وقتی من کتابخوان شدم

وقتی من کتابخوان شدم
۲۴ آبان، روز کتاب و کتابخوانی

آمده بود برای پسرش کتاب بخرد. مدام از قفسه، کتاب بر می‌داشت، ورق می‌ زد و کتاب را سر جای اولش می‌گذاشت. می‌گفت نمی‌داند چه کتابی را انتخاب کند که بچه تشویق شود به کتابخوانی. من یاد خودم افتادم. بیست و شش یا هفت سال پیش، اولین کتابی که برایم خواندند، «کدو قلقله زن» بود.
آن موقع‌ با مامان رفته بودیم، خرید. گفت نگاه کن، کتاب‌ ها را ورق بزن، هر کدام را دوست داری انتخاب کن.‌‌ همان شد. من با‌‌ همان کتاب، عاشق کتاب شدم و شیفته خواندن.
همیشه قبل از خواب، بابا با استفاده از قوه تخیلش برایم قصه می‌ گفت. قصه ی «شیر مهربون و شیر دُم سیاه». با داداش کوچیکم به بابا می چسبیدیم و با اشتیاق فراوان به قصه ی بابا گوش می دادیم. همین شد که با همین قصه، عاشق نوشتن شدم و شیفته داستان نویسی.
باید بچه هایمان را از کودکی به کتابخوانی عادت بدهیم و بچه ها از دوران کودکی با کتاب آشنا شوند. در حقیقت باید فرزندانمان را در این سنین به کتابخوانی مبتلا کنیم؛ کتاب های مصور و بعد کم کم نوشتاری، تا کودک به کتاب دست گرفتن و کتاب خواندن عادت کند.
به گمانم شنيدن داستان‌های صوتی از طریق تلفن همراه یا برنامه های شبانه رادیویی (رادیو ایران یا رادیو فرهنگ) ، هم می ‌تواند ما را به شنيدن داستان و خواندن كتاب تشويق و ترغيب كند.
حرف زدن از کتاب و ردیف کردن کتاب‌ها در کتابخانه، حالم را خوب می‌کند. افسوس که گفتن از لذتِ در دست گرفتن کتاب، گفتن از بوی خوب کاغذ، گفتن از قصه های قشنگ، برای نسلی که از جنس رایانه، تبلت، لپ تاپ و شبکه های مجازی هستند، سخت است.
نگران فرزندم هستم.
راستی فرزندان ما، فردا از چه خاطره ‌ای برای بچه‌هایشان حرف می‌زنند؟

مصطفی بیان

این یادداشت در هفته نامه «اطلاعات هفتگی» ، ۱۸ آذر ۱۳۹۴ (شماره ۳۶۸۰) چاپ شده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *