بایگانی برچسب‌ها : نشر نیلوفر

نگاهی به رمانِ «شغل پدر» نوشتۀ سُرژ شالاندون

نگاهی به رمانِ «شغل پدر» نوشتۀ سُرژ شالاندون

شغل پدر / سُرژ شالاندون / مهستی بحرینی / انتشارات نیلوفر / چاپ پنجم / سال ۱۴۰۲

مصطفی بیان / چاپ شده در ماهنامه ادبیات داستانی چوک، اردیبهشت ۱۴۰۳

سُرژ شالاندون[۱]، متولد سال ۱۹۵۲ در تونس، نویسنده و روزنامه­نگار فرانسوی است. تا سال ۲۰۲۱ ، ده رمان از وی منتشر شده است؛ که رمانِ «شغل پدر» هفتمین کتابِ شالاندون است که در سال ۲۰۱۵ منتشر و در سال ۱۳۹۷ با ترجمۀ مهستی بحرینی توسط نشر نیلوفر منتشر شد و تا سال ۱۳۹۹ به چاپ چهارم در ایران رسید.


[۱] . chalandon sorj

یادداشتی برای رمان «عشق در تبعید» اثر بها طاهر

رمان «عشق درتبعید» به دههٔ هشتاد قرن بیستم برمی‌گردد، به مناقشات جهان عرب با غرب و اسرائیل، به حوادث خاورمیانه و روزگار روشنفکران عرب چپ.
راوی داستان، روزنامه‌نگاری مصری است که در زمان جمال عبدالناصر ، رهبر انقلاب ۱۹۵۲ و رئیس جمهور مصر، فردی مهم در روزنامه محسوب می‌شد اما با کودتا و روی کار آمدن انورسادات ، و تغییر سیاست‌ها و خط مشی، آهسته آهسته به کنار رانده می‌شود، تا جایی که سرانجام تن به تبعید به یک کشور اروپایی می‌دهد. این اتفاق درست مقارن با زمانی است که با منار، همسری که زمانی با عشق با او ازدواج کرده بود، اختلاف پیدا کرده و از هم جدا می‌شوند.

«دیگر نمی‌خواهم ببینمت. اما بهتر است رابطه‌ای با هم نداشته باشیم. گمان می‌کنم دوستت دارم، اما نمی‌خواهم این طور باشد، پس از اتفاقاتی که در این دنیا دیده‌ام، دیگر نمی خواهم چنین تجربه‌ای تکرار شود» ص۱۹

داستان به وقایع تاریخی قرن بیستم لبنان، مصر و فلسطین اشاره می‌کند و مناسبات و مناقشات جهان عرب با غرب و اسرائیل را به چالش می‌کشد. نویسنده، با بهره‌گیری از تخیّل قوی و تجربیات خود، سوالاتی را مطرح می‌کند و به تدریج و مستقیم و غیرمستقیم به آنها جواب می‌دهد. ماجراهایی مثل کشتار صبرا و شتیلا در سال ۱۹۸۲ و یا کودتای شیلی.
نویسنده حتی به ارتباط شاه ایران و انورسادات هم اشاره میکند‌.

رمان، علاوه بر اتفاقات تاریخی، به شغل روزنامه‌نگاری و گسترش روشنفکری چپ و بنیادگرایی دینی نیز می‌پردازد.

«آیا ما سوسیالیست هستیم؟ آیا ما از حزب آلنده هستیم؟ درست است که من روستایی‌ام، اما ما حتی زمینی را هم که انقلابی‌ها از ثروتمندان گرفته بودند و بین کشاورزان روستا تقسیم می‌کردند، نگرفته بودیم.» ص۳۴

رمان در جستجوی تباهی و نافرجامی و بی‌مقصدی است، جنایت اسرائیل در اردوگاه رشیدیه و صیدا و واقعهٔ وحشتناک صبرا و شتیلا، در زمان شارون.

«اسرائیل اول می‌گفت از آنچه در صبرا و شتیلا روی داده خبر نداشته است، اما خود روزنامه‌های عبری هم این دلیل کودنانه را به سخره گرفتند. بعد نخست‌وزیر بگین ناچار شد بگوید: بعضی‌ها، بعضی‌های دیگر را می‌کشند و اسرائیلی‌ها را متهم می‌کنند!» ص ۳٠۶

چنانچه خواننده در این رمان شاهد است، بسیاری از مطالبی که در کتاب مطرح شده، آشکارا با بخش عمده‌ای از حقایق و وقایق قرن بیستم پیوند خورده است.

