من عاشق نیشابور شدم؛ از بس که این شهر پُر از قصه است!
گفت وگو با هامون حجار، برگزیدۀ بخشِ ملیِ ششمین جایزه داستان سیمرغ
دانلود کنید:
من عاشق نیشابور شدم؛ از بس که این شهر پُر از قصه است!
گفت وگو با هامون حجار، برگزیدۀ بخشِ ملیِ ششمین جایزه داستان سیمرغ
دانلود کنید:
فاطمه داغستانی، برندۀ جایزه داستان سیمرغ و جایزه داستان زنان ۱۴۰۲ دربارۀ نوشتن میگوید:
در داستاننویسی تجربۀ زیسته بسیار مهم است.
مصطفی بیان / داستاننویس
چاپ شده در نشریه آفتاب صبح نیشابور / شماره ۱۱۷
فاطمه داغستانی، متولد مهر ماهِ سالِ ۱۳۶۵ ، کارشناسارشد شیمی آلی از دانشگاه حکیم سبزواری و مادر سه فرزند است. سال ۱۴۰۲ را میتوانیم، سالِ موفقیتهای این بانوی جوان همشهری بمانیم؛ زیرا امسال، وی در عرصۀ داستاننویسی بسیار پُرکار بوده است. نخستین بار، اردیبهشت ماه امسال، اولین جایزۀ داستانِ سیمرغش را برای نگارش داستانِ «شکوفههای گیلاس» از داورانِ ششمین دورۀ جایزه داستان سیمرغ دریافت کرد و داستانش در«معمولیِ معمولی»، مجموعۀ داستانهای منتخب این دوره از جایزه داستان سیمرغ در پاییز امسال توسط نشر داستان به چاپ رسید.
اوایل زمستان امسال نیز داستان «خاکستر» وی جزو برگزیدگانِ نهایی دومین دورۀ جایزه ملی داستان زنان انتخاب شد و قرار است اوایل سال آینده، این داستان نیز در مجموعۀ داستانهای برگزیده توسط انتشارات حکمت کلمه منتشر شود.
فاطمه داغستانی، داستاننویسی را به طور جدی با حضور در جلسات «انجمن داستان سیمرغ نیشابور» آغاز کرد. اولین داستانش در آذر ۱۳۹۹ با عنوان «به شرط شمشیر زورو» در مجلۀ داستان همشهری و دومین داستانش با عنوان «گل به خودی» در خرداد ۱۴۰۰ در همین مجله به چاپ رسید. همچنین داستانِ برگزیدۀ جایزۀ داستان سیمرغِ وی در تاریخ ۲۹ آذر ۱۴۰۲ در مجلۀ اطلاعات هفتگی به چاپ رسید. استاد علیاصغر شیرزادی، داستاننویس و مدرس مطرح داستاننویسی دربارۀ داستانِ «شکوفههای گیلاس» خانم داغستانی نوشته است: «نویسنده با بهرهگیری هنرمندانه از شگرد نمادگرایی، به گونهای کفایی بحران زیرپوستی و کتمان شده در توازی و تشابه انسان و گیاه را القا میکند.»
فاطمه داغستانی، روزهای پُرکاری را پشت سر گذاشته است. همچنین در این روزها مشغول نگارش اولین کتابِ مستقل خود است؛ به همین مناسبت به گفتگو با او نشستیم و دربارۀ جهان داستانی او صحبت کردیم.
فکر نویسنده شدن نخستین بار کی به ذهنتان خطور کرد؟
قبل از آنکه بتوانم بنویسم برای عروسکم داستان میگفتم. عروسکم میمونی با دستهای دراز بود. دستهاش را دور کمرم گره میزدم و برایش قصه میگفتم. چیزی داشت که هنوز هم دنبالش هستم؛ موهبتی به اسم دو گوش شنوا. اما قصۀ مکتوب را از پنجم دبستان شروع کردم. یادم میآید هر تابستان دفتر صد برگی برمیداشتم. تا آخر تابستان پُرش میکردم. این کار تا سالها ادامه داشت. کمکم به همهی سال تسری پیدا کرد.
ريشه يک ايده چگونه از داستانهایت درمیآيد؟
حضرت مولانا میفرماید: «تشنگان گر آب جویند در جهان / آب جوید هم به عالم تشنگان»
اوایلی که تصمیم جدی برای نوشتن گرفتم دنبال ایده بودم. کم کم ایدهها خودشان سراغم میآمدند. حتی هنگام انجام پیشپا افتادهترین کارها، میبینم میشود ازش داستان درآورد. هنوز کودک درونم از کوچکترین چیزها متعجب میشود. همین مکثها برایم ایده است.
آیا برای نوشتن داستان صرفا حضور در کلاسهای داستاننویسی کافی است؟ به نظر شما می توان نوشتنِ داستان را ياد گرفت؟
حضرت سعدی موجز میفرمایند: «استعداد بیتربیت دریغ است و تربیت نامستعد ضایع.»
خیلیها شروع به نوشتن میکنند. میگویند استعداد دارم و نوشتن غریزی است. از قضا خوب هم مینویسند. اما بعد از چند داستان به اصطلاح قلمشان خشک میشود. انگار چشمۀ خروشان کلماتشان ته میکشد. ادامهدادن در مسیر نوشتن، اولا عشق میخواهد سپس مهارت. اتفاقا به نظرم کلاسهای داستاننویسی باعث میشود خیلیها نوشتن را رها کنند. چون مهندسی کردن داستان که عناصر را داشته باشد و جذاب هم باشد انرژی و زمان بسیاری میطلبد. فقط باید سرت درد بکند برای نوشتن، که عقبگرد نکنی. گاهی نیمهی شب از خواب میپرم. چیزی از درونم میجوشد. تا ننویسمش خواب را از من میگیرد.
به چه ژانر و کتابهایی علاقهمند هستید؟ آخرین کتابی که خواندید؟
تقریبا هر کتابی که دستم بیاید میخوانم. متاسفانه یا خوشبختانه نمیتوانم کتابی را تا نیمه خوانده رها کنم. حتی اگر به اصطلاح کتاب خوبی نباشد. انگار همهاش صدام میزند بیا و تمامم کن. من را بلاتکلیف نگذار.
آخرین کتابی که خواندم و به دوستانم پیشنهادش کردم کار عمیق بود. به تازگی رمان «جزیرۀ شاتر» نوشتۀ دنیس لیهان را خواندم. گوشت شد و به تنم چسبید. مجموعه داستان «عطر سنبل عطر کاج» از خانم فیروزه جزایری را همین چند وقت پیش خواندم. داستانهای قابل تاملی دارد.
آیا برای فرزندانتان کتاب می خوانید؟
وقتی سواد نداشتند بله؛ میخواندم. متاسفانه خیلی وقت است برایشان نخواندهام. گهگداری گلستان سعدی را با دخترم میخوانیم. حالا بزرگ شدهاند و تصمیم خرید کتاب با خودشان است.
به عنوان یک نویسنده، مشکل کتابخوانی در جامعه ما چگونه حل میشود؟
شکر خدا اطراف من کتابخوان زیاد است. اگر در کشور مشکل کتابخوانی داشته باشیم، فکر نمیکنم مشکل از سمت کتابخوانها باشد. نویسنده و مترجم باید متعهد باشد. لااقل من یک نفر کارم را درست انجام دهم. به مخاطبم احترام بگذارم. به وقتی که صرف میکند. به هزینهای که پرداخت میکند. کتاب خوب، مخاطب را جذب میکند.
کمی هم درباره داستانِ «شکوفۀ گیلاس» حرف بزنیم. داستانی که شما را برگزیدۀ ششمین جایزه داستان کوتاه سیمرغ معرفی کرد.
از آپارتمان به منزل ویلایی اثاثکشی کردیم. درختهای گیلاسی داشت که پُر شکوفه بودند اما دریغ از حتی یک دانه گیلاس. ریشههاشان موزائیکها را از جا درآورده بود. همینها شد ایدۀ داستانم. تخیل و عناصر داستانی را به کار بردم. رابطۀ موازی دو درخت با دخترهای خانواده را ساختم و بقیۀ ماجرا.
درباره جایزه داستان سیمرغ صحبت کنید. آیا این جایزه ادبی میتواند در مسیر شناخت و حمایت از نوقلمان و داستاننویسان شهرستان نیشابور حرکت کند؟
اول از همه جا دارد از آقای مصطفی بیان تشکر کنم. تا حدودی شاهد زحماتشان هستم. برگزاری جایزۀ مستقل جسارت و کاردانی بالایی میخواهد. ایشان به همراه خانم زهره محقق بزرگوار جلسات منظم هفتگی داستانخوانی دارند. دور هم جمع میشویم و داستان میخوانیم.
اما از جایزه داستان سیمرغ بگویم. حتما تاثیرگذار است. شور و شوق بهراه میاندازد. هر جایزه که تمام میشود لااقل من و دوستانِ داستاننویسم چشمبهراه دفعۀ بعدی هستیم.
آیا اثر جدیدی هم در دست چاپ دارید؟
دچار وسواس شدهام. مدتهاست مجموعۀ داستانکوتاه حتی رمان را آماده کردهام. کنارشان گذاشتهام. با خودم میگویم هنوز برای چاپ زود است. انشاءالله از پس این وسواس بربیایم.
و سخن آخر؟
در داستاننویسی تجربۀ زیسته بسیار مهم است. یعنی چیزی را که با گوشت و پوست و استخوان درک کردهام به رشتۀ تحریر دربیاورم. مخصوصا برای من که نوقلم هستم. همیشه این توصیه را آویزۀ گوشم دارم. اما بیشتر مواقع نوشتن چیزهایی را که تجربه کردهام سخت است. بیشتر دلم میخواهد از چیزهایی بنویسم که امکان تجربهاش را ندارم. چندی پیش جملهای خواندم که واقعا تکانم داد: «آنها که میتوانند، عمل میکنند. آنها که نمیتوانند درس میدهند. آنها که تجربه دارند زندگی کردن را یاد میگیرند. آنها که ندارندش مینویسند.»
در پایان قدردان همسر و فرزندانم هستم. حتما زندگی با کسی که بسیار میخواند تا بنویسد صبوری میطلبد.
سرویس ادبیات خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، در دهمین شماره از پرونده «خلأ ژانر در ادبیات داستانی ایران» با مصطفی بیان، نویسنده، منتقد ادبی و دبیر انجمن داستان سیمرغ همکلام شدهایم تا با توجه به تجربیات او در شش دوره برگزاری جایزه داستان سیمرغ، به بررسی کمی و کیفی ژانر در آثار داستاننویسان جوان بپردازیم. بیان معتقد است، عدم آشنایی نویسندگان جوان با ادبیات ژانر و نبودنِ علاقه باعث شده که نویسندگان ایرانی اغلب سراغ تجربه نگارش داستانهایی در ژانرهای فانتزی، علمیتخیلی و کارآگاهی نروند و میگوید: «هنوز ادبیات ژانر در جامعهی ایران جایگاه خودش را نشناخته است».
با توجه به تجربیات و سابقه فعالیت شما در جایزه داستان سیمرغ، نویسندگان جوان را تا چه میزان به تجربه نگارش داستانهایی در انواع ژانر علاقهمند دیدهاید؟
به جرئت میتوانم بگویم هیچ! پنجمین و ششمین دوره جایزه داستان سیمرغ در سطح ملی برگزار شد و در مجموع ۱۱۰۰ نویسنده در جایزه داستان سیمرغ شرکت کردند. با نگاه کلی به داستانها میتوان نتیجه گرفت که هنوز نویسندگانِ جوان ایرانی تجربه نگارش در ادبیات ژانر را ندارند. بررسی در این مورد نیاز به کاوش و بررسی تخصصی دارد اما میتوانم بگویم مهمترین دلیل، شناخت کم نویسندگان جوان از ادبیات ژانر است.
