بایگانی دسته بندی ها: دست نوشته های من

درباره ی رمان «جز از کل» نوشته استیو تولتز

سرانجام این کتاب ۶۵۰ صفحه ای را به پایان رساندم. بسیار خوشحالم. سعی می کنم از رمان های طولانی فاصله بگیرم. خیلی دوست ندارم گیر بیافتم.

این نوع رمان را نمی توان سریع خواند. یک روز عمیق می شوی روز بعد یا یک تصویر خنده دار همراه هستی. سعی می کنم زیاد تحت تاثیر تبلیغات رسانه ای و شبکه های مجازی قرار نگیرم. این روزها کتاب های غیر خوب تبلیغات زیادی دارد و وقتی خواننده صد هزار تومان از پولِ بی زبانش را برای خرید کتاب خرج می کند می بیند اشتباه کرده است و فریب بنگاه های تبلیغاتی و رسانه ای را خورده است مایوس می شود! این به این معنی نیست که مایوس شدم. نه! اتفاقا از خواندنِ این کتاب لذت بردم. اما خواندنِ آن را به همه دوستان توصیه نمی کنم. چون رمانِ همه خوان نیست.

داستان درباره ی سه مرد است. یک پدر به نام مارتین دین، یک عموی ناتنی به نام تری دین و پسر مارتین به نام جسپر دین. سه شخصیت کاملا متفاوت. اما داستان حول محور مارتین و جسپر می چرخد. ما عمدتا نقطه نظرات مارتین و جسپر را می شنویم. پدری باهوش، اهل مطالعه که سعی دارد باورهایش را به پسرش منتقل کند. برعکس جسپر مثل پدر نیست. سعی می کند از پدر فاصله بگیرد (رابطه ی تیره پدر و پسر)

در نیمه ی اول داستان احساس کردم که با سرپیچی های فلسفی مارتین دین همراه هستم. اما دقیقا اشتباه می کردم. مردی بود مستعد، نابغه بیش از حد.

یکی از ایرادهای این کتاب ، داشتنِ شخصیت خیلی کم نسبت به حجم کتاب است! جای تعجب دارد که تعداد شخصیت های اصلی رمان پُر حجم ما به اندازه انگشتانِ یک دستمان است! رمان به شکل اعتراف مارتین دین بر ناکامی ها و آرزوهایش به پسرش، جسپر شکل می گیرد. جسپر با یادآوری وقایعی که منجر به مرگ پدرش شده است، نقشه های ظالمانه و اکتشافات تکان دهنده را بازگو می کند.

ما در داستان شاهد یک پارادوکس هستیم. بحران هویت جسپر دین. ما برای اولین بار با جسپر در یک زندان استرالیا روبرو می شویم. او می خواهد توضیح دهد که چگونه یا به طور دقیق تر چرا به آنجا رسید. داستان از کودکی مارتین دین شروع می شود…..

جسپر به دنبال آرزوهایش می رود. چگونه مردی باید باشد؟ عقایدش؟ سرنوشت؟ پدرش؟ برخلاف اینکه خیلی از دوستان می گویند این کتاب «فلسفی» است من این اعتقاد را ندارم. خطوط اصلی و نشانه های اندیشه فلسفی را در این داستان نمی بینم. من شاهد یک رمان هستم با چندین قصه ی کوچک . خرده روایت. که در نهایت قصه ی اصلی را شکل می دهد.

متاسفانه این کتاب را نمی توانم به همه توصیه کنم. احساس گناه می کنم اگر خیلی برای این کتاب تبلیغ کنم. نویسنده ایده های هوشمندانه زیادی دارید برخی از قسمت های کتاب بامزه بوده اند و تعداد انگشت شماری از قسمت ها لذت بخش بوده اند. اما داستان برخلاف بسیاری از داستان های که از یک الگو پیروی می کنند ثبات ندارد. خرده روایت ها در پایان شکل نهایی را نمی گیرد. فقط توصیف و زیاده گویی فراوان و خسته کننده. آخرش نمی فهمیم مارتین متفکر است یا سعی می کند خودش را متفکر نشان دهد.

با وجود همه ی این نقایص، احساس می کنم که مجبورم نمره ی خوب به این رمان بدهم زیرا از بسیاری جهات مانند شخصیت پردازی، قصه پردازی و …. برجسته است.

مصطفی بیان

جمعه ۲۵ مرداد ۱۳۹۸

 

 

 

پنجاه سال بعد از انتشار داستان «باران» اثر اکبر رادی

عنوان یادداشت : پنجاه سال بعد از انتشار داستان «باران» اثر اکبر رادی

داستانِ «باران» در مرداد ۱۳۳۸ یعنی در بیست سالگی اکبر رادی نوشته شد و در اولین مسابقه داستان نویسی ایران در مجله «اطلاعات جوانان» همان سال به چاپ رسیده و در میان هزار داستان جایزه اول آن مسابقه را که معادل ۱۰۰۰ تومان بود، از آن خود کرد. در آن مسابقه کسانی چون صمد بهرنگی، محمدعلی سپانلو و …. شرکت داشتند و داوران مسابقه بهرام صادقی، سعید نفیسی، رضا سیدحسینی، علی اصغر حاج سیدجوادی و حسن حاج سیدجوادی بودند.

رادی در این سال دوره ی متوسطه را در دبیرستان فرانسوی رازی به پایان رسانده بود و در رشته ی علوم اجتماعی دانشگاه تهران پذیرفته شد. این داستان در سال ۱۳۳۸ نوشته شده یعنی شش سال بعد از کودتای ۲۸ مرداد. در زمانی که منوچهر اقبال نخست وزیر و هنوز نظام مالکیت اربابی بر اراضی کشاورزی حاکم بود. اما محور داستان مساله درگیری ارباب و رعیت نیست. اشاره داستان به پرداخت اجاره به ارباب فقط در جهت تقویت محور اصلی که در آغازبندی آمده، عمل کرده است. داستان، تصویر یک خانواده کشاورز گیلک در دهه ی سی را نشان می دهد. دو کشت کار زحمتکش گیلانی «گل آقا» و «کوچک خانم» که منتظر بارانند. تنها فرزند خانواده عصا به دست است و قادر نیست به خانواده اش یاری برساند و به اجبار او را به خانه ی سرهنگی برده اند و در سرمای کشنده ی زمستان در نامه ای از پدرش تقاضای یک لحاف می کند و پدر از تهیه ی آن عاجز است و جواب نامه را نمی دهد. از طرفی زمین هم مالِ گل آقا و کوچک خانم نیست و آنها می بایستی اجاره ارباب را پرداخت کنند.

«گل آقا سوی فانوس را پایین کشید و آن را بالای پله گذاشت. نگاهش که به آسمان بود شکست و مایوسانه به زمین افتاد. کوچک خانم سفره گرد حصیری را تازه پهن کرده بود. پهلویش نشسته بود و دستش را زیر چانه اش زده بود.»

داستان واقع گرا و نمادین است. باران می تواند کنایه به معنی انتظار نجات برای ادامه ی زندگی باشد. پایان داستان این انتظار به سرانجام می رسد: «یک قطره باران به دستش خورده بود… نسیم کوتاهی گذشت. گرک های خربزه آهسته تکان خورد و گرمی لغزانی از گوشه چشمان گل آقا جوشید و روی گونه های او پایین سُرید… تمام شب باران یک ضرب می بارید. گل آقا پاها را زیر شمد جمع کرده بود و پهلو به پهلو می شد و در سرش شالیزار سبز مورد با خوشه های خمیده برنج موج می زد.»

سه سال بعد در زمستان ۱۳۴۱ انقلاب سفید و اصلاحات ارضی در کشور به تحقق پیوست و کشاورزان صاحب زمین شدند.

اکبر رادی را بیشتر به عنوان نمایشنامه نویس می شناسیم. او در سال های ۴۲ – ۱۳۳۸ داستان هایی هم نوشت اما بعدها با بی علاقگی از آنها در گفتگو با نشریه «ادبستان» (شماره ی دی ۱۳۶۸) صحبت کرده است: «چیزهایی نوشتم که بعدها منتخبی از این سیاه مشق ها را در مجموعه ی لاغری به نام «جاده» (در سال ۱۳۴۹) منتشر کردم و پرونده را هم بستم.»

اکبر رادی، داستان کوتاه، کم نوشت با این وجود اکثر داستان هایش درباره ی زندگی در شمال ایران بوده اند.

مصطفی بیان

چاپ شده در مجله چلچراغ / شماره ۷۶۲ / شنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۸

اگر در شعر گفتن شکست خوردی، نویسنده شو!

چند وقت قبل، مصاحبه ی «منوچهر بدیعی» را در مجله ی چلچراغ (شماره ۷۵۸) می خواندم. قبل از اینکه بگم منوچهر بدیعی چه گفت؛ برای دوستانی که نامِ بدیعی را اولین بار می شنوند توضیح بدم که منوچهر بدیعی از شمار نام هایی است که به سبب ترجمه های دقیق و درست از آثار آلبرکامو، جیمز جویس و غیره معروف است. اکثر ترجمه هایش را انتشارات نیلوفر به چاپ می رساند.

منوچر بدیعی مصاحبه اش را جالب شروع کرد. او می گوید: «یکی از عجایب است که تقریبا در تمام دنیا، اشخاص اول شروع می کردند شعر بگویند، بعد که در کار شعر گفتن شکست می خورند، نویسنده می شدند، اگر در نویسندگی هم شکست می خوردند، منتقد می شدند و اگر در نقد ادبی هم شکست می خوردند، مترجم می شدند (می خندد) مثلا دو نویسنده گردن کلفت قرن بیستم که یکی امریکایی است یکی هم ایرلندی، هر دو هم انگلیسی زبان، از شعر آغاز کردند. کاملا معلوم است که شکست خوردند. یکی ویلیام فاکنر است یکی هم جیمز جویس. معلوم است سرشان به سنگ خورده و آمدند نویسنده شدند.»

