بایگانی دسته بندی ها: گفت و گو من با نویسنده ها

گفت و گو با مرتضی امینی پور ، منتخب اول ، پنجمین جایزه ملی داستان سیمرغ

برای نوشتن داستان باید آدم ها را تماشا کنی همه به فکر سیر کردن جسم و روح خودند!

گفت و گو با مرتضی امینی پور ، منتخب اول ، پنجمین جایزه ملی داستان سیمرغ

چاپ شده در هفته نامه «خیام نامه» ، شماره ۴۸۲ ، دوشنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۹

مرتضی امینی پور ، داستان نویس و نمایش نامه نویس ، متولد سال ۱۳۶۶ ، تحصیل کرده رشته مدیریت بازرگانی و ساکن امیدیه خوزستان است. او از ابتدای دهه ی هشتاد مشغول به نمایشنامه نویسی و کارگردانی تئاتر است و ۲۱ نمایش را کارگردانی و به روی صحنه برده است. در سال ۸۴ گروه تئاتر کامیاب را تاسیس کرد که همچنان بعد از گذشت پانزده سال به صورت حرفه ای فعالیت دارد و در جشنواره های معتبر کشور رتبه ها و جوایز زیادی را کسب کرده است.

رتبه ی اول نمایش نامه نویسی را در «ششمین و هشتمین جشنواره تئاتر خیابانی» در سال های ۹۳ و ۹۵ ، «بیست و سومین جشنواره تئاتر لاله های سرخ» را در سال ۹۶ و «یازدهمین جشنواره تئاتر کودک و نوجوان» را در سال ۹۷ از آن خود کرد. مرتضی امینی معتقد است: «آرامش و پالایش روح را در صحنه های شگفت انگیز تئاتر یافته است.»

او داستان نویسی را به طور مستمر و جدی در سال های گذشته آغاز کرده است و داستان هایش در دو جایزه ادبی «صادق هدایت» و جایزه ادبی «بیژن نجدی» در سال های ۹۷ و ۹۸ برگزیده شده اند. امسال ، داستان «ناگهان» ، منتخب اول در «پنجمین جایزه داستان کوتاه سیمرغ» در نیشابور معرفی شد.

«پنجمین جایزه داستان کوتاه سیمرغ» با حضور داوران مرحله پایانی ، شیوا مقانلو ، منصور علیمرادی و جواد پویان در دوران کرونایی ، شامگاه جمعه ۱۹ دی ماه ۱۳۹۹ با آیین پایانی مجازی به کار خود خاتمه داد.

آنچه می خوانید گفت و گو با «مرتضی امینی پور» درباره جایزه ادبی سیمرغ و جهان داستانی اوست.

فکر نویسنده شدن نخستین ‌بار کی به ذهن ‌تان خطور کرد؟

«هر انسانی برای رها شدن از دردها، رنج ها و دل سپردن به آرامش پناهی نیاز دارد که باید آن را کشف کند. و من این پناه را از نوجوانی در جادوی روح قلم و تن جاودانه کاغذ یافتم. درست زمانی که با لذت انشا می نوشتم و قصه های ایرانی را می خواندم عطش نوشتن در من شکل گرفت و دل سپردم به واژه هایی که با تولدشان روح را آماده می کردند.»

ريشه يک ايده چگونه از داستان هایت درمی ‌آيد؟

«به عقیده من هر نویسنده باید بیش از دو چشم داشته باشد تا بتواند پنهان ترین اتفاقات و لایه های زیرین جامعه خودش را بهتر ببیند. جامعه ای که پر است از انسان هایی که شبانه روز غرق در دغدغه ها و رنج هایی هستند که چون صندوقچه ای پر از ایده برای نوشتن اند. آدم ها و اتفاقات زندگی شان سر زنده ترین ریشه ها را در ایده داستان های من دارند. آدم هایی که باید نوشته شوند و دردشان را فریاد زد تا بلکه بتوانیم جهان بهتری برای نسل های بعد خودمان به یادگار بگذاریم و گره هایی باز کنیم تا زنده بودن، کیفیت بهتری به خودش بگیرد. و چه ابزاری بهتر از داستان و چه جادویی قوی تر از ادبیات که آینه زندگی است.»

آیا پروژه انتشار کتابی در دست دارید؟

«بله. علاوه بر مجموعه داستانی که در دست تهیه هست، یک کتاب در مرحله ویراستاری و صفحه آرایی دارم که حاصل ۱۰ سال تحقیق و پژوهش درباره اساطیر ایرانی، گاهشماری و جشن های ایران باستان است. کتابی که بسیار به نسبت نمونه های مشابه کامل تر است و می تواند دایره المعارفی درباره اساطیر ایرانی باشد. و امید است که در سال جدید به چاپ برسد و در اختیار همگان قرار گیرد.»

به عنوان یک داستان نویس، مشکل کتابخوانی در جامعه ما چگونه حل می شود؟

«پاسخ به این سوال چیزی نیست که تنها من به عنوان یک داستان نویس بتوانم بگویم و راهکاری پیدا شود. این مشکل ریشه ای باید بسیار عمیق بررسی و راهکار برایش ساخته شود. ما مردمان این سرزمین که هویت و اصالتمان در دل قصه ها و افسانه هایی ست که از دیر باز عاشقانه به شنیدن و خواندنشان دل می سپردیم، حالا شده ایم کسانی که چهار خط قصه خسته مان می کند. و با چیزی که من در ریشه های بی آب این اتفاق می بینم، به گمانم هر سال از کتاب ها دورتر می شویم، بدون آنکه کسی جز خودمان بتواند نجاتمان دهد.»

درباره داستانِ «ناگهان» حرف بزنید. داستانی که شما را برگزیده ی اول ، پنجمین جایزه داستان کوتاه سیمرغ نیشابور معرفی کرد.

«ناگهان ، داستانی ست که از دل جامعه بیرون آمده است. جامعه ای با آدم هایی پر از درد و رنج که تن به کارهایی می دهند تا عقده ها و حسرت هایش را بدون توجه به انسانیت و اخلاق تسکین دهند. خواه مرگ باشد، خواه خیانت، خواه سیاه کردن روح و ویرانی وجدان خفته خود. دیگر هیچ چیز برای این آدم ها مهم نیست جز سیری جسم و روحشان. برای نوشتن داستان آدم ها چه ایده بهتر از اینکه تماشایشان کنیم؟»

به نیشابور سفر کرده اید؟

«برای من همیشه یکی از بهترین تجربیات زندگی دل سپردن به سفر و دیدن شهرهای مختلف با فرهنگ و آداب متفاوت بوده است. و در تجربه های سفرم دو بار به شهر نیشابور سفر کردم و از بذر شعری که خیام و عطار در آن کاشته اند لذت برده ام. شهری زیبا و با تمدن که در آن تماشای بقایای شهر تاریخی شادیاخ بسیار شگفت انگیز بود.»

آيا برگزاری جوایز مختلف ادبی مثل جایزه مستقل و خصوصی «داستان کوتاه سیمرغ» به رشد و ارتقای ادبيات داستانی ايران کمک می ‌کند؟

«به هیچ وجه نباید در این مورد شک کرد. چرا که استقلال ادبیات یکی از نجات بخش ترین راه ها برای رهایی از این کرختی و نخوت است. در سالیان اخیر بسیاری از نویسندگان بزرگ و حتی نویسندگان جوان بخاطر بی توجهی ها و بی مهری های نهادهای دولتی بانی ادبیات، اعتمادشان را از دست داده اند و همگی یا گوشه گیر شده اند یا در جستجوی این استقلال هستند. و برگزاری چنین جوایزی می تواند بستری باشد برای شناخت نویسندگان جوان در جای جای این سرزمین و قرار دادن آنها کنار نویسندگان بزرگی که می توان بسیار از تجربه و دانش شان آموخت. چرا که ادبیات دنیایی دارد که ما هر چقدر به سمت مقصد برویم باز یک قدم برای رسیدن می ماند و همواره باید بیاموزیم.»

و سخن آخر:

«برای من برگزیده شدن در جایزه ادبی سیمرغ نیشابور که نشان می دهد با برگزاری پنج دوره سر پا ماندن ، راه درستی را پیش گرفته تجربه بسیار لذت بخش و افتخار آمیزی است که امیدوارم برای همه نویسندگان جوان اتفاق بیفتد.»

مصطفی بیان 

گفت و گو با مریم آمارلو

داستان کوتاه «سگ ولگرد» صادق هدایت مرا با فضای خاص داستان نویسی آشنا کرد.

گفت و گو با مریم آمارلو

به تازگی رمان «عطر مرگ در خیاط خانه مادام» نوشته مریم آمارلو توسط انتشارات سیب سرخ به چاپ رسیده است.

مریم آمارلو متولد سال ۱۳۵۹ در نیشابور و یکی از نویسندگان جوان و پُرکار است. سه رمان، یک مجموعه داستان و یک مجموعه شعر در سال های گذشته از او منتشر شده است.

دو رمان او : «درهایی به اتاقک زیر آشپزخانه» (نشر مروارید) و «گم و گور» (نشر نصیرا) نامزد جایزه ادبی نوفه در سال های ۹۷ و ۹۸ شد.

اغلب آثار مریم آمارلو با استقبال گرم منتقدان و اهالی ادبيات مواجه شده و او تا به‌ حال جوايز فراوانی را از جشنواره‌های ملی دريافت كرده: جايزه ادبی لیراو، جشنواره داستان کوتاه پرراس و جشنواره داستان نویسی افسانه ها . همچنین برخی از داستان های او در مجله ی ادبی فصل شیراز، فصلنامه ادبی سدا، مجله ادبی جن زار و مجله ی نقطه بند منتشر شده است.

امسال نیز ، داستان «بودن یا نبودن» نوشته ی مریم آمارلو در مجله ی ترک زبان ترکیه (مجله ی کاغذی لاجوردی) ترجمه و منتشر شده است.

مریم آمارلو در کنار نوشتن، در ساخت چند فیلم کوتاه داستانی و انیمیشن حضور داشته است که برخی از آنها به جشنواره های فیلم منطقه ای راه یافته است. او دوره های فیلمسازی را در انجمن سینمای جوان نیشابور در سال های ۸۴ تا ۸۶ گذراند. و همزمان در تئاتر گل و قداره ، به کارگردانی جواد گنجی نوشته ی بهزاد فراهانی برداشت آزاد از داش آکل هدایت نقش بلقیس را از جوانی تا پیری ایفا کرده و نیز در تئاتر مجلس ضربت زدن هم ایفای نقش کرده است. همچنین در انجمن سینمای جوان نیشابور چند فیلم کوتاه داستانی و انیمیشن ساخته و با بچه های انجمن سینما جوان همکاری داشته است.

مریم آمارلو توضیح می دهد: «در سال ۹۰ دوباره به تهران بازگشتم و دوره‌های فیلمسازی را در موسسه ی کارنامه در کلاس های استاد ناصر تقوایی دنبال کردم و چند فیلم کوتاه ساختم و در همان حین شروع به مطالعه ی جدی ادبیات کردم.»

چه انگیزه ای باعث شد به نوشتن رو بیاورید؟

در ابتدا داستان کوتاه سگ ولگرد مرا با فضای خاص داستان نویسی صادق هدایت آشنا کرد و در کنارش خواندن شاملو ، جهت داد به کلمه ها و فضاهای من در داستان کوتاه و شعر و بعد رمان شازده احتجاب گلشیری و رمان های رب گری یه ، ترجمه ی منوچهر بدیعی، ژلوزی ، در تو در تو و مجموعه مقالات رب گری در کتاب آری و نه به رمان نو، مرا در حد خودم با فضای رمان پست مدرن آشنا کرد که در کنارش مجموعه آثار مارکز به خصوص طوفان برگ وکسی به سرهنگ نامه نمی نویسد به این جریان جهت داد و همچنین داستان های معاصر آمریکای لاتین، اینها بیشترین چیزهایی هست که من از آنها تاثیر گرفته ام و رمان ها و داستان های دیگری مثل شام خانوادگی از ایشی گورو ، زنی در ریگ روان ، در جستجوی زمان از دست رفته، خانواده ی روگن زولا، مرگ قسطی سلین ، موج ها و به سوی فانوس دریایی ویرجینیا وولف و همچنین آثار بکت و نمایشنامه های آلبی و مک دونا و نمایشنامه های دیگری که الان حضور ذهن ندارم و هم اکنون که در حال خواندن مجموعه کارهای داستایفسکی و تالستوی هستم که به نظر من شیاطین و برادران کارامازوف و ابله و رستاخیز و مرگ ایوان ایلیچ از کارهای خوب شان است.

شما که هم رمان می ‌نويسيد و هم داستان کوتاه، فکر می ‌کنيد داستان کوتاه نوشتن سخت تر است یا رمان ؟

رمان یک جریان و روایت کاملا مستقل هست به ابعاد یک ابدیت از یک ابتدا تا یک انتهایی که می تواند در ذهن مخاطب همینطور ادامه داشته باشد با کاراکترهایی که می آیند و می روند و دارای گذشته و حال و آینده هستند با تمام خوشحالی ها و دردها و رنج ها و اتفاقاتی که براشون می افتد، این قالب یک رمان است که یک چیز بدیهی ست اما این به کنار آنچه که مهم است شیوه ی این روایت و نگاه مستقل نویسنده به تمام احساس ها و افکار فارغ از هر جریان دیکته شده ای طوری که رمان جهان خاص خودش را خلق کند و جهان جدیدی را به ما ارایه بدهد با نگاه ها و راهکارها و آرمان های خاص خودش و مختص دنیایی که در آن خلق شده.

