بایگانی برچسب‌ها : حسین سناپور

گفت و گو با سولماز اسعدی، داستان نویس جوان نیشابوری ساکن سوئد

داستان نویس نیشابوری مقیم سوئد از شهرزاد درون خود می گوید.

کفت و گوی مصطفی بیان با سولماز اسعدی

چاپ شده در نشریه «آفتاب صبح نیشابور» / شماره ۷۳ / دوشنبه ۲۸ تیر ۱۴۰۰

سولماز اسعدی، متولد تیر ماه سال ۱۳۶۷ ، داستان نویس جوان نیشابوری و در حال حاضر ساکن سوئد است. او فارغ التحصیل کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی است و داستان نویسی را به طور جدی از ابتدای دهه ی نود، با حضور در کلاس های داستان نویسی محمدرضا گودرزی، محمدجواد جزینی و حسین سناپور در تهران و کارگاه داستان نویسی عباس معروفی در خارج از کشور شروع کرد. تک داستان های او در جوایز معتبر کشوری مانند: جمال زاده، سیمرغ، سقلاتون، فرشته، بهاران و خاتم برگزیده شد. همچنین برخی از داستان ها و نقدهای ادبی او در مجلات اینترنتی کافه داستان، عقربه، مِلپومن و نشریه داستان و سفر منتشر شده است. دو داستان «کُن فیکون» و «تاج رز برای شاه بی سر» در مجموعه داستان های برگزیده جایزه داستان سیمرغ در سال های ۹۷ و ۹۸ به همت «انجمن داستان سیمرغ نیشابور» و توسط نشر داستان و نیز یکی از تک داستان های او با عنوان «آچمز» در مجموعه داستان های برگزیده آکادمی گردون به همت عباس معروفی در نشر گردون آلمان به چاپ رسیده است.

آنچه می‌خوانید گفت‌وگویی است با این نویسنده جوان شهرمان درباره ی جهان داستانی اش.

امروز نیشابور با برگزاری پنج دوره جایزه مستقل و خصوصی «داستان کوتاه سیمرغ» صاحب یک جایزه معتبر ادبی شده است و در جامعه ی ادبیات داستان نویسی ایران، جایگاه ویژه ای پیدا کرده است. آيا برگزاری جوایز مختلف ادبی مثل جایزه ادبی «داستان سیمرغ» به رشد و ارتقای ادبيات داستانی ايران کمک می ‌کند؟

جوایز ادبی اگر علی رغم مشکلاتی چون کمبود بودجه و مجوز برگزاری و … بتوانند به صورت مستقل و به دور از حواشی، برای سال های متوالی ادامه یابند؛ سکوی پرش مناسبی برای بسیاری از نویسندگان جوان خواهند بود. این جوایز علاوه بر این که نقش مشوق و معرف را ایفا می کنند؛ به نویسنده ی تازه کار این فرصت را می دهند تا اثر خود را از دید چند نویسنده ی صاحب نظر ارزیابی کرده و رفته رفته نقاط قوت و ضعفش را دریابد. خود من هم نخستین بار به واسطه ی این جوایز، در جوامع ادبی شناخته شدم.

درباره داستانِ «دیدن پسر صددرصد نامطلوب در عصر دلگیر ماه آبان» حرف بزنید. داستانی که شما را جز برگزیدگان پنجمین دوره جایزه داستان سیمرغ معرفی کرد.

شبی در یک مهمانی فامیلی، یکی از اقوامم که قبلا مامور اداره ی بهداشت بوده، تعریف می کرد، چه طور زمانی برای ریشه کن کردن مالاریا، پشه های آنوفل اطراف بُنه کوه را از بین می برده است. من تا به حال چیزی در این مورد نشنیده بودم. شیوه ی کشتن پشه ها و لذتی که به نظر می آمد او از این کار برده است؛ به نظرم غریب و جالب آمد. دو سه روز بعد زمانی که یکی از کلاس های دانشگاهم تشکیل نشده بود، شروع به نوشتن طرحواره ای کردم که در ذهنم شکل منسجم داستانی نداشت. متاسفانه داستانم در آن زمان نیمه تمام ماند. دو سال بعد در سوئد، زمانی که داشتم فایل های Word را مرتب می کردم (معمولا لپ تاپ من پُر از طرح داستان های نصفه و نیمه است) تصمیم گرفتم این داستان را کامل کنم. همیشه اطرافیانم از من انتقاد کرده اند که «چه قدر تلخ می نویسی!» و همین تحریکم کرد خود را محک بزنم و به این داستان تازه، رنگ و بویی طنزآلود بدهم.

