بایگانی برچسب‌ها : جودی هدلاند

نگاهی به رمان «عشق غیر منتظره» نوشته ی جودی هدلاند

جودی هدلاند[۱] نویسنده ی امریکایی است که تاکنون بیش از سی رمان پُرفروش برای بزرگسالان و نوجوانان منتشر کرده است.

رمان «عشق غیر منتظره» داستان زندگی دختری بیست و دوساله به نام اِما چمبرز است که بعد از مرگ ناگهانی پدر و مادرش، همراه با تنها برادرش، رایان، سوار بر کشتی عازم دیترویت می شوند تا در آنجا ساکن شوند؛ اما در نزدیکی جزیره پرسک، کشتی آنها مورد هجوم دزدان دریایی قرار می گیرد و غرق می شود.

اِما و برادرش توسط مردی به نام پاتریک گرتی که بعدا معلوم می شود نگهبان فانوس دریایی است از مرگ نجات پیدا می کنند. اِما مانند همه ی دختران جوان هم سن و سالش که آرزویشان داشتنِ خانه ای برای خودشان و ازدواج با مرد مورد علاقه شان است؛ پیشنهاد غیرمنتظره پدر روحانی را برای ازدواج با پاتریک می پذیرد و این چنین وارد دنیایی می شود که پیش از آن کوچک ترین تجربه ای نسبت به آن نداشته است. پاتریک که به تازگی همسرش را از دست داده و یک فرزند خردسال دارد، لحظات رازآلود و دلهره آوری را برای اِما رقم می زند که او را میان ماندن و رفتن و درستی تصمیمش درباره ازدواج با او دچار تردید می کند.

داستان با این جمله آغاز می شود: «صدای شلیک گلوله ای اِما چمبرز را از خواب بیدار کرد.» خیلی سریع و با حمله ی ناگهانی و شتابزده ی دزدان دریایی. رایان، برادر اِما از خواهرش می خواهد بی سروصدا در بشکه ای پنهان شود و به اِما می گوید: «تو تنها زنِ اینجا هستی. من نمی خوام اونا این شانس رو به دست بیارن که تو رو پیدا کنن و با تمام چیزای دیگه با خودشون ببرن.»

خواهر و برادر، بعد از غرق شدنِ کشتی توسط پاتریک گرتی نجات پیدا می کنند. داستان در فصل دوم از رازی می گوید که پاتریک تصمیم گرفته آن را به فراموشی بسپارد. اما یادآوری غارت، تخریب و خاطرات بدتر آزارش می دهد.

رایان و اِما بعد از نجات به روستای ماهیگیری آمده بودند که تنها چندین سال قبل از آمدنِ پاتریک بنا شده بود و به جز دو زن، زنِ دیگری در آن روستا زندگی نمی کرد. پاتریک به تازگی، دلیا، همسرش را از دست داده بود و ذهنِ آشفته و پریشانی داشت. او شب ها مراقب روشنایی فانوس دریایی و روزها مراقب فرزندش، جوشیا بود، و این شرایط دشوار زندگی برایش بسیار سخت کرده بود. پاتریک مجبور بود بین شغلش به عنوان نگهبان فانوس و جوشیا یکی را انتخاب کند. او برای ازدواج مجدد نیز مردد بود زیرا فکر می کرد اگر کسی حقیقت را در مورد زندگی گذشته اش بفهمد حاضر نمی شود با او زندگی کند. پاتریک مردد بود و نمی توانست تصمیم درست بگیرد.

در ادامه ی داستان، پدر روحانی، پیشنهاد ازدواج بین اِما و پاتریک را مطرح می کند. اِما از این پیشنهاد غافلگیر می شود. او به این فکر می کند اگر با پاتریک ازدواج کند مادر جدید جوشیا خواهد شد. این فکر در عین هیجان انگیز بودن، ناخوشایند نیز بود. جوشیای خردسال به مراقبت یک زن نیاز داشت؛ و اِما هیچ تجربه ای در نگهداری فرزند نداشت. اِما مانند همه ی دختران جوان تصور می کرد روزی با شخصی ازدواج می کند که او را از قبل می شناسد.

