بایگانی دسته بندی ها: دست نوشته های من

وقتی من کتابخوان شدم

وقتی من کتابخوان شدم
۲۴ آبان، روز کتاب و کتابخوانی

آمده بود برای پسرش کتاب بخرد. مدام از قفسه، کتاب بر می‌داشت، ورق می‌ زد و کتاب را سر جای اولش می‌گذاشت. می‌گفت نمی‌داند چه کتابی را انتخاب کند که بچه تشویق شود به کتابخوانی. من یاد خودم افتادم. بیست و شش یا هفت سال پیش، اولین کتابی که برایم خواندند، «کدو قلقله زن» بود.
آن موقع‌ با مامان رفته بودیم، خرید. گفت نگاه کن، کتاب‌ ها را ورق بزن، هر کدام را دوست داری انتخاب کن.‌‌ همان شد. من با‌‌ همان کتاب، عاشق کتاب شدم و شیفته خواندن.
همیشه قبل از خواب، بابا با استفاده از قوه تخیلش برایم قصه می‌ گفت. قصه ی «شیر مهربون و شیر دُم سیاه». با داداش کوچیکم به بابا می چسبیدیم و با اشتیاق فراوان به قصه ی بابا گوش می دادیم. همین شد که با همین قصه، عاشق نوشتن شدم و شیفته داستان نویسی.
باید بچه هایمان را از کودکی به کتابخوانی عادت بدهیم و بچه ها از دوران کودکی با کتاب آشنا شوند. در حقیقت باید فرزندانمان را در این سنین به کتابخوانی مبتلا کنیم؛ کتاب های مصور و بعد کم کم نوشتاری، تا کودک به کتاب دست گرفتن و کتاب خواندن عادت کند.
به گمانم شنيدن داستان‌های صوتی از طریق تلفن همراه یا برنامه های شبانه رادیویی (رادیو ایران یا رادیو فرهنگ) ، هم می ‌تواند ما را به شنيدن داستان و خواندن كتاب تشويق و ترغيب كند.
حرف زدن از کتاب و ردیف کردن کتاب‌ها در کتابخانه، حالم را خوب می‌کند. افسوس که گفتن از لذتِ در دست گرفتن کتاب، گفتن از بوی خوب کاغذ، گفتن از قصه های قشنگ، برای نسلی که از جنس رایانه، تبلت، لپ تاپ و شبکه های مجازی هستند، سخت است.
نگران فرزندم هستم.
راستی فرزندان ما، فردا از چه خاطره ‌ای برای بچه‌هایشان حرف می‌زنند؟

مصطفی بیان

این یادداشت در هفته نامه «اطلاعات هفتگی» ، ۱۸ آذر ۱۳۹۴ (شماره ۳۶۸۰) چاپ شده است.

چند نکته تازه درباره داستان و داستان نویسی

گابریل گارسیا مارکز

چند نکته تازه درباره داستان و داستان نویسی

 

اولین بار «ادگار آلن پو» نويسنده آمريكايی در سال ۱۸۴۲ داستان کوتاه را تعريف کرد و اصول انتقادی و فنی خاصی را ارائه داد که تفاوت ميان شکل های کوتاه و بلند داستان نويسی را مشخص می کرد. اما برخلاف اصلی که پو ارائه داده بود، بسياری  از داستان های کوتاهی که در قرن نوزدهم نوشته شد، فاقد ساختمان حساب شده و محکم بود و به آنها قصه، لطيفه و حتی مقاله می گفتند .

اولين بار ادگار آلن پو در نقد مجموعه داستان های «ناتانیل هاثورن»، داستان کوتاه را چنين تعريف کرد: «نويسنده بايد بکوشد تا خواننده را تحت اثر واحدی که اثرات ديگر مادون آن باشد، قرار دهد و چنين اثری را تنها داستانی می تواند داشته باشد که خواننده در يک نشست که از دو ساعت تجاوز نکند، تمام آن را بخواند.»

باربارا ورنک دورکين در مقاله «داستانتان را کوتاه کنيد، تراش دهيد و پرداخت کنيد» گفت: «داستان کوتاه بايد بتواند بدون آن اشباع شدگی و شکوهی که يک رمان می تواند به وجود بياورد، با ضربه هايی ضعيف حرارت و جادوی درون خواننده را – تمام شادی ها و اندوه هايش و همه اشتياق و همذات پنداری اش را -بيدار کند. به همين دليل است که نوشتن داستان کوتاه رويای انسان های هنرمند است.»

آليس آنه مونرو  برگزيده نوبل ادبی ۲۰۱۳ را از مستعدترين نويسندگان داستان کوتاه معاصر می نامند. او زمانی تلاش کرد رمان بنويسد ولی هيچ فايده ای نداشت. هميشه داستانی را که در قالب رمان می خواست روايت کند در وسطهای راه به هم می ریخت و به آن بی علاقه ميشد و ديگر به نظرش به درد نمی خورد و پيگيرش هم نمی شد. الان هم به نظر خودش داستان هايی که می نويسد چيزی بين داستان کوتاه و رمان هستند که البته مردم به آنها می گويند داستان کوتاه، ولی داستانهايش به ندرت کوتاه هستند و درعين حال هم رمان نيستند. نمی داند آيا برای داستانهايی که حجم شان بين داستان کوتاه و رمان است، کلمه خاصی وجود دارد يا نه. او در مورد سوال «چه شد که داستان کوتاه نوشتيد؟» پاسخ داد:  «سالهای متمادی فکر  می کردم که داستان کوتاه نوشتن فقط نوعی تمرين نويسندگی به حساب می آيد. آن سا ل ها گمان می بردم داستان کوتاه نوشتن بسيار آسا نتر از رمان نوشتن است تا اينکه يک رمان نوشتم و پس از آن متوجه شدم داستان کوتاه نوشتن کاری بسيار دشوار است و من می توانم از عهده هر دوی اين ها برآيم. البته بستگی  زيادی به موضوع های انتخابی ام هم دارد. به نظرم حرفهايم را می توانم در یک داستان کوتاه هم خلاصه کنم .»

يادم می آيد هميشه درباره «گارسيا مارکز» می خواندم که با ديده ترديد به منتقدان ادبی نگاه می کرد. او به هيچ عنوان نقدها را نمی خواند چون اين مطالب را خيلی دور و بی ربط با اثرش می ديد. به اعتقاد مارکز، منتقدان هميشه جرقه نا امنی را برای نويسندگان روشن می کنند. حتی جديترين منتقدان هم برخلاف تصور نويسندگان جرقه  اين فکر را در ذهنشان روشن می کنند که نکند اشتباهی مرتکب شده اند .