داستاننویسان ایرانی اغلب سراغ داستانهایی در ژانرهای علمیتخیلی، کارآگاهی و فانتزی نمیروند، دلیل این مسئله را چه میدانید؟
مهمترین دلیل، آشنا نبودن نویسندگان جوان با ادبیات ژانر و در درجه دوم نداشتن علاقه است. این مختص نویسندگان نیست؛ بلکه شامل خوانندگانِ ایرانی نیز میشود. هنوز ادبیات ژانر در جامعه ایران جایگاه خودش را نشناخته است. به عنوان مثال، ادگار آلنپو که پایهگذار داستان کوتاه است، خود را از نویسندگانِ داستانهای ژانر پلیسی و جنایی میداند. دو قرن پیش، ادگار آلنپو با نگارش داستان کوتاه «جنایت کوچه مورگ» پا به عرصه وجود گذاشت، اما داستان کوتاه به معنای واقعی و حرفهای در ایران از صادق هدایت و بزرگ علوی آغاز شده است؛ یعنی کمتر از یک قرن! صادق هدایت، داستان کوتاه «زنده به گور» را در سال ۱۳۰۸ و بزرگ علوی، مجموعه داستان «چمدان» را در سال ۱۳۱۳ منتشر کرد؛ میتوان نتیجه گرفت که فقط ۹۰ سال است که داستان کوتاه به شکلِ نوین وارد ایران شده، در حالی که داستانِ «جنایت کوچه مورگ» که تقریباً دستورالعمل کامل نظری و عملی کاراگاهی را ارائه میدهد، دو قرن قبل نوشته و منتشر شده است. بعد از ادگار آلنپو، داستانهای کوتاه و رمانهای پلیسی و جنایی در انواع مختلف نوشته شد و داستاننویسهای بسیاری در این زمینه آثاری به وجود آوردند که در انگلستان و امریکا و بعد در فرانسه مورد استقبال قرار گرفت و مردم این نوع ژانر ادبی را به عنوان سرگرمی و لذت پذیرفتند و امروز شاهدیم که ژانر جنایی و معمایی جزو ژانرهای پُرفروش در این کشورها است.
داستاننویسی در حوزه ژانر را تا چه میزان وابسته به فرهنگ و نگرش جوامع مختلف میدانید؟
بهترین نویسندگان ژانر کاراگاهی از کشور انگلیس و فرانسه هستند. آرتور کانندویل، خالق «ماجراهای شرلوک هلمز» و آگاتا کریستی خالقِ «هرکول پوآرو» و «خانم مارپل» از نویسندگانِ انگلیسی هستند و یا موریس لوبلان، آفریننده «آرسن لوپن»، نویسنده فرانسوی است و همچنین گراهام گرین، نویسنده انگلیسی نیز در این ژانر ادبی، آثاری آفریده است. انگلیس، اولین کشور صنعتی جهان بوده است؛ زمینههای شکلگیری انقلاب صنعتی، ریشه در تحولات گسترده بریتانیا در نیمه دوم قرن هجدهم دارد. به مرور این انقلاب در کشورهای اروپایی گسترش یافت و در نهایت تا اواخر قرن نوزدهم به دو کشور آلمان و امریکا رسید. در همین زمان بود که چارلز دیکنز، نویسنده انگلیسی عصر انقلاب صنعتی، در رمان «الیور توئیست» به معضلات کودکان آن زمان انگلستان میپردازد.
امروزه شاهد معرفی نویسندگان ژانرنویس اروپایی به مخاطبان جهانی هستیم. کدام زیرساختها و امکاناتی زمینههای خلق چنین آثاری را شکل داده است؟
فقط درباره ژانر پلیسی میتوانم بگویم مهمترین دلیل حضور این نوع ژانر ادبی، ورود انقلاب صنعتی به شهرهای بزرگ انگلیس و آلمان و فرانسه مربوط میشود. با ورود انقلاب صنعتی، شاهد تولد ژانر کاراگاهی و همچنین در کنار آن خلق داستانهای اسرارآمیز، جاسوسی، مهیج، وحشتآور و فانتزی هستیم و همچنین چاپ پاورقیهای پلیسی و جنایی در روزنامهها و مجلهها و نیز در مورد ژانر ماجراجویی، سحر و جادو و فانتزی، میتوان رماننویس معروف، جان رونالد رول تالکین را نام برد. تالکین در اوایل قرنِ بیستم هابیت و ارباب حلقهها را در انگلیس نوشت و او را به عنوان پدر ادبیات فانتزی مدرن میشناسند. به طور کل میتوان گفت که اروپا و امریکا بعد از گذر از انقلاب صنعتی و صنعت چاپ شاهد ظهور ژانر و سبکهای مختلف ادبی و مکاتب ادبی است و ایران بعد از انقلاب مشروطه، شاهد ترجمه آثار مختلف ژانر، سبک و مکاتب ادبی از اروپا و امریکاست و مخاطبان خودش را در این مدت زمان کوتاه شناخته است. ما هنوز تجربهای کمتر از یک قرن را در نگارش داستانکوتاه و رمان و انتشار آن به شکل نوین داریم؛ پس در ابتدای راه هستیم و برای رسیدن به نقطه مطلوب باید وارد بازار جهانی و رقابت با نویسندگان معروف جهان شویم. آثار ادبی ما باید ترجمه شوند و در جوایز مختلف ادبی و مجامع بزرگ ادبی شرکت و حضور داشته باشند. باید دیوارها برداشته شود و شرایط برای گفتوگو و حضور در عرصه جهانی برای نویسندگان، ناشران و تولیدکنندگان عرصه سینما و تئاتر در مجامع بینالمللی مهیا شود. همه این موارد در تسریع در کیفیت و شناخت ادبیات داستان ایران و در نتیجه سایر هنرها مانند سینما و تئاتر سازنده خواهد بود.
هر ملتی به فراخور گستره جغرافیایی، فرهنگی و زبانی خود، میتواند از فرهنگها و اقوام مختلفی تشکیل شود و نویسندگان و شاعران هر منطقه، با تکیه بر ظرفیتهای بومی خود میتوانند آثار متفاوتی را با محوریت زبان معیار و رسمی کشور خود، بیافرینند. از این منظر، ادبیات بومی را میتوان در حکم پلی ارتباطی بین گونههای مختلف زیستی و فرهنگی با گونه فرهنگ و زبان معیار آن جامعه دانست. بنابراین فعالیت و شکوفایی ادبیات بومی در یک سرزمین، موید انسجام و قوام ملی یک کشور است. در ایران، نویسندگان سرشناسی در ادوار مختلف به خلق اثر با شاخصههای بومی پرداختهاند، اما بهنظر میرسد عوامل مختلفی طی دهههای گذشته منجر به تضعیف این جریان شده است.
به گزارش آرمان ملی آنلاین، مصطفی بیان، داستان نویس، موسس و دبیر انجمن و جایزه داستان سیمرغ نیشابور معتقد است مهمترین عامل در این میان، تغییرات بهوجود آمده در سبک زندگی جامعه بوده است؛ عاملی که نهادهای رسمی کشور باید برای آن تدابیری را بیندیشند.
ادبیات بومی یا اقلیمی چه ویژگیها و شاخصههایی دارد؟
تعریفهای بسیاری درباره این گونه ادبی در سایتها و کتابهای داستان نویسی منتشر شده است؛ اما به طور خلاصه به ادبیاتی، ادبیات اقلیمی میگویند که در آن به آداب و رسوم اجتماعی، سنتها، عادتهای طبقات معینی از جامعه، توصیف مختصات زبان و زیستگاه و همچنین به مختصات جغرافیایی و ناحیهای اشاره میشود. مثلا رمان «کلیدر» دولت آبادی و «قصههای مجید» مرادی کرمانی از نمونههای بسیار خوبِ ادبیات اقلیمی هستند. مثال دیگر، داستان «تنگسیر» صادق چوبک و «داستان یک شهر» احمد محمود است که در آنها به توصیف محل و اقلیم اشاره شده است. در کُل داستانهای اقلیمی به علم مردم شناسی، جامعهشناسی و همچنین تاریخ کمک بسیاری میکند.
جایگاه ادبیات بومی اقلیمی در ادبیات امروز چیست؟ و این مساله چه آسیب و خلأهایی را به همراه داشته است؟
اگر تاریخ هشتاد ساله داستان کوتاه ایرانی را مطالعه کنیم، باید بدون تعصب – و با در نظر گرفتن دلایل بسیاری که الان مجال بحث در مورد آنها نیست- بگوییم ادبیات اقلیمی و همچنین ادبیات روستایی، بومی، محلی و ناحیهای در ادبیات داستانی امروز ایران بسیار کمرنگ شده است؛ که کمرنگ شدنِ این گونه ادبی به عنوان یک منبع معتبر مطالعاتی میتواند صدماتی را به علمِ مردم شناسی، جامعه شناسی و همچنین بخش مطالعاتی تاریخ وارد کند. خودتان تصور کنید، نبود یک منبع مطالعاتی در حوزه مردم شناسی، جامعه شناسی، شهرشناسی، جغرافی و همچنین تاریخ چه آسیبی میتواند به همراه داشته باشد؟!
با توجه به تجربیات شما در انجمن و جایزه داستان سیمرغ و آثار ادبی نویسندگان جوانی که به این انجمن ارسال میشود، نویسندگان جوان تا چه میزان در این حوزه مینویسند؟
همانطور که خدمتتان عرض کردم، جایگاه ادبیات اقلیمی بسیار کم رنگ شده است؛ حتی در بخش منطقهای که ویژه نویسندگان متولد و یا ساکن نیشابور است! این ضعف شامل کل ایران میشود. به همین منظور عزممان را جزم کردیم تا به ادبیات بومی بیشتر بپردازیم. سعی کردیم نویسندگان جوان و حتی حرفهای نیشابور را تشویق کنیم که در داستانهای خود به زندگی روستایی و همچنین شهری نیشابور و نیز به ویژگیهای ادبیات اقلیمی، آداب و رسوم، ناحیهای و محلی بیشتر بپردازند. در یک سال گذشته که از شیوا مقانلو، مجید قیصری، کاوه فولادی نسب، مهیار رشیدیان و انسیه ملکان دعوت کردیم تا در انجمن داستان سیمرغ، کارگاه داستان برگزار کنند؛ دوستان به اهمیتِ استفاده از سرمایه زیست بومی و غنای عرفانی در شهر نیشابور به عنوان منبع الهام برای خلق داستانهای کوتاه و رمان پرداختند؛ به همین منظور تصمیم داریم در آینده مجموعهای از داستانهای کوتاه از نویسندگان جوان نیشابور که به این گونه ادبی پرداخته باشند، منتشر کنیم.
چرا آنطور که باید ادبیات بومی اقلیمی مورد توجه نویسندگان قرار نمیگیرد؟
دلایل مختلفی وجود دارد؛ دلایل تاریخی، اجتماعی، سیاسی، تبلیغاتی، تجربی، روانشناختی، جامعهشناختی و غیره. نمیتوان در چند کلمه به این سوال پاسخ کامل داد، اما مهمترین عامل به اعتقاد من، تغییر شیوه زندگی است. شیوه زندگی مردم به سرعت در حال تغییر است. از اوایل دهه هشتاد که اینترنت آرام آرام وارد زندگی خصوصی مردم شد، تغییر سبک زندگی در تولید آثار ادبی و همچنین سایر شاخههای هنری مانند تئاتر، سینما و تلویزیون محسوس است؛ ولی با این همه، این دلیل موجهی نیست که نویسندگانِ جوان ایرانی به این گونه ادبی توجه نکنند. آموزش و پرورش، وزارت فرهنگ، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، تلویزیون، سینما، تئاتر، رسانه، ناشران و نویسندگان، همگی در رشد و ارتقای این گونه ادبی نقش دارند.
به طور کلی از مهمترین انواع داستان و رمان باید به داستانهای تاریخی، سیاسی، اقلیمی و علمی اشاره کنیم. نگارش و تولید آثار خلاق در این چهار گونه ادبی میتواند در رشد و ارتقای جامعه و کشور کمک کند و همچنین به عنوان منبع مطالعاتی مفیدی محسوب شود. برای توضیح بیشتر میتوانم به رمان «غرور و تعصب» جین استین اشاره کنم. اگر بخواهیم در مورد آداب، رسوم، عادتها، سنتها، تاریخ و آدمهای قرن نوزدهم انگلیس مطالعه کنیم، رمان «غروب و تعصب» میتواند به عنوان یک منبع مطالعاتی به ما کمک کند.
به نظر شما چگونه میتوان نویسندگان را به نگارش و خلق آثار ادبی بومی و اقلیمی علاقهمند کرد؟
همانطور که در دو سه دهه گذشته، آهسته آهسته، اهمیت خلق این گونه ادبی کم رنگ و کم رنگتر شد، نیاز هست برای بازگشت به جایگاه اصلی از امروز برای دو دهه آینده برنامه ریزی کنیم. این برنامه ریزی برای یک بخش و یا یک نهاد تعریف نمیشود. دستگاههای زیادی مانند آموزش و پرورش، وزارت فرهنگ، دانشگاه، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، تلویزیون، سینما، تئاتر، رسانه، ناشران، انجمنها و سازمانهای مردم نهاد در این مسئولیت نقش دارند.
