چند نکته تازه درباره داستان و داستان نویسی
اولین بار «ادگار آلن پو» نويسنده آمريكايی در سال ۱۸۴۲ داستان کوتاه را تعريف کرد و اصول انتقادی و فنی خاصی را ارائه داد که تفاوت ميان شکل های کوتاه و بلند داستان نويسی را مشخص می کرد. اما برخلاف اصلی که پو ارائه داده بود، بسياری از داستان های کوتاهی که در قرن نوزدهم نوشته شد، فاقد ساختمان حساب شده و محکم بود و به آنها قصه، لطيفه و حتی مقاله می گفتند .
اولين بار ادگار آلن پو در نقد مجموعه داستان های «ناتانیل هاثورن»، داستان کوتاه را چنين تعريف کرد: «نويسنده بايد بکوشد تا خواننده را تحت اثر واحدی که اثرات ديگر مادون آن باشد، قرار دهد و چنين اثری را تنها داستانی می تواند داشته باشد که خواننده در يک نشست که از دو ساعت تجاوز نکند، تمام آن را بخواند.»
باربارا ورنک دورکين در مقاله «داستانتان را کوتاه کنيد، تراش دهيد و پرداخت کنيد» گفت: «داستان کوتاه بايد بتواند بدون آن اشباع شدگی و شکوهی که يک رمان می تواند به وجود بياورد، با ضربه هايی ضعيف حرارت و جادوی درون خواننده را – تمام شادی ها و اندوه هايش و همه اشتياق و همذات پنداری اش را -بيدار کند. به همين دليل است که نوشتن داستان کوتاه رويای انسان های هنرمند است.»
آليس آنه مونرو برگزيده نوبل ادبی ۲۰۱۳ را از مستعدترين نويسندگان داستان کوتاه معاصر می نامند. او زمانی تلاش کرد رمان بنويسد ولی هيچ فايده ای نداشت. هميشه داستانی را که در قالب رمان می خواست روايت کند در وسطهای راه به هم می ریخت و به آن بی علاقه ميشد و ديگر به نظرش به درد نمی خورد و پيگيرش هم نمی شد. الان هم به نظر خودش داستان هايی که می نويسد چيزی بين داستان کوتاه و رمان هستند که البته مردم به آنها می گويند داستان کوتاه، ولی داستانهايش به ندرت کوتاه هستند و درعين حال هم رمان نيستند. نمی داند آيا برای داستانهايی که حجم شان بين داستان کوتاه و رمان است، کلمه خاصی وجود دارد يا نه. او در مورد سوال «چه شد که داستان کوتاه نوشتيد؟» پاسخ داد: «سالهای متمادی فکر می کردم که داستان کوتاه نوشتن فقط نوعی تمرين نويسندگی به حساب می آيد. آن سا ل ها گمان می بردم داستان کوتاه نوشتن بسيار آسا نتر از رمان نوشتن است تا اينکه يک رمان نوشتم و پس از آن متوجه شدم داستان کوتاه نوشتن کاری بسيار دشوار است و من می توانم از عهده هر دوی اين ها برآيم. البته بستگی زيادی به موضوع های انتخابی ام هم دارد. به نظرم حرفهايم را می توانم در یک داستان کوتاه هم خلاصه کنم .»
يادم می آيد هميشه درباره «گارسيا مارکز» می خواندم که با ديده ترديد به منتقدان ادبی نگاه می کرد. او به هيچ عنوان نقدها را نمی خواند چون اين مطالب را خيلی دور و بی ربط با اثرش می ديد. به اعتقاد مارکز، منتقدان هميشه جرقه نا امنی را برای نويسندگان روشن می کنند. حتی جديترين منتقدان هم برخلاف تصور نويسندگان جرقه اين فکر را در ذهنشان روشن می کنند که نکند اشتباهی مرتکب شده اند .
سوال من اين است: منتقدان ادبی از داستا ن های نويسنده های جوان چه توقعی دارند؟
منتقدها اغلب از نويسنده يا ايده بکر می خواهند يا نگاه بکر به ايده هاس گذشته. خواننده های کتاب ها تغيير می کنند، ولی بازه سنی آنها نه. به عبارت ديگر یک کتاب هميشه برای يک گروه سنی خاص منتشر می شود، اما اعضای اين گروه سنی خاص مدام تغيير می کنند. اين گروه سنی هميشه درگير موضوع های مشابهی است، در نتيجه داستا ن ها هم هميشه به همان موضو ع های مشابه می پردازند. منتقد ادبی می خواهد هر سال داستا ن های جديد با ايده های بکر خوب بخواند. در حقيقت آنها داستا ن های جديد درباره همان موضو ع های جديد می خواهند و کار نويسنده اين است: نوشتن داستانی با نگاهی بکر حتی به ایده های قديمی .