داستان کوتاه یک برش از زندگی ست و اصلا قرار نیست اتفاقی در آن بیفتد یا نیفتد ، ممکنه که یک چیز عجیب و غریبی در آن رخ بدهد و ممکنه که اصلا هیچ اتفاقی نیفته مثل شام خانوادگی ایشی گورو که بعد از خواندنش در ذهن ما اتفاق می افتد، داستان کوتاه هیچ تعهدی به مخاطبش ندارد و در هیچ قید و بندی نیست حتی نویسنده ی داستان کوتاه وقتی خودش را در حین نوشتن داستان از هر پیش زمینه ی فکری رها کند ،جریان نوشتن او را به سمتی می‌برد که بعد از تمام شدن داستان تازه نویسنده  متوجه ی ساختار نوشتار که خودبخودی و به صورت نامریی در اثر لایه های فکری نویسنده شکل گرفته می شود.

به نظر من شیوه ی روایت در «خشم و هیاهوی» فاکنر نمونه ی برگزیده یک رمان پست مدرن است به خصوص فصل اول.

مصطفی بیان / ۱۶ اسفند ۱۳۹۹

منتشر شده در وبلاگ انجمن داستان سیمرغ نیشابور

http://simurgh-dastan.blogfa.com/post/246

گفت و گو با شیوا مقانلو

ادبیات معاصر ما کلید اصلی را گم کرده است

گفت و گوی من با شیوا مقانلو / روزنامه آرمان ملی / یکشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۹ / شماره ۸۴۷

شیوا مقانلو متولد سال ۱۳۵۴ ، داستان نویس، مترجم و مدرس است و داوری چند جایزه ادبی را در کارنامه دارد. سال ۱۳۹۲ برنده دیپلم افتخار جایره ادبی مهرگان برای مجموعه داستان «آن‌ها کم ازماهی ها نداشتند» شد. برخی از داستان‌های کوتاه شیوا مقانلو تاکنون به زبان‌های انگلیسی، لهستانی، ترکی استانبولی و کردی ترجمه و در مجلات چاپ شده‌اند.

تابستان امسال رمان جدید او با عنوان «اسرار عمارت تابان» به همت نشر نیماژ راهی بازار کتاب شد که در مدت زمان کوتاهی به چاپ دوم رسید. «اسرار عمارت تابان» رمانی معمایی – پلیسی – ماجراجویی است. سه شخصیت اصلی داستان عازم کاوشی محرمانه در عمارتی اربابی و رازآلود در خراسان شمالی با عنوان قلعه بلقیس می شوند.

آنچه می خوانید گفت و گو با «شیوا مقانلو» درباره ی کتاب جدیدش و جهان داستانی اوست.

پس از تجربه چند مجموعه‌داستان، «اسرار عمارت تابان» نخستين رمان شما است. چه شد که به سراغ رمان رفتيد و ايده نوشتن آن از کجا آمد؟

از تمام چيزهايي که از کودکي بهشان علاقه داشته‌ام، با آنها دمخور بوده‌ام و برايم اهميت داشته‌اند: تاريخ، باستان‌شناسي، اشياي عتيقه، فرهنگ، زادبوم؛ و همينطور هم معما و پازل و بازي‌هاي فکري؛ و بعد هم عشق و انسان. به خاطر شغل پدرم – دبير تاريخ- و علاقه مادرم به ادبيات، از کودکي با رمان و سفرنامه بزرگ شدم و شايد بيش از آدم‌ها، با کتاب‌ها دوست و مانوس بودم. از همان وقت ادبيات خارجي را زودتر از ادبيات ايراني شناختم و دوست داشتم، و ادبيات معمايي فاخر و پيچيده هم هميشه برايم محبوب بوده است. از سوي ديگر، و به‌عنوان يک زن ايراني با تمام مشکلات متصل به اين عنوان، هميشه هم از نزديک گرفتاري‌هاي جنس خودمان را لمس کرده و تلخيش را چشيده‌ام و هم شخصيت‌هاي قدرتمند زن را تحسين کرده‌ام. مسائل زنان را به شکل علمي هم دنبال کرده‌ام، پايان‌نامه‌ کارشناسي ارشدم «پست‌فمينيسم و سينما» بود؛ گرچه هرگز رويکرد راديکال نداشته و سعي کرده‌ام هر دو طرف بازي را ببينم. ضمنا، نقدهايي جدي به فضاي يکنواخت و تکراري و محنت‌زده‌ ادبيات معاصرمان دارم که به‌رغم توليد برخي آثار ارزشمند، به‌نظرم کليد اصلي رمان را که «ترکيب قصه خوب با تکنيک خوب» است، گم کرده؛ يا درگير قصه‌هاي تخت عامه‌پسند است يا درگير تکنيک‌هاي مبهم و زبان‌بازي‌هاي فرمي. من مي‌خواستم در کتابم از اينها دور باشم و راه سومي را بروم که به‌نظرم شالوده‌ رمان‌نويسي دنيا بر همان بوده و هست. بنابراين «اسرار عمارت تابان» بزنگاهي بود که تمام اين علاقه‌ها گرد هم بيايند.

شما يک فصل کامل از اين کتاب را به حادثه‌ تاريخي حمله مغول اختصاص داده‌ايد، اما در ادامه ‌رمان به جنبه‌هاي تاريخي اين حادثه کمتر پرداخته‌ايد و ژانر معمايي – پليسي پُررنگ‌تر شده است. اگر ژانر تاريخي اين داستان در کنار ژانر معمايي – پليسي‌اش پُررنگ‌‌تر مي‌بود آيا بر جذابيت رمان افزوده نمي‌شد؟

در نوشتن اين رمان ترکيب يک تکنيک دقيق و ساختار فرمي حساب‌شده با يک خط روايي روشن و زبان راحت، اهميت زيادي داشت؛ بنابراين هر قدر از تکنيکي استفاده کرده‌ام به نظرم روايت هم همانقدر مي‌طلبيده. فصل شب حمله مغول، از نظر زباني با باقي فصل‌ها متفاوت است؛ فصل پانزده هم که روايتش مربوط به حدود نيم قرن قبل مي‌شود يک فرم زباني جديد دارد: يعني سه خط روايي و زباني در يک الگوي واحد درهم تنيده شده‌اند. بين برخي دوستان نويسنده و منتقد سوء برداشتي درمورد مفهوم چندصدايي و پلي‌فوني باختيني وجود دارد که به‌نظرم از برخي کارگاه‌هاي داستان‌نويسي آمده: اينکه فکر مي‌کنند چندصدايي در رمان يعني هر فصل کتاب فقط از زبان يکي از شخصيت‌ها روايت شود و تمام! حاصلش مي‌شود رماني که فقط اسم آدم‌ها فرق دارد، اما همه يکجور حرف مي‌زنند و نهايتا زاويه‌‌ديد راوي‌ها از آشپزخانه به سالن عوض مي‌شود، که در اين صورت اگر کل کتاب را هم يک راوي تعريف کند فرق چنداني نمي‌کند. درحالي‌که شما در چندصدايي بايد کل ساختار را به بازي بکشانيد و دگرگون کنيد، توهم راست يا دروغ ايجاد کنيد، و داستان‌هاي متضاد و باورپذيري از کاراکترهاي مختلف پيش بکشيد: يعني کاري که پست‌مدرن‌ها به کرات انجام دادند. من اگر اين تکنيک را بيشتر اجرا مي‌کردم، از شيوه‌ اصلي روايتي خودم منحرف مي‌شدم، درصورتي‌که مي‌خواستم خط روايتي قصه‌محور و راحت‌خوانم را حفظ کنم. خلاصه، سعي کردم هم پلي‌فوني را نشان دهم و هم از بازي زياد پرهيز کنم.

انسان هميشه به دنبال کشف رازهاي دست‌‌نيافتني است. اين رمان برخلاف فضاي تکراري رمان‌هاي شهري و آپارتماني در يک منطقه نيمه‌کوهستاني در خراسان شمالي و در يک عمارت تاريخي و مرموز رخ مي‌دهد و فضايي جديد و رازآلودي را براي خواننده ترسيم مي‌کند. چه دليلي باعث شد به سراغ اين ژانر ادبي برويد؟

يکي از دلايل همان نقدهايي است که به ادبيات معاصرمان دارم. شخصيت‌هاي خيلي از آثار ما همان خود نويسنده هستند با مشاغلي آشنا و تکراري: نويسنده، روزنامه‌نگار، کتابفروش، گالري‌دار، کافه‌دار، و دانشجو. يعني جهان ترسيم‌شده براي کاراکترها از حد جهان زيسته‌ خود نويسنده فراتر نمي‌رود، مکان‌ها هم که به قول شما تکراري. من نبايد به کار ديگران ايراد بگيرم، بلکه اگر توانايي‌اش را دارم بايد آستين بالا بزنم و شکل مورد تاييد خودم از رمان را بنويسم. بيشتر حواسم به ايجاد سبک خودم است، تا مخالفت با سبک ديگران. طبعا شايد طرفداران آن نوع ادبيات آپارتماني روزمره هم کار من را دوست نداشته باشند يا نقدش کنند. مطمئنا هم اين کتاب و هم باقي آثارم به روي نقد بازند، چون نقد خوب مرا براي کارهاي بعدي آماده‌تر مي‌کند. در کل، به نظرم هرکس بايد به هر الگويي باور دارد، درست و کامل پياده‌اش کند. ضمنا به‌عنوان داور جشنواره‌هاي ادبي در شهرهاي مختلف، بارها داستان‌هايي در فضاهاي بومي و اقليمي ديده‌ام که گرچه اداي ديني بوده‌اند به فضاهاي خاص و مهجور ايران، اما تکنيک درستي نداشته‌اند و نتوانسته‌اند به استاندارد داستان نزديک شوند. کشور ما پر از رمزورازهاي داستاني است، هم در تاريخ و هم در جغرافيايش. شايد کم‌کاري و خستگي ماست که دنبال اينها نرفتيم و ترجيح داده‌ايم حرف‌هاي روزمره و معمول‌مان را رمان کنيم. البته نمايش صرف و ساده‌ زيست‌بوم و جغرافيا هم خسته‌کننده است و وظيفه‌ کتاب‌هاي درسي. بايد حواس مخاطب را در دل يک قصه به اينها جلب کرد.

شمــا را بيشتــر به‌عــنوان داستان‌کوتاه‌نويس مي‌شناسيم. پس از تجربه اين رمان، داستان‌کوتاه‌نوشتن سخت‌تر است يا رمان؟ تفاوت بين داستان کوتاه و بلند (رمان) را در چه چيزي مي‌بينيد؟

نوشتن يک داستان کوتاه «خوب» از هر کاري سخت‌تر است! چون بايد تمام عناصر داستان را که بين رمان و داستان کوتاه مشترک است، با کمترين فضا و کاراکتر ممکن پيش بُرد و گره درستي انداخت و ديالوگ‌هاي خوبي چيد. بخش سخت رمان، تمرکز و پيوستگي و حفط روايت اصلي در عين داشتن خرده‌روايت‌هاست، همينطور هم تحقيق و پژوهش و کار ميداني. البته شايد براي يک داستان کوتاه هم نياز به پژوهش داشته باشيد اما قطعا در حدي کمتر. اين دو از نظر اصول روايتي فرقي ندارند، فقط اينکه بايد در ريتم و چينش خاص خودشان درست رعايت شوند. در برخي رمان‌ها کاراکترها صفحات متوالي حرف مي‌زنند بي‌اينکه کنشي رخ دهد که روايت را جلو ببرد. يا برعکس، در برخي داستان‌هاي کوتاه، پاراگراف‌هاي زيادي فقط صرف توصيف صحنه و موقعيت مي‌شود و داستان تازه در انتها شکل مي‌گيرد. نويسنده، چه کوتاه‌نويس و چه بلندنويس، بايد ريتم کارش و نيز نياز قالب داستاني موردنظرش به فضاسازي و ديالوگ و شخصيت‌پردازي را بشناسد.