«چیز زیادی دربارهٔ خانواده‌های خوشبخت نمی‌دانم. نمی‌دانم آیا شادی‌های‌شان به هم شبیه است یا نه، اما می‌دانم بدبختی، زخمی است در جان انسان، که اگر در کودکی شروع شود تا آخر عمر ادامه خواهد داشت. می‌فهمم هیچ زخمی شبیه زخم دیگر نیست. اما باز هم از خودم می‌پرسم حتی اگر این زخم‌ها مثل هم نباشند، آیا داغی که در وجود ما حک می‌کنند، نشانه‌ای نیست که با آن همدیگر را می‌شناسیم؟ آیا با چنین نگاهی ما هم شبیه هم نیستیم؟» ص ۹۷

در خاتمه اگر به رمانی تاریخی، سیاسی و اجتماعی و دنیای عرب علاقه‌مندید، حتما این داستان ۳۵٠ صفحه‌ای را بخوانید

نگاهی به داستان دکتر نون زنش را بیشتر از مصدق دوست دارد

کمتر رمانی دیدم که محبوبیت رمان «دکتر نون زنش را بیشتر از مصدق دوست دارد» را داشته باشد.
رمان دکتر نون یا داستان بلند دکتر نون، داستان #اجتماعی و #سیاسی است که بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در ایران رخ می‌دهد؛ دکتر نون نمادی ازروشنفکران در آن بازه زمانی است. شخصیت دکتر نون، شخصیت #خیالی است که سرلشکر زاهدی، مصدق و چند تن دیگر از اطرافیان در کاراکتر واقعی‌شان ایفای نقش کرده‌اند.

شاید در ظاهر تصور کنی، رمان عاشقانه است اما به اعتقاد من اینگونه نیست. داستانی کاملا انتقادی، سیاسی و تاریخی است. دکتر نون که معاون و مشاور مصدق است و فردی بسیار مورد اعتماد اوست، پس از کودتا علیه مصدق در اثر فشار شکنجه به خصوص برای جلوگیری از آسیب به همسرش،  به مصدق خیانت و علیه او مصاحبه اجباری می‌کند. بعد از آزادی در اثر خیانت به مصدق دچار عذاب وجدان می شود و با ترک همه دوستان و خانواده گوشه‌نشین و دائم‌الخمر می‌شود و حتی از همسر خود، ملکتاج، که آن همه عاشقش بوده، فاصله می‌گیرد.

داستان در بحبوحهٔ مرگ ملکتاج حکایت می‌شود. دکتر نون در حالی‌که نمی‌تواند باور کند، زنش مرده، دهه‌ها زندگی زناشویی و سیاسی‌اش را مرور می‌کند. بیست و سه سال است که کودتا شده و سایهٔ مصدق با اوست و با او حرف می‌زند. دکتر نون سعی می‌کند از خودش انتقام بگیرد و همواره حسرت دکتر فاطمی را می‌خورد که قهرمانانه کشته شد و به چنین زندگی مرگ‌آوری تن نداد.

داستان، یک داستان نیست، بلکه داستانی نمادین است. نماد افرادی روشنفکر و آزادی‌خواه که به خاطر عشق به خانه و خانواده تسلیم حکومت می‌شوند و برای حفاظت از زن و فرزندانشان، باورها و ارزش‌هایشان را زیر پا می‌گذراند. آنها در ظاهر موفق می‌شوند اما در باطن در زندان و شکنجه دردناک به سر می‌برنند. احساس گناه و شرم و خشم رهایشان نمی‌کند.

داستان دو راوی اول شخص و سوم شخص دارد. نویسنده توانسته با استفاده از جریان سیال ذهن، علاوه بر حوادث ظاهری، سیاسی، تاثیرات روانی و درونی این حوادث تاریخی و پیروزی‌ها و شکست‌ها را نیز برجسته کند.

 مصطفی بیان ۲۹ اسفند ۱۴٠۲

نشست نقد و گفت و گوی جمعی دربارۀ رمان «دکتر نون زنش را بیشتر از مصدق دوست دارد» در انجمن داستان سیمرغ نیشابور برگزار می شود.

انجمن داستان سیمرغ نیشابور، نشست نقد و گفت و گوی جمعی دربارۀ رمان «دکتر نون زنش را بیشتر از مصدق دوست دارد» نوشتۀ شهرام رحیمیان، از سلسله نشست‌های نقد و بررسی کتاب را برگزار می‌کند.