بحث منوچهر بدیعی باعث شد که سری به ادبیات داستانی ایران بزنم. آیا داستان نویسانی داریم که قبل از داستان نویسی تجربه شعر گفتن هم دارند؟ اتفاقا در ایران افرادی بودند که از شعر منتقل شدند به داستان، نمونه اش «بهرام صادقی» است (عده ای معتقدند او شعرهای نیمایی خیلی خوبی می گفت ولی با نوشتنِ رمانِ ملکوت نامش در ادبیات داستانی ایران ماندگار شد)؛ یا «نادر ابراهیمی» علاوه بر رمان و داستان کوتاه در زمینه ی ترانه سرایی نیز فعالیت می کرد. مهم ترین ترانه اش «سفر برای وطن» که همه ی ما با صدای کریستال و جاودانه ی زنده یاد محمد نوری شنیده ایم که می گوید: «ما برای پرسیدنِ نام گلی ناشناس / چه سفرها کرده ایم / ما برای بوسیدنِ خاکِ سرِ قله ها / چه خطرها کرده ایم ….» با این وجود اکثر آثار داستانی نادر ابراهیمی بیشتر در یادها مانده است و او را به نام «نویسنده ی معاصر ایرانی» می شناسند تا ترانه سرا یا شاعر.

جالبِ بدانید نویسندگانی داریم که شهرتشان به شاعری است؛ مانند «فریدون تولّلی» که متولد سال ۱۲۹۸ در شیراز است. تولّلی در قالب چارپاره اشعار زیبایی را به یادگار گذاشته است. یا «احمدرضا احمدی» با انتشار رمانِ «آپارتمان، دریا» به جمع رمان نویسان پیوست با این وجود در قلمرو شعر مطرح و موفق است و هنوز او را به عنوان شاعر می شناسند تا یک رمان نویس. یا «محمد کیانوش» علاوه بر شعر و داستان در ترجمه و نقد و روزنامه نگاری فعالیت داشت همچنین «رضا براهنی» و «جواد مجابی» علاوه بر شعر و رمان در نقد ادبی فعالیت می کنند.

جدیداً رمانِ «راهنمای مُردن با گیاهان دارویی» نوشته ی عطیه عطارزاده خوانده ام. رمانِ اولِ نویسنده است و قبلاً مجموعه شعری به چاپ رسانده. این کتاب در سالِ گذشته خبرساز بود زیرا برگزیده یا نامزد جایزه های ادبی کشور شده است. در موردش نقدی نوشته ام و گفته ام  داستان، خیلی کشدار و کسالت آور است و پایان بندی غیرمنتظره دارد.

خلاصه اینکه اگر می بینی شاعر خوبی نیستی می توانی در نوشتنِ داستان بختِ خودت را بیازمایی. خیلی ها عاشقِ نوشتن هستند اما این کافی نیست. نویسنده کسی است داستانی بنویسد که خواننده داشته باشد به قول قدیمی ها نمد مالی فقط پفاب زدن نیست.

مصطفی بیان

چاپ شده در دو هفته نامه آفتاب صبح نیشابور / شماره ۶۷ / ۷ مرداد ۱۳۹۸

نگاهی به رمان «خون خورده» اثر مهدی یزدانی خرم

نگاهی به رمان «خون خورده» اثر مهدی یزدانی خرم

رمانِ «خون خورده»، یک رمان همه پسند نیست! خواننده های خاص خودش را دارد. یک رمانِ تاریخی با ریشه های مذهبی است. نویسنده در داستانش نگاه می اندازد به تاریخ. اما نمی خواهد برای خوانندگانش نسخه بپیچد و بگوید کدام درست بود و کدام نادرست. تصمیم گیری نهایی را به دست خودِ خواننده ی کتاب سپرده است. جنگ های بسیاری در تاریخ به بهانه های مختلف انجام شده است. اما در کتابِ «خون خورده»، نویسنده با قصه پردازی اش می خواهد خواننده ی کتابش را به جنگ های ضد بشری و تعصب های مذهبی (صفحه ۴۱ و ۵۱ کتاب) معطوف کند که به نام «دین» صورت گرفته است. خونریزی، چپاول، تجاوز، ضجه، جنایت، بی عدالتی که به نامِ «دین»، «مذهب»، «جهاد» و «خدا» روی داده (همه جا نشانه های دین است / صفحه ۲۱۹ کتاب).

در داستانِ «خون خورده» دو روح و پنج برادر داریم و یک تاریخ. تاریخ میانه ی قرنِ دوازدهم میلادی. جنگ هایی برای «فتح»، «شهادت» و «پرچم اسلام» (صفحه ۱۹۱ کتاب). نویسنده در کتابش، قصه ی پنج برادر در شهرهای مختلف را روایت می کند. برادران «سوخته»، از تهران تا اصفهان، از بیروت تا آبادان و از مشهد تا کلیسایی کوچک در محله ی نارمک که هر یک سرنوشتی دارند. ناصر، مسعود، منصور، محمود و طاهر که اصلا شبیه به هم نیستند. هر کدام دنیا و سرنوشت متعلق به خود را دارند.

داستان در فضای پُر ماجرای تاریخ معاصر ایران صورت می گیرد. اوایل دهه ی شصت. جنگ، نفرت، ترس، ایثار، شجاعت و گاهی حماقت. برهه ای از تاریخ معاصر ایران. کشوری که تازه انقلاب کرده است و درگیر جنگ با کشور همسایه است. درگیر رویای مهاجرت جوانان و روشنفکران به شوروی و نفس کشیدن در مسکو، مارکسیست – لنینیستی، نقش داس و چکش، مبارزه با امپریالیسم سیاه، سرودِ انترناسیونال در پارکِ گورکی است و یا رودرویی با گروهک های مخالف داخلی که طمع قدرت و یا تجزیه طلبی به سرشان زده است و هر روز، کوچه به کوچه، خیابان به خیابان، شهر به شهر را بمباران و مردم بی گناه را ترور می کنند. دهه ای حساس از تاریخ معاصر ایران. یک اشتباه کوچک می تواند مسیر تاریخ کشور را تغییر دهد.