آيا آينده‌ ادبيات داستاني ما و نويسندگان فعال در کشورمان روشن است؟ براي ارتقا و شکوفايي ادبيات داستاني، چه عوامل و راهکارهايي به ذهن شما مي‌آيد؟

بله روشن است، به شرط و شروطي: يکي اينکه جبهه‌گيري متعصبانه عليه ادبيات خارجي نداشته باشيم. متاسفانه چندسالي است برخي دوستان نويسنده عليه آثار ترجمه جبهه مي‌گيرند و عدم استقبال از آثار داخلي را وفور آثار ترجمه مي‌دانند، درصورتي‌که اين معلول است و نه علت! شايد اگر بهتر بتوانيم وسعت ديد و تنوع داستاني و شخصيتي قصه‌هايمان را زياد کنيم، مخاطب بيشتري هم جذب کنيم. نويسنده‌هاي جوان ما که ادبيات خارجي را بيشتر مي‌خوانند و دنبال مي‌کنند، بهتر با شيوه‌هاي جديد داستان‌گويي در جهان آشنا مي‌شوند و روش‌هاي نو را مي‌آموزند. به‌هرحال دنيا عوض مي‌شود و ما هم بايد با آن هماهنگ باشيم و با داستان روز همراه شويم، در عين داشتن حواس‌جمع نسبت به فولکلور و فرهنگ قومي خودمان. البته مسائل مربوط به مميزي ارشاد هم اينجا مهم است چون به تجربه‌ همگان، حساسيت روي آثار تاليفي بيشتر از ترجمه است و قاعدتا دست نويسنده‌ها‌ در انتخاب و پرداخت موضوع بسته‌تر است. در کل، براي موفقيت در داستان‌نويسي بايد مهارتي داشته باشيم مرکب از شناخت ادبيات کلاسيک ايراني و بهره‌گيري از گنجينه لغت قوي فارسي همراه با شناخت رويکردهاي جديد داستان‌نويسي در جهان. البته تمرين مستمر و هر روز نوشتن هم که شرط اصلي است، و قبل از آن هم استعداد ذاتي.

برخي نويسندگان بزرگ مثل آليس مونرو و ري برادبري به تدريس داستان‌نويسي اعتقادي ندارند. به نظر شما مي‌توان نوشتن داستان را ياد گرفت؟ آيا هنر داستان‌نويسي اکتسابي است؟

داستان‌نويسي يک قابليت ذاتي و بالفطره است که با قرارگيري در محيط درست و مناسب، بالفعل و شکوفا مي‌شود. اين محيط مناسب، اول از همه فضاي کتابخواني‌اي است که در کودکي براي فرد ميسر مي‌شود؛ يعني اگر کسي نه استعدادش را داشته باشد و نه از کودکي در محيط باشد، در بزرگي با هيچ کلاس و کارگاهي نويسنده نخواهد شد. اما براي يک آدم مستعد و آماده، کلاس‌هاي نويسندگي – Âäåã ÇÒ äæÚ ÇÕæáí æ ÎáÇÞÇäå æ äå ˜ÇѐÇååÇí ÞÇáȝÒäí í˜ÓÇä ÈÇ ØÑ͝åÇí ʘÑÇÑí- ÍÊãÇ ˜ã˜ ã흘äÏ ÊÇ ÈÇ ÇÕæá ÍÑÝåÇí äæÔÊä ÂÔäÇ Ôæíã. ÈÏæä åãÑÇåí ÇÓÊÚÏÇÏ æ ʘäí˜ íÇ ÝÞØ ÏáäæÔÊå ˜áíÔåÇí ÏÇÑíã æ íÇ ÏÇÓÊÇä ã˜Çäí˜í Èíäã˜.

در کارنامه‌ ادبي شما داوري چند جشنواره ملي ديده مي‌شود. آيا برگزاري جشنواره‌هاي مختلف ادبي به رشد و ارتقاي ادبيات داستاني ايران کمک مي‌کند؟

جشنواره ادبي هم مثل هر امر ديگري در دنيا، في‌نفسه خوب يا بد نيست بلکه بسته به شرايط برگزاري‌اش موفق يا ناموفق مي‌شود. اين موفقيت به چند مساله بستگي دارد: يکي استمرار و پايداري جشنواره. بسيار جايزه بوده‌اند که با هياهو ولي فقط براي يکي‌دو دوره ظهور کرده و به سرعت هم خاموش شده‌اند. طبعا بنيه‌ مالي جشنواره هم نقشي اساسي در تداومش دارد، و تضميني است براي داشتن داوران حرفه‌اي و جوايز درخور. شرط دوم همين وجود داوران مورد اطمينان و باسواد است؛ و شرط سوم حمايت آتي جشنواره از برگزيدگانش: چه چاپ واقعي مجموعه‌داستان‌هاي برگزيده و چه معرفي آنها به نشريات ادبي. يعني رسالت يک جشنواره تازه از بعد از اختتام آن شروع مي‌شود. رسالت ما هم به عنوان داور اين است که تمام آثار را با دقت و جديت بخوانيم، و فارغ از هر پيشداوري امتياز بدهيم و پاي حرفمان هم بايستيم. من معمولا استعدادهاي خوبي در شهرستان‌ها ديده‌ام که انتخاب‌شدنشان در جشنوراه برايشان قوت قلبي بوده به ادامه‌ راه؛ ولي اين تمام راه نيست. داور برمي‌گردد سر زندگي‌اش، و اين متوليان جشنواره هستند که بايد موفقيت‌ها را تداوم ببخشند.

چرا در سينماي ما و دنياي فيلمنامه‌نويسي جايزه‌اي براي اقتباس ادبي در نظر گرفته نشده است؟ آيا اثر قابل اقتباس نداريم يا مشکل از فيلم‌نامه‌نويسي است؟

مشکل هم از سمت سينماست و هم از سمت ادبيات. نقطه ضعف سينماي ايران که سال‌هاست همه مي‌دانند اما قدمي جدي براي رفعش برنمي‌دارند، فيلمنامه است. خيلي از کارگردان‌ها دوست دارند و فکر مي‌کنند مي‌توانند يک‌تنه همه کار بکند و فيلمنامه هم بنويسند؛ تهيه‌کننده هم دستمزد قابلي براي فيلمنامه درنظر نمي‌گيرد؛ يعني با اينکه اساس يک فيلم فيلمنامه است اما به عنوان بخش فرعي با آن روبه‌رو مي‌شوند که گويا از عهده‌ هر کسي برمي‌آيد. ضمنا خيلي از اسامي تعيين‌کننده و مطرح سينماي ايران در سال‌هاي اخير، آشنايي درستي با ادبيات و کتاب ندارند و جهان داستان را نمي‌شناسند که بخواهند تعاملي با اهالي ادبيات برقرار کنند. فعلا متاسفانه الگوي ساخت خيلي از سريال‌هاي شبکه‌ خانگي يا حتي فيلم‌هاي سينمايي‌مان شده فيلم و سريال‌هاي عامه‌پسند ترکي، با مخاطباني زير خط متوسط. از سوي ديگر خيلي نويسندگان ما هم با روايت سينمايي بيگانه هستند و عامدانه يا غيرعامدانه ادبياتي مي‌نويسند که قابليت تصويري ندارد و روايتش بيشتر متکي بر فرم‌هاي زباني و بازي‌هاي متني است تا مهياي اقتباس و برداشت تصويري. اين في‌نفسه بد يا خوب نيست، ولي همانطور که مي‌بينيم دردرازمدت آسيب‌زننده است. به‌شخصه، هدفم اين بوده که «اسرار عمارت تابان» را طوري بنويسم که کتابي کامل و مستقل باشد که قابليت اقتباس تصويري هم دارد. اميدوارم نظر مخاطبان هم همين باشد.

 

گفت و گو با مریوان حلبچه ای مترجم مطرح ادبیات کُرد

گفت و گو با مریوان حلبچه ای مترجم مطرح ادبیات کُرد

به بهانه ی حضورش در نیشابور

پیوند ذهنی مخاطب ایرانی و مخاطب كُرد زبان ریشه تاریخی دارد و به چند قرن پیش بر می‌گردد. شاعران كلاسیک كُرد از چند قرن پیش در كنار زبان كُردی، اشعارشان را به زبان فارسی سروده‌اند. از آن زمان تا به امروز ادبیات دو ملت و مخاطبان آن ارتباط تنگاتنگی با هم داشته اند. تا اوایل دهه ی شصت، ترجمه های خیلی ضعیف و ناقص از آثار معاصر ایرانی منتشر می شد. به همین دلیل تصویر درستی از شعر معاصر ایران در اقلیم کردستان عراق منتشر نشده بود. ترجمه های «مریوان حلبچه ای» باعث شد شعر معاصر و ادبیات داستانی فارسی مورد استقبال مخاطبان کُرد زبان قرار بگیرد.

این مترجم ادبیات کُرد با اشاره به جشنواره بین المللی ادبی «گه لاویژ» (گلاویژ) گفت: «ما در یک دوره ۳۰۰ شخصیت برجسته از ادیبان، شاعران، مترجمان و منتقدان ایرانی، اقلیم کردستان و کشورهای مختلف جهان در سلیمانیه دعوت کردیم و در آن‌ جا برنامه های شعرخوانی، نقد و بررسی و داستان‌ خوانی داشته‌ایم. این نوع دیدارها و برنامه‌های فردی و گروهی می‌تواند بسیار موثر باشد. همچنین یک دوره دبیر فستیوال بین المللی تئاتر اربیل بخش تئاتر و سینمای ایران بودم. زبان کُردی و زبان فارسی، زبان مادری من هستند. این دو زبان به هم خیلی نزدیک هستند. ما باید با استفاده از این دو زبان و همسایگی جغرافیایی، ارتباطات فرهنگی مان را بیش از پیش گسترش بدهیم.»

مریوان حلبچه ای در مورد پیوند فرهنگی – ادبی کُرد با فارس می گوید: «نزدیكی فرهنگی كُرد با فارس، بسیار بیشتر از نزدیكی و ارتباط فرهنگی دیگر ملت‌هاست. طبیعی ‌است مخاطبین كُرد زبان چه در كردستان عراق و چه در هر جای دیگر دنیا، از علاقه‌مندان و دوستداران ادبیات فارسی باشند. در دوران معاصر، آثار شاعران و نویسندگان كُرد بیشتر از هر كشوری و هر جای دیگری در ایران استقبال می‌شود. ادبیات ما در رابطه با ادبیات فارسی و دیگر زبان‌ها، رابطه تنگاتنگ و دایمی دارد، از این روست كه می‌تواند بیشتر رشد كند.»

مریوان حلبچه ای در کنار ترجمه ی آثار ادبیات کُرد، آثار برخی نویسندگان فارسی زبان مانند بهرام بیضایی، غلامحسین ساعدی، و شاعران مطرحی چون فروغ فرخزاد، شمس لنگرودی، احمدرضا احمدی و سهراب سپهری را به کُردی برگردانده است.

شامگاه پانزدهم دی ماه، «انجمن داستان سیمرغ نیشابور» میزبان یکی از مترجمان مطرح کشور بود. «مریوان حلبچه ای»، مترجم ادبیات کُرد است که ترجمه ی آثار نویسندگان مطرحی چون «بختیار علی» و «شیرزاد حسن» را در سال های گذشته توسط نشر چشمه و ثالث منتشر کرده است. این مترجم کُرد زبان که به همراه دوستان عزیز و نویسنده حسین لعل بذری و لیلا صبوحی به نیشابور سفر کرده بودند در ابتدای این نشست ادبی از شوق سفر به نیشابور سخن گفت: «نیشابور در عراق و کردستان بسیار محبوب است. وقتی بورخس نویسنده و شاعر مطرح آرژانتینی این شهر را ستایش می کند، بسیار و بسیار لذت می برم و چقدر خوشحالم که توانستم برای اولین بار به شهر عطار و خیام بیایم و نمی توانم احساسات درونی ام را که امروز در جمع شما هستم ابراز کنم.»

مریوان حلبچه ای مترجم رمان های مطرحی همچون «حصار و سگ های پدرم» اثر شیرزاد حسن، «آخرین انار دنیا» اثر بختیار علی، «دریاس و جسدها» اثر بختیار علی و «حاشیه نشین های اروپا» اثر فرهاد پیربال است. او در حلبچه به دنیا آمده است و در ۸ سالگی به همراه خانواده به ایران مهاجرت می کند. دو سال در اردوگاه آوارگان حلبچه در کرمانشاه زندگی می کند. در ۱۴ سالگی به تهران می آید و از این سن کار در تهران را شروع می کند. از ۱۸ سالگی به صورت حرفه ای ترجمه کُردی به فارسی را شروع می کند. اولین کتابش، ترجمه رمان «حصار و سگ های پدرم» بود که به گفته ی خودش بعد از پنج سال انتظار در دولت اصلاحات با حذف تعدادی از صفحه های کتاب توسط نشر چشمه منتشر شد. این کتاب، اولین رمان کُردی در ایران بود که به فارسی ترجمه شده بود. تا آن زمان، اشعار کُردی از شاعران مطرحی مانند «شیر کوه بی کس» به فارسی ترجمه می شد و انتشار این رمان، نویدی بود برای معرفی ادبیات داستانی کُرد در ایران. رمان در مدت زمان کوتاه مورد استقبال قرار گرفت و در سال ۱۳۸۴ چندین بار توسط نشر چشمه چاپ شد. اما بعدها به دلایلی جلوی چاپ این کتاب را گرفتند تا اینکه بعد از چهارده سال، تابستان امسال چاپ جدیدی از آن توسط نشر چشمه منتشر شد.

