بایگانی برچسب‌ها : زمستان سرزده ، محمد حسینی ، نشر چهل کلاغ

نگاهی به رمان «زمستان سرزده» نوشته محمد حسینی؛ نشر چهل کلاغ

خرید کتاب زمستان سرزده اثر محمد حسینی با تخفیف ویژه

✍ «زمستان سرزده» نوشتۀ «محمدحسینی» زمستان امسال توسط نشر «چهل کلاغ» منتشر شده است. داستان درباره پوچی، سرخوردگی، ناامیدی و شکست نسل معاصر جوانان این سرزمین است. جوانانی که خواسته و یا ناخواسته، زندگی‌شان درگیر جریان‌های سیاسی و اجتماعی مثل انقلاب، جنگ و تحریم قرار گرفته است.

🔷 داستان از روزهای بعد از پیروزی انقلاب ۵۷ شروع می‌شود؛ آن روزها هدف جوانان دستیابی به صلح، آرامش رساندنِ جهان و نابودی امپریالیسم آمریکا بود. گویا تا آن روز جهان را شر گرفته بود و حالا نوبتِ جوانانِ آرمان‌خواه بود که جهان را از شر و سیاهی بزدایند و در روز پیروزی، رهبرشان در تلویزیون عفو عمومی اعلام کند و مردم ذوق کنند از آزادگی و مهر رهبر ارتش آزادی‌بخش! کلّه‌ها داغ بود و سخنِ مخالف را به هیچ عنوان نمی‌پذیرفتند. بیشتر مواقع به روی مخالف‌شان اسلحه می‌کشیدند. انگار اوضاع طوری بود که بازی دستِ بچه‌ها افتاده بود کسی هم حریف‌شان نبود.

🔶 «زمستانِ سرزده» داستان دو پسرخاله است. منصور میل به چریک و رزمنده شدن داشت و رضا عاشق کتاب و ادبیات بود. یکی ابزارش «اسلحه» بود و دیگری «کلمه».

🔷 منصور به دور از چشم خانواده تصمیم می‌گیرد مجاهد شود و بدون رضا از راه پاکستان خودش را به اشرف می‌رساند.

🔶 ما در «زمستان سرزده» شاهد یک گزارش و مروری بر تاریخ و حوادث سیاسی و اجتماعی هستیم تا یک داستان!

🔷 دوم اینکه، شخصیت منصور و رضا در ۱۵۴ صفحۀ این کتاب شکل نگرفته است: چرا منصور رفت؟ چرا رضا نرفت؟ چه حوادث و رویدادهای برای منصور در پایگاه اشرف رخ داد؟ همچنین رویکرد رضا در برخورد با حوادث و رویدادهای اجتماعی و سیاسی بعد از جنگ چگونه بود؟ و سوال های دیگر… از همه مهم‌تر بیشتر وزن کتاب بر روی شخصیت منصور بوده تا رضا. خواننده از رضا، زندگی رضا، شغل رضا و ارتباط او با همکارانش هیچی نمی‌داند.

🔶 نکته سوم، فضای داستان و علت‌ومعلول‌ها در خدمت محتوا و درون‌مایه داستان نیستند. هیچ توصیفی از فضای سیاسی و اجتماعی بعد از جنگ برای رضا و پایگاه اشرف برای منصور نداریم.

🔷 نکته چهارم، در «زمستانِ سرزده» چند تک داستان داریم که هیچ کدام به داستان اصلی کمک نمی‌کند و همگی پایانی شتابزده و بی‌نتیجه دارند؛ مثلا داستان زندگی رضا و نسرین فقط به اشارهٔ رضا به یکی از رمان‌های تولستوی ختم می‌شود. ماجرای کارکنان تحریریه و برخورد رضا به عنوان سردبیر روزنامه با آنها و همچنین داستانِ دایی عباس و تصمیم ناگهانی و شتابزده او در پایان ماجرا نیز بدون هیچ توضیح و دلیل منطقی رها می‌شود.

🔺 خلاصه اینکه، مهم‌ترین ضعف‌های این کتاب، شکل نگرفتن شخصیت رضا و منصور به عنوان شخصیت‌های اصلی داستان، نپرداختن به فضای داستان، گزارشی بودن حوادث سیاسی و اجتماعی و پایان شتابزده و بی‌پاسخ ماندنِ علت‌های داستان می‌باشد.

مصطفی بیان / ۲۷ بهمن ۱۴۰۰