بایگانی برچسب‌ها : صمد طاهری

نشست دیدار و گفت و گو با صمد طاهری در نیشابور

نام صمد طاهری را اولین بار هنگامی شنیدم که جوایز ادبی «جلال آل احمد» و «احمد محمود» را در سال ۹۷ دریافت کرد. صمد طاهری، این دو جایزه ادبی را به خاطر نگارش مجموعه داستان «زخم شیر» گرفت. داستان های «زخم شیر» آنچنان من را مجذوب کرد که رمان جدیدش را با عنوان «برگ هیچ درختی» خریدم و یک نفس خواندم. طاهری، قصه گوی خوبی است. زبان و فضای داستان هایش ایرانی است. یک داستان ناب ایرانی. داستان هایی که خواننده را مجذوب دنیای خودش می کند. آدم های داستانش، آدم های جامعه ی ما هستند. کپی داستان های خارجی نیستند که فقط لباس ایرانی به تن داشته باشند و در شهرها و روستاهای داستان هایش راه بروند و ژست شبه ایرانی به خود بگیرند و شعار سر بدهند! گوشت و پوست آدم های داستانش، مالِ همین سرزمین اند. نخل هایش، جاده هایش، لهجه هایش، لباس هایش، دریا، آسمان و خاک.

امروز (جمعه ۱۸ بهمن ۹۸) میزبان صمد طاهری نازنین در نیشابور بودیم. مردی آرام، متین و مهربان. قدم های آهسته بر می داشت و صدایش گرم بود. دنبال جلب توجه نبود. بی نیاز بود. مردی بزرگ که فقط عاشق قصه گفتن است. لذتش، قصه است و کتاب. از داستان هایش و آدم هایش حرف زدیم. از بورخس گفت که شیفته نیشابور است. از عطار گفت و خیام. گفت بعد از چهل سال به نیشابور آمده است.

امروز به همت بچه های نیشابور و انجمن داستان سیمرغ، با حضور حسین لعل بذری، لیلا صبوحی، احمد ابوالفتحی، نفیسه مرادی، هادی تقی زاده و سروش مظفرمقدم نشستی به بهانه ی حضور صمد طاهری در نیشابور برگزار کردیم. دو ساعت درباره ی داستان صحبت کردیم و داستان شنیدیم.

مصطفی بیان / جمعه ۱۸ بهمن ۱۳۹۸

 

رئالیسم انتقادی کارگری در داستان بلند «برگ هیچ درختی» نوشته صمد طاهری

عنوان یادداشت: رئالیسم انتقادی کارگری در داستان بلند «برگ هیچ درختی» نوشته صمد طاهری

داستان بلند «برگ هیچ درختی» به دوره ی پهلوی دوم بر می گردد. فضای سیاسی و اجتماعی مردمِ جنوب کشور ملتهب است. شهرهایی مانند آبادان و خرمشهر دست خوش اعتراضات و اعتصابات کارگری شرکت نفت و نیز درگیری آنها با نیروهای امنیتی است و همچنین در این شرایط نیروهای استعماگر در آن مناطق حضور دارند. تمام این ها درونمایه ی داستان صمد طاهری است.

«برگ هیچ درختی»، قصه ی سیامک و عمو عباس از اعضای یک خانواده کارگری در جنوب است. راوی داستان ما، سیامک به نقل خاطرات خود به قصه ی عمو عباس هم می پردازد که از کارگران شرکت نفت است و در اعتصابات و اعتراضات کارگری مشارکت دارد. راوی، در اکثر فصل های داستان، «نوجوان» است اما برخی از فصل ها هم از زبانِ سیامکِ «بزرگسال» روایت می شود که به جذابیت داستان می افزاید. سیامک، فقط قصه می گوید. او بی طرف است و اوضاع سیاسی و اجتماعی زمان خود را قضاوت نمی کند. فقط روایتگر ماجراهایی است که می بیند و آن را برای خواننده تعریف می کند. خواننده در این کتاب، فقط قصه می خواند، قصه ی آدم هایی از جنس کارگری که جوانان آنها تجربه ی فعالیت سیاسی ندارند اما تحت تاثیر تفکرات چپ، دست به اعتراضات کارگری می زنند. اما مردانِ با تجربه که تجربه ی تلخ گذشته را در ذهن دارند هیچ تمایلی به مشارکت خود و فرزندان شان در مبارزات کارگری ندارند و آنها را برحذر می کنند که هیچ فعالیت سیاسی نداشته باشند. نمونه ی آن، بابابزرگ (گودرز)، پیرمردی شوخ طب و دلسوز که با وجود آنکه خانه نشین است اما بهتر از بچه هایش از اوضاع ملتهب زمان خودش آگاه هست و هیچ تمایلی ندارد خودش و فرزندانش در هیچ یک از فعالیت های سیاسی شرکت داشته باشند. حتی فرزندش عباس را هم مانع می شود. او به خوبی می داند که مبارزه کردن با دستگاه حاکمیت نتیجه ای ندارد جز مرگ.

