بایگانی برچسب‌ها : رئالیسم

از رئالیسم تا پسامدرن در داستان های بهرام صادقی

عنوان مقاله : از رئالیسم تا پسامدرن در داستان های بهرام صادقی

با نگاهی به چهار داستان قریب الوقوع، اذان غروب، آوازی غمناک برای یک شب مهتابی و صراحت و قاطعیت  

بهرام صادقی از سال ۱۳۳۵ تا ۱۳۴۶ با نوشتن بیش از بیست و پنج داستان کوتاه و یک داستان بلند، شیوه و باب تازه ای در روند داستان نویسی ایران گشوده است. نخستین داستانش را در شماره ی دی ماه ۱۳۳۵ سخن چاپ کرد. در سال ۱۳۳۷ مدتی جزو هیئت نویسندگان مجله ی صدف، از نشریات شاخصِ سال های پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بود.

شیوه داستان پردازی و نگاه او به موضوع ها و بن مایه های داستان هایش با شیوه و نگاه سایر نویسندگان هم دوره اش متفاوت است. شیوه داستان پردازی در دهه ی چهل تا پنجاه به استثنای چند مورد به طور کلی شیوه روایت پردازی واقع گرایی عینی و وصفی است. اغلب داستان های این دهه با شیوه و الگوی سنتی و متعارف نوشته شده اند؛ اما بهرام صادقی از شیوه فاصله گرفت و الگو و شیوه تازه آفرید که خاص خود اوست. چرا که نویسندگان پس از او، خواستند از او الگوبرداری کنند که شکست خوردند و داستان هایی کاریکاتوروار آفریدند. آثار بهرام صادقی از طنزی هجوآمیز و گزند برخوردار است که تقلیدبردار نیست و بایستی در جوهره نگاه نویسنده به مسایل اجتماعی وجود داشته باشد. موضوع اکثر داستان های صادقی بیشتر از وقایع روزمره گرفته شده اند. صادقی با نگاه تیز، تاثیرات وقایع روزمره را بر ذهن و روح آدم ها کاویده و نشان داده است. صادقی در اغلب داستان هایش به ذهن کاوی شخصیت ها می پردازد و دنیای فکری و درونی آدم ها را در واکنش به واقعیت های بیرونی نشان می دهد. آدم های سرگشته و سرگردان در مقابل واقعیت های خشن و خردکننده که سرانجام نیز توان مقابله را از دست می دهند و به زانو در می آیند.

حسن اصغری در کتاب «کالبد شکافی بیست داستان کوتاه فارسی» می نویسد: «در بسیاری از داستان های بهرام صادقی، حالت تعلیق و انتظار و گره افکنی و بحران و گره گشایی و اوج یا بزنگاه بیرونی و ظاهری وجود ندارند. از حادثه مهم و شالوده ای بیرونی نیز خبری نیست.»

پس چه عوامل و جوهره ای ساختار داستان های بهرام صادقی را تشکیل می دهند؟

در داستان «قریب الوقوع»، طبیب روشنفکری در نقش راوی اول شخص قرار می گیرد و دنیای ذهنی و فکری و فروپاشی روحی دوستان و در نهایت خودش را روایت می کند. نویسنده در این داستان به جای ایجاد حالت تعلیق و انتظار و گره افکنی و حادثه سازی و بحران آفرینی، شالوده روایت را با ایجاد موقعیت و وضعیت آدم ها می سازد. نویسنده با روایت وضعیت روحی راوی داستان می کوشد تا چگونگی فروپاشی روحی آدم ها را به خواننده نشان دهد. این موقعیت سازی و جست و جوی پی در پی، کنجکاوی خواننده را بر می انگیزد تا وادار کند پایان داستان چه خواهد شد.