فکر نویسنده شدن نخستین ‌بار کی به ذهن ‌تان خطور کرد؟

من اولین داستانم را وقتی اول دبستان بودم، نوشتم. خوب یادم است با پدر و مادرم لج کرده و یک ساعتی بی سر و صدا در اتاقم ماندم و فقط نوشتم. آن ها نگرانم شدند و دست آخر آمدند ببینند دارم چه کار می کنم! شاید همیشه همین تنهایی و یا راحت نبودنِ ارتباط کلامی با دیگران بوده که مرا به سمت خواندن و نوشتن زیاد سوق داده است. در دوران دبیرستان هم، مدام داستان هایی می نوشتم که شخصیت هاش، خودم و همکلاسی هام بودیم. دوستانم داستان هایم را دوست داشتند و برای ادامه یافتن ماجراها به من ایده می دادند؛ البته گاهی هم دلخور می شدند که چرا فلان بلا را در داستان سرشان آورده ام!

من کارهای دیگری مثل نقاشی و کاریکاتور را هم امتحان کرده ام، مثلا زمانی در خانه ی کاریکاتور ایران، شاگرد بزرگمهر حسین پور بودم. اصولا در خانواده ی پدری ام همه هنری بلدند! از نوازندگی و نقاشی گرفته تا سفالگری و خطاطی و خیاطی؛ اما راستش هیچ کدام از این ها به اندازه ی کافی مناسب من نبود. فقط اولین باری که در سال ۹۰ به کارگاه داستان نویسی رفتم، احساس کردم در جایگاه درستی در زندگی، قرار گرفته ام.

ريشه يک ايده چگونه از داستان هایت درمی ‌آيد؟

همیشه یک جرقه است. من نمی توانم بگویم: «خوب! می خواهم داستانی در مورد فقر، عشق یا جنگ بنویسم!» این جوری هیچ وقت کار نمی کند، حداقل برای من. چون داستان مصنوعی و خشک از آب در می آید. ایده ها در یک لحظه و مثل جرقه می آیند. در هنگام نوشتن هم، خیلی اوقات نمی دانم می خواهم چه کار کنم، اما همین که شروع می کنم، خودش می آید. من اسمش را گذاشته ام کمک گرفتن از فرشته ی الهام. جرقه های اولیه می تواند با خاطره ی یکی از نزدیکانم زده شود، یا با تماشای یک آگهی تلویزیونی، یا حتی بوی عطری خاص. خیلی از اوقات هم وقتی اتفاق تلخی در زندگی خودم رخ داده، سعی کرده ام به قولی تهدید ها را به فرصت تبدیل کنم. این مواقع به خودم می گویم: «خیلی سخته، ولی تاب بیار بعدا می تونی ازش یک داستان فوق العاده در بیاری!»

آیا برای نوشتن داستان کوتاه صرفا حضور در کلاس‌های داستان‌نویسی کافی است؟

چند سال پیش، افتخار این را داشتم که چند ماهی در آکادمی گردون زیر نظر عباس معروفی، قلم بزنم. یک جمله ی ایشان را هیچ وقت فراموش نمی کنم. همان اول کار به ما گفتند: کارگاه های داستان نویسی و یادگیری تکنیک ها فقط نیمی از راه است، اما نویسنده هم باید یک شهرزاد درون، داشته باشد. من هم معتقدم داشتن استعدادِ روایت گری بسیار مهم است.

