انجمن داستان سیمرغ نیشابور هفت ساله شد!

انجمن داستان سیمرغ نیشابور، یک انجمن ادبی مستقل و غیر دولتی است که از سال ۱۳۹۴ با هدف ارتقاء ادبیات داستان نویسی شهرستان نیشابور و با حمایت بخش مردمی شروع به فعالیت کرد.

این انجمن ادبی، علاوه بر انتشار دو کتاب ، پنج دوره جایزه داستان سیمرغ را با مشارکت بخش خصوصی برگزار کرده است. 

مصطفی بیان، موسس انجمن داستان سیمرغ نیشابور 

آینده مال ماست!

آینده مال ماست، حتی اگر ما در آن نباشیم. ما با بقیه فرق داریم. این فرق ماست، با آنهایی که یک شبه می چاپند و در میرن کانادا!

با دوستان داستان نویس و علاقه مند به داستان حرف زدیم. داستان خواندیم و چای خوردیم.

سه شنبه / اول تیر ۱۴۰۰

انجمن داستان سیمرغ نیشابور

 

رونمایی از کتابِ جدید سمیه کاتبی

نشست دیدار و گفت و گو با سمیه کاتبی نویسنده مجموعه داستان «میم و نون های جدا شده از من»

چهارشنبه ۱۹ خرداد ۱۴۰۰

«میم‌ونون‌های جداشده از من» قصه آدم‌هایی ا‌ست که قصه‌ای ندارند! عناوین خلاقانه هر روایت در کنار توصیفات بدیع و هنرمندانه‌ نویسنده این کتاب را خواندنی کرده‌ است.

سمیه کاتبی متولد ۱۳۶۱ در نیشابور و فارغ‌التحصیل رشته مدیریت بازرگانی است. علایقش در حوزه ادبیات و داستان را با حضور در دوره‌های مختلف داستان‌نویسی دنبال کرد. دوره‌هایی از جمله ظرایف نویسندگی با محمدحسن شهسواری، روش‌های فضاسازی در داستان کوتاه با محمدرضا شرفی‌خبوشان و همچنین دوره‌های داستان‌نویسی جلال آل‌احمد. او در عرصه نشریات نیز دستی بر قلم دارد و چندین اثر داستانی کوتاه در همشهری داستان، روزنامه اعتماد، روزنامه ایران و داستان نامه منتشر کرده است.

یادداشتی برای مجموعه داستان «به چشم های هم خیره شده بودیم» نوشته ی احمد آرام

به چشم های هم خیره شده بودیم

اولین داستانی که از احمد آرام خواندم؛ داستانِ «آن سه نفر» بود که قبل از شروع کرونا، در روزنامه ی «آرمان امروز» به چاپ رسید. این بهانه ای شد تا مجموعه داستان «به چشم های هم خیره شده بودیم» را که به تازگی توسط نشر نیماژ منتشر شده، بخوانم.

کتابِ «به چشم هم های هم خیره شده بودیم»، شامل پنج داستان است که چهار داستان آن (به جز یک داستان اول که تاریخ ندارد) در سال های ۱۳۸۶ تا ۱۳۸۹ نوشته شده است.

در پشت جلد کتاب نوشته شده: «احمد آرام نویسنده ی بوشهری است… همین بوشهر، همین دریا و همین کوچه هایش.» به همین دلیل، در داستان های این مجموعه، رنگ و بوی دریا، سفرهای دریایی، خصومت با دریا، باران، باورها، اعتقادهای بومی و آداب و رسوم مردمِ جنوب دیده می شود.

درون مایه چهار داستان اول، ترس، خرافه، سکوت، دروغ، خشم، خشونت، دگردیسی، واهمه، فشار روحی، تصورات وهم انگیز، خیانت، انتقام، خاطرات ناگوار، جنون، سلاخی و افکار ناگوار بود که همه ی این عوامل دست به دست هم داد تا فضای چهار داستانِ اول را تیره، سرد و غم انگیز نشان دهد.

یکی از نکات مثبت داستان های احمد آرام، «شروع خوب» داستان هایش است که خواننده را مُجاب می کند تا داستان را ادامه دهد. اما با این وجود، سرعت کشش و جذابیت چهار داستان اول – به جز داستانِ آخر –  به مرور کاسته می شد.

نویسنده در داستانِ «شبِ به یادماندنی» به اهمیتِ «شروع داستان» اشاره می کند و می نویسد: «داستان را از جایی بهتر ادامه بدهم. فکر کنم … مناسب تر است.»

داستانِ «شبِ به یادماندنی»، دومین داستانِ این مجموعه است. داستان به سه زنِ مُطلقه اشاره می کند که شب های چهارشنبه برای هم داستان می گویند. شبی، نوبتِ یکی از آنهاست که به داستانِ گیلدا اشاره می کند؛ و یکی از جذابیت های این داستان، این است که احمد آرام در مقام معلمِ داستان، از این طریق با اشاره به عناصر داستان مانند دیالوگ و شخصیت های گم شده، به راه های هیجان انگیزتر کردنِ داستان اشاره می کند.

به اعتقاد من، داستان آخر این مجموعه، داستانِ «دره های ماه زده» _ که نسبت به چهار داستان دیگر پُر حجم تر می باشد _ از جذابیت و کشش کافی برخوردار است. داستان درباره مردی به نام سیدوست که اهالی منطقه باور داشتند او مُرده است. اما انگار او زنده شده و برگشته است. خبر بازگشت او، ترس و وحشت را برای اهالی آبادی به دنبال دارد. اهالی تصمیم می گیرند به دنبالِ سیدو بروند که در نهایت سر از دره ی ماه زده در می آورند؛ دره ای عمیق که تا آن روز کسی نتوانسته به ته آن برود. برای همین بود که آدم های ریش سفید آبادی نمی گذاشتند جوان ها به این دره نزدیک شوند؛ می گفتند سایه ی این دره ها زخم به زندگی مان می زند.

