بایگانی برچسب‌ها : آفتاب صبح نیشابور

گفت‌وگو با شهلا ناظران به بهانهٔ انتشار رمان جدیدش

گفت‌وگو با شهلا ناظران به بهانهٔ انتشار رمان جدیدش

چاپ شده در نشریه «آفتاب صبح نیشابور»، ۲۰ تیر ۱۴۰۱

مصطفی بیان

شهلا ناظران، متولد ۱۳۳۳ ، معلم بازنشسته، عکاس، پژوهش گر و نویسندۀ همشهری است. از جوانی به نوشتن و عکاسی علاقه مند بوده. سال هاست که عکلاسی می کند و می گوید: «اولین هدیه ای که از همسرم دریافت کردم، یک دوربین عکاسی نیمه حرفه‌ای بود. در همهٔ سال‌هایی که معلم بودم، آن دوربین را با خود به مدرسه می‌بردم و احساس‌های زیبای دانش‌آموزان را به تصویر می‌کشیدم.»

سال ۱۳۸۳ بازنشسته شد و از آن سال، برای به تصویر درآوردن آثار تاریخی شهر نیشابور و روستاهای اطراف آن، به‌طور جدی و با گام هایی محکم به طرف عکاسی رفت و دوره‌های کامل عکاسی را در انجمن سینمای جوان نیشابور با موفقیت گذراند.

اولین کتابش، رمان «انیسه» را در اسفند ۱۴۰۰ به همت انتشارات آرمان رشد منتشر کرد. شهلا ناظران توضیح داد: «قبل از نوشتن رمان انیسه، کتاب‌های‌ هنرمندان ۶۰ سال آخر نیشابور، بازار قدیم نیشابور و پیشکسوتان آموزش و پرورش، آماده چاپ بودند که با شیوع اپیدمی کرونا و متعاقب آن کمیاب شدن کاغذ گلاسه، چاپ آنها به تاخیر افتاد.»

رمان «انیسه» در مکان های مختلف سیر می کند. داستان از روستای آهوان شروع می‌شود و به روزهای آخر قرن سیزدهم (سال ۱۲۸۴ خورشیدی) سری می زند. چند تک روایت داریم. قصه آمیرزا شفیع و شوکت بانو، قصه رخشنده چهر و فرخ خان، قصه فردوس و انیسه و قصه گوهر خانم. داستان درباره زنان این سرزمین است. از شرق شروع می شود به غرب، کردستان، ختم می شود. ناظران در رمان «انیسه» قصد داشته در کنار مرور تاریخ معاصر ایران، تلاش زنان را با رجوع به درونیات و خودناباوری هایشان نشان دهد و البته به موازات این دید، نگاهی به دنیای مردانه نیز داشته، و وجوه مشترکی مانند عشق و تعامل ادراکی مردان با زنان توصیف کرده است. رمان «انیسه» شامل ۱۴ فصل است.

به بهانۀ انتشار این رمان، گفت و گویی داشتیم با شهلا ناظران دربارۀ جهان داستانی اش.

زن‌بودن چقدر مسیر نوشتن شما را تحت‌تاثیر قرار داده است؟ چون بخشی از دغدغه‌ شما، همین مساله زن و حقوق او است. در حالی که می‌دانیم در گذشته زنان چندان در متن جامعه نبودند و فرصت هایشان به دلیل ازدواج زود هنگام و خانه‌داری از دست می رفت. آیا اصلا دغدغه این را داشتید که در نوشته‌هایتان زن‌بودن یا اصلا زن‌ها برجسته‌تر باشند؟

کتاب گرچه حول محور داستان‌هایی می‌چرخَد، که زندگی‌ زنان در آن پررنگ‌تر به تصویر درآمده است اما تفکيک جنسیتی در بین نبوده است. هدف اصلی از نگارش این کتاب، حفظ و گسترش گوشه‌ای از فرهنگ غنی آیین‌ها و سنت‌های خوب دیرینه می‌باشد که ذهن نسل کنونی از آن دور افتاده است و متعاقب آن، بیگانگی کامل نسل‌های آینده از آن‌ها را، به همراه دارد.

جهت سوق دادن نسل جوان، به این راه کتاب با تِم عاشقانه‌ای پیش می‌رود که بر کشش و جاذبهٔ آن می‌افزايد.

در داستان «انیسه»، اگر بخواهید خودتان را در قالب یکی از شخصیت‌ها قرار بدهید، کدام را انتخاب می‌کنید؟

در بین زنان این رمان، شخصیت شوکت بانو که با خرد و دانایی، مایه دلخوشی و همبستگی خاندان خویش می‌باشد و پیوسته روح انسانی و طراوت را در فرزندان و نوادگان می‌دمد تا انسجام آن‌ها پایدار بماند، مطلوب‌ترین‌ من است.

مکان، آیین و فرهنگ های بومی و کهن در کتاب «انیسه» به روشنی آشکار است: رقص معروف کُردها و کوبیدن پا بر زمین، یک در میان زن و مرد، هورا گفتن در اجرا. می خواهم از علاقۀ شما به جغرافیا، ادبیات کهن و ادبیات بومی بپرسم. برای شما در داستان و داستان‌‌نویسی چه کارکردی دارد؟

با توجه به این‌که ادبیات بومی و اقلیمی هر منطقه از ایران، غنای ادبیاتی خاصی دارد که گاهی در قالب حرکات آئینی مثل رقص با اسب چوبی و رقص کُردی اظهار وجود می‌نمودند. یادآوری آن‌ها، به بیان فرهنگ آن سرزمین کمک می‌کند.

وقتی شروع می‌کنید به نوشتن داستان یا رمان، از ایده تا در نهایتا پایان آن، چه پروسه‌ای را طی می‌کنید؟

شروع یک داستان با نگاه و لحنی متمایز که همان ابتدا، اشاره‌ای ملموس به فضای داستان داشته باشد و بتواند در حافظه مخاطب بماند، موفق‌تر پیش می‌رود. پروسه و ادامه آن در لحظاتی که از همیشه با خودم صادق ترم و هوس نوشتن در جانم غوغا می‌کند، پیش می‌آيد؛ و در راستای ادامه داستان، واژه پروانه‌هایی از پیله ذهنم رها و بر جان کاغذ می‌نشینند و داستان را به پایان می‌برند.

از سرگرمی‌ها و دل‌مشغولی‌های‌ سال‌های نوجوانی و جوانی بگویید. کتابخوانی را چگونه و با چه کتاب‌هایی آغاز کرده‌اید؟

کتاب خواندن من از دوران کودکی، با مطالعه کتاب‌های‌ پدرم شروع شد. ایشان روزنامه‌های قدیمی زمان خودشان، از جمله روزنامه‌های ترقی و خواندنی ها و … را پس از مطالعه، صحافی و مجلد کرده بودند. از زمانی‌ که مدارس تعطیل می‌شد تا آخر تابستان، مطالب متنوع آن کتاب‌ها را با عشق دنبال می‌کردم. مرحوم پدرم «میرزا علی اصغر ناظران»، اول کوچۀ سرسنگ نانوایی سنگکی داشتند. پدرم اهل قلم بودند. «میرزا» در قدیم کاتب و نویسنده را می گفتند. به تبعیت از ایشان به نوشتن گرايش و علاقه فراوانی پیدا کردم.

هنگامی‌که به کسوت معلمی درآمدم، هر سال دو قلم به دست دانش آموزانم می‌دادم قلمی برای برای نوشتن و قلمی برای نقاشی کردن. همواره سعی و تلاشم این بود که نیرو و توان آن‌ها را به فعل درآورم.

در آینده باید منتظر چه آثاری از شما باشیم؟ کتاب «برکه» مجموعه سروده‌های‌ من به نثر می باشد که اکنون پروسه چاپ را طی می‌کند و همچنین مشغول نگارش کتاب «فاروق» که داستانِ زندگی هنرمند ارزنده، جناب محمد فاروق کیانی پور، رقصنده رقص‌های آیینی و گنجینه زنده بشری ایران است، هستم.

گفت و گو با لیلا عباسعلی زاده، داستان نویس

سرزنش ها گر کند خار مغیلان غم مخور

گفت و گو با لیلا عباسعلی زاده، داستان نویس به بهانۀ انتشار رمانِ جدیدش

مصطفی بیان / داستان نویس

آفتاب صبح نیشابور / شنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۱ / شماره ۹۳

«لیلا عباسعلی زاده» داستان نویس و همسر هادی خورشاهیان (داستان نویس و شاعر نیشابوری)، اول تیر ماه ۱۳۵۷ در نیشابور به دنیا آمد. نخستین کتابش را به نام «ساقی نامه ها» در ۲۸ سالگی منتشر کرد. مشهورترین اثر وی رمان «غزل شیرین عشق» نام دارد.

از لیلا عباسعلی زاده، پانزده عنوان کتاب در زمینه های مختلف شعر، داستان کوتاه، رمان، داستان کودک، رمان نوجوان و… به چاپ رسیده است. در کارنامۀ ادبی پُربار عباسعلی زاده جوایز معتبر ادبی مانند: نشان «لاک پشت پرنده» برای رمان نوجوان «گیرنده سوسنگرد» در سال ۱۳۹۴، برگزیده جایزه ادبی «رمان اول ماندگار»، نامزد جایزه ادبی «پروین» و یکی از شش نامزد نهایی «کتاب فصل جمهوری اسلامی ایران» برای رمان «غزل شیرین عشق» در سال ۱۳۹۱دیده می شود.

پاییز سال ۱۴۰۰ رمان جدیدی از این نویسنده با عنوان «گره باز» (رمان بزرگسال) از سوی کتابستان معرفت راهی بازار کتاب شده است. به این بهانه گفت و گویی داشتیم با این نویسندۀ همشهری دربارۀ جهانِ داستانی اش.

می دانیم نویسنده زادۀ نیشابور است و نام برخی مکان های شهر نیشابور در داستان ذکر می شود؛ ولی هویت و اقلیمی بودنِ ادبیات در این داستان برجسته نیست. بُردنِ چند مکان و نام چند غذا کارکردی در ادبیات بومی و اقلیمی ندارد؛ پس داستان «گره باز» داستان اقلیمی نیست. از طرفی، زبان داستان، تهرانی است و ما یک داستان از یک نویسندۀ نیشابوری نمی خوانیم.

بله همان طور که اشاره کردید رمان «گره باز» یک داستان اقلیمی نیست. از بدو نوشتن هم برنامه ای برای نوشتن یک اثر بومی نداشتم. بنابراین طبیعی است که مشخصات داستان اقلیمی هم در وجود رمان دیده نمی شود. از آنجا که معمولا هر داستان باید مکانی داشته باشد من نیشابور را برگزیدم که نسبت به آن حسی قوی در وجود من هست و حال و هوای شهر را می دانم که اگرچه شاید در طول رمان زیاد به توصیف آن نپرداخته ام اما باعث شده خودم را بیشتر با شخصیت هایم همراه بدانم. بنابراین اتفاق افتادن داستان در خانه ای قدیمی در نیشابور باعث نخواهد شد که داستان را در ردیف داستان های بومی و اقلیمی بگذاریم.

به نظر من «گره باز» نه تنها اقلیمی نیست، بلکه فرا اقلیمی است! از مشهد تا نیشابور از نیشابور تا آبادان، از آبادان تا تهران و از تهران تا سردشت می رود و جسم و جان شخصیت هایش را با خود می برد. البته کلیت داستان در خانه ی مامان مهری در نیشابور اتّفاق می افتد. غزال سرنوشت خانواده ی احمدیان بعد از سیر در اقلیم های گوناگون بالاخره در نیشابور آرام می گیرد، به کنجی آرام در خانه ی مامان مهری خزیده و سررشته ی سرنوشت را از همان جا به دست می گیرد.

داستان در مکان های مختلف سیر می کند. داستان از مشهد شروع می‌شود و به نیشابور می‌رسد اما همه ماجرا نیشابور جمع نمی‌شود به گذشته، جنگ و آبادان هم سری می زند در داستان به گُم شدنِ پدر، جنگ، ترک آبادان اشاره می شود. سال های دوری که نباید دخترها در موردش حرف بزنند و دخترها به این قانون نانوشته تن داده بودند. تصویر جنگ مانند تصویر نیشابور در داستان بسیار کم رنگ است. مخاطب فقط در این داستان نام و گزارشی از رنج و سختی جنگ می بیند ولی تصویری از آبادان و جنگ در داستان نشان داده نمی شود.