سوال من اين است:  منتقدان ادبی از داستا ن های نويسنده های جوان چه توقعی دارند؟

منتقدها اغلب از نويسنده يا ايده بکر می خواهند يا نگاه بکر به ايده هاس گذشته. خواننده های کتاب ها تغيير می کنند، ولی بازه سنی آنها نه. به عبارت ديگر یک کتاب هميشه برای يک گروه سنی خاص منتشر می شود، اما اعضای اين گروه سنی خاص مدام تغيير می کنند. اين گروه سنی هميشه درگير موضوع های مشابهی است، در نتيجه داستا ن ها هم هميشه به همان موضو ع های مشابه می پردازند. منتقد ادبی می خواهد هر سال داستا ن های جديد با ايده های بکر خوب بخواند. در حقيقت آنها داستا ن های جديد درباره همان موضو ع های جديد می خواهند و کار نويسنده اين است:  نوشتن داستانی با نگاهی بکر حتی به ایده های قديمی .

در عين حال منتقد ادبی هميشه می خواهد که نويسنده های جوان به درونمايه ها، زاويه ديد، زبان گفت و گو، شيوه شروع داستان و پايان بندی داستان به درستی بپردازند.

منتقدان ادبی معمولا داستا ن هايی را دوست دارند که خواندنشان جذاب و مهيج است. توقعی که از نويسنده وجود دارد اين است که بهترين داستانی را

که می توانيد، بنويسيد. برخلاف تصور «گارسيا مارکز» نسبت به منتقدان ادبی کتابهايش ، اگر نويسنده های جوان از منتقدان ادبی تبعيت کنند، به آنها کمک می شود تا داستا ن های بهتری منتشر کنند. بن لوری داستا ن نويس آمريکايی می گويد: «منتقدان ادبی کسانی هستند که خود را وقف ادبیات کرده اند و اين چيزی است که من به آن احترام می گذارم.»

ارنست همينگوی می گويد:  «وقتی نوشتن بزرگترين گناه و بزرگترين لذت تو شد، تنها مرگ است که می تواند آن را از تو بگيرد.»

من عاشق نوشتن هستم. عاشق اينم که تنها در يک اتاق، لغت ها را يکی يکی مثل مهره های شطرنج کنار هم بچينم تا اثری تخيلی از آن خودم را روی کاغذ سفيد خلق کنم. البته بعد از اينکه داستان یا نوشت هام چاپ شد، تازه حس و حال ديوانگی ام آغاز می شود .

از يک بانوی جوان نويسنده  تهرانی به  تازگی شنيدم: «نوشتن برای من مثل يک ظرف آش پُر و لبريز است که بايد اين ظرف پُر را نگه داريد تا بتوانيد بنويسيد.» و يا در جايی خواندم که ايزابل آلنده گفت: «نوشتن مثل اين می ماند که درونتان يک محفظه داشته باشيد. وقتی می خواهيد بنويسيد بايد اين محفظه را پر نگه داريد تا بتوانيد بنويسيد. برای پر نگه داشتن اين محفظه هم بايد گوش های آرام و ساکت داشته باشيد.»

حالا اگر يکی از من بپرسد که چرا می نويسم؟

اگر مثل همه اهالی قلم بگويم عاشق نوشتن هستم که جواب تکراری شده  است  اما در مورد خودم بايد بگويم، «نوشتن» را برايم کشف کردند؛ درست عصر سيزده به در سال ۷۶ . داستان نوشتنم از سیزده سالگی با ماهنامه نوجوانان «سلام بچه ها» و «سروش نوجوان» شروع می شود.  آن موقع دايی حسينم  (کوچکترين دايی ام( برای تشويق «خواهر زاده اش»، اين دو مجله را معرفی کرد. اين شد که شروع کردم به نوشتن و خيلی زود متوجه شدم که چيزی کاملا متفاوت از دنيای واقعی اطرافم می نويسم.  چيزی که سال ها در درون من وجود داشت و من آماده نوشتن آنها روی کاغذ نبودم، يا بهانه ای برای نوشتن آنها نداشتم. البته فقط  همين نيست . بعد از آنکه پاسخ اولين داستان ارسالی ام در صفحه «پاسخ به نامه های داستانی» چاپ شد، تازه شوق و سر مستی ام شروع شد. استاد جمال ميرصادقی در کتاب «شناخت داستان» می گويد: «اثری می تواند ماندگار بماند که از نجابت و علو طبع صاحب اثر برخاسته باشد. غير ممکن است کسی که با فرومايگی و حقارت زنگی کند، بتواند چيز شگفت انگيز و شايسته جاودانگی به وجود آورد.»

هربرت گُلد در مقاله اش برای يک «سمپوزيوم بین المللی درباره داستان کوتاه» که در کنيون ريويو منتشر شد، اظهار داشته که «داستانگو بايد قصه ای برای گفتن داشته باشد، نه آنکه با نثری شيرين خواننده را بفريبد.»

 

مصطفی بیان

 

این یادداشت در مجله ی «اطلاعات هفتگی» (۱۸ آذر ۹۴) به چاپ رسید

 

 

 