اعتقادها و باورهای مردمی را می توان در برخی از داستان احمد آرام مانند داستان «فانوس» و «دره های ماه زده» مشاهده کرد. مانند قرار دادنِ شاخ بُزِ نذری در بالای درِ حیاط منزل که این شاخ می تواند مسافرِ گمشده ی دریا را به سلامت برگرداند! و یا روشن نگاه داشتنِ فانوسِ درِ خانه شان که از این طریق پیامی برای روح مسافر غرق شده شان برساند.

حسن میرعابدینی در کتاب «صد سال داستان نویسی ایران» می نویسد: «نویسنده نسل شکسته می کوشد با افسانه های تمثیلی و اسطوره ای خوانندگان خود را تسلا دهد.» (جلد اول / صفحه ۲۲۹)

نویسنده با اشاره به خصومت تمام نشدنی مردم و دریا، چه در روزهای خوش و چه در روزهای ناخوش، به ادبیات رمانتیکِ افسانه ای، گریزی می زند. نویسنده با استفاده از دنیای رازآمیز تخیل و اسطوره به آداب و رسوم و باورهای مردمِ یک منطقه که واقعیت روزمره مردمِ آن آبادی قرار گرفته است، اشاره می کند. میرعابدینی می نویسد: «افسانه به دلیل غرابت و اغراق آمیز بودنِ آن مورد توجه نویسندگان قرار می گیرد و تمثیلی نوشتن نشانه ذهن و کمال معنوی به شمار می آید. از این رو کمتر نویسنده ای را در می یابیم که داستان تمثیلی ننوشته باشد.»

احمد آرام از نسل نویسندگانی است که می توان به جدّ ، نشانه هایی از افسانه های اجتماعی در داستان هایش مشاهده کرد. به عنوان مثال در داستانِ «فانوس»، وقتی غریبه در قایق کنار مادر نشست و مادر اشاره می کند که دیگر فانوس به دردش نمی خورد و هر دو بدون آن نور مُرده ی فانوس، روانه ی دریای تاریک می شوند ؛ و یا در داستانِ «دره های ماه زده»، ماه بیگم، هر شب، فانوسِ درِ خانه اش را روشن نگه می دارد تا از این طریق، روح شوهرش از اعماق دریا آن روشنایی را ببیند؛ از نمونه های بارز باورها و افسانه های اجتماعی ادبیات روستایی جنوب است.

به طور کل، همه ی داستان های این مجموعه را نمی توان در دسته ی داستان های ادبیات جنوب و یا ادبیات روستایی و اقلیمی جنوب قرار داد. زیرا یک سبک روایی منسجم از ادبیات جنوب که فرهنگ و طبیعت متنوع جنوب در برخی از داستان های این مجموعه به طور کامل و منسجم دیده نمی شود. مانند سه داستان: «شبِ به یادماندنی»، «خرده روایت های منطقه البروج» و «راگا» . به همین دلیل فقط می توان دو داستانِ «فانوس» و «دره های ماه زده» را در دسته ی ادبیات جنوب قرار داد.

در کل، بهترین داستان این مجموعه را داستان «دره های ماه زده» می دانم که با نثر گویا و خیال انگیز، خواننده را در فضای بدیع و هیجان انگیز قرار می دهد تا پُر حجم ترین داستانِ این مجموعه را _ یک سوم تعداد صفحه  ی کتاب را شامل می شود – بخواند و لذت ببرد. مهمترین ضعفی که در داستان های اول این مجموعه دیده می شود؛ ضعف در تعلیق است. این که «چرا این گونه شد؟» به عنوان مثال حضور ناگهانی غریبه و تصمیم ناگهانی مادر در پایان داستانِ «فانوس»! داستان خیلی سریع و با توصیف تصویر رفتنِ مادر، جیغ مرغان ماهی خوار و گریه برادر کوچک به پایان می رسد:

«به رفتن شان نگاه کردیم. طولی نکشید که بعد از جیغ مرغ ماهی خوار ناپدید شدند. وقتی خرچنگ ها از قوزک پاهایمان بالا آمدند من خندیدم و برادر کوچکم گریه کرد.» (پایان داستان فانوس)

نکته ی آخر در داستانِ «فانوس» این است که دریا، شخصیت خاص خود را دارد. یعنی اینکه خشونت دریا در این داستان، عنصری تزئینی نیست و بلکه در فضاسازی و زمینه سازی داستان نقش ایفا می کند. میرعابدینی در تعریف ادبیات داستانی جنوب در بخش ادبیات روستایی و اقلیمی می نویسد: «دریا در این گونه از داستان ها، محل کشاکش انسان برای ادامه حیات است.»

«امواج دریا از چند کوچه گذشت و دیگر به جای اول خود برنگشت. همین امواج خودش را رسانده بود به درگاهی درِ ورودی خانه ی ما. ما تنها کاری که از دستمان برمی آمد این بود که با چوب بلندی جلوی هجوم خرچنگ های ریز به درون خانه را بگیریم.» (بخش از داستان فانوس)

پیشنهاد می کنم برای اطلاعات بیشتر، مقاله ی «اسطوره دریا در داستان های بوشهر» نوشته ی ثریا آقایی برزآباد و همکاران را از اینترنت دانلود و مطالعه بفرمائید.

مجموعه داستان «به چشم‌های هم خيره شده بوديم»، نوشته احمد آرام، زمستان ۱۳۹۹ از سوی انتشارات نیماژ منتشر شد.