بله حق با شماست. زمان و مکان در داستان ثابت نیست. همان طور که گفتم خانواده ی احمدیان در هوای شهرهای مشهد؛ نیشابور؛ آبادان؛ تهران و حتی سردشت نفس می کشند و در پی سرنوشت خود می روند. سرنوشتی که با جنگ پیوند خورده است. جنگی که نمودی سخت و پر آب و تاب و مملو از آتش و دود ندارد اما به گفته ی شما رنج حاصل از آن در تمام داستان ساری و جاری ست. در رمان «گره باز» خبری از توپ و تانک و تفنگ نیست، خبری از عملیات و خون و شهادت نیست، بله نیست. اما جنگ در خاطره به خاطره ی شخصیت های داستان رخ می نماید. جنگ با تارو پود سرنوشت شان سرشته شده است. هنوز آتش جنگ شعله ور نشده تنها جرقه ای از آن دامن خانواده ی احمدیان را می گیراند و می سوزاند. پدر گم می شود و ماجد جان می سپارد. مادر دست بچه ها را می گیرد و از جنگ می گریزد. بی شوهر و بی ماجدش. بی آن که حتی فرصت سوگواری داشته باشد. اما جنگ آن ها را رها نمی کند. رد پایش همه جا هست. در نگاه حسرت بار رضا کاشی کار وقتی از روی ویلچر شاهد دور شدن دختر آرزوهایش است. در اندوه مارال که شوهر جوان و پسر کوچکش زیر آوار جنگ مانده اند. در داستان آتش جنگ دیده نمی شود اما حرارتش در جای جای آن سوخته به جا گذاشته است.

در این رمان، شخصیت های فرعی بسیاری داریم که نقش مهمی در پیرنگ داستان ایفا نمی کنند؛ اما می توان استدلال کرد در شکل گیری شخصیت های اصلی داستان (خواهران مهراب) کمک می کنند. چهار خواهر بعد از سال ها در خانۀ مادری جمع می شوند. مامان مهری فوت کرده و پدر چهل سال قبل در جنگ گم شده و حالا این چهار تن باید به دنبالِ داداش مهراب بگردند. گم‌شدن برادر، همه را جمع می‌کند تا در مسیر کشف راز گم شدنِ داداش مهراب، گذشتۀ خود را شخم بزنند و در واقع برای پیدا کردن خودشان به گذشته باز می گردند تا بلکه بتوانند گره ای را که در زندگی شان افتاده باز کنند.

شما در همین چند جمله جان کلام را به خوبی و سادگی گفتید. در مورد شخصیت های به گفته ی شما فرعی به زعم من همه ی آنها کارکردی در داستان دارند اما نظر شما محترم است که به عنوان یک مخاطب حرفه ای کارکرد آنها را چشمگیر ندیده اید. نمی دانم الان کدام شخصیت فرعی مد نظر شماست و کارکرد او را ضعیف می دانید که در خدمت داستان قرار نگرفته است. شاید بهتر بود هر کدام از آنها را بیشتر می کاویدم. در جان شان نفوذ می کردم و حق مطلب را در موردشان ادا می کردم. گاهی افسوس می خورم چرا بیشتر از آنها نگفتم و به خودم قول می دهم در فرصت هایی دیگر از نوشتن بروم سراغ شان و این به اجمال گذشتن را از دلشان دربیاورم.

داستان با ضربه و گره افکنی آغاز می شود اما در ادامه با آمدنِ چند تک روایت در مسیر اصلی داستان، از کشش و جذابیت داستان کاسته می شود.

نمی دانم کدام نویسنده ی مشهور گفته است: «من هنوز بهترین اثرم را ننوشته ام». مسلم است رمان از دید منتقدان و مخاطبان و خود من کاستی ها و ضعف هایی دارد. نمی دانم تا چه حد توانسته ام در کام مخاطبان لذت را بچشانم. نمی دانم آیا دست مخاطب از نیمه رها شده یا پا به پای شخصیت ها آمده و با آنها همراه و هم دل شده است.

شما می گویید چرا ۲۵۲ صفحه؟ من می گویم چرا نباید ۵۲۲ صفحه می بود؟ دلم می خواست بیشتر به دل شخصیت هایم نفوذ کنم بیشتر واکاوی کنمشان. دوست داشتم از حد آشنایی فراتر بروم با همه ی شان دوست شوم و از زیر و بم احساسات شان با خبر شوم. دلم می خواست ده ها صفحه از حال و روز احمدیان بزرگ بنویسم از آنچه بر مامان مهری گذشت. حتی رضا کاشی کار ومارال در داستان مهجور مانده اند… اما به دلایلی که مجال گفتنش نیست به همین بسنده کردم.

از سرگرمی‌ها و دل‌مشغولی‌های‌ سال‌های نوجوانی و جوانی بگویید. کتابخوانی را چگونه و با چه کتاب‌هایی آغاز کرده‌اید؟

در سال های نوجوانی سرگرمی های زیادی داشتم. از عضویتم در تیم تنیس روی میز نیشابور تا کلاس های خبرنگاری و خبرنگار افتخاری هفته نامه ی «صبح نیشابور». از جلسات ادبی ارشاد تا مسابقات علمی و فرهنگی مدرسه. در کنار همه ی اینها کتاب، دوست همیشگی من بود و از آنجا که قانون جذب همیشه در تکاپوست ما را در مسیر رویاهامان قرار دهد دوستی پیدا کردم که گنجینه ای غنی از بهترین کتاب های آن روزگار را در خانه داشت تا بی رحمانه به آن حمله ور شوم و عاشقانه همه را بخوانم و پرده ی خیالم را رنگین تر کنم. از «امشب دختری می میرد» و «زندان زنان» تا «سووشون» و «کلیدر». همه را می خواندم و از هر کدام لذتی درخور همان اثر می یافتم.  

درباره انجمن های ادبی سال های دور صحبت کنید.

در سال ۱۳۷۳ به صورت اتفاقی و به واسطه ی هادی خورشاهیان با شب های شعر ارشاد آشنا شدم. که خودش داستان شیرین و خاطره انگیزی دارد. حدود دو سال تقریبا هر هفته محفلی داشتیم که شعر می خواندیم و شعر می شنیدیم و چیزهای تازه یاد می گرفتیم.

قبول شدنم در دانشگاه و رفتنم از نیشابور مصادف شد با از هم پاشیدن نسبی جلسات انجمن و ارتباطم با انجمن و اعضایش کم رنگ شد. و عضویت در جلسات ادبی دانشگاه جایگزین شد تا لذت ادبیات در کامم تازه بماند. همان سال ها داستان هایم در هفته نامه های بومی به چاپ رسید. 

تا به حال شده که شخصیت‌های داستان‌هایتان را براساس تجربیات زندگی شخصی و خودتان بنویسید؟

شارل آگوستین سنت بور منتقد قرن ۱۹ فرانسوی شرح حال نویسنده را در نقد اثرش ابزاری مهم و کارآمد می داند. هر چند که هم وطنش رولان بارت با این نظر مخالف بود و «مرگ مولف» طرفداران زیادی به خود جذب کرد اما من معتقدم هیچ اثری جدا از زندگی و تجربیات نویسنده اش خلق نمی شود.

من هم اذعان دارم که در نوشتن داستان هایم چه در حوزه ی کودک و نوجوان چه بزرگسال در هوای کودکی هایم نفس کشیده ام ودر کوچه پس کوچه های زندگی ام قدم زده ام.

کتاب «دختری که رهایش نکردی» خاطرات کودکی و نوجوانی هایم است که با خاطرات هم نسل هایم گره خورده و کسانی که آن را می خوانند از این یادآوری خاطرات که در لفافه ی طنز هم پیچیده شده لذت می برند. 

اخبار و فعالیت های ادبی نیشابور دنبال می کنید؟

تا حدودی بله دنبال می کنم. آثار هم شهری های مقیم تهران مثل جعفر توزنده جانی، مریم اسلامی و صد البته هادی خورشاهیان (اگر تقلب محسوب نشود) را به خاطر هم جواری بیشتر! اما از اخبار و جریانات نیشابور هم بی خبر نیستم.

نظرتان درباره جایزه ادبی «داستان سیمرغ نیشابور» چیست؟ آیا برگزاری جوایز مختلف ادبی (چه آثار منتشر شده و یا آثار منتشر نشده) به رشد و ارتقای ادبيات داستانی ايران و حتی شهرستان کمک می ‌کند؟

برگزاری جشنواره ها و جایزه های ادبی به ویژه در شهرهای کوچک تر همت بالایی می طلبد اما غرورآفرین و مایه ی مباهات است و مشوق و معرف شاعران و نویسندگان با استعداد و دور از مرکز.

امیدوارم شما و بقیه ی دوستان هنرمند و هنردوستم در نیشابور هیچ گاه از تلاش تان ناامید نشوید زیرا در راهی پرسنگلاخ اما سرشار از عشق و ماندگاری قدم برمی دارید.

جان کلام را حافظ عزیز می گوید: در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم / سرزنش ها گر کند خار مغیلان غم مخور

مردم دهه های ۴۰ و ۵۰ تشنه خواندن و دانستن بودند.

گفت و گو با علی ملایجردی، داستان نویس و مترجم

مصطفی بیان / داستان نویس

چاپ شده در دو هفته نامه «آفتاب صبح نیشابور»، شماره نود، ۲۲ اسفند ۱۴۰۰

اول آبان ۱۳۴۶ در جوین متولد شد و معلم بازنشسته نیشابور است. اولین داستان هایش در سن شانزده و هفده سالگی در کتاب های «سوره بچه های مسجد»، سال های ۱۳۶۲ و ۱۳۶۳ منتشر و در همان سال های دبیرستان، یکی از داستان هایش در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان برگزیده شد.

علی ملایجردی می گوید: «سال های بعد انقلاب در دو سه نشریه که وابسته به حزب و گروه های سیاسی بودند ویژه نامه هایی مخصوص دانش آموزان چاپ می شد و تقریبا مجانی به ۵ ریال به دست ما می رسید. من در صفحات این نشریه ها داستان و شعرهایی می خواندم و چون نسبت به سنم کتاب زیاد خوانده بودم عزمم برای نوشتن جزم شد. با آشنایی با کانون پرورشی و حوزه هنری تقریبا هر ماه، دو داستان اگرچه خام و مبتدی می فرستادم. در آن زمان، این یک نوع آموزش از راه دور برای ما به حساب می آمد.»

او علاوه بر تالیف، سه کتاب «فقط یک مشت استخوان»، برگزیده داستان های کوتاه از زبان اردو، «تعلیم نفس کشیدن» نوشتۀ آن تایلر، برگزیده جایزه ادبی پولیتزر ۱۹۸۹ و کتاب «باز که دیر به خانه آمدی دختر…!» اثر لوسی همن در سال های ۱۳۹۹ و ۱۴۰۰ ترجمه و منتشر کرده است.

اولین داستانِ بلندش با عنوان «بایقوش»، زمستان ۱۳۹۹ منتشر شد و در کمتر از یک سال به چاپ سوم رسید.

همچنین کتاب کمک درسی زبان انگلیسی برای سال اول راهنمایی، کتاب راهنمای نامه نگاری در زبان انگلیسی برای دانشگاه پیام نور و کتاب کمک درسی زبان انگلیسی برای دانشکده های فنی با همکاری تعدادی از همکاران، از جمله آثار منتشر شدۀ علی ملایجردی هستند.

ملایجردی، زندگی پر فراز و نشیبی داشته و مانند همۀ مردم ایران با انقلاب، جنگ و تحریم اقتصادی همراه بوده است؛ اما وابستگی ‌اش به خواندن و نوشتن را هرگز از خود دور نکرده و همچنان در ۵۴ سالگی، داستان‌های زیادی برای گفتن و نوشتن دارد.

از سرگرمی‌ها و دل‌مشغولی‌های‌ سال‌های نوجوانی و جوانی بگویید.

دوره نوجوانی ما مصادف شد با انقلاب و متعاقبا با جنگ. این دو حادثه بعضی مزایا و معایبی برای ما داشت! مزیت های آن این بود که به یکبارگی سیلی از کتاب ها و نشریه ها از هر طیفی به شهر و روستا روانه شد. البته بیشتر این کتاب ها سیاسی و برای بزرگسالان بودند اما در بین آنها کتاب هایی هم بود که ما در همان سن نوجوانی توفیق خواندن شان را پیدا کردیم. با نام بزرگانی آشنا شدیم که حالا نوجوانان به راحتی با آنها آشنا نمی شوند. نام هایی مثل صمد بهرنگی، آل احمد، ساعدی، دولت آبادی، علی اشرف درویشیان، چخوف، ماکسیم گورکی و… اما جنگ که شد و حوادث دوران جنگ که پیش آمد، در دوره ای که ما تشنه دانستن و خواندن بودیم، قحط کتاب آمد. کتابخانه ها از بعضی کتاب ها تصفیه شد و خلاء ای در عرصه کتاب برای نوجوانان ایجاد شد. ما مجبور می شدیم کتاب های بزرگسالان آن هم کتاب های سیاسی و مذهبی مثل آثار مرتضی مطهری و علی شریعتی را بخوانیم مثل اینکه سر یک مرد بزرگسال را روی شانه ها و گردن کودکی بگذارند ما ناقص الخلقه رشد کردیم! حرف های قلنبه سلمبه می زدیم که وقتش نبود. در قحطی فرهنگی فیلم خوب ندیدیم.