به عنوان مثال در فصل ششم شاهدیم شبانه صدای شلیک شنیده می‌شود و همه از خواب می پرند. ظاهرا صدای شلیک مربوط به درگیری گروه‌های مبارز با نیروهای حکومتی است: «صدای بابابزرگ از توی حیاط آمد که گفت: «آقای چگوارا، بیا برو ببین رفیقات باز چه دسته گلی آب داده‌ن.» عموم عباس مثل فنر پرید بالا و دوید توی حیاط …» (صفحه ۵۱ کتاب)

و یا واژه ی دیگری که پدربزرگ در برخورد با نیروهای حکومتی به زبان می آورد: «افسر رو به دو درجه داری که پشتِ سرش ایستاده بودند گفت: «برین تو نخلستون یه نگاهی بندازین، ببینین ردی از ضاربین به جا مونده یا نه.» بابابزرگِ پُقی زد زیر خنده. گفت: «تا کور بخواد یَراق کنه، عیش خَلاصه. بنده ی خدا، اونا الان دیگه رسیده ن بصره.» (صفحه ۵۲ کتاب)

بابابزرگ در جایی از داستان که عموعباس گفته برای سربلندی مردم مبارزه می‌کند، می‌گوید: «سربلندیِ مردم، برگ هیچ درختی نیست و هیچ دردی را درمان نمی کند.» (جمله ای که نویسنده عنوان داستان را هم از آن گرفته است) بابا بزرگ نمی خواهد تجربه ی تلخ مرگِ فرزندانش، مرتضی و یوسف تکرار شود. او می داند که مبارزه کردن با دستگاه حاکمیت ثمره ای ندارد و هیچ دردی را درمان نمی کند. به همین دلیل نگرانِ سرانجام تنها فرزندش، عباس است.

اما در کنار شخصیت بابابزرگ، عمه کوکب را داریم که در خانه ی بابابزرگ زندگی می کند. او هر عصر پنجشنبه، سیامک را به قبرستان می برد. بابابزرگ شاکی می شود که چرا هر هفته بچه را می بری پیشِ مُرده ها؟ عمه کوکب می گوید: «برای اینکه بدونه باباش و ننه ش کی بوده ن و جاشون کجاس.»

سیامک در خانه ی ای زندگی می کند که از سویی بابابزرگ از سرانجامِ تلخ فرزندانش شاکی و نگران است و از سوی دیگر عمه کوکب بر هویت شان و اینکه چی کسی بودند و سرانجام به کجا می روند، تاکید دارد!؟

با این وجود مسیر داستان در فصل دوم تغییر می کند:«من آدمِ بی شرفی هستم. این را عمه کوکب گفته. و عمه کوکب هیچ وقت حرفِ بی ربط نمی زند.» (صفحه ۱۵ کتاب)

در «برگ هیچ درختی» شاهد خرده روایت هایی هستیم از شخصیت های مختلف: بابابزرگ، عمه کوکب، مهرزاد، مَهرو، فضلی و مجتبی که بیشتر روایتگر ماجرا هستند و نقش آنچنانی در اوضاع سیاسی و اجتماعی وقایع اطراف خود ندارند. هر فصل، یک اتفاق رخ می دهد. فصل دوم عمو عباس می میرد، فصل سوم یک چریک چپ با نارنجک دستی، خودکشی می کند و … نکته ی جالب در فصل سوم داستان این است که راوی، خودکشی یک چریک چپ را روایت می کند. يكی از انگشتان چريک، جلوی پای راوی قرار می ‌گيرد. او انگشت را به خانه می ‌آورد. انگشت را دور از چشمِ بقیه در باغچه دفن می کند و بعدها درختی در همان‌ جا كاشته می ‌شود. در فصلی ديگر مشاهده می ‌كنيم كه در مدفن پاكباخته‌ای ديگر نخلی كاشته شده؛ نخلی كه وقتی به هفت‌ سالگی می ‌رسد خرماهايی كوچک و شفابخش از آن پديد می ‌آيد. سوالی که در ذهنِ خواننده ایجاد می شود: «سربلندیِ مردم، برگ هیچ درختی نیست و هیچ دردی را درمان نمی کند؟»