مصطفی بیان / داستان نویس

منتشر شده در سایت کافه داستان / شنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۰

http://www.cafedastan.com/1400/03/14/%d8%af%d8%a7%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%86%e2%80%8c%d9%87%d8%a7%db%8c%db%8c-%d8%a8%d8%a7-%d8%b1%d9%86%da%af-%d9%88-%d8%a8%d9%88%db%8c-%d8%af%d8%b1%db%8c%d8%a7-%d9%85%d8%b5%d8%b7%d9%81%db%8c-%d8%a8%db%8c/

درباره زن سی ساله

به اعتقاد من، بهترین پیام رمان «زن سی ساله» در صفحه‌ی ۳۱۰ کتاب آمده؛ در جایی که اونوره بالزاک می نویسد: «داور،  جز خدا کسی نیست. خداوندی که غالبا انتقامش را در کانون خانواده‌ها مستقر می‌سازد و جاودانه فرزندان را علیه مادران، پدران را علیه پسران، ملت‌ها را علیه دولت‌ها، دولت‌ها را علیه ملت‌ها، همه را علیه هم بر‌می‌انگیزد. در دنیای اخلاق، احساسات را جایگزین احساسات می‌کند، به همان‌گونه که در بهار برگ‌های جوان، جای برگ‌های مرده را می‌گیرند، با نظم و ترتیب تغییر‌ناپذیری همه چیز را به حرکت وامیدارد، و تنها اوست که به هدف و مقصود این کار واقف است.»

دو هفته به‌ خاطر کرونا تجربه‌ی حصر خانگی را چشیدم 😊 خانه‌نشینی فرصتی فراهم کرد تا بتوانم رمان ۳۲۷ صفحه‌ای «زن سی ساله» نوشته‌ی بالزاک را با ترجمه‌ی محمد آریان (چاپ سال ۱۳۴۸) بخوانم .

عالیجناب بالزاک ، نویسنده‌ی مورد علاقه‌ی من‌ است. بعد از دو رمان «باباگوریو» و «رازهای پرنسس دو کادینیان» ، رمان «زن سی ساله» را از او خواندم.

قبلا در مورد اونوره دو بالزاک، مفصل یادداشت نوشته ام. بالزاک نویسنده‌ی سبک رئالیسم عاشقانه و ادبی است و به اعتقاد من در توصیف شخصیت ، ماهر و چیره‌دست است. بالزاک ، ۵۱ سال بیشتر عمر نکرد ، اما رمان‌های بی‌نظیری به یادگار گذاشت.

ترجمه‌های زیادی از این کتاب منتشر شده است که من ترجمه‌ی قدیمی و بدون سانسور گیرم آمد که یک نفس آن را خواندم . دکتر محمد آریان (مترجم) در مقدمه‌ی این کتاب نوشته: «بالزاک این داستان عاشقانه را از زنی به نام هانسکا که با او رابطه‌ی نامشروعی داشته، الهام می‌گیرد.»

داستان درباره‌ی زنی جوان، زیبا و باهوش به نام ژولی است که دلباخته‌ی افسر جوانی به نام ویکتور اگلمون می‌شود. ویکتور افسر لایق گارد مخصو ناپلئون است. داستان در اوایل قرن نوزدهم، در امپراتوری ناپلئون رخ می‌دهد. ژولی، برای اولین بار، ویکتور را در صف رژه‌ی افسران ناپلئون که راهی جنگ خانمان‌سوز هستند، می‌بیند.پدر #ژولی با پیوند این دو  مخالف است و دخترش را منصرف می‌کند.

در ادامه‌ی داستان این دو بالاخره ازدواج می کنند اما، ازدواج عاشقانه‌ ژولی با شکست مواجه می‌شود. همسرش به او خیانت می‌کند. ژولی درگیر عشقی رازآلود و ممنوعه می‌شود. از این عشقِ ممنوعه، فرزندی نامشروع به دنیا می‌آید که در ادامه داستان، دختر ژولی از راز مادرش باخبر می‌شود ….

مصطفی بیان

۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۰

کاریزبان ، برگزیده ی جایزه داستان نویسی مجله ی اطلاعات هفتگی

داستان من با عنوان «کاریزبان» ، رتبه‌ی اول جایزه داستان‌نویسی مجله‌ی «اطلاعات هفتگی» را از آن خود کرد.

مجله‌ی «اطلاعات هفتگی» هشتاد سال است که – از سال ۱۳۲۰ –  منتشر می‌شود و از قدیمی‌ترین و پُر اعتبارترین نشریات ایران محسوب می‌شود. در بیانیه این جایزه ادبی آمده است : مجموع شدن چند خرده روایت در پرهیبی از یک کلان روایت نو و بسامان به «کاریزبان» نوشته مصطفی بیان نویسنده جوان و پوینده، در روشنا تاریکی محنت و اندوهی اندیشه برانگیز، درخششی تاویل‌پذیر بخشیده است. به بیانی دیگر این جا و در این داستان به یک هزار تو (لابرینت) رانده می‌شویم. در این هزار توی تاریکی و نیمه تاریک است که برش‌هایی از تاریخ توحش یا توحش تاریخی، در قالبی روایتی گسترش یابنده ملموس می‌شود.

یادآوری: این داستان در شماره ی ۳۹۰۷ (چهارشنبه ۵ آذر ۱۳۹۹) در مجله ی اطلاعات هفتگی به چاپ رسیده است.

زمینه های پیدایش ادبیات داستانی جدید در ایران

داستان کوتاه در قرن نوزدهم به پیشگامی ادگار آلن پو، نیکلای گوگول و گی دوموپاسان ظهور کرد. ادگار آلن پو برای نخستین بار در سال ۱۸۴۲ اصول داستان کوتاه را معرفی کرد.