خراسان سرشار از داستان‌های فولکلور است، که اغلب قدمتی بسیار زیاد دارند و آنگونه که رسم این داستان‌هاست، همواره سینه‌به‌سینه نقل می‌شوند و البته مادرها و مادربزرگ‌ها بیشتر راویان آن بودند. شما هم در خانه چنین راویانی داشتید؟

بله، در غیاب تلویزیون (چون برق نداشتیم!) کودکی ما با شنیدن افسانه ها گذشت. این افسانه ها فقط برای موقع خواب نبود یا برای خواباندن ما! بلکه در هنگام کار گروهی کشاورزی، قالیبافی، پنبه چینی و … توسط راویانی حرفه ای مثل پدر، مادر و خواهرها گفته می شد و از همان زمان ذهن خلاق ما تصویر آفرینی می کرد.

کتابخوانی را چگونه و با چه کتاب‌هایی آغاز کرده‌اید؟

خوشبختانه ما کتابخوانی را با کتاب های خوبی شروع کردیم. «ماهی سیاه کوچولو» صمد بهرنگی، «فصل نان» علی اشرف درویشیان، «شلوارهای وصله دار» رسول پرویزی، «پخمه» عزیز نسین و افسانه های آذربایجان از اولین های کتابخوانی جدی بود؛ البته در کتاب های درسی مان خلاصه شده داستان های «سگ ولگرد» صادق هدایت و «شاهزاده کوچولو» آنتوان دوسنت اگزوپری را نیز داشتیم.

دهه‌های ۴۰ و ۵۰، واقعا بی‌نظیر بودند. در تاریخ ادبیاتمان هیچ دهه‌ای از نظر نشر کتاب‌های معتبر، شاهکار و خوب ایرانی به این دو دهه نمی‌رسد .به نظر شما دلیل این موضوع چه بود؟ چرا در این دهه‌ها آن تعداد نویسنده شاخص داشتیم؟

این دو دهه پُربار نشر ایران، حاصل حوادثی مثل کودتای ۲۸ مرداد، درگیری های سیاسی سال ۱۳۳۲، ۱۵ خرداد و خیزش جنبش های دانشجویی بود. نسلی که به دنبال دانستن بودند و مولفان عضو گروه های چپ به خصوص به نوشتن اهمیت می دادند. کسانی که معتقد به بیداری مردم از طریق قلم بودند و این را یک رسالت می دانستند. آنها که می توانستند، می نوشتند و آنهایی که اهل زبان دانی بودند، ترجمه می کردند. به زودی نام های جوانانِ جویای نام در مجلات ادبی پیدا شد؛ که حالا نویسندگان بزرگی شده اند. مردم تشنه خواندن و دانستن بودند. اکثر دانشجویان با استادانی باسوادتر، نوشتن، ترجمه کردن، بازی کردن در تئاتر و تماشای تئاتر را کلاس می دانستند.

در میان نویسندگان این دو دهه کدام‌شان را بیشتر دوست دارید؟ و چرا؟

انتخاب سختی است اما نام غلامحسین ساعدی و محمود دولت آبادی به خاطر تاثیرگذاری بیشتر، جایگاه ویژه ای دارند.

درباره انجمن های ادبی سال های دور صحبت کنید.

من روستایی هستم؛ این بود که در نوجوانی محروم از جلسات ادبی بودیم؛ اما با پیدا کردن آدرس حوزه هنری سازمان تبلیغات آن زمان و فرستادن کارهایم برای آنها و دیدن نام کسانی مثل فریدون عموزاده خلیلی، محسن مخملباف در پایان جواب نامه هایم خوشحال می شدم. با دیدن چاپ اولین قصه ام در یکی از این کتاب ها از شادی بال در آوردم. زمانی که برای تحصیل به دانشگاه رفتم در سال ۱۳۶۸ با فرستادن یک اثر در کلاس های قصه نویسی مرحوم سیروس طاهباز شرکت کردم و آنجا بود که با خانم منیرو روانی پور و محمود دولت آبادی که برای سخنرانی آمدند، آشنا شدم. بعدها در نیشابور در کلاس های داستان نویسی اداره ارشاد شرکت می کردم که گرداننده آن مسعود سلیمانی سپهر، حسین سبزی، مرحوم علی نجفی و مجید نصرآبادی بودند.

تا به حال شده که شخصیت‌های داستان‌هایتان را براساس تجربیات زندگی شخصی و خودتان بنویسید؟

هر نویسنده ای در نوشتن در واقع دارد خودش را بیان می کند تجربه های زیست خود را منتقل می کند. من هم اگر خودم را نویسنده بدانم در لابلای این آثار به شکلی، هستم. در بعضی آثار مستقیم و بعضی غیر مستقیم.

درباره رمان بایقوش صحبت کنید. رمانی که مورد استقبال قرار گرفت و به چاپ سوم رسید.

داستان بلند «بایقوش» یک داستان خطی است و خواننده مدار. در این نوشته مخاطب عام مورد نظر بوده، از این رو اگر دوستان بخواهند بر اساس نویسندگی مدرن قضاوت کنند، بایقوش جایی ندارد. در مرکز جوین قلعه بزرگی از خشت و گل هست به نام «آق قلعه» با دیواری حصین در چندین هکتار با مسجدی خرابه در میان آن، در میان این قلعه بزرگ قلعه کوچکی وجود دارد به نام نارین قلعه. ما در کودکی به خاطر ویرانه بودن این مکان، موقع عبور از میان آن ترس داشتیم. گاهی که چند نفری برای بازی به وسط این خرابه ها می رفتیم. در میان این بنای سه طبقه خشت و گلی آثاری از زندگی می دیدیم. مثلا دوده ای بر دیوار، طاقچه ای، تکه سفالی، شیشه ای رنگی و … از پدر و مادرها داستان هایی راجع به این قلعه شنیده بودیم. تا این که بعدها با جستجو در میان کتاب های تاریخی و اینترنت، به تاریخ این قلعه و نام حاکمان آن پی بردم. از همان اول، خواندن ماجرای دختر الهیار خان قلیچی به نام طرلان خانم مرا تحت تاثیر قرار داد. این دختر بعد از شکست پدرش از فتحعلی شاه قاجار که در پی انقیاد خان های مستقل خراسان بود، وجه المصالحه قرار گرفت. و به عنوان چهاردهمین همسر نکاحی شاه قاجار به قصر تهران رفت. من تصمیم گرفتم هم تاریخ مبهم این قلعه را در قالب داستان بگویم و سعی کنم این داستان، داستانی خواندنی باشد تا کشش لازم را برای خواننده تازه کار داشته باشد. این بود که چند ماجرای خیالی اما نزدیک به واقع هم افزودم. این مصادف شد با شیوع ویروس کرونا و حصر خانگی خودخواسته مردم! در این دوره سه ماهه مداوم می نوشتم و تایپ می کردم. سرانجام اثر را برای ناشر فرستادم و با سرمایه خودم چاپ کردم. خوشبختانه با کمال تعجب و لطف دوستان مورد استقبال قرار گرفت. من فکر نمی کردم نیشابوری های عزیز لطفی به این داستان داشته باشند و قرار بود فقط در جوین و سبزوار پخش شود اما خوشبختانه استقبال در نیشابور و دیگر جاها خوب بود و من سپاسگزارم.

عادت‌های روزانه شما چیست؟ روزها را چگونه می‌گذرانید؟ کمی از فعالیت‌ها و دل‌مشغولی‌های این روزهایتان برایمان بگویید.

بنده این روزها بازنشسته هستم و فرصتی خوب برای مطالعه، نوشتن و ترجمه دارم. با یک برنامه تقریبا منظم هر روز چند صفحه ای ترجمه می کنم. برای استراحت کتابی می خوانم: بیشتر قصه و رمان و کتاب تاریخی. برای یک دو گروه تلگرامی و رادیوی تُرک استان خراسان شمالی، افسانه و قصه به تُرکی خراسانی به صورت وویس می گذارم تا در برنامه های شان استفاده کنند. چندین جلد کتاب افسانه های قدیمی دارم که گاهی آنها را تورق می کنم. تمام کتاب شازده کوچولو را برای رادیو اترک به ترکی خراسانی ترجمه کردم و خواندم.

امروز نیشابور با برگزاری پنج دوره جایزه مستقل و خصوصی «داستان کوتاه سیمرغ» صاحب یک جایزه معتبر ادبی شده است و در جامعه ی ادبیات داستان نویسی ایران، جایگاه ویژه ای پیدا کرده است. آيا برگزاری جوایز مختلف ادبی مثل جایزه ادبی «داستان سیمرغ» به رشد و ارتقای ادبيات داستانی ايران کمک می ‌کند؟

به تازگی کتاب «ده داستان برای سیمرغ» را که آثار برگزیدۀ پنجمین دورۀ جایزه داستان سیمرغ است، خوانده ام. تمام آثار عالی بودند و در آینده از میان این نویسندگان انشالله نام های بزرگی در تاریخ ادبیات داشته باشیم. به عنوان مثال، داستان «عروس عاشورا» نوشتۀ حامد اناری از همین مجموعه خواندم. من اگر آقای حامد اناری را شخصا از نزدیک ندیده بودم، فکر می کردم با نویسنده ای بزرگسال و با تجربه زیستی حداقل چهل سال طرفم! اما محکم بودن ساختار و شکیل بودن آن و زبان فاخر این اثر بر حیرت من افزود. مگر یک نوجوان بیست، بیست و یکسال چقدر تجربه دارد که این همه زبانش غنی داشته باشد؟ ضرب المثل و گفته های قدیمی نیشابوری ها را بلد باشد؟ ریتم در داستان را بداند؟ زبان و گفتگوی هرکس را درک کرده باشد. و این در حالی است که این آقای اناری برای اولین بار در جایزه داستان سیمرغ شرکت کرده بود و دیده شد! کشف چنین نوقلمانی حاصل پنج دوره جایزه داستان سیمرغ است. نوقلمان این مجموعه ها نسبت به نویسندگان دهه های قبلی خیلی پیشروترند و آینده روشنی دارند.

و سخن آخر:

همانطور که همه می دانند «انجمن داستان سیمرغ نیشابور»، یک انجمن غیر دولتی است. برگزاری چنین جوایز ادبی در تهران در تراز ملی و بین المللی با کلی بودجه و … همراه است اما در نیشابور به عنوان شهرستان و نه مرکز استان، بدون گرفتن ریالی بودجه از مراکز دولتی و تنها با تکیه بر کمک های مردم فرهنگ دوست نیشابور، یک شاهکار است. وقت آن رسیده که مسئولین هم به این کار بزرگ پی ببرند و قدر این انجمن را بدانند. مگر بودجه های هنگفتی برای دیده شدن نام نیشابور هر ساله به نام های مختلف همایش فلان و … برگزار نمی شود؟ حداقل پشتیبانی معنوی را دریغ نورزید. گاهی یک فرد تمام مشکلات بعضی از این انجمن ها را بدوش می کشد. اگر او هم مایوس شود و یا نتواند کار کند از این انجمن ها نشانی خواهد بود؟! پس هوای انجمن های ادبی شهرستان را داشته باشیم، اگر بخواهیم به قاف ادبیات ایران برسیم.

از سانسور تا گرانی سرسام آور کتاب ها!

از سانسور تا گرانی سرسام آور کتاب ها!

نگاهی به ادبیات داستانی نیشابور در سال ۱۴۰۰

با وجود تحریم و گرانی سرسام­آور کاغذ و خبر تعطیلی کتابفروشی های معتبر در تهران و برخی از شهرهای بزرگ و همچنین عدم تمایل چاپ کتاب از سوی ناشران معتبر کشور، امسال چاپ کتاب در حوزۀ ادبیات داستانی از سوی مولفان همشهری، از استقبال خیلی خوبی برخوردار بود و ده رمان و مجموعه داستان از نویسندگان همشهری منتشر شد؛ که این میزان نسبت به سال های گذشته رشد خیلی خوبی داشته است.

از همان ابتدای سال، خبر انتشار دو کتاب از دو بانوی نویسندۀ جوان، نشان از آغاز سالی پُر نشاط در حوزۀ نشر کتاب را می داد.

