جهان بینی خیام از نگاه داریوش شایگان

عنوان مقاله : جهان بینی خیام از نگاه داریوش شایگان

«داریوش شایگان»، فیلسوف و نویسنده ایرانی، بامداد دوم فروردین امسال در ۸۳ سالگی چشم از جهان هستی فرو بست. این اندیشمند ایرانی در سال ۱۳۹۳ کتابی با عنوان «پنج اقلیم حضور» توسط نشر فرهنگ معاصر منتشر کرد که کتابش تا به امروز به چاپ هفتم در شمارگان های دو هزار نسخه تجدید چاپ شده است.

شایگان در این کتاب در مقام یک اندیشمند و متفکر به پنج شاعران بزرگ ایرانی (فردوسی، خیام، مولوی، سعدی و حافظ) پرداخته است و بنابراین تحلیل او از نوع تحلیل ادبی نیست بلکه او می‌خواهد بنیان‌ های فکری ایرانیان را به بحث بگذارد.

داریوش شایگان در ابتدای مقاله «خیام، لحظه های برق آسای حضور»، انس و علاقه اش را نسبت به خیام ابراز می کند اما درباره محیط فلسفی و فکری که خیام در آن زیسته، می نویسد این محیط باعث شده خیام محتاط باشد. نویسنده با مطالعه ۵۰ – ۶۰ رباعی خیام به این نتیجه می رسد که خیام دنیای نوافلاطونی را وارونه کرده، یعنی عالم قوس صعودی و قوس نزولی – چنان که بین بیشتر متفکرین ما مثل حافظ و مولوی هست – در خیام نیست. خیام بیشتر صحبت از هوشیاری لحظات و دم می کند؛ چون زمان در تفکر خیام تکرار مکررات است. همان حوادث تکرار می شود و این ملالی که در زندگی از تکرار می آید، باعث می شود که خیام بخواهد آن لحظه ای را پیدا کند. برای همین است که داریوش شایگان می گوید: «لحظات برق آسای حضور» جایی است که انسان به نحوی از زمان می گریزد و پا به عرصه دیگری از آگاهی می گذارد.

نویسنده این کتاب معتقد است که حرف های خیام اکثرا روان و ساده است. پشت سر این بیان روان، یک تفکر عمیق وجود دارد که همان مفهوم زمان است. شایگان، شباهت این را در بودیسم هم یافته است. یعنی اینکه اولا صحبت وجود و هستی نمی شود صحبت از تکرار حوادثی است که بر می گردند.

شایگان در کتابش می نویسد: «جهان خیام خارج از حیطه مذهب و اسطوره است». اگر به رباعیاتی که محکم است نگاه کنیم در آنها نه صحبت از آخرت و بهشت است نه معاد. به همین دلیل خیام، استثنایی است و خارج از این هاست. برای همیشه حیرت انگیز بوده که نه در همه ی رباعیات بلکه در رباعیات محکمی که صادق هدایت و یا علی دشتی انتخاب کرده، اگر کسی این رباعیات را تصادفا و بدون نام شاعر پیدا می کرد اصلا نمی فهمید خیام، مسلمان است. چنین تفکر خاصی است که یک حالت بی تعلقی نسبت به مسائل دنیا به آدم دست می دهد.

داریوش شایگان به پوچی که در تفکر خیام وجود دارد اشاره می کند و پاسخ می دهد: «فانوس خیال، فانوسی است که تصویر تولید می کند اما این تصاویر وهم اند و وجود ندارند. کاری که خیام می کند همان چیزی است که در فلسفه ی یونانی تعلیق لحظه در زمان است. معنی دنیا از عریانی شعر خیام مستفاد می شود، به طوری که دو روی سکه است. یک روی آن تصاویری است که ما می بینیم و آن روی دیگرش هم هیچ است، تکرار ابدی است. نه آغاز دارد نه پایان. این گاهی می تواند به نیهیلیسم هم تعبیر شود.»

نویسنده معتقد است رگه های مختلف یونانی و رومی در آثار صادق هدایت نفوذ کرده است. خیلی می شود این نفوذها را در آثار هدایت و سایر ادیبان دید. داریوش شایگان توضیح می دهد: «گاهی شعرهای حافظ هم خیامی می شود. حتی یک بار دوستی شعری از فردوسی خواند که آن هم در جایی خیامی شده بود. این کوران خیامی در ایران هست – چه خیام این اشعار را سروده باشد چه او نسروده باشد.»