ایزاک باشیویس سینگر، نویسنده امریکایی می گوید: «برخلاف رمان که قادر است حاشیه پردازی طولانی، بازگشت به گذشته و حتی ساختار ضعیف را در خود مستحیل و حتی پنهان کند، داستان کوتاه باید مستقیم به سوی نقطه ی اوج خود پیش برود. باید بی وقفه تنش و تعلیق داشته باشد. ایجاز نیز جوهر خاص داستان کوتاه است. داستان کوتاه باید طرح معینی داشته باشد؛ نمی تواند به اصطلاح برشی از زندگی باشد. استادان داستان کوتاه دقیقا می دانستند به کجا می روند. می توان این داستان ها را بارها خواند و هرگز ملول نشد. به طور کلی، داستان کوتاه هرگز نباید به اثر تحلیلی بدل شود. در واقع، داستان نویس حتی نباید از سر تفنن تلاش کند که به روان شناسی و ایسم های مختلف بپردازد. ادبیات ناب در همان حال که سرگرم می کند آگاهی می دهد. قادر است هم روشن باشد هم پر محتوا. قدرت جادویی دارد برای آمیختن علیت با هدف، شک با ایمان، تماناهای جسم با اشتیاق های روح. منحصر به فرد و عمومی است، ملی و جهانی، واقع گرا و تمثیلی. اگرچه تفسیرهای دیگران را بر می تابد، هیچ گاه نباید در صدد توضیح خود برآید. باید بر این حقایق بدیهی تاکید کرد، زیرا نقدهای گمراه کننده و نوآوریِ ساختگی، یک جور نسیان ادبی در نسل ما پدید آورده است. شور و شوقِ پیام دادن موجب شده بسیاری از نویسندگان فراموش کنند که علت وجودیِ نثر هنرمندانه، قصه گفتن است.» [۱]

عباس میرزا، پسر فتحعلی شاه قاجار، نخستین کسی بود که با فرستادنِ جوانان ایرانی برای تحصیل علوم جدید در اروپا، تاسیسات چاپ را به ایران وارد و افراد مستعد را به ترجمه آثار اروپایی تشویق کرد. اندکی بعد میرزا تقی خان امیرکبیر (که در جوانی همراه نمایندگان پادشاه ایران به روسیه سفر کرده و تحولات صنعتی آن کشور را از نزدیک دیده بود) در صدد برآمد که نظر ناصرالدین شاه را به اصلاحات اساسی در کشور جلب کند.

یکی دیگر از شخصیت های تاثیرگذار در رشد فرهنگی و اجتماعی نقش عمده ایفا کرد، رضاقلی خان هدایت است که نه تنها یکی از مردان هوشمند دوره ی قاجار، بلکه به در درجه ی نخست در شیوه ی پژوهش های ادبی و در درجه ی دوم در شیوه نویسندگی از بزرگان قرن گذشته به شمار می آید. «مجمع الفصا»، «ریاض العارفین» و «روضه الصّفا» نمونه های بارزی در این زمینه اند.

[۱] : حسن میرعابدینی، هشتاد سال داستان کوتاه ایرانی، جلد اول، کتاب خورشید، ۱۳۹۳ .

چاپ شده در ماهنامه ادبیات داستان چوک / شماره ۱۲۹ / اردیبهشت ۱۴۰۰

نوشته : مصطفی بیان

متن کامل مقاله را می توانید از سایت زیر دانلود کنید:

http://ketabesabz.com/book/90594/%D8%AF%D8%A7%D9%86%D9%84%D9%88%D8%AF-%D9%85%D8%A7%D9%87%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%A7%D8%AF%D8%A8%DB%8C%D8%A7%D8%AA-%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%DB%8C-%DA%86%D9%88%DA%A9-%D8%B4%D9%85%D8%A7%D8%B1%D9%87-129

گفت و گو با امیر خداوردی

امیر خداوردی_۱

وقتی می‌نویسی دایرۀ گسترده‌تری از مخاطبین را به متن دعوت کرده‌ای!

اوایل تابستان سال گذشته، رمان «جنون خدایان» نوشته ی امیر خداوردی توسط نشر ثالث منتشر شد.

جالب اینجاست که این رمان، به موضوعات مهم سال ۹۹ ، مانند همه گیری و شیوع ویروس ناشناخته، جنگ های دو همسایه شمال غربی کشورمان (جنگ قره باغ) و شرایط ناگوار اقتصادی که دامن مردم جهان و دولتمردان را در برگرفته است؛ پرداخته است. رمان «جنون خدایان» یک رمان متفاوت است و نمی شود آن را در یک مقاله و یا یک مصاحبه معرفی کرد. این رمان به مسائل مختلفی مانند: نقش باورهای خرافه که امروز تبدیل به اعتقاد و باورهای شبه روشنفکری شده اند ، پرداخته است.

امیر خداوردی ، نویسنده و منتقد ادبی ، متولد سال ۱۳۵۹ است. رمان «آلوت» ، دومین رمان منتشر شده ی اوست که در سال ۱۳۹۷ نامزد نهایی جایزه «جلال آل احمد» و شایسته تقدیر هیئت داوران دومین جایزه «احمد محمود» بوده است.

آنچه می خوانید گفت و گو با «امیر خداوردی» درباره ی کتاب جدیدش و جهان داستانی اوست.

 

رمان «جنون خدایان» در اوایل تابستان سال گذشته منتشر شد. زمانی که مردم درگیر همه گیری ویروس کرونا و و مشکلات اقتصادی بودند! جالب اینکه در این رمان نوعی نگاه پیش گویانه را (راجع به همین مسائل) شاهد هستیم.