واژه ی «درخت» در داستان صمد طاهری زیاد تکرار شده است: درختِ تمرِهندی، درخت کَهورِ (در زیر این درخت پدر، مادر و عمو یوسف دفن شده بودند)، درخت سپستان (دکان مش نصراله)، درختِ خرزَهره، درخت کُنار، درخت گل ابریشمی (قصه فضلی). زیر سایه هر درخت، قصه ی آدم هاست. آدم هایی که رد شدند، نشستند و یا تکیه دادند.

رمان «برگ هیچ درختی» را می توان در گروه «رئالیسم انتقادی» از نوع «رئالیسم کارگری» و «ادبیات جنوب» قرار دهیم.

این داستان از نه بخش تشکیل شده و اگر چه به شکلی رئالیستی نوشته شده اما روایت خطی نیست. در این کتاب شاهد خُرده روایت هایی پراکنده (و گاهی مبهم) هستیم که در کنار هم کلیت اصلی روایت را می سازند. روایت های مشابه و غیر پیوسته. روایت دایی قاسم، روایت مش نصراله، روایت راوی و مهرزاد، روایت مجتبی و کشته شدنِ پدر کاووس، روایت دایی رحمان و روایت ناخدا عبدالفتاح.

نکته ی پایانی اینکه صمد طاهری از بومی نویسان خوب عرصه ی داستان نویسی است. اشاره به جزئیات و زبانِ گاها طنزآلود و کنایه آمیز داستان، اصطلاحات محلی و استفاده از المان های جنوب مثل شط، شرجی، نفت، پالایشگاه، لنج، عرشه، دریا، ناخدا، چفیه، لباس محلی، پاسگاه دریایی، نخل و … از دیگر ویژگی هایی است که در این داستان دیده می شود.

مصطفی بیان / داستان نویس

چاپ شده در ماهنامه ادبیات داستانی چوک / شماره ۱۲۲ / آذر ۱۳۹۸

 

 

نگاهی به مجموعه داستان «زخم شیر» نوشته ی صمد طاهری

عنوان یاداشت: نگاهی به مجموعه داستان «زخم شیر» نوشته ی صمد طاهری

آیا جوایز ادبی ، معیاری است برای معرفی کتاب خوب!؟

نامِ صمد طاهری را اولین بار هنگامی شنیدم که جوایز ادبی «جلال آل احمد» و «احمد محمود» دریافت کرد. صمد طاهری، این دو جایزه ادبی را به خاطر نگارش مجموعه داستانِ «زخم شیر»  گرفت.

کنجکاو شدم داستان های این نویسنده جنوبی را بخوانم. این کتابِ ۱۶۷ صفحه ای شامل یازده داستان کوتاه است. داستان هایی با درون مایه های متنوع: فقر، اعتیاد،خشونت علیه زنان، ازدواج تحمیلی، مردسالاری در جامعه سنتی ایران، قتل، جنگ، ظلم ستیزی و ناکامی آدم ها.

مهم ترین دستاورد این مجموعه داستان، پرداختن به اهمیت موضوع «ادبیات اقلیمی» است. داستان هایی که بر زمینه ی فرهنگ و طبیعت متنوع جنوب نوشته شده اند، ماجراپردازی را با مسائل اجتماعی در آمیخته اند. داستان های صمد طاهری من را به یاد داستان های احمد محمود می اندازد؛ نگاه پُر قدرت به فضای مطبوع زندگی جنوب.

نکته ی دوم که می توانم اشاره کنم؛ تعامل «انسان و حیوان» در داستان های صمد طاهری است. زیست و تعامل همدلانه با حیوانات؛ مثل کبوتر در داستان «مردی که کبوترهای باغی را با سنگ می کشت»، موش خرما در داستانی با همین عنوان، خروس در داستانی با همین عنوان، بلبل و گنجشک در داستان «سفر سوم»، بز در داستان «زخم شیر»، سگ در داستان «سگ ولگرد» که نماینده طبیعت هستند. نویسنده در داستان هایش به قهر روان شناختی طبیعت اشاره می کند (مثل داستان های سگ ولگرد و زخم شیر) و تنها به ذکر یک نام بسنده نمی کند بلکه زمینه ای برای توصیف رفتارهای روحی و اجتماعی آدم ها می نویسد.