وضعیت داستان‌نویسی امروز را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

وضعیت امروز داستان نویسی ایران را از لحاظ عرضه، مثبت می دانم. وجود علاقه مندان فراوان به داستان نویسی، تنوع سبک ها، کمرنگ شدن تقلید از بزرگان عرصه ی داستان، تعدد نگارش داستان ژانر، افزایش تعداد جشنواره ها و مسابقات داستان نویسی و رشد کارگاه های آموزشی و تاسیس کانون ها و همچنین توسعه ی فضای مجازی برای برگزاری نشست های داستانی به رشد کمی و کیفی داستان کمک شایانی کرده است. گرچه از سویی به دلیل وجود سرگرمی های دیگر و افزایش هزینه های تولید کتاب کاغذی، تیراژ کتاب ها با افت زیادی مواجه شده است و بسیاری از نویسندگان تازه کار برای چاپ کتاب شان با مشکل مواجهند. از طرف دیگر دغدغه های اقتصادی هم، عموم مردم را نسبت به مطالعه بی علاقه کرده است. به نظر می رسد، خوانندگان داستان در این سال ها بیشتر نویسندگان و منتقدان ادبی هستند.

آیا اثر جدیدی هم در دست چاپ دارید؟

بله. برای چاپ کتاب مستقلم با یکی از انتشارات به توافق رسیده ام و مجموعه داستانم در انتظار مجوز ارشاد است. ان شاالله به زودی خبرهای خوب آن را با شما و دیگر دوستان به اشتراک می گذارم.

و سخن آخر:

امیدوارم ادبیات داستانی، در صدمین سالگرد داستان نویسی ایران، بتواند جایی در بازار جهانی پیدا کرده و به این ترتیب به ادبیات بین المللی پیوند بخورد و بیش از پیش شناخته شود. تصور می کنم، نگارش به زبان انگلیسی، ترجمه ی آثار نویسندگان ایرانی به زبان های دیگر و به کارگیری فنون مارکتینگ در عرضه ی داستان ایرانی با همت نویسندگان و ناشران می تواند آینده ی بهتری را برای ادبیات داستانی ایران رقم بزند.

مصطفی بیان / داستان نویس

درباره ی کتاب «ده جُستارِ داستان نویسی» اثر حسین سناپور

عنوان مقاله: درباره ی کتاب «ده جُستارِ داستان نویسی» اثر حسین سناپور

این کتاب حاصل گشت و گذار و تجربیات حسین سناپور نزدیک به دو دهه داستان نویسی است. حاصل پرسش ها و کندوکاوها، یا نکاتی که پیش تر خوانده یا شنیده است. دست کم در درکِ بهتر نویسنده از داستان های دیگران بسیار موثر بوده است.

نویسنده در مقدمه ی این کتاب می نویسد: «از نگاه من دانش داستان نویسی مانند بقیه ی مقوله های فرهنگی و کلیت فرهنگ، به دلیل تحول مداوم، گستره یی با کرانه یی ناپیدا است و همیشه این فرصت هست که بشود چیزی به آن افزود. اگر به دلیل سابقه ی نسبتا کمِ داستان نویسی، و سابقه ی تقریبا نداشته ی نظریه سازی در آن، ما نتوانیم چیزی هم به این دانش بیفزاییم، دست کم می توانیم درباره ی دامنه ی نفوذ و درستی و نادرستی تمام نظریه ها و مفاهیم ساخته و پرداخته ی آنها شک کنیم.»

این کتاب شامل ده مقاله با عنوان های «داستان هم چون شی»، «کدام کشمکش برای کدام شرایط»، «در جستجوی شخصیت اصلی»، «کودک روایت گر»، «ضد فارستر و مغلطه ی تیپ»، «نسبت معکوس روایت با موضوع»، «نسبت میان گره افکن و گره گشا»، «گوتیک ایرانی»، «داستان شاعران» و «سبک همینگوی و نوآوری کارور» است؛ که این جستارها پراکنده و در زمان های دور توسط نویسنده نوشته شده اند که برخی از آنها در مجله های گردون، کیان، کارنامه و عصر پنجشنبه منتشر شده است.