نشر صاد، که به تازگی آثار نویسندگان جوان را منتشر می کند؛ مجموعه داستان «میم و نون های جدا شده از من» اثر سمیه کاتبی و مجموعه داستان «گاه رویش عشقه» اثر معصومه دهنوی را در فصل بهار وارد بازار کتاب کرد.

سمیه کاتبی به تازگی وارد عرصۀ ادبیات داستانی شده و هنوز در ابتدای راه است. کتاب اولش از سوی منتقدان و علاقه مندان به داستان مورد استقبال قرار نگرفت؛ اما معصومه دهنوی کارنامۀ پُرباری در حوزه ادبیات داستانی دارد. او در جشنواره های مختلف ادبی مانند سیمرغ، خاتم، کبوتر حرم و بخش رمان «داستان انقلاب» از رتبه های برتر بوده است. «گاه رویش عشقه» اولین کتاب مستقل معصومه دهنوی است؛ هرچند کتاب معصومه دهنوی از لحاظ فرم و محتوی قوی است؛ اما چندان مورد استقبال علاقه­مندان به کتاب قرار نگرفت.

علی ملایجردی پیش از این ترجمۀ مجموعه داستان های پاکستانی با عنوان «فقط یک مشت استخوان» را به بازار کتاب ارائه کرده بود و همچنین رمان «بایقوش» را در سال ۹۹ منتشر کرد. پاییز امسال نیز ترجمۀ رمان «تعلیم نفس کشیدن» نوشتۀ «آن تایلر»، توسط نشر سیب سرخ راهی بازار کتاب کرد.

«آن تایلر»، رمان نویس و منتقد امریکایی است که مهم ترین و شناخته شده­ترین اثرش، رمان «تعلیم نفس کشیدن» است که در سال ۱۹۸۹ جایزه ادبی پولیتزر و کتاب سال تایم را برای نویسنده به ارمغان آورد و در سال ۲۰۱۵ نیز در فهرست صد رمان بزرگ قرن بیستم گاردین جای گرفت.

با وجود اینکه رمان «تعلیم نفس‌کشیدن» یک اثر ادبی مهمی است اما، این کالای فرهنگی در زمانی چاپ شد که قیمت پشت جلد با قیمت یک کیلو گوشت برابری می کرد؛ و طبیعی است که در این شرایط بی عدالتی اقتصادی، خانواده ها گوشت را در اولویت قرار بدهند و فقط تعداد انگشت شماری از خانواده­های مرفه بتوانند کتاب های حجیم خارجی با قیمت های سرسام آور را بخرند و در کنار خوردنِ چلوگوشت، رمان «تعلیم نفس کشیدن» را بخوانند! 

نشاط داودی از رمان نویسان پُرسابقه است که رمان های او چندین بار تجدید چاپ شده است؛ امسال داودی دو کتاب منتشر کرد: رمان «خانۀ عشق» و مجموعه داستان «گلپری».

مجموعه داستان «گلپری»، تابستان امسال و رمان «خانۀ عشق» اواخر زمستان، توسط نشر شالان منتشر شد. «گلپری» اولین مجموعه داستان داودی است؛ که برخی از داستان های این مجموعه برگزیدۀ جوایز ادبی مانند صادق هدایت شده است. در مورد این دو کتاب، قضاوت کردن هنوز زود است. باید منتظر باشیم و ببینیم در بهار و تابستان ۱۴۰۱ از سوی خوانندگان و منتقدان مورد استقبال قرار خواهد گرفت یا نه.

هادی خورشاهیان که شاعر و نویسنده پُرکاری است و بیش از ۷۰ کتاب در حوزۀ کودک و نوجوان و بزرگسال منتشر کرده است؛ گویا امسال تصمیم گرفته برخلاف سال های گذشته، تنها یک کتاب در بازار کتاب منتشر کند. بدون شک این نویسنده پُرسابقه شرایط بحران نشر را درک کرده و می دانسته چاپ کتاب در این شرایط سخت اقتصادی چندان مناسب نیست و برای همین، فقط یک کتاب منتشر کرده: داستان بلند «دزدیدن آدم ربا‌ها» برای سنین نوجوانان، که بهمن امسال توسط انتشارات محراب قلم در ۴۸ صفحه منتشر شد.

اسفند ماه، بر خلاف ماه های گذشته، ماهِ پُرکار ادبیات داستانی نیشابور بود. دو کتاب از سوی دو بانوی نویسنده منتشر شد و این دو اثر بازتاب زیادی در رسانه های بومی داشت. رمان «انیسه» اثر شهلا ناظران و مجموعه داستان «معشوقۀ مایاکوفسکی» اثر سولماز اسعدی.

شهلا ناظران، عکاس و پژوهشگر، متولد سال ۱۳۳۳ است. رمان تاریخی «انیسه» اولین اثر ادبی اوست که در آخرین روزهای سال ۱۴۰۰ توسط نشر «آرمان رشد» وارد بازار کتاب شده است. این کتاب ۲۷۰ صفحه است و قیمتش ۸۵ هزار تومان.

خبر انتشار مجموعه داستان سولماز اسعدی، بازتاب گسترده ای در نیشابور و خبرگزاری های معتبر کشور داشت. سولماز اسعدی، متولد سال ۱۳۶۷ و در حال حاضر ساکن سوئد است. او تجربه حضور در کلاس های داستان نویسی معتبر را در تهران و کارگاه داستان نویسی عباس معروفی را در آلمان در کارنامۀ خود دارد. او فرزند محمد اسعدی، داستان نویس شناخته شدۀ نیشابور است. در کارنامۀ پُر بار سولماز اسعدی، جوایز معتبر ادبی مانند سیمرغ، جمال زاده، سقلاتون، بهاران، فرشته و خاتم دیده می شود.

مجموعه داستان «معشوقۀ مایاکوفسکی» اولین کتاب اوست که در آخرین روزهای سال، توسط انتشارات روشنگران و مطالعات زنان منتشر شده و به احتمال زیاد بعد از تعطیلات نوروز وارد بازار کتاب ایران خواهد شد.

در کنار اخبار انتشار آثار نویسندگان همشهری، دو خبر، بازتاب گسترده ای در رسانه های بومی و حتی در سطح کشور داشت. دو رمان از دو رمان نویس سرشناس نیشابوری، مرتضی فخری و جواد پویان بعد از سال ها انتظار منتشر شد، ولی با این تفاوت که رمانِ شش جلدی «مردم رنج» مرتضی فخری بعد از اینکه مجوز انتشار در داخل کشور نگرفت؛ از سوی انتشارات مهری لندن منتشر شد.

مرتضی فخری، متولد سال ۱۳۵۱ در نیشابور است. برخی از آثار این نویسنده همشهری، برگزیده جایزه ادبی واو و نامزد جایزه مهرگان شده است. از مرتضی فخری، بیش از ۱۰ رمان منتشر شده که مهمترین آنها «کفتار»، «سی گاو»، «مهبوط» و «گورکن» است.

خبر دوم، انتشار رمان جواد پویان در آخرین هفتۀ سال ۱۴۰۰ بود که باعث خوشحالی طرفداران ادبیات داستانی شد. رمان «اغوا» بعد از هشت سال مجوز چاپ گرفت. این رمان به حوادث سال ۸۸ پرداخته است.

جواد پویان، متولد سال ۱۳۳۵ در نیشابور است. او در حال حاضر ساکن تهران و مدرس داستان نویسی و عضو هیات داوران جایزه ادبی مهرگان است.

تیغ سانسور هم شامل حالِ کتاب «ده داستان برای سیمرغ» هم شد!

زمستان امسال مجموعه داستان «ده داستان برای سیمرغ» شامل داستان های برگزیدۀ «پنجمین جایزه داستان سیمرغ»، توسط نشر داستان منتشر شد.

«جایزه داستان سیمرغ»، تنها جایزه مستقل و مردمی شرق کشور است که از سال ۱۳۹۴ به همت «انجمن داستان سیمرغ نیشابور» و با حمایت بخش خصوصی برگزار می شود. دورۀ پنجم این جایزه ادبی، به دلیل شیوع کرونا، به صورت مجازی در دی ماه ۱۳۹۹ برگزار شد.

«ده داستان برای سیمرغ» شامل هشت داستان است و متاسفانه دو داستان از این مجموعه، مجوز انتشار نگرفت!

در این کتاب می توانید داستان هایی را از: راضیه مهدی زاده (تهران)، شقایق بشیرزاده (آلمان)، مریم عزیزخانی (تهران)، شیما محمدزاده مقدم (اسفراین)، معصومه قدردان (اسفراین)، حامد اناری (نیشابور)، سولماز اسعدی (سوئد) و جواد دهنوخلجی (نیشابور) بخوانید.

شیوا مقانلو، منصور علیمرادی و جواد پویان در هیئت داوری و هادی خورشاهیان، لیلا صبوحی و مجید نصرآبادی در هیئت انتخاب آثار برگزیده «پنجمین جایزه داستان سیمرغ» حاضر بودند.

مجموعه داستان «ده داستان برای سیمرغ» و سایر آثار نویسندگان همشهری را می توانید از کتابفروشی های نشردانش، شب های روشن، کلبه کتاب کلیدر و پرنیان خریداری کنید.

مصطفی بیان / رئیس انجمن داستان سیمرغ نیشابور

چاپ شده در دو هفته نامه «آفتاب صبح نیشابور»، شماره نود، ۲۲ اسفند ۱۴۰۰

نقدی بر مجموعه داستان «گاه رویش عشقه» نوشته ی معصومه دهنوی

مجموعه داستان «گاه روی عشقه» نوشته ی م. دهنوی (معصومه دهنوی)، نخستین اثر از نویسنده ی جوان نیشابوری است، که در ابتدای تابستان ۱۴۰۰ توسط نشر صاد وارد بازار کتاب شد. این مجموعه داستان شامل هفت داستان کوتاه است که شخصیت های اصلی داستان اسم ندارند. آدم های این داستان، گاهی به دنبال همسایه‌های معمولی خود می‌گردند که ناپدید شده‌اند. گاهی زنی هستند که به دنبال گمشده‌ای میان مجتمع‌های کثیف می‌گردند. گاهی مانند یک پیرمرد، دنباله‌ی پیچک عشقه را تا کلبه‌ی مادربزرگ می‌گیرند، گاهی مردی میانسال هستند که سال ها به دنبال اعضای خانواده می گردد و یا غریق نجاتی است که می خواهد سر از کار همسایه دیوار به دیوارش دربیاورد و راز ناله های شبانه اش را کشف کند. وجه مشترک هفت داستان، عَشَقه هایست که بی سر و صدا و آرام وارد داستان ها می شوند و سرک می کشند، بی آنکه آدم های داستان متوجه حضور آنها باشند. این آدم ها فقط به دنبال رازها و آدم های گمشده ی خود هستند!

نویسنده در این مجموعه سعی کرده از حواشی بپرهیزد و قصه را از زاویه دید اول شخص و یا دانای کل روایت کند. زبان و لحن نویسنده در برخی قسمت های داستان طنزآمیز و گاهی رُک و تند است. گاهی می توان قضاوت و نیز نقد اجتماعی و حتی سیاسی را در متن داستان دید.

«میری دنبال زنت؟ حتما با یه مرد دیگه روی هم ریخته. امیدوارم روی صورتش اسید نپاشی.» (صفحه ۹۵ کتاب)

آدم های داستان های معصومه ی دهنوی، انسان های تنهایی هستند که از گرمای زندگی خانوادگی و همچنین از توجه ی جامعه بهره بسیار کمی برده اند. خیلی ساده عاشق می شوند و در تنهایی‌هایشان ماجرایی را می‌‌یابند که مسیر زندگی‌شان را عوض کرده است.

بیشترین جذابیت این کتاب، مرهون بینش خاص نویسنده و خط داستانی آن است؛ اما از منظر منتقدان، ایراداتی به هر اثر هنری و ادبی وارد است. به عنوان مثال حضور گیاه «عشقه» در داستان ها بیشتر جنبه شاعرانه دارد تا تاثیر مستقیم علت و معلولی.

به عنوان مثال در داستانِ آخر، اهمیت این گیاه با این جمله ی تصویری و شاعرانه به پایان می رسد: «برگ های عَشَقه ای که از در و دیوار خانه شان خودش را بالا کشیده بود، موج می زد و می لرزید.»

و یا در داستان ششم، با اشاره به عشقه های نیمه زنده و مُرده، دلیل غیب شدنِ آدم های داستان مشخص نمی شود (درک شاعرانه).

و همچنین پرسش‌‌های دیگری که نویسنده به آنها تا انتهای داستان پاسخی نمی‌دهد. خواننده را رها می‌کند تا خود پاسخی برای سوال هایش بیابد.