شنبه ۷ بهمن ۱۴۰۲ / ساعت ۱۷ تا ۱۹

آدرس: نیشابور، بلوار امیرکبیر، امیرکبیر ۸ کوچۀ ۸/۶ انتهای کوچه سمت چپ، انجمن داستان سیمرغ نیشابور

یادداشتی برای رمان تبر نوشتۀ دانلد ادوین وست لیک

تا به حال داستان یا کتابی از دانلد ادوین وست‌لیک نخوانده بودم. دانلد ادوین وست لیک نویسندهٔ پُرکار امریکایی است که بیش از صد رمان منتشر کرد و در سال ۲٠٠۸ در سنِ ۷۵ سالگی درگذشت.
رمان «تبر» نسبتا قطور و دارای ۳۲۵ صفحه است که سال ۱۳۹۷ با ترجمهٔ محمد حیاتی توسط نشر نیلوفر منتشر شد.

داستان دربارهٔ مردی پنجاه ساله به نام برک دوور است که نزدیک به دو سال است از کار بیکار شده و خودش هم هیچ تقصیری ندارد. او صرفا به دلیل مشکلات اقتصادی و رکود اقتصادی جامعهٔ امریکا تعدیل شده است. این دورهٔ بیکاری تاثیر بدی بر او می‌گذارد و باعث می‌شود کارهایی انجام دهد که هیچ وقت فکر نمی‌کرد از او سر بزند. او با ارسال آگهی قلابی برای روزنامه‌ها و مجله‌های تجاری، رزومهٔ خیلی از آدم‌های بیکار دیگر را، در زمینهٔ تخصصی خودش پیدا می‌کرد و بعد تصمیم می‌گرفت آنهایی که صلاحیت‌شان از او بیشتر است به قتل برساند!

چرا این کار را می‌کرد؛ زیرا: «من آن شغل را می‌خواستم، می‌خواستم دوباره بروم سرِ کار، و همین میل باعث شد مرتکب کارهای احمقانه شوم.»(از متن کتاب)

زاویه دید داستان اول شخص است و داستان از زبانِ شخصیت اصلی داستان بازگو می‌شود. قهرمان داستان، برخلاف بسیاری از شخصیت‌های منفی داستان‌های جنایی و رازآلود، فردی خشن و سنگ‌دل نیست. او واقعا از ارتکاب این جنایت‌ها شرمنده است و باورش نمی‌شود این قتل‌ها از او سر زده باشد. دلش خیلی به حال مقتول‌ها و همچنین خانواده‌هایشان می‌سوزد و از خودش متنفر می‌شود و در طول داستان بارها به جنایت‌های خود اعتراف می‌کند و می‌گوید: «می‌ترسیدم صلاحیت‌شان از من بیشتر باشد و آنها استخدام شوند در حالی که من آن شغل را می‌خواستم، می‌خواستم دوباره سرِ کارم برگردم.» و یا در جای دیگر اعتراف می‌کند: «من آدمی مسلح و خطرناک را توی خودم پناه دادم، آدمکشی بی‌رحم، یک هیولا، و این مرد درون من است.»(از متن کتاب)

داستانِ «تبر» یک داستان شخصیت‌محور است. داستانی که راوی با خودش کلنجار می‌رود. انسانی مختار که گرفتار جبر زمانه شده است و جبر بر انسانِ شکست خورده و سرگردانِ جامعهٔ امریکایی قرن بیستم غالب شده است. انسانی که می‌گوید این حق من است و حق کسی دیگر نیست. نباید بهتر از من وجود داشته باشد؛ و این‌جاست که انسانِ متکبر و خودخواه قرن بیستم امریکایی معرفی می‌شود.

داستان شروع و تعلیق خیلی خوبی دارد اما در نیمهٔ دوم رمان، از سرعت و کشش داستان کاسته و داستان کمی خسته‌کننده می‌شود و خواننده منتظر حادثهٔ بعدی است؛ در حالی که در داستان‌های جنایی، رازآلود و معمایی روند داستان معمولا به این شکل نیست. خواننده شاهد علت‌معلول‌های گسترده و پشت‌سر هم است؛ که ما این مهم را در داستانِ تبر شاهد نیستیم.

نکتهٔ دوم، منطق داستانی است. این که چرا قهرمان داستان فقط روی کار قبلی‌اش پافشاری می‌کند؟! آیا حرفه و هنر دیگری بلد نیست و چرا از همسرش کمک نمی‌گیرد؟! سوالاتی در ذهنِ خواننده می‌آید که پاسخی در پایان داستان دریافت نمی‌کند.