مریوان حلبچه ای از سانسور و ممیزی کتاب بسیار گله می کند و می گوید: «رمان آخرین انار دنیا بعد از شش سال و غروب پروانه بعد از هجده سال اجازه ی انتشار آن را دادند! در این دو دهه فعالیت، ده ها رمان، مجموعه داستان، نمایشنامه و شعر ترجمه کرده ام که ۱۰ کتاب هنوز اجازه ی انتشار آن صادر نشده است و آرزو دارم آن کتاب ها چاپ شوند.» او اشاره می کند: «رمان حصار و سگ های پدرم، دوازده سال در رژیم بعث عراق اجازه ی چاپ نداشت اما بعد از جنگ و سقوط صدام، دیگر شاهد ممیزی و سانسور در کردستان عراق نیستیم و کتاب ها خیلی زود منتشر می شوند و اکثر آنها جوایز معتبر جهانی می گیرند و به زبان های مختلف منتشر می شوند.»

به او می گویم: رمان آخرین انار دنیا را سال ۹۵ و رمان حصار و سگ های پدرم را امسال خواندم. این دو رمان رئالیسم جادویی و سورئال هستند. معتقدم که رئالیسم جادویی سبک مارکز با رمان های گونترگراس و رمان رود راوی ابوتراب خسروی در ایران متفاوت است. که همه ی آنها در برهه های تاریخی و زیستگاه متفاوت زیسته اند و تحولاتی شخصی را تجربه کرده اند که به نظر خودشان آن طور که باید و شاید حق مطلب را ادا کرده اند. بختیار علی و شیرزاد حسن هم بر اساس تجربه و زیستگاه خودشان این داستان ها را نوشته اند. درون مایه این داستان ها، اعتراض است. نویسنده در رمان آخرین انار دنیا به زیبایی می نویسد: «آدم ها همیشه برای بیان آزادی هاشان شتاب دارند. و مضمون این جمله را در رمان حصار و سگ های پدرم می بینیم.»

مریوان حلبچه ای پاسخ می دهد: «خوانندگانی که از آثار جمالزاده و جلال آل احمد لذت می برند نمی توانند با خواندنِ رمانِ ملکوت اثر بهرام صادقی و یا بوف کور اثر صادق هدایت ارتباط برقرار کنند و لذت ببرند. رمان های بختیار علی و شیرزاد حسن، سخت خوان هستند و ژانرشان متفاوت و شاید خیلی خوانندگان فارسی زبان از خواندنِ این رمان ها لذت نبرند. اما این رمان ها در مدت زمان کوتاه چندین بار تجدید چاپ شد و مورد استقبال قرار گرفت. دکتر محمد صنعتی در نقدی سی صفحه ای حصار و سگ های پدرم – فرهنگ و روان کاوی با اشاره به داستان سهراب در شاهنامه فردوسی و اهمیت آن در شکسپیر، رمان حصار و سگ های پدرم را به عنوان شاهکار ادبی معرفی کرده است. همچنین این رمان و رمان آخرین انار دنیا، به فرهنگ کهن ایرانی و فرهنگ شرقی اشاره کرده است و حتی از قصه های نظامی گنجوی بهره برده است.»

مصطفی بیان / داستان نویس

چاپ شده در دو هفته نامه آفتاب صبح نیشابور / شماره ۷۵ / شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۸

نشست دیدار و گفت و گو با صمد طاهری در نیشابور

نام صمد طاهری را اولین بار هنگامی شنیدم که جوایز ادبی «جلال آل احمد» و «احمد محمود» را در سال ۹۷ دریافت کرد. صمد طاهری، این دو جایزه ادبی را به خاطر نگارش مجموعه داستان «زخم شیر» گرفت. داستان های «زخم شیر» آنچنان من را مجذوب کرد که رمان جدیدش را با عنوان «برگ هیچ درختی» خریدم و یک نفس خواندم. طاهری، قصه گوی خوبی است. زبان و فضای داستان هایش ایرانی است. یک داستان ناب ایرانی. داستان هایی که خواننده را مجذوب دنیای خودش می کند. آدم های داستانش، آدم های جامعه ی ما هستند. کپی داستان های خارجی نیستند که فقط لباس ایرانی به تن داشته باشند و در شهرها و روستاهای داستان هایش راه بروند و ژست شبه ایرانی به خود بگیرند و شعار سر بدهند! گوشت و پوست آدم های داستانش، مالِ همین سرزمین اند. نخل هایش، جاده هایش، لهجه هایش، لباس هایش، دریا، آسمان و خاک.

امروز (جمعه ۱۸ بهمن ۹۸) میزبان صمد طاهری نازنین در نیشابور بودیم. مردی آرام، متین و مهربان. قدم های آهسته بر می داشت و صدایش گرم بود. دنبال جلب توجه نبود. بی نیاز بود. مردی بزرگ که فقط عاشق قصه گفتن است. لذتش، قصه است و کتاب. از داستان هایش و آدم هایش حرف زدیم. از بورخس گفت که شیفته نیشابور است. از عطار گفت و خیام. گفت بعد از چهل سال به نیشابور آمده است.

امروز به همت بچه های نیشابور و انجمن داستان سیمرغ، با حضور حسین لعل بذری، لیلا صبوحی، احمد ابوالفتحی، نفیسه مرادی، هادی تقی زاده و سروش مظفرمقدم نشستی به بهانه ی حضور صمد طاهری در نیشابور برگزار کردیم. دو ساعت درباره ی داستان صحبت کردیم و داستان شنیدیم.

مصطفی بیان / جمعه ۱۸ بهمن ۱۳۹۸

 

گفت و گو با هادی خورشاهیان به بهانه انتشار رمان «من فقط دو نفر را کشته ام»

«هادی خورشاهیان» متولد شهریور سال ۱۳۵۲ در گنبد کاووس است. خودش را خراسانی می داند زیرا پدر و پدربزرگش زاده خراسان هستند. کمتر از دو سال داشت که به نیشابور برگشت. می گوید در سایت ها و شبکه های مجازی او را به عنوان نویسنده گنبدی معرفی می کنند در حالی که خود را نیشابوری می داند و می گوید: «بزرگ شده ی نیشابورم و هر چی بلدم در نیشابور آموختم.» هادی خورشاهیان نویسنده ی شناخته شده ای است. یکی دوبار در نشست های داستان در حد سلام و احوال پرسی دیدمش. اما در اولین جمعه ی دی ماه این سعادت را داشتم برای اولین بار با هادی عزیز دیداری داشته باشم. صبح جمعه به همراه هادی خورشاهیان و مجید نصرآبادی قرار گذاشتیم. دو ساعت در مورد داستان و کتاب جدیدش حرف زدیم. هادی خورشاهیان، خونگرم، مهربان، دوست داشتنی و از همه مهم تر در حوزه ی داستان با سواد است. او تا کنون ده ها کتاب در حوزه ی کودک و نوجوان و بزرگسالان در زمینه های مختلف ادبیات منتشر کرده و مدرس داستان و داور چندین جایزه ادبی ملی بوده است. ایشان اکنون ساکن تهران هستند. رمان جدیدش با عنوان «من فقط دو نفر را کشته ام» پاییز امسال به همت نشر هیلا (وابسته به انتشارات ققنوس) منتشر شده است.

این رمان یک اثر رئالیستی خانوادگی – پلیسی با چاشنی طنز است که در چهل فصل نوشته‌ شده است. نویسنده در این رمان یک خانواده چهار نفره را معرفی می کند. شخصیت اصلی داستان (رامین) در بنگاه کار می‌کند و اتفاقاتی هم‌چون کلاهبرداری، زندان و آوارگی برای او پیش می‌آید. همچنین قهرمان داستان با مسایل سیاسی، مذهبی و حتی فلسفه در طی مسیر داستان روبرو می شود. رامین، آدم باهوشی نیست و با کوچک ترین اشتباه خود را گرفتار اتفاق های بزرگی می کند. اتفاق هایی که در مسیرش قرار می گیرد و درگیر داستان های مختلف می شود. در بین صحبت ها به هادی خورشاهیان گفتم که شخصیت «رامین» ناخودآگاه من را به یاد شخصیت «مهران پرهام» (با بازی سیامک انصاری) در فیلم «ساعت ۵ عصر» ساخته ی مهران مدیری انداخت. دو شخصیت داستانی «رامین» (در رمان هادی خورشاهیان) و «مهران» (در فیلم مهران مدیری) هر دو در مسیر اتفاقات زیادی قرار می گیرند. اتفاقاتی که ناخواسته با کوچک ترین اشتباه و شاید از روی بد شانسی در مسیرشان شکل می گیرد. حوادثی که هر کدام معضلات اجتماعی و ناهنجاری هایی هستند که هر روزه همه ی آدم ها با آنها سر و کار دارند و شاید برای مان عادی شده است از عدم رعایت در پشت چراغ قرمز گرفته تا شرایط نامساعد سیاسی و اقتصادی!

هادی خورشاهیان می گوید: «ما آدم ها، درک عمیقی از حوادث اطراف مان نداریم. ناخواسته در جریان آنها قرار می گیریم. قدرت تحلیل نداریم اما علاقه داریم در همه مسائل نظر بدهیم و آن را تحلیل کنیم. برخلاف تصورمان، آدم های باهوش و اندیشمندی نیستیم!»

خورشاهیان معتقد است، عموما تجربه گرا نیستیم. سفر عموما نمی رویم. اهل پیاده روی نیستیم. اهل مخاطره نیستیم و به شدت آدم های ترسو هستیم. در حالی که زندگی داستان نویسان بزرگ مثل «داستایوفسکی» و «چارلز دیکنز» و «جان اشتاین بک» را بخوانید. آنها ادبیات خلق کردند. زیرا زمینه اش را داشته اند. در حالی که اکثر نویسندگان امروز تجربه ی زیستی ندارند: «من تا زمانی می توانم اثری بزرگ خلق کنم که یک تجربه جدید و شگفتی داشته باشم.»

هادی خورشاهیان در ادامه به ادبیات روسیه و امریکای جنوبی اشاره می کند و می گوید: «زندگی شان، تصورتشان، باورهای شان و حتی خرافاتشان، رمان است. به همین دلیل شاهکارهای بزرگی مثل مرشد مارگاریتا، جنگ و صلح و برادران کارامازوف خلق می شود.» او به جنگ های یکصد ساله فرانسه و انگلیس، جنگ های طولانی عثمانیان و مسیحیان و همچنین انقلاب شیلی و انقلاب روسیه اشاره می کند و می گوید از بطن این حوادث بزرگ تاریخی، شاهکارهای ادبی و ماندگار خلق شد. زیرا نویسندگان این شاهکارهای ادبی، تجربه ی زیستی از این حوادث تاریخی داشتند. خورشاهیان معتقد است، چارلز دیکنز متخصص شخصیت های ماندگار است. چون خودش در آن شرایط زیستی زندگی کرده است. در حالی که ما نتوانستیم شخصیت ماندگار خلق کنیم!

از او می پرسم با توجه به شخصیت «رامین» در این کتاب ما شاهد روشنفکری نامناسب هستیم و حتی تصمیمات مان آگاهانه نیست. خورشاهیان پاسخ می دهد: «ما ملت اهل مطالعه نیستیم و نبودیم. ادبیات ما، ادبیات شفاهی است. تجربه مطالعه نداریم به همین دلیل آدم های عمیقی نیستیم. بر اساس شنیده ها تحلیل می کنیم. تا اینکه رادیو آمد و بر اساس گفته های رادیو تحلیل می کردیم. ما بدون اینکه تاریخ ملتی را بدانیم در موردش حرف می زنیم. در حالی که زبان انگلیسی را درست نمی دانیم سخنرانی رئیس جمهور یک کشور خارجی مثل امریکا را نقد می کنیم! من روشنفکری قوی در ایران نمی بینم. در گذشته آدم هایی داشتیم مثل به آذین، شاملو، شریعتی و امام موسی صدر که زندگی پُر تلاطم و تجربه زیستی داشتند. دهه ی چهل و پنجاه، دهه ی  مهم ادبیات ما بود. الان در دوره ی مهمی نیستیم. سلبریتی ها و همه ی آدم ها درگیر شبکه های مجازی هستند در حالی که آدم های گذشته در فضای مجازی نبودند. روشنفکری ما در بطن اجتماع نیست. به همین دلیل ما خیلی عمیق نیستیم. با این وجود از آدم های قوی و باهوش خوش مان می آید!»

می پرسم: «استفاده از چاشنی طنز در داستان با این نوع ژانر ماجراجویانه و پلیسی از جدیت موضوع نمی کاهد؟»

پاسخ می دهد: «حس کردم خیلی تلخ می شود. مردی که رابطه ی خوبی با خانواده ندارد. در بنگاه کار و با صاحب بنگاه کلاهبرداری می‌کند؛ او وارد ماجرای قتل شده و دستگیر می‌شود. در اولین فرصت از کلانتری می‌گریزد. در پی اتفاقات بعد از فرار، بلافاصله درگیر ماجرای قتل دیگری می‌شود. پس از مدت کوتاهی که با افراد خلافکار هم‌خانه می‌شود، هراس از کشته‌ شدن از آن خانه که حالا برایش به زندانی دیگر تبدیل شده فراریش می‌دهد و درست همان‌ روز، خودش را وسط ماجرای حیرت‌انگیز دیگری می‌بیند که به قاچاق اسلحه یا عتیقه شباهت دارد. بعد از آن به جرمی امنیتی بازداشت می‌شود و پشت سر هم برایش ماجراهای هولناک اتفاق می‌افتد. به همین دلیل تصمیم گرفتم چاشنی طنز به داستان تزریق کنم. ما بعد از هر اتفاق بدی در موردش طتز می نویسیم. حتی در مورد جنگ! داوود امیریان در زمره نسل اول نویسندگان دفاع مقدس قرار دارد که داستان های جنگ با چاشنی طنز می نوشت.»