نویسند با بازگو کردنِ قصه ی پنج برادر «سوخته» به دلِ تاریخ می رود. انگار دارد تاریخ را بازگو می کند. داستان با این جمله شروع می شود: «اولش خون بود…» و مکان آغاز داستان: «بهشت زهرا». مکانی که قصه های بسیاری را در دل خود جا داده است. هر قبر ، قصه ای در خود دارد. پس چه جایی بهتر از قبرستان. می شود هزار و یک شب در آن جا ماند و قصه شنید. «خون خورده» قصه ی مُرده هاست. مُرده هایی که انگار نمُرده اند و آمده اند تا قصه ی زندگی شان را برای مان بازگو کنند. قصه هایی که تاریخ را ساختند. تاریخ پُر است از قصه های زندگی. قصه ی زندگی پنج برادر «سوخته» هم در دل تاریخ معاصر نهفته است. داستان با برادر «ناصر سوخته» آغاز می شود. آن قدر جذاب است و کشش دارد که دوست نداریم برای لحظه ای کتاب را رها کنیم. با قصه ی پنج برادر به دلِ تاریخ می رویم. دو روح به نام های «روحِ خبیث خال دار» و «شاعرِ آزادی خواه» که در کنار خواننده نشسته اند و بی حوصله نگاه می کنند. دوست داریم بدانیم سرنوشت برادران و دو روح چه خواهد شد؟ چرا سوخته؟ چرا … چرا …؟ سوال هایی که در ذهنِ خواننده می آید و درگیرش می کند.

نویسنده در صفحه ۱۹۰ کتاب می نویسد: «جبرِ تاریخ را رو دست کم نگیر…ما تاریخ رو تماشا می کنیم. خودت هم قاتیشی. مگه می تونی منکرش بشی؟» و یا در صفحه ۴۳ کتاب می گوید: «تاریخ را باید از توی گورها بیرون کشید.»

نکته ی دیگری که می خواهم به آن اشاره کنم؛ «عشق» هایی است که برای شخصیت های داستان دردسر ساز است. عشق هایی که در مسیر زندگی هر آدمی قرار می گیرند و می توانند مسیر سرنوشت انسان ها را تغییر بدهند. گاه به سعادت و گاه پرت شدن در چاه. آدم های «سوخته» عاشق بودند. حاضر بودند دست به هر کاری بزنند. اما دل و جرئت در انتخاب و تصمیم نداشتند.

یزدانی خرم، قصه گوی خوبی است. اما در مسیر قصه گویی اش، سوال های در ذهن خواننده ایجاد می کند و گاهی خودش هم به برخی از آن سوال ها اشاره می کند؛ اما لزوم نمی بیند به آنها پاسخ دهد. انگار پاسخ دادن به آنها تاثیری در روند قصه ندارد. مثلا در داستان ناصر، در مورد شخصیت های «سرایدار»، «میشل» و «مریم» و یا در داستان مسعود، در مورد «اسیر شدن دختران» و یا در داستان منصور «چرا جنازه متعفنِ یک مردِ چاق، زیرِ آفتابِ نیشابور» و چندین سوال بی پاسخ دیگر. همچنین در پایان بندی و سرنوشتِ آدم های داستان.

شخصیت تاریخی «صلاح الدین ایوبی»، سردار مسلمان جنگ های صلیبی و فاتح بیت المقدس، در کتاب به عنوان شخصیت نسبتا مثبت معرفی شده است. کسی که روی فرد غیر مسلح، سلاح نمی کشد. او با وجود این که شهر را باز پس گرفته بود، نمی خواست انسان های بیشتری را بکُشد و همچنین باز کردن دست و پای مرد خراسانی موقع اعدام. اما در تاریخ صلاح الدین، برعکس معرفی شده است. او کارهایی انجام داده است که اخلاقا و شرعا درست نبوده و حتی می‌توان آن را قبیح دانست و این تناقض شخصیت تاریخی در داستان قابل لمس است!

همچنین در مورد تکرار زیاد کلمات، واژه ها و جملات در داستان. مثلا جمله ی: «تاریخ پُر است از مردانی که به آنی تصمیم می گیرند کار را تمام کنند» یا «پدر خُرده بورژو» و یا «تاریخ پُر است از دخترانی که تصمیم می گیرند حقیقت را به پسرها بگویند؛ چندان دوست شان ندارند، کسالت بارند» و … که چندین و چندین بار در متن داستان تکرار شده است!

رمان، حرف های زیادی برای گفتن دارد.

مصطفی بیان  

چاپ شده در مجله ی چلچراغ / شماره ۷۶۰ / ۲۲ تیر ۱۳۹۸

برای تعطیلی پُر سابقه ترین مجله ی ایران

عنوان یادداشت: برای تعطیلی پُر سابقه ترین مجله ی ایران

معتقدم اولین و مهمترین پایگاه برای موفقیت در عرصه ی نوشتن (داستان، شعر، روزنامه نگاری گزارش نویسی و سایر شاخه های روزنامه نگاری) ، نشریات هستند. روزنامه و مجله، پایگاهی است برای دوستداران «قلم». دورهمی اهالی قلم و اندیشه. دور یک میز می نشینند و تا پاسی از شب می نویسند و می نویسند و می نویسند. سپس دبیر یا سردبیر نوشته ها را بررسی می کند و در صورت تایید، آنها را به دست چاپخانه می سپارد.