پیشگویی شاید تعبیر دقیقی نباشد، شاید پیش‌بینی مناسب‌تر باشد، و این اصلاً چیز عجیبی نیست، مثلاً وقتی بارها بیماری‌ها تنفسی در گوشه‌ و کنار جهان رخ داده است، پیش‌بینی وقوع دوباره و گسترده‌ی آن چیز غریبی نیست. واضح بود که بشر به زودی با بیماری های همه‌گیر و پاندمی روبرو خواهد شد. همینطور با توجه به اوضاع اقتصادی کشور، گران شدن اجناسی مثل مرغ قابل پیش‌بینی است. و به همین قیاس توسعه پیدا کردن جنبش من‌هم (Me too)، یا درگیری دو کشور ارمنستان و آذربایجان، یا روگردانی عمومی از پزشکی و تمایل به درمان‌های سنتی و یا خرافه‌درمانی. این‌ها چیزهایی بود که موقع نوشتن «جنون خدایان» اتفاق افتاده بود البته به این شکل که امروز با آن روبرو هستیم بروز و ظهور نداشت.

رمان به جریان های نوظهور و باورهای خرافی که بیشتر شمایل امروزی یافته و تبدیل به باورهای نو شده اند و گاهی شکل علمی به خود می گیرند، اشاره کرده است. شخصیت «خالد بیات» به نوعی به قشر و گروهی اشاره می کند که این باورها و اعتقادات نوظهور را شکل علمی داده اند. «روان پزشک ها» و «جادوگرهای دنیای مدرن»؛ که به «انسان» نگاهی ابزاری دارند در موسسه خالد بیات توسط کاربران تبلیغ شود. دکتر خالد بیات این نوع تبلیغ را موثرترین و ماندگارترین نوع تبلیغ می داند. هنگامی که کاربر الف موسسه را به کاربر ب معرفی می کند، مانند مومنی است که دیگری را به ایمان دعوت می کند.

البته سلین که اولین راوی داستان است، دکتر خالد بیات را دشمن خودش می‌داند. این نگاه و صدای او بر رمان غالب می‌شود، طوری که وقتی نوبت به خالد می‌رسد هر چقدر از خود دفاع می‌کند باز هم نمی‌تواند ما را قانع کند که کارهایش را توجیه کنیم. اما اگر کمی از بالاتر و با فاصله به مسائل نگاهی بی‌اندازیم، خواهیم دید؛ کسی مثل الچین هم به نوع دیگری به شبه‌علم مبتلاست، او هم همه چیز را می‌خواهد در قالب عقده‌های ‌روانی خلاصه کند، هر اتفاقی را و هر آدمی را از همین دریچه‌ی محدود قضاوت می‌کند. همانطور که خالد با نظریه‌ی فئینوها چنین کاری می‌کرد و همه چیز را به موجودات منفی ربط می‌داد، و همینطور سیمور که جهان را در چند مفهوم محدود یعنی قدرت، ارده، ترس و نیرنگ، خلاصه می‌کند و به دنبال ابرانسان است و آن را ابتدا در آقای بو می‌بیند. همه‌ی این ها از این جهت که‌ واقعیت‌های جهان را تقلیل می‌دهند و یک پاسخ کلی برای همه‌ی سؤالات ارائه می‌دهند از رویکرد علمی فاصله گرفته و به شبه علم مبتلا می‌شوند.

بعد این سؤال مطرح می‌شود که پس علم و رویکرد علمی چیسیت؟ وقتی می‌گوییم این علمی است و این شبه علم است یعنی چه؟ چیزی که سلین در موردش فکر می‌کرد و نمی‌فهمید چطور می‌توان به آن پاسخ داد.

با خواندنِ رمان «جنون خدایان» به این نتیجه می رسیم که از کرونا خطرناک تر ، ویروسی است که «مغز» را مورد هدف قرار می دهد .

باید در مورد عنوان «خطرناک» دقت کنیم. ما می‌دانیم که ویروس موسوم به کرونا به ما آسیب می‌رساند، اما آیا می‌شود به طور قطع گفت که باروها و عقاید همواره به ما آسیب می‌رسانند؟ اگر منظور از خطرناک بودن احتمال آسیب باشد، بله موافقم، عقاید و باورها می‌توانند و ممکن است آسیب‌هایی به مراتب شدیدتر از کرونا به ما برسانند.

چرا آدم ها در رمان «جنون خدایان» با هم فرق دارند؟ این تفاوت به ژنتیک بر می گردد یا محیط؟ شاید واقعا موجود یا موجودات منفی وجود دارند؛ هر چند خالد بیات همیشه می گوید نمی شود گفت وجود دارند یا ندارند.

چون آدم هستند و آدم‌ها با هم فرق دارند. یکی از درگیری های سلین همین پیدا کردن منشأ تفاوت‌هاست، این سؤال چیزی است که می‌تواند پای امور ماورایی را به زندگی و افکار ما باز کند. این است که ما را به سمت پذیرفتن ادیان، مذاهب، عقاید و باورهای مبتنی بر ماورا سوق می‌دهد.

در خواندن «جنون خدایان» اولین چیزی که توجه خواننده را جلب می‌کند تغییر در زاویه دید است که موجب نوعی سردرگمی در خواننده می شود. آیا این تغییر در راه شکل دادنِ‌ ماهیت و درونمایه رمان بوده است؟

تغییر در زاویه دید از «آلوت» شروع شد، آنجا راویِ دانای کل گاهی اول شخص می‌شد و نه فقط به عنوان راوی و ناظر که به عنوان یکی از شخصیت‌ها علاقه ‌داشت ظهور کند و در روند داستان تاثیرگذار باشد و در انتها هم کار خود را کرد. در «جنون خدایان» این را گسترش دادم. به یک اپیدمی بدل شد که از سلین شروع می‌شد و به دیگران انتقال می‌یافت. یعنی اصل قضیه. چنانچه در آلوت هم اصل قضیه همین بود؛ تطور و ظهور امر غایب در عالم مادی.