نخستین موقعیت و وضعیت شخصیت اصلی داستان در آغازبندی به شکل اعتراف خود نوشت آمده است:

«مدت هاست که زندگی من بدون هیچ گونه کوشش  ثمربخشی می گذرد. مدت هاست که من بعضی صفات خوبم را که جزو شخصیت و خمیره ام بوده است از دست داده ام. اراده و اعتماد به نفس و امیدم را از کف نهاده ام، تنبلی کشنده ای گریبانم را گرفته است و به سوی بیماری روحی دردناک و نامعلومی رهبریم می کند. مدت هاست که بدون هیچ هدف و مقصودی، ولو نامقدس، زندگی کرده ام. من فرصت های گرانبهایم را که ممکن بود برای کسب قدرت های تازه روحی و معنوی مورد استفاده قرار بدهم به هیچ شمرده ام و بدبختانه قدرت های روحی و معنوی سابقم را نیز به تدریج از چنگ می دهم.» (از متن داستان)

موقعیت و وضعیت دوم در میانه داستان ایجاد می شود و راوی به زندگی گذشته و حال شخصیت اصلی اشاره می کند و نشان می دهد که چگونه آدم به مرور تغییر می کند:

«من باید در نظر داشته باشم که هدف اصلی و اساسی من در زندگی مهندسی و تامین معاش احمقانه یا عاقلانه نیست بلکه تحقق بخشیدن به آرمان بزرگی است که به آنها ایمان دارم و با بینش واقعی آنها را پذیرفته ام. رشته مهندسی فقط وسیله ای است که با آن می توانم زندگی معمولی و مناسبی را ادامه بدهم و در عوض فرصت داشته باشم که به هدفم نزدیک تر شوم. آرمان های من چیست؟ – ایران باید آزاد و آباد گردد، دهقانان و کارگران از بینوایی و بدبختی نجات یابند و به زندگی سعادتمند و عادلانه ای برسند. من باید گذشته پر افتخار خود را همیشه به یاد داشته باشم، سال های زندان و تبعیدم را فراموش نکنم و مهم تر از همه با یاس جانکاه و وحشتناکی که مدت هاست در وجودم رخنه کرده است مبارزه کنم.» (از متن داستان).

شخصیتِ داستانی «مهندس محسن» که چنان افکار و اهداف آرمانی در سر داشت، پس از زمانی به مقام دست می یابد و یاری رسان چرخ حکومت می شود که سال ها قبل برای براندازی آن مبارزه می کرد. داستان روایتِ آدم های آرمان باخته و جذب حاکمیت شده ی دوره ی پهلوی دوم است. طنز نیش زننده نویسنده در این داستان، طنزی هجوآمیز است که با اشارات کنایی ارائه می شود:

«چه زندگی خوبی است! چه دنیای پاکی است! چه سعادتی! همه خوشبختند، همه سالمند، هیچ کس به دیگری ظلم نمی کند، همه جا دوستی است، همه جا بشریت است.» (از متن داستان).

نویسنده با نشان دادنِ تصویر مهندس محسن، سقوط روحی اطرافیانِ خویش را نشان می دهد. نشانه و نماد روشنفکران و آرمانگرایان. و در نهایت یاس، سقوط و خودکشی. راوی در پایان داستان، وقتی مشاهده می کند که خودکشی مهندس محسن فقط یک نقش متظاهرانه است، به نتیجه می رسد که این روشنفکران و آرمانگرایان و این محسن های جامعه، فقط نقش بازی می کنند. محسنِ فقیر، ناامید، روشنفکر، آرمان خواه و وفادار به حکومت صادق نیست و نقاب دروغین بر چهره دارد.

داستان «قریب الوقوع»، روایت آدم هایی است که به مرور زمان، نقاب ها را از چهره بر می دارند و چهره های واقعی شان را نشان می دهند. نقاب های دروغین که آدم ها را می فریبند.