گاهی وقت ها برای داستان نویس و شاعر اتفاق افتاده که چند ماه از سال را نتوانسته اثری خلق کند؛ و برای جلوگیری از خشک شدنِ جوهر قلمش، به دفتر نشریات سری می زند و برای آنها یادداشت، مقاله، نقد و یا گزارش می نویسد تا از بلای «مرگ جوهر» رهایی یابد.

در سن نوجوانی، اولین نوشته هایم را برای «سلام بچه ها»، «سروش نوجوان» و «کیهان بچه ها» می فرستادم؛ و چهار ماه بعد (دقیقا چهار ماه بعد) اسمم را در صفحه ی «پاسخ به نامه های داستانی» می دیدم. آنها داستان های پُر نقص و ایرادم را با حوصله می خواندند و در چند پاراگراف، مفصل پاسخ می دادند. چه لذتی آن روزها برای منِ «نوجوان» داشت که فقط نامم را در مجله ها می دیدم؛ مصطفی بیان از نیشابور !

شانزده هفده ساله بودم با مجله «سروش جوان»، «دختران و پسران» و «جوانان امروز» آشنا شدم. برای آنها هم داستان می فرستادم.

مجله ی «جوانان امروز»، اولین داستانم را با عنوان «بالای آسمان» در ۱۲ آبان ۱۳۸۲ (شماره ۱۸۱۳) به چاپ رساند. عادت داشتم وقتی شماره ی جدید هر مجله را می خریدم، قبل از اینکه پولش را بدهم نگاهی به صفحه ی «داستان» آن می انداختم. یاد آن روزهای نوجوانی و جوانی بخیر. وقتی وارد کتابفروشی زنده یاد توسلی (از کتابفروشی های قدیمی نیشابور) شدم، آقای توسلی خبرِ چاپِ داستانم را داد. باورم نمی شد. داستانم در مجله ی «جوانان امروز» به چاپ رسیده بود.

آن موقع نوزده سال داشتم. یادم نمیاد پول مجله را دادم یا نه. از کتابفروشی زدم بیرون. احساس می کردم جایزه نوبل ادبیات را در دست دارم! چاپ داستانم در قدیمی ترین و پُر سابقه ترین مجله ی ایران. اکثر بزرگان ادبیات و روزنامه نگاران مشهور کارشان را از ساختمان «اطلاعات» شروع کردند و اولین نوشته های شان در زیر مجموعه موسسه روزنامه اطلاعات (روزنامه اطلاعات، جوانان امروز، اطلاعات هفتگی، اطلاعات ورزشی و ….) به چاپ می رسید.

احساس می کردم با چاپ اولین داستانم در مجله ی «جوانان امروز»، من هم به جمع نویسندگان بزرگ ایران پیوستم و خودم را در کنار جلال آل احمد، بزرگ علوی و صادق هدایت می دیدم!

«جوانان امروز» از سال ۱۳۳۷ شروع به کار کرد و در ۵۲ سال، نویسندگان، شاعران و روزنامه نگاران بسیار زیادی را به جامعه ی ادبی و روزنامه نگاری تقدیم کرد. به قول مجید فلاح شجاعی (دبیر تحریریه جوانان امروز)، جوانان امروز در قبل از انقلاب به تیراژ بالای ۳۰۰ هزار نسخه چاپ می شده است!

افسوس که بعد از پنج دهه پُر فراز و فرود، انتشار مجله ی «جوانان امروز» در شهریور ۱۳۹۷ متوقف شد! شرایط اقتصادی و گرانی کاغذ، دامنِ مجله ی پُر سابقه ی ایران را گرفت و باعث شد درِ اتاق آن برای همیشه بسته شود. تعطیلی یک نشریه، تعطیلی یک دانشگاه است. تعطیلی ترویج فرهنگ و ادب، تعطیلی آگاهی و دانستن …. البته مطمئنم گوش مدیران کشور، از حرف های من پُر است و تعطیلی نشریه قدیمی کشور برای آنها و شاید برای خیلی های دیگر مهم نخواهد بود!

احساس خوبی ندارم. مدت هاست که احساس خوبی ندارم.

مصطفی بیان

چاپ شده در نشریه آفتاب صبح نیشابور / شنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۷

 

هجوم سلبریتی ها در نمایشگاه کتاب تهران

محمود حسینی زاد و مصطفی بیان
محمود حسسینی زاد و مصطفی بیان

عنوان یادداشت: هجوم سلبریتی ها در نمایشگاه کتاب تهران

امسال فرصتی پیش آمد تا همچون سال های گذشته سری به بزرگترین رویداد فرهنگی در حوزه ی کتاب و نشر، یعنی «نمایشگاه کتاب تهران» بزنم. راستش بیش از هر چیز دیدار با ناشران و نویسندگان و دوستان روزنامه نگار در یک جا برایم ارزشمند، ستودنی و جالب است.