به نظر خودم خیلی واضح بود اما چند نفر از دوستان نویسنده که کار را خواندند گفتند برای مخاطب سخت شده، این بود که یک صفحه به اول رمان و چند صفحه در خلال آن اضافه کردم و توضیح دادم که این یک بیماری است و گفتم که بیمار چه وضعی دارد. با وجود این، بله ظاهراً چون این فرم کمی جدید به نظر می‌رسد، و مخاطب داخلی در برابر کارهای تألیفی کمتر با تأمل و دقت کار را می‌خواند، کمی سخت به نظر می‌رسد. اما به گمانم خواننده کمی که جلوتر برود، به نقطه‌ی مکاشفه خواهد ‌رسید؛ جایی که همه‌چیز برایش واضح می‌شود و می‌تواند نه تنها از نوشته لذت ببرد، بلکه خود را در آن و در ادامه‌ی این بیماری پیدا کند.

رمان «جنون خدایان» طيف خاصی از مخاطبان را می ‌طلبد؛ زمان نوشتن هم به مخاطب خاصی فکر می ‌کنيد و برای او می ‌نويسيد يا اساسا چيزی به‌ نام مخاطب ايده‌آل را برای کتاب‌هايتان متصور نمی ‌شويد؟

موقع نوشتن کمترین توجه را به مخاطب دارم، بیشتر برای خودم می‌نویسم. موقع بازنویسی‌های مکرر است که مخاطب در نظرم می‌آید. شاید دلیل اینکه از نوشتن اولیه بیش از بازنویسی لذت می‌برم همین است. آنجا برای خودم است و اینجا برای دیگری.

مخاطبی که بتواند هر چیزی که تو موقع نوشتن در نظر داشتی با خواندن متن بدست بیاورد محال است، وجود ندارد. هر خواننده‌ای خودش هست و متن و دنیا و ماجرایی که ممکن است با دنیا و ماجرای تو نقاط اشتراک زیادی داشته باشد اما به هر حال مالِ تو نیست مال اوست. وقتی می‌نویسی برای اینکه این نقاط اشتراک بیشتر و بیشتر بشوند تلاش می‌کنی این طور دایره‌ی گسترده‌تری از مخاطبین را به متن دعوت کرده‌ای. البته همیشه چیزهایی مثل تعاصر، مثل هموطن و همشری بودن هست که هم می‌تواند به تقویت اشتراکات کمک کند و هم می‌تواند مانع از آن شود که خواننده متن را جدی و دقیق بخواند. من مخاطبی را فرض می‌کنم که با ادبیات جهان آشناست و می‌خواهد بدون گارد گرفتن در برابر متن از خواندن لذت ببرد.

امروز در عصری زندگی می‌کنیم که از آن به عنوان «دوران پساحقیقت» یاد می‌شود. آيا داستان‌ نويسی در دوران «پساحقيقی» کنونی دشوار است؟

هر چند لغتنامه‌ی آکسفورد به این اصطلاحِ پسا حقیقت توجه نشان داده و این مسأله خصوصاً بعد از به قدرت رسیدن ترامپ در ایالات متحده شایع شده است اما به گمان من چیز جدیدی نیست. همواره تاریخ شاهد این بوده که واقعیت‌های عینی (یا دست‌آوردهای علمی) در شکل‌دهی افکار عمومی کمتر از جذابیت‌های هیجانی و باورهای فردی تأثیرگذارند. و خب، یکی از کارکردهای رمان به چالش کشیدن همین تمایلات گله‌ای و هیجان‌های عمومی بوده و هست.

چه چیزی الهام ‌بخش رمان «جنون خدایان» بود؟ 

چیزهای زیادی بود. یکی شخصیت آقای بو بود که از مدت ها پیش توی زندگی ما می‌لولید و نمی‌دانم از کجا آمده بود. شخصیتی بود که من و دختر کوچکم با آن بازی می‌کردیم. من با دستم شکلکی در می‌آورد و آن شکلک آقای بو نام داشت که دخترم را اذیت می‌کرد.

از کی به نوشتن علاقه‌مند شدید؟ چه کتاب‌هایی روی شما تاثیرگذار بوده یا باعث شده‌اند که بخواهید نویسنده شوید؟

اگر بخواهم تاریخی برای این موضوع در نظر بگیرم، پانزدهم تیرماه سال ۱۳۷۳ را انتخاب می‌کنم، یک ماه قبل از تولد پانزده سالگی‌ام بود. به خواندن کتاب‌های غیر درسی علاقه داشتم، کتاب ها برای برادر بزرگم بود. تا اینکه کتابی از موریس مترلینگ خواندم. آن موقع این جور کتاب ها خیلی رواج داشت. حس می‌کردم خیلی از چیزهایی که می‌خوانم کامل نیست، خیلی چیزها نیاز به بازنگری دارد. این بود که تصمیم گرفتم بنویسم. توی یک دفتر برای خودم می‌نوشتم. البته داستان نبود، هر چیزی بود که به ذهنم می‌رسید و فکر می‌کردم باید یک جایی مکتوبش کنم. کمی بعد، به داستان نوشتن علاقه‌مند شدم که مثلاً خیال‌های خامم را این طور برای خودم نگه‌دارم و با دیگران به اشتراک بگذارم.

