بایگانی برچسب‌ها : صادق هدایت

ساختار ناتورالیستی در داستان «چنگال» اثر صادق هدایت

عنوان مقاله : ساختار ناتورالیستی در داستان «چنگال» اثر صادق هدایت

ظاهرا نامگذاری «مکتب ناتورالیست» روز ۱۶ آوریل ۱۸۷۷ در رستوران «تراپ» سر میز شامی که گوستاوفلوبر، ادمون دوگنکور و امیل زولا گرد آمده بودند صورت گرفت و این عنوان که از زبان علم و فلسفه و نقد هنر گرفته شده بود وارد ادبیات شد.

به گفته ی ویکتورهوگو (نویسنده رمان بینوایان): «ناتورالیسم می کوشد با مسائل اجتماعی همان رفتاری را بکند که دانشمند علوم طبیعی با جانورشناسی می کند….»

و یا به گفته ی امیل زولا (نویسنده رمان شور زندگی): «ناتورالیسم در عین حال نوعی زیباشناختیِ وفاداریِ بی گذشت به حقیقت است و دادن ضرورت ادبی به فلسفه ی تحققی (پوزیتیویسم) و بالاخره نوعی انتقال روش های تاریخ طبیعی است به رمان.»

فلسفه ی ناتورالیسم: «مشاهده ی دقیق طبیعت است». مقالاتی که «امیل زولا» در سال ۱۸۶۵ در روزنامه ها می نوشت، خبر از تولد «ناتورالیسم» می داد. در آن مقاله ها امیل زولای جوان از این کلمه به عنوان نام مکتب استفاده نکرده بود، اما اصولی را که پس از آن می خواست برای هنر خود برگزیند تقریبا به صورت قاطع بیان می کرد.

شروع این تفکر ادبی با تحولات فکری اقتصادی و سیاسی در فرانسه همراه بود. در واقع سال های ۱۸۵۹ و ۱۸۶۰ سال های خروج فرانسویان از رخوت و بی جنبشی و قیام مجدد جمهوری خواهان بود. شعار فرانسویان «آزادی» بود، آزادی در همه ی قلمروها، بخصوص در قلمرو مذهب؛ و در نتیجه اخلاق سنتی را رد می کردند.

رضا سیدحسینی در کتاب «مکتب های ادبی» (جلد اول) می نویسد: «ناتورالیسم برای امیل زولا در درجه ی اول یک روش ضد کلیسایی است و پایان «تابو»های کهنه. اعاده ی حیثیت است یا بهتر بگوییم روش تازه ای برای سخن گفتن از آن و زندگی بخشیدن به آن. تلقی ساده و طبیعی آن به نام تعادل فرد انسانی و مهم تر از آن برای تعادل جامعه. زیرا زولا هم مانند روزنامه نویسان و نویسندگان متعدد هم نسلش معتقد بود کلیسا نژاد مردم را خراب کرده و از قدرت فرانسه کاسته است.»

آنچه امیل زولا پیشنهاد می کند در درجه ی اول وارد کردن روش های علوم طبیعی به ادبیات و همچنین استفاده از اطلاعات تازه ای که این علوم بدست آورده است. امیل زولا نظریه خود را با این جمله بیان می کند: «کسی که از روی تجربه کار می کند، بازپرس طبیعت است!» و می گوید: «رمان عبارت از گزارش نامه ی تجارب و آزمایش هاست!» به این ترتیب معتقد است که نویسنده باید تخیل را بکلی کنار بگذارد زیرا: «همانطور که در گذشته می گفتند فلان نویسنده دارای تخیل قوی است، من می خواهم از این پس بگویید که دارای حس واقع بینی است. چنین تعریفی درباره ی نویسنده بزرگ تر و درست تر خواهد بود.» (مکتب های ادبی / رضا سیدحسینی/ جلد اول).

نکته ی دیگری که ناتورالیست ها وارد رمان های خود کردند و با اصرار زیاد بر آن تکیه زدند، «تاثیر وراثت» در وضع روحی اشخاص بود. زیرا معتقد بودند که شرایط جسمی و روحی هر کسی از پدر و مادرش به او رسیده است. (مانند داستان کوتاه چنگال اثر صادق هدایت).

پس همه ی احساسات و افکار انسان ها نتیجه ی مستقیم تغییراتی است که در ساختمان جسمی حاصل می شود و وضع جسمی نیز بنا به قوانین وراثت، از پدر و مادر به او رسیده است.

امیل زولا توصیه می کند: «در داستان های ناتورالیسم، وضع مزاجی اشخاص را مطالعه کنید نه اخلاق و عادات آنها را…. آدم ها زیر فرمان اعصاب و خونشان قرار دارد…» زولا اضافه می کند که «رمان نویس بازپرس آدم ها و عواطف آنها است.» در وقع زولا اعلام می کند که : «ناتورالیسم در ادبیات، تشریح دقیق است و پذیرفتن و تصویر کردن آن چیزی است که وجود دارد.»

ناتورالیست ها علاوه به موضوع فقر و رنج طبقات محروم به طیف گسترده تری از موضوعات می پردازند. آنها دیدگاهی بسیار جبرگرایانه درباره ی ساختمان شخصیت افراد دارند. به اعتقاد آنها، هر فرد از بدو تولد و بی آنکه خود بخواهد، مجموعه ای از غرایز را به ارث می برد مانند گرسنگی و غریزه جنسی. در مراحل بعدی رشد، فرد تحت نیروهای اجتماعی و اقتصادی محیط خود قرار می گیرد. خانواده و طبقه ی اجتماعی هر فرد، نحوه ی تفکر و رفتار او را رقم می زند.

دکتر حسین پاینده در کتاب «داستان کوتاه در ایران / داستان های رئالیستی و ناتورالیستی» می نویسد: «اگر مطابق با این دیدگاه جبرگرایانه بپذیریم چهار چوب خلق و خوی هر کسی در نتیجه ی محیطی که در آن پرورش یافته و نیز به طور ژنتیک از والدین و کلا نیاکانش به او به ارث رسیده است، پس فرد نمی توان با نیروی اراده، راه و روشی متفاوت با اجدادش در پیش گیرد و دیگر گونه عمل کند.» دکتر پاینده ادامه می دهد: «باید توجه داشت که جبرگرایی ناتورالیست مترادف قَدَرگرایی یا تقدیر باوری نبود. اگر چه انسان به اقتضای نیروهای طبیعتِ درون و طبیعتِ برون عمل می کند، داستان های ناتورالیستی دعوتی ضمنی به مهار کردن طبیعت و دادن سویه ای نو به آن هستند.»

شخصیت های داستان های ناتورالیستی معمولا اسیر اراده های حیوانی خود هستند و نمی توانند طمع ورزی یا امیل جنسی پایان ناپذیرشان را مهار کنند. امیل زولا در مورد شخصیت های داستان های ناتورالیستی اشاره می کند: «آنها مردمی هستند… تحت انقیاد خون و عصب های بدن شان، عاری از اراده ی آزاد، که بر اثر … قوانینِ تغییرناپذیرِ طبیعتِ جسمانی شان….  به عمل واداشته می شوند… حیوان هایی در هیئت انسان اند و نه بیش از آن.»

در داستان های ناتورالیستی، انسان ها به شریرانه ترین کارها مبادرت می ورزند و در حق یکدیگر بدجنسی و جفا می کنند، بدون آن که عذاب وجدان داشته باشند.

در واقع داستان های ناتورالیستی، پژوهشی است درباره ی معضلات اجتماعی. نویسنده ی داستان های ناتورالیستی مانند علمِ علوم اجتماعی است که دست به تحقیقاتی درباره اوضاع جامعه می زند.

دکتر حسین پاینده می گوید: «داستان های رئالیست، تاریخ نگارِ اجتماعیِ زمانه ی خود بود و اکنون داستان نویس ناتورالیست مانند زیست شناسی است که گونه های زیستی را به روشی کاملا علمی طبقه بندی می کند و ویژگی هر کدام را بر می شمرد. التزام به توصیف عینی بدین معناست که نویسنده نباید از بار مسئولیت خود که همانا نشان دادنِ صادقانه ی جنبه های کریهِ زندگی است، شانه خالی کند. به همین سبب است که در اکثر داستان های ناتورالیستی، نویسنده لحنی تلخ  گزنده اختیار می کند و غالبا همه چیز و همه کس را در پرتوی سیاه و بدبیانه نشان می دهد. راوی داستان های ناتورالیستی معمولا با حالتی دل کنده شرارت ها رذالت های شخصیت ها را توصیف می کند، گویی که بیان پلیدی های انسان ها برابر است با به زبان آوردنِ موضوعی عادی و پیش افتاده. داستان های ناتورالیستی معمولا با فرجامی تراژدی به پایان می رسند. اما بر خلاف تراژدی باستان که قهرمان با خدایان یا دشمنانی قهار می جنگید و نهایتا مغلوب می شد، شخصیت اصلی داستان های ناتورالیستی از مقابله با سرنوشتی که جبر زیستی و اجتماعی – اقتصادی برایش رقم زده است ناتوان می ماند و در پایان داستان معمولا در عجز کامل فنا می شود. زندگی داستان غم انگیز و بی معنایی است که طی آن، انسان ها در کثافت دست و پا می زنند و نهایتا به عدم (نبودگی) تسلیم می شوند.» (مانند داستان «چنگال» دلهره ی عامه ی مردم را به زیبایی توصیف کرده است.)

سایر ویژگی های داستان ناتورالیستی:

  • عاری از جلوه های ماوراء طبیعی است.
  • نویسنده در داستان های ناتورالیستی موعظه نمی کند و دست به تفسیر رویدادها یا داوری در خصوص شخصیت ها نمی زند.
  • شخصیت های داستان های ناتورالیستی عمدتا افراد بیسواد یا کم سواد از اقشار تحتانیِ طبقه ی متوسط و یا پایین ترین طبقه ی جامعه هستند.
  • ادامه زندگی در بسیاری از داستان های ناتورالیستی برابر است با تداوم رنج و عذاب مفرطِ جسمی.
  • در داستان های ناتورالیستی، انسان به صورت موجودی زیاده خواه، شهوتران و سلطه جو تصویر می شود.
  • در داستان های ناتورالیستی انسان ناگزیر از تن در دادن به الزام های زیستی است (جبر).
  • داستان های ناتورالیستی نشان می دهد که فرد بیهوده تصور می کند که می تواند به خواست و اراده ی خود سازوکارِ طبیعیِ جهانِ پیرامون بستیزد.

نمونه های بارز داستان های ناتورالیسم در داستان کوتاه ایران می توان به عروسک فروشی اثر صادق چوبک، چنگال اثر صادق هدایت، تولد اثر اسماعیل فصیح، چهارراه اثر هوشنگ مرادی کرمانی، اجاره خانه اثر بزرگ علوی، این سرما مرا می کشد اثر مهدی رجبی و زُل زدن به آفتاب اثر محمدرضا گودرزی اشاره کرد.

داستان چنگال

داستان کوتاه «چنگال» از مجموعه داستان «سه قطره خون» اثر صادق هدایت برای اولین بار در سال ۱۳۱۱ منتشر شد.

داستان «چنگال» در مورد برادر و خواهر به نام سید احمد و ربابه هستند که بعد از مرگ مادر (صغرا) و ازدواج مجدد پدر (سید جعفر) با زنی دیگر به نام رقیه سلطان، می خواهند با فرار از خانه پدری به اَرَنگه (سرزمین رویایی) بروند تا در آنجا به دور از اذیت و آزاری که از نامادری می بینند، زندگی کنند.

«شب كه می شد با هم كنج اطاق تاريكشان شام می خوردند و لحاف رويشان می كشيدند و مدتی با هم درد دل می كردند. ربابه از كارهای روزانه اش می گفت و احمد هم از كارهای خودش. به خصوص صحبت آنها بيشتر در موضوع فرار بود. چون تصميم گرفته بودند كه از خانه پدرشان بگريزند. كسی كه فكر آنها را قوت داد، عباس ارنگه ای رفيق سید احمد بود كه روزها در بازار با او كار می كرد. و برايش شرح زندگی ارزان و فراوانی ارنگه را نقل كرده بود.» (از متن داستان).

داستان از سه بخش اصلی تشکیل شده است. در بخش نخست، سید احمد که کار روزانه در مغازه ی پینه دوزی را به پایان رسانده و به خانه برگشته است، در گفت و گو با خواهرش با خبر می شود که رقیه سلطان آن روز باز هم او را به باد کتک گرفته بود و پدرشان که ابتدا کتک خوردن ربابه را فقط نظاره می کرده و می خندیده، به رقیه سلطان حمله ور شده و گلویش را به قصد کشت فشار داده بوده است.

«امروز من آشپزخانه را جارو می زدم، چادرم گرفت به كاسه چينی، همانی كه رويش گل های سرخ داشت، افتاد و شكست … اگر بدانی ننجون چه به سرم آورد… گيسهايم رو گرفت مشت مشت كند… هی سرم را به ديوار می زد، به ننم فحش می داد. می گفت آن ننه گور بگوريت، بابام هم اونجا وايساده بود می خنديد…

سيد احمد خشمگين: می خندید؟

هی خنديد خنديد… ميدونی حالش به هم خورده بود.  همان جوری كه يک ماه پيش شد، بعد يک مرتبه دهنش كف كرد، كج شد. آن وقت پريد ننجون رو گرفت، آنقدر گلويش را فشار داد كه چشم هايش از كاسه در آمده بود. اگر ماه سلطان نبود خف هاش كرده بود. حالا فهميدم ننمون را چه جور كشت.

چشم های سيد احمد با روشنایی سبز رنگی درخشيد و پرسيد: كی گفت كه ننمون رو اينجور كشت؟

ماه سلطان بود كه رفت سر نعش او و می گفت كه گيسهايش را دور گردنش پيچيده بود. نميدونی  وقتی كه دست هايش را انداخت بيخ گلوی ننجون…

سيد احمد همين طور كه به او نگاه می كرد، دست های خشک خودش را مثل برگ چنار بلند كرد، انگشت هايش باز شد و مانند اينكه بخواهد شخص خيالی را خفه بكند دست هايش را بهم قفل كرد.» (از متن داستان).

در بخش دوم داستان، راوی سید احمد و پدرش را معرفی می کند و سپس از نقشه ی احمد برای فرار خود و خواهرش سخن می گوید. در همین بخش همچنین با خبر می شویم که مشدی غلام، «علافِ سرِ گذر»، خواستار ازدواج با ربابه شده است.

بخش سوم داستان در زمانی رخ می دهد که سید جعفر و رقیه سلطان برای زیارت به شاه عبدالعظیم رفته اند و شب را در همان جان اقامت می کنند. در این شب، سید احمد ربابه را به قتل می رساند و روز بعد هر دوی آنها در حیاط خانه شان کشف می شوند.

از نکات داستان می توانیم به درد کشیدن (پا درد) سید احمد اشاره کرد. استفاده ی سید احمد از چوبدستی نشانه بیماری جسمانی است و در ادامه داستان متوجه می شویم نوع دیگری از بیماری روانی هست که فقط در پایان داستان به طور کامل معلوم می شود. (داستان های ناتورالیستی، شخصیت اصلی داستان با بیماری و دردی که می کشد مشخص می شود).

در بخش دوم داستان و خواستگاری مشدی غلام از ربابه باعث سوء ظن سید احمد به خواهرش می شود. این که چرا مشدی غلام به خواستگاری خواهرش آمده است؟ آیا ربابه مقصر به تاخیر افتادن فرار از خانه پدری است؟ در بخش پایانی داستان معلوم می شود که سید احمد نه فقط از احتمال ازدواج خواهرش با مشدی غلام ناخودآگاهانه ناراحت است، بلکه اصولا ورود هر مرد دیگری به زندگی ربابه باعث نگرانی او می شود. در گفت و گویی که بین برادر و خواهر رد و بدل می شود سید احمد شوهر کردن ربابه را در حکم خیانت یا پشت کردن به خودش می داند. (ناتورالیست).

«از مشدی غلام چه خبر؟

مرده شور ريختش را ببرند، الهی ننه اش زير گل برود !

نه، تو خودت او را می خواهی.

بجدم كه نه. من به جز تو كسی را دوست ندارم.

دروغ می گویی!» (از متن داستان)

نشانه های ناتورالیستی در داستان چنگال :

  • شباهت شیوه قتل ربابه توسط سید احمد و شیوه قتل صغرا توسط سید جعفر. (وراثت و جبر زیست شناختی)
  • پا درد سید احمد که از پدر به ارث برده است. (وراثت)
  • سوءظن و بدگمانی ذاتی پدر و پسر و میل ذاتی به زن کُشی و احتمال تکرار در رفتار جنون آمیز با رقیه سلطان. (واکنش جبری)
  • جنون و درد و مرگ در داستان و فرجام غم بار در پایان داستان.
  • عنوان استعاری داستان (چنگال). «سيد احمد همين طور كه به او نگاه می كرد، دست های خشک خودش را مثل برگ چنار بلند كرد، انگشت هايش باز شد و مانند اينكه بخواهد شخص خيالی را خفه بكند دست هايش را بهم قفل كرد.» (از متن داستان).

داستان «چنگال» دارای پیرنگ چندان پیچیده ای نیست و مسیر داستان به صورت «خطی» روایت می شود. در واقع داستان «چنگال» به ظاهر ساده اما در واقع بسیار تامل برانگیز است.

مصطفی بیان

چاپ شده در ماهنامه ادبیات داستانی چوک / شماره ۹۱ / اسفند ماه ۱۳۹۶

منابع:

سیدحسینی، رضا. «مکتب های ادبی / ج اول». انتشارات نگاه.

میرعابدینی، حسن. «هشتاد سال داستان کوتاه ایرانی / ج اول». کتاب خورشید.

میرعابدینی، حسن. «صد سال داستان نویسی ایران.» انتشارات چشمه.

پاینده، حسین. «داستان کوتاه در ایران / داستان های رئالیستی و ناتورالیستی». انتشارات نیلوفر.

هدایت، جهانگیر. «نیمه پنهان سرگذشت صادق هدایت». انتشارات ورجاوند.

دست نوشته ی «جهانگیر هدایت» ، برادرزاده ی «صادق هدایت» و مدیر بنیاد ادبی «صادق هدایت» برای انجمن داستان سیمرغ نیشابور

دست نوشته ی «جهانگیر هدایت» ، برادرزاده ی «صادق هدایت» و مدیر بنیاد ادبی «صادق هدایت» برای انجمن داستان سیمرغ نیشابور 

جناب آقای مصطفی بیان

انجمن داستان سیمرغ نیشابور

درختِ تنومندِ فرهنگ و ادب ایران ریشه عمیق و شاخه های بسیار دارد که از والاترین شئون فرهنگ و تمدن ایران است.

بسیار خوشحالم که شاخه ای از این درخت روشنی بخش شهرِ زیبایِ نیشابور است.

امیدوارم انجمن داستان سیمرغ نیشابور در ترویج این مهم کارساز ، فعال و یاری دهنده باشد.

دوستدار

جهانگیر هدایت

۱۳۹۵/۰۵/۲۶ تهران

نشست «سورئالیسم در ادبیات داستانی» در شبِ بارانی

هشتمین نشست از شب های ادبی «انجمن داستان سیمرغ» به موضوع «سورئالیسم در ادبیات داستانی» اختصاص داشت. این نشست با حضور «میثم کیهان نژاد» داستان نویس و منتقد ادبی ساکن مشهد و تعداد قابل توجهی از نویسندگان و علاقه ‌مندان به ادبيات داستانی ، بعدازظهر بارانیِ پنجشنبه ۱۳ ام خرداد ماه در کتابکده ی فرّ اندیشه برگزار شد.

کیمیا امینی ، کارشناس ارشد ادبیات فارسی در ابتدای جلسه به موضوع «مرز میان خیال و تخیل با رویکردی بر گونه های فانتزی و سوررئال» پرداخت و گفت: «قلمرو داستان های خیال و وهم وسیع است از رمان های حیرت انگیز ارباب حلقه ها اثر جی.آر.آر. تالکین گرفته تا داستان های کوتاه فانتزی و قسمتِ اساطیری قصه های شاهنامه فردوسی.»

میثم کیهان نژاد ، داستان نویس و منتقد ادبی ساکن مشهد به زیان سورئال و تفکر صادق هدایت در رمان بوف کور پرداخت و گفت: «هشتاد سال گذشت اما بوف کور فهمیده نشد، بلکه بد فهمیده شد! دغدغه های درونی و بیرونی نویسنده باعث شد تا فضای خاکستری رمانِ بوف کور کدر نشان داده شود.»

مجید نصرآبادی ، داستان نویس و مدرس داستان به سوررئالیسم و تفکر مدرن پرداخت و با اشاره به اندیشه و قلمِ صادق هدایت گفت: «صادق هدایت در هند زندگی کرد. فرقه های مختلفی را از نزدیک دید. وقتی می خواهد داستانی بنویسد همه ی عوامل تجربی و دیداری به کمکش می آیند. پس دنیای ناخودگاه صادق هدایت، سرچشمه از تجربه ها و دیده هایش است.»

پایان بخش برنامه، قرائت بخش کوتاهی از داستانِ «به تماشای شکوفه ها» اثر جمال میرصادقی بود که توسط مصطفی بیان ، داستان نویس و دبیر انجمن داستان سیمرغ خوانده شد.

 

سورئالیسم 2

نشست «داستان خوانی داش آکُل نوشته ی صادق هدایت»

نشست «داستان خوانی داش آکُل نوشته ی صادق هدایت»

نشست داستان خوانی داش آکل 2

هفتمین نشست از شب های ادبی «انجمن داستان سیمرغ» به خوانش و نقد و بررسی داستان «داش آکُل» اثر زنده یاد «صادق هدایت» اختصاص داشت. این نشست با حضور بیش از پنجاه نفر از نویسندگان و علاقه ‌مندان به ادبيات داستانی، بعدازظهر دوشنبه ۲۰ اردیبهشت ماه در کتابکده ی فرّ اندیشه برگزار شد.

مصطفی بیان ، دبیر انجمن داستان سیمرغ در ابتدای جلسه گفت: «داستان کوتاه داش آکل از مجموعه داستان سه قطره خون اثر صادق هدایت انتخاب شده است. این داستان را انتخاب کردیم ، زیرا از میان انبوه داستان های هدایت شاید بتوان گفت هنرمندانه ترین آنهاست.»

مجید نصرآبادی ، داستان نویس و مدرس داستان به زندگینامه و اندیشه ی صادق هدایت پرداخت و گفت: «داش آکل داستان جوانمردی و غیرت است. در خلال این قصه داش آکل که از چهره های دوست داشتنی طبقات پایین جامعه است مردی جوانمرد و با غیرت است در مقابل کاکارستم چهره منفی داستان قرار می گیرد.» نصرآبادی در ادامه می گوید: «هدایت در پی تثبیت آگاهی های غیر رسمی طبقات فرو دست جامعه بوده است.»

حجت حسن ناظر ، به فیلم «داش آکل» ساخته ی مسعود کیمیایی اشاره می کند و می گوید: «مسعود کیمیایی این فیلم را در سال ۱۳۵۰ ساخت و بهروز وثوقی در آن نقش آفرینی کرده است. موسیقی بی نظیر این فیلم را اسفندیار منفرد زاده تنظیم کرده است. این فیلم در سینما و تئاتر ایران ، یک شاهکار محسوب می شود.» ناظر در ادامه توضیح می دهد: «نگاه روشنفکرانه و ادیبانه سینما در گذشته نسبت به امروز پُر رنگ تر بوده است.»

در این نشست، داستان کوتاه «داش آکُل» اثر صادق هدایت توسط خانم ها کیمیا امینی، زهره احمدیان، مهرنوش چمنی و فائزه کرامتی قرائت شد. 

آدرس وبلاگ انجمن داستان سیمرغ:

http://simurgh-dastan.blogfa.com/

نشست داستان خوانی داش آکل 3

نگاهی به داستان کوتاه «سگ ولگرد» نوشته ی «صادق هدایت»