می پرسم: «شما نویسنده ی پُرکاری هستید. این همه ایده برای نوشتنِ داستان از کجا می آید؟»

هادی خورشاهیان می خندد: «ما آدم ها دو جهان داریم. واقعی و ذهنی. جهان ذهنی ما به دو قسمت بیداری و خواب تقسیم می شود که هر کدام رویا و کابوسی دارد. نمی توانیم بگوییم هیچ چیزی وجود خارجی ندارد. بگذار مثالی بزنم، ما مرگ را تجربه نکردیم اما در موردش فکر می کنیم. پس مرگ در جهان ذهنی ما وجود دارد پس نمی توانیم بگوییم واقعیت ندارد. خشايار شاه دو بار در خواب می بیند که باید به یونان لشکر کشی کند. در شب اول وقتى كه از خواب بيدار شد بزرگان و همچنین اردوان را به قصر فرا خواند. حاضران در قصر مخالف جنگ با یونان بودند اما در شب دوم خشایار شاه مجدد خواب دید و او را متقاعد کرد تا تدارک سپاه براى جنگ آتن را ببيند. پس نتیجه می گیریم که ما بر اساس خواب های مان یه یک کشور حمله می کنیم! پس خواب ها خیلی مهم اند. من آدمی هستم زیاد فکر می کنم. زیاد رویا پردازی می کنم. ذهنِ خلاقی دارم. به همین دلیل به خودم اعتماد دارم و داستان می نویسم.»

می پرسم: «امسال تجربه داوری در جایزه ادبی جلال آل احمد (بخش داستان بلند و رمان) داشتید. آیا جوایز ادبی مثل جلال، احمد محمود و مهرگان به ادبیات داستانی امروز ایران کمک می کند؟»

پاسخ می دهد: «جوایز ادبی در فروش کتاب بی تاثیر نیست. اما جوایز کجا تاثیر دارد؟ زمانی که با انتخاب عرف و اعتدال عموم جامعه هم خوانی داشته باشد و بتوانند بخوانند. مثل جایزه ادبی واو (رمان متفاوت سال) نباشد که برای یک گروه خاص انتخاب شده است. جایزه جلال برای عموم مردم انتخاب می شود تا بتوانند یک اثر ادبی بخوانند و به هم معرفی کنند. اما در کل جوایز ادبی توسط سه یا پنج نفر داور انتخاب می شود. شاید همین داوران جای دیگری باشند داوری شان فرق کند. شاید هم رمانی که توسط داوران انتخاب شده اند را نپسندیم. به طور کل به جوایز اعتبار ندهیم.»

سوال آخرم را از هادی خورشاهیان می پرسم: «آیا اخبار و رویدادهای ادبی انجمن های نیشابور مرور می کنید؟ و توصیه تان به نویسندگان جوان نیشابور چیست؟»

او پاسخ می دهد: «عضو صفحه مجازی انجمن داستان سیمرغ نیشابور هستم و اخبار را از آن صفحه مطلع می شوم. توصیه ام به نویسندگان جوان این است، کتاب خوب بخوانند و کتاب خوب را خوب بخوانند. خلاصه و نقدهای رمان ها را قبل از خوانش کتاب نخوانند. اول کتاب را بخوانند. ترجمه های خوب را بخوانند. به شروع داستان ها و شخصیت های داستانی دقت کنند. هر ژانری دوست دارند بنویسند؛ و در آخر بنویسند و زیاد بنویسند.»

مصطفی بیان / داستان نویس

چاپ شده در دوهفته نامه آفتاب صبح نیشابور / شماره ۷۴ / ۲۸ دی ۱۳۹۸ 

گفت و گو با پونه شاهی به بهانه انتشار چاپ دوم کتابش

«پونه شاهی» در سال ۱۳۵۴ در یک خانواده اهل کتاب و کتابخوانی به دنیا آمد. از همان سال های آغازین با «کتاب» و «نوشتن» آشنا شد. به گفته ی خودش، در دوران نوجوانی دفتری داشت که شعر می نوشت. هر وقت هم انشا داشت به اصرار همکلاسی ها، انشا می خواند.

پونه شاهی داستان نویسی را به طور جدی از ابتدای دهه ی نود با کانون فرهنگی چوک در تهران آغاز کرد. در کنار داستان، شعر و ترجمه ی داستان های ترکی به فارسی را در نشریه ادبی چوک به چاپ می رساند. همچنین در کلاس های داستان نویسی مهدی رضایی، نویسنده، منتقد و مدرس داستان در تهران شرکت می کند. همزمان با کلاس های داستان نویسی، در جلسات هفتگی «انجمن داستان سیمرغ نیشابور» و «انجمن عصر داستان» نیز شرکت دارد.

در بهمن ماه ۹۶ بعد از یکسال انتظار اولین مجموعه داستانش به نام «درخونگاه» به چاپ رسید. چاپ این اثر توسط نشر آقاپور انجام گرفت. کتاب در بیشتر شهرهای ایران و همچنین کابل و هرات توزیع و مورد استقبال قرار گرفت. همزمان با چاپ دوم کتاب، فایل صوتی «درخونگاه» به همت پیام بخشعلی – گوینده داستان راه شب رادیو ایران – تولید و منتشر شد. به بهانه ی انتشار چاپ دوم مجموعه داستان «درخونگاه» و همچنین فایل صوتی کتاب، گفت و گویی با این داستان نویس جوان نیشابوری داشتم.

  • منتقدان و خوانندگان، استقبال خیلی خوبی از کتاب شما کرده اند. «زن» در داستان های شما جایگاه خیلی پُر رنگی دارد.

دغدغه مسائل اجتماعی و مسایل زنان موضوع بیشتر داستان های این مجموعه است. داستان (نازلی سخن نگفت) داستانی واقعی بود که خواهرِ مردِ معتادی برایم تعریف کرده بود. در داستان «یک روز زندگی در کنار خیابان» نوشتن از زنی به همراه کودک خردسالش که کنار خیابان بلال می فروشد. همچنین صحبت با خانم ها و شنیدن دغدغه هایشان درشکل گیری داستان هایی مثل «سوز و ساز» و «من از ستاره سوختم» و «به تلخی کام شیرین» بسیار موثر بود.

  • جایگاه زنان را در ادبیات داستانی ایران، چگونه ارزیابی می کنید؟

زنان نویسنده خوبی در ژانرهای مختلف ادبی در طول تاریخ داشتیم و هنوز هم داریم. بعضی ها بین مردم پُر طرفدارتر هستند و بعضی ها بین نویسندگان و بعضی ها هم بین هر دو گروه. از جمله سیمین دانشور، مهرنوش پارسی پور، منیرو روانی پور، فریبا وفی، زویاپیرزاد، گلی ترقی، فهیمه رحیمی، غزاله علیزاده و دیگران.

زنان تاکنون سهم کمی نسبت به مردان در داستان نویسی داشتند ولی شاهد رشد و شکوفایی در این زمینه در بین زنان هستیم. شنیدن اسامی داستان نویسان زن و خواندن داستان های خوب از این زنان از جمله خانم لیلا صبوحی راد از مشهد، افسانه احمدی و فرحناز علیزاده  و بهاره ارشد ریاحی از تهران  و در نیشابور، فریده ترقی و سیما رحمتی و زهره احمدیان و … به ما امید رشد و پیشرفت در زمینه داستان نویسی بین سطوح مختلف جامعه زنان را  می دهد.

  • در نیشابور، نویسنده ی زن که کتابی چاپ کرده باشد از تعداد انگشتان یک دست هم کمتر است. در حالی که می بینیم در پنج سال گذشته داستان نویسان زن نیشابوری بیشتر از مردان در جوایز ادبی معتبر کشور موفقیت های خیلی خوبی داشته اند؛ دلیلش چیست؟

زنان نویسنده در نیشابور کم نیستند. دلایل متعددی می تواند برای کمتر دیده شدنشان باشد یکی از آن دلایل ترس از دیده شدن و قضاوت است، کسی که کتابی چاپ می کند قطعا منتقدانی خواهد داشت. بعضی ها تاب رویارویی با منتقدان را ندارند. دلیل دیگر شاید نداشتن اعتماد به نفس لازم باشد. هنوز بعضی از زنان به خود باوری نرسیده اند.  شاید عده ای هم هنوز باشند که باید از خانواده و همسرشان کسب اجازه کنند.

مهمترین عامل هم می تواند این روزها گرانی کاغذ و وضعیت نابسامان چاپ باشد. چون وقتی شناخته شده نیستید و کتاب اولی هستید باید خودتان سرمایه گذار باشید. به خاطر در نظر گرفتن بازگشت سرمایه، ناشرهای معروف، بیشتر دنبال اسم هایی هستند که در جامعه شناخته شده هستند.

  • در مورد محافل و نشست ها ادبی و انجمن های داستان نویسی که در پنج سال گذشته پُر رنگ تر شده است، صحبت کنید. آیا این نشست ها به داستان نویس کمک می کند؟

نشست های ادبی خیلی مفید می تواند باشد. مثلا من، داستانی نوشته ام که قبل از اینکه چاپ بشود می توانم بروم تو یکی از این جلسه ها بخوانم و بازخوردش را بین افراد مختلف با تفکرات و سلیقه ها و در سنین مختلف ببینم. قطعا در خوانش داستان برای دیگران می توانیم متوجه اشکالات اولیه داستان بشویم. اینکه آیا داستان کشش لازم  را دارد یا خیر؟ آیا خلاقانه و نگاهی نو در موضوع داشته است یا خیر؟ به نظر من کلاس ها خیلی مفید بوده هیچ کلاسی را نمی توانم بگویم به دردم نخورده یا نمی خورد. چون می توانم تبادل افکار و دیدگاه ها را ببینم چه مخالف چه موافق و اینکه بتوانم بفهمم کدام فرد نظر مفید و مثمر ثمر دارد و به دردم می خورد و از کنار کدام نظر، بی توجه بگذرم. این ها مواردی است که می توانیم در انجمن ها بهشان برسیم. کما اینکه نکات داستانی و آموزشی خوبی را هم در خلال این انجمن ها و داستان ها خرد خرد کسب می کنیم که وقتی پایان سال در ذهنمان کنار هم می گذاریم، می بینیم اطلاعات و تجربه خوبی را کسب کرده ایم. از معایبش می توانم بگویم گاهی نقدهای کُشنده ای انجام می شود که باعث دلسردی خیلی از نویسنده های تازه کار و نو پا شده طوری که کم کم کلاس ها را ترک می کنند. شاید باورتان نشود منتقدانی داریم که بدون خواندنِ داستان از روی نقد دیگران به نقد داستان نویسنده می پردازند. با وجود اینکه همه می دانیم برای نقد اثری حداقل دوبار باید آن اثر را تا انتها خواند. دفعه اول برای آشنایی با اثر، دفعه دوم برای نکته برداری از آن اثر. ظرفیت آدم ها متفاوت است می توانیم از داستانی که بدمان آمد در موردش حرفی نزنیم یا با کلمات ملایم تری انتقاد کنیم. ولی گفتن اینکه تو چرا می نویسی و یا اصلا ننویس، جز ضربه زدن به نوقلمان و منصرف کردنشان از نوشتن هیچ سود دیگری ندارد. این قبیل حرف ها باعث گریز بعضی از داستان نویس های نوپا می شود. خلاقیت و شکوفایی شان را تو همان اوایل راه از بین برده و می کشد. امیدوارم در استفاده از کلمات حتی برای گفتن ایرادات کار دوستانِ نویسنده نهایت ادب و احترام را داشته باشیم.

  • به عنوان یک داستان نویس، مشکل کتابخوانی در جامعه ما چگونه حل می شود؟

به نظر من از خانواده باید شروع کرد. خانواده ای که کتابخوان است، خود به خود فرزند خانواده یاد می گیرد که کتاب بخواند. باید فرهنگ سازی هم بشود، چه ایرادی دارد من کنار وسایل آرایشی داخل کیفم، یک کتاب همراهم داشته باشم؟ وقتی داخل مطب دکتر یا ایستگاه اتوبوس هستم چند صفحه کتاب بخوانم؟ چه ایرادی دارد وقتی  می روم بیرون در دل طبیعت یا پارک که از هوای آزاد استفاده کنم، کتابی هم کنارم داشته باشم؟

به نظرم باید از خودمان و خانواده، فرهنگ سازی را آغاز کنیم. با کتاب دوست باشیم و یکی از همراهان همیشگی مان باشد.

  • برنامه بعدی تان؟ آیا کتاب جدیدی می نویسید؟

مجموعه داستان جدیدی دارم که در دست بررسی است و همچنین مجموعه  داستان کوتاه ترجمه شده از نویسنده ی ترک که برای ناشر فرستاده ام. فعلا منتظر پاسخ ناشر هستم که  به یاری خدا اگر بشود برای امسال به چاپ برسانم.

  • و حرف آخر و نا گفته؟

اگر می خواهیم تاریخ مان تکرار نشود، باید کتاب بخوانیم. مارکز می گوید: «ملتی که کتاب نخواند، باید تمام تاریخ را تجربه کند.»

چاپ شده در نشریه آفتاب صبح نیشابور / چهارشنبه ۶ آذر ۱۳۹۸ / شماره ۷۱

گفت و گو با حمید بابایی به بهانه ی چاپ دوم رمان پیاده

نویسنده ی خوب در جامعه ی کنونی نویسنده ی مرده است!

گفت و گو با حمید بابایی به بهانه ی چاپ دوم رمان پیاده

پیاده که می شویم، هوا گرگ و میش است. زمین کنار جاده سنگلاخی است و گویی با گاوآهن شخمش زده اند. حال و هوای این جا شبیه سکانسی از فیلم های روسیه ی استالینیستی است؛ فقط دسته ای کارگرِ مشغول کار کم دارد. باد سردی می وزد و تنم می لرزد. دو سرباز نگهبانی می دهند، توی برجک هایی که از دو طرف به ساختمانی چسبیده اند که نمای آجر سه سانت زرد دارد. سرباز دیگری روی بام ساختمان است و هرازگاهی به سمت ما سرک می کشد. ساختمان شبیه دروازه قرآن شیراز است با چند نگهبان مسلح اطرافش. (بخشی از رمان پیاده).

«حمید بابایی» متولد ۱۳۶۴ از تهران است. نوشتن را از نوجوانی آغاز کرد اما از سال ۸۰ نوشتن را به صورت جدی در فرهنگسرای اشراق شروع کرد و تا اکنون مدام در حال نوشتن در حوزه داستان است. نویسنده پُر کاری است. یا نقد می نویسد، یا داستان و یا گزارش. از سال ۸۷ که اولین نقدهایش در مطبوعات منتشر شد تا اکنون به عنوان منتقد و روزنامه نگار ادبی با بسیاری از روزنامه ها و سایت های ادبی همکاری داشته است. حمید بابایی ده سال هم به عنوان مدرس ادبیات داستانی در شرق تهران فعالیت داشته است. دو رمان منتشر شده دارد. «پیاده»  سال ۹۴ توسط نشر مروارید منتشر شد و رمان «خاکسفید» که سال ۹۷ نشر نیماژ آن را به بازار عرضه کرد. حمید بابایی، پاییز ۱۳۹۰ مانند خیلی از پسرها برای گذراندنِ دوره ی آموزشی به پادگان شهید هاشمی نژاد نیشابور آمد. آمدنِ او باعث شد تا چهار سال بعد رمانِ «پیاده» را منتشر کند. رمانی که نامزد جایزه ی ادبی «هفت اقلیم» و «جایزه داستان شیراز» در سال ۹۵ شد. به بهانه ی چاپ دوم رمان «پیاده» گفت و گویی با او داشتم.

رمان «پیاده» بیشترین جذابیتش را مدیون انتخاب سوژه بکر و بدیعی است که بیش از نیمی از افراد جامعه تجربه مستقیمی از آن ندارند و فقط کسانی که به سربازی می‌روند می‌توانند به طور کامل آن را درک کنند. رمان به شکل خاطره بازگو شده است. در مورد این رمان صحبت کنید:

ببینید اگر بخواهم شکسته نفسی را کنار بگذارم و کمی جاه طلبانه حرف بزنم. ایده اصلیم نوشتن رمانی است که توی بازار کتاب نیست. یعنی بروم سراغ چیزی که کمتر نوشته شده و یا اصلاً نوشته نشده. یعنی ریسک کنم و بگویم خب این من و این موقعیت سربازی و دوره آموزشی. در عین حال می خواستم عده ای هم که این دوره را تجربه نکردند با این موقعیت آشنا شوند. و نکته مهم که این اثر اصلاً خاطره نیست. فقط مکان برای من وجه تجربه زیسته دارد و شاید یک ماجرا که دویدن و شیرجه زدنمان توی گل بود. بقیه کار کلاً ساخته ذهن من است و ما به ازای بیرونی ندارد.

رمان «خاطره گونه» به خود زندگی نامه شباهت دارد که خیالی و غیر واقعی است. مثل دانیل دفو نویسنده ی انگلیسی ظاهرا اولین کسی است که این شیوه را در نوشتن رمان «رابینسون کروزوئه» به کار برده است. در مورد این نوع رمان ها (رمان های خاطره گونه) صحبت کنید. آیا این رمان ها در ایران طرفدار دارند؟

در ایران همه چیز و هیچ چیز طرفدار دارد. واقعیت من نمی دانم سلیقه مخاطب ایرانی چیست. شما نگاه کنید آثار مبتذلی که حتی نوشتار درستی ندارند چقدر پُرفروش می شوند. طرف عکاس اینستاگرام است و کپشن می نویسد و می فروشد. فروش و اقبال مخاطب کلاً چیزی نیست که بشود در مورد بحث کرد. اگر منظورتان استقبال از کار من است (که اگر قائل باشیم استقبالی صورت گرفته است) فکر کنم بیشتر بخاطر فرم نوشتن باشد و این که من تلاش کردم رمانی بنویسم که قصه دارد و مخاطب را درگیر می کند.

ابتدای این رمان، سبک داستان رئالیسم است و در ‌‌نهایت به سمت سورئالیسم می‌رود. در مورد تغییر سبک در داستان و این نوع نوشتن صحبت کنید.

ببنید بی تعارف می گویم، من برای تمام نوشته هایم ایده دارم. یعنی این که خب الان که می خواهم این داستان را روایت کنم چه می خواهم به مخاطب بگویم و تحویل بدهم؟ آیا ارزشش را دارد مخاطب دست توی جیبش بکند و این کتاب را بخرد و بخواند؟ ارزش دارد زمان بگذارد؟ ایده اصلی من در این رمان بحث جبر و اختیار بود و هنوزم من با این ایده درگیرم. در عین حال اگر به جنون متهم نشوم من زیاد جهان را واقع گرا نمی بینم. کمی مایه های سورئالیستی در جهان ما وجود دارد، منظورم مای شرقی است. اصلاً زندگی در این کشور با این وضعیت خود دست کمی از مباحث سورئال ندارد.

در این رمان شخصیت داستانی زیاد داریم. تعداد شخصیت های اصلی چهار نفر (راوی، کسری، شاهرخ و علیرضا) هستند که خوب پرداخته شده اند. زندگی، دغدغه ‌ها و افکار هر یک از آنها خیلی خوب روایت شده است. در مورد شخصیت پردازی صحبت کنید. چگونه به شخصیت های داستان تان جان می دهید؟

این لطف شماست به رمان پیاده و بنده که شخصیت های داستانی را جان دار می بینید. من چهارسال به واقع چهار سال صرف نوشتن این رمان کردم. تکه تکه جانم گرفته شد. این آدم ها برای من وجود داشتند و گویی با من زندگی می کردند و هیچ کدام را از خودم دور نمی دیدم و نمی بینم. شما حتی کاوه آوازه خان رمان را هم که می بینید من برایش سابقه نوشته بودم و ساختمش. شخصیت رمان وقتی از شما دور باشد و نبینیدش حتم که واقعی نیست و روی مخاطب تاثیر ندارد. من سعی می کنم شخصیت ها را از اجتماع پیدا کنم و آن ها را در آدم های دیگر کلاژ کنم برای همین در عین نزدیکی آدم ها به شما منحصر به فرد هستند.

شما تجربه داوری چندین جایزه ادبی را دارید. همچنین در داوری سومین جایزه داستان کوتاه سیمرغ نیشابور (دی ماه ۱۳۹۶) حضور داشتید. آیا جوایز ادبی به ادبیات داستانی امروز ایران کمک می کند؟

گفتن در مورد جوایز ادبی آن هم بدون تعارف و صریح، خریدن شر است. اما من واهمه ای ندارم، بگویم وجود جشنواره های ادبی هم خوب است و هم بد به معنای فاجعه. کشف استعداد های ادبی در این جشنواره ها اتفاق می افتد و شما کسانی را می بینید که انگیزه دارند و خوب هم می نویسند. دوستی های ادبی شکل می گیرد. اما جنبه منفی آن در بسیاری از جوایز مخصوصا اگر جنبه مالی خوبی باشد، قطعاً دوستی و رفیق بازی و پارتی بازی هست. چون بعد که داستان ها منتشر می شود شما می بینید آثار بهتری بودند که به جایزه نرسیدند. در واقع به حق شان نرسیدند. این از سلیقه سطح پایین داور نیست. مطمئنا داوران این مهم مبتذل انتخاب نمی کنند، در واقع آنها شروع می کنند به مصلحت اندیشی و این طوری کل یک جایزه ادبی به فنا می رود.

حال چه اتفاق منفی ای می افتد. چندی پیش نتایج جشنواره ای اعلام شد و یکی از کسانی که تا مرحله نیمه نهایی بالا آمده بود با من تماس گرفت و گفت: داستان من را بخوان. من کار را خواندم و به نظرم بد نبود. چند داستان برگزیده را هم خواندم که به نظرم حتی متوسط هم نبودند. من هرگز ناراحتی آن دوست تازه کار را فراموش نمی کنم و حس غمی که در صدایش بود. این جور داوری لطمه شدیدی به برخی نویسندگان جوان تر می زند که روحیه حساس تری در نوشتن دارند. البته بسیاری از نویسندگان حرفه ای تر (منظور کسانی که کتاب منتشر کرده اند) مشکلات عدیده مالی دارند برای همین در جشنواره ها شرکت می کنند. در کل اگر رویکرد درستی باشد و داوری ها تحت تاثیر عوامل مختلف قرار نگیرد (که خیلی بعید است) وجود جشنواره ها خوب و مفید است.

در مورد ادبیات داستانی امروز ایران صحبت کنید. با وجود مشکلات فراوان در مسیر چاپ کتاب مثل ممیزی، گرانی کاغذ و خواننده ی کم کتاب، ما در چه جایگاهی هستیم.

صادقانه جواب بدهم یا سیاستمدارنه؟ خب اجازه بدهید در هر دو حالت جواب بدهم. سیاستمدارنه اش می شود این که: ما جایگاه رفیعی داریم که همان معدود مخاطب ما را می خواند و دنبال می کند و ما جزئی از تاریخ ادبیات می شویم و به هر حال روزی از ما یاد خواهند کرد و سایر مباحث.

می بینید چقدر خوب می شود شعار دارد؟ اما واقعیت چیز دیگری است. ما نه در نهاد قدرت جایگاهی داریم و برایمان ارزشی قائل هستند نه در میان نهاد مردم. قدرت زمانی که نیاز به صندوق رای باشد و روز قلم سراغ ما می آید. بله ما آن زمان ارزشمندیم و یا زمانی که در بستر مرگ افتاده ایم. برای عکس، تصویر پیرمرد و یا پیرزن نویسنده ای که برای فرهنگ این کشور سال ها زحمت کشیده برای عوام جذاب است اما در واقعیت نه آثاری از ما خوانده می شود و نه می خواهند ما را بخوانند مگر برای سانسور. مردم هم تفاوت چندانی با نهاد قدرت در این حوزه ندارند. در واقع در یک همدستی زیبا مردم و نهاد قدرت نویسنده را از بین می برند و وقتی مرد برایش وا اسفا سر می دهند.

ما در چنین جامعه ای زیست می کنیم که شان و جایگاه یک بازیگر درجه سه تلویزیون و یا یک دلقک فضای مجازی از جایگاه یک نویسنده در این کشور بالاتر است و این واقعیت جهان امروز است.

امروز شاهدیم تبلیغات در مورد کتاب از روزنامه و صفحات ادبی به طرف فضای مجازی رفته است. به ‌نظرم روزنامه ها به جز چند مجله ی خاص، صفحات ادبی اکثر روزنامه های کشور تاثیر چندانی در معرفی و فروش کتاب ندارند. این فضا را چگونه می بینید؟

بله تاثیر چندانی ندارد. چرا؟ فضا عوض نشده… از من حمید بابایی تا سایر دوستان در تخریب این صفحات ادبی موثر بوده ایم. رفیق بازی ما در جریان یادداشت نوشتن و پرداختن به آثار ضعیف و قالب کردن آن به مخاطب به عنوان اثری خوب و در خور این بلا را سر صفحات ادبی آورد. در عین حال نگاه سردبیران هم موثر بود. در واقع روزنامه های کشور ما سیاسی هستند و صفحه ادبی را نمک روزنامه می دانند. در واقع ادبیات در این صفحات نیز همان کاربرد را دارد. وقتی این رویه و رویکرد وجود داشته باشد، دبیر صفحه فرهنگ و هنر هم به جای تولید مطالب سعی می کند از هر جا بتواند کار بگیرد و فقط صفحه را پر کند. در عین حال وقتی می خواهند صفحه را مجانی جمع کنند تهش می شود همین وضعیت اسفناکی که می بینید.