در عين حال منتقد ادبی هميشه می خواهد که نويسنده های جوان به درونمايه ها، زاويه ديد، زبان گفت و گو، شيوه شروع داستان و پايان بندی داستان به درستی بپردازند.
منتقدان ادبی معمولا داستا ن هايی را دوست دارند که خواندنشان جذاب و مهيج است. توقعی که از نويسنده وجود دارد اين است که بهترين داستانی را
که می توانيد، بنويسيد. برخلاف تصور «گارسيا مارکز» نسبت به منتقدان ادبی کتابهايش ، اگر نويسنده های جوان از منتقدان ادبی تبعيت کنند، به آنها کمک می شود تا داستا ن های بهتری منتشر کنند. بن لوری داستا ن نويس آمريکايی می گويد: «منتقدان ادبی کسانی هستند که خود را وقف ادبیات کرده اند و اين چيزی است که من به آن احترام می گذارم.»
ارنست همينگوی می گويد: «وقتی نوشتن بزرگترين گناه و بزرگترين لذت تو شد، تنها مرگ است که می تواند آن را از تو بگيرد.»
من عاشق نوشتن هستم. عاشق اينم که تنها در يک اتاق، لغت ها را يکی يکی مثل مهره های شطرنج کنار هم بچينم تا اثری تخيلی از آن خودم را روی کاغذ سفيد خلق کنم. البته بعد از اينکه داستان یا نوشت هام چاپ شد، تازه حس و حال ديوانگی ام آغاز می شود .
از يک بانوی جوان نويسنده تهرانی به تازگی شنيدم: «نوشتن برای من مثل يک ظرف آش پُر و لبريز است که بايد اين ظرف پُر را نگه داريد تا بتوانيد بنويسيد.» و يا در جايی خواندم که ايزابل آلنده گفت: «نوشتن مثل اين می ماند که درونتان يک محفظه داشته باشيد. وقتی می خواهيد بنويسيد بايد اين محفظه را پر نگه داريد تا بتوانيد بنويسيد. برای پر نگه داشتن اين محفظه هم بايد گوش های آرام و ساکت داشته باشيد.»
حالا اگر يکی از من بپرسد که چرا می نويسم؟
اگر مثل همه اهالی قلم بگويم عاشق نوشتن هستم که جواب تکراری شده است اما در مورد خودم بايد بگويم، «نوشتن» را برايم کشف کردند؛ درست عصر سيزده به در سال ۷۶ . داستان نوشتنم از سیزده سالگی با ماهنامه نوجوانان «سلام بچه ها» و «سروش نوجوان» شروع می شود. آن موقع دايی حسينم (کوچکترين دايی ام( برای تشويق «خواهر زاده اش»، اين دو مجله را معرفی کرد. اين شد که شروع کردم به نوشتن و خيلی زود متوجه شدم که چيزی کاملا متفاوت از دنيای واقعی اطرافم می نويسم. چيزی که سال ها در درون من وجود داشت و من آماده نوشتن آنها روی کاغذ نبودم، يا بهانه ای برای نوشتن آنها نداشتم. البته فقط همين نيست . بعد از آنکه پاسخ اولين داستان ارسالی ام در صفحه «پاسخ به نامه های داستانی» چاپ شد، تازه شوق و سر مستی ام شروع شد. استاد جمال ميرصادقی در کتاب «شناخت داستان» می گويد: «اثری می تواند ماندگار بماند که از نجابت و علو طبع صاحب اثر برخاسته باشد. غير ممکن است کسی که با فرومايگی و حقارت زنگی کند، بتواند چيز شگفت انگيز و شايسته جاودانگی به وجود آورد.»
هربرت گُلد در مقاله اش برای يک «سمپوزيوم بین المللی درباره داستان کوتاه» که در کنيون ريويو منتشر شد، اظهار داشته که «داستانگو بايد قصه ای برای گفتن داشته باشد، نه آنکه با نثری شيرين خواننده را بفريبد.»
مصطفی بیان
این یادداشت در مجله ی «اطلاعات هفتگی» (۱۸ آذر ۹۴) به چاپ رسید