نویسنده جنگ آفرین

«کلبه عموتم»، برای بیشتر ما دهه پنجاه و شصتی ها اسم آشنایی‌ست. اکثر ما حداقل یک ‌بار درباره موضوع و اهمیت آن شنیده‌ایم. داستان این کتاب، درباره زندگی تلخ بردگانی سیاه است که با گذشت زمان، معنای آزادی را از یاد برده‌اند و خود را محکومینِ ابدیِ این زندگی رقت ‌بار می‌دانند.
عمو تام (عمو تُم) نام یکی از همین انسان‌هاست. برده‌ای مومن و فداکار که همیشه به خدای خود ایمان دارد و توکلش را در هیچ شرایط به او از دست نمی‌دهد.
در کنار زندگی عموتام، ما زندگی بردگان دیگری را هم دنبال می‌کنیم و می‌بینیم که آنها چه‌طور بر سر آزادی می‌جنگند و در برخی مواقع حتی جان خود را هم از دست می‌دهند.
خانم «هريت بيچر استو» (Stowe Harriet Beecher) از نامی ترین نویسندگان ادب پایداری سیاهان در آمریکا است. او در ۱۴ ژوئن ۱۸۱۱ (۲۴ خرداد ۱۱۹۰ خورشیدی) در «قريه ليچفيلد» در استان كنتاكی در خانواده‌ای مذهبی متولد شد. هریت هفت برادر و دو خواهر داشت. برادرانش همگی وارد خدمات مذهبی شدند و خواهر بزرگترش مدير يک دبستان بود.
هریت در ۲۱ سالگی به همراه خانواده‌اش به اوهيو سفر كرد و در آنجا به تدريس مشغول شد. پنج سال بعد، هريت با كشيشی بنام «كالوين استو» ازدواج كرد. آنها زندگی خود را با فقر آغاز كردند. با اين وجود هريت زندگی فعالی داشت و برای چند روزنامه مقاله می‌نوشت.
در سال ۱۸۵۱ در مطبوعات بحث گرم و پرشوری درباره آزادی برده‌ها مطرح بود. در همين هنگام عده‌ای از دوستان هريت به او پيشنهاد كردند كه درباره زندگی برده ‌ها داستانی بنويسد و او دست به كار نوشتن اين كتاب شد.
هنگامی که فصل اول رمان را به روزنامه «نشنال اِرا» فرستاد که طرفدار لغو بردگی بود، فکر نمی‌کرد داستان این‌قدر طولانی شود، اما در پی استقبال زیاد خوانندگان، هم‌چنان به نوشتن آن ادامه داد.
«کلبه عموتم»، در سال ۱۸۵۲ به صورت کتاب منتشر شد و در عرض نه ماه، صد و پنجاه هزار نسخه آن به فروش رفت. طوری‌ که چاپخانه‌ های ابتدایی آن دوران مجبور بودند شبانه‌روز کار کنند تا کتاب را به موقع به دست مشتریان برسانند.
هريت كه در زمان انتشار كتاب زنی چهل ساله و گمنامی بود پس از انتشار چاپ نخست كتاب، به نويسنده ای سرشناس و مشهوری بدل شد و كتابش در سراسر جهان طرفدار پيدا كرد. او پس از نوشتن «كلبه عمو تم»، كتاب های ديگری نيز نوشت كه هيچ كدام به اندازه «كلبه عمو تم» شهرت جهانی نيافتند.
خانم «هريت بيچر استو» بیش از بیست کتاب از جمله رمان، سه خاطرات سفر و مجموعه مقالات و نامه ها به یادگار گذاشت؛ از جمله مروارید جزیره (۱۸۶۲)، سالخوردگان شهر (۱۸۶۹)، پیشی کوچولو بید مجنون (۱۸۷۰)، بایرون بانوی توجیه (۱۸۷۰)، همسر من و من (۱۸۷۱)، پینک و استبداد سفید (۱۸۷۱)، زن در گذر تاریخ مقدس (۱۸۷۳)، برگ نخل بادبزنی (۱۸۷۳)، ما و همسایگان ما (۱۸۷۵).
هريت با نوشتن شاهكار خود «كلبه عمو تم» كوشيده است زندگی غم‌ انگيز و ذلت بار سياهان را نشان دهد و از آزادی آنان دفاع كند. و نویسندگان را بر آن داشت تا به پیروی از هریت استو که اولین بار جرات مطرح ساختن چنین موضوعی یافته بود، کتاب هایی بنویسند.
رمان معروف خانم هریت بیچر استو به بیش از سی زبان زنده دنیا ترجمه شده است. همچنین شرکت های معتبر فیلم سازی جهان از آن فیلم های متعددی در قالب سریال تلویزیونی، سینمایی و کارتون انیمیشن با نام های مختلف با ایفای نقش هنرمندان و کارگردانان بنام و مشهور جهان به تصویر کشیده اند؛ مانند: ۱۹۱۴ (رابرت ویلیام دیلی / آمریکا)، ۱۹۱۸ (جی. سرل داولی / آمریکا)، ۱۹۲۷ (هری هرس / کانادا)، ۱۹۷۶ (آل آدامسون / آمریکا)، ۱۹۸۷ (استن لدن / آمریکا).
پس از ۹ سال از انتشار کلبه عمو تم و در سال ۱۸۶۱، جنگ داخلی آمریکا آغاز شد که سرانجام آن صدور فرمان لغو بردگی بود. وقتی «آبراهام لینکلن» (رئیس جمهور وقت امریکا) در ابتدای جنگ داخلی آمریکا با «هریت بیچر استو» دیدار کرد. از او نقل شده ‌است که گفت: «او زن کوچکی است که جنگ بزرگی به راه انداخته‌ است.»
مصطفی بیان

در هفته نامه همشهری جوان (شنبه ۲۴ خرداد ۹۴ ) به چاپ رسید.

نویسنده ای که صبح ها می نویسد و عصرها راه می رود.

گاهی نویسنده های مشهور جهان موضوع های داستان هایشان را از لابه لای نوشته های دیگران می یابند؛ شخصیت، حادثه یا فضای موجود در یک کتاب، آن چنان نویسنده را تحت تاثیر قرار می دهد که او را بی اختیار به سوی خلق اثری تازه سوق می دهد. نمونه ی این تاثیر پذیری را در «گونتر گراس» در یکی از آخرین سخنرانی هایش چنین شرح می دهد: «با همسرم برای تحصیلات در شهر کلکته ی هند به سر می بردیم. او در تمام این مدت، کتابی را مطالعه می کرد. من تا آن زمان نسبت به همسرم در خود احساس حسادت نکرده بودم؛ ولی مطالعه ی او، آن هم یک کتاب مخصوص طی ساعت ها و روزها بدون توجه من، حسادت شدید مرا جلب کرد. از خودم پرسیدم، چرا همسرم «اوته» از خواندن این کتاب فارغ نمی شود!؟ چرا حرف نمی زند!؟ با خودم گفتم، باید این کتاب را بخوانم و ببینم چه نوشته که این قدر او را مفتون کرده است. شاید رازی است که با زندگی او درآمیخته است. کتاب متعلق به «فونتانه» بود. من هم شروع به خواندن آن کردم و اندکی بعد مانند همسرم در دنیای دیگری سیر می کردم. هنگامی که می خواستم به آلمان برگردم، در ذهن خود، کتابی درباره ی «فونتانه» به نام «زندگی طولانی» پرورش داده بودم. در آلمان، شروع به نوشتن کردم.»