مصطفی بیان

چاپ شده در دو هفته نامه آفتاب صبح نیشابور / شماره ۶۶ / یکشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۸

بزرگترین ثروت نویسنده تخیلش است

بزرگترین ثروت نویسنده تخیلش است 

گفت و گوی ماهنامه ی سایه سپید با مصطفی بیان

-به گفته ی خودش نوشتن را از دوران نوجوانی آغاز کرده است و فعالیت های خود را به صورت مکاتبه ای با کیهان بچه ها و سروش نوجوان و سلام بچه ها شروع می کند. امیرحسین فردی، سردبیر سابق کیهان بچه ها، و قیصر امین پور، سردبیر سابق سروش نوجوان، را به عنوان دو نفر از  افرادی که در شکل دادن به مسیری که طی کرده، موثر می داند و شیرینی خاطره های پاسخ دادن این نشریات، در ستون پاسخ به نامه ها، و چاپ نام مصطفی بیان را هنوز در ذهن دارد. گرچه در رشته ی مهندسی صنایع غذایی تحصیل کرده است ولی هیچ گاه ارتباطش را با نشریات قطع نکرده. مصطفی بیان سهم عمده ای برای نشریات کیهان بچه ها و سروش نوجوان و سلام بچه ها در شکوفایی شاعران و نویسندگان دهه ی ۶۰ قائل است و میگوید: «این نشریات اول از همه به ما توان و اعتماد به نفس نوشتن دادند، و در مرحله ی بعد افرادی مانند قیصرامین پور و امیرحسین فردی و راضیه تجار بودند که بعد از خواندن داستان های ما ایرادات کار ما را می گرفتند و به بهترین نحو ما را راهنمایی می کردند.» بعد از دو سال فعالیت اولین داستانش را در سروش نوجوان به چاپ می رساند و بعد از آن همکاری با هفته نامه «جوانان امروز» و موسسه ی اطلاعات را آغاز می کند. «وقتی برای خرید جوانان امروز به کتابفروشی فردوسی رفتم و زنده یاد حاج آقای توسلی به من گفت داستانت چاپ شده بسیار خوشحال شدم و خود را در خانواده ی جلال آل احمد و بزرگ علوی و دیگر نویسنده های بزرگ ایران می دانستم.» دلیل ضعف مجلات کودک و نوجوان در عصر حاضر را «ناتوانی تیم های تحریریه برای درک دنیای جوان و نوجوان امروز و دیگری عقب افتادن نشریات امروز از سرعت پیشرفت تکنولوژی» می داند. همکاری های بیان با نشریات ادامه یافت و در این بین همکاری با سروش جوان، جوانان امروز، پسران و دختران، روزنامه ی فرهیختگان و تهران امروز و مجله ی ادبی گلستانه و ماهنامه ی ادبیات داستانی و… در کارنامه ی وی از همه شاخص تر است. ادامه ی گفت و گوی من با مصطفی بیان که به بررسی «جایزه ی مستقل ادبی داستان کوتاه سیمرغ» و «انجمن داستان سیمرغ» و اثر تازه منتشر شده ی وی و همچنین دغدغه های وی به عنوان نویسنده و منتقد داستان نویسی پرداخته را در ادامه می خوانیم.

-«جایزه ی مستقل ادبی داستان کوتاه سیمرغ» و «انجمن داستان سیمرغ»  چگونه آغاز به کار کرد، چه فراز و فرودهایی را طی کرد و چه افقی را پیش رو دارد؟

+سال ۱۳۹۴ به دعوت آقای علیرضا نیرآبادی برای مدت کوتاهی مسئولیت انجمن داستان شهرستان در اداره ی ارشاد را به عهده گرفتم. اعضای انجمن در ابتدا به تعدادی از علاقه مندان به داستان نویسی محدود می شد، انجمن حتی اسمی نداشت و آن جا بود که احساس کردم نیشابور باید بیشتر از این پنج یا شش نفر داستان نویس داشته باشد. آنجا اولین نقطه ای بود که باعث شد من عزم خود را برای تشکیل انجمن داستان سیمرغ جزم کنم. در ابتدای فعالیت در کنار جلساتی که در محل اداره ی ارشاد برگزار می شد جلساتی تخصصی برای جذب افراد علاقه مند در محل کتابکده ی فر اندیشه برگزار کردیم که اولین آن ها در تیرماه ۹۴ با عنوان «شب ارنست همینگوی» برگزار شد. این جلسات تخصصی باعث جذب نیروها و افراد علاقه مند و شناخت افرادی که حتی صاحب اثر بودند در شهرستان شد. با گذشت زمان برای پیدا کردن نویسندگانی که متولد نیشابور بودند و در نقاط مختلف ساکن هستند و برای شناخت و همدلی بیشتر اولین دوره ی جایزه ی داستان سیمرغ را برگزار کردیم. با برگزاری اولین دوره بسیاری از دوستان نویسنده را در شهرهای مختلف مانند تهران، اصفهان، کیش و مشهد پیدا کردیم. اولین دوره با حضور داوران غیر بومی و غیر نیشابوری برگزار شد. از ابتدا بنده برای برگزاری این جایزه چند شرط داشتم که اولین آن غیربومی بودن داوران جایزه است که مهمترین فایده ی آن پلی است که از این طریق با شهرستان های دیگر برقرار می شود و موجب شناخت و برقراری ارتباط نویسندگان جوان نیشابوری با نویسندگان برجسته ی دیگر شهرستان ها می شود. دومین شرط من این بود که جایزه ی سیمرغ باید خصوصی باشد. یکی از بزرگترین افتخارات جایزه ی ادبی داستان کوتاه سیمرغ این است که تنها جایزه ی مستقل و مردمی شرق کشور است و به هیچ کجا وابسته نیست و اداره ی ارشاد تنها نقش نظارتی خود را ایفا می کنند. انجمن در طی این چهار سال، با وجود جایزه ی نقدی سنگین، همیشه از طریق اسپانسر نیاز مالی خود را تامین کرده است. جایزه ی داستان کوتاه سیمرغ تنها جایزه ای است که به صورت منظم در این چهارسال به صورت مردمی و خصوصی برگزار شده است. دوره های اول و دوم و سوم به این صورت برگزار شد و ثمره ی سه دوره ی اول در قالب کتاب «در خانه ی ما کسی یانگ را دوست نداشت» توسط انتشارات داستان به چاپ رسید که مجموعه ای است از آثار برگزیده و شایسته ی تقدیر سه دوره ی اول جایزه که تیرماه گذشته به چاپ رسید و اکنون منتظر چاپ دوم است. چهارمین دوره ی جایزه با گستره ی منطقه ای برگزار شد و شامل استان های خراسان های رضوی، شمالی و جنوبی و استان سیستان و بلوچستان بود. برگزاری دوره ی چهارم با گستره ی منطقه ای این تردید را در بین دوستان به وجود آورده بود که ممکن است نویسندگان نیشابوری امکان رقابت با نویسندگان مراکز استان ها را – که طبیعتا از نظر امکانات با نیشابور قابل مقایسه نیستند – نداشته باشند که البته این تردید در بنده وجود نداشت. در نهایت از بین ده نامزد نهایی ما شاهد آن بودیم که پنج نامزد از نیشابور بودند و دو نامزد از اسفراین، دو نفر از مشهد و یک نفر از کاشمر. این به ما نشان داد که نویسندگان نیشابوری توان رقابت در سطح ملی را هم دارنداین باعث شد ما تصمیم گرفتیم دوره ی پنجم را با اسپانسر قوی تر در سطح ملی برگزار کنیم.

– آیا نویسنده وظیفه ای در قبال جامعه ای که در رشد کرده دارد؟ اگر دارد آن وظیفه چیست؟

+سوال قدری گسترده است. نمیتوان گفت وظیفه ای نداریم چون همه ی ما به عنوان شهروند در قبال جامعه ی خودمان مسئول هستیم ولی به این صورت که آیا نویسنده مسئول است که درد را درمان کند؟ پاسخ من نه است. وظیفه ی نویسنده تلنگر زدن است و وظیفه ی نسخه پیچیدن ندارد. مسئول رفع مشکلات و تلخی های جامعه وزیر و وکیل و جامعه شناس و روانشناس است. هرکس باید جایگاه خود را بداند و در این میان نویسنده فقط مسئولیت تلنگر زدن دارد. قبل از انقلاب دوره ی گلاویز شدنِ مکاتب و ایدئولوژی ها بود و نویسندگان و شاعران و روزنامه نگاران تحت تاثیر اندیشه ها و نوشته های آن ها قرار می گرفتند ولی این دوره به پایان رسیده و دیگر دوره ی وابستگی حتمی به احزاب سیاسی و ایدئولوژی ها الزام آور نیست، و نویسندگان باید سعی کنند مستقل باشند و وابسته به جریان خاصی که برای آن ها دستور صادر کند نباشند و اکنون نیز چنین دوره ای نیست و آن دوره تمام شده است. حتی بازمانده های آن دوره مانند محمود دولت آبادی دیگر تحت تاثیر آن دوره نیست. صدای نویسنده باید از کلمه بیاید چرا که ابزار نویسنده نیز کلمه است. شغل من در داروخانه و ارتباطم با آدم ها کمک بسیاری به من کرد تا در کتاب «بُزقاب» از آدم هایی که با آنها سرو کار دارم بگویم. نویسندگانی مانند غلامحسین ساعدی که از خون  فروشی در دوره ی فشار اقتصادی زمان پهلوی می نوشت و یا بهرام صادقی که خودش پزشک بود و با دردهای جامعه سر و کار داشت از دردهای مردم می نوشتند و هدفشان تلنگری به جامعه بود.

-بزقاب چگونه نوشته شد؟ چقدر این نگاه تلنگر بودن در این اثر نمود دارد؟

+ بزقاب مجموعه ی ۳۳ داستان کوتاه است در مورد همین آدم های جامعه. من دوبار مجبور به بازنویسی این کتاب شدم و برای چاپ اثر مجبور به حذف یکی از داستان های مجموعه شدم. در این اثر وظیفه ی خودم را بیان دردهایی از جامعه قرار دادم که شاید در جهان سیاست چندان قابل درک نباشد. دغدغه ی مشترک همه ی داستان های بزقاب آدم ها بودند و پدیده های اجتماعی که درگیر آن هستند. موضوعات سیاسی، مشکلات اقتصادی و فقر، پدیده ی جنگ و مخالفت با آن، حقوق حیوانات، قوانین دست و پاگیر ناشی از سنت و مذهب مانند دوچرخه سواری بانوان و موسیقی. این کتاب به آدم هایی با کاراکتر و موقعیت اجتماعی متفاوت می پردازد.

-به عنوان یک نویسنده در دهه ی ۹۰ شمسی به نظرتان تکنیک های داستان نویسی و فرم باید بیشتر در داستان نویسی رعایت شود یا محتوا ارزش بیشتری بر فرم دارد؟ داستان نویسی در عصر حاضر چگونه باید ادامه پیدا کند؟

+ نگاه رایجی که در بین نویسندگان مخصوصا در شهرستان نیشابور حاکم است این است که نویسندگی در سال ۵۷ و با جمالزاده و بزرگ علوی و صادق هدایت و… تمام شد. من چنین اعتقادی ندارم چرا که شاهد هستیم در دهه ی ۶۰ نویسندگانی مانند محمود دولت آبادی با خلق رمان کلیدر و بعد از آن حسین سناپور و ابوتراب خسروی رشد می کنند و این گونه نیست که تمام شده باشد. بسیاری از نویسندگانِ جوان در جشنواره ها و انجمن ها سعی می کنند وابسته به فرم باشند و از محتوا فاصله گرفته اند در حالی که من همیشه گفته ام در ادبیات جهان مانند تولستوی و چخوف و دیکنز و… عامل اصلی ماندگاری، که نیز موجب ساخت فیلم های اقتباسی بسیاری از این آثار توسط هالیوود و… شده است، بیش از همه محتوا است. تکنیک مهم است ولی نباید فقط متاثر از آن بود مانند رمانِ رود راوی از ابوتراب خسروی که یک رمان فرم گرا است. ولی در نهایت آن چه موجب پیروزی و ماندگاری اثر می شود محتوا است. پینوکیو یکی از ساده ترین داستان ها است که به دلیل پیامش هنوز در بسیاری از راهپیمایی ها در نقاط مختلف جهان عروسک آن حمل می شود. داستان، صرف نوشتن مشکلات و رعایت فرم، داستان نمی شود بلکه باید همان مشکلات و مسائل روز و فرم با تخیل رنگین تر شود. محتوا وابسته به تخیل است و از این نظر تخیل ثروت نویسنده محسوب می شود.

-در پایان چه توصیه ای به نویسندگان جوان دارید؟

+اول از همه این که دوستان در چاپ کتاب شتابزدگی نداشته باشند که تند تند کتاب چاپ کنند. موضوع بعدی آموزش داستان نویسی است. به عنوان فردی که دو دهه است در حوزه ی داستان نویسی فعالیت می کنم معتقدم داستان نویسی اکتسابی نیست بلکه ذاتی است و انجمن ها و کارگاه های داستان نویسی، نویسنده تولید نمی کنند. داستان نویسی مثل سفالگری نیست و باید خمیرمایه نوشتن در ذات انسان وجود داشته باشد. برای این مسیر نیاز نیست به کلاس داستان نویسی بروند، بلکه می توانند کتاب های داستانی بخوانند و همیشه معتقدم کتاب خودش بهترین استاد است.