چگونه میتوان از سوژهها و وقایع تاریخی در خلق ادبیات بومی و اقلیمی بهره برد؟
بهترین مثالی که میتوانم بزنم رمان «داستان یک شهر» اثر احمد محمود است که هیچ شخصیت تاریخی در آن وجود ندارد؛ اما داستان حوادث پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، بازداشت و اعدام تعدادی از افسران ارتش را بازگو میکند. در این داستان، نویسنده به مختصات جغرافیایی بومی و ناحیهای یک شهر (بندر لنگه) وفادار است. قهرمانِ داستان، بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ به جرم عضویت در حزب توده به بندر لنگه تبعید میشود. در این داستان، قلمرو و مردمانی که در بندر لنگه زندگی میکنند، به عنوان پایه و شالوده داستان به کار گرفته شده است. به همین دلیل «داستان یک شهر» احمد محمود را میتوان یکی از بهترین نمونههای ادبیات تاریخی، اقلیمی و ناحیهای دانست.
آرمان ملی / چهارشنبه ۷ تیر ۱۴۰۲ / شماره ۱۵۸۵
گفت و گوی خبرگزاری ایبنا با مصطفی بیان، دبیر انجمن داستان سیمرغ نیشابور، به مناسبت سالروز آزادی خرمشهر، روز ملی مقاومت و ایثار.
دبیر انجمن داستان سیمرغ نیشابور گفت: نگارش داستان کوتاه و رمانِ تاریخی و سیاسی به ویژه در حوزۀ ادبیات دفاع مقدس در نیشابور بسیار کم است.
به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا) نیشابور در حوزه ادبیات پایداری از نظر نیروی انسانی دارای وضعیت بسیار مطلوبی است. رمان «گیلو» و داستانهای کوتاه «کوبا نیشکر صادر میکند»، «کیف»، «فصل سوم» و.. تنها برخی از آثار چاپ شده در نیشابور در دهه اخیر با محوریت ادبیات پایداری توسط نویسندگان مختلف است. با مصطفی بیان دبیر انجمن داستان سیمرغ نیشابور به بهانه سوم خرداد، روز آزادسازی خرمشهر و روز مقاومت و پیروزی در این فضا به گفتگو نشستیم.
دبیر انجمن داستان سیمرغ نیشابور با اشاره به ۹ سال سابقه و فعالیت این انجمن گفت: انجمن داستان سیمرغ، در این مدت، علاوهبر برگزاری جلسات منظم هفتگی، کارگاههای داستان، دعوت از نویسندگان سراسر کشور، چاپ سه مجموعه داستان و برگزاری شش دوره جایزه داستان سیمرغ را درکارنامۀ ادبی خود دارد.
مصطفی بیان ادامه داد: امروز به همت «انجمن داستان سیمرغ نیشابور»، شهرستان نیشابور که در گذشته با شعر و شاعری زبانزد بود؛ با «ادبیات داستانی» نیز در جامعه ادبی کشور مطرح شده است. اکثر مجموعه داستانها و رمانهای نویسندگانِ نیشابوری توسط ناشران معتبر کشور منتشر و همچنین در برخی جوایز معتبر ادبی، نامزد و یا برگزیده میشوند. مانند رمانهای «کفتار» و «بغض سرخ» اثر مرتضی فخری که به ترتیب در جوایز ادبی مهرگان و واو حائز رتبه شدند.
این نویسنده تصریح کرد: همچنین مجموعه داستان «آنجا سیگار مفتی میدهند» نوشتۀ فریده ترقی که نامزده جایزۀ ادبی کیومرث و جایزه ادبی مازندران شد و همچنین رمان «فراموشی» اثر جواد پویان که شایسته تقدیر جایزه ادبی مهرگان شناخته شده است.
نویسندگان مرد نیشابور وارد ادبیات پایداری شدند
دبیر انجمن داستان سیمرغ نیشابور با اشاره به فعالیت یک دهۀ گذشته اظهار کرد: در این مدت آثار منتشر شدۀ ادبیات داستانی نیشابور در حوزۀ اجتماعی و سیاسی حضور پُررنگی داشته است. البته نویسندگانِ زن در نیشابور هنوز وارد داستانِ سیاسی و تاریخی نشدهاند و بیشتر در حوزۀ اجتماعی و مذهبی می نویسند، اما نویسندگانِ مرد نیشابور در سالهای اخیر به صورت جدی وارد حوزه ادبیات سیاسی، تاریخی و ادبیات پایداری شدهاند و در این عرصه موفق بودهاند.
بیان اضافه کرد: به طور کل، نگارش داستان کوتاه و رمانِ تاریخی و سیاسی به ویژه در حوزۀ ادبیات دفاع مقدس در نیشابور بسیار بسیار کم و در حد انگشتانِ یک دست است و میتوان گفت در میانگین کلِ آثار منتشر شده در نشریات و یا به شکل کتاب، عدد صفر است.
وی ادامه داد: در طولِ دو سال گذشته تمام تلاشام را کردم و کارگاههای داستاننویسی با حضور مجید قیصری، شیوا مقانلو، محمد حسن شهسواری و همچنین در ۱۵ اردیبهشت امسال، کارگاه داستان با حضور کاوه فولادی نسب، مهیار رشیدیان و انسیه ملکان با موضوع های ادبیات اقلیمی، عرفانی و تاریخی در نیشابور برگزار شد.
مصطفی بیان کرد: یکی از جلسات «انجمن داستان سیمرغ نیشابور» در سال گذشته، همزمان با هفتۀ دفاع مقدس، اختصاص یافت به دعوت از «علی براتی گجوان» و موضوع «ادبیات جنگ» و فرصتی بود تا داستان نویسان جوانِ شهرستان نیشابور، با این نوع ادبی بهتر آشنا شوند.
وی خاطرنشان کرد: در آن جلسه این سوال مطرح شد که «چطور می توان، متولد سال ۷۱ به بعد که جنگ را از نزدیک ندیده و تجربۀ جبهه را ندارد، داستان جنگ بنویسد؟ آیا این ژانر منحصر است به کسانی که جنگ را زیستهاند؟» برگزاری این جلسه امیدوارمان کرد تا در سالهای آینده، داستانهایی از این نوع، از نویسندگان شهرمان منتشر شود.خودم به عنوان یک نویسندۀ جوان، علاقه مند بودم داستانی دربارۀ ایران دوستی، شجاعت و ایثار یکی از شهدای دفاع مقدس شهرم بنویسم.
بیان ادامه داد: به همین دلیل نوروز سال گذشته تماسی با آقای عیسی نوکاریزی، مسئول کانون بسیج هنرمندان شهرستان نیشابور گرفتم و از ایشان راهنمایی خواستم تا یکی از شهدای نیشابور را به من معرفی کند. ایشان خلبان شهید عزیزالله جعفری را به من معرفی کردند.
زندگی شهید جعفری قابلیت تبدیل شدن به رمان دارد
وی با بیان اینکه نام و چهرۀ این شهید بزرگوار را سالها در یکی از خیابان های اصلی شهر نیشابور دیده بودم و هفتهای یکبار از آن خیابان و از کنار تابلوی شهید گذر میکردم بدونِ آنکه دقتی به نام و صاحبِ آن خیابان داشته باشم، افزود: معرفی این شهید از سوی جناب نوکاریزی باعث شد تا از بهار سال ۱۴۰۱ به طور جدی وارد تحقیق و پژوهش دربارۀ این شهید بزرگوار بشوم هرچند اطلاعاتی که به دست آوردم از خارج از شهر نیشابور بوده و متاسفانه همکاری از سوی همشهریان نداشتهام در بررسی و پژوهشهایم به نکاتی درخشان و پُررنگ در زندگی کوتاه شهید خلبان عزیزالله جعفری رسیدم که قابلیت تبدیل شدن به یک داستان بلند و رمان دارد.
دبیر انجمن داستان سیمرغ نیشابور با اشاره به زندگی شهید خلبان عزیزالله جعفری خاطرنشان کرد: این شهید والا مقام با داشتنِ روحیه ارتشی و نظامی، هنرمند نقاش بودند و دورۀ آمورش نقاشی و مینیاتوری را در رامسر گذراندند. وی فارغ التحصیل نیروی هوایی ارتش بودند و در سال ۱۳۵۴ برای دورۀ خلبانی به آمریکا اعزام میشود. وی اولین نفری بود که با «جت اف پنج» پرواز کرد. شهید عزیزالله جعفری در هفتۀ دوم آغاز جنگ، در تاریخ ۹ مهر ماه سال ۱۳۵۹ در سن ۲۸ سالگی در حین نبرد با دشمن به درجۀ رفیع شهادت نائل شد.
وی اضافه کرد: ایران دوستی، غیرت، شجاعت، رشادت و همچنین خوی جوانمردی در وجود شهید خلبان عزیزالله جعفری، همگی باعث شد که شروع به نگارش داستان بلندی دربارۀ این شهید بکنم که امیدوارم مراحل چاپ کتاب به خوبی پیش برود.
منبع: خبرگزاری ایبنا
چهارشنبه ۳ خرداد ۱۴۰۲
در گفتوگوی مرتضی فخری، مجید نصرآبادی و مصطفی بیان طرح شد:
ممیزی مانع نوشتن صاحبان رویاهای اصیل نخواهد شد
متولد سال ۱۳۵۱ در نیشابور است. برخی از آثار این نویسنده همشهری، برگزیده جایزه ادبی «واو» و یا نامزد جایزه مهرگان شدهاست. «دشت سوخته» رمان برگزیدهی جشنوارهی بانوی فرهنگ، «بغض سرخ» شایستهی تقدیر در جایزهی ادبیات متفاوت «واو»، «حوریه» نامزد نهایی جایزهی جلال آلاحمد و جایزهی کتاب سال جمهوری اسلامی ایران.
مجید نصرآبادی – پژوهشگر فلسفه و مدرس داستاننویسی – و مصطفی بیان – دبیر انجمن داستان سیمرغ – در کنار مرتضی فخری مهمان آفتاب صبح نیشابور شدند. خوانش این مصاحبه هم برای اهالی ادبیات داستانی و هم برای جویندگان فرهنگ عامه تاملبرانگیز خواهد بود.
متن کامل این گفت و گو در شمارۀ نوروز ۱۴۰۲ نشریه «آفتاب صبح نیشابور بخوانید» به چاپ رسیده است:
در شروع میخواهم بدانم کدام پیرنگها در زندگی مرتضی فخری بود که او را به نویسنده متفاوت ادبیات داستانی بدل کرد؟
فخری: شاید بزرگترین شانس زندگی من مادری بود که در «مهبوط» به آن پرداختم. سرگذشت خودم در «مهبوط» است. هر شب ما را دور خودش جمع میکرد و افسانهای میگفت. این علاقه از همان زمان شکل گرفت. کودکی من همراه کار بود و نمراتم همیشه زیر ۱۰٫ از مدرسه که میآمدم نانها را میبردم و میفروختم تا نان دیگر اعضای خانواده فراهم شود. در «کفتار»، «برادران تاریکی» و … زندگی خودم دیده میشود. برادرم کتابهای علی شریعتی را داشت. پنجم دبستان بودم که «حسین وارث آدم» شریعتی را خواندم و طبق ضرباهنگ کلماتش انشا نوشتم. روزی که آن را خواندم آقای سلیمانی – معلم انشا- گفت: «بچهها این بچه را ببینید! حتما نویسنده بزرگی میشود!» این اولین ۲۰ زندگی من بود و تا مدتها به آن نگاه میکردم. از آن سال تا دیپلم نیمساعت زنگ انشا مال من بود. مادرم موقع کنکور در حال پختن نان در تنور و در حالی که دستهایش از آتش گدازان تنور سرخ بود، گفت: «مرتضی اگر دانشگاه قبول نشی ازت راضی نیستم!» رتبه ۱۲۰ آن سال را به دست آوردم و رشته تاریخ را انتخاب کردم. از این روستا به روستای دیگر میرفتم و با ضبط صوتی افسانهها را ثبت میکردم. نوجوان بودم که سه ماه رفتم کار کردم تا بتوانم دوره «کلیدر» محمود دولتآبادی را به قیمت ۹۰۰ تومان تهیه کنم. تفریح دیگرم این بود که خیابان سعدی مشهد را پیاده میرفتم و در رویای خودم با ماشینهای تایپ بُرادرِ پشت ویترینها کار میکردم. همه اینها به مادرم و معلم سال پنجم دبستانم برمیگردد. من زمانی پول ژتون دانشگاه خودم را نداشتم و ژتون فراموشی میگرفتم. مادرم کفش نو برای دانشگاه خرید و در اردوی نوورودیها کفشهایم را دزدیدند. نشستم و گریه کردم چون کفش نداشتم. با این همه سختی درس خواندم و بعد از پلههای آموزش و پرورش که بالا میرفتم تا معلم تاریخ شوم – بهعلت شهادت برادرم سهمیه جذب داشتم – از همان جا برگشتم و مسیر دیگری را آغاز کردم. الان هنوز هم دیوانگی دارم. شبها اتاق جدایی دارم و گاهی تا خروسخوان سحر مشغول نوشتن میشوم. رسیدن مهم نیست بلکه لذت بردن از مسیر برای من مهم است. من چهار رفیق داشتم که از دست رفتند و خدا برای من فرصتی را فراهم کرد که بتوانم زندگی متفاوتی داشتهباشم. این فرصت را باید قدر بدانم. سه بار نزدیک بود کار دست خودم بدهم و چنان غرق ضبط صدای خودم بودم که در چاله افتادم. رمان «بغض صبح» که چاپ شد و قابل تحسین شناخته شد، خانمی یک روز پشت در خانهام بود. او با همسرش مهمان خانه من شدند. خانم افراز خودش ناشر بود. آمده بود تا با نویسندهای شهرستانی کار کند. «حوریه» که به دست نشر او چاپ شد، توقیف شد. من کتابم که چاپ میشود، [متن آن را] فراموش میکنم.