«گونتر گراس» شخصیت اصلی کتاب، «زندگی طولانی» اش را از یک انسان واقعی وام گرفت. او می گوید: «قهرمان کتاب من، فونتانه، برای دولت «پروس» آلمان کار می کرد. در آن زمان در دولت پروس، سانسور قضیه ای عادی بود. او حتی جاسوس دولت پروس در لندن شد و سپس در ۶۰ سالگی شروع به نوشتن کتاب کرد. پیش از آن روزنامه نگار بود؛ ولی بعد از ۶۰ سالگی کتاب های متعددی نوشت و مرتب کتاب منتشر می کرد. من «فونتانه» و سرگذشت او را در آخرین کتابم به نام این قصه ی طولانی در آغاز قرن ۲۱ زنده کرده ام.»

گونتر گراس از نویسندگانی بود که در کارش از نوعی واقع گرایی جادویی یا همان رئالیسم جادویی بهره می‌برد. او مانند سایر نویسندگان حرفه ای، ساعاتی خاص از شبانه روز را برای نوشتن انتخاب کرده بود. در حقیقت با این عادت، داستان های بهتری می نوشت. «گونتر گراس» در پاسخ به این سوال که بیشتر در چه ساعت هایی می نویسید، پاسخ می دهد: «صبح ها می نویسم و عصرها راه می روم.»

مصطفی بیان

در هفته نامه “همشهری جوان” شنبه ۵ اردیبهشت ۹۴ به چاپ رسید.

ایده نویسنده از کجا می آید

«ایده هاتون رو از کجا می آرین؟» تردید ندارم که پاسخ این سوال را از همه ی نویسنده ها بارها و بارها شنیده اید. هر نویسنده ای جواب خودش را دارد.
تردیدی وجود ندارد که «نویسنده» به عنوان اولین گام برای نوشتن، باید ایده داستانی داشته باشد. حتی نویسنده های حرفه ای که خرج زندگی شان را از کاغذ و قلم شان در می آورند، بسیاری وقت ها با مشکل نداشتن ایده روبرو می شوند.
نویسنده های بسیاری بر این باورند که می توان هرجا داستانی یافت و از هر موضوعی داستانی آفرید، اما اغلب آنها بر این عقیده اند که «تجربه» سرچشمه ی اصلی داستان است و بیشتر نویسنده ها از تجربه های زندگی خود آغاز کرده اند. از این رو، موثرترین و بهترین منبع برای نوشتن داستان، «تجربه» است. وقتی در نوشتن تنها بر عنصر «تخیل» تکیه کند و تجربه و مشاهده را کنار بزند، داستانی که نوشته می شود، اغلب ساختگی و بی روح است، زیرا آن طور اتفاق می افتد که نویسنده تخیل کرده، نه آن طور که در واقعیت ممکن است روی بدهد.
«هنری جمیز»، رمان نویس می گوید که چطور زنی انگلیسی درباره ی پروتستان های فرانسوی رمانی نوشت. وقتی در پاریس بود از پله های مقابل در باز خانه ای بالا رفت، چند پروتستان جوان را دور میزی دید که داشتند غذا می خوردند. همین نگاه کوتاه زن انگلیسی، تصویری در ذهن او به وجود آورد که فکر نوشتن رمان را در تخیل او بیدار کرد و بر اساس همین تجربه، داستان خود را آفرید.
«كارلوس فوئنتس» درباره ی داستان «عروسک ملكه» می گوید: «من فكر می ‌كنم كتاب ‌هايم نشات گرفته از تصويرهای شهری است و شهر روياها يا كابوس‌هايم مكزيكوسيتی است. پاريس يا نيويورک نوشته‌هايم را بر‌نمی ‌انگيزند. بسياری از داستان ‌هايم بر اساس چيزهايی است كه در آنجا ديده‌ ام. مثلا داستان «عروسک ملكه» در كتاب «آب سوخته» چيزی است كه در دوران نوجوانی هر روز عصر شاهد آن بودم. يک خانه آپارتمانی بود: طبقه اولش را می ‌توانستی از لا‌به‌لای پنجره ببينی، و همه‌چيز عادی بود. در شب تبديل می ‌شد به مكانی عجيب و غيرعادی پُر از عروسک ‌ها و گل ‌ها، گل‌ های مرده و يک عروسک يا دختری كه روی تابوتی دراز كشيده بود. من يک نويسنده شهری ‌‌ام و نمی‌توانم ادبيات را خارج از شهر متصور شوم. برای من اين شهر، مكزيكوسيتی و نقاب‌ ها و آينه‌ هايش است، تصويرهای كوچک آشفته ‌يی می ‌بينم وقتی به ريشه اين شهر نمادين می‌نگرم، به گل و لای و لجن شهر- فضايی كه مردم در آن می ‌جنبند، يكديگر را ملاقات می‌كنند و عوض می ‌شوند.»
اما از طرفی نویسنده هایی هستند که چندان با ایده ‌ها کار نمی‌کنند و تمایل دارند که کارشان را با یک صفحه خالی کاغذ آغاز کنند. سپس سعی می‌کنند به یک نقطه یا ابزار بیندیشند. در مرحله بعد تلاش می‌کنند تا میان شخصیت و آن ابزار یک برخورد و رویارویی ایجاد کنند. این ابزار می‌تواند یک کلاه، یک تخته‌سنگ، یک کشتی یا هرچیز دیگری باشد. داستان از ملاقات و رابطه این دو عنصر با یکدیگر به وجود آمده و بیرونی می‌شود. شیوه داستان‌نویسی و روایت ‌های «بن لوری» داستان‌نویس آمریکایی از این دست هست و کاملا اختصاصی و از الگوهای رایج پیروی نمی‌کند. او می گوید: «من کار خیلی زیادی انجام نمی‌دهم، صرفا این رابطه را پیگیری و تعقیب می‌کنم تا ببینم چه چیزی از آن بیرون خواهد آمد. من زمانی که در حال نوشتن هستم فکرهای متنوع و زیادی ندارم. این بیشتر شبیه نوعی زندگی ‌کردن با تجربه‌ های وانمود شده است. این یک رویاست.»
نویسنده این اجازه را دارد تا درباره ی هر چیزی داستان نویسد. «ویلیام فاکنر» گفته است: «هنرمند، کاملا به اصول اخلاقی بی اعتناست، دستبرد می زند، اقتباس می کند، یا از همه و هرکس می دزد تا داستانش را کامل کند.» ویلیام شکسپیر، هنری فیلدینگ، هنری جیمز، جرج برنارد شاو و انوره دوبالزاک نیز از فکرها، داستان ها، طرح ها، شخصیت ها و مفاهیم گذشتگان استفاده کرده اند. به گفته «لئونارد بیشاب»: «این کار غیر اخلاقی نیست. این کار، سرقت ادبی نیست؛ حتی اخذ و اقتباس موذیانه هم نیست؛ بلکه استفاده از میراث ادبی است. چه بسا دیر یا زود، دیگران نیز از آثار و میراث ادبی شما استفاده کنند.»
هنوز تحقیقات آماری دقیقی روی موضوع های داستانی نویسندگان انجام نگرفته است؛ ولی بطور یقین می توان گفت: آفرینندگان بیشتر رمان های بزرگ، موضوع های رمان هایشان را از لابه لای خاطرات کودکی و نوجوانیشان گرفته اند. شاید علت اصلی این مهم، خالی بودن ذهن کودک از تجربه های تازه و جذابیت اولین برخوردهای او با جهان بیرون باشد. نمونه ی موفق بهره گیری از ماجراهای دوران کودکی را می توان در رمان «سرگذشت هکلبری فین» مارک تواین و رمان «ناتوردشت» نوشته ی جی.دی.سلینجر دید. بیشتر شخصیت های کودک و نوجوان رمان های «چارلز دیکنز» شباهت زیادی به زندگی کودکانه او دارد. چارلز پاسخ می دهد: «همیشه نمی دانم از کجا؛ اما به گونه ای و از جایی ایده ای می رسد و من آن را مانند نطفه ای برای هفته ها و ماه ها و سال ها در خودم نگه می دارم تا این که سرانجام به مرحله ی جنینی برسد و رفته رفته شکلی مبهم – اما محسوس – به خود بگیرد. آن گاه به صورت آزمایشی، روی آن به عنوان طرح اولیه، شروع به کار می کنم.»
استاد جمال میرصادقی در کتاب «راهنمای داستان نویسی» می نویسد: سرچشمه های دیگر داستان را می توان در زندگی گذشتگان، آثار، قصه های کهن (داستان کیمیاگر نوشته پائولوکوئیلو اقتباسی از داستان شرقی هزار و یک شب)، تاریخ، حوادث و حوادث روزنامه ها (رمان پائولا نوشته ایزابل آلنده) ، رویا و سینما و تئاتر (داستان مردی از گوشه ی خیابان نوته نوشته بورخس از فیلم های گانگستری) خلاصه کرد. نویسنده هایی هستند که انتخاب موضوع را به عهده ی «حوادث و دردهای زمانه» وا می گذارند. «تورگینف» موضوع های داستانی اش را از مردمی انتخاب می کرد که میانشان زاده شده بود.
«توماس اچ. اوزل» در مقاله «چطور ایده پردازی کنیم» می نویسد: «همیشه دفترچه ای همراه خود داشته باشید و مطالب مجله ها و روزنامه ها، فکرهاتان، مشاهدات تان و هر چیز ثبت کردنی دیگر را در آن یادداشت کنید. سعی کنید به این کار عادت و در ذهن تان نهادینه اش کنید. این ها مواد اولیه اند.» بسیاری از نویسنده های بزرگ همیشه چنین دفترچه هایی به همراه خود داشته اند و هیچ گاه منتظر الهام یا امواج رادیویی به درون ذهن خودشان نبوده اند. حتی وسط یک بازی پُر هیجان ورزشی مانند فینال جام جهانی فوتبال، ایده های تازه ای به ذهنتان رسید، آن را یادداشت کنید.