حسین سناپور در مقاله ی «کدام کشمکش برای کدام شرایط» به دو موضوع «گره افکنی» و «گره گشایی» می پردازد و مثال هایی از «صد سال تنهایی» مارکز، «آناکارنینا» تولستوی و «وداع با اسلحه» همینگوی می آورد. برای نمونه به شروع رمان «آناکارنینا» اشاره می کند و می نویسد که چقدر سریع کشمکشِ داستان شروع می شود. بررسی چگونگی شروع و پایان کشمکش در رمان ها و داستان های کوتاه نشان می دهد که «کشمکش» اصلی ترین عنصر ایجاد کشش داستانی است و در هر داستانِ خوب حتما یکی از مهم ترین عواملِ خوبیِ آن محسوب می شود.

حسین سناپور در این مقاله به انواع کشمکش اشاره می کند و می نویسد: «چرا بعضی داستان ها با وجود داشتن کشمکش، کشش چندانی ندارند و بعضی بر عکس، کشش فراوانی دارند؟» نویسنده معتقد است کشمکش هم مانند عناصر اصلی دیگری همچون شخصیت، مکان و زمان از داستان قابل حذف شدن نیست. بر اساس همین تجربه ی موجود می توان گفت که پس از این هم کشمکش دیگری جز چهار کشمکش که نویسنده در این مقاله توضیح می دهد (کشمکش انسان با طبیعت، با نیروهای فوق طبیعی، با انسان و با خودش)، وجود نخواهد داشت، و نویسنده مجبور است برای پخته تر کردن شیوه ی به کارگیریِ آنها و توجه به مسائل روزگارِ خود، کشش و جذابیت های لازم را برای داستان خود فراهم بیاورد تا مگر کارش پس از سال ها و دهه ها هنوز خواندنی باشد.

حسین سناپور در مقاله ی «نسبت میان گره افکن و گره گشا» می نویسد: «گشودن گره یک قصه ی پیچیده باید توهمی از گشودنِ گره های پیچیده ی زندگی را ایجاد کند، نیروهای بی شماری را که چنین مواقعی باعث به وجود آمدنِ آن گره شده اند نشان دهد و سرانجام تجربه ی غریب درگیر شدن در مسائلی پیچیده و گاهی حتی حل ناشدنی را منتقل کند. به این معنا گشودنِ گره هر داستانی بازنمون یا نمایش بخشی از پیچیدگی ها و تناقض های زندگی است.»

خلاصه این که روایت درست داستان پیش از هر چیز وابسته است به انتخاب درست نقطه ی روایت، یعنی یافتن جایگاه مناسبی در نسبت میان اصلی ترین شخص یا نیروی گره دار، و اصلی ترین نیروی گره گشا. نقطه ی روایت نیز در درجه ی اول و تا حدود بسیاری به انتخاب نظرگاه درست بستگی دارد، و سپس در درجه ی دوم به انتخاب درست زمان، مکان و موقعیتی خاص از ماجرا.

حسین سناپور با اشاره به جمله هنری جیمز (شخصیت چیست جز آن چه حادثه تعیین می کند؟ حادثه چیست جز نشان دادن شخصیت؟) می نویسد: «داستان نویس حتی وقتی که بر اساس یک شخصیت واقعی داستان می نویسد، نه فقط او را از میان هزارها آدم انتخاب می کند، بلکه یک یا چند خصوصیتِ او را هم از میان بی شمار خصوصیاتش جدا می کند و داستان خود را بر اساس آن می نویسد.»