با وجود شرایط بحران و شنیده شدن زنگ خطر در حوزه کتاب و کتابخوانی، امسال شاهد حضور پُر رنگ داستان نویسان نیشابوری (به ویژه نیشابوری های ساکن تهران) در نمایشگاه کتاب تهران بودم. رمان «فراموشی» اثر جواد پویان (تقدیر شده جایزه ادبی مهرگان)، رمان «کفتار» اثر مرتضی فخری، رمان «زندگی خانم کاتیوشا ب و همکاران تمام فلزی اش» اثر لیلا پاپلی یزدی، مجموعه داستان «جوالدوز شیطان» اثر محمد اسعدی و مجموعه داستان «آن خاکستری مرموز» اثر سیما رحمتی، پنج اثر در حوزه ی داستان نویسی بودند که در غرفه های نشر نیلوفر، افراز، روزنه، خورشید آفرین و کیان افراز به نمایش گذاشته شدند.

یکی از مهمترین نکات منفی در نمایشگاه امسال که برای من آزار دهنده بود حضور برخی سلبریتی ها بود که اخیرا قلم به دست هم شده‌ اند؛ زیرا آثار مکتوب همچون فضای مجازی حاوی دلنوشته و دردنامه بدون محتوی شده است تا خلق یک شاهکار ادبی و غنی. این باعث می شود صف های طولانی از دخترها و پسرهای جوان بدون توجه به محتوی متن، برای گرفتن امضا و عکس از آنها در نمایشگاه (حتی در غرفه ناشران معتبر) تشکیل می شد که گاهی بخش حراست نمایشگاه مجبور می شد برای برقراری نظم مداخله کند!

به‌ هرحال وقتی می‌بینم فضای فرهنگی نمایشگاه کتاب مورد هجوم سلبریتی ها قرار گرفته است ناراحت می‌شوم؛ گذشته از این آنچه بیش از هر چیز در نمایشگاه به چشم می‌آید حضور آشکار و پنهان برخی چهره هاست که قاعدتا نباید در نمایشگاه حضور می‌داشتند، تا نمایشگاه به محلی برای تبادل دوستداران «یار مهربان» تبدیل شود.

دوستداران کتاب و کتابخوانی این جمله را چندین بار شنیده اند: «نمایشگاه کتاب در اصل یک جور بازار کتاب است». عده ‌ای برای خرید کتاب می ‌آیند، عده‌ ای برای پیکنیک. به‌ ویژه کسانی که برای خرید از شهرستان‌ ها می‌آیند. این علاقه مندان گاه چند کیلو کتاب را به دوش می‌کشند و به شهرستان می‌ برند. متاسفانه سیستم پخش کتاب در ایران هنوز مثل پنجاه سال قبل عمل می‌کند، وگر نه نیازی نبود این هموطنان شهرستانی برای خرید کتاب زحمت چنین سفر طولانی و پُر هزینه‌ ای را به خود هموار کنند. شاید هم وجود بُن های وسوسه برانگیز خرید کتاب است که توسط موسسات و اداره های دولتی پخش شده اند تا مجبور شوند بار سنگین سفر را به دوش گیرند!

شعار امسال نمایشگاه کتاب، «نه به کتاب نخواندن» بود. این شعار در واقع یک اعتراض است. اعتراض می کند به اینکه مردم کتاب نمی خوانند. آژیر خطر «کتاب و کتابخوانی» سال هاست که در کشور به صدا در آمده است. اینکه پیش ‌بینی آینده کتاب چیست؟ و به کدام سمت می‌رویم؟ باید بگویم تا هنگامی که در بر همین پاشنه بچرخد و خانواده ها، آموزش و پرورش و دولتمردان برای «کتاب و کتابخوانی» تره هم خرد نکنند و هیچ‌ جوری نگران حذف «کتاب» از سبد کالای خانواده‌ ها نباشند، نه ‌تنها چیزی عوض نمی‌ شود که ما هر روز بیشتر و بیشتر شاهد تعطیلی کتابفروشی ها و شمارگان تک رقمی کتاب خواهیم بود!

در کنار اخبار بد نمایشگاه، چهارشنبه نوزده اردیبهشت موسسه هفت اقلیم تهران در ادامه سری نشست های دیدار با نویسندگان پیشکسوت با عنوان «یک شب یک نویسنده» به محمود حسینی زاد، نویسنده و مترجم ادبیات آلمانی پرداخت. در پایان این نشست با محمود حسینی زاد در مورد نیشابور، نمایشگاه کتاب و جدیدترین رمانش با عنوان «بیست زخم کاری» صحبت کردیم. بهترین و هیجان انگیزترین قسمت صحبت مان جایی بود که حسینی زاد در مورد انجمن داستان سیمرغ نیشابور گفت: «نام و آوازه ی انجمن شما را شنیده ام!».

مصطفی بیان

دبیر انجمن داستان سیمرغ نیشابور

چاپ شده در دو هفته نامه آفتاب صبح نیشابور / شنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۷

مصطفی بیان ، نامزد بخش نوشتاری شانزدهمین دوره جشنواره کتاب و رسانه

مصطفی بیان ، نامزدهای بخش نوشتاری شانزدهمین دوره جشنواره کتاب و رسانه

شانزدهمین دوره جشنواره کتاب و رسانه در بخش ‌رسانه‌های نوشتاری (روزنامه‌ها، نشریات، خبرگزاری‌ها و سایت‌های خبری) شامل خبر، گزارش، گفت‌وگو و مقاله (یادداشت، سرمقاله، تفسیر و تحلیل و نقد) و بخش رسانه‌های دیداری و شنیداری (تلویزیون و رادیو) شامل گزارش، گفت‌وگو، برنامه‌های ترکیبی و نیز بخش عکس برگزار می‌شود.