در روزنامه آرمان امروز، شنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۳ به چاپ رسید

نویسندگی مادرزادی نیست!

همان طور که آدم رئیس جمهور یا دکتر به دنیا نمی آید، «نویسنده» هم خلق نمی شود. این جمله را اول صحبت هایم می گویم: «نوشتن یک امر درونی و ذاتی است.»
چه چیزی انسان را تبدیل به نویسنده می کند؟
«کارلوس فوئنتس» نویسنده و رمان نویس مکزیکی در مورد چگونه نوشتن و چگونه نویسنده شدن می گوید: «زیاد خواندن و زیاد خواندن و زیاد خواندن. خواندن بسیار ضروری است. شما باید خیلی بخوانید. برای این که نویسنده خوبی شوید باید خواندن را دوست داشته باشید. چون نوشتن نه با شما شروع میشود، نه از چیز دیگری سرچشمه میگیرد و نه از نقطه صفری آغاز میشود. باید آگاه باشید که سنت عظیمی در پشت سرتان وجود دارد، سنتی که به خیلی وقت پیش بر میگردد؛ به کتاب مقدس، هومر و خیلی چیزهای دیگر. اگر واقعا میخواهید نویسنده شوید، باید خودتان را به عنوان بخشی از زنجیره هستی ببینید. شما بخشی از فرآیند کلام، حافظه و تخیل هستید. به طور خلاصه، فکر می‌کنم که برای خلق کردن، باید از سنت مطلع باشید اما برای زنده نگه داشتن سنت، باید چیز جدیدی خلق کنید؛ این راهکار من است.»
هیچ نویسنده ذاتی یی وجود ندارد، فقط نویسنده هایی وجود دارند که مطالعه می کنند، برای نویسنده شدن هیچ راه دیگری جز مطالعه وجود ندارد. «هری گلدن» می گوید: «جایی که کتاب و کتابخانه زیاد باشد، نویسنده هم زیاد خواهد بود.»
نویسنده هایی بودند که از کودکی سرشان زد که می توانند نویسنده شوند. هر وقت قصه ای می خواندند، میل داشتند برای دیگران نقل کنند. بعدها هرگاه رمانی می خواندند، خود را فریب می دادند که تو هم می توانی نظیر آن را بنویسی. «جان چیور» نویسنده آمریکایی برنده جایزه پولیتزر ۱۹۷۸، عادت داشت زیاد داستان تعریف کند. به مدرسه‌ ای به نام ثایدلند می‌رفت که مدیر و معلم‌هایش زیاد سختگیر نبودند. عاشق داستان تعریف کردن بود و اگر همه دانش ‌آموزان تکالیف ریاضیشان را انجام می‌دادند معلم قول می‌داد تا اجازه دهد جان داستانی تعریف کند. او هم پشت سر هم تعریف می‌کرد! جان هم زیرکی می‌کرد و می‌دانست اگر داستان را در‌‌ همان زنگ که یک ساعت بود تمام نکند، زنگ بعد همه از او می‌خواهند تا داستان را تمام کند!
«فیلیپ میلتون» در مورد پیشرفتش در نویسندگی می گوید: «وقتی جوان بودم، در ۲۰ سالگی، دوستانم را خيلی سرگرم می‌كردم. بدم نمی‌آمد سرگرم كننده باشم، از خودم داستان و شخصيت می‌ساختم. می‌توانستم مردم را بخندانم. و وقتی شروع به نوشتن «شكايت پورتنی» كردم در آن سال‌ها «خداحافظ كلمبوس»، «خلاصی» و «وقتی او خوب بود» را نوشته بودم و كسی را نخندانده بودم با خودم فكر كردم «چرا همان كاری را نكنم كه وقتی بين دوستانم هستم می‌كنم، روی كاغذ آنها را سرگرم كنم» و ياد گرفتم، به خودم ياد دادم كه چگونه روی صفحه بازی كنم.»
در نتيجه برای «نویسنده»، نوشتن بازی كردن است. وقتی شما بازيگر هستيد و اجرا می‌كنيد، يک كلاه‌گيس و سبيل قلابی گذاشته‌ايد و پشت‌تان هم خم شده اما وقتی به پشت صحنه باز می ‌گرديد، آن چيزها را بر می ‌داريد و خودتان می ‌شويد و به خيابان می رويد. ولی مشكل نويسنده اين است كه نمی‌تواند آن چيزها را در بياورد، در نتيجه وقتی به خيابان می ‌رود همان آدمی است كه روی كاغذ است.