«سگ ولگرد» نام داستان کوتاهی است از مجموعه داستان کوتاه به همین نام که توسط «صادق هدایت» در سال ۱۳۲۱ در سن چهل سالگی منتشر شده است. این داستان کوتاه در سبک اگزیستانسیالیسم (فلسفه ایی که به هستی یا وجود می پردازد) داستانی نگاشته شده است.
سگ ولگرد کیست؟ آیا خودِ نویسنده است؟
سگِ ولگرد داستان زندگی شخص نویسنده است. اما چرا نویسنده برای شرح زندگینامه خود، سگی را انتخاب کرده است؟
صادق هدایت در بهترین داستان کتاب، از زاویه ی دید تازه ی یک سگ به زندگی سگیِ انسان ها می نگرد. سگ ولگرد داستان سگی به نام «پات» می باشد که در آغوش رفاه و محبت پرورش یافته است. پات طی سفر کوتاه که به خارج از شهر داشته، برای بدست آوردن عشقی صاحب خود را گم می کند و در ورامین درگیر آزار مردم آنجا می شود. «حس می کرد وارد دنیای جدیدی شده که آنجا را از خودش می دانست و نه کسی به احساسات و عوالم او پی می برد.». پس از مدتی فردی به وی محبت می کند و پات دچار یک امید واهی می شود ولی باز این امید واهی را نیز از دست می دهد و در پی بدست آوردن دوباره ی این امید واهی اینقدر می رود تا جان خود را از دست می دهد.
صادق هدایت، ابتدای داستان را با وصف مکان آغاز می کند. معرفی یک جامعه ی سنتی. جامعه ی سنتی ایران در آغاز قرن چهاردهم که برای زنده ماندن کار می کند. از کارخانه و تولید خبری نیست. از جنبش و فعالیت های مدنی خبری نیست.
«چند دکان کوچک نانوایی، قصابی، عطاری، دو قهوه خانه و یک سلمانی که همه ی آنها برای سد جوع و رفع احتیاجات خیلی ابتدائی زندگی بود تشکیل میدان ورامین را میداد.»
نویسنده می گوید: همه چیز رنگ مردگی می دهد.
«آدم ها، دکان ها، درخت ها و جانوران، از کار و جنبش افتاده بودند. هوای گرمی روی سر آنها سنگینی می کرد و گرد و غبار نرمی جلو آسمان لاجوردی موج می زد، که به واسطه ی آمد و شد اتومبیل پیوسته به غلظت آن می افزود.»
صادق هدایت در تقابل «سنت و مدرنیته» از نمادهای بسیاری استفاده می کند. «یک طرف میدان درخت چنار کهنی بود که میان تنه اش پوک و ریخته بود، ولی با سماجت هر چه تمام تر شاخه های کج و کوله ی نقرسی خود را گسترده بود و زیر سایه ی برگ های خاک آلودش یک سکوی پهن بزرگ زده بودند، که دو پسر بچه در آنجا به آواز رسا، شیر برنج و تخمه کدو می فروختند. آب گل آلود غلیظی از میان جوی جلو قهوه خانه، به زحمت خودش را می کشاند و رد می شد.»
نویسنده در این داستان از حکومت و مردم عام مرتجع می نویسد. به دوران دیکتاتوری و خفقان پهلوی اول اشاره می کند. و شخصیت اصلی داستان هدایت است که سکوت را می شکند و صدای ناله ی او حتی در خاموشی گنجشک ها هم که چرت می زنند به گوش می رسد.«گنجشک های لای درز آجرهای ریخته ی آنلانه کرده بودند، نیز از شدت گرما خاموش بودند و چرت می زدند. فقط صدای ناله ی سگی فاصله به فاصله سکوت را می شکست.»
در پایان داستان اشاره ی صادق هدایت به سه کلاغ است. یعنی سه کلاغ انتظار مرگ هدایت را می کشند و دوست دارند که او حذف شود. اول حکومت پهلوی که او را مانع تحقق اهداف خود می دانستند.دوم سرمایه دارانی به ظاهر روشنفکر که از نویسنده داستان متنفر بوده و انتظار مرگش را می کشیدند و گروه سوم مردم عامی بودند که به دلیل عدم شناخت صحیح برای مرگ او لحظه شماری می کردند و هدایت باخلق صحنه ای زیبا در پایان داستانش، پاسخی کوبنده به همگان می دهد.«نزدیک غروب سه کلاغ گرسنه بالای سر پات پرواز می کردند، چون بوی پات را از دور شنیده بودند یکی از آنها با احتیاط آمد نزدیک او نشست، بدقت نگاه کرد، همین که مطمئن شد پات هنوز کاملا نمرده است، دوباره پرید. این سه کلاغ برای در آوردن دو چشم میشی پات آمده بودند.»

«سگ ولگرد» می تواند داستان زندگی انسانی بیگانه در جامعه ای پست باشد. او یا باید اصالت و آرمان خود را حفظ کند و رنج ببرد، یا به ابتذال تن دهد و برای گرسنه نماندن دُم بجنباند و اجازه دهد هرکس قلاده ای بر گردنش زند و به نوعی آزارش دهد. اگر چنین کند، و با زندگی متداول بسازد، سر از زباله دانی ها در می آورد و پس از سگ دو زدن های بی نتیجه – مثل پات که در پی اتومبیل می دود – از پای در می آید.

روزنامه ابتکار / یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۴ / شماره ۳۱۱۷

کافکا و هدایت

حتما سوژه داستان کتاب «مسخ» نوشته «فرانتس کافکا» را می دانید. یک روز از خواب بیدارمی شوید و طبق عادت برای مرتب کردن موهایتان، مقابل آینه اتاق می ایستید. ولی برخلاف همیشه، آن لحظه متوجه می شوید به یک سوسک تبدیل شده اید. حدس می زنید آن لحظه چه احساسی دارید!؟ گمان می کنم زندگیتان  به یک کابوس تبدیل می شود و همه چیز را تمام شده برای خود تصور می کنید.