در کل، رمان «تبر» را زیاد نپسندیدم و حسرت می‌خورم چنین سوژهٔ جذاب و تعلیق داستانی بیهوده هدر رفت!!

مصطفی بیان / یکشنبه اول بهمن ۱۴۰۲

«بزها به جنگ نمی روند»، رمانی واقع‌گرا و طبیعت‌گرا

«بزها به جنگ نمی روند»، رمانی واقع‌گرا و طبیعت‌گرا

نگاهی به رمان «بزها به جنگ نمی روند» نوشتۀ مهیار رشیدیان

نوشته: مصطفی بیان / چاپ شده در ماهنامه ادبیات داستانی چوک، شماره ۱۴۵ ، شهریور ۱۴۰۱

رمان «بزها به جنگ نمی روند»، مهیار رشیدیان، نشر نیلوفر، ۲۶۱ صفحه، ۴۵ هزار تومان، چاپ اول ۱۳۹۹

بزكوهی در ایران باستان، نماد آبخواهی، زایندگی، فراوانی نعمت و محافظت است. از همین رو هرجا كه گذر آب باشد نقش های فراوان بزكوهی را می‌بینیم و مضمون آن آبخواهی است و بیان ارزش و اهمیت بی بدیل عنصر آب در نزد مردمان ایران باستان است.

یکی دیگر از دلایل اهمیت بز کوهی، قله نشینی اوست. بزها را انسان همواره در افراشته‌ترین تیغه‌ها و قله‌ها و دشوارترین مسیرهای کوهستانی دیده است.

رمان «بزها به جنگ نمی روند» داستانِ احداث سدی در یکی از روستاهای مرزی کشور به نام گوراب است. روستای پلکانی که تمام خانه هایش از سنگ و چوب است.

فردوسی در شاهنامه از گوراب به نیکی نام برده‌است: به گورابه اندرنهادند روی / همه راه شادان و با گفتگوی.

گوراب، از روستاهای قدیمی و باستانی است. این منطقه را به این خاطر گوراب نامگذاری کرده‌اند که در گذشته تمامی آب‌ها و سیلاب‌های مناطق اطراف پس از باران به آنجا روانه می‌شد و پس از مدت کمی در زمین فرو می‌رفت، به همین علت به این منطقه گوراب گفتند؛ یعنی جایی که آب‌ها در زمین فرو می‌رود.

داستان دربارۀ احداث سدی در گوراب است. پروژۀ دولتی که باعث تنش میانِ اهالی روستا و تیم سدی سازی می شود. به همین دلیل مهندس پروژه (به عنوان نماینده دولت) سعی بر اعتماد سازی دارد. این اعتمادسازی باعث ارتباط نزدیک بین مهندس و اهالی روستا می شود. مهندس برای برقراری آرامش بین دولت و مردمِ روستای گوراب پیشنهاد می دهد دولت خانه ها و باغ های اهالی را بخرد و اهالی روستا دسته جمعی به محلِ جدید گوراب مهاجرت کنند.

اما اهالی روستا به این دلیل که نیکان و نیاکان شان در قبرستان قدیمی دفن هستند، حاضر به تغییر مکان نمی شوند. با دخالت بزرگ و معتمد اهالی گوراب، ماموستا مصطفی، روحانی معروف روستاهای همان حدود رضایت اهالی گوراب را مبنی بر نقل مکان جلب می کند؛ ماموستا مصطفی، فتوای انتقال گورها را به قبرستان جدید داده و گونی‌های مناسب برای انتقال استخوان ها آماده می شود؛ و خواننده تصور می کند که داستان تمام شده است. اما داستانِ ناپدید شدنِ شفیق، راز هانا و پیدا شدنِ قبر دختر جوان تازه خاکسپاری شده با بدنی تازه و تجزیه نشده باعث ایجاد تعلیق و کشمکش در داستان می شود. رازهایی که در ابتدای طرح داستان، خواننده را مُجاب می کند که رمان را ادامه بدهد.

این حوادث، نارضایتی برخی از اهالی روستا و همچنین تحریکات کدخدا باعث می شود آتش تفرقه بین اهالی روستا و حتی کارگران اداره سدسازی با کارفرما برافروخته تر شود. تمام این ها باعث می شود فرصت برای انجام فعالیت های مخفیانه کدخدا و افرادش مثل کاک خلیل، از جمله قاچاق و کول بری از مرز فراهم شود.