در روزنامه آرمان امروز، یکشنبه ۳ اسفند ۹۳ به چاپ رسید.

۲۵ بهمن ( ۱۴ فوریه ) روز جهانی داستان کوتاه

اولین داستان من که چاپ شد در مجله “پسران و دختران” (مهر ۱۳۷۹) بود. من آن موقع دانش آموز سوم دبیرستان بودم. داستانم را در صندوق انداختم و یک یا دو ماهی گذشت و من منتظر بودم کی چاپ می شود. روزی که از مدسه بر می گشتم، دیدم شماره جدید مجله “پسران و دختران” رسیده است. مجله را برداشتم و پولش را هم دادم. دیدم داستانم چاپ شده. خیلی خوشحال شدم. آمدم خانه و آن را به پدر و مادرم نشان دادم. آنها هم خوشحال شدند و من را تشویق کردند.  تا یک هفته، هر جا می رفتم مجله همراهم بود و داستانم را به همه نشان می دادم. تصور می کردم آدم بزرگی شدم و جزو مشاهیر ادبی، اسمم همه جا می آید و من هم حسابی به خودم گرفتم و هی اطراف را نگاه می کردم تا واکنش ها را ببینم. اما بعد از یک هفته همه چیز عادی شد و همه اش خواب و خیال بود که از مشاهیر شدی و همه برایت صف می بندند!  از آن زمان چهارده سال می گذرد.

مصطفی بیان

جایگاه داستان های علمی در ادبیات ایران

«ادگار آلن پو» را نخستین ابداع کننده داستان های علمی می دانند. از نمونه های داستان های علمی او می توان از داستان کوتاه «در ژرفنای ملستروم» نام برد. اما داستان علمی با رمان های «ژول ورن» شیوه بسیار یافت، در واقع ژول ورن اولین نویسنده ای بود که هم و کوشش خود را برای نوشتن این نوع داستان ها به کار بست و در این زمینه آثار قابل توجهی از جمله مسافرت به مرکز زمین، مسافرت به کره ماه و بیست هزار فرسنگ زیر دریا را به وجود آورد. پایه و اساس این داستان ها، بر پیشرفت های علمی امروز و پیش بینی ها و حدسیات علمی گذاشته شده است. ژول ورن یک بار به خبرنگار روزنامه دیلی نیوز لندن گفت:«ممکن است شما به خوانندگان خود بگویید کتاب هایی که من نوشته ام، پیشگویی بر اساس یافته های اخیر است. اما شاید تعجب کنید اگر بشنوید من اصلا به خود نمی بالم از اینکه در داستان هایم از اتومبیل، زیردریایی و بالن نام برده ام قبل از اینکه آنها وجود خارجی داشته باشند. من فقط درباره حقایق پنهان داستان نوشتم و اصولا هدف من پیشگویی نبوده بلکه قصد داشتم علم جغرافیا را به جذاب ترین شیوه ممکن در میان جوانان گسترش دهم. بنابراین هر نکته علمی و جغرافیایی موجود در داستان هایم به دقت بررسی شده وگرنه هیچ گاه دور دنیا در هشتاد روز و جزیره اسرار آمیز نوشته نمی شد.» ژول ورن با دقتی بی‌نظير درباره جزئيات دست به پژوهش می ‌زد و عامل واقع گرايی را با يافتن پايه‌ها و مبانی علمی موضوع ‌های مورد بحث به داستان های تخيلی خود وارد می كرد. دغدغه اصلی ژول ورن، عينيت بخشيدن به افكاری بود كه در واقعيت زمانه اش نمی‌گنجيد و فراتر از مرزهای علمی و تجربی و آگاهی عصر خود پيش می ‌رفت.

«داستان های علمی» شاخه ای از داستان های خیال و وهم است. اساس داستان های علمی به معنای امروزیش وقتی گذاشته شد که بشر با دستاوردهای علم و تکنیک آشنا شد.

از مهمترین جوایز ادبی داستان های علمی – تخیلی می توان به جایزه ادبی هوگو و جایزه ادبی ژول ورن اشاره کرد. جایزه ادبی هوگو (Hugo Award Winners) از سال ۱۹۵۳، هر سال (به جزء سال ۱۹۵۴ و ۱۹۵۷) به رمان های علمی – تخیلی و فانتزی که به زبان انگلیسی منتشر شده باشد؛ تعلق می گیرد. این جایزه به نام «هوگو جرنسبک»، بنیانگذار داستان های علمی و مجله داستان های شگفت انگیز است. جایزه ژول ورن (The Jules Verne Award) به افتخار نویسنده رمان های علمی – تخیلی «ژول ورن» در رشته های مختلف علمی، ادبی و فرهنگی از سال ۱۹۹۲، هر سال در فرانسه برگزار می گردد.