کافکا در ابتدای داستان، فضای رعب آور و ناباورانه را روی چشم خواننده می گشاید. که خواننده در ابتدای داستان از خود می پرسد: «چه بر سرم آمده؟»

ریشه گروتسک (Grotesque) در ادبیات به اسطوره های یونانی و داستان هایی با مضامین نبرد با هیولا باز می گردد؛ با موجوداتی ناشناخته، عجیب و غریب، ترسناک و تنفر برانگیز و در نهایت طنزآمیز. مانند برونتس (Brontes)، استروپس (Steropes) و آرگس (Arges) یا پولیفمس، هیولای یک چشم، پسر پوسایدون در ادیسه نوشته هومر یا متامورفیس نوشته اوید (Ovid)؛ همین طور گروتسک های کمدی در آثار شاخص مانند شاه لیر اثر شکسپیر.

یکی از بهترین نمونه های گروتسک، گوژپشت نتردام اثر ویکتورهوگو و همین طور هیولای فرنکشتاین، و در شبح اپرای پاریس، اریک را هم می توان از نمونه های گروتسک فرض کرد. همین طور کاراکتر «دیو» در «دیو و دلبر» و شخصیت گالم در ارباب حلقه ها اثر جی. آر.آر.تالکین گروتسک هستند. از دیگر نمونه ها در گروتسک رومانتیک می توان آثار ادگار آلن پور و «تریسترم شندی» اثر استرن اشاره کرد. گروتسک در داستان «آلیس در سرزمین عجایب» و «داستان های گالیور» از نمونه های عالی گروتسک اند؛ شخصیت های بسیار عجیب ولی در عین حال مناسب با ادبیات کودکان بودند.

گروتسک در لغت هر چیز تحریف شده، زشت، غیرعادی، خیالی یا باورنکردنی را گروتسک یا صُوَر عَجایب یا عجیب و غریب می‌گویند. در تعريف گروتسک در غرب، كتاب هایی نوشته شده است و برای آشنایی با این سبک یا شیوه ادبی می توان به کتاب «گروتسک در ادبیات» نوشته  فیلیپ تامسون مراجعه کنید.

در این شیوه یا سبک ادبی، شخصیت های داستانی در فضایی تاریک، سرد و مرموز به سر می برند. آنها اغلب اختیاری ندارند و در زنجیره ی حوادثی گرفتار آمده اند که تمام تلاش آن برای رهایی، به شکست می انجامد و هیچ راهی به اراده ی غالب در پس آن نمایش ندارند.

کافکا در داستان نویسی سبکی خاص ابداع کرد که بعدها به کافکایی مشهور شد؛ و نویسندگان بزرگی همچون صادق هدایت و مارکز دنبال رو این سبک شدند. مارکز می‌گوید با خواندن مسخ کافکا بود که فهمید «می‌توان جور دیگری نوشت».

صادق هدایت در پیام کافکا (۱۳۲۷) در ستایش از کافکا و به واقع در توضیح اندیشه های خود  می نویسد: «آیا به نظر نمی آید که آثارش یک جور فعالیت برای تلافی ناکامی های زندگی بوده است.»

«بوف کور» صادق هدایت، شرح تلاش روحی مردی است که می خواهد خود را بشناسد و چگونگی مسخ شدگیِ خویش را دریابد. هدایت  از همه کناره می گیرد و از طریق نوشتن در جستجوی خویشتن خویش بر می آید. او می نویسد تا هم به معنای زندگی پی برد و هم معنایی به زندگی خود دهد.

او در اروپا تحصیل کرد و چون به ایران بازگشتند به انگیزه های مردم دوستی و روشنفکری خواست به مردم کشورش خدمت کنند. اما بی سوادی و فقر و جهل عمومی سبب پیدایش شکاف عمیقی بین او (که روحیه نیمه ایرانی و نیمه اروپایی داشت) و عوام می شد.

داستان های صادق هدایت نشان دهنده ی خلاقیت اوست، زیرا در آن ها واقعیت را به شکلی بدیع توصیف می کند و به همین واقع گرایی صادقانه بزرگ ترین خدمت او به ادبیات معاصر ایران است. «حسن میرعابدینی» در کتاب «صد سال داستان نویسی ایران» می نویسد: «نوشتن برای صادق هدایت نه وسیله ی کسب جاه و مقام و نزدیک شدن به قدرت ها، بلکه شیوه ی زندگی بود.»

مصطفی بیان

این مقاله در روزنامه آرمان، چارشنبه ۹ بهمن ۹۲ چاپ شد