از بین یازده داستان این مجموعه، سه داستانِ «در دام مانده مانده مرغی»، «زخم شیر» و «سگ ولگرد» را بهترین داستان های این مجموعه می دانم. «در دام مانده مرغی»، داستانِ دو برادر و یک خواهر به نام بلقیس است. دو برادری که مجبور هستند خواهر نوجوان شان را همراه خود به محیط کار مردانه ببرند. مادرشان به تازگی فوت کرده است و دو برادر سعی دارند از خواهرشان محافظت کنند اما ناکام می مانند و در نهایت برادر بزرگ تر از سر اجبار به این نتیجه می رسد که خواهر نوجوانش را به عقد پیرمردی در آورد. در پایان داستان، برادر بزرگ تر از سر ناکامی و به دلیل فشار درونی و تصمیم از سرِ اجبار، صورت خود را با داس زخمی می کند. داستان «زخم شیر» به پیامدهای جنگ اشاره می کند. جنگ، یک واقعیت تلخ تاریخ معاصر ایران. مهاجرت مردمِ یک شهر. مهاجرت از سر اجبار. باز هم تصمیم از سرِ «اجبار»! در این داستان، خانواده ای سعی دارند بزی را همراه خود ببرند اما سربازان دژبانی اجازه نمی دهند که بز را همراه خود به اسکله ببرند. بز در میدان جنگ رها می شود و معلوم نیست چه سرنوشتی در انتظار حیوان است. پایان داستان با تصویر بز به پایان می رسد. بز که فهمیده بود قالش گذاشته اند، تند تند به چپ و راست می رفت و لنج را نگاه می کرد که دور می شد. در داستان «سگ ولگرد»، باز هم ناکامی آدم ها را نشان می دهد. راوی داستان، دبیر بازنشسته و اهل مطالعه، نگهبان پارکینگ مجتمع بزرگی است و می خواهد سگی را به محل کارش بیاورد. اما جامعه نمی پذیرد و در نهایت سگ کشته می شود. آن هم سگی آرام و ترسو که برای هر کسی دُم تکان می دهد و می خواهد مونسی باشد در شب های تاریک بلند زمستان برای راوی داستان.

«ناکامی انسان ها» محتوای مشترک این سه داستان است. آن هم بر اساس شرایط و موقعیت های مختلف. در نهایت درماندگی و سرخوردگی و بی قدرتی و بی تاثیر بودن. تلاش در جهت بهبود اوضاع و مبارزه با جبر و عدم قدرت اختیار. تلاشی در جهت تغییر اوضاع که در نهایت شکست و ناکامی را به همراه دارد!

اکثر داستان های این مجموعه به صورت رئالیسم کلاسیک، «آغاز»، «میانه» و «پایان» دارد و «حادثه» در میانه ی داستان ها نقش عمده دارد. نویسنده برای وصف زندگی آدم های متعدد، حوادثی را در مسیر آنها قرار می دهد و آدم ها را بر حسب تصادف به هم می رساند. در برخی داستان ها سوال های در ذهن خواننده ایجاد می شود که در پایان داستان پاسخی داده نمی شود؛ مثلا در داستانِ «در دام مانده مانده مرغی»، چه شرطی  بین برادر بزرگ تر و مغفور (پیرمردی که با بلقیس در پایان داستان ازدواج می کند) بسته می شود که در داستان گفته نمی شود!؟ اگر لزومی ندارد شرط آن گفته بشود چرا در متن داستان می آید!؟ و یا اینکه برادر بزرگ که به خاطر بلقیس مجبور می شود فردی به نام جبور (که قصد تعرض به بلقیس را داشت) را به قتل برساند در پایان داستان، ناگهان تصمیم می گیرند خواهرشان را تنها بگذارند و خرت و پرت ها و دو لیوان شان را بردارند و به هفت تپه برای کار بروند (یعنی اینکه بر نمی گردند)!؟

و سخن آخر؛ آیا جوایز ادبی معیاری است برای معرفی کتاب خوب!؟ آیا جوایز ادبی فرصتی است برای کشف و معرفی داستان نویسان!؟ بی تردید رمز موفقیت یک اثر ادبی، «ماندگاری» آن است. داوری زمانی ممکن است که بسیاری از  آثار که امروز جایزه می گیرند و درباره شان سخن می گوییم، در سال های بعد از رده خارج نشوند!

مصطفی بیان / داستان نویس