برخی نويسندگان بزرگ مثل آليس مونرو و ری برادبری به تدريس داستان‌نويسی اعتقادی ندارند. به نظر شما می ‌توان نوشتن داستان را ياد گرفت؟ آيا هنر داستان‌ نويسی اکتسابی است؟

این موضوع که که منشأ هنر چیست و آیا اثر هنری ضرورتاً از طریق آموزش و اکتساب بدست می‌آید یا امری ماورای آموزش است و به استعداد، نبوغ، فرشته‌ها، خدایان یا چیزهایی از این قبیل باز می‌گردد، بحث چند هزار ساله‌ای است. آن قدر در موردش حرف هست که نوبت به اظهار نظر من نمی‌رسد. بلکه این وسط من هم یکی از اقوالی را که وجود دارد اختیار می‌کنم و آن اینکه هنر، آفرینش است نه صنعتی اکتسابی. با این حال در دایره‌ی کارهای ارادی قرار می‌گیرد و از جنس وحی نیست. بنابراین به آموزش اعتقاد دارم. آموزش در کار هنری به شما یاد می‌دهد راهی را که دیگران پیموده‌اند تکرار نکنید و راه خودتان را پیدا کنید.

مصطفی بیان / داستان نویس

منبع: سایت ادبیات داستانی کافه داستان

http://www.cafedastan.com/1400/01/25/

نشست دیدار و گفت و گو با هادی خورشاهیان

نشست دیدار و گفت و گو با هادی خورشاهیان ، داستان نویس ، شاعر ، منتقد ادبی ، مدرس داستان ، داور جایزه ادبی جلال آل احمد در سال ۱۳۹۸ و پنجمین جایزه داستان کوتاه سیمرغ نیشابور در سال ۱۳۹۹

این نشست به همت انجمن داستان سیمرغ نیشابور برگزار شد.

پنجشنبه ، ۵ فروردین ۱۴۰۰ / پژوهش سرای سینا مسیح آبادی

 

نگاهی به رمان «بایقوش» نوشته ی علی ملایجردی

نگاهی به رمان «بایقوش» نوشته ی علی ملایجردی

نوشته ی : مصطفی بیان

چاپ شده در نشریه آفتاب صبح نیشابور / دوشنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۹ / شماره ۸۰ 

«بایقوش» اولین رمان علی ملایجردی است که اوایل بهمن ۱۳۹۹ در انتشارات خردگان منتشر شد. علی ملایجردی ، نویسنده و مترجم ، متولد سال ۱۳۴۶ در جوین و ساکن نیشابور است. از ایشان پیش تر ترجمه ی مجموعه ی داستان های پاکستانی با عنوان «فقط یک مشت استخوان» توسط نشر خردگان منتشر شده است.

در رمان «بایقوش» ، نویسنده به سراغ دوره ای از تاریخ ایران رفته است و داستانی را روایت کرده که در دوران آغاز حکومت فتحعلی شاه قاجار اتفاق افتاده است. داستان زمینه ای تاریخی دارد که بیشتر ماجرایش در حوالی جوین و سبزوار می گذرد. این رمان، روایت عاشقانه ی طرلان و گل محمد بیگ در نزاع خان های خراسان و حکومت مرکزی است. نویسنده ضمن روایت داستان، به اصطلاحات، افسانه ها و ترانه های بومی هم اشاره می کند.

طرلان، فرزند کوچک و ته تغاری الهیار خان، حاکم جوین، دختری زیبا، باسواد، صبور، شجاع، سوارکاری ماهر و عاشق شنیدنِ افسانه های خراسان، ترک و ترکمن است. ماه بیگم، زنی میانسال است که شوهرش در یکی از جنگ ها همراه با علی قلی خان کشته شده است. او حکم معلم و دایه را برای طرلان دارد. افسانه گوی خوبی هم است و سینه اش معدنِ افسانه ها است.

گل محمد بیگ، فرزند سالار سپاهِ الهیار خان، جوانی رشید، اسب دوانی ماهر و علاقه مند به موسیقی و ترانه های بومی است. او در کنار مادرش و خواهرش، گل افروز، مرد خانه بود. طرلان از جسارت، بی باکی و چموشی گل محمد خوشش می آمد.

آغا محمدخان قاجار قصد کشتنِ شاهرخ (نوه ی نادر شاه و نوه ی دختری شاهان صفوی) را داشت. مردان جوین، نیشابور، شمال خراسان، کاشمر و تربت به قشون قاجار پیوستند و به سوی مشهد به راه افتادند. در آن زمان، هنوز در میان عامه ی مردم علاقه ای به صفویان و افشارها بود. نقل رشادت های نادر شاه افشار و جوانمردی های او ، سینه به سینه برای مردم خراسان نقل شده بود. به همین دلیل از آغامحمدخان قاجار خواستند تا از قتل شاهرخ بگذرد. در نهایت خان شاهرخ و خانواده اش را به مازندران تبعید کردند اما خبر رسید شاهرخ در مسیر راه، از دنیا رفته است.

نادر میرزا ، فرزند شاهرخ (نوه نادر شاه افشار) که در زمان حمله آغامحمدخان قاجار از مشهد متواری شده بود، پس از قتل آغامحمدخان با یاری قبایل افغان به مشهد بازگشت و بر شهر مسلط شد. قبایل خراسان که حکومت شاهرخ ‌شاه را از یاد نبرده بودند، با او همراه شدند. این فتحعلی‌ شاه قاجار را مجبور ساخت راهی خراسان شود.

آغا محمدخان قاجار که فرزندی نداشت، برادرزاده اش، فتحعلی شاه را به جانشینی خود تعیین کرد. فتحعلی شاه، افرادی از خاندان قاجاریه، سران لشکر و بازماندگان زندیه و افشاریه مدعی تاج و تخت و هرکس را که احتمال می رفت با موضوع جانشینی او مخالفتی داشته باشند، از بین می برد.

فتحعلی شاه به قصد تسخیر مشهد و برچیدن حکومت نادر میرزا، فرزند شاهرخ افشار، راهی خراسان شد. فتحعلی شاه در هنگام ورود به جوین از الهیارخان خواست تا در این حمله به او بپیوندد.