نکته ی دوم که می توان به آن اشاره داشت؛ ارتباط درونمایه داستان ها با عنوان کتاب است. سادگی، بی هدفگی، روزمرگی‌، بی‌سرانجامی‌ و تلخ‌کامی‌هایی که با تکرار روزها به روندی گس و بی‌مزه تبدیل شده‌اند. با وجود اینکه گیاه عَشَقه در تاروپود تک تک داستان ها حضور دارد؛ اما عمدتا درون مایه ی اکثر داستان ها «عشق» نیست!

این مجموعه شامل هفت داستان است که عنوان تک تک داستان ها بین پنج تا ده کلمه در غالب یک جمله جمع شده است. مثلا: حلقه ی زحل خیلی محترم است (عنوان داستان سوم) و صبح ها کمی نور به زور، خودش را از پشت رنگ ها می کشد تو (عنوان داستان دوم).

در برخی از داستان های این مجموعه، رابطه ی علت و معلولی در داستان ها کمتر دیده می شود. به عنوان مثال، در داستان چهارم، شروع داستان از خراب شدن آسانسور حرف زده می شود اما در ادامه داستان، ارتباط این اتفاق با مسیر داستان مشخص نمی شود؛ و یا در داستان ششم، علت غیب شدن زن و بچه ی راوی توضیح داده نمی شود؛ و همچنین در داستانِ آخر، علت ماجرای ناله ها در سرِ ساعت سه و رفتارهای زنِ داستان و همچنین راز غرق شدن دخترک فقط به این جمله خلاصه می شود: «عشقه ها روی دیوارِ خانه اش به ناله ای بچسباند»!

داستان‌های این مجموعه به لحاظ زمانی، گستره‌ وسیعی را دربرمی‌گیرند و نیز بازگوکننده‌ قصه‌ ها، ساکنین سطوح طبقاتی متفاوتی از جامعه‌ هستند. از این نظر گرچه روایت‌ها یکدست و ناپیوسته هستند، اما می‌توانند خواننده‌ را با طیف متفاوتی از شخصیت‌ها همراه کنند.

معصومه دهنوی، متولد دی ماه سال ۱۳۷۱ و ساکن نیشابور است. تک داستان های او در جشنواره های مختلف ادبی مانند خاتم، کبوتر حرم و بخش رمان «داستان انقلاب» رتبه های برتر را دریافت کرده است. او همچنین در اولین و سومین جایزه ادبی «داستان سیمرغ» مقام اول را از آن خود کرد.

مصطفی بیان

چاپ شده در نشریه آفتاب صبح نیشابور / شنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۰ / شماره ۸۴

گفت و گو با سولماز اسعدی، داستان نویس جوان نیشابوری ساکن سوئد

داستان نویس نیشابوری مقیم سوئد از شهرزاد درون خود می گوید.

کفت و گوی مصطفی بیان با سولماز اسعدی

چاپ شده در نشریه «آفتاب صبح نیشابور» / شماره ۷۳ / دوشنبه ۲۸ تیر ۱۴۰۰

سولماز اسعدی، متولد تیر ماه سال ۱۳۶۷ ، داستان نویس جوان نیشابوری و در حال حاضر ساکن سوئد است. او فارغ التحصیل کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی است و داستان نویسی را به طور جدی از ابتدای دهه ی نود، با حضور در کلاس های داستان نویسی محمدرضا گودرزی، محمدجواد جزینی و حسین سناپور در تهران و کارگاه داستان نویسی عباس معروفی در خارج از کشور شروع کرد. تک داستان های او در جوایز معتبر کشوری مانند: جمال زاده، سیمرغ، سقلاتون، فرشته، بهاران و خاتم برگزیده شد. همچنین برخی از داستان ها و نقدهای ادبی او در مجلات اینترنتی کافه داستان، عقربه، مِلپومن و نشریه داستان و سفر منتشر شده است. دو داستان «کُن فیکون» و «تاج رز برای شاه بی سر» در مجموعه داستان های برگزیده جایزه داستان سیمرغ در سال های ۹۷ و ۹۸ به همت «انجمن داستان سیمرغ نیشابور» و توسط نشر داستان و نیز یکی از تک داستان های او با عنوان «آچمز» در مجموعه داستان های برگزیده آکادمی گردون به همت عباس معروفی در نشر گردون آلمان به چاپ رسیده است.

آنچه می‌خوانید گفت‌وگویی است با این نویسنده جوان شهرمان درباره ی جهان داستانی اش.

امروز نیشابور با برگزاری پنج دوره جایزه مستقل و خصوصی «داستان کوتاه سیمرغ» صاحب یک جایزه معتبر ادبی شده است و در جامعه ی ادبیات داستان نویسی ایران، جایگاه ویژه ای پیدا کرده است. آيا برگزاری جوایز مختلف ادبی مثل جایزه ادبی «داستان سیمرغ» به رشد و ارتقای ادبيات داستانی ايران کمک می ‌کند؟

جوایز ادبی اگر علی رغم مشکلاتی چون کمبود بودجه و مجوز برگزاری و … بتوانند به صورت مستقل و به دور از حواشی، برای سال های متوالی ادامه یابند؛ سکوی پرش مناسبی برای بسیاری از نویسندگان جوان خواهند بود. این جوایز علاوه بر این که نقش مشوق و معرف را ایفا می کنند؛ به نویسنده ی تازه کار این فرصت را می دهند تا اثر خود را از دید چند نویسنده ی صاحب نظر ارزیابی کرده و رفته رفته نقاط قوت و ضعفش را دریابد. خود من هم نخستین بار به واسطه ی این جوایز، در جوامع ادبی شناخته شدم.

درباره داستانِ «دیدن پسر صددرصد نامطلوب در عصر دلگیر ماه آبان» حرف بزنید. داستانی که شما را جز برگزیدگان پنجمین دوره جایزه داستان سیمرغ معرفی کرد.

شبی در یک مهمانی فامیلی، یکی از اقوامم که قبلا مامور اداره ی بهداشت بوده، تعریف می کرد، چه طور زمانی برای ریشه کن کردن مالاریا، پشه های آنوفل اطراف بُنه کوه را از بین می برده است. من تا به حال چیزی در این مورد نشنیده بودم. شیوه ی کشتن پشه ها و لذتی که به نظر می آمد او از این کار برده است؛ به نظرم غریب و جالب آمد. دو سه روز بعد زمانی که یکی از کلاس های دانشگاهم تشکیل نشده بود، شروع به نوشتن طرحواره ای کردم که در ذهنم شکل منسجم داستانی نداشت. متاسفانه داستانم در آن زمان نیمه تمام ماند. دو سال بعد در سوئد، زمانی که داشتم فایل های Word را مرتب می کردم (معمولا لپ تاپ من پُر از طرح داستان های نصفه و نیمه است) تصمیم گرفتم این داستان را کامل کنم. همیشه اطرافیانم از من انتقاد کرده اند که «چه قدر تلخ می نویسی!» و همین تحریکم کرد خود را محک بزنم و به این داستان تازه، رنگ و بویی طنزآلود بدهم.

فکر نویسنده شدن نخستین ‌بار کی به ذهن ‌تان خطور کرد؟

من اولین داستانم را وقتی اول دبستان بودم، نوشتم. خوب یادم است با پدر و مادرم لج کرده و یک ساعتی بی سر و صدا در اتاقم ماندم و فقط نوشتم. آن ها نگرانم شدند و دست آخر آمدند ببینند دارم چه کار می کنم! شاید همیشه همین تنهایی و یا راحت نبودنِ ارتباط کلامی با دیگران بوده که مرا به سمت خواندن و نوشتن زیاد سوق داده است. در دوران دبیرستان هم، مدام داستان هایی می نوشتم که شخصیت هاش، خودم و همکلاسی هام بودیم. دوستانم داستان هایم را دوست داشتند و برای ادامه یافتن ماجراها به من ایده می دادند؛ البته گاهی هم دلخور می شدند که چرا فلان بلا را در داستان سرشان آورده ام!

من کارهای دیگری مثل نقاشی و کاریکاتور را هم امتحان کرده ام، مثلا زمانی در خانه ی کاریکاتور ایران، شاگرد بزرگمهر حسین پور بودم. اصولا در خانواده ی پدری ام همه هنری بلدند! از نوازندگی و نقاشی گرفته تا سفالگری و خطاطی و خیاطی؛ اما راستش هیچ کدام از این ها به اندازه ی کافی مناسب من نبود. فقط اولین باری که در سال ۹۰ به کارگاه داستان نویسی رفتم، احساس کردم در جایگاه درستی در زندگی، قرار گرفته ام.

ريشه يک ايده چگونه از داستان هایت درمی ‌آيد؟

همیشه یک جرقه است. من نمی توانم بگویم: «خوب! می خواهم داستانی در مورد فقر، عشق یا جنگ بنویسم!» این جوری هیچ وقت کار نمی کند، حداقل برای من. چون داستان مصنوعی و خشک از آب در می آید. ایده ها در یک لحظه و مثل جرقه می آیند. در هنگام نوشتن هم، خیلی اوقات نمی دانم می خواهم چه کار کنم، اما همین که شروع می کنم، خودش می آید. من اسمش را گذاشته ام کمک گرفتن از فرشته ی الهام. جرقه های اولیه می تواند با خاطره ی یکی از نزدیکانم زده شود، یا با تماشای یک آگهی تلویزیونی، یا حتی بوی عطری خاص. خیلی از اوقات هم وقتی اتفاق تلخی در زندگی خودم رخ داده، سعی کرده ام به قولی تهدید ها را به فرصت تبدیل کنم. این مواقع به خودم می گویم: «خیلی سخته، ولی تاب بیار بعدا می تونی ازش یک داستان فوق العاده در بیاری!»

آیا برای نوشتن داستان کوتاه صرفا حضور در کلاس‌های داستان‌نویسی کافی است؟

چند سال پیش، افتخار این را داشتم که چند ماهی در آکادمی گردون زیر نظر عباس معروفی، قلم بزنم. یک جمله ی ایشان را هیچ وقت فراموش نمی کنم. همان اول کار به ما گفتند: کارگاه های داستان نویسی و یادگیری تکنیک ها فقط نیمی از راه است، اما نویسنده هم باید یک شهرزاد درون، داشته باشد. من هم معتقدم داشتن استعدادِ روایت گری بسیار مهم است.

وضعیت داستان‌نویسی امروز را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

وضعیت امروز داستان نویسی ایران را از لحاظ عرضه، مثبت می دانم. وجود علاقه مندان فراوان به داستان نویسی، تنوع سبک ها، کمرنگ شدن تقلید از بزرگان عرصه ی داستان، تعدد نگارش داستان ژانر، افزایش تعداد جشنواره ها و مسابقات داستان نویسی و رشد کارگاه های آموزشی و تاسیس کانون ها و همچنین توسعه ی فضای مجازی برای برگزاری نشست های داستانی به رشد کمی و کیفی داستان کمک شایانی کرده است. گرچه از سویی به دلیل وجود سرگرمی های دیگر و افزایش هزینه های تولید کتاب کاغذی، تیراژ کتاب ها با افت زیادی مواجه شده است و بسیاری از نویسندگان تازه کار برای چاپ کتاب شان با مشکل مواجهند. از طرف دیگر دغدغه های اقتصادی هم، عموم مردم را نسبت به مطالعه بی علاقه کرده است. به نظر می رسد، خوانندگان داستان در این سال ها بیشتر نویسندگان و منتقدان ادبی هستند.

آیا اثر جدیدی هم در دست چاپ دارید؟

بله. برای چاپ کتاب مستقلم با یکی از انتشارات به توافق رسیده ام و مجموعه داستانم در انتظار مجوز ارشاد است. ان شاالله به زودی خبرهای خوب آن را با شما و دیگر دوستان به اشتراک می گذارم.

و سخن آخر:

امیدوارم ادبیات داستانی، در صدمین سالگرد داستان نویسی ایران، بتواند جایی در بازار جهانی پیدا کرده و به این ترتیب به ادبیات بین المللی پیوند بخورد و بیش از پیش شناخته شود. تصور می کنم، نگارش به زبان انگلیسی، ترجمه ی آثار نویسندگان ایرانی به زبان های دیگر و به کارگیری فنون مارکتینگ در عرضه ی داستان ایرانی با همت نویسندگان و ناشران می تواند آینده ی بهتری را برای ادبیات داستانی ایران رقم بزند.

مصطفی بیان / داستان نویس

نگاهی به رمان «بایقوش» نوشته ی علی ملایجردی

نگاهی به رمان «بایقوش» نوشته ی علی ملایجردی

نوشته ی : مصطفی بیان

چاپ شده در نشریه آفتاب صبح نیشابور / دوشنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۹ / شماره ۸۰ 

«بایقوش» اولین رمان علی ملایجردی است که اوایل بهمن ۱۳۹۹ در انتشارات خردگان منتشر شد. علی ملایجردی ، نویسنده و مترجم ، متولد سال ۱۳۴۶ در جوین و ساکن نیشابور است. از ایشان پیش تر ترجمه ی مجموعه ی داستان های پاکستانی با عنوان «فقط یک مشت استخوان» توسط نشر خردگان منتشر شده است.

در رمان «بایقوش» ، نویسنده به سراغ دوره ای از تاریخ ایران رفته است و داستانی را روایت کرده که در دوران آغاز حکومت فتحعلی شاه قاجار اتفاق افتاده است. داستان زمینه ای تاریخی دارد که بیشتر ماجرایش در حوالی جوین و سبزوار می گذرد. این رمان، روایت عاشقانه ی طرلان و گل محمد بیگ در نزاع خان های خراسان و حکومت مرکزی است. نویسنده ضمن روایت داستان، به اصطلاحات، افسانه ها و ترانه های بومی هم اشاره می کند.

طرلان، فرزند کوچک و ته تغاری الهیار خان، حاکم جوین، دختری زیبا، باسواد، صبور، شجاع، سوارکاری ماهر و عاشق شنیدنِ افسانه های خراسان، ترک و ترکمن است. ماه بیگم، زنی میانسال است که شوهرش در یکی از جنگ ها همراه با علی قلی خان کشته شده است. او حکم معلم و دایه را برای طرلان دارد. افسانه گوی خوبی هم است و سینه اش معدنِ افسانه ها است.

گل محمد بیگ، فرزند سالار سپاهِ الهیار خان، جوانی رشید، اسب دوانی ماهر و علاقه مند به موسیقی و ترانه های بومی است. او در کنار مادرش و خواهرش، گل افروز، مرد خانه بود. طرلان از جسارت، بی باکی و چموشی گل محمد خوشش می آمد.

آغا محمدخان قاجار قصد کشتنِ شاهرخ (نوه ی نادر شاه و نوه ی دختری شاهان صفوی) را داشت. مردان جوین، نیشابور، شمال خراسان، کاشمر و تربت به قشون قاجار پیوستند و به سوی مشهد به راه افتادند. در آن زمان، هنوز در میان عامه ی مردم علاقه ای به صفویان و افشارها بود. نقل رشادت های نادر شاه افشار و جوانمردی های او ، سینه به سینه برای مردم خراسان نقل شده بود. به همین دلیل از آغامحمدخان قاجار خواستند تا از قتل شاهرخ بگذرد. در نهایت خان شاهرخ و خانواده اش را به مازندران تبعید کردند اما خبر رسید شاهرخ در مسیر راه، از دنیا رفته است.

نادر میرزا ، فرزند شاهرخ (نوه نادر شاه افشار) که در زمان حمله آغامحمدخان قاجار از مشهد متواری شده بود، پس از قتل آغامحمدخان با یاری قبایل افغان به مشهد بازگشت و بر شهر مسلط شد. قبایل خراسان که حکومت شاهرخ ‌شاه را از یاد نبرده بودند، با او همراه شدند. این فتحعلی‌ شاه قاجار را مجبور ساخت راهی خراسان شود.

آغا محمدخان قاجار که فرزندی نداشت، برادرزاده اش، فتحعلی شاه را به جانشینی خود تعیین کرد. فتحعلی شاه، افرادی از خاندان قاجاریه، سران لشکر و بازماندگان زندیه و افشاریه مدعی تاج و تخت و هرکس را که احتمال می رفت با موضوع جانشینی او مخالفتی داشته باشند، از بین می برد.

فتحعلی شاه به قصد تسخیر مشهد و برچیدن حکومت نادر میرزا، فرزند شاهرخ افشار، راهی خراسان شد. فتحعلی شاه در هنگام ورود به جوین از الهیارخان خواست تا در این حمله به او بپیوندد.

در تاریخ اشاره شده است که فتحعلی شاه به شعر و ادبیات علاقه داشت و شعر می سرود و به شکلی جنون ‌آمیز زن دوست بود. همچنین به قیافه ی ظاهری خودش خیلی اهمیت می داد و فکر می کرد اندامی بسیار موزون و زیبا دارد. به این دلیل، بخش مهمی از وقت خود را صرف رسیدگی به جمال خویش می کرد. او لباس گران قیمت تهیه می کرد و حتی در اواخر عمرش دستور داده بود کتاب هایی درباره ی خصوصیات ظاهری اش نوشته یا نقاشی شود.

«مردی با ریشی بلند، ابروانی به هم پیوسته و کمری باریکتر از معمول و تاجی بلند بر سر و لباسی پُر زرق و برق بر متکایی تکیه داده بود…. زنان حرم در اتاقی دیگر مشغول کف زدن برای رقاص کولی بودند.» (صفحه ۶۰ کتاب)

«شاه چند بیت از دیوان کنزالمصایب قمری خواند و ادامه اش را به طرلان سپرد. طرلان این ابیات را خوب از بر بود. شاه به دیده ی تحسین سر او را بوسید.» (صفحه ۶۱ کتاب)

نویسنده با نگاهی تمثیلی به «جنگ» ، سوای رشادت ها و فداکاری ها و جوانمردی ها، به چهره ی دیگر آن در این داستان اشاره دارد. «بایقوش» (جغد به تُرکی . بی قوش هم می گویند . پرنده ی بزرگ) مشهور به ویرانه نشینی ، نشان از نگاه تمثیلی و کنایه آمیز نویسنده دارد ؛ پرنده ای که بر فراز خرابه ها و ویرانی ها پرواز می کند و به خواننده داستان اشاره می کند که جنگ برای سوداگران به معنای «قدرت» و «تصرف» است ولی سرانجامی جز ویرانی برای انسان ها به بار نمی آورد.

«بایقوشِ بزرگی روی خرابه ای نشسته بود و خیره سرش را این ور آن ور تکان می داد.» (صفحه ۱۳۲ کتاب)

شاید این سوء تفاهم ایجاد شود که «بایقوش» را یک رمان تاریخی بدانیم در حالی که اینگونه نیست.

جمال میرصادقی در کتاب «راهنمای رمان نویسی» در تعریف رمان تاریخی می نویسد: «رمان تاریخی، رمانی است که در آن اشخاص برجسته و تاریخی و سلسله ی حوادث و نهضت های دوره های گذشته بازسازی شود. غالبا در رمان های تاریخی، عصر و دوره ای تصویر می شود. شخصیت یا شخصیت های تاریخی برمی خیزند و در حوادث واقعی شرکت می کنند. مثل ناپلئون در رمان «جنگ و صلح» اثر لئو تولستوی . در این رمان اگر چه تاریخ با داستان می آمیزد و اشکال متنوع و گوناگونی از این آمیزش به دست می آید، در اغلب آنها، چشم انداز اصلی واقعه ای تاریخی است که اساس رمان قرار گرفته است و پیرنگ داستان بر آن اعمال شده است.» (صفحه ۵۳۵ کتاب / انتشارات سخن / چاپ اول)

رمان تاریخی براساس قطعیت تاریخی شکل می‌گیرد. رمان برگرفته از تاریخ فاقد چنین قطعیتی است و در مرز تخیل و واقعیت می‌چرخد. اینجا روایت تاریخ ، ابزاری است که داستان را از تاریخ دور می‌کند. تاریخ برای این داستان عاملی است برای شکل ‌دادن به آشنایی زدایی. این آشنایی ‌زدایی هنر را از روزمرگی و از وجه صرفا تاریخی دور می‌کند. «بایقوش» درحقیقت روایت تاریخ نیست ، روایتی است بر مبنای تاریخ و مستقل از آن. شخصیت‌ ها بر مبنای واقعیت‌ های تاریخی از صافی‌ های ذهن نویسنده گذشته‌ اند و به شخصیت ‌های تاریخی داستانی مبدل شده ‌اند. «بایقوش» تاریخی است همراه با ذهنیت نویسنده . رمان «بایقوش» آمیزه‌ ای است از واقعیت تاریخی به اضافه تخیل نویسنده ، همراه با عواملی دیگر که به قصه جان می‌دهند.

هر چند محمدعلی سپانلو در کتاب «نویسندگان پیشرو ایران» معتقد است: «رمان تاریخی فارسی تقریبا از بین رفته است. مگر آنکه به طریقی دیگر در شکل رمان تاریخی – مذهبی در شرایط اجتماعی امروز تجدید حیات کند.» (صفحه ۱۳۸ کتاب / انتشارات نگاه / چاپ هفتم)

نویسنده در روایت این رمان از اسلوب داستان گویی شرقی (خراسانی) و ظرفیت های موجود در ادبیات کلاسیک ایرانی به خوبی استفاده کرده است. زمینه های اجتماعی، فرهنگی ، اقلیمی ، آداب و رسوم ، تعامل آدم ها ، روابط مردم با قدرت های جابرانه ، هوس های سیری ناپذیری شاه قاجار ، زنان حرمسرای فتحعلی شاه و همچنین مفاهیم افسانه های شرقی و ترکی (ترکی خراسانی) و اصطلاحات عامه نقش آشکار و پُر رنگی دارد.

لحن و زبان رمان هم منسجم و خیلی خوب با شخصیت ‌ها در تناسب است. رسیدن به این زبان، با مطالعه و نوشتن زیاد ممکن می‌شود؛ که نویسنده به خوبی از عهده اش بر آمده است.

رمان «بایقوش» نوشته ی علی ملایجردی، انتشارات خردگان در ۱۳۴ صفحه و به قیمت ۳۵ هزار تومان منتشر شده است.

مصطفی بیان / داستان نویس

پنجمین جایزه داستان کوتاه سیمرغ فرجام نیکو یافت.

جمعه ۱۹ دی ماه «پنجمین جایزه داستان کوتاه سیمرغ» برگزیدگان خود را شناخت. «جایزه داستان کوتاه سیمرغ» در سال‌‌ های اخیر به ابتکار «انجمن داستان سیمرغ نیشابور» و با مدیریت مصطفی بیان و با مشارکت بخش خصوصی پایه‌گذاری شد و هدف از برگزاری این جایزه ادبی، کشف، معرفی و تولید آثار خلاق و برتر داستانی است.

مصطفی بیان به نشریه آفتاب صبح نیشابور گفت: «به لطف خداوند توانستیم مجوز دائمی برگزاری دوسالانه جایزه ملی داستان کوتاه سیمرغ را از دفتر گسترش ادبیات داستانی ایرانیان (زیر مجموعه خانه کتاب و ادبیات ایران) با مجوز رسمی از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی بگیریم.»

«پنجمین جایزه داستان کوتاه سیمرغ» در دو بخش «ملی» و «منطقه‌ای» و با حضور داوران مطرح کشوری برگزار شد. در این دوره ۴۵۰ نویسنده از داخل و خارج از کشور داستان ارسال کردند. که بیشترین داستان ها از استان های تهران، خراسان رضوی، مازندران، خوزستان و کرمانشاه ارسال شده است. همچنین از هفت کشور جهان : کانادا، اسکاتلند، سوئد، آلمان، ترکیه، مالزی و هند داستان هایی به دبیرخانه این جایزه ادبی رسیده است. این اولین بار است که در نیشابور شاهد چنین رویداد ادبی در گستره جهانی هستیم و می توان گفت اولین جایزه مستقل و خصوصی در شرق کشور است که در گستره جهانی برگزار می شود. آیین پایانی این دوره به شکل مجازی برگزار شد.

برگزیدگان بخش ملی به ترتیب مرتضی امینی پور از امیدیه خوزستان برای داستان «ناگهان» ، راضیه مهدی زاده از تهران برای داستان «کلینیک» و شقایق بشیرزاده از آلمان برای داستان «بهرام که گور می گرفتی همه عمر» بوده اند.

نفرات اول تا سوم علاوه بر تندیس سیمرغ و لوح تقدیر، نفر اول، سه میلیون تومان، نفر دوم، دو میلیون تومان و نفر سوم، یک میلیون تومان جایزه نقدی دریافت می کنند.

همچنین مریم عزیزخانی از تهران برای داستان «بعد، تو» ، شیما محمدزاده مقدم از اسفراین برای داستان «مادرم نخل است» و معصومه قدردان از اسفراین برای داستان «سینه سیاه» شایسته تقدیر معرفی شدند و به این افراد لوح تقدیر و هدیه غیر نقدی اهدا می شود.

بخش منطقه ای ویژه نویسندگان ساکن نیشابور و متولد نیشابور در داخل و خارج از کشور بود که برگزیدگان این بخش به شرح زیر است:

رتبه اول: تندیس سیمرغ و جایزه نقدی یک میلیون تومانی برای داستان «عروس عاشورا» نوشته ی حامد اناری

رتبه دوم: لوح تقدیر و جایزه نقدی هشتصد هزار تومانی برای داستان «مرد چهارم» نوشته ی محمد اسعدی

رتبه سوم: لوح تقدیر و جایزه نقدی پانصد هزار تومانی برای داستان «دیدن پسر صد در صد نامطلوب در عصر دلگیر ماه آبان» نوشته ی سولماز اسعدی

شایسته تقدیر: لوح تقدیر و هدیه غیر نقدی برای داستان «روح دایناسورها» نوشته ی جواد دهنوخلجی

در بخشی از بیانیه هیات داوران آمده است:

«بی شک آنچه جایزه داستان کوتاه سیمرغ را از بقیه جوایز ادبی متمایز می سازد شهر برگزاری  آن است. شهری که علاوه بر تکیه بر یک هویت تاریخی، موطن و زادگاه دو تن از مشاهیر ادبی ایران و جهان حکیم عمرخیام و شیخ فریدالدین عطار است. از این منظر جایزه داستان کوتاه و سایر فعالیت های ادبی «انجمن داستان سیمرغ» در شهر نیشابور می تواند نشانه ای باشد از ظرفیت این شهر به عنوان یکی از مراکز ادبیات داستانی مستقل از محافل ادبی پایتخت.

هیات داوران ضمن استقبال از برگزاری پنجمین دوره این جایزه و امید به استمرار و  تعمیق محتوایی و حرفه ای تر شدن این جایزه، گردش کار بررسی و داوری داستان های راه یافته به مرحله نهایی را پیش روی علاقه مندان ادبیات داستانی باز می نماید.

در ابتدا باید به این نکته اشاره کنیم که داستان های راه یافته به مرحله نهایی عموما بدون ویراستاری مقدماتی و در برخی از داستان ها بدون نمونه خوانی و علامت گذاری ارسال گردیده اند. چنانچه داستان ها قبل از ارسال به جایزه حتی الامکان توسط  چند خواننده درگیر با ادبیات داستانی خوانده و پس از توجه به نظرات آنان بازنگری و ارسال می گردید می توانست در ارتقای  کیفیت داستان ها و بخشا در نتیجه داوری تاثیر گذار باشد. توجه کتاب اولی ها و نویسندگان در آغاز راه را به این نکته مهم جلب می نماییم که علاوه بر بازنویسی های متعدد توسط نویسنده، ویراستار و نمونه خوان که در آثار چاپ شده اعمال می شوند را نیز خود باید به انجام برسانند.»

در ادامه این بیانیه آمده:

«بر این باوریم تا زمانی که ویژگی های قومی، جغرافیایی، فرهنگ و سنت و مهم تر از همه قصه هایی که سینه به سینه در آن جغرافیا در تجربه تاریخی خود تا به امروز رسیده اند مورد توجه نویسندگان بومی قرار نگیرند نباید انتظار داشته باشیم که کلیت ادبیات داستانی ما سهمی در خور در ادبیات داستانی جهان داشته باشد.»

شیوا مقانلو، منصور علیمرادی و جواد پویان (هیات داوران) و مجید نصرآبادی، هادی خورشاهیان و لیلا صبوحی (هیات انتخاب) داوران پنجمین جایزه داستان کوتاه سیمرغ هستند.

همچنین در این مراسم از «محسن درجزی» داستان نویس و نمایشنامه نویس تقدیر به عمل آمد.

محسن درجزی متولد سال ۱۳۳۰ در نیشابور است. از او پنج رمان با عنوان های : «سال ها درنگ»، «آشوب»، «غلام غلمان»، «سیب به سر» و «اسمی که هرگز پیدا نشد» منتشر شده است.

سال آینده ، ده داستان منتخب «پنجمین جایزه داستان کوتاه سیمرغ» در یک مجموعه کتاب توسط نشر داستان به چاپ خواهد رسید.

چاپ شده در نشریه آفتاب صبح نیشابور / دوشنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۹ / شماره ۸۰ 

گفت و گو با هادی خورشاهیان به بهانه انتشار رمان «من فقط دو نفر را کشته ام»

«هادی خورشاهیان» متولد شهریور سال ۱۳۵۲ در گنبد کاووس است. خودش را خراسانی می داند زیرا پدر و پدربزرگش زاده خراسان هستند. کمتر از دو سال داشت که به نیشابور برگشت. می گوید در سایت ها و شبکه های مجازی او را به عنوان نویسنده گنبدی معرفی می کنند در حالی که خود را نیشابوری می داند و می گوید: «بزرگ شده ی نیشابورم و هر چی بلدم در نیشابور آموختم.» هادی خورشاهیان نویسنده ی شناخته شده ای است. یکی دوبار در نشست های داستان در حد سلام و احوال پرسی دیدمش. اما در اولین جمعه ی دی ماه این سعادت را داشتم برای اولین بار با هادی عزیز دیداری داشته باشم. صبح جمعه به همراه هادی خورشاهیان و مجید نصرآبادی قرار گذاشتیم. دو ساعت در مورد داستان و کتاب جدیدش حرف زدیم. هادی خورشاهیان، خونگرم، مهربان، دوست داشتنی و از همه مهم تر در حوزه ی داستان با سواد است. او تا کنون ده ها کتاب در حوزه ی کودک و نوجوان و بزرگسالان در زمینه های مختلف ادبیات منتشر کرده و مدرس داستان و داور چندین جایزه ادبی ملی بوده است. ایشان اکنون ساکن تهران هستند. رمان جدیدش با عنوان «من فقط دو نفر را کشته ام» پاییز امسال به همت نشر هیلا (وابسته به انتشارات ققنوس) منتشر شده است.

این رمان یک اثر رئالیستی خانوادگی – پلیسی با چاشنی طنز است که در چهل فصل نوشته‌ شده است. نویسنده در این رمان یک خانواده چهار نفره را معرفی می کند. شخصیت اصلی داستان (رامین) در بنگاه کار می‌کند و اتفاقاتی هم‌چون کلاهبرداری، زندان و آوارگی برای او پیش می‌آید. همچنین قهرمان داستان با مسایل سیاسی، مذهبی و حتی فلسفه در طی مسیر داستان روبرو می شود. رامین، آدم باهوشی نیست و با کوچک ترین اشتباه خود را گرفتار اتفاق های بزرگی می کند. اتفاق هایی که در مسیرش قرار می گیرد و درگیر داستان های مختلف می شود. در بین صحبت ها به هادی خورشاهیان گفتم که شخصیت «رامین» ناخودآگاه من را به یاد شخصیت «مهران پرهام» (با بازی سیامک انصاری) در فیلم «ساعت ۵ عصر» ساخته ی مهران مدیری انداخت. دو شخصیت داستانی «رامین» (در رمان هادی خورشاهیان) و «مهران» (در فیلم مهران مدیری) هر دو در مسیر اتفاقات زیادی قرار می گیرند. اتفاقاتی که ناخواسته با کوچک ترین اشتباه و شاید از روی بد شانسی در مسیرشان شکل می گیرد. حوادثی که هر کدام معضلات اجتماعی و ناهنجاری هایی هستند که هر روزه همه ی آدم ها با آنها سر و کار دارند و شاید برای مان عادی شده است از عدم رعایت در پشت چراغ قرمز گرفته تا شرایط نامساعد سیاسی و اقتصادی!

هادی خورشاهیان می گوید: «ما آدم ها، درک عمیقی از حوادث اطراف مان نداریم. ناخواسته در جریان آنها قرار می گیریم. قدرت تحلیل نداریم اما علاقه داریم در همه مسائل نظر بدهیم و آن را تحلیل کنیم. برخلاف تصورمان، آدم های باهوش و اندیشمندی نیستیم!»

خورشاهیان معتقد است، عموما تجربه گرا نیستیم. سفر عموما نمی رویم. اهل پیاده روی نیستیم. اهل مخاطره نیستیم و به شدت آدم های ترسو هستیم. در حالی که زندگی داستان نویسان بزرگ مثل «داستایوفسکی» و «چارلز دیکنز» و «جان اشتاین بک» را بخوانید. آنها ادبیات خلق کردند. زیرا زمینه اش را داشته اند. در حالی که اکثر نویسندگان امروز تجربه ی زیستی ندارند: «من تا زمانی می توانم اثری بزرگ خلق کنم که یک تجربه جدید و شگفتی داشته باشم.»

هادی خورشاهیان در ادامه به ادبیات روسیه و امریکای جنوبی اشاره می کند و می گوید: «زندگی شان، تصورتشان، باورهای شان و حتی خرافاتشان، رمان است. به همین دلیل شاهکارهای بزرگی مثل مرشد مارگاریتا، جنگ و صلح و برادران کارامازوف خلق می شود.» او به جنگ های یکصد ساله فرانسه و انگلیس، جنگ های طولانی عثمانیان و مسیحیان و همچنین انقلاب شیلی و انقلاب روسیه اشاره می کند و می گوید از بطن این حوادث بزرگ تاریخی، شاهکارهای ادبی و ماندگار خلق شد. زیرا نویسندگان این شاهکارهای ادبی، تجربه ی زیستی از این حوادث تاریخی داشتند. خورشاهیان معتقد است، چارلز دیکنز متخصص شخصیت های ماندگار است. چون خودش در آن شرایط زیستی زندگی کرده است. در حالی که ما نتوانستیم شخصیت ماندگار خلق کنیم!

از او می پرسم با توجه به شخصیت «رامین» در این کتاب ما شاهد روشنفکری نامناسب هستیم و حتی تصمیمات مان آگاهانه نیست. خورشاهیان پاسخ می دهد: «ما ملت اهل مطالعه نیستیم و نبودیم. ادبیات ما، ادبیات شفاهی است. تجربه مطالعه نداریم به همین دلیل آدم های عمیقی نیستیم. بر اساس شنیده ها تحلیل می کنیم. تا اینکه رادیو آمد و بر اساس گفته های رادیو تحلیل می کردیم. ما بدون اینکه تاریخ ملتی را بدانیم در موردش حرف می زنیم. در حالی که زبان انگلیسی را درست نمی دانیم سخنرانی رئیس جمهور یک کشور خارجی مثل امریکا را نقد می کنیم! من روشنفکری قوی در ایران نمی بینم. در گذشته آدم هایی داشتیم مثل به آذین، شاملو، شریعتی و امام موسی صدر که زندگی پُر تلاطم و تجربه زیستی داشتند. دهه ی چهل و پنجاه، دهه ی  مهم ادبیات ما بود. الان در دوره ی مهمی نیستیم. سلبریتی ها و همه ی آدم ها درگیر شبکه های مجازی هستند در حالی که آدم های گذشته در فضای مجازی نبودند. روشنفکری ما در بطن اجتماع نیست. به همین دلیل ما خیلی عمیق نیستیم. با این وجود از آدم های قوی و باهوش خوش مان می آید!»

می پرسم: «استفاده از چاشنی طنز در داستان با این نوع ژانر ماجراجویانه و پلیسی از جدیت موضوع نمی کاهد؟»

پاسخ می دهد: «حس کردم خیلی تلخ می شود. مردی که رابطه ی خوبی با خانواده ندارد. در بنگاه کار و با صاحب بنگاه کلاهبرداری می‌کند؛ او وارد ماجرای قتل شده و دستگیر می‌شود. در اولین فرصت از کلانتری می‌گریزد. در پی اتفاقات بعد از فرار، بلافاصله درگیر ماجرای قتل دیگری می‌شود. پس از مدت کوتاهی که با افراد خلافکار هم‌خانه می‌شود، هراس از کشته‌ شدن از آن خانه که حالا برایش به زندانی دیگر تبدیل شده فراریش می‌دهد و درست همان‌ روز، خودش را وسط ماجرای حیرت‌انگیز دیگری می‌بیند که به قاچاق اسلحه یا عتیقه شباهت دارد. بعد از آن به جرمی امنیتی بازداشت می‌شود و پشت سر هم برایش ماجراهای هولناک اتفاق می‌افتد. به همین دلیل تصمیم گرفتم چاشنی طنز به داستان تزریق کنم. ما بعد از هر اتفاق بدی در موردش طتز می نویسیم. حتی در مورد جنگ! داوود امیریان در زمره نسل اول نویسندگان دفاع مقدس قرار دارد که داستان های جنگ با چاشنی طنز می نوشت.»