داستان کوتاه «اذان غروب» در مجموعه داستان «سنگر و قمقمه خالی» در سال ۱۳۴۹ به چاپ رسیده است. این داستان، روایت جوانی است که برای دیدنِ شیخ بهایی به اصفهان می رود؛ اما از هرکس که نشان شیخ را می جوید او را به مسخره می گیرند تا آن که شیخ خود بدون آن که خودش را معرفی کند جوان را به خانه ی شیخ بهایی راهنمایی می کند. اساس داستان را حیرت و اضطراب در برخورد با یک واقعیت تشکیل می دهد.

«پیرمرد پرسید: حالا فرض کردیم بختت بلند بود و شیخ بهایی را پیدا کردیم و تو توانستی به او برسی، آخر چه؟ برای چه؟

مرد جوان برگشت و به پشت سرش نگاه کرد. مناره ها و گنبدهای مساجد اصفهان هر لحظه کوچک تر می شد. جواب داد: این جا دو مساله هست. چون شما با من به مهربانی صحبت می کنید به خودم اجازه می دهم که جسارتی کنم. بله دو مسئله: اول پیدا کردن و جستن شیخ بهایی بعد از این همه صدمه ها و سختی ها، دوم این که خیلی خوب، حالا به او چه بگویم؟ باور می کنید که برای من مسئله دوم به کلی و برای همیشه از بین رفته است؟

-: یعنی فقط دلتان می خواهد او را ببینید!؟

-: بله. مثل تشنه ای که به دنبال آب می گردد و دیگر برایش مهم نیست که آب در کجاست و رنگش و طعمش چگونه است» (از متن داستان).

مرد جوان در میانه ی راه با سوالات شیخ به خود می آید که به راستی به دنبال چیست؟ چه می خواهد بگوید؟ چه می خواهد برایش بگوید؟ هر کدام از هم چه انتظاری دارند؟ مرد جوان، اساسا هدف را نشناخته و بی هدف و تنها با نوعی دوستی بی هدف به دنبال مطلوبی است که تصویری از آن ندارد و نمی داند چرا به دنبال آن است! لحظه ای که جوان به بی هدفی خود پی می برد بسیار دردناک است. نویسنده در این داستان می خواهد بگوید که مردم، بزرگان خود را نشناخته اند و همواره جزء مسخره و دشمنی، کاری نکرده اند!

داستان کوتاه «آوازی غمناک برای یک شب مهتابی» در مجموعه داستان «سنگر و قمقمه خالی» به چاپ رسیده است. در این داستان با چند ماجرای به ظاهر بی ارتباط با هم مواجه می شویم: شهرِ پرت افتاده ای که با مشتریان قهوه خانه اش برای سرگرم شدن، به ابتذالِ تکرار تن می دهند؛ اتوبوسی با مسافرانی به شهر می آید؛ کارمندی ژنده پوش در آفتاب پناهی می گیرد؛ درشکه چیِ درمانده از سرما می نالد؛ و پزشکِ به ظاهر آرام و مسلط به خود، ناگهان اضطرابش را بروز می دهد. هیچ کدام از شخصیت ها شاد نیستند و به مراد دلشان نرسیده اند. حتی اسب گرسنه ی درشکه، در تلخیِ زندگی و فقدان امید با مردِ بیمار سهیم است. کلاغ ها در داستان همچون ارجاع دهنده ی خرده روایت های داستان عمل می کنند و با پرواز سیاه شان، زندگی ها را به هم ربط می دهند.

این داستان طرح پیچیده ای ندارد و به صورت بخش بخش روایت می شود. نویسنده، روال خطی را دنبال نکرده است بلکه با کنار هم قرار دادنِ روایت های کوتاه و بلند از سرگذشت آدم های داستان، فضای چند بعدی ایجاد کرده است. «شب مهتابی»، استعاره ی تلویحی از حالِ درونی آدم های داستان است که نویسنده بین آنها رابطه درونی و نامرئی برقرار می کند.

