بایگانی برچسب‌ها : لیتیوم کربنات

نشست دیدار و گفت و گو با بهاره ارشد ریاحی

نشست دیدار و گفت و گو با بهاره ارشد ریاحی ، نویسنده ی مجموعه داستان «لیتیوم کربنات» و داور اولین جایزه داستان کوتاه سیمرغ

این نشست با حضور آقای عباس کرخی ، مدیر محترم اداره ی فرهنگ و ارشاد اسلامی شهرستان نیشابور ، نویسندگان ، اعضا و مهمانان انجمن کتاب سیمرغ در کتابخانه ی دکتر شریعتی نیشابور برگزار شد

حامی مالی این نشست و اولین جایزه داستان کوتاه سیمرغ : مدیران محترم داروخانه ی دکتر اسعدی ، دکتر بیان و دکتر وجوهی

زمان : شنبه ، پنجم دی ماه ۱۳۹۴

ساعت : ۱۶ الی ۱۸

شست دیدار و و گفت و گو با بهاره ارشد ریاحی 1

در مورد مجموعه داستان کوتاه “لیتیوم کربنات” نوشته بهاره ارشد ریاحی

زندگی انباشته از وقایع متنوع و موقعیت های گوناگون است. هر واقعه ای که روی می دهد و هر موقعیتی که پیش می آید، برای نویسنده می تواند در حکم مواد خامی باشد، مواد خامی که از آنها داستان های پرشور و احساسی خلق کند. از این رو مواد و مصالح برای نویسنده فراوان است اما از آنها باید به گونه ای استفاده کند که داستانش در نظر خواننده از حقیقت مانندی لازم برخوردار باشد.

خواندن مجموعه داستان «لیتیوم کربنات» من را به یاد شیوه داستان پردازی رئالیسم (حقیقت مانندی داستان های واقع گرا) صادق هدایت و غلامحسین ساعدی انداخت! خواندن این کتاب این احساس را به من دست داد تا باور کنم که چنین وقایعی ممکن است در زندگی من هم اتفاق بیفتد. و همین احساس پذیرش است که به داستان حقیقت مانندی می دهد. استاد جمال میرصادقی در کتاب «عناصر داستان» می نویسد: «در واقع تکوین و پرداخت هنری است که داستان را از این کیفیت برخوردار می کند نه صرف تشریح حادثه، چه این حادثه واقعی باشد چه غیر واقعی.»
نویسنده در داستان هایش می کوشد شخصیت داستان هایش را از زاویه روان شناختی تجزیه و تحلیل کند. در مجموعه داستان های «لیتیوم کربنات» تصویری از ملال، ترس، آسیب های روانی و وحشت به خوبی نمایان است.
دنیای داستان های کتاب «لیتیوم کربنات» را قتل، مرگ، وحشت، خیانت و فریب همسر، نوزاد نارس، جنین مرده، کابوس، قبر، قرص های خواب و آرام بخش و تزریق مورفین تشکیل می دهد و به خوبی دیده می شود.
نویسنده کتاب به زیبایی و با دقت به جنبه های روانی و درونی چهره ها و اشخاص داستانی خود می اندیشد. اگرچه پنج داستان پایان کتاب را بهتر از داستان های اول می دانم، اما این باور را دارم که اندیشه و تفکری در پس داستان های نویسنده کتاب است. او از «مرگ» می نویسد. واقعیتی که در چرخه زندگی همه ی ما وجود دارد. حتی برای نوزاد و جنینی که قرار است به دنیا بیاید: «دو تا بچه داشتم. دارم. ندارم، دیگر. جنازه ی مچاله شده شان را با خود می کشیدند / می کشند تا چاه فاضلاب. و سیفون را کشیدم / می کشم و خلاص!» (متن داستان «من، تنها مادری هستم که لبخند نمی دانم»)
در داستان «انگار دو رج – کاموای خونی» از شيوه‌ های غير مرسوم استفاده شده و جاهايی با فلش و یا ضربدر بزرگی، خواننده را به سطرهای بعدی رجوع می ‌دهد. انگار در همه جا گرد مرگ پاشيده‌ اند و غير از آن راه گريزی نيست: «چرا داستان باید با مرگ راوی تمام شود؟ داستان خوب با تمام شدن در ذهن مخاطب تمام نمی شود. شخصیت باید برگردد سرجایش و سعی کنیم با هم کنار بیاییم.» (صفحه ۷۴ کتاب)
عنوان کتاب از يكی از كلمه ‌های داستانی به نام «سردرد، زيرِ چراغ ‌های روشنِ شب» گرفته شده است: «چشمش افتاده به دو ورق قرص جدید که تا به حال در جعبه ی داروها ندیده بود. به نوشته های ریز پشتشان نگاه کرد؛ لیتیوم کربنات – والپروات سدیم.» (صفحه ۵۰ کتاب)
نکته مهم و جالب توجه دیگر این است که در داستان «سردرد، زیرِ چراغ های روشنِ شب» نام خود نويسنده هم حضور دارد و با دیگر عناصر داستانی پیوند می خورد و با داستان پیش می رود. به گفته مرضیه صادقی در یادداشت «تنهايی شبح ‌وار» می نویسد: «انگار نويسنده ابايی ندارد خودش هم چون يكی از شخصيت ‌های داستان مورد كنكاش قرار گيرد و با ديگر عناصر داستانی پيوند بخورد و با داستان پيش برود.»
«بهاره ارشد ریاحی هرگز سیگار Pall Mall نمی کشید. دوست داشت بهار صدایش کنند. معمولا ۵:۳۰ عصر، خانه بود. حدود ساعت ۶ عصر می خوابید تا ۹ شب. ۹:۳۰ قهوه اش را می خورد. یک سیگارِ نازکِ پایه بلندِ Amour می کشید و روی طرح داستان جدیدش کار می کرد.» (صفحه ۴۷ کتاب)
بهاره ارشد ریاحی، مجموعه دوازده داستان کوتاهِ کتابِ «لیتیوم کربنات» را در سال ۹۳ توسط انتشارات بوتیمار در ۹۶ صفحه با قیمت ۶۵۰۰ تومان روانه بازار كتاب کرد. داستان های «گفتین چند سالتونه؟»، «مروارید کبود»، «خاک، زیر ناخن» و «من، تنها مادری هستم که لبخند نمی دانم» نسبت به سایر داستان هایش فوق العاده زیبا و منحصر به فرد است. اما به عنوان یک خواننده و نه منتقد ادبی، گاه در برخی داستان هایش، آشفتگی و گاه سرگردانی را لمس کردم. گویی طرح و ساختار داستان مسیر خود را در میانه راه گم می کنند.
مصطفی بیان

در روزنامه آرمان امروز، دوشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۴ به چاپ رسید.