در میان کشورهای جهان به ترتیب استرالیا، انگلیس، ژاپن، کانادا و فرانسه بالاترین برگزار کننده تعداد جوایز ادبی ملی و جهانی برای «داستان های علمی» به خود اختصاص داده اند. از نمونه های بارز جوایز ادبی داستان های علمی – تخیلی در کشورمان می توان به جایزه بهترین داستان کوتاه علمی – تخیلی فیزیک (سه دوره)، جایزه داستان نویسی علمی – تخیلی ژنتیک و بیوتکنولوژی (سه دوره)، مسابقه ماهنامه اطلاعات علمی (دو دوره) و مسابقه ماهنامه دانشمند (دو دوره) و جایزه هنر و ادبیات گمانه زن (سه دوره) اشاره کرد.

نویسنده داستان های علمی اصولا پیشگوی نیست. بلکه قصد دارد ایده های داستانی خودش را به کمک نکته های علمی، تحقیق و بررسی کند و به جذاب ترین شیوه ممکن در داستانش بیاورد. ما در دنيايی زندگی می‌كنيم كه سراسر وابسته به فن آوری و تغيير است، پس ناگزيريم خود را با اين واقعيت‌ها همسو و هماهنگ كنيم. داستان‌های علمی علاوه بر داستان ‌سرايی‌، نيازمند دانستن علوم مختلف و جهان‌سازی متفاوتی هست كه همه اين‌ها دانش افزونی را می ‌طلبد. اما مشكل ما پيش از هر چيزی، بی اعتمادی ناشران کشور به این نوع ژانر ادبی است. برخی از ناشران هنوز اين ژانر را به گونه صحيح نشناخته‌اند و اين مساله به خلق اين گونه‌ ی ادبی صدمه می ‌زند. همين موضوع باعث شده است تا آثاری نامناسب غربی و دور از واقعیت های جامعه در کشورمان مورد توجه زيادی قرار بگيرد. اگرچه اين آثار پُر فروش ادبی جزو آثار موفق محسوب نمی ‌شوند!

باید این نکته مهم را بپذیریم که در دنيای امروز ما با فن آوری ها و ابزاری مواجه هستيم كه هر ذهن خلاقی را به كنكاش وا می ‌دارد، بنابراين همان‌قدر كه در عصر صنعت، ما به سایر ژانرهای ادبی نيازمند بوديم، در عصر كنونی نيز محتاج ادبيات علمی و تخيلی (واقعی) هستيم.

«ایزاک آسیموف» نویسنده رمان های علمی می گوید: «ما نمی توانیم از سرعت نور فراتر رویم نمی توانیم به ستاره هایی برسیم که دور از زیست زمان ما هستند هیچ روشی، برای غلبه بر این مشکل، وجود ندارد.در رمان های من، انسان ها، تندتر از سرعت نور در حرکتند کاملا درست است اما در رمان، این گونه است رویاها را، با واقعیت، قاطی نکنید. دریافت و دانش ما از جهان پیرامون، متکی به تئوری نسبیت عام انیشتین است اما این تئوری، ممکن است در آینده جای خود را به تئوری دیگری بدهد. درست مثل تئوری های نیوتن که می دانم و در کتاب هایم، همیشه با دقت، به این نکته اشاره کرده ام چیزهایی وجود دارند که ما از آن اطلاع نداریم و تئوری نسبیت عام انیشتین به این جهان متعلق است. شاید، شما بتوانید از این جهان خارج شوید شاید قوانین پیچیده تری وجود داشته باشد، که ما از آن بی اطلاعیم شاید این چیزهایی بود که گفتم زیرا من یک نویسنده آثار علمی تخیلی هستم. پس من مجبورم از قافله علم، عقب نیفتم.»

در روزنامه آرمان امروز، شنبه ۴ بهمن ۱۳۹۳ منتشر شد.

نویسنده داستان‌کوتاه از یک رمان‌نویس بیشتر نویسنده است

داستان کوتاه به عنوان یک ژانر ادبی است. داستان کوتاه برشی از جریان زندگی است که در متنی داستانی، نمایش داده می شود. در ایران از دیرباز شکل هایی از این قالب داستانی وجود داشته است. نمونه های زیادی از این ژانر ادبی در کتاب ها و متن های عرفانی و دیوان های شعر شاعران و نظم ناظمان دیده می شود. نشانه هایی از نوعی داستان کوتاه در متون عرفانی و صوفیان می توان به کشف المحجوب، شرح تعرف، بستان العارفین، رساله ی قشیریه و گلستان سعدی اشاره کرد.

«داستان کوتاه»، روایت کوتاهی است که حادثه و عمل واحدی را در بُرشی از زمان گزارش بتوان آن را در یک وهله خواند. در این روایت خلاقه شخصیت های محدود در عمل و حادثه ی واحدی شرکت دارند. «رمان»، داستان بلند و طولانی است به نثر، که حوادث آن زنجیره وار در پی هم می آیند و گروهی از شخصیت ها در سلسله حوادث و صحنه های واقعی و حقیقت مانند، حضور دارند. رمان رونوشتی است نزدیک به واقعیت از انسان و زندگی آداب و عادات وی.

«پتر اشتام» رمان‌نویس، نویسنده داستان‌های کوتاه و نمایشنامه‌های رادیویی تفاوت داستان کوتاه و رمان را این گونه تعریف می کند: «بگذارید یک مثال بزنم. ما اغلب داستان‌ های کوتاه را با موسیقی مجلسی مقایسه می‌کنیم. در حالی‌که رمان را باید حتما با یک سمفونی فاخر مقایسه کرد. در یک داستان کوتاه شما با صداهای محدودی روبه‌رو هستید و می‌توانید تک‌تک صداها را مجزا از یکدیگر بشنوید. نویسنده در داستان کوتاه این موقعیت را دارد تا تجربه‌های زیادی را کسب کرده و دست به آزمایشاتی بزند که در رمان برایش امکان‌پذیر نیست. خود من در واقع نوشتن داستان کوتاه را بر رمان ترجیح می‌دهم. و خب البته رمان نیز از این بابت دلپذیر است که به شما امکان می‌دهد که روی یک متن مشخص مدت زمانی طولانی متمرکز شوید.»

«فرانک اوکانر» که بیشتر به خاطر داستان‌های کوتاه و زندگی‌نامه ‌هایش شناخته شده است؛  معتقد است که نویسنده ی داستان کوتاه از یک رمان نویس بیشتر نویسنده است و بیشتر هنرمند است و شاید بیشتر یک نمایشنامه نویس است زیرا که نویسنده ی داستان کوتاه، کمتر گرد توضیحات و توصیفات می گردد و بیشتر به تحرک و عمل توجه دارد. «ویلیام فاکنر» رمان نویس امریکایی و برنده نوبل ادبیات  ۱۹۴۹در مصاحبه ایی اعتراف می کند که آرزو داشته است داستان کوتاه نویس خوبی باشد اما چون این آرزو تحقق نیافت به رمان نویسی پرداخت.