چاپ شده در ماهنامه سایه سپید / شماره چهارم / ۲۳ خرداد ۱۳۹۸

گفت و گو با نویسنده برگزیده چهارمین جایزه داستان کوتاه سیمرغ

آفتاب صبح نیشابور / دوشنبه 29 بهمن 97
آفتاب صبح نیشابور / دوشنبه ۲۹ بهمن ۹۷

نوشتن برای زنان جولانگاه آزادی ست

گفت و گو با نویسنده برگزیده چهارمین جایزه داستان کوتاه سیمرغ

آیین اختتامیه «چهارمین جایزه داستان کوتاه سیمرغ»، شامگاه پنج شنبه چهارم بهمن ماه ۹۷ با حضور داستان نویسان، اصحاب قلم و اندیشه، فرماندار و رئیس اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی در سالن شماره دو پردیس سینمایی شهر فیروزه برگزار شد.

«چهارمین جایزه داستان کوتاه سیمرغ» در سطح استان های شرق کشور و با مشارکت ۱۷۵ داستان نویس و داوری محمدجواد جزینی، نشاط داودی و مژگان مظفری برگزار شد. در این دوره، تندیس سیمرغ، دیپلم افتخار و جایزه نقدی دو میلیون تومانی به داستان «پری خورجنّی» اثر مونا بدیعی جوان از مشهد تعلق گرفت و رتبه اول را کسب کرد.

مونا بدیعی جوان می گوید: «متولد شبی برفی در میانه ی نخستین ماه زمستان سال ۱۳۶۰ هستم. در مشهد متولد شدم به عنوان آخرین فرزند مادری که پُر بود از شعر و قصه و مثل و متل. مادرم شهرزاد دم به دم زندگی من بود و اونقدر برام قصه گفت که بالاخره من قصه نویس شدم. عشق به داستان های خارجی منو به خوندن مترجمی زبان فرانسه کشوند و عشق به ادبیات فارسی منو بر اون داشت که دوباره برم دانشگاه و ارشد ادبیات فارسی بخونم.»

«مونا بدیعی جوان»، دو مجموعه داستان به نام های «وقتی پری ها عاشق می­شوند» و «تمام سهم من از بابا» منتشر کرده است. همچنین در دو دوره جشنواره ملی «داستان ایرانی» رتبه سوم را از آن خود کرده است. از او در مورد آینده ادبیات داستانی ایران می پرسم. پاسخ می دهد: «حتما آینده ی ادبیات ایران روشنه. ادبیات در ایران همیشه درخشان بوده و جایگاه والایی داشته. یک پدیده ی ادبی سنگین و قوی، جایگاه خودشو سرانجام پیدا کرده حتی سال ها پس از مرگ پدید آورنده اش. در فیلم دلشدگان روانشاد علی حاتمی یه دیالوگ نابی گفته می­شه با این مضمون که: جان ادبیات ما از خون همین سهراب ­ها و طاهرهاست. طاهر به معنی پاک در کنار سهراب که نماد پاکی و بی گناهی است، نهاده می­شه و یک تصویر خیلی قشنگ از ادبیات می­ده. این دیالوگ همیشه در ذهن من هست و بهش ایمان دارم. جان ادبیات ایران؛ جان پدیدآورندگان پاکی هست که بر سر خلق اثرشون، دلشون خون می­شه و روحشون عرق می ریزه و تنشون فرسوده. این گونه آثار هستند که حتی اگر در زمان زندگی خالقشون گمنام بمونن، سرانجام روزی کسی پیدا می­شه که کشفشون کنه و در جایگاهی که حقشون هست بنشوندشون. حتی شاهنامه ی فردوسی هم از این سرنوشت جدا نبوده.»

می پرسم: «ما در جامعه ای زندگی می کنیم که چاپ کردنِ کتاب سخت شده و خواننده ی کتاب هم خیلی کم داریم. اما با این وجود می نویسیم و کتاب چاپ می کنیم.»

پاسخ می دهد: «در مورد آثاری که به چاپ می­رسه و عدم اقبال مخاطب نسبت به ادبیات امروز؛ به زعم من امروزه کتاب های زیادی چاپ می­شه و فراوانی امکانات این امتیاز رو داره که همه در هر جایی می­تونن از کلاس های داستان نویسی استفاده کنن. اگر سال ها پیش غلامحسین ساعدی دور ایران راه میفتاد که یه نویسنده­ی نو ظهور و خوب رو بشناسه و بشناسونه، حالا به کمک فناوری های دنیای مجازی و جشنواره­ ها این اتفاق میفته.­ اما این همگانی و فراوانی باعث شده که خیلی نانویسنده های خود نویسنده پندار وارد دنیای ادبیات بشن و شده با پول خودشون کتاب چاپ کنن تا نامی به دست بیارن. همین نانویسنده ها و همین فراوانی کتاب های کم مایه سبب می­شه که نویسنده های خوب و آثار خوب و پر مایه، گمنام بمونن. زیادی کتاب های چاپی مخاطب رو هم دلزده می­کنه. به نظر من باید جهت ممیزی ها عوض بشه، بجای رویارویی با واژگان باید با محتوای اثر رودرو شد. این که اگر یه اثر مشکل اروتیک یا واژگانی نداشته باشه پس قابلیت چاپ و پخش داره، یه اندیشه ی کاملا اشتباه هست. کتاب یعنی پرورشگاه و جولانگاه فکر و رویا. سازمانی که وظیفه ی دادن مجوز چاپ رو بر عهده داره باید با تفکری باز و بی طرفانه در مورد محتوای کتاب ها داوری کنه، باید با انگیزه­ی بالا بردن سطح سلیقه ­ی اجتماعی، آثار رو ممیزی و انتخاب کنه. بلایی که در چند سال گذشته سر سینما اومده اکنون دارن بر سر کتاب می­آرن. اونقدر فیلم­های بی­مایه و بی­ارزش ساخته شد که مخاطب از سینما نا امید شد و پناه برد به قلیون خونه­ها. ما در دوره­ی بازگشت ادبیات هم روزگارمون به سر می­بریم یعنی از آثار ارزشمند اسلاف بزرگمون رسیدیم به آثاری بی­مایه و پرتعداد. از کارهای خوب نویسندگانی همچون هدایت و چوبک و دانشور و ساعدی و معروفی و خیلی خوب های دیگر رسیدیم به انبوهی کتاب چاپ شده که بعد از خریدن و خوندنشون، حس می­کنی که هم پولت حروم شده و هم وقتت. کارهایی که کپی­های کمرنگ و ضعیفی هستند از آثار بزرگ و ارزشمند گذشته. اما در میان این انبوه بی­ارزش، اندک کارهای با ارزشی هم به چاپ می­رسه. مثلا کارهای خانم میرقدیری که سال ها پیش خوندم رو خیلی دوست دارم، یا کارهای آقای یادعلی و جولایی رو.»

می پرسم: «جایگاه زنان را در ادبیات داستانی ایران، چگونه ارزیابی می کنید؟»

پاسخ می دهد: «زنان در ادبیات ایران جایگاه خوبی دارن تا حدی که به نظر من می­تونن یک ژانر ادبی رو پایه گذاری ­کنن. جلسات داستان نویسی با حضور زنان هست که چراغش روشن مونده و می ­مونه، نوشتن برای زنان در جامعه ­ی در حال گذار مانده­ ی ایران، جولانگاه آزادیست. البته در همه ­ی دنیا، ادبیات برای زنان مجالی برای زیستن هست، برای زیستن در موقعیت ­هایی که از اون ­ها سلب شده. البته باید ما زنانی که می­خواهیم در این حیطه کار کنیم، تلاش و کوشش بیشتر بکنیم و رنجی بزرگتر از محدوده­ی زندگیمون رو به جان بخریم و فقط برای بهبود رنج­ های درونمون یا برون ریزی احساساتمون ننویسیم و به رسالتی که به عنوان یه زن نویسنده بر عهده داریم دید واقع گرایانه­تری داشته باشیم. باید به بهبود اوضاع اجتماع، نمایش زخم­های اجتماع و حتا بالا بردن سطح سلیقه­ ی مخاطب هم بیندیشیم.»

می پرسم: «فکر نویسنده شدن نخستین بار کی به ذهن تان خطور کرد؟»

پاسخ می دهد: «از بچگیم یادمه که مامانم خیلی برام کتاب و مجله می­خریدن، کتاب و مجله جزو جدایی­ ناپذیر خریدهای مامانم بود. البته بعد از خریده شدن، اجبار من به خوندن بود. یعنی هر مجله و کتابی که برای من خریداری می­شد باید می­خوندم. خود مامانم هم دنیایی از قصه و خاطره و ضرب المثل و شعر بودن و از صبح که من چشم می­گشودم تا شب با یک مثنوی گویا روبه رو بودم. سال اول راهنمایی بودم که مامانم منو بردن به یه کتابفروشی تو خیابون جنت (اونروزها جنت کتابفروشی­ های خوبی داشت و مثل اینروزها نیمه متروکه نبود) و به کتابفروش گفتن بهترین کتابت رو بده به دخترم. کتابفروش صد سال تنهایی رو به من داد. اولین باری که خوندمش برام سخت بود و نفهمیدش برا همین به نیمه نرسیده رهاش کردم. سال ها بعد که یکبار دیگه خوندمش، عاشقش شدم، بخشی از روحم شد. یک الگو برای بیرون داد اون همه قصه و داستان و شعر و مثلی شد که روزانه از مادرم می­شنیدم. و اینگونه بود که نوشتن منو شروع کرد و من دوباره متولد شدم، اینبار از واژگان و قصه­ های مادرم. ولی نوشتن از سال­ های دانشگاهی دوران لیسانس برای من جدی شد. وقتی که می­دیدم راحت­تر از بقیه همکلاسی هام می­تونم متون و اشعار زبان فرانسه رو به فارسی برگردونم. زبان فارسی برای من زبان مادریی بود که خیلی درش شناور بودم و خیلی برام ملموس بود و به آسانی و با تناسب، واژه ها رو کنار هم می­چیدم و می­تونستم القای معنی کنم. بر این شدم که بنویسم، در همون روزها آگهی جشنواره­ای به دستم رسید که در مشهد برگزار می­شد، با همون الگوهایی که در ذهنم نقش بسته بود نوشتم و جزو برگزیدگان جشنواره شدم. مامانم منو کلاس داستان نویسی ثبت نام کرد و هر هفته بردم کلاس. یعنی مامانم دست من دانشجو رو می­گرفت و می­برد کلاس داستان؛ از من مشتاق­تر بود به نویسنده شدنم. گرچه هنوز خودمو نویسنده نمی­دونم.»

می پرسم: «ریشه یک ایده چگونه از داستان هایتان در می آید؟»

پاسخ می دهد: «داستان­ ها و ایده ها، جایی در روح من متولد می­شن که نمی­دونم کجاست. یعنی تا حالا نشده من یه چیزی رو ببینم یا یه موضوعی رو بشنوم و اراده کنم در موردش بنویسم. بلکه این شخصیت های داستان ها هستند که من رو انتخاب می­کنن و به من می­گن که ما رو بنویس. معمولا هم با نخستین جمله ی آستانه ی داستان به سراغم می­آن. یعنی داستان ها منو انتخاب می­کنن و خودشونو به روح من می­رسونن و یهو اراده می­کنن که متولد شن، اصلا هم براشون مهم نیست من کجام یا چه حالی دارم؛ اونا می­خوان بیرون بریزن و من باید در خدمتشون باشم.»

می پرسم: «کمی هم درباره داستانِ پری خورجنّی حرف بزنیم. داستانی که شما را برگزیده ی چهارمین جایزه داستان کوتاه سیمرغ نیشابور معرفی کرد.

پاسخ می دهد: «پری­ خورجنی هم خودش اومد. یه روز صبح با نام پری آدم از خواب بیدار شدم و دیدم که یه پری آبی درخشان من رو انتخاب کرده که بنویسمش. و این روزها هم امر کرده تبدیلش کنم به یه رمان. کلی شخصیت دیگه هم برداشته با خودش آورده و الان مدتیه که هر کدومشون یه گوشه اتاقم نشستن و زل زل منو تماشا می­کنن. خود پری که گلدون مرجانمو کرده به عنوان خونه­­ش و هر وقت می­رم به مرجان آب بدم می­بینم که یه تاج گل از گلای مرجان درست کرده و گذاشته رو سرش و از ترس عامو حبیب و دار و دسته­ش، لای خار و برگای مرجان پنهون شده. البته از من قول گرفته که جاشو لو ندم ولی شما که غریبه نیستین برا همین بهتون گفتم. برنامه آینده منم همینه دیگه به پری خورجنی قول دادم بنویسمش و تبدیلش کنم به رمان و در بین کارهای روزمره­م می­کوشم به قولی که بهش دادم عمل کنم و خودشو  آدمایی که از خورجنی برداشته با خودش آورده و توی اتاقم جا داده رو بنویسم.»

مصطفی بیان / داستان نویس

چاپ شده در دو هفته نامه «آفتاب صبح نیشابور» / دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۷