حسن میرعابدینی در کتاب «هشتاد سال داستان کوتاه ایرانی» می نویسد: «انگیزشی (Motivation) که پیوند ماجراها را توجیه می کند و از آنها یک داستان می سازد، مشابهت است. بهرام صادقی داستانِ خود را بر اساس مشابهت سرگذشت شخصیت هایش می سازد تا بن مایه ها با هم تلفیق شوند و مضمون داستان – هراس و تنهایی – حاصل شود؛ و گل بزرگ و سیاه و شومِ اضطراب در داستان بشکفد

نویسنده به شیوه ای غیر مستقیم آخرین لحظات بیماری دم مرگ را به شکلی نو بازسازی می کند. نخست صحنه ی اتاق بیمار است، دکتر، پدر، مادر و خویشان جمع اند. بیمار می خواهد آخرین حرفش را بزند، اما محرم رازی نمی یابد. زمینه ی اصلی داستان تنهایی و انفراد اجتماعی مرد بیمار است. در این داستان، همه چیز بیهوده است و تنها مرگ واقعیت دارد.

در داستان کوتاه «صراحت و قاطعیت» دو شخصیت به نام های آقای X و آقای Y داریم که با همدیگر صحبت می کنند. آقای X جوانی کم رو و بیش از حد وابسته به مادر است که قصد ازدواج با H (دختر آقای Y) را دارد. به همین دلیل، در گردشگاهی که می داند محل قدم زدن پدرزنِ آینده اش است، خود را در مسیر آقای Y قرار می دهد تا بلکه بتواند به طریقی سرِ صحبت را با او باز کند. از سوی دیگر، آقای Y هم که از طریق مادر آقای X از تمایل این جوان به ازدواج با دخترش آگاهی دارد، بی آنکه این آگاهی را بر ملا کند منتظر نزدیک آمدنِ X و شروع گفت و گو است. اما هنگامی که X سرانجام این کار را می کند، گفت و گوی آنها به رغم میل هر دو طرف، نهایتا به سوء تفاهم و اختلاف می انجامد.

وقتی این داستان را برای اولین بار می خوانیم، این طور به نظر می اید که هیچ اتفاق مهمی در این داستان رخ نمی دهد و فاقد پیرنگ است!

حسین پاینده در کتاب «داستان کوتاه در ایران – داستان های پسامدرن» می نویسد: «چرا آقای X و آقای Y به رغم تمایل مبرمی که هر دو برای هم صحبت شدن و گشودن باب آشنایی دارند، از سخن گفتن با یکدیگر و تفهیم منظورشان عاجر می مانند؟ چه چیز باعث سوء تفاهم در گفت و گوی آنها می شود؟ نقد این داستان بر مبنای پاسخ هایی که پساساختارگرایی به این پرسش می دهند، منظری پسامدرنیستی درباره ی رویکرد این داستان به زبان باز می کند و آن را در پرتوی متفاوت برای مان معنادار می کند.»

از نظر غیرپساساختارگرایانه به مقوله ی زبان این است که موقع سخن گفتن، به خودِ زبان نمی اندیشیم، بلکه بیشتر به پیامدِ کاربردِ آن توجه داریم. اما به اعتقاد پساساختارگرایان، زبان صرفا حائلی نامحسوس در مراوده های کلامی نیست، هر چند که این گونه جلوه می کند. زبان وسیله ای است که ما به واسطه ی آن جهان پیرامون مان را درک می کنیم.

آنچه در داستان «صراحت و قاطعیت» اتفاق می افتد، دو شخصیت با یکدیگر وارد صحبت می شوند. برخلاف داستان های رئالیستی که در آنها زبان حائلی نامحسوس در مراوده های شخصیت هاست، در این داستان زبان فوق العاده محسوس و اثرگذار است و بیشتر مسئله ساز و منشا سوء تعبیر می شود.

آنچه به نشان دادن این رابطه بی ثبات و آشفته بین دال و مدلول در داستان «صراحت و قاطعیت» کمک کرده، زاویه دید مناسبی است که بهرام صادقی هوشمندانه برای نوشتن این داستان برگزیده است. داستان از زاویه دید راوی سوم شخص و دانای کل روایت می شود.

عنصر شخصیت و شخصیت پردازی در داستان های پسامدرن ارتباط تنگاتنگی با زبان دارد. پس شخصیت در داستان پسامدرن حاصل زبان، یا برآمده از زبان، یا از جنس زبان است. اکنون در می یابیم که چرا شخصیت های داستان های بهرام صادقی، برخلاف داستان های متعارف، نام کامل ندارد و هر یک با حرف X یا Y و دخترش H نامیده می شوند.

رضا براهنی در کتاب «قصه نویسی» معتقد است: «اغلب نویسندگان بزرگ مثل داستایوفسکی  و هنری جیمز، قصه شخصیت نوشته اند و افکار و احساس های خود را از طریق شخصیت هایی که در حال تجربه کردن احساس و اندیشه هستند نشان داده اند، نه از طریق شخصیت هایی به عنوان نماینده ی افکار. در ایران بسیاری از قصه های هدایت و چوبک و چند قصه از آل احمد و قصه هایی از بهرام صادقی و غلامحسین ساعدی با این ادراک از شخصیت نوشته شده اند و این ادراک، اصالت هنری بیشتری دارد، به دلیل اینکه همان طور که در گذشته به کرات اشاره شده، هنر نشان دادن است و نه گفتن و قصه ی شخصیت زندگی را نشان می دهد، در حالی که در قصه ی عقاید، افکار قصه نویس درباره ی زندگی در دهان شخصیت ها گذاشته می شود و در زبان آنها جاری می گردد.»

مهم ترین مضمون داستان های بهرام صادقی، ترسیم شکست، یاس، فقر روشنفکران آرمان یافته و دانشجویان سرخورده است. داستان های صادقی اگر چه به لحاظ نثر روزنامه ای است؛ اما عمیق و تفکر برانگیز است. خصوصا که با چاشنی طنز همراه می شود. افشاگر واقع گراست. بهارم صادقی، یک پزشک است و به بررسی روانِ شخصیت های داستان هایش می پردازد. داستان ها را ساده و روان بیان می کند و خواننده به راحتی با فضای داستان ها و شخصیت هایش همذات پداری می کند.

حسن میرعابدینی در کتاب «صد سال داستان نویسی» در صفحه ۳۴۹ ، دو دسته از داستان های بهرام صادقی را از هم متمایز می سازد؛ یکی داستان های اولیه او که درونی ترین جریان های روحی انسان ها را در شکل های تازه بیان می کند و دیگر داستان های فلسفی او.

بهرام صادقی در مصاحبه ای گفته است: «یکی از شرایط داستان و رمان خوب این است که نویسنده مسائل زمان خودش را در قالب شرایط همیشگی زندگی و در قالب زندگی ذهنی همیشگی بشر بیان کند؛ نه در قالب مسائل روزنامه ای زمان.» برای چنین هدفی، در داستان های فلسفی اش به جای قراردادهای اجتماعی، ماهیت زندگی بشر و آفرینش را زیر ضربه های طنزی قرار می دهد که با حزن و پوچی شاعرانه ای در آمیخته است. داستان «تدریس در بهار دل انگیز»، بهترین نمونه ی داستان های فلسفی بهرام صادقی است. نویسنده، خواننده را در نقشی جستجوگرانه، هم پای قهرمان داستان، قرار می دهد تا در فضایی مبهم و بیدادگرانه، راه خود را باز کند؛ و درگیر همان مساله ای شود که قهرمان داستان با آن روبه روست. چنین حیرت و اضطرابی در برخورد با نیروهای قهار فهم ناپذیر در داستان «اذان غروب» نیز دیده می شود.