به گمان داریوش شایگان، خیام تنها متفکر ایرانی است که جغرافیای افلاطونی بالا و پایین را به هم ریخته و در عرصه جهانی بینی کلی ایران، مردی است در حاشیه. جهانی که خیام ترسیم می کند در خارج از حیطه ی مذهب و اسطوره قرار دارد. در این جهان نه از عوامل کشف و شهود، از آن گونه که نزد حافظ سراغ داریم و نوعی جغرافیای هستی را به دست می دهد، خبری ست و نه از بی خودی مولانا که از طریق جریان سیال آسای صوَر، جان را به سوی «هفت پرده ی افلاک» بر می کشد اثری؛ نه از حکمت عملی سعدی در آن نشانی ست و نه از خاطره ی اساطیری فردوسی نمونه ای. این جهان، جهانی است بیرون از صورت ها و الگوهای ازلی، بیرون از حیطه ی ادیان و مختصاتش، از عروج و رستاخیز و معاد. جهانی ست برهوت که معنایش را از عریانی اش می گیرد.

برای خیام، عبور از این جهان به جهانی دیگر وجهی تصاعدی ندارد بلکه انقطاعی آنی ست. نوعی تعلیق زمان به صورت لحظات برق آسای حضور که یک سویش ظهور بی جواب است و سوی دیگرش هیچ: وهم است و خیال دو روی یک سکه است. یک سویش معنای عظیم عدم است و سوی دیگرش فانوس خیال.

جهان دو دروازه دارد: از دری به درون می آییم، و از در دیگر به در می شویم. انسان میان دو عدم گرفتار است.

چون حاصل آدمی در این جای دو در

جز درد دل و دادن جان نیست دگر

خرم دل آنکه یک نفس زنده نبود

و آسوده کسی که خود نزاد از مادر

و این امر ناشی از نقصی است که در ذات چیزها، در بیهودگی ذاتی و ازلی جهان، مستقر است. میان این دو عدم، حُلّه هستی از رنج بافته شده است، اما رنجی چنان اساسی که به نوعی پرده ی بنیاد وجود را تشکیل می دهد، چرا که وجود جز باز تولید نیست:

نا آمدگان اگر بدانند که ما

از دهر چه می کشیم نایند هنوز

اما فضای میان دو دروازه همچنین نمایشی است که لجوجانه تکرار می شود. خیام از طریق تصاویر کوزه گر، کوزه، اعضای پخش و پلا شده ی اجسادِ پوسیده ی موجودات که با اشکال گوناگونِ گِل کوزه گری هم سان می شود، تکرار توهم آمیز پدیده ها را نشان می دهد. با پیش بینی قریب الوقوع بودنِ واقعه ای که برایم روی می دهد، با به تعلیق در آوردن لحظه ی مشارکت که همین دم و لحظه است، از مرگ فرا می گذرم و این دم گسستی است که بیرون از توالی قریب الوقوع واقعه روی می دهد، به نحوی که حالت ناگهانی بودنِ آن را می گیرد، آن را مهار می کند، و هجوم مجددش را باطل می سازد: اگر این سبزه زاری را که در این لحظه آن را می ستاییم «تماشاگهی» ست که خود را در برابر نگاه مجذوب ما به جلوه در می آورد، سبزه ای که از خاک وجود ما می روید تماشاگه کسان دیگری خواهد بود که بعد از ما خواهند آمد:

این سبزه که امروز تماشاگه ماست

تا سبزه ی خاک ما تماشاگه کسیت

آگاهی خیامی نه چون مولانا عاطفی است، و نه چون حافظ هنرمندانه و پُر احساس. آگاهی خیام عمل ناب هشیاری است که گاه از طریق مستی شرابی به بار می آید که بیداری را سیراب می کند و گاه از طریق تیغ برنده نگاهی تجربه می شود که صاعقه وار از نمودها و پدیده ها سر به در می آورد. این دم، همه ی استمرار را، با همه ی گذشته ای که در پی خود دارد، با همه ی آینده ای که نویدش را می دهد و با همه ی بار ازلی که بر دوش دارد، چنان در خود فشرده و متراکم می کند که ناگزیر از فرط فشردگی در یک نقطه – فضای فراموشی منجر می شود. شاعر می گوید با باده هم نشین شو چرا که سراسر قلمرو و سلطنت محمود به این یک دم نمی ارزد. ناله ی چنگ را بشنو که صوت داوود در آن است. به آنها که رفته اند و به آنها که آمده اند میندیش. خوش باش زیرا که مقصود همین است.

با باده نشین، که ملک محمود اینست

وز چنگ شنو، که لحن داود اینست

از آمده و رفته دگر یاد مکن

حالی خوش باش، زانکه مقصود اینست

مقصودِ بی مقصودی کل هستی در این نقطه ی انفجاری به طرز معجزه آسا تقطیر می شود. نقطه ای که در آن گذشته و آینده، بهشت و دوزخ، در فراموشی ای که شکل دهنده ی لحظه ی حضور است زائل و زدوده می شود، حضوری که انطباق دو وجه چیزهاست: وجه ظاهری و وجه واقعی. خیام می گوید مقصود از حیات تنها یک نفس است.