نویسنده این کتاب معتقد است که باید شخصیت های داستان را نسبت به ماجرا محک بزنیم. او با اشاره به «تپه هایی همچون فیل های سفید» ارنست همینگوی، زن و مردِ داستان باید با واکنش نشان دادن در مقابل مسئله ی «انتخاب بین داشتن فرزند یا فراغت از مسئولیتِ نگه داری آن» شخصیت خود را بروز بدهند. یعنی معلوم کنند چه افکار و احساساتی نسبت به این مسئله دارند و اختلاف در این افکار و احساسات چگونه باعث کشمکش و بحران در رابطه و زندگی شان شده است. نگفتنِ اسم و سن و ظاهر و بسیاری از جنبه های شخصیت هر دو نیز نه فقط چیزی از داستان کم نمی کند که برعکس، هم باعث تمرکز بر مسئله می شود و هم این امکان را فراهم می کند که تنوع بیشتری از آدم ها را در همان شرایط در نظر بگیریم.

سناپور تاکید می کند که فراموش نکنیم شخصیت ها به نسبت درگیری شان در حل مسئله ای که ماجرا را باعث شده، باید خود را نشان بدهند و شکل بگیرند. به همین دلیل انجام اعمالی که به روند ماجرا و حل مسئله کمکی نمی کند، و همین طور دادنِ انگیزه ها و پیشینه هایی به شخصیت، که باعث نمی شود از آنها رفتاری تاثیرگذار در روند داستان سر بزند، به کار شخصیت پردازی و داستان نمی خورد. برعکس، انجام اعمالی که ظرفیت های انجام شان در شخصیت ها نهاده نشده نیز نشانه ی ناآشنایی با شخصیت پردازی است.

نویسنده مقاله در ادامه می نویسد: «با شروع هر داستان محدوده ی خاصی برای اعمال و توانایی های شخصیت ها گذاشته می شود. مثلا در داستانه های الکساندر دوما تحول و ترفیع شخصیت امری عادی و حتی حتمی است. در حالی که در داستان های جویس یا فاکنر این تحول فقط به صورت افزایشِ داناییِ شخصیت نسبت به خود و جهان بیرون اتفاق می افتد و نه در ارتقای موقعیت اجتماعی فرد. در داستان های کافکا یا بکت حتی این میزان تحول نیز اتفاق نمی افتد و اگر دانایی هم از داستان به دست می آید فقط از آنِ خواننده است. همچون در رمان های دوما یا بالزاک شخصیت ها فعال ترند و به طور عمده آنها هستند. که با تصمیم ها و اعمال شان مسیر ماجراها را رقم می زنند، در حالی که در رمان های مدرن تر جهان اختیارات و توانایی تغییرِ دنیای بیرون و گاهی حتی درون، برای شخصیت ها بسیار محدود یا هیچ است. و باز مسئله ی چند بُعدی بودنِ شخصیت ها است که گویی هر چه تاریخِ رمان ها پیش تر آمده، با کم شدنِ تنوع و حجم ماجراها، شخصیت ها نیز الزام چند بعدی بودن را از دست داده اند، تا آنجا که می شود گفت در رمان های کافکا و بکت شخصیت ها یک بعدی، اما ضمنا در آن یک بعد عمیق ترند.»

حسین سناپور در یک مقاله ی مفصل با عنوان «گوتیک ایرانی» به بررسی داستان «معصوم اول» هوشنگ گلشیری می پردازد و می نویسد جزء استثناهای داستان های گوتیک ایرانی است که جنبه ی نمادین نیز دارد.

در بخشی از این مقاله به «شناخته و ناشناخته» اشاره می کند و توضیح می دهد که «ناشناختگی» بخشی جداناپذیر از داستان های گوتیک است، اما این ناشناختگی همیشه در کنار جهان شناخته و متعارف قرار می گیرد. تمایز گذاشتن میان این دو، تاکیدی است بر این که ناشناخته هایی که منشا ترس ها هستند، خود جزیی از همین جهان، و در درون یا کنار پدیده های متعارف آن اند. در داستان «معصوم اول» دو نکته هست که نشان دهنده ی یک جهان متعارف در کنار این جهانی است که در ده شکل می گیرد. اول، جریان داشتنِ زندگی متعارف در ده، پیش از حضور مترسک، و دوم، وجود شهری که برادرِ راویِ ماجرا در آن ساکن است و بیرون از این وقایعی است که ذکرشان در داستان می رود. این دو نکته نشان دهنده ی این است که همه ی جهان این گونه غریب و پُر از وهم نیست. تفاوتی میان این دو هست که با شرایطی که در جهانِ گوتیکی وجود دارد از هم متمایز می شوند. به عبارت دیگر شرایطی برای وجود چنین دنیای پُر از ترس و وهم لازم است، و ماجرای مترسک هم گفته می شود تا شرایط به وجود آمدن این جهان ترس آلود گفته شود. موجود گوتیکی اصلی ترین عنصر داستان گوتیکی است.

