بایگانی برچسب‌ها : اورهان پاموک

ایده پردازی در رمان «زنی با موهای قرمز» نوشته اورهان پاموک

عنوان مقاله : ایده پردازی در رمان «زنی با موهای قرمز» نوشته اورهان پاموک

«می خواستم نویسنده شوم، چون موقع نوشتن می توانستم افکارم و تصاویری را که نتوانسته بودم با آنها خودم را به خودم نشان دهم و احساساتم را روی کاغذ بیاورم.» (از متن رمان).

جِم، پسری جوان که در واقع می خواست نویسنده شود، به اصرار مادرش به دانشگاه رفت و مهندس زمین شناسی و پیمانکار شد. پدرش (آکین چلیک)، داروساز و مارکسیست است. وقتی جِم بچه بوده در بازجویی شکنجه شده و سال ها حبس کشیده است. داروخانه کوچکی به نام «حیات» دارد. وقتی می دید که پدرش در حضور دوستان سیاسی اش معذب است، زیاد در داروخانه نمی ماند. به مادرش نمی گفت در داروخانه دوستان سیاسی پدر را دیده است. اما در عین حال می دانست دلیل دعواهای بی سر و صدای پدر و مادرش فقط سیاست نیست. شاید همدیگر را دوست نداشتند.

در ادامه ی داستان، جِم با اوستا محمود چاه کن آشنا می شود. مادرش را راضی می کند که پولی را که در دو ماه در جالیز شوهر خاله اش می گیرد طی دو هفته در کنار اوستا محمود به دست آورد و به این ترتیب هزینه آموزشگاه و امتحان ورودی به دانشگاه را به راحتی بپردازد و همچنین فرصت کافی برای مطالعه داشته باشد. مادرش مخالف بود اما با اصرار جِم مجبور شد قبول کند.

اوستا محمود مرد عجیبی بود. پدرِ جِم به خاطر راز داری سیاسی اش از کارهای مهمش با جِم حرف نمی زد، اما اوستا محمود پیش از از انجام هر کاری، حتی تعیین محل حفر چاه ایده اش را با جِم در میان می گذاشت. جِم را «شازده» صدا می کرد و رفتار پدرانه با جِم داشت. برایش حکایت های آموزنده و ترسناک تعریف می کرد. وقتی از بلاهایی که بی دقتی شاگرد سر اوستا می آورد حرف می زد، جِم حس می کرد با دنیای زیر زمین، عالم مردگان، اعماق خاک و بهشت و جهنم رابطه دارد و مو به تن جِم راست می شد. انگار اوستا محمود معتقد بود با کندنِ زمین به سوی خدا و فرشتگان پیش می رویم.

تا آن زمان، جِم از پدرش داستان و حکایت نشنیده بود. ولی اوستا محمود هر شب از تصویر خراب یا بی رنگ و روی تلویزیون، از مشکلی که در طول روز با آن مواجه شده بودند یا از یک خاطره شروع می کرد و می رسید به حکایت گفتن. معلوم نبود این داستان ها واقعیت دارد یا نه! اما غرق شدن در حکایت ها و نتایجی که اوستا محمود از آنها می گرفت برای جِم لذت بخش بود.

اوستا محمود عقیده های جالبی داشت. به عقیده ی اوستا محمود، هر ستاره نشانه ی یک زندگی بود. از این رو، وقتی ستاره ای می افتاد، مرگ کسی را خبر می دادند!

بخش مهمی از داستان های اوستا محمود، دینی بود. مثلا حکایت شیطان و انسان، داستان یوسف و برادرانش، داستان ابراهیم و اسماعیل.

داستان در اینجا ختم نمی شود. جِم درگیر ماجرایی عاشقانه می شود که زندگی اش را برای همیشه تغییر می دهد. جِم عاشق زن زیبا، جوان، قد بلند، مو قرمز، بازیگر تئاتر و از خود بزرگتر می شود. نامش «گل جهان» است و در گروه تئاتر سیار همراه خانواده اش کار می کند. زن حالت خاص و جذابی داشت. او را نمی شناخت اما حسِ خوبی به او داشت. نگاه مهربانانه و دوستانه ای به جِم می انداخت؛ و جِم فقط به فکر دیدنِ زن مو قرمز به تئاتر می رفت. «وقتی کسی من را نگاه نمی کند بیش از همیشه خودم هستم.» (از متن رمان).