نصرآبادی: یونانیها اصطلاحی بهنام اکستازه دارند. قرص اکستازی هم کاربردی از همین اصطلاح است. مفهومش این است که در بیرون خویش ایستادهای. هر انسانی تصویری دارد که بیرون خودش ایستاده است. هایدگر معتقد است که انسانها اکستازههای زمان حال، گذشته و آینده دارند. وقتی معلمی چنان تصویری به شما دادهاست، تصویر بیرون از مرتضای پنجم ابتدایی را ارائه میکند. آن تصویر همپای عناصر دیگر زندگی شما پررنگتر میشود. شما هم رویایی را در سرت میپرورانی. این درباره بسیاری انسانهایی که بهطور اصیل با زندگی خود روبرو میشوند صادق است. از «لیلای پاییز» – اولین اثر نویسنده- تا به امروز پیگیر کارهای او بودهام. این نویسنده دغدغههای انتقادی نسبت به انسان، دین، جامعه و فرهنگ دارد. سعی میکند در آثارش نیز این نگاه را از دست ندهد. داستان، سرگذشت زندگی انسانهاست. نویسنده معاصر که سرگذشت انسان امروزی را روایت میکند، دغدغه متفاوتی با نویسنده گذشته دارد. نویسنده امروز بیشتر روایتگر تصویر زندگی انسانهایی است که روزمره و عادی هستند. داستان کوتاه به تعبیری داستان زندگی آدمهای حاشیهنشین است. نویسندهای که دغدغه اجتماعی دارد و مسائل روز را میبیند، میخواهد از این پروتوتیپها(به انگلیسی: Prototype به معنای پیشنمونه) برای شخصیت داستان خودش بهره ببرد و سراغ آدمهای حاشیه یا پیرامونی میرود. برخلاف حکومتهای توتالیتر که دوست ندارند چنین انسانهایی نمود پیدا کنند، این آدمها در داستانهای امروزی دیده میشوند. در تمام دنیا و نه فقط در یک کشور بیشترین زندانیان عقیدتی را نویسندگان تشکیل میدهند زیرا نگاه انتقادی به جامعه دارند و صدای انسانهای دیدهنشده و فراموششده را روایت میکنند. مرتضی فخری تا امروز در طراحی شخصیتهای داستان خود نگاه انتقادی داشتهاست. طبعا قدرتمندان هم تاب نمیآورند و تیغ سانسور چنین آثاری را نابود میکند اما نویسندهای که تصویر اکستازه خودش چنان قدرتمند است که به راحتی پاک نمیشود و رویای اصیلی دارد و روزمره نیست هیچ گاه هیچ تیغ سانسوری نمیتواند او را از نوشتن باز دارد. اینها راهی را خواهند یافت که آثار خود را به دست مخاطب برسانند. طی چند دهه اخیر برخی نویسندگان در فضای بسته جامعه آثار خود را که برای مخاطب ایرانی نوشتهاند در فرصتی و جایی دیگر چاپ میکنند ولی باز هم به دست خواننده میرسد. آدم فکر میکند در زمانی که دسترسی به ارتباطات بیشتر شده است، چرا ممیزها توجه ندارند که اثر بالاخره به مخاطب خواهد رسید پس بگذاریم اثر با کمترین هزینه برای حاکمیت و نویسنده به دست مخاطب برسد. در زمانهای که سرانه مطالعه کاهش پیدا کرده است، حاکمیتی که سعی در کنترل همه چیز دارد مردم را از گمراه شدن یا خودکشی کردن در اثر خواندن آثار متفاوت میترساند. هنوز آمار دقیقی درباره این ادعاها داده نشده است چون در حقیقت آماری وجود ندارد. زیرا اقدام به خودکشی ریشه در عوامل مختلفی دارد. کتابی به نام «هنر مردن» [نوشته پل موران نویسنده فرانسوی] در فرانسه چاپ شد که آثاری ]با درونمایه غم] را در دوره رمانتیسیسم بررسی کرد و اثبات کرد بسیاری خوانندگان آن دوره عمری طولانی داشتند و دست به خودکشی نزدند. میتوان رصد کرد که در خانه فلان کس که خودکشی کرد فلان کتاب هم بود و اینها را به هم ربط داد ولی عوامل دیگری هم باید در چنین انگیزهای موثر باشد. مرتضی فخری در آثار متاخر خود به نقد دین و جامعه پرداخته است. تکنیک نویسنده عیان کردن همسانی رخدادها است. روایتهای کهن در قالب اسطوره و افسانه از چنان پتانسیلی برخوردارند که به زعم برخی تاریخ تکرار میشود. ایده تکرار تاریخ که بر آن نقد وارد است به معنی تکرار روایتهاست. اگر افسانهای اتفاقی را بیان کرد که مابازای تاریخی در آینده داشت، میتوان از همسانی رخدادها برای آن استفاده کرد. افسانههای تاریخی به صورتی خلاقانه مبتنی بر افسانههای انباشته در ذهن خود نویسنده است. ظرفیتهای بومی یک منطقه میتواند در یک اثر به کار رود و این کار را نویسنده به خوبی برعهده گرفته است. نظام سلطه در بسیاری کشورهای جهان سعی در ساکت کردن صداهای منتقد دارد ولی این صداها راه خود را پیدا خواهند کرد. به خوبی شاهد هستم که مرتضی فخری از زیر سیطره سلطه گام به گام با طراحی شخصیتها و پیرنگهای داستانی خودش را آزاد میکند. او آگاهی غیررسمی جامعه را که در تریبون رسمی اعلام نمیشود عیان میکند. حتی گاهی کاراکترهایی را که در چنین سیطرهای رشد کردهاند هم نشان میدهد. اینها هموزن هم در این آثار پیش میروند. نویسنده سعی میکند جانبگیری نداشته باشد و از انگ زدن دوری میکند و بستری فراهم میکند که کاراکترها خودشان رشد و خود را عیان میکنند. قضاوت را به خواننده میسپارد. من آرزو میکنم روزی برسد که آثار نویسنده در همین سرزمین به چاپ برسد بیهیچ حب و بغض و کینهای.
بیان: استاد علیاصغر شیرزاده میگوید نویسندهای ثروتمند است که تخیل قوی دارد. مرتضی فخری افزون بر تخیل قوی دو سرمایه دیگر هم دارد؛ افسانه و تاریخ. مجید قیصری و محمدحسن شهسواری – دو مدرس داستاننویسی – در این شهر گفتند که نیشابور از نظر داشتن سرمایه افسانه و تاریخ بسیار غنی است. نیشابور عطار را دارد که با روایت دو هزار قصه بنا به ارزیابی مهدی محبتی – نویسنده و پژوهشگر ادبیات فارسی و استاد تمام دانشگاه زنجان- در صدر ادبیات داستانی کلاسیک ایران است*. زندهیاد علی نجفی دو جلد از پژوهش افسانههای خراسان را به نیشابور اختصاص داد و در این راستا کوشید اما امروز نسخهای از آن کتاب در دسترس نیست. اکنون هم بخشی از دانشنامه نیشابور به افسانهها اختصاص دارد که میتواند کمککار نویسندگان جوان باشد. «سیگاو»، «کفتار»، «برادران تاریکی» و «نصوح سیاه» را خواندهام و ذهن پرسشگر نویسنده را ستایش میکنم. سیما رحمتی هم به تازگی اثر جدیدش را در انتشارات انار کانادا چاپ کرد. این یعنی نویسندگان تصمیم گرفتهاند از زیر تیغ ممیزی خارج شوند.
فخری: من تشکری ویژه از اداره ممیزی دارم. دستشان درد نکند. انتشار «سیگاو» در ۲۸ اسفند ۱۳۹۳ بود. معاون وقت ارشاد همان شب عید تماس گرفت که «چند جلد کتاب را چاپ کردهاید، ما خریداریم!» من تعجب کردم و ناشر هم نگران شد. همان شب ماشین فرستادند و همه کتابها را بردند. بعد ۱۰ روز هم نامه توقیف کتاب آمد. خیلی ناراحت بودم. همسرم میگفت آنها خواستند تو عصبانی شوی و ننویسی و تو چرا به دام بیفتی و ننویسی؟! دیدم راست میگوید و راه نوشتن را ادامه دادم.
بیان: من حرفی را به خانم نجمه باغیشنی –نویسنده و مترجم – زدم که جواب پرتاملی دریافت کردم. حرفم این بود حیف که آثار برخی داستاننویسان در ایران چاپ نمیشود. ایشان گفت «بوف کور» صادق هدایت در هندوستان در ۵۰ نسخه چاپ شد ولی امروز بعد چند دهه هنوز هم این اثر چاپ میشود. این اثر هنوز مبنای رسالههاست. نویسنده باید بنویسد و مهم نیست کجا چاپ شود. بالاخره دیده خواهد شد. ذهن پرسشگر، افسانه و تاریخ سه پازل موثر در آثار شماست. «برادران تاریکی» هفت داستان بههمپیوستهاست و اولین کاری از نویسنده است که داستان پیوسته دارد. «نصوح سیاه» اشارهای به فیلم «توبه نصوح» محسن مخملباف دارد. شخصیت قصابی که بعد انقلاب اسلامی خود را در حال تحول میدید و رفتار دیگری داشت و وقتی خودش گرفتار مخمصه میشود انزوا را از نزدیک احساس میکند چون همه او را با انگشت نشان میدهند. افسانههای نیشابور و تاریخ و نقد تند سیاسی – اجتماعی در آثار نویسنده پررنگ است. نویسنده خود فردی مذهبی و معتقد به دین است. او در عین حال بسیار وطنخواه نیز هست. نویسنده برخلاف برخی نویسندگان که مذهب و وطن را قربانی هم میکنند، دلبسته میهن و دین است. امیدوارم روزی پایاننامه دانشجویان ادبیات بررسی آثار او باشد. سوال من از نویسنده این است که دو نیروی اجتماعی با دو دیدگاه متفاوت روبروی هم هستند. یکی میخواهد جلو برود و دیگری میخواهد به عقب برگردد، رویارویی این دو نیروی اجتماعی چه نتیجهای خواهد داشت؟
فخری: ما هنوز ابتدای دوران رنسانس اروپا را پشت سر میگذاریم. اروپا چهارصد سال طول کشید تا این دوره را طی کند. نظریه عصبیت ابنخلدون** در این مورد هم به نظر من کاربرد دارد. هر دورهای از نخبگان سیصد تا چهارصد سال طول میکشد و با رویش عصبیتی جدید عصبیت پیشین کنار زده خواهد شد. البته دگرگونی اجتماعی در گذشته این چنین برقآسا نبود و ابن سینا برای پیدا کردن شرح مابعد الطبیعه ارسطو چهل سال دنبال گشت و اکنون شما در چند دقیقه آن را پیدا میکنید. بنابراین پیشرفت بشر خودش عامل تسریع در روند تحولات تاریخی است. من فکر میکنم این تحول رخ خواهد داد و این جبر تاریخ است. مگر اینکه ابزار قهری که آن هم پایدار نیست و در نهایت شیوه اصلاح از درون را به تعبیر حضرت امیر -علیه السلام- در پیش بگیرند. من در رمان «مردم رنج» پیشبینی کردم که خشم را در خیابانها خواهیم دید. رمان تازهام بهنام «بنبست کوچه چهارده معصوم» درباره وضعیت کنونی است. داستان تایپیستی هست که با دستان لاغر و نحیفش افسانه کاوه دستآتشین را تکرار میکند. اگر من نویسنده از جامعه خودم متاثر نشوم به چه دردی میخورم. ما همه از مردم خود اثر میگیریم. من باور دارم که در این جامعه تار و پود زندگی مردم با مذهب عجین شدهاست. من آینهای در دست دارم که وضعیت جامعه را در آن میتوان دید. اگر تصویر این آینه زشت است، من نویسنده چه تقصیری دارم؟! ریشه اصلی این آشفتگی در نگاهی است که به مذهب بهعنوان نهاد موثر فرهنگی جامعه داریم.