طبق اعلام دبیرخانه جشنواره، نامزدهای بخش نوشتاری شانزدهمین دوره جشنواره کتاب و رسانه (هر یک با یک تا چند اثر راه‌یافته به مرحله‌ نهایی) آثاری از این افراد است: سجاد روشنی (جام جم)، مصطفی بیان (آفتاب صبح نیشابور)، بهنام ناصح (دنیای اقتصاد)، کمال صادقی و صادق وفایی (مهر)، یاسین نمکچیان (تجربه و دنیای اقتصاد)، ندا آل طیب، محسن آزموده و ماهرخ ابراهیم‌پور (اعتماد)، مجتبی هوشیار محبوب (الف و هنرآنلاین)، ساره گودرزی (صنعت چاپ)، علیرضا غلامی (صدا و مهرنامه)، سیدمحمد زین‌الدینی و سعید خاقانی (جهان کتاب)، حسن همایون (صدا و تجربه)، سیدمهدی موسوی‌تبار (صبح نو)، مونا برجی‌خانی و سمیرا شاهقلی (تسنیم)، سیدغیاث‌الدین ملک‌حسینی (خبر جنوب)، محمدامین شرکت ‌اول (جیم)، صدیقه رضوانی‌نیا (تابناک)، سعید منافی، علی جانعلی‌پور، اسماعیل لطفی، الهه علیزاده، معصومه کاشانی، شهریار گلوانی و ابراهیم اصلانی (ندای قلم)، آزاده غلامی و سمیه قربانی (ایکنا)، رضا نامجو، امین فرج‌پور و سارا حیدرنژاد (شهروند)، هادی حسینی‌نژاد (آنا)، زهرا شریفی و محیا معصومی (لیزنا)، ندا عابد، هوشنگ اعلم و زروان بختیاری (آزما)، فرزاد گمار (ایسنا و آزما)، عاطفه رحیمی و زهرا جعفری (فرهیختگان)، محمد کلهر، حسام آبنوس و مصطفی وثوق‌کیا (فارس)، محمد میلانی و شهاب دارابیان (ایبنا)، مریم شهبازی (ایران)، فرزانه دیانتی (حمایت)، گیسو فغفوری (شرق)، علی نامجو و کوروش شیرازیان (وقایع اتفاقیه)، مجتبی احمدی (کرمان‌شهر)، افشین داورپناه (فرارو، کرگدن و ایبنا)، فرشته نوبخت (زنان امروز)، نسیم سهیلی (خراسان)، رضا کریمی (اتفاق کرمانشاه) و سیدعلی کاشفی خوانساری (نقد کتاب کودک و نوجوان).

http://www.ibna.ir/fa/doc/naghli/254058/%D8%A8%D8%B1%DA%AF%D8%B2%DB%8C%D8%AF%DA%AF%D8%A7%D9%86-%D8%AC%D8%B4%D9%86%D9%88%D8%A7%D8%B1%D9%87-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%B1%D8%B3%D8%A7%D9%86%D9%87-%D8%AA%D8%AC%D9%84%DB%8C%D9%84-%D9%85%DB%8C-%D8%B4%D9%88%D9%86%D8%AF

 

این روزها فرصتی است برای بیشتر‌ خواندن، بیشتر دیدن و بیشتر شنیدن

عنوان یادداشت: این روزها فرصتی است برای بیشتر‌ خواندن، بیشتر دیدن و بیشتر شنیدن.

امسال با همه ی شیرینی ها و تلخی هایش گذشت. سال «پایتختی کتاب ایران» برای نیشابور گذشت. وعده های توخالی برای احداث کتابخانه در نیشابور و حمایت از طرح های فرهنگی با وام های کم بهره توسط بنیاد ملت وابسته به بانک ملت گذشت!

اما رویدادهای خوبی را هم شاهد بودیم؛ مثل حضور سه روزه ی پنجاه نویسنده ی کودک و نوجوان در مرداد ماه، نمایشگاه ناشران کتاب ایران در آبان ماه، برگزاری نشست های هفتگی فرهنگی و ادبی، رونق گرفتن تئاتر، برگزاری دومین جایزه داستان کوتاه سیمرغ با حضور سه داور کشوری در اسفند ماه و ده ها برنامه ی فرهنگی و ادبی و هنری که به همت نهادها و انجمن های مردم نهاد در سال ۹۵ برگزار شد.

همه ی این حرف ها را زدم تا بدانیم که ما مردم صبور و خوبی داریم. مردمی که باید قدرشان را بدانیم و برای نهادینه‌ کردن فرهنگ، اندیشه و فکر در میان خانواده‌ ها تلاش کنیم. دغدغه ی اصلی امروز و همیشه ‌ی من و تمام اهالی فرهنگ و هنر شهرستان، قطعا افزایش آمار مطالعه، دیدن و شنیدن درجامعه است! فاجعه‌ ای که در کمال ناباوری توسط افراد خاص و مورد‌ انتظار جامعه جدی گرفته نمی‌ شود!

امروز هنر می تواند سلاح قوی تری نسبت به ابزارهای نظامی در برابر هجوم شبکه های ماهواره ای و اندیشه های نهیلیستی (پوچ گرایانه) با رنگ و بوی روشنفکرانانه باشد.