آرزوی بهرام صادقی، عدالت اجتماعی بود و هیچ گاه به قصد ابلاغ پیام سیاسی داستان ننوشت. او می گوید: «در وهله ی اول باید داستان نوشت، داستان خالص، باید ساخت، به هر شکل و هر جور…. فقط مهم این است که راست بگویی.» (صفحه ۳۱۲ کتاب صد سال داستان نویسی ایران).

بهرام صادقی، آدم هایی را که درباره شان می نوشت به خوبی می شناخت، از حد گزارش ساده ی واقعیت گذشت و واقعیتی داستانی پدید آورد برتر از واقعیت روزمره. انعکاس زندگی در آثار صادقی با چنان عمقی صورت گرفته است که در میان هم نسلانش کمتر نظیر دارد. صادقی بر اساس نیاز درونی اثر، شکل های متفاوت نثر مانند روزنامه ای، کلاسیک، رمانتیک و غیره را به منظور ساختن فضای مناسب به کار می گیرد. او می گوید: «قصه نویس بیشتر از هر چیزی با ساختمان و معماری خودش سر و کار دارد. نویسنده باید ضمن گریز از تکرار، خود را ملزم کند به شیوه ی جدیدی منطبق با حاجات و عوامل اجتماعی جدید پیدا کند.»

نام بهرام صادقی به دلیل داستان های اولیه اش، در تاریخ ادبیات معاصر ایران استوار خواهد ماند. طنز، خاص او و شیوه ی ماهرانه اش در گستردن شک و اضطراب، داستان نویسانی را تحت تاثیر قرار داد که از آنان می توان هوشنگ گلشیری را نام برد.

بهرام صادقی، داستان نویس، رمان نویس و پزشک معاصر در سال ۱۳۱۵ در نجف آباد متولد شد و در سال ۱۳۶۳ در تهران درگذشت.

 

چند نکته:

  • صادقی، نثری روان، ساده و درخشان دارد و اجزای تمثیل خود را به خوبی طراحی کرده و درهم تنیده است.
  • بهرام صادقی، بر اساس نیاز و درونمایه ی داستان، گاه از زبانی گزارشی و روزنامه ای استفاده می کند و گاه بیانِ تشریحی و نقلیِ افسانه های کهن را به کار می گیرد.
  • مهم ترین مضمون داستان های صادقی جستجو در عمیق ترین لایه های ذهنی بازماندگان همه ی شکست های تاریخی است. این جستجو که با طنزی آمیخته به فاجعه و در شکل های بدیع داستانی صورت می گیرد، بهرام صادقی را شایان توجه ترین نویسنده ی نسل خویش می سازد.
  • موضوع اکثر داستان های صادقی بیشتر از وقایع روزمره گرفته شده اند. صادقی با نگاه تیز، تاثیرات وقایع روزمره را بر ذهن و روح آدم ها کاویده و نشان داده است.

مصطفی بیان

چاپ شده در ماهنامه ادبیات داستانی چوک / شماره ۱۰۶ / خرداد ۱۳۹۸ 

منابع:

میرعابدینی، حسن.«صد سال داستان نویسی ایران/ چهار جلد». نش چشمه. چاپ پنجم.

میرعابدینی، حسن.«هشتاد سال داستان کوتاه ایرانی. جلد اول». نشر کتاب خورشید. چاپ ششم

میرعابدینی، حسن.«تاریخ ادبیات داستانی ایران». انتشارات سخن. چاپ اول.

پاینده، حسین.«داستان کوتاه در ایران / داستان های پسامدرن». انتشارات مروارید. چاپ دوم

براهنی، رضا.«قصه نویسی». انتشارات نگاه. چاپ چهارم.

اصغری، حسن.«کالبد شکافی بیست داستان کوتاه فارسی». نشر ورا. چاپ اول.

ذوالفقاری، حسن.«چهل داستان کوتاه ایرانی از چهل نویسنده ی معاصر». نشر نیما. چاپ اول.

دو ماهنامه برگ هنر. «پرونده ویژه برای بهرام صادقی». شماره ۸ . تابستان ۱۳۹۵