خواجوئی: پرداختن به عناصر فرهنگ عامه در آثار شما نقش پررنگی دارد. فولکلور خراسان و نیشابور در میان کارهای شما بسیار رخنمایی میکند. این گنجینه ریشه در آموختهها از مادر دارد؟
فخری: از مادرم بسیار یاد گرفتهام ولی سالها از این روستا به روستای دیگر میرفتم تا افسانهها را گردآوری کنم. یادم نمیرود یک روز افسانهای را از عمه لیلایی در روستایی شنیدم که دختران در چشم دیو شنا میکردند و اینگونه ناپدید میشدند. همانجا این ایده را به ذهن سپردم. من یک روستازاده بودم که در نهایت میتوانستم قالیباف شوم ولی با هزینه کشورم درس خواندم و دانشگاه رفتم. چرا غرب پیش رفت؟ چون حتی یک دستور آشپزی را از هزار سال پیش دارند ولی ما از سر اتفاق آثار مولوی را داریم و ممکن بود همان هم از بین برود. هر دوره که کسی برآمد آثار گذشتگان را نابود کرد. رضاخان مزار شهدای چالدران را اصطبل کرد که بگوید من هستم و بس. من فکر میکنم باید این فرهنگ عامه را برای آیندگان ثبت و ضبط کنیم.
خواجوئی: به صیرورت فکری شما میرسیم. مرتضی فخری امروز با نویسنده رمان «لیلای پاییز» چقدر فرق دارد؟ گفتید که اثرم را که نوشتم از آن عبور میکنم…
فخری: ۱۸۰ درجه فرق دارم چون مثل آب روان تغییر میکنیم. من امروز از «شمارش معکوس« و «لیلای پاییز» خیلی در یاد ندارم…
بیان: من «سیگاو» را خواندم. مشخص است که از آن زمان تاکنون صریحتر شدهاید. این نقد را دارم که شخصیت منفی داستانهای شما بخشی از عنوانهای رسمی یا مذهبی هست. چرا سعدیوار کار نمیکنید؟ چرا رندی نمیکنید؟ چرا اینقدر خشم و ناراحتی از طرف مقابل خود دارید؟ چرا استعاره و تمثیل را به کار نمیبرید؟ یوسا نویسندهای است که آثارش ممنوع نمیشود اما مینویسد. چرا این شیوه را در پیش نمیگیرید؟
فخری: گاه این خشم به قول حضرت علی در نهجالبلاغه شبیه به یک شقشقیه بیرون میریزد…
نصرآبادی: گاهی منتقدان انتظارات خود را بر نویسنده یا اثر بار میکنند. شما فهم خاصی از داستان و ادبیات دارید و من فهمی دیگر دارم. اگر بنا باشد که نویسنده همیشه به انتظارات مخاطب و منتقد بها بدهد اصالت کاری خود را از دست میدهد. پسندیده این هست که بگذاریم نویسنده خودش مسیر خود را پیدا کند. جهان فکری نویسنده با من سنخیتی ندارد ولی تجلی جهان فکری او را در آثارش میبینم. ارادت مرتضی فخری به روشنفکری دینی از نوع شریعتی در آثار او روشن است. مختصات فکری وی چنین است. اثر این نویسنده آینه تمامنمای فکر اوست و میبینیم که سال به سال در حال دگرگونی است.
فخری: اربعین امسال فرصتی شد که تجربه سفر کربلا را پیدا کردم. همسرم به من لطف زیادی دارد و دوره شش جلدی «مردم رنج» را خواند و دیدم که متاثر شده بود. همپای او سفر کربلا رفتم. امسال با چهار میلیون نفر دیگر عازم عتبات عالیات در عراق شدم. موقعی که وارد کربلا شدیم دما هوای به ۵۱ درجه رسیده بود. آدرسی را که داشتیم پیدا نکردیم. فرزند همسفر ما در حال خوندماغ بود. بیرون رفتم و هتلی را پیدا کردم و به متصدی ایرانی آن گفتم با هر قیمتی باشد هتل را برای خانوادهام رزرو میکنم. طرف گفت: «ایرادی ندارد و نیازی به هزینه اضافه نیست. بروید خانواده خود را بیاورید.» من با شوق برگشتم که خانواده خودم و خانواده همسفرم را به هتل ببرم. من خوشحال بودم ولی همسفر دیگرمان گفت: «ثواب سفر ما را کم کردی!» این حرف او توجیهکننده تمام تاریخ ماست. طرفه اینکه بارها شاهد رفتار نامتعارف اینان بودهام. علی شریعتی درست میگفت که اهرام ثلاثه را با اجبار نساختند بلکه با قصد قربت ساختند. وصیت میکردند که اگر مردیم ما را لابلای هرمها دفن کنید. من اگر چنین تصویری را ننویسم که بنویسد!
بیان: تجربه زیسته چگونه در آثار نویسندگان جوان میتواند بروز یابد؟
فخری: باید سه بار پیاده به مشهد بروی تا داستان بنویسی. مادری را دیدم که فرزند هشت سالهاش را اجبار میکرد که پیاده از نیشابور تا مشهد به زیارت برود و این را در اثرم بروز دادم. چارلی چاپلین در متن عصر فنآوری بود که توانست «عصر جدید» را بسازد[نقدی به صنعتیشدن].
نصرآبادی: مارکز را وسط دریا روی عرشه کشتی دیدند و پرسیدند اینجا چه میکنی که گفت در حال نوشتن داستانم هستم.
بیان: امسال دو حادثه بسیار ناراحتم کرد. حادثه اول شب ۳۱ شهریور بود. آن شب در دومین شب پس از اعتراضها در نیشابور شاهد حضور چوبدارها در خیابانها بودم. دیدن تصویر حضور این افراد با چوب در خیابان در روزی که سالروز آغاز دفاع ملی ما در برابر عراق بود برایم خیلی غریب مینمود. با خودم گفتم روزی به فرزندم خواهم گفت چه دوران دشواری را دیدیم. شش کماندوی ارتش روزی برای پایین آوردن پیکر یک دختر ایرانی شهید میشوند و امروز! حادثه دوم هم شبی بود که دیدم مردم در بولوار فضل از گل زدن آمریکا خوشحال بودند. به پهنای صورتم در این دو اتفاق اشک ریختم. جامعهای که کتابخوان نیست چه سرنوشتی خواهد داشت؟!
فخری: در عصر صفوی جنگ چالدران را داریم که به فتوای علمای ما از تفنگ و توپ استفاده نشد چون آن را سلاح غیرمتعارف و حرام ارزیابی کردند. کشته فراوان دادیم اما نگذاشتیم تبریز سقوط کند. چه شد که دویست سال بعد ۱۳ هزار نیروی افغان اصفهان را ۹ ماه محاصره و تصرف کردند و قزوین و تبریز هم سکوت! مورخان میگویند هر وقت مردم در کشوری بگویند دیگی که برای ما نمیجوشد سر سگ در آن بجوشد، کار سخت خواهد شد. اهمیت کار ما در همین است که سه هزار سال اختناق داشتیم و کسی جرات نمیکرد نقد عریانی از بیعدالتی بکند. [عقلای مجانین] را درست میکردند تا از زبان آنها بنویسند. اما ما امروز مینویسیم. علامه جعفری میگفت شما وظیفه خود را انجام دهید و بیاندازید توی دل تاریخ…
بیان: چرا چنین میشود؟
فخری: بیماری جوامع استبدادزده این است که دچار خودتخریبی میشوند.
بیان: این جمله را از شما بارها شنیدهام که بیاندازید توی دل تاریخ. سوال من این است که جامعهای که کتابخوان نیست و فقط حرف تلویزیون خارج کشور را باور دارد چه سرنوشتی دارد و ما چه وظیفهای داریم؟
نصرآبادی: مثال «بوف کور» هدایت یا «چنین گفت زرتشت» نیچه جواب خودتان است. نیچه هم آن کتاب را در ۵۰ نسخه چاپ کرد. پاسخ آقای فخری هم دقیق است. ما کار خود را انجام میدهیم. در زمانی ممکن است که اقبال خوانندگان همراه نباشد ولی این نویسنده تجربه زیستهای از سفر مشهد یا کربلا دارد که در آینده دستمایه تحقیقات خواهد شد. در زمانه صادق هدایت بسیاری لکاتهها، خنزرپنزریها یا حاجیآقاها بودند و هدایت به اینها جان دادهاست. این دستمریزاد را به مرتضی فخری هم باید گفت که اثرش فردای تاریخ منبع ارجاع میشود. هرچند که امروز این اثر مخاطب وسیعی نداشته باشد ولی این تصویر واضح امروزی برای ما که حتی شاید به ذهنمان نرسد آن را بنویسیم چون خیلی واضح است به قلم نویسنده مکتوب و به آینده پرتاب میشود. ما با نوشتن سنت و تاریخ را به آینده پرتاب میکنیم. میدانیم که یک منبع غنی از روایتها و اتفاقهای ممکن را برای آیندگان به ارث خواهیم گذاشت.
خواجوئی: خودتان اکنون که به خود نظر دارید چه تصویری از خود برونایستاده آینده خویش دارید؟
فخری: من فقط دنبال رسیدن به آن گمشده هستم تا «عجب» را از خداوند بشنوم.
بیان: سوال آخر من این است که جوایز ادبی نظیر جایزه داستان کوتاه سیمرغ چه نقشی در رشد ادبیات داستانی دارد؟
فخری: صد در صد انگیزه میدهد. شما باید قدر کار خود را بدانید. شما با این انجمن باید بمانید. بعدها معلوم میشود کارتان چه تاثیر بزرگی خواهد داشت. معجزه پیامبر اسلام به تعبیر علامه جعفری تربیت آدمهایی کمتر از یک دست بود. یک نفر از این انجمن شما قد برافرازد برای همه ما بس است. یک روز به مدیر یک مجموعه بهزیستی گفتم یک نفر از این بچهها پزشکی شود که جانها را نجات میدهد برای شما کافی است. من میخواهم اعتماد به نفس داشته باشید و جلو بروید. خواستند مرا مایوس و خانهنشین کنند ولی ادامه دادم. شما هم ادامه بدهید.
پینوشت:
* «در سرایش ۱۰ هزار قصه در ادبیات فارسی ما، عطار با نزدیک به ۲۰۰۰ قصه مقام نخست را دارد و سپس جامی در مقام دوم است. مولانا نیز در مثنوی معنوی ۳۳۰ قصه دارد.» مصاحبه مهدی محبتی با خبرگزاری ایبنا – دوشنبه ۲۴ بهمن ۱۴۰۱٫ **ابن خلدون «عصبیت» را پیوند انسجام بین انسانها در یک اجتماع گروهساز توصیف میکند. این پیوند در هر سطحی از تمدن وجود دارد، از اجتماع عشایری گرفته تا دولتها و امپراتوریها. میزان «عصبیت» در مرحله عشایری قویترین است ولی با پیشرفت تمدن کاهش مییابد. با کاهش این امر، «عصبیت» دیگری ممکن است جای آن را بگیرد؛ بنابراین، تمدنها ظهور و سقوط میکنند و تاریخ این چرخهها را همانطور که در حال انجام هستند توصیف میکند. (بسام طیبی: ناسیونالیسم عربی، ۱۹۹۷، ص ۱۳۹.)
اگر توانایی داستانسرایی نداشتیم، نسل بشر منقرض شده بود
منتشر شده در سایت کافه داستان / ۲۶ تیر ۱۴۰۱
مصطفی بیان
متولد ۱۵ آذر ۱۳۶۰ در تهران و فارغ التحصیل کارشناسی ارتباطات (روزنامهنگاری) و کارشناسی ارشد ایرانشناسی است. پدرش اهل نیشابور بود؛ و مادربزرگش اگرچه تازه بعد از ازدواج به نیشابور سفر کرد، اما چنان به این شهر و مردمش علاقه داشت که انگار خود، اهل نیشابور بود.
«فرناز شهیدثالث»، فعالیت مطبوعاتی را به صورت رسمی از سال ۱۳۷۸ با هفته نامه «سروش هفتگی»، روزنامه «شرق» و سایت خبری «خانه هنرمندان ایران» آغاز و از سال ۱۳۸۵ به عنوان نویسنده و سردبیر در رادیو و تلویزیون شروع به کار کرد.