از منزل کفر تا به دین، یک نفس است

وز عالم شک تا به یقین، یک نفس است

این یک نفس عزیز را خوش می دار

کز حاصل عمر ما همین یک نفس است

زیرا معلوم نیست این دمی را که فرو می برم بتوانم بار دیگر بر آورم:

پر کن قدح باده که معلومم نیست

کاین دم که فرو برم، بر آرم یا نه

«رستاخیز» خیام آن لحظه ی سرشار و سرریزی ست که تداوم بیداری را در گسل های ناپیوسته ی قطعهای مکرر تامین می کند، و تداوم آن به دست کسانی از سر گرفته می شود که این تجربه را آزموده اند. این رستاخیز، به عبارت دیگر، به شکل گیریِ جامعه ای متشکل از افرادی می انجامد که در فراسوی زمان و مکان، ابدیتِ بازیافته در لحظه را آزموده اند.

باده همچون دم حال، همچون لحظه، زنگار غم را می شوید.

چون آمدنم به من نَبُد روز نخست

وین رفتن بی مراد عزمی ست درست

برخیز و میان ببند ای ساقی چُست

کاندوه جهان به می فرو خواهم نشست

کاستن از استمرار وضعیت هایی که باز تکرار می شوند و رها شدن از یکنواختی این تکرار مکرّر، برابر است با تجلی شادی. شراب و شادی دو یار همراهند. شادی تایید رهایی من است از بیهودگی جهان، تضمین لنگر حضور من است در اقیانوس فرّار چیزها و تامین تداوم من است در برابر خطر قطعها در لحظه ای که هستی ام را به تمام در اینجا و اکنون به ودیعه می گذارم.

این قافله عمر عجب می گذرد

دریاب دمی که با طرب می گذرد

ساقی، غم فردای حریفان چه خوری

پیش آر پیله را، که شب می گذرد

به دید داریوش شایگان، شادی خیام، «مذهب» اوست. «رستاخیز» اوست در جهانی که نه گناه می شناسد و نه عقوبت. این شادی، شادی موجودِ استثناییِ سازش ناپذیری ست که از هرگونه ماتقدّم و پیش داوری رهاست و با جسارتی کم نظیر جرات می کند که این آیین خاص خود را، به رغم همه ی توهماتی که در ضدیت با آن ایستاده، اعلان کند.

می خوردن و شاد بودن آیین من است

فارغ بودن ز کفر و دین، دین من است

گفتم به عروس دهر: کابین تو چیست؟

گفتا: دل خرّم تو کابین من است

به دید نویسنده، شعر خیام نوعی از جهان ‌بینی ایرانی است که از تعارض در اندیشه نبوغ‌ آمیز شاعر برخوردار است و مجموعه ‌ای از تناقضاتی مانند «شک و ایمان، اطاعت و عصیان، و لحظه و ابدیت» است: «خیام نه عارف به معنای متعارف کلمه است…و نه فیلسوفی مشایی‌ ست، نه فقیه است و نه شاعر عهد خود… او به دقت تمام زیر ظاهر دانشمندش پنهان بود.»

زنده یاد داریوش شایگان در شب رونمایی از کتاب «پنج اقلیم حضور» که به همت مجله ی بخارا در مهر ماه ۱۳۹۳ برگزار شد؛ گفت: «به یاد دارم در سال ۱۳۴۲، همسر نیکوس کازنتزاکیس نویسنده معروف یونانی، در ایران مهمان من بود، و در سفری که به شیراز داشتیم پس از بازدید از مقبره سعدی و حافظ، با تاثر و شیفتگی بسیار سخنی گفت که هرگز فراموشش نکردم: «من در هیچ کجای دنیا ندیده ‌ام که مزار و مقبره یک شاعر بزرگ، زیارتگاه مردم باشد! شاید شما تنها ملتی باشید که با شاعرانشان چنین ارتباط معنوی عمیقی دارید و چنان ارجی برایشان قائلید که حضوری مدام در زندگی شما دارند.»

 

مصطفی بیان / داستان نویس و پژوهشگر ادبی

چاپ شده در ویژه نامه روز ملی خیام نیشابوری / هفته نامه آفتاب صبح نیشابور / شنبه ۲۹ اردیبهشت ۹۷

 

منبع:

  • شایگان، داریوش. «پنج اقلیم حضور». نشر فرهنگ معاصر. چاپ اول.
  • ماهنامه تجربه. «دوست دارم ساده بنویسم. گفت و گو با داریوش شایگان». ویژه نامه نوروز ۱۳۹۷٫
  • مجله بخارا. «فیلم سخنان دکتر داریوش شایگان درباره ی حکیم خیام نیشابوری».

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *