بایگانی برچسب‌ها : چلچراغ

نگاهی به رمان «گذر رنج و جنون» نوشته ی بهارک کشاورز

رمانِ جدید بهارک کشاورز به تازگی توسط کتابسرای تندیس منتشر شده است. مکان داستان، «تیغ آباد» محله ای است کوچک، عقب مانده و تو سری خورده با مردمی بیچاره تر از بیچاره. در این محله همه جور آدمی پیدا می شود. جوانمرد، نامرد، نظامی، دزد، رمال، قاپ باز، شیره کش، قمه کش، جاهل مسلک و چادری. یک شهر کوچک از آدم های مختلف که هر یک قصه ای دارند؛ که بعضا با تاریخ معاصر ما گره خورده اند. داستان در دوره ی پهلوی دوم رخ می دهد. زمانی که نشریه هفتگی جوانان هر دوشنبه منتشر می شود. آدم های مرفه، شورولت و پیکان سوار می شوند و جوانان خوش گذرانش، شب های جمعه کاباره شکوفه می روند. داستان با بازگشت مردی به نام «زینل» به محله تیغ آباد شروع می شود. مردی با کلاه شاپو، سبیل قیطانی و دستمال قرمز یزدی که در محله به زینل شر معروف است. زینل شر به تازگی از زندان آزاد شده. هنوز یادگار دورانِ شرارتش بر چهره اش نشسته است. بینی اش از چند جا شکسته و جای زخمی قدیمی و یادگار از خلیل کوسه کنار شقیقه اش چال انداخته. هنوز اهالی بازارچه تیغ آباد شرارت های او را فراموش نکرده اند. حتی دایی اش اسدالله. نوعی ترس و خشم در دلِ تک تک اهالی محل دیده می شود. وقتی زینل وارد دکان دایی اسدالله می شود با برخورد سرد دایی همراه می شود. دایی بدون هیچ عکس العملی به زینل خیره می شود و به کارش ادامه می دهد و فقط سرش را با تاسف تکان می دهد.

داستانِ «گذر رنج و جنون» سیاه بختی و رنج و فقر مردان و بخصوص زنان این سرزمین را نشان می دهد! مردانی که برخی روی گنج و قدرت نشسته اند و زور می گویند و برخی از فقر و بدبختی که به نانِ شبشان محتاج هستند، برای رهایی از بار مسئولیت و مخارج زندگی، به ازدواج اجباری دختران بچه سال شان با مردانی که سن پدرشان را دارند، رضا می شوند. در این رمان، ردپای داستان نویسانی مانند غلامحسین ساعدی، احمد محمود و … دیده می شود. نگاه به قشر رنج دیده ی جامعه و همچنین استفاده از المان های تاریخی و اجتماعی جامعه. از پوشش لباس تا لهجه و وسایل زندگی. و همچنین سایه سنت و تعصب و مذهب در این داستان بسیار به چشم می آید. و این نکته تاثیر پذیری نویسنده از داستان های معاصر ایرانی به ویژه ادبیات رئالیسم اجتماعی را به وضوح نشان می دهد.

«ملیحه هم می رفت زیر کرسی سرش رو می کرد زیر لحاف و یواشکی رادیو گوش می کرد. بی بی اجازه نمی داد رادیو توی خونه باز باشه. می گفت: صدای موسیقی حرامه.» (صفحه ۱۹ کتاب).

نقطه ی پُر رنگ این داستان، «قصه ی زنان» است. داستانِ شاه گل، نازدار، ماه تیکه، ملیحه، ثریا، نیره، شمس الملوک و عذرا بندانداز. که هر کدام برای خودشان قصه ای دارند. روایت های کوچک که عنصر وهم و ترس و مظلومیت و رنج را به دنیای خود می کشاند. روایت ملیحه (همسر زینل) و نازدار (مادر زینل)، نقطه ی پُر رنگ این داستان است. دخترانِ کم سن و سالی که هنوز عروسکشان را بغل داشتند و از خود جدا نمی کردند و اصلا نمی دانستند چرا سرِ سفره عقد نشستند و برای چه باید بله بگویند. دخترانِ کم سن و سال نمی دانستند که مکافات چه چیزی را از دنیا پس می دادند. هر کدام از زنان این داستان، سرنوشت خودشان را دارند. نه اینکه هر کسی انتخاب راهش و سرنوشتش با خودش باشد. بلکه بسته به خوش شانسی اوست. سرنوشت نامعلوم. از فردای شان می ترسیدند. فردایی بدون خانواده. پدرانی که برای آنها پدری نکردند و می ترسیدند که چه بلایی سرشان خواهد آمد. گاهی هم به خودشان دلداری می دادند. تکان دهنده ترین و وحشتناک ترین لحظه ی زندگی تک تک آنها، لحظه شناخت واقعیت در زندگی از دست رفته و بی ثمرشان بود. آنها می گریستند برای بدبختی خودشان. اما گویا فایده ای نداشت. سرنوشت تصمیمش را گرفته بود. دختران باید شاکر باشند که زنِ مردان پول داری می شوند که اسم و رسم دارند و آنها را از فقر نجات می دهند!

«دایی اسدالله هم می دانست که امکان پذیر نیست چون قدرت را می شناخت که دنبال سنگ مفت، گنجشک مفت بود. پول را می گرفت و ملیحه را به یکی از قرمساق تر از زینل می داد.» (صفحه ۸۵ کتاب)

درونمايه اين داستان‌ آدم ‌هايی است که فقر و نداری آنها را به مرز نابودی کشانده است. در واقع فقر و سفره خالی، يکی از درونمايه‌ های اصلی رمانِ بهارک کشاورز به شمار می ‌آيد.

عنصر ديگری که در اين داستان به چشم می ‌آيد سرگشتگی و ناکامی برخی شخصيت ‌ها است. آدم‌ های رنج دیده از دنیای غضب آلود که گوشه‌ ای نشسته ‌اند و به ‌طور دائم خاطراتشان را مرور می ‌کنند. خاطره ‌بازی برخی شخصيت های اصلی در اين داستان حرف اول را می ‌زند. مانند زندگی نازدار (مادر زینل)، شاه گل، اسدالله با ماه تیکه و داستانِ مصطفی و انسیه.

«ما همه مسافر ماشین قراضه ای هستیم که اسمش زندگیه.» (صفحه ۱۵۷ کتاب)

عنصر دیگری که در این داستان زیاد تکرار می شود، «باران» است. باران هایی که تمام شبانه روز بر محله ی تیغ آباد می بارد. صدای شترق رعد و برق لرزه بر تنِ آدم ها می نشاند. بارانی که سعی دارد بدی ها را پاک کند و رعد و برقی که دل ها را تکان می دهد اما گویا «باران» و «رعد و برق» در پوشاندنِ بدی ها و ترس و وهم اهالی موفق نیست. و سرما که استخوان ها را می سوزاند.

«ای کاش بارانی از جنس شستن می آمد… نکبت و کثافت این گذر را می شست و با خود به چاله دورافتاده ای از اینجا در هفتاد و هفت طبقه زیرزمین می ریخت؛ اما دریغ و صد دریغ این جا گذر رنج و جنون بود.» (از متن کتاب)

نویسنده خیلی کوتاه در برخی قسمت های داستانش به زندگی خانواده تحصیل کرده و شبه روشنفکر (مصطفی و انسیه) پرداخته است. پدری که مخالف یادگیری موسیقی دخترش (نیره) می شود و می گوید: «مطربی آخر و عاقبت ندارد ما باید یک خانواده پزشک باشیم.» (صفحه ۹۲ کتاب). گویی نویسنده از همه قشر جامعه استفاده کرده تا از «قصه ی رنج دختران و زنان این سرزمین» سخن بگوید. نگاه نویسنده به جهانِ زنان و دختران این سرزمین است. جهانی از ترس، سرخوردگی و یاس که برای آدم های داستانش، گویی جز مرگ چاره ای دیگر نیست.

«تو دنیا، زن های مثل ما زیاده. هر کی رو دیدی که گفته از ما زن ها کسی خوشبخت شده بدان قصه ست.» (صفحه ۹۹ کتاب).

از نکات قابل توجه در این کتاب، «زبان داستان» است. زبان استفاده شده در داستان برآمده از اطلاعات جامع نویسنده از فرهنگ و زبان آن دوران است.

رمان «گذر رنج و جنون» نوشته ی بهارک کشاورز در ۲۳۲ صفحه توسط کتابسرای تندیس، بهار ۱۳۹۸ منتشر شده است.

مصطفی بیان

چاپ شده در مجله چلچراغ / شماره ۷۷۱ / شنبه ۷ دی ۱۳۹۸

 

نگاهی به رمان «خون خورده» اثر مهدی یزدانی خرم

نگاهی به رمان «خون خورده» اثر مهدی یزدانی خرم

رمانِ «خون خورده»، یک رمان همه پسند نیست! خواننده های خاص خودش را دارد. یک رمانِ تاریخی با ریشه های مذهبی است. نویسنده در داستانش نگاه می اندازد به تاریخ. اما نمی خواهد برای خوانندگانش نسخه بپیچد و بگوید کدام درست بود و کدام نادرست. تصمیم گیری نهایی را به دست خودِ خواننده ی کتاب سپرده است. جنگ های بسیاری در تاریخ به بهانه های مختلف انجام شده است. اما در کتابِ «خون خورده»، نویسنده با قصه پردازی اش می خواهد خواننده ی کتابش را به جنگ های ضد بشری و تعصب های مذهبی (صفحه ۴۱ و ۵۱ کتاب) معطوف کند که به نام «دین» صورت گرفته است. خونریزی، چپاول، تجاوز، ضجه، جنایت، بی عدالتی که به نامِ «دین»، «مذهب»، «جهاد» و «خدا» روی داده (همه جا نشانه های دین است / صفحه ۲۱۹ کتاب).

در داستانِ «خون خورده» دو روح و پنج برادر داریم و یک تاریخ. تاریخ میانه ی قرنِ دوازدهم میلادی. جنگ هایی برای «فتح»، «شهادت» و «پرچم اسلام» (صفحه ۱۹۱ کتاب). نویسنده در کتابش، قصه ی پنج برادر در شهرهای مختلف را روایت می کند. برادران «سوخته»، از تهران تا اصفهان، از بیروت تا آبادان و از مشهد تا کلیسایی کوچک در محله ی نارمک که هر یک سرنوشتی دارند. ناصر، مسعود، منصور، محمود و طاهر که اصلا شبیه به هم نیستند. هر کدام دنیا و سرنوشت متعلق به خود را دارند.

داستان در فضای پُر ماجرای تاریخ معاصر ایران صورت می گیرد. اوایل دهه ی شصت. جنگ، نفرت، ترس، ایثار، شجاعت و گاهی حماقت. برهه ای از تاریخ معاصر ایران. کشوری که تازه انقلاب کرده است و درگیر جنگ با کشور همسایه است. درگیر رویای مهاجرت جوانان و روشنفکران به شوروی و نفس کشیدن در مسکو، مارکسیست – لنینیستی، نقش داس و چکش، مبارزه با امپریالیسم سیاه، سرودِ انترناسیونال در پارکِ گورکی است و یا رودرویی با گروهک های مخالف داخلی که طمع قدرت و یا تجزیه طلبی به سرشان زده است و هر روز، کوچه به کوچه، خیابان به خیابان، شهر به شهر را بمباران و مردم بی گناه را ترور می کنند. دهه ای حساس از تاریخ معاصر ایران. یک اشتباه کوچک می تواند مسیر تاریخ کشور را تغییر دهد.