او داستان نویسی را به طور مستمر و جدی با شرکت در کارگاه های داستان نویسی اساتیدی مانند محمد چرمشیر، حمید امجد، محمدحسن شهسواری، سعید عقیقی و مجید قیصری آغاز کرد.
اولین کتابش با عنوان «برای آسمان» در سال ۱۳۹۳ توسط نشر مایا منتشر شد. یکی از تک داستان های او با عنوان «من درنای سیبری را خوردهام» در مجموعه داستان گروهی با عنوان «ویلای کاکایی ها» به انتخاب محمدرضا بایرامی در سال ۱۳۹۶ توسط انتشارات شهرستان ادب به چاپ رسید.
جدیدترین رمانش با عنوان «محرمانه میلان» در زمستان ۱۳۹۹ توسط انتشارات شهرستان ادب وارد بازار کتاب شد. این رمان، روایتی جذاب از دل مهاجرت است. روایتی از مهاجرینی بیسرزمین که به هر کجا دست دراز کنند، جایی برای زندگی آنان نیست. در این رمان به مفاهیمی چون نگاه جهانِ غرب به شرق و ماهیت تروریسم پرداخته شده است.
به همت «انجمن داستان سیمرغ نیشابور»، کارگاه دو روزه با عنوان «ویرایش متن؛ ویرایش به عنوان وسیله ارتباط با مخاطب»، پنجشنبه ۲۶ و جمعه ۲۷ خرداد ماه در «خانه داستان سیمرغ» برگزار شد.
آنچه میخوانید گفتوگویی است با این نویسنده جوان و موفق کشورمان دربارۀ جهان داستانی اش.
رمان «محرمانه میلان» روایتی است جذاب از کشور ایتالیا. روایتی که ما را قدم به قدم از آرامگاه خیام نیشابور تا افغانستان و ترکیه و بعد هم ایتالیا می کشاند و خواننده طعم آوارگی و غربت را میچشد. داستان با یک انفجار تروریستی آغاز می شود و شخصیت اصلی داستان که دارای تابعیتی غیراروپایی است متهم می شود! چه چیز شما را به نوشتن داستان «محرمانه میلان» سوق داد؟ (در مورد این رمان صحبت کنید و توضیح بدهید این داستان از کجا شروع شد و چه شد به سراغ این موضوع رفتید؟)
اول اینکه امیدوارم برای مخاطب رمان، جذاب باشد.
فکر میکنم همه ما به شکلی با موضوع مهاجرت درگیر باشیم. یا خودمان مهاجرت کردهایم، یا قصد مهاجرت داریم، یا یکی از نزدیکانمان مهاجرت کرده، یا اگر تصمیم داریم مهاجرت نکنیم، دیگران برایشان سؤال است که «پس تو چرا نمیروی؟»
از طرف دیگر موقعیت جغرافیایی ما در تعیین ارتباط ما با مردم دیگر کشورها تأثیرگذار است. شاید مرزها مهمتر از انسانها شده باشند. بخشی از تنشهای فرهنگی امروز دنیا به همین مرزها و تبلیغات سیاسی برمیگردد. همه اینها در ذهنم بود و مسائل دیگری، که کمکم تبدیل شد به طرح رمان محرمانه میلان.
آیا تجربه زیستی در ایتالیا داشتید؟ زیرا خواننده به راحتی میتواند هر لحظه بودن در کشور ایتالیا، شهر میلان، خیابان ها، آدم ها را ببیند و درک کند.
مدت کوتاهی در ایتالیا درس خواندهام. رشته ارتباطات میان فرهنگی و مولتیمدیا. دانشگاه پاویا.
من به تجربه زیسته و ارتباط آن با داستاننویسی از دو وجه نگاه میکنم. یکی اینکه نویسنده هم مثل هر آدم دیگری (شاید کمی بیشتر و آگاهانهتر) تلاش میکند که زندگی را تا جایی که میتواند زندگی کند. انبانش را پر کند. اما همه داستان به تجربه زیسته برنمیگردد. همین محرمانه میلان را مثال میزنم که روایت یک بمبگذاری تروریستی است و فرار یک عکاس مُد که متهم است. من اگر بخواهم تنها به تجربه زیستهام تکیه کنم، فکر نوشتن این رمان را هم نباید بکنم. یا مثلاً هیچ داستان فانتزی یا علمی تخیلی یا بخش عمدهای از داستانهای جنایی نوشته نمیشدند. اما از طرف دیگر، فکر میکنم حتی در دورترین و غریبترین داستانها هم نویسنده – دستکم بخشی از جان نویسنده – حاضر است. وگرنه داستان به جان مخاطب نمینشیند.
به نظر شما فرم و محتوا چقدر به هم مرتبط هستند؟
خوشبختانه اندیشمندان و متخصصات هنر دربارهی این موضوع زیاد صحبت کردهاند. من طرفدار نظریهای هستم که فرم و محتوا را از هم جدا نمیداند.
وقتی شروع میکنید به نوشتن داستان یا رمان، از ایده تا در نهایت پایان، چه پروسهای را طی میکنید؟
هر رمان یا داستانی برای من یک دنیای متفاوت است. پس نمیتوانم دربارهی جزئیات حرف بزنم. اما غالباً این طوری است که یک موضوع یا مضمون یا تصویر یا جملهای مدتها در ذهنم خیس میخورد، شاید حتی سالها. و بعد طرح اولیهی داستان خودش را نشان میدهد. در مورد خودم ماجرا این است که اگر طرح یک رمان یا داستان را با جزئیات دقیق بنویسم دیگر سراغ نوشتن رمان نخواهم رفت. انگار ذهنم کار را تمامشده تلقی میکند. اما یک طرح کلی از رمان مینویسم. شروع و پایان و مسیر کلی داستان، همچنین شخصیتها. البته آمادهی تغییر و تحولات اساسی در طول دورهی نوشتن هستم. برای من ماجراجویی عنصر بسیار مهمی است، چه برای لذت بردن از خواندن و چه نوشتن. بنابراین به خودم اجازهی ماجراجویی میدهم. مثلاً در مورد محرمانهی میلان، میتوانم بگویم بیشتر از پانزده سال قبل از نوشتن، به موضوع مهاجرت فکر میکردم. البته طرح داستانی برای این موضوع نداشتم. تا بالاخره یک روز طرح اولیه خودش را نشان داد. نوشتن و بازنویسی رمان هم تقریباً یک سال و نیم طول کشید.
اگر از شما بخواهند یک تعریف کلی از داستان بدهید، چه می گویید؟
این سؤال خیلی کلی است. از زوایای مختلف میشود داستان را تعریف کرد. یکی که برای خودم جالب است، کارکرد داستان یا به مفهوم عمومیترش «قصه» در طول تاریخ است. من داستان گفتن و شنیدن را یکی از نیازهای اساسی بشر میدانم برای ادامهی حیات. شاید اگر توانایی داستانسرایی نداشتیم، نسل بشر خیلی زود منقرض شده بود.
وضعیت داستاننویسی امروز را چگونه ارزیابی میکنید؟
از اقبال خوشم بیشتر از یک سال است که برای برنامهی بوطیقای رادیو فرهنگ، هر هفته یک رمان یا مجموعه داستان فارسی میخوانم. در این مدت انواع آثار به دستم رسیده و خواندهام. کیفیت آثار متفاوت است اما تعداد آثاری که خواندنشان غافلگیرم کرده کم نبوده. اجازه بدهید بهجای ارزیابی وضعیت امروز داستاننویسی، امیدواریام را به آیندهی داستان فارسی ابراز کنم.
امروز شاهدیم خوانندۀ ایرانی به دنبال رمان و داستان حرفه ای و جدی نیست. خواندنِ کتابهای زرد هر خوبی داشته باشد، نشاندهنده شکوفایی کتابهای جدی نیست؛ دانش زرد، مانع دانش ژرف در هنر، ادبیات، فلسفه، شعر و تاریخ می شود.
به نظرم نمیشود در جواب این سؤال نظر شخصی گفت. به تحقیق و پژوهش نیاز دارد. آن هم یک پژوهش بلندمدت. میدانم بسیاری از آدمهای کتابخوان در سنین نوجوانی با همین کتابهای به قول شما «زرد» به کتاب خواندن علاقهمند شدهاند. کما اینکه وقتی دربارهی آمار بالای کتاب در کشورهای دیگر صحبت میکنیم، بخش عمدهی این مطالعه شامل رمانهای عاشقانه و پلیسی میشود که بیشترشان از نظر ادبی و تکنیکی جایگاه بالایی ندارند. حالا ممکن است منظور شما از کتاب جدی، فقط حوزهی خاصی از کتابها مثلاً کتاب فلسفه باشد و به فرض رمان را جدی حساب نکنید، در حالی که من رمان خواندن را جدیترین بخش مطالعه بدانم. باید دربارهی این عبارتها و کلمهها و مفاهیم با دقت بیشتری حرف بزنیم.
به نظر شما در اين بازار سرشار از رمان و داستان، خوانندگان چطور میتوانند كتابهای دلخواهشان را پيدا كنند؟
خیلی سخت. ما در این بخش خیلی ضعیف هستیم. اگر صنعت نشر حرفهای داشته باشیم، معرفی کتابها هم حرفهایتر انجام میشود. به نظر من یکی از دلایلی که مخاطب ایرانی رمان، کمتر از آثار تألیفی استقبال میکند همین ناآشنایی با نویسندهها و آثار آنهاست. خود من به عنوان علاقهمند و مخاطب جدی رمان، گاهی اتفاقی رمان یا مجموعه داستانی میخوانم که هم از نظر کیفی سطح قابل قبولی دارد و هم به سلیقهی داستانی من نزدیک است اما سالها از انتشار آن گذشته و من هیچ اسمی از آن نشنیدهام.
نظرتان درباره جایزه ادبی چیست؟ آیا برگزاری جوایز مختلف ادبی به رشد و ارتقای ادبيات داستانی ايران و حتی شهرستان کمک می کند؟
در کشورهای مختلف نهادهایی برای ارزیابی و انتخاب آثار داستانی شکل گرفتهاند. بعضی از این جوایز چنان معتبرند که بر معرفی و فروش آثار داستانی تأثیر غیرقابل انکاری دارند. مثلاً نویسندهای که نوبل دریافت کرده باشد یا اثری که به عنوان برگزیدهی بوکر معرفی شده باشد، مخاطب جهانی پیدا میکند. هرچند هیچ کدام از این جوایز متر و معیار قطعی نیستند. مثلاً اینکه میلان کوندرا نوبل نگرفته هیچ از اعتبار او کم نمیکند. اما مثلاً بعد از اینکه اسم اولگا تورکاچوک لهستانی به عنوان برندهی جایزهی نوبل اعلام شد، آثار بیشتری از او به فارسی ترجمه شد و طرفدار پیدا کرد.
در ایران هم فکر میکنم اگر جوایز ادبی سازوکار حرفهای و درستی داشته باشند، کمکم میتوانند اعتماد مخاطب را جلب کنند و به معرفی آثار داستانی کمک کنند.
آیا تا به امروز به نیشابور سفر کرده بودید؟
بله. یک بار نوروز سال ۶۷ که تهران موشکباران بود، تعطیلات عید را با خانوادهی مادرم به نیشابور رفتیم و چند روز ماندیم. آنجا من آبلهمرغان گرفتم و تمام سفر خواب بودم. دفعهی بعد، روزی بود که پسرعموی مامان از اسارت آزاد شد و به خانه برگشت. کلاس چهارم ابتدایی بودم. یک بار هم برای عروسی یکی از اقوام مامان رفتیم. دانشجو بودم و نیشابورگردی مفصلی کردم. تا میشد خوش گذراندم.
گفتوگو با شهلا ناظران به بهانهٔ انتشار رمان جدیدش
چاپ شده در نشریه «آفتاب صبح نیشابور»، ۲۰ تیر ۱۴۰۱
مصطفی بیان
شهلا ناظران، متولد ۱۳۳۳ ، معلم بازنشسته، عکاس، پژوهش گر و نویسندۀ همشهری است. از جوانی به نوشتن و عکاسی علاقه مند بوده. سال هاست که عکلاسی می کند و می گوید: «اولین هدیه ای که از همسرم دریافت کردم، یک دوربین عکاسی نیمه حرفهای بود. در همهٔ سالهایی که معلم بودم، آن دوربین را با خود به مدرسه میبردم و احساسهای زیبای دانشآموزان را به تصویر میکشیدم.»