در مقاله ی «داستان شاعرانه» به تشریح و بررسی داستان «تاریکی در پوتین» از بیژن نجدی می پردازد. در این مقاله، ابتدا حسین سناپور به تعریف «شعر غیرروایی»، «شعر روایی غیر داستان گو» و «شعر منظوم شاهنامه یی» می پردازد؛ و داستانِ بیژن نجدی در دسته ی «شعر روایی غیر داستان گو» قرار می دهد؛ و تاکید می کند این متن در درجه ی اول داستان است و زنجیره ای از وقایع در آن وجود دارد و از طرف دیگر جزییاتی که لازم است یک داستان داشته باشد (اعم از توصیف مکان و شخصیت ها و اشیا و غیره) تا ذره ذره شکل بگیرد و آرام به پیش برود و بالاخره به سرانجام برسد، در این متن وجود دارد.

حسین سناپور معتقد است این کتابش به دلیل داشتن مقالات و مسائل نظری، شبیه دیگر آثار معمول آموزشی نیست که متمرکز بر یک موضوع مشخص و معین هستند. با این حال مقالات این کتاب، ذاتی مستقل از نوشته های پیشین سناپور دارند و می توان مبنای واکاوی داستان های مختلف از جمله کابوسی و جنایی را در آنها جستجو کرد.

حسین سناپور، داستان نویسی را از کلاس های هوشنگ گلشیری آغاز کرد. مجموعه ی «ده جستار داستان نویسی» را به هوشنگ گلشیری تقدیم کرد که اولین خواننده و منتقد این مقاله ها بود.

مصطفی بیـــان

چاپ شده در ماهنامه ادبیات داستانی چوک / شماره ۹۷ / شهریور ۱۳۹۷

 

درباره ی رمان «سپیدتر از استخوان» نوشته ی حسین سناپور

درباره ی رمان «سپیدتر از استخوان» نوشته ی حسین سناپور

 

رمان «سپیدتر از استخوان» آخرین اثر حسین سناپور است. داستان، روایتی است از یک شب از زندگی کاری دکتر ادیب (پزشک اورژانس) که در اورژانس بیمارستانی مشغول به کار است. داستان از دید اول شخص روایت می‌شود. راوی داستان (دکتر ادیب) مجبور است کنش و واکنش‌های زیادی، چه در برخورد با بیمارها و چه با پرستارها و دیگر دکترهای بیمارستان مانند تعامل با پرستارها، داستان دوستش فرزاد و همسرش شیوا برای خروج از کشور، برخورد با دکتر مفخم و … در داستان داشته باشد. در این میان دختری جوان (ماهرخ) را به اورژانس می‌آورند که خودکشی کرده و او را به یاد خواهرِ خودش، سوفیا می‌اندازد که چند سال پیش خودکشی می‌کند و می‌میرد (ازقضا خودکشی در این رمان مفهومِ محوری است). دکتر برای اولین بار حس می‌کند که باید دست به کاری بیشتر از وظیفه پزشکی‌‌ اش بزند.