نویسند با بازگو کردنِ قصه ی پنج برادر «سوخته» به دلِ تاریخ می رود. انگار دارد تاریخ را بازگو می کند. داستان با این جمله شروع می شود: «اولش خون بود…» و مکان آغاز داستان: «بهشت زهرا». مکانی که قصه های بسیاری را در دل خود جا داده است. هر قبر ، قصه ای در خود دارد. پس چه جایی بهتر از قبرستان. می شود هزار و یک شب در آن جا ماند و قصه شنید. «خون خورده» قصه ی مُرده هاست. مُرده هایی که انگار نمُرده اند و آمده اند تا قصه ی زندگی شان را برای مان بازگو کنند. قصه هایی که تاریخ را ساختند. تاریخ پُر است از قصه های زندگی. قصه ی زندگی پنج برادر «سوخته» هم در دل تاریخ معاصر نهفته است. داستان با برادر «ناصر سوخته» آغاز می شود. آن قدر جذاب است و کشش دارد که دوست نداریم برای لحظه ای کتاب را رها کنیم. با قصه ی پنج برادر به دلِ تاریخ می رویم. دو روح به نام های «روحِ خبیث خال دار» و «شاعرِ آزادی خواه» که در کنار خواننده نشسته اند و بی حوصله نگاه می کنند. دوست داریم بدانیم سرنوشت برادران و دو روح چه خواهد شد؟ چرا سوخته؟ چرا … چرا …؟ سوال هایی که در ذهنِ خواننده می آید و درگیرش می کند.

نویسنده در صفحه ۱۹۰ کتاب می نویسد: «جبرِ تاریخ را رو دست کم نگیر…ما تاریخ رو تماشا می کنیم. خودت هم قاتیشی. مگه می تونی منکرش بشی؟» و یا در صفحه ۴۳ کتاب می گوید: «تاریخ را باید از توی گورها بیرون کشید.»

نکته ی دیگری که می خواهم به آن اشاره کنم؛ «عشق» هایی است که برای شخصیت های داستان دردسر ساز است. عشق هایی که در مسیر زندگی هر آدمی قرار می گیرند و می توانند مسیر سرنوشت انسان ها را تغییر بدهند. گاه به سعادت و گاه پرت شدن در چاه. آدم های «سوخته» عاشق بودند. حاضر بودند دست به هر کاری بزنند. اما دل و جرئت در انتخاب و تصمیم نداشتند.

یزدانی خرم، قصه گوی خوبی است. اما در مسیر قصه گویی اش، سوال های در ذهن خواننده ایجاد می کند و گاهی خودش هم به برخی از آن سوال ها اشاره می کند؛ اما لزوم نمی بیند به آنها پاسخ دهد. انگار پاسخ دادن به آنها تاثیری در روند قصه ندارد. مثلا در داستان ناصر، در مورد شخصیت های «سرایدار»، «میشل» و «مریم» و یا در داستان مسعود، در مورد «اسیر شدن دختران» و یا در داستان منصور «چرا جنازه متعفنِ یک مردِ چاق، زیرِ آفتابِ نیشابور» و چندین سوال بی پاسخ دیگر. همچنین در پایان بندی و سرنوشتِ آدم های داستان.

شخصیت تاریخی «صلاح الدین ایوبی»، سردار مسلمان جنگ های صلیبی و فاتح بیت المقدس، در کتاب به عنوان شخصیت نسبتا مثبت معرفی شده است. کسی که روی فرد غیر مسلح، سلاح نمی کشد. او با وجود این که شهر را باز پس گرفته بود، نمی خواست انسان های بیشتری را بکُشد و همچنین باز کردن دست و پای مرد خراسانی موقع اعدام. اما در تاریخ صلاح الدین، برعکس معرفی شده است. او کارهایی انجام داده است که اخلاقا و شرعا درست نبوده و حتی می‌توان آن را قبیح دانست و این تناقض شخصیت تاریخی در داستان قابل لمس است!

همچنین در مورد تکرار زیاد کلمات، واژه ها و جملات در داستان. مثلا جمله ی: «تاریخ پُر است از مردانی که به آنی تصمیم می گیرند کار را تمام کنند» یا «پدر خُرده بورژو» و یا «تاریخ پُر است از دخترانی که تصمیم می گیرند حقیقت را به پسرها بگویند؛ چندان دوست شان ندارند، کسالت بارند» و … که چندین و چندین بار در متن داستان تکرار شده است!

رمان، حرف های زیادی برای گفتن دارد.

مصطفی بیان  

چاپ شده در مجله ی چلچراغ / شماره ۷۶۰ / ۲۲ تیر ۱۳۹۸