سال ۱۳۸۳ بازنشسته شد و از آن سال، برای به تصویر درآوردن آثار تاریخی شهر نیشابور و روستاهای اطراف آن، بهطور جدی و با گام هایی محکم به طرف عکاسی رفت و دورههای کامل عکاسی را در انجمن سینمای جوان نیشابور با موفقیت گذراند.
اولین کتابش، رمان «انیسه» را در اسفند ۱۴۰۰ به همت انتشارات آرمان رشد منتشر کرد. شهلا ناظران توضیح داد: «قبل از نوشتن رمان انیسه، کتابهای هنرمندان ۶۰ سال آخر نیشابور، بازار قدیم نیشابور و پیشکسوتان آموزش و پرورش، آماده چاپ بودند که با شیوع اپیدمی کرونا و متعاقب آن کمیاب شدن کاغذ گلاسه، چاپ آنها به تاخیر افتاد.»
رمان «انیسه» در مکان های مختلف سیر می کند. داستان از روستای آهوان شروع میشود و به روزهای آخر قرن سیزدهم (سال ۱۲۸۴ خورشیدی) سری می زند. چند تک روایت داریم. قصه آمیرزا شفیع و شوکت بانو، قصه رخشنده چهر و فرخ خان، قصه فردوس و انیسه و قصه گوهر خانم. داستان درباره زنان این سرزمین است. از شرق شروع می شود به غرب، کردستان، ختم می شود. ناظران در رمان «انیسه» قصد داشته در کنار مرور تاریخ معاصر ایران، تلاش زنان را با رجوع به درونیات و خودناباوری هایشان نشان دهد و البته به موازات این دید، نگاهی به دنیای مردانه نیز داشته، و وجوه مشترکی مانند عشق و تعامل ادراکی مردان با زنان توصیف کرده است. رمان «انیسه» شامل ۱۴ فصل است.
به بهانۀ انتشار این رمان، گفت و گویی داشتیم با شهلا ناظران دربارۀ جهان داستانی اش.
زنبودن چقدر مسیر نوشتن شما را تحتتاثیر قرار داده است؟ چون بخشی از دغدغه شما، همین مساله زن و حقوق او است. در حالی که میدانیم در گذشته زنان چندان در متن جامعه نبودند و فرصت هایشان به دلیل ازدواج زود هنگام و خانهداری از دست می رفت. آیا اصلا دغدغه این را داشتید که در نوشتههایتان زنبودن یا اصلا زنها برجستهتر باشند؟
کتاب گرچه حول محور داستانهایی میچرخَد، که زندگی زنان در آن پررنگتر به تصویر درآمده است اما تفکيک جنسیتی در بین نبوده است. هدف اصلی از نگارش این کتاب، حفظ و گسترش گوشهای از فرهنگ غنی آیینها و سنتهای خوب دیرینه میباشد که ذهن نسل کنونی از آن دور افتاده است و متعاقب آن، بیگانگی کامل نسلهای آینده از آنها را، به همراه دارد.
جهت سوق دادن نسل جوان، به این راه کتاب با تِم عاشقانهای پیش میرود که بر کشش و جاذبهٔ آن میافزايد.
در داستان «انیسه»، اگر بخواهید خودتان را در قالب یکی از شخصیتها قرار بدهید، کدام را انتخاب میکنید؟
در بین زنان این رمان، شخصیت شوکت بانو که با خرد و دانایی، مایه دلخوشی و همبستگی خاندان خویش میباشد و پیوسته روح انسانی و طراوت را در فرزندان و نوادگان میدمد تا انسجام آنها پایدار بماند، مطلوبترین من است.
مکان، آیین و فرهنگ های بومی و کهن در کتاب «انیسه» به روشنی آشکار است: رقص معروف کُردها و کوبیدن پا بر زمین، یک در میان زن و مرد، هورا گفتن در اجرا. می خواهم از علاقۀ شما به جغرافیا، ادبیات کهن و ادبیات بومی بپرسم. برای شما در داستان و داستاننویسی چه کارکردی دارد؟
با توجه به اینکه ادبیات بومی و اقلیمی هر منطقه از ایران، غنای ادبیاتی خاصی دارد که گاهی در قالب حرکات آئینی مثل رقص با اسب چوبی و رقص کُردی اظهار وجود مینمودند. یادآوری آنها، به بیان فرهنگ آن سرزمین کمک میکند.
وقتی شروع میکنید به نوشتن داستان یا رمان، از ایده تا در نهایتا پایان آن، چه پروسهای را طی میکنید؟
شروع یک داستان با نگاه و لحنی متمایز که همان ابتدا، اشارهای ملموس به فضای داستان داشته باشد و بتواند در حافظه مخاطب بماند، موفقتر پیش میرود. پروسه و ادامه آن در لحظاتی که از همیشه با خودم صادق ترم و هوس نوشتن در جانم غوغا میکند، پیش میآيد؛ و در راستای ادامه داستان، واژه پروانههایی از پیله ذهنم رها و بر جان کاغذ مینشینند و داستان را به پایان میبرند.
از سرگرمیها و دلمشغولیهای سالهای نوجوانی و جوانی بگویید. کتابخوانی را چگونه و با چه کتابهایی آغاز کردهاید؟
کتاب خواندن من از دوران کودکی، با مطالعه کتابهای پدرم شروع شد. ایشان روزنامههای قدیمی زمان خودشان، از جمله روزنامههای ترقی و خواندنی ها و … را پس از مطالعه، صحافی و مجلد کرده بودند. از زمانی که مدارس تعطیل میشد تا آخر تابستان، مطالب متنوع آن کتابها را با عشق دنبال میکردم. مرحوم پدرم «میرزا علی اصغر ناظران»، اول کوچۀ سرسنگ نانوایی سنگکی داشتند. پدرم اهل قلم بودند. «میرزا» در قدیم کاتب و نویسنده را می گفتند. به تبعیت از ایشان به نوشتن گرايش و علاقه فراوانی پیدا کردم.
هنگامیکه به کسوت معلمی درآمدم، هر سال دو قلم به دست دانش آموزانم میدادم قلمی برای برای نوشتن و قلمی برای نقاشی کردن. همواره سعی و تلاشم این بود که نیرو و توان آنها را به فعل درآورم.
در آینده باید منتظر چه آثاری از شما باشیم؟ کتاب «برکه» مجموعه سرودههای من به نثر می باشد که اکنون پروسه چاپ را طی میکند و همچنین مشغول نگارش کتاب «فاروق» که داستانِ زندگی هنرمند ارزنده، جناب محمد فاروق کیانی پور، رقصنده رقصهای آیینی و گنجینه زنده بشری ایران است، هستم.
رباعیات خیام تکرار جهان ایرانی است
حسین آتش پرور از شکل، ساخت و سازه های داستان در ترانه های خیام میگوید:
در جهان خیامی، شعر به داستان نزدیک می شود؟!
فروغ خراشادی / هفته نامه «خیام نامه» / چهارشنبه ۴ خرداد ۱۴۰۱ / شماره ۵۱۲
حسین آتشپرور، نویسنده، منتقد و داور جایزه ادبی مهرگان است؛ وی در برنامهای فرهنگی با دعوت انجمن داستان سیمرغ، با حمایت مالی و معنوی داروخانه دکتر بیان و اعضای انجمن، به مناسبت بزرگداشت حکیم عمرخیام برای نیشابوریان در فضای مجازی و در قالب یک فیلم از پیش ضبط شده سخن گفت. آتشپرور در فرصتی که پیش رو داشت، با نظر به دو کتاب تالیفی خود، «من و کوزه» و «شکل و ساخت داستانی نسل سوم داستانهای ایران»، از خیامِ چندساحتی گفت و اینکه چطور نجوم، ریاضیات، کلام و … بر ذهنیت او در مقام شاعر تاثیر گذاشته و رباعیاتی سروده که در قلۀ شعر و داستان مینیمالیستی نشسته است؛ در ادامه متن پیاده شدۀ سخنان آتشپرور را میخوانیم:
خیامی که امروز ما میشناسیم، خیام شاعر است اما او در زندگی اش به شاعری شهرت نداشته است. نیم قرن پس از مرگ خیام، در کتاب «خیرالوصف» عمادالدین کاتب اصفهانی در سال ۵۷۲ قمری برای نخستین بار به شاعر بودن او اشاره میشود. «مرصاد العباد» از نجم الدین رازی صد سال و «مونس الاحرار» دویست و بیست سال پس از مرگ خیام به شاعری وی اشاره میکنند. پس از زمان خیام شعری در دست نیست.
به استناد کتاب «طربخانه» جلال همایی شماری از شعرهایی که به خیام نسبت میدهند، متعلق به او نیست و از شاعران دیگر است.
پس ما ناگزیریم به زمان زندگی او برویم و باز به امروز بازگردیم:
داستان، سازه های داستان و چگونگی تبدیل شعر به داستان
این رباعی مشهور را در نظر بگیریم:
در کارگه کوزهگری رفتم دوش دیدم دو هزار کوزه گویای خموش
ناگاه یکی کوزه برآورد خروش کو کوزهگر و کوزهخر و کوزهفروش؟!
وقتی در این ترانۀ بیست واژه ای هزارساله نگاه میکنیم که خود را به امروز رسانده است، به بیش از ده سازه داستانی برمیخوریم که به معیارهای داستاننویسی امروز نزدیکی دارد، شگفت زده میشویم. البته
از متن کوتاهی چون ترانه نباید انتظار داشت که دقیقا همانند یک داستان رفتار کند؛ جغرافیا سرزمین و فیزیک ترانه این اجازه را به آن نمیهد.
بررسی متن درباره یکی از کلیدیترین ترانه های خیام، داستانی که این فیلسوف و معمار ادبیات با ۲۲ واژه ساخته است تا ما را به شگفتی وا دارد:
۱)توضیح من : من اول شخص که روایت کننده این داستان است. این شخص دوش به کارگاه کوزهگری میرود و می بیند دوهزار کوزه با یکدیگر به گفتگو نشسته اند. یکی از کوزه ها ناگهان خروش بر میدارد و آن پرسش فلسفی ازلی ابدی انسان را در برابر خالق سر میدهد.
زمان: ش . مکان: کارگاه کوزه گری. شخصیت: من اول شخص و کوزه هایی که حرف می زنند، مخلوقات ذهن نویسنده
۲)ساختار کلی: باتوجه به دیدگاههای کلی ساختارشناسی داستان کوتاه در امروز، به سادگی می توانیم قسمت های مختلف داستان مورد بحث را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهیم:
از نظر شکل و ساخت این داستان دورانی است؛ به نقطه ای ختم می شود که از آن شروع شده است منتها پس از طی مسیر بحرانی و دگردیسی. هر پاره ای از آن با پاره دیگر از جهتی در تضاد و از سویی در رابطه است یعنی تعادل و ساختمان آن را تضاد و وحدت می سازد.
۳) بررسی زمان: دوش، دیشب ، شب
در کارگه کوزه گری رفتم دوش، جمله ای بس ساده است. و دوش رفتم، گذشته ساده است.
داستان نویس برای حفظ نزدیکی و تازگی زمان اتفاق داستان، دوش را انتخاب میکند.
وقتی نزدیک به هزار سال پیش، میگوید «دیشب»؛ با کاربست این واژه، رویداد همراه زمان به جلو میآید… در حقیقت داستان نویس با استفاده از آن طول زمان را از بین می برد تا نزدیکی و در نتیجه تازگی رخداد داستان برای ما حفظ شود.
۴) زاویه دید: به زبان ساده جایگاه یا دریچه ای که داستان را از آن می بینیم زاویه دید است. این داستان از دیدگاه اول شخص بدون هیچ توضیح یا دخالت راوی دیده می شود. با روایتگر در شب به داخل کارگاه کوزه گری می رویم و در جمع کوزه های گویا و خموش شرکت میکنیم. منظور از دیدگاه یا زاویه دید در داستان فرم شیوه روایت است با انتخاب زاویه دید. و با آن شیوه روایت داستان شکل می گیرد.
۵) روایت: روشی که به وسیله آن داستان توسط نویسنده نقل و بیان میشود؛ از این جهت کار روایت، ایجاد ارتباط در داستان است. پی رنگ از سازه های پایه ای روایت است اما شخصیت های داستان، شخصیت های حاضر(یعنی من اول شخص و کوزه های گویا و خموش ) و شخصیت های غایب(کوزهگر، کوزهخر و کوزهفروش)؛ مکان، کارگاه کوزهگری و رخداد، دیدن دو هزار کوزه گویا و خموش، همه سازه های اصلی روایت اند.