خیلی از رمان نویسان، رمان موفقشان را مرهون داستان های کوتاهی دانسته اند که پیش از آن نوشته اند و اغلب نویسندگانی که از داستان کوتاه به رمان روی آورده اند، رمان هایشان از نظر حجم در حد معقول و متناسب بوده است و کوشیده اند تا حد امکان چیزی را بنویسند که پیام موضوع را عرضه کند.

«آلیس آنه مونرو» برنده نوبل ادبیات ۲۰۱۳ در مورد سوال «چه شد که داستان کوتاه نوشتید؟» پاسخ داد: «سال‌های متمادی فکر می‌کردم که داستان کوتاه نوشتن فقط نوعی تمرین نویسندگی به حساب می‌آید. آن سال‌ها گمان می‌بردم داستان کوتاه نوشتن بسیار آسان‌تر از رمان نوشتن است تا اینکه یک رمان نوشتم و پس از آن متوجه شدم داستان کوتاه نوشتن کاری بسیار دشوار است و من می‌توانم از عهده هر دوی اینها برآیم. البته بستگی زیادی به موضوع‌های انتخابی‌ ام هم دارد. به نظرم حرف‌هایم را می‌توانم در یک داستان کوتاه هم خلاصه کنم.»

اما بر خلاف «فرانک اوکانر»، «ویلیام فاکنر» و «آلیس مونرو»، «ریچارد فورد» نویسنده امریکایی و برگزیده جایزه ادبی فمینا ۲۰۱۳ (جایزه ادبی فرانسه) داستان کوتاه را فرم کوچکتری از رمان می داند و اعتقاد دارد داستان کوتاه نوشتن ساده تر از رمان است بسته به اینکه چقدر ملات در اختیار داشته باشی. با این حال به گفته او نویسندگانی بودند که هیچ وقت نخواستند رمان بنویسند.

داستان کوتاه، برای اولین بار توسط «ادگار آلن پو» نویسنده امریکایی ظهور یافت. ادگار آلن پو، داستان کوتاه را چنین تعریف می کند: «نویسنده باید بکوشد تا خواننده را تحت اثر واحدی که اثرات دیگر مادون آن باشد، قرار دهد و چنین اثری را تنها داستانی می تواند داشته باشدکه خواننده در یک نشست که از دو ساعت تجاوز نکند، تمام آن را بخواند.»

داستان کوتاه ريشه در ادبيات غنايی ما دارد. به همين دليل است که داستان کوتاه در ايران درخشيده است؛ چون ريشه در ادبيات ما دارد. حالا سوال من این است: رمان نتوانسته در کشور ما به اندازه داستان کوتاه رشد کند و مخاطب داشته باشد و وقتی می خواهيم بهترين رمان های ايرانی را نام ببريم، به آثار سال های مشروطه بر می گرديم. با این وجود چرا ناشران قدرتمند کشور تمایلی به چاپ داستان کوتاه ندارند و ریسکی در سرمایه گذاری آن نمی کنند!!؟؟

در روزنامه آرمان امروز، دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۳ منتشر شد.

پیشنهادی برای جایزه ادبی نیشابور

«فرشته نوبخت» داستان نویس و منتقد ادبی معتقد است: یکی از آسیب‌های امروز نویسندگی «آسان گرفتن و تجربه‌نویسی» است که کارگاه‌های نویسندگی و افزایش نویسندگان کار اولی از دلایل آن است.

امروز در کشور ما از نظر کمیت وضعیت رمان‌نویسی نسبت به داستان کوتاه مطلوب تر است و رمان‌های بیش‌تری نوشته و منتشر می‌شوند. اما از دیدگاه منتقدان ادبی انگار نوشتن دارد زیادی آسان گرفته می‌شود و به همین دلیل نویسنده‌های زیادی به «تجربه‌نویسی» روی آورده‌اند. مخصوصا اگر آثار نویسندگان کار اولی را بخوانیم این موضوع در آثار آنها بیشتر دیده می‌شود. در واقع اگر اثر نویسنده مرد را بخوانید یک جور از تجربه‌هایش نوشته و نویسنده زن هم جور دیگر و انگار جای نگاه کردن وسیع به ایده وجود ندارد و ژانرنویسی در ادبیات ما جایش خالی است.

شاید دلیل این موضوع این است که ما با آثار زیادی از سوی نویسندگان کار اولی مواجه هستیم و انگار نوشتن رمان و داستان کوتاه آسان شده است.

شاید من اشتباه تصور می کنم اما احساس می‌کنم که ما انگار داریم از روی دست هم می‌نویسیم و از کار هم تاثیر می‌گیریم. زنان «شخصی‌نویسی» می‌کنند و مردان هم به «خشن‌نویسی» روی آورده‌اند. نویسنده باید کتاب‌های زیادی بخواند، فیلم ببیند و توی حافظه ذهنی‌اش گنجینه‌ای داشته باشد. این تنها چیزی است که می‌تواند او را از «تکرار نویسی» دور کند.

در واقع نویسنده های جوان و پُر کار ما به عنوان نویسنده کم فیلم می‌بینند‌، کم کتاب می‌خوانند، وضعیت اجتماعی را مرور نمی‌کنند، از سیاست سر در نمی‌آورند… همه این موارد به ادبیات آسیب زده است.

نویسنده های جوان نیشابور باید تجربه نویس باشند و با حضور در محافل ادبی کشور و جوایز معتبر کشوری تجربه های بسیاری کسب کنند.

پیشنهاد من به آقای کرخی مدیر محترم اداره ارشاد اسلامی شهرستان نیشابور این است که همانند تبریز، اصفهان، شیراز و بوشهر، جایزه ادبی سالانه و یا دوسالانه با نام «جایزه ادبی نیشابور» با حضور داوران کشوری راه بیاندازند. چیزی که در این موضوع موثر است جایزه‌های ادبی است. در واقع این نوع جایزه ها بهانه ایی است برای حضور نویسنده های مطرح کشوری در نیشابور و کسب تجربه برای نویسنده های کار اولی و پُرکار.

مصطفی بیان

در هفته نامه فرسیمرغ، ۲۹ آذر ۹۳ منتشر شد.