در تاریخ اشاره شده است که فتحعلی شاه به شعر و ادبیات علاقه داشت و شعر می سرود و به شکلی جنون ‌آمیز زن دوست بود. همچنین به قیافه ی ظاهری خودش خیلی اهمیت می داد و فکر می کرد اندامی بسیار موزون و زیبا دارد. به این دلیل، بخش مهمی از وقت خود را صرف رسیدگی به جمال خویش می کرد. او لباس گران قیمت تهیه می کرد و حتی در اواخر عمرش دستور داده بود کتاب هایی درباره ی خصوصیات ظاهری اش نوشته یا نقاشی شود.

«مردی با ریشی بلند، ابروانی به هم پیوسته و کمری باریکتر از معمول و تاجی بلند بر سر و لباسی پُر زرق و برق بر متکایی تکیه داده بود…. زنان حرم در اتاقی دیگر مشغول کف زدن برای رقاص کولی بودند.» (صفحه ۶۰ کتاب)

«شاه چند بیت از دیوان کنزالمصایب قمری خواند و ادامه اش را به طرلان سپرد. طرلان این ابیات را خوب از بر بود. شاه به دیده ی تحسین سر او را بوسید.» (صفحه ۶۱ کتاب)

نویسنده با نگاهی تمثیلی به «جنگ» ، سوای رشادت ها و فداکاری ها و جوانمردی ها، به چهره ی دیگر آن در این داستان اشاره دارد. «بایقوش» (جغد به تُرکی . بی قوش هم می گویند . پرنده ی بزرگ) مشهور به ویرانه نشینی ، نشان از نگاه تمثیلی و کنایه آمیز نویسنده دارد ؛ پرنده ای که بر فراز خرابه ها و ویرانی ها پرواز می کند و به خواننده داستان اشاره می کند که جنگ برای سوداگران به معنای «قدرت» و «تصرف» است ولی سرانجامی جز ویرانی برای انسان ها به بار نمی آورد.

«بایقوشِ بزرگی روی خرابه ای نشسته بود و خیره سرش را این ور آن ور تکان می داد.» (صفحه ۱۳۲ کتاب)

شاید این سوء تفاهم ایجاد شود که «بایقوش» را یک رمان تاریخی بدانیم در حالی که اینگونه نیست.

جمال میرصادقی در کتاب «راهنمای رمان نویسی» در تعریف رمان تاریخی می نویسد: «رمان تاریخی، رمانی است که در آن اشخاص برجسته و تاریخی و سلسله ی حوادث و نهضت های دوره های گذشته بازسازی شود. غالبا در رمان های تاریخی، عصر و دوره ای تصویر می شود. شخصیت یا شخصیت های تاریخی برمی خیزند و در حوادث واقعی شرکت می کنند. مثل ناپلئون در رمان «جنگ و صلح» اثر لئو تولستوی . در این رمان اگر چه تاریخ با داستان می آمیزد و اشکال متنوع و گوناگونی از این آمیزش به دست می آید، در اغلب آنها، چشم انداز اصلی واقعه ای تاریخی است که اساس رمان قرار گرفته است و پیرنگ داستان بر آن اعمال شده است.» (صفحه ۵۳۵ کتاب / انتشارات سخن / چاپ اول)

رمان تاریخی براساس قطعیت تاریخی شکل می‌گیرد. رمان برگرفته از تاریخ فاقد چنین قطعیتی است و در مرز تخیل و واقعیت می‌چرخد. اینجا روایت تاریخ ، ابزاری است که داستان را از تاریخ دور می‌کند. تاریخ برای این داستان عاملی است برای شکل ‌دادن به آشنایی زدایی. این آشنایی ‌زدایی هنر را از روزمرگی و از وجه صرفا تاریخی دور می‌کند. «بایقوش» درحقیقت روایت تاریخ نیست ، روایتی است بر مبنای تاریخ و مستقل از آن. شخصیت‌ ها بر مبنای واقعیت‌ های تاریخی از صافی‌ های ذهن نویسنده گذشته‌ اند و به شخصیت ‌های تاریخی داستانی مبدل شده ‌اند. «بایقوش» تاریخی است همراه با ذهنیت نویسنده . رمان «بایقوش» آمیزه‌ ای است از واقعیت تاریخی به اضافه تخیل نویسنده ، همراه با عواملی دیگر که به قصه جان می‌دهند.

هر چند محمدعلی سپانلو در کتاب «نویسندگان پیشرو ایران» معتقد است: «رمان تاریخی فارسی تقریبا از بین رفته است. مگر آنکه به طریقی دیگر در شکل رمان تاریخی – مذهبی در شرایط اجتماعی امروز تجدید حیات کند.» (صفحه ۱۳۸ کتاب / انتشارات نگاه / چاپ هفتم)

نویسنده در روایت این رمان از اسلوب داستان گویی شرقی (خراسانی) و ظرفیت های موجود در ادبیات کلاسیک ایرانی به خوبی استفاده کرده است. زمینه های اجتماعی، فرهنگی ، اقلیمی ، آداب و رسوم ، تعامل آدم ها ، روابط مردم با قدرت های جابرانه ، هوس های سیری ناپذیری شاه قاجار ، زنان حرمسرای فتحعلی شاه و همچنین مفاهیم افسانه های شرقی و ترکی (ترکی خراسانی) و اصطلاحات عامه نقش آشکار و پُر رنگی دارد.

لحن و زبان رمان هم منسجم و خیلی خوب با شخصیت ‌ها در تناسب است. رسیدن به این زبان، با مطالعه و نوشتن زیاد ممکن می‌شود؛ که نویسنده به خوبی از عهده اش بر آمده است.

رمان «بایقوش» نوشته ی علی ملایجردی، انتشارات خردگان در ۱۳۴ صفحه و به قیمت ۳۵ هزار تومان منتشر شده است.

مصطفی بیان / داستان نویس