می پرسم: «شما نویسنده ی پُرکاری هستید. این همه ایده برای نوشتنِ داستان از کجا می آید؟»

هادی خورشاهیان می خندد: «ما آدم ها دو جهان داریم. واقعی و ذهنی. جهان ذهنی ما به دو قسمت بیداری و خواب تقسیم می شود که هر کدام رویا و کابوسی دارد. نمی توانیم بگوییم هیچ چیزی وجود خارجی ندارد. بگذار مثالی بزنم، ما مرگ را تجربه نکردیم اما در موردش فکر می کنیم. پس مرگ در جهان ذهنی ما وجود دارد پس نمی توانیم بگوییم واقعیت ندارد. خشايار شاه دو بار در خواب می بیند که باید به یونان لشکر کشی کند. در شب اول وقتى كه از خواب بيدار شد بزرگان و همچنین اردوان را به قصر فرا خواند. حاضران در قصر مخالف جنگ با یونان بودند اما در شب دوم خشایار شاه مجدد خواب دید و او را متقاعد کرد تا تدارک سپاه براى جنگ آتن را ببيند. پس نتیجه می گیریم که ما بر اساس خواب های مان یه یک کشور حمله می کنیم! پس خواب ها خیلی مهم اند. من آدمی هستم زیاد فکر می کنم. زیاد رویا پردازی می کنم. ذهنِ خلاقی دارم. به همین دلیل به خودم اعتماد دارم و داستان می نویسم.»

می پرسم: «امسال تجربه داوری در جایزه ادبی جلال آل احمد (بخش داستان بلند و رمان) داشتید. آیا جوایز ادبی مثل جلال، احمد محمود و مهرگان به ادبیات داستانی امروز ایران کمک می کند؟»

پاسخ می دهد: «جوایز ادبی در فروش کتاب بی تاثیر نیست. اما جوایز کجا تاثیر دارد؟ زمانی که با انتخاب عرف و اعتدال عموم جامعه هم خوانی داشته باشد و بتوانند بخوانند. مثل جایزه ادبی واو (رمان متفاوت سال) نباشد که برای یک گروه خاص انتخاب شده است. جایزه جلال برای عموم مردم انتخاب می شود تا بتوانند یک اثر ادبی بخوانند و به هم معرفی کنند. اما در کل جوایز ادبی توسط سه یا پنج نفر داور انتخاب می شود. شاید همین داوران جای دیگری باشند داوری شان فرق کند. شاید هم رمانی که توسط داوران انتخاب شده اند را نپسندیم. به طور کل به جوایز اعتبار ندهیم.»

سوال آخرم را از هادی خورشاهیان می پرسم: «آیا اخبار و رویدادهای ادبی انجمن های نیشابور مرور می کنید؟ و توصیه تان به نویسندگان جوان نیشابور چیست؟»

او پاسخ می دهد: «عضو صفحه مجازی انجمن داستان سیمرغ نیشابور هستم و اخبار را از آن صفحه مطلع می شوم. توصیه ام به نویسندگان جوان این است، کتاب خوب بخوانند و کتاب خوب را خوب بخوانند. خلاصه و نقدهای رمان ها را قبل از خوانش کتاب نخوانند. اول کتاب را بخوانند. ترجمه های خوب را بخوانند. به شروع داستان ها و شخصیت های داستانی دقت کنند. هر ژانری دوست دارند بنویسند؛ و در آخر بنویسند و زیاد بنویسند.»

مصطفی بیان / داستان نویس

چاپ شده در دوهفته نامه آفتاب صبح نیشابور / شماره ۷۴ / ۲۸ دی ۱۳۹۸ 

گفت و گو با پونه شاهی به بهانه انتشار چاپ دوم کتابش

«پونه شاهی» در سال ۱۳۵۴ در یک خانواده اهل کتاب و کتابخوانی به دنیا آمد. از همان سال های آغازین با «کتاب» و «نوشتن» آشنا شد. به گفته ی خودش، در دوران نوجوانی دفتری داشت که شعر می نوشت. هر وقت هم انشا داشت به اصرار همکلاسی ها، انشا می خواند.

پونه شاهی داستان نویسی را به طور جدی از ابتدای دهه ی نود با کانون فرهنگی چوک در تهران آغاز کرد. در کنار داستان، شعر و ترجمه ی داستان های ترکی به فارسی را در نشریه ادبی چوک به چاپ می رساند. همچنین در کلاس های داستان نویسی مهدی رضایی، نویسنده، منتقد و مدرس داستان در تهران شرکت می کند. همزمان با کلاس های داستان نویسی، در جلسات هفتگی «انجمن داستان سیمرغ نیشابور» و «انجمن عصر داستان» نیز شرکت دارد.

در بهمن ماه ۹۶ بعد از یکسال انتظار اولین مجموعه داستانش به نام «درخونگاه» به چاپ رسید. چاپ این اثر توسط نشر آقاپور انجام گرفت. کتاب در بیشتر شهرهای ایران و همچنین کابل و هرات توزیع و مورد استقبال قرار گرفت. همزمان با چاپ دوم کتاب، فایل صوتی «درخونگاه» به همت پیام بخشعلی – گوینده داستان راه شب رادیو ایران – تولید و منتشر شد. به بهانه ی انتشار چاپ دوم مجموعه داستان «درخونگاه» و همچنین فایل صوتی کتاب، گفت و گویی با این داستان نویس جوان نیشابوری داشتم.

  • منتقدان و خوانندگان، استقبال خیلی خوبی از کتاب شما کرده اند. «زن» در داستان های شما جایگاه خیلی پُر رنگی دارد.

دغدغه مسائل اجتماعی و مسایل زنان موضوع بیشتر داستان های این مجموعه است. داستان (نازلی سخن نگفت) داستانی واقعی بود که خواهرِ مردِ معتادی برایم تعریف کرده بود. در داستان «یک روز زندگی در کنار خیابان» نوشتن از زنی به همراه کودک خردسالش که کنار خیابان بلال می فروشد. همچنین صحبت با خانم ها و شنیدن دغدغه هایشان درشکل گیری داستان هایی مثل «سوز و ساز» و «من از ستاره سوختم» و «به تلخی کام شیرین» بسیار موثر بود.

  • جایگاه زنان را در ادبیات داستانی ایران، چگونه ارزیابی می کنید؟

زنان نویسنده خوبی در ژانرهای مختلف ادبی در طول تاریخ داشتیم و هنوز هم داریم. بعضی ها بین مردم پُر طرفدارتر هستند و بعضی ها بین نویسندگان و بعضی ها هم بین هر دو گروه. از جمله سیمین دانشور، مهرنوش پارسی پور، منیرو روانی پور، فریبا وفی، زویاپیرزاد، گلی ترقی، فهیمه رحیمی، غزاله علیزاده و دیگران.

زنان تاکنون سهم کمی نسبت به مردان در داستان نویسی داشتند ولی شاهد رشد و شکوفایی در این زمینه در بین زنان هستیم. شنیدن اسامی داستان نویسان زن و خواندن داستان های خوب از این زنان از جمله خانم لیلا صبوحی راد از مشهد، افسانه احمدی و فرحناز علیزاده  و بهاره ارشد ریاحی از تهران  و در نیشابور، فریده ترقی و سیما رحمتی و زهره احمدیان و … به ما امید رشد و پیشرفت در زمینه داستان نویسی بین سطوح مختلف جامعه زنان را  می دهد.

  • در نیشابور، نویسنده ی زن که کتابی چاپ کرده باشد از تعداد انگشتان یک دست هم کمتر است. در حالی که می بینیم در پنج سال گذشته داستان نویسان زن نیشابوری بیشتر از مردان در جوایز ادبی معتبر کشور موفقیت های خیلی خوبی داشته اند؛ دلیلش چیست؟

زنان نویسنده در نیشابور کم نیستند. دلایل متعددی می تواند برای کمتر دیده شدنشان باشد یکی از آن دلایل ترس از دیده شدن و قضاوت است، کسی که کتابی چاپ می کند قطعا منتقدانی خواهد داشت. بعضی ها تاب رویارویی با منتقدان را ندارند. دلیل دیگر شاید نداشتن اعتماد به نفس لازم باشد. هنوز بعضی از زنان به خود باوری نرسیده اند.  شاید عده ای هم هنوز باشند که باید از خانواده و همسرشان کسب اجازه کنند.

مهمترین عامل هم می تواند این روزها گرانی کاغذ و وضعیت نابسامان چاپ باشد. چون وقتی شناخته شده نیستید و کتاب اولی هستید باید خودتان سرمایه گذار باشید. به خاطر در نظر گرفتن بازگشت سرمایه، ناشرهای معروف، بیشتر دنبال اسم هایی هستند که در جامعه شناخته شده هستند.

  • در مورد محافل و نشست ها ادبی و انجمن های داستان نویسی که در پنج سال گذشته پُر رنگ تر شده است، صحبت کنید. آیا این نشست ها به داستان نویس کمک می کند؟

نشست های ادبی خیلی مفید می تواند باشد. مثلا من، داستانی نوشته ام که قبل از اینکه چاپ بشود می توانم بروم تو یکی از این جلسه ها بخوانم و بازخوردش را بین افراد مختلف با تفکرات و سلیقه ها و در سنین مختلف ببینم. قطعا در خوانش داستان برای دیگران می توانیم متوجه اشکالات اولیه داستان بشویم. اینکه آیا داستان کشش لازم  را دارد یا خیر؟ آیا خلاقانه و نگاهی نو در موضوع داشته است یا خیر؟ به نظر من کلاس ها خیلی مفید بوده هیچ کلاسی را نمی توانم بگویم به دردم نخورده یا نمی خورد. چون می توانم تبادل افکار و دیدگاه ها را ببینم چه مخالف چه موافق و اینکه بتوانم بفهمم کدام فرد نظر مفید و مثمر ثمر دارد و به دردم می خورد و از کنار کدام نظر، بی توجه بگذرم. این ها مواردی است که می توانیم در انجمن ها بهشان برسیم. کما اینکه نکات داستانی و آموزشی خوبی را هم در خلال این انجمن ها و داستان ها خرد خرد کسب می کنیم که وقتی پایان سال در ذهنمان کنار هم می گذاریم، می بینیم اطلاعات و تجربه خوبی را کسب کرده ایم. از معایبش می توانم بگویم گاهی نقدهای کُشنده ای انجام می شود که باعث دلسردی خیلی از نویسنده های تازه کار و نو پا شده طوری که کم کم کلاس ها را ترک می کنند. شاید باورتان نشود منتقدانی داریم که بدون خواندنِ داستان از روی نقد دیگران به نقد داستان نویسنده می پردازند. با وجود اینکه همه می دانیم برای نقد اثری حداقل دوبار باید آن اثر را تا انتها خواند. دفعه اول برای آشنایی با اثر، دفعه دوم برای نکته برداری از آن اثر. ظرفیت آدم ها متفاوت است می توانیم از داستانی که بدمان آمد در موردش حرفی نزنیم یا با کلمات ملایم تری انتقاد کنیم. ولی گفتن اینکه تو چرا می نویسی و یا اصلا ننویس، جز ضربه زدن به نوقلمان و منصرف کردنشان از نوشتن هیچ سود دیگری ندارد. این قبیل حرف ها باعث گریز بعضی از داستان نویس های نوپا می شود. خلاقیت و شکوفایی شان را تو همان اوایل راه از بین برده و می کشد. امیدوارم در استفاده از کلمات حتی برای گفتن ایرادات کار دوستانِ نویسنده نهایت ادب و احترام را داشته باشیم.

  • به عنوان یک داستان نویس، مشکل کتابخوانی در جامعه ما چگونه حل می شود؟

به نظر من از خانواده باید شروع کرد. خانواده ای که کتابخوان است، خود به خود فرزند خانواده یاد می گیرد که کتاب بخواند. باید فرهنگ سازی هم بشود، چه ایرادی دارد من کنار وسایل آرایشی داخل کیفم، یک کتاب همراهم داشته باشم؟ وقتی داخل مطب دکتر یا ایستگاه اتوبوس هستم چند صفحه کتاب بخوانم؟ چه ایرادی دارد وقتی  می روم بیرون در دل طبیعت یا پارک که از هوای آزاد استفاده کنم، کتابی هم کنارم داشته باشم؟

به نظرم باید از خودمان و خانواده، فرهنگ سازی را آغاز کنیم. با کتاب دوست باشیم و یکی از همراهان همیشگی مان باشد.

  • برنامه بعدی تان؟ آیا کتاب جدیدی می نویسید؟

مجموعه داستان جدیدی دارم که در دست بررسی است و همچنین مجموعه  داستان کوتاه ترجمه شده از نویسنده ی ترک که برای ناشر فرستاده ام. فعلا منتظر پاسخ ناشر هستم که  به یاری خدا اگر بشود برای امسال به چاپ برسانم.

  • و حرف آخر و نا گفته؟

اگر می خواهیم تاریخ مان تکرار نشود، باید کتاب بخوانیم. مارکز می گوید: «ملتی که کتاب نخواند، باید تمام تاریخ را تجربه کند.»

چاپ شده در نشریه آفتاب صبح نیشابور / چهارشنبه ۶ آذر ۱۳۹۸ / شماره ۷۱