«شفیق هر وقت غیب می شه میره عراق، میره ببینه جنازه ی فک و فامیلش، پدر و مادر، خواهر و برادرش رو پیدا کردن یا نه…» (صفحه ۵۸ کتاب)

داستانِ کولبرها، داستانِ قاچاق و کولبری از راه های صعب العبور و انتقال اسلحه و کالای غیرقانونی برای کدخدا و اشرار و حامیانش در ظلمات کوه و دشت، زیر آسمان سیاه، از لابه لای سنگ ها، از روی شیب های ریزشی سنگریزه ها، انعکاس نور موبایل های کولبرها روی سفیدی برف های همیشگی قله ها و ارتفاعات کوهستان های مرزی؛ راه های صعب العبوری که روزی قتل گاه جوانان این سرزمین در نبرد با عراقی ها و گروهک های مزدور و وطن فروش بوده است و حالا بعد از سال ها که از جنگ می گذرد، از این راه مخفی برای قاچاق و کولبری استفاده می شود! (طنز تلخ)

«کول بری کار سختیه؟ سخت!؟…. کول مَرد می خواد…» (صفحه ۱۴۷ کتاب)

این جا سوالی در ذهنِ خواننده پدید می آید: تمام این سنت‌شکنی‌ها برای انتقال گورها و احداث سد برای چه هدف مهمی می‌تواند باشد؟

این جاست که مردم دربرابر قدرت قرار می گیرند. قدرت مرکزی (دولت) و قدرت جبر زیست محیطی. تعدادی از کارگران و اهالی روستا با تحریک کدخدا، دست به اعمال خشونت‌آمیز برای توقف طرح سدسازی می زنند. به آتش کشیدنِ کامیون و دزدیده شدنِ چند مرتبه کابل های تونل از این جمله هستند. شاید به خیالشان بتوانند خانه شان را حتی برای یک روز، دیرتر تخلیه کنند.

بالاخره اداره ی سد توانسته بود تعدادی از باغ ها و چند خانۀ روستا را بخرد. اما برخی مخالف فروش باغ ها و خانه هایشان بودند. حتی آنهایی که خانه های شان بالادست روستا بود تصور می کردند اگر آب بالا بیاید باز به خانه های آنها نمی رسد. به شدت بین اهالی روستا اختلاف افتاده بود؛ اما راهی وجود نداشت و در نهایت مجبور بودند روستا را تخلیه کنند (قدرت دولت) چون وقتی آبگیری سد شروع شود و وقتی دریچه ها را ببندند تا سد لبریز شود، همه غرق می شوند.

در پایان داستان، روستای گوراب، رفته رفته غرق می شود. حالا استخوان های مُرده های بی گور و نشان روی آب آمده است. روستانشینان در سودای گورهای آبا و اجدادی شان هستند.

مقاومت اهالی روستا برای گورهای نیاکان و اجدادشان و مبارزه طبیعت در برابر صنعتی شدن به دست انسان، مفهومی زیبا به خواننده منتقل می کند. از همه مهم تر، این مبارزه طبیعت با انسان خودخواه است: مانند برف و باران در بخش اول داستان، تشکیل درۀ پیش بینی نشده در حفاری ابتدای مسیر کارگاه سدسازی و گرد و غبار شدید و مه غلیظ در پایان داستان. این ها هر یک پیامی از سوی طبیعت است.

مهیار رشیدیان متولد سال ۱۳۵۷ است. رمان «بزها به جنگ نمی روند»، سومین کتاب داستانی اوست که توسط نشر نیلوفر وارد بازار کتاب شده است. رمان از چند تک روایت تشکیل شده است که به شکل گیری روایت اصلی داستان کمک می کند. فضای داستان دراماتیک است. داستان همچنین به برخی فجایع تاریخی اشاره دارد: روایت تلخ جنگ تحمیلی و جنایت گورهای دسته جمعی توسط صدام حسین و گروهک های منافقین بعد از پذیرش قطعنامه. و همچنین نقد حقوق کارگری، اشاره به قصۀ تلخ کولبران و قوانین مدنی از مضمون ها و درونمایه های رمان محسوب می شود. «بزها به جنگ نمی روند»، رمانی واقع‌گرا و طبیعت‌گرا است. این رمان را باید اثری برآمده از وضعیت جامعۀ ایران بعد از جنگ تحمیلی، دورۀ سازندگی و صنعتی دانست. دوره ای که دولت بر صنعتی شدن و مدرن شدن اصرار دارد اما جامعه بر حفظ ارزش ها، گذشته، آثار نیاکان و حتی یادبودهای سربازان جنگ.