اصغر فرهادی، فلیمنامه نویس و کارگردان ایرانیست که با عدم حضور در مراسم اسکار امسال، پاسخ کوبنده ای به تفکرات نژادپرستانه و جنگ طلبانه ی ترامپ داد؛ که مثال بارزی از قدرت و ارزش زبان هنر است.

در اهمیت کلام، نوشتن و کتاب همین بس که یزدان پاک در قرآن می فرماید: «سوگند به قلم و آنچه می نگارد». در واقع این همان چیزى است که سرچشمه ی پیدایش تمام تمدن هاى انسانى، و پیشرفت و تکامل علوم، و بیدارى اندیشه ها و افکار، و شکل گرفتن مذهب ها، و سرچشمه ی هدایت و آگاهى بشر است.

همه ی ما تلفن همراهی داریم و در شبکه‌ های اجتماعی عضو هستیم. آنچه قابل آموختن باشد را، نه در شبکه ‌های اجتماعی که در کتاب، فیلم و موسیقی می‌توان آن را جست ‌و جو کرد. این روزها فرصتی است برای بیشتر‌ خواندن، بیشتر دیدن و بیشتر شنیدن.

سال نو مبارک.

مصطفی بیان

چاپ شده در نشریه «آفتاب صبح نیشابور» / شماره ۲۶ / ۲۸ اسفند ۹۵

رونمایی از چاپ دوم کتاب «غذا در قرآن»، در نمایشگاه بین المللی کتاب تهران

بالاخره  چاپ دوم کتابم (غذا در قرآن) به نمایشگاه بین المللی کتاب تهران رسید.

کتاب «غذا در قرآن» سعی می کند با استناد به قرآن کریم ، علاوه بر آشنایی با آیات قرآن در مورد تغذیه، با خواص غذایی و دارویی انواع خوراکی ها و میوه های ذکر شده در قرآن کریم مانند انار، انجیر، انگور، زیتون، آب، شیر مادر، معایب مصرف الکل، تغذیه حرام و فواید روزه داری آشنا شوند.

چاپ اول کتاب «غذا در قرآن» زمستان سال ۹۲ منتشر شد و چاپ دوم آن قرار است در نمایشگاه کتابِ امسال رونمایی شود.

چاپ دوم کتاب «غذا در قرآن» با شمارگان یکهزار نسخه و با بهای ۱۳۰ هزار ریال از سوی انتشارات آهنگ قلم در نمایشگاه کتاب عرضه می‌شود.

خوشحال می شوم شما را در نمایشگاه کتاب تهران ببینم.

۲۴ و ۲۵ اردیبهشت / غرفه انتشارات آهنگ قلم

آدرس غرفه: سالن ملل ، راهروی ۴ ، غرفه ۲۵ ، انتشارات آهنگ قلم

http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13950204000470

روی پای تر باران به بلندی محبت برویم

روی پای تر باران به بلندی محبت برویم
زمستان امسال زیاد سرد نبود. نه شهر رنگ زمستانی به خود گرفت، نه سوز و سرمای شلاقی ، و ما را در انتظار بارشِ ساده ی برف گذاشت.
این روزها که صدای پای بهار به گوش می رسد، پنجره ها به تماشای بهار می نشینند. رویای گنجشک ها رنگین می شود ، زمین نفس می کشد و درختان ، جان تازه ای می گیرند.
نوروز، پیام آور نیکی است و تولدی دوباره در درون آدمیان ایجاد می کند. زنده یاد فرهاد، خواننده ترانه ی «بوی عیدی، بوی توپ بوی کاغذ رنگی و …»، اخوان ثالث، نیما یوشیج، احمد شاملو و سهراب سپهری، موج نوی ترانه هایشان را با آمدن بهار آغاز می کردند تا آثارشان ماندگار شد. ماندگارهایی که با هر بار شنیدنِ آنها به اعماق گذشته ها پرتاب می شویم.
نوروز، زمانِ کنار گزاردنِ کینه ها و دشمنی ها و زمان تبدیلِ قهرها به آشتی هاست. بیایید باور کنیم، اقشاری چشم انتظار دستان مهربان من و شما هستند. فرزندان این سرزمین که سرپرستشان یا شغل ندارد یا در کنارشان نیست. در جامعه ای به سر می بریم که خیلی ها در آن، صورتشان را با سیلی سرخ نگه می دارند و هرگز شرافتشان را به حراج نمی گذارند.
زندگی چون گل سرخی است
پُر از خار و پُر از برگ و پُر از عطر لطیف،
یادمان باشد اگر گل چیدیم،
عطر و برگ و گل و خار،
همه همسایه دیوار به دیوار همند…
با قدری همدلی بیشتر می شود یاری رسان مردمی بود که فشارهای اقتصادی، کمرشان را خم کرده است. کاش آنها باور داشته باشند که باغچه ی زندگی شان تنها نمانده. این روزها، زمان آن است تا حال و هوای بهار را به خانه ای به وسعت شهر هدیه کنیم.
سال نو مبارک.

مصطفی بیان
این یادداشت در شماره ی ۲ هفته نامه ی «آفتاب صبح نیشابور» (۲۴ اسفند ۹۴) به چاپ رسیده است.
ابیات و عنوان یادداشت از سهراب سپهری