۶) پی رنگ: نقشه هر داستان بدون ذکر جزییات و با توجه به روایت داستان مورد بحث ما که اساس آن بر ایجاز بنا شده است؛ طرح و داستان چنان نزدیک و درهم تنیده اند که تشخیص آن دو از یکدیگر دشوار است.
۷) دیدگاه های پست مدرنیستی یا بازی با متن: شخصیتهای این داستان دو دسته اند
من (اول شخص روایتگر) و کوزه هایی که مخلوقات داستان نویس هستند و با یکدیگر به گفتگو نشسته اند.
گفت و شنود کوزه ها با یکدیگر طبیعی است چرا که هم جنس و هم زبانند اما اینکه روایتگر به کارگاه کوزهگری برود و یکی از کوزه های مخلوق خودش را از جمع دیگران جدا و از او سوال کند، همینجا نقطه تلاقی دو جنس (شخصیت) متفاوت است.
۸) گفت و شنود کوزه ها با روایتگر داستان: در اینجا نویسنده به داخل داستان قدم نهاده، کوزه ها جان می گیرند و از دل داستان بیرون می آیند؛ خالق و مخلوق با هم یکی می شوند.
داستان نویس با پرهیز از به کارگیری اسم ها یا کلمه های کلی مبهم و سربسته و نشان دادن جزییات به جنبههای روایت پذیری داستان کمک میکند. روایتگر وقتی با قاطعیت می گوید دو هزار کوزه دیدم جای شک و تردیدی باقی نمیگذارد و به اصل واقعیت رفته باورپذیری آن را تضمین میکند. به شنونده این حس دست می دهد که روایتگر به کارگاه کوزهگری رفته و دقیقا کوزه ها را شمرده و به همه جای کارگاه سر کشیده است. البته در ادبیات کهن، عدد ۱۰۰۰ نشان کثرت است؛یعنی آنچه قابل شمارش نیست! و در این میان نمونه های مشابهی میتوان یافت: هزاردستان، هزارپا، و هزارافسان.
۹) تصویر:کلمه یا مجموعه کلمه هایی که تجربه های حسی را در ذهن برمیانگیزد. البته این کلمه ها بایستی بیانگر ویژگی های قابل لمس باشد یعنی کلمه هایی که ظاهری علیت یافته را توصیف می کنند. با این اوصاف، از طریق کلمه های داستان از ورای زمان به کارگاه کوزهگری می رویم و زمان (شب)، مکان و شخصیت ها، شکل میگیرند و فضا ساخته می شود. سراسر داستان برایمان قابل لمس میشود به حدی که خودمان جزوی از داستان می شویم… این امر مگر با انتخاب درست واژگان ممکن نمی شود.
۱۰) فراروی از واقعیت یا واقعیت شکنی: داستان در سه محور عمده و متفاوت آشنازدایی را در زمان، شخصیت، حرکت و پرسش دنبال میکند: اول، نویسنده در شب به کارگاه می رود(تعطیلی کارگاه و به خواب رفتن مردمان)
دوم، ساخت شخصیت هایی که تا پیش از این وجود نداشته اند و سوم، یکی از شخصیت ها تعادل قبلی داستان را به هم می زند.
۱۱) تناقض: به هر صورت و شکلی به پاره های این داستان بنگریم و آنها را با هم بسنجیم، با تناقض و تضاد رو برو می شویم. از لحاظ تعداد، جنس، موقعیت، شرایط، زمان و مکان همه با هم در تضادند.
انسان – کوزه؛ یک و دو هزار؛ جنس بدن و بدنه؛ موقعیت گویا و خموش, مخلوق و خالق، پرسشگری مخلوق از خالق، شب و روز و بیکرانگی زمان…
۱۲) ایجاز اصلی ترین ویژگی داستان مینیمالیستی است. در بحث ایجاز دو مساله وجود دارد:
اول، قیاس عام بین ترانه یا چارپاره که کل وجودش را ایجاز شکل میدهد. دیگر، داستان مینیمالیستی که ایجاز اصلی ترین ویژگی داستان های مینیمالیستی است و ترانه خیام با داستان مینیمالیستی از این وجه شباهت دارند. دیگر، شکل خاص ایجاز در داستان مورد بحث است. مینیمالیسم حاصل جامعه مدرن صنعتی که در اواخر دهه ۱۹۶۰ در نیویورک شکل گرفت، یکی از مهمترین جنبشهای هنری قرن بیستم است.
می بینیم که اگر داستان مینیمالیستی بر ایجاز تاکید دارد، ترانه اضافه بر آن، قالبی است که با منطق سروکار دارد و داستان نویس عصاره دنیای عظیم خود را بهصورت فشرده در آن میچپاند تا خلاقیت و هنرش را به نمایش بگذارد. ترانه های خیام نه تنها ویژگی های کامل یک اثر کامل مینیمالیستی را دارد، بلکه در بیان ایده های فلسفی و پرداختن به مسایل بنیادین هستی از آن بسیار جلوتر است.
موجزترین شکل کلام شاعرانه
رباعی در میان شعر، موجزترین کلام است و خیام در این قالب روح خود را نشان میدهد . ایجاز به معنای کلامی و در فرم ساختی اش در داستان مورد بحث، رباعی بالا، به اوج خود می رسد.
ایجاز کلامی از آن جهت که دوباره گویی در اعمال و حرکات به چشم نمیخورد؛ ایجاز ساختی از آن رو که به ما نمی گوید چون شب است، کوزهگر، کوزهخر و کوزهفروش به خواب رفته اند.
۱۳) تشبیه: تشابه نوعی شباهتسازی برای نشان دادن عظمت، موقعیت و شرایط اشیا، موجودات و انسان است
نوعی قیاس، معیار، سنجش و نسبت است. خیام در اکثر ترانه هایش تشابهی میان انسان و کوزه برقرار میکند
کوزه و انسان در دو مورد کلی جوهر و شکل همزاد یکدیگر می شوند و در نهایت به هم می رسند.
شباهت های انسان و کوزه
انسان و کوزه دارای دهان و دهانه هستند، واجد لب و لبهاند، گردن برای هر دو وجود دارد. دست و دسته عملکردی مشابه دارد. شکم در هر دو هست و پا و پایه نیز دیگر مورد مشابه است. در این داستان اما اصلی ترین شباهت، شباهت بین خالق و مخلوق است.
۱۴) استعاره: مهمترین استعاره این داستان جانشینی اجتماع دو هزارتایی کوزه به جای انسان است و فرافکنی نویسنده از طریق همین جانشینی صورت میگیرد. خیام به وسیله کوزه ها خودش را بیان می کند. با خودش حرف میزند و این جانشینی آنقدر ماهرانه است که مخاطب اصلا فکر نمیکند در جمع کوزه ها قرار گرفته است.
زندگی خیام؛ شخصیت ترکیبی خیام (نجوم و ریاضیات)
نظامی عروضی سمرقندی و ابوالحسن بیهقی خیام را دیده اند؛ اولی که خود را دوست خیام معرفی میکند در دو دیدار خود، یکی در شهر بلخ کوی برده فروشان، و دیگری به شهر مرو در زمستان ، از نجوم خیام حرف می زنند. بیهقی که در هشت سالگی او را دیده است، ضمن معرفی کوتاه میگوید: خیام علاوه بر ریاضیات و نجوم در طب، لغت ، فقه و تاریخ دست داشته و معروف بوده است. از جمله رویدادهای مهم زمان خیام، دعوت او برای شرکت در تهیه تقویم جلالی است که ما امروز از آن استفاده میکنیم. در زمان سلجوقیان از تقویم قمری استفاده میکردند؛ اختلاف ۱۱ روزه بین سال قمری و خورشیدی موجب ثابت ماندن سال خورشیدی در برابر سال قمری است. از این رو، ماموران حکومتی در پایان سال قمری نمی توانستند مالیات وصول کنند به دلیل چرخش سال قمری نسبت به سال خورشیدی سررسید مالیات، تغییر میکرد و ماموران خراج، معمولا هنگامی به مردم رجوع میکردند که از فصل خرمن و برداشت گذشته بود و محصولی برای خراج وجود نداشت؛ تنها هر ازگاهی و برای مدت زمانی کوتاه، هماهنگی سال قمری با موعد خرمن برقرار و مالیات وصول میشد. در سال ۴۵۳ جلال الدین ملکشاه چاره این مسأله را در تنظیم تقویم دید و به نظام الملک دستور داد تا چاره اندیشی کند.هشت تن از دانشمندان و ریاضیدانان و ستاره شناسنان به سرپرستی عمرخیام ماموریت یافتند این مهم را به انجام برسانند. پس از ۴ سال تحقیق شبانه روزی در اصفهان، مرو و نیشابور، این تیم، سال خورشیدی را محاسبه کردند. تطبیق سال خورشیدی با سال طبیعی از مهمترین ویژگی های این تقویم است و نه تنها نوروز در اول بهار قرار گرفته که سایر فصول همه در تطبیق و انطباق با طبیعت سامان یافته است.
شکل ساخت ترانه های خیام به ما می گوید ریاضیات، نجوم، لغت، طب و تاریخ بخشهای مهم شخصیت خیام هستند و همه در شعر او موثر بودهاند. ترانه های خیام عصاره خلاقیت و شخصیت ترکیبی اوست. از این دیدگاه شخصیت خیام در ترانه هایش مرکب است و جهان بینی ترکیبی شعر او، برآیند جهان اوست.
نجوم و ریاضیات در شکل و ساخت ترانه ها
در بررسی شکل و ساخت ترانه های خیام به این موارد برمیخوریم:
۱) ترانه های خیام هریک داستان کوتاه مینیمالیستی هستند. ۲)سازهای داستانی دارند. ۳)داستان های خیام ساختارمند هستند.۴)این ساخت جهان بینی کلی او را منعکس میکنند. ۵) ترانه ها در شکل متفاوت اما در ساخت، اکثرا دورانی ۳۶۰ درجه هستند. ۶) از تاثیر نجوم در شکل و ساخت آنها میتوان گفت وی ترانه هایش را پس از محاسبه تقویم جلالی سروده است
سازه های داستانی ترانه های خیام
خیام در ترانه هایش از سازه های داستانی ساده تا پیچیده استفاده میکند و از همین جهت به سمت داستان میرود: زمان، مکان، شخصیت یا قهرمان، زاویه دید، روایت، رخداد، طرح و توطئه، جزیی نگری، فضا، تصویر، ایجاز، تناقض، تشبیه، استعاره، واقعیت پذیری، آشنایی زدایی و ورود به محل در داستانهای خیام به کار رفته است. او از حرکت زمین به دور خورشید در ساخت ترانه هایش استفاده میکند. دانش ریاضیات امکان استفاده بجای کلمه ها را به او میدهد. در ۱۴۳ ترانه (منسوب) به خیام، تنها معادل ۸ برگ آچار کلمه استفاده شده است. شکل و ساخت ترانه ها، دلیل محکمی است که آنها با پشتوانه ریاضی و وجه نجومی، پس از محاسبه تقویم، سروده شده اند. بردار سینوسی متناوب ۳۶۰ درجه تکاملی از ساده به پیچیده در ترانه های خیام مطابق بردار گردش زمین به دور خورشید است. شکل ساختاری ترانه ها در کل دورانی و در اجزا تکراری، متاثر از گردش زمین به دور خورشید و خود است.. ساختار نجومی شب و روز، هفته، ماه و سال را می توان در آنها دید؛ اگر بپذیریم هر ترانه مدلی از سال خورشیدی است، متوجه می شویم هر رکن ترانه یا مصرع یک فصل سال خواهد بود. ساختار هر رکن ترانه یک مسیر تکاملی ۳۶۰ درجه حلقوی از ساده به پیچیده پارادوکسیکال است.
تناقض، بسامد و تکرار، حرکت دورانی، شبیه سازی و تقارن و حرکت متناوب سینوسی را می توان در اجزای ساختار ترانه ها، مشاهده کرد .مدل اکثر ترانه ها یک سال کشاورزی است. شب و روز، ماه و سال تکرار می شود. مثل دانه ای که می کارند، سبز می شود و چرخه تکرار میگردد یا مثال انسان مرده ای که به خاک می سپارند تا دوباره به هر شکلی از گیاه و حیوان یا انسان بازگردد؛ این چرخه تکرار در ساختار هر ایرانی وجود دارد. هزار و یک شب در تکرار خواب های شهرزاد ثبت می شود. چهل ستون و سی و سه پل در تکرار زیباست. نقش کاشی ها و تکرار گلهای قالی در هنر ماست؛ مادر و پدر در فرزندان تکرار می شوند. نیمه چپ انسان تکرار نیمه راست اوست و انسان در دیگری تکرار می شود…