بیمارستان در این رمان فضایی است که آدم ها در دروازه ی مرگ و زندگی ایستاده اند و از «مرگ» و «پوچی» سخن به زبان می آورند (نماد). دکتر ادیب از شغلش و از بوی مرگی که در راهروهای بیمارستان می‌پیچد، متنفر است. حس می‌کند خود و همکارانش به نوعی دستیار عزرائیل (نماد) هستند. هرچند در این رمان، شخصیتی با عنوان دکتر مفخم (جراح بیمارستان) به عنوان «عزرائیل» به خوانده معرفی می شود. زیرا بیماران زیادی زیر دستش می میرند و پرستارها و دکترها، پشت سرش او را عزرائیل خطاب می‌کنند!

«وجدان؟ مفخم؟ افتخارش به این است که کشته هاش کمترند از نجات یافته هاش. باور می کنی این را می گفت و می خندید؟ خب، عزراییل مگر غیر از این است؟ گفت هر شب همین ها را می شمرد و بعد می خوابد!» (صفحه ۱۲ کتاب).

«مفخم می گوید: من که خدا نیستم …. هستم؟» (صفحه ۴۹ کتاب).

زبان داستان ساده و روان است و نویسنده موضوع تکراری را در قالب داستانی جذاب و پُرکشش به خوانده ارائه می دهد. نویسنده، خوانده را قدم به قدم با متن پیش می برد و ماهرانه، کلمات را با استفاده از زبان روانشناسانه روی کاغذ می چیند.

در ابتدای داستان، خوانده بلافاصله وارد ماجرای اصلی داستان نمی شود. نویسنده سعی می کند با استفاده از حلِ معما در ذهنِ خوانده، او را به ادامه ی خواندن داستان دعوت کند. معمای اصلی رمان با آمدن دختری با نام ماهرخ شکل می گیرد و نویسنده با طرح داستان های «تعامل با پرستاران» و «ارتباط دوستش فرزاد با همسرش» و «دکتر مفخم» سعی بر گره گشایی معمای اصلی داستان در انتهای داستان می کند.

«یک پرستار علیه همه، علیه طبیعت و سرنوشت. نمی فهمد بیمارستان جایی است که آدم ها منطقِ مُردنِ خودشان و کسان شان را پیدا می کنند. نه بیشتر. نمی فهمد که ما بیشتر روی ذهن آدم ها کار می کنیم تا جسم شان. آماده کردن ذهن با کار کردن روی جسم. فقط همین. خیال می کند ما صوراسرافیل ایم» (صفحه ۲۲ کتاب) .

داستان، دری را برای خوانده و افکار جامعه اش می گشاید. او از خوانده می خواهد در پایان داستان «فکر» (تفکر مثبت) کند. نوعی معصومیت و نادانی در فضای داستان مشاهده می شود. نویسنده می نویسد از جامعه ای که شاید به پوچی و بن بست رسیده باشد و مرگ (خود کشی) را رهایی می داند!

نویسنده از خواننده می پرسد: «آیا می توان عزرائیل زندگی ام را از بین ببرم!؟»

رمان «سپیدتر از استخوان»، درونمایه انتقادی، فلسفی و روانشناسانه دارد. تعلیق عالی داستان، فضاسازی مناسب، شخصیت پردازی از نقاط قوت داستان است. گره ی داستان، سرانجام در پایان داستان خوب باز می شود و پاسخ های خیلی خوبی در ذهن خواننده ایجاد می کند.

نویسنده، شعار نمی دهد و از شعار دادن پرهیز می کند. راوی (نویسنده) به «روح»، «مرگ» و «معجزه» اعتقاد دارد.

سوالی که در ذهنِ من ایجاد شد این بود: چرا نویسنده نامِ «ادیب» را برای راوی داستان انتخاب کرده است!؟ آیا او یک «پزشک ادیب» است؟ او برای اولین بار حس می‌کند که باید دست به کاری بیشتر از وظیفه پزشکی‌‌ اش بزند.