پاتریک مانند برخی مردانِ جوان، چشمانِ مهربان و جذابی نداشت. اما به قول پدر روحانی، پاتریک مرد درستکاری بود. آیا اِما، باید این پیشنهاد را قبول می کرد؟ اِما پیشنهاد غیرمنتظره پدر روحانی را برای ازدواج با پاتریک می پذیرد و این چنین وارد دنیای جدیدی می شود. ازدواج سریع و شتابزده. بدون حضور رایان. رایان هنوز اطلاع نداشت که خواهرش با پاتریک ازدواج کرده است!

«پدر روحانی به رایان گفت: مهم نیست که گذشته پاتریک چه بوده. لازم نیست نگران باشی، مرد جوان. من در طول سال هایی که در سفر بودم مردهای زیادی رو دیدم و باید بگم که آدم های زیادی مثل پاتریک اینجا وجود نداره. خواهر تو بهترین شوهری که هر زنی می تونه داشته باشه رو انتخاب کرده.

رایان پرسید: کی گفته که تو آدم شناسی؟» (متن داستان)

طرح داستان در رمان «عشق غیرمنتظره» مانند رمان های کلاسیک و عاشقانه ی قرن نوزدهم، ساده با توصیفات فراوان است. داستان خیلی شتابزده با شلیک گلوله دزدان دریایی و پیشنهاد ناگهانی ازدواج پدر روحانی آغاز می شود اما بعد از ازدواج اِما و پاتریک، از شتاب داستان کاسته می شود و با شرح زندگی منزوی و سبک خانه داری اِما و توصیفات بیش از حد نویسنده ادامه می یابد.

یکی از نکات مثبت این داستان، شخصیت اِما است. امیدهای او به زندگی و ترس هایش برای خواننده واقعی است. وقتی که اِما با پاتریک و پسر کوچکش دیدار می کند، به نظر می رسد آرزوی او برای تشکیل یک خانواده برآورده شده است و تماشای بزرگ شدنِ آنها در نقش هایشان یکی از نکات پُررنگ این داستان است.

نکته دوم این است که شخصیت رازآلود پاتریک، خواننده را مجاب می کند، داستان را ادامه بدهد. با وجود اینکه پدر روحانی تاکید بر درستکاری پاتریک دارد؛ اما او شخصیتی ناکامل و گذشته ای رازآلود دارد؛ و سعی دارد بر احساس گناه خود غلبه کند. پاتریک مردی پُرحرف و سخنور نیست، با این وجود صادقانه و متواضعانه سعی می کند آنچه درست است، انجام دهد. هرچند در گذشته ی پاتریک رمز و رازی وجود دارد، اما نویسنده، او را برای خواننده و اِما کاملا قابل اعتماد می کند.

یکی از زمینه هایی که نویسنده خیلی خوب در این داستان می پردازد؛ موضوع «عشق» است. یک اتفاق غیرمنتظره و در عین حال قدرتمند که هنگام دیدار اِما و پاتریک رخ می دهد.

نویسنده در شخصیت پردازی بسیار ممتاز و ماهر است. او می داند چگونه شخصیت ها را توسعه دهد. هرچند ممکن است خواننده ی امروز، حوصله ی رمان های قطور و پُر توصیف را نداشته باشد؛ اما باید گفت که این رمان مبتنی بر شیوه ی ازدواج ساده و راحتی بوده که در گذشته وجود داشته و شاید بتوان از خواندنِ آن لذت برد.

و کلام آخر، این رمان به جنبه های معنوی و خداگونه ی زندگی، ازدواج آسان که در گذشته وجود داشته، اشاره می کند. رمانی که در سال ۲۰۱۴ منتشر شد و در سال ۲۰۱۵ برگزیده ی جایزه بهترین اثر الهام بخش[۲] شد.

مصطفی بیان / داستان نویس

منتشر شده در سایت ادبی کافه داستان

[۱] :  jody hedlunf

[۲] :   Inspirational readers chorice award