راوی داستان، آدمِ آرام، کم حرفی و درونگرا است. خودش می گوید: «نقش من این است. سکوت.» به زحمت می شود از او حرف بیرون کشید. راوی می گوید: «می دانم آدم ها اصلاً چرا باید حرف بزنند. آن هم وقتی می دانند چیزی ندارند. وقتی می دانند حرف هاشان ارزشی ندارد. چی دارد این زندگی که این قدر حرف براش در می آورند؟ نمی دانم. حالا بوی دود را فقط می فهمم، که گلومم را دارد پُر می کند و گلوم دارد کم کم تنگ می شود. فقط همین تن است که زبانش را می فهمم. شاید» (صفحه ۳۹ کتاب). فرزاد می گوید: «از این که بی رگ می آیی و می روی، حالم بد می شود… انگار نه انگار که کی دارد توی بیمارستان و هر جای دیگر، چه به روز مردم می آورد» (صفحه ۶۱ کتاب). او (دکتر ادیب) زیاد ویترین مغازه را نگاه می کند. ویترین لباس فروشی زنانه. انگار یک چیزی که پشتِ ظاهرِ لباس ها پنهان است؟ نویسنده پاسخ می دهد: «شاید همه مان یک خواهر از دست رفته داریم» ادیب عذاب وجدان دارد. نمی داند. یک طورهایی خود را در مرگ خواهرش مقصر می داند. شاید او به حرف های سوفیا گوش نداد و منجر به مرگ او شد!

راوی (دکتر ادیب) آدم ها را «موش کور» مثال می زند، که چطور سرش را و سبیل هایش را می چرخاند این طرف و آن طرف و با پنجه هایش تندتند همه چیز را امتحان می کند، بر می دارد، می جود، تف می کند، قورت می دهد، و سبیل هایش مدام تکان می خورند. نویسنده می نویسد: «دلم می خواهد بالا بیاوریم، روی همه ی این دیوارها و سقف ها و خیابان ها. دلم می خواهد مثل موش کور خودمان را حبس کنم و درِ خانه مان را روی همه ببندم. دلم می خواهد توی روی آدم ها به شان بخندم»

به عنوان تنها ضعف این داستان باید به پایان تقریبا قابل پیش بینی آن اشاره کرد اما همین پایان بندی در داستان بسیار خوب طراحی شده و نویسنده ماهرانه مفاهیمی را دستمایه کار خود در حیطه ادبیات داستانی قرار می دهد که می تواند برای جامعه اش سازنده باشد. شخصیت های داستانی اش، واقعی هستند و از دل جامعه برخاسته اند. روی این اصل خواننده می تواند به راحتی با شخصیت ها و حوادث داستانی اش ارتباط برقرار کند.

در آخرین اثر حسین سناپور، نویسنده دغدغه های اجتماعی را چاشنی حل معما کرده است. آسیب پذیری جامعه مدرن را هدف قرار داده و با نگاه روانشناسانه و منتقدانه اش، داستان را بر روی کاغذ می آورد.

«حالا می فهمم. مرگ این شکلی است. تو جایی دراز کشیده ای و خیال می کنی داری زندگی ات را می کنی، اما دستی دارد می بردت طرفِ سردخانه. فقط وقتی شاید بفهمی که سرما تا مغزِ استخوانت رسیده باشد. تو نه دست را می بینی و نه رارو را، نه آدم های توی راهرو را، که ایستاده اند و نگاهت می کنند. بعد بر می گردند سرِ کارهاشان» (صفحه ۸۷ کتاب).

رمان «سپیدتر از استخوان» تنها یک رمان نیست بلکه تفکر عمیقی در آن جریان دارد که خواننده را وادار می کند نسبت به جهان اطرافشان حساس تر باشند و در مواجهه با وقایع متاثر کننده بی تفاوتی را کنار بگذارد و کمی متفکرانه (تفکر مثبت) رفتار کند. آنچه تاثیرگذاری این داستان را تضمین می کند فرم روایی اثر و خلاقیت نویسنده است. در این داستان، نویسنده به سراغ جامعه ی امروز خودش رفته است و «واقع گرا» آن را می نویسد.

مصطفی بیان

این مقاله در شماره ی ۷۲ (مرداد ماه ۱۳۹۵) در ماهنامه ی ادبیات داستانی چوک به چاپ رسیده است.