اما جِم متوجه می شود که زن مو قرمز متاهل است و همراه شوهرش در گروه تئاتر زندگی می کند! چرا جِم قبلا به این موضوع احمقانه فکر نکرده بود!؟ پسری دبیرستانی که عاشق زنِ جوان، متاهل و هم سن مادرش شده بود! چرا نمی توانست عشق کودکانه اش را پنهان کند!؟ چرا اخلاق سیاسی چپ گرای پدرش را به ارث نبرده بود!؟ به همین دلیل می خواست نویسنده شود…!؟

«نویسنده می شدم و زندگی ام مانند ستارگان بالای سرم درخشان می شد. سرنوشت مشخصی داشتم، آن را می دیدم و می پذیرفتم. چه بسا رمانی هم درباره ی زن مو قرمز می نوشتم.» (از متن رمان).

هم زمان با داستان اصلی رمان، اورهان پاموک در این رمان، افسانه ها و اسطوره ها مانند رستم و سهراب شاهنامه فردوسی و افسانه ی شاه اودیپ را با واقعیت پیوند می زند و ماجرایی جدید و تو در تو می آفریند.

«یک شب که اوستا محمود نیامد قصبه، رفتم داخل چادر تئاتر و پارچه نوشته ها و پلاکاردهای تبلیغاتی را خواندم: انتقام شاعر، رستم و سهراب، فرهاد کوه کن، ماجراهایی که در تلویزیون نمی بینید!» (از متن رمان).

داستان درباره رازهای درون پدر و پسر است. مادرِ جِم معتقد بود که پدرِ جم، قهرمان است و باید به او افتخار کند. اما فرق بسیاری بین پدر و اوستا محمود برای جِم وجود داشت. اوستا محمود و جِم رابطه ی پدر و پسری با هم داشتند. اوستا محمود عقیده داشت رابطه ی اوستا و شاگرد، شبیه رابطه ی پدر و پسر است. اوستا وظیفه داشت شاگردش را مثل پسرش دوست داشته باشد، حمایتش کند و آموزشش بدهد، چون کارش بعد از خودش به شاگردش ارث می رسید.

«شوخی های پدرم و حرف هایش من را سرگرم می کرد و به فکر وا می داشت، در سایه ی او استعدادم را کشف می کردم، اما هیچ وقت حرف هایش باورم نمی شد، ولی حرف های اوستا محمود همیشه تسلی دهنده و اعتماد بخش بود.» (از متن رمان).

جِم معتقد بود اصلا پدرش مثل اوستا محمود به او توجه نداشت. با او نمی توانست مثل اوستا محمود از صبح تا شب وقت بگذراند. اوستا محمود چه می کرد که این احساسات در جِم زنده می شد؟ چرا اوستا محمود می خواست که جِم از او خوشش بیاید؟ چرا مارکسیست بودنِ پدرِ جِم ذهنِ گل جهان را مشغول کرد؟ سوال هایی که در ذهن جِم (خواننده) می آمد. تازه جِم فهمیده بود که افکار آدم گاهی با کلمات و گاهی با تصاویر به ذهن می آیند. برای این کار کافی است انسان نگاه کند، ببیند و آنچه را دیده خوب بفهمد و در قالب کلمه ها بیان کند. جِم خودش را مدیون زن مو قرمز می دانست. همه ی چیزهایی را که در دنیا و در فکرش بود با هم جمع و به معنایی واحد مبدل شده بودند.

رمان «زنی با موهای قرمز» در سال ۲۰۱۶ منتشر شد. اورهان پاموک موضوعات جاری را از طریق افسانه ‌های زمان‌ های مختلف در هم آمیخته و آن را با عشق، حسادت، و رابطه بین پدر و پسر، به وسیله تصاویری که از حوادث تاریخی ایجاد می‌کند، نشان می‌دهد. رمان در كنار پرداختن به زن مو قرمز كه بازيگر تئاتر است و با زيبايی رازگونه ‌اش عقل از سر جِم نوجوان می ‌برد، در چارچوب نمايشنامه «اوديپوس» اثر سوفوكلس كه در آن پسری پدرش را به قتل می ‌رساند و داستان رستم و سهراب شاهنامه فردوسی كه پدری دستش را به خون پسرش آلوده می ‌كند، به بررسی رابطه پدر و پسر می ‌پردازد.

«داشتم سطل را کج می کردم که بگذارمش روی تخته که ناگهان سطل از قلاب آزاد شد و افتاد توی چاه. برای یک ثانیه منجمد شدم. بلافاصله داد زدم: اوستااااا!. یک ثانیه قبلش اوستا داشت داد می زد، اما ان لحظه ساکت شده بود.» (از متن رمان).

در واقع در این رمان روابط حاکم بر انسان عصر جدید توسط روایت های کهن تفسیر می گردد. اورهان پاموک، هوشمندانه و خلاقانه  سعی می‌کند با توسعه ی این داستان، نگاهی تازه‌ به هر گونه رابطه ی مرید و مرادی بیندازد؛ چه این رابطه، رابطه ی پدر و فرزند باشد، چه رابطه ی حکومت و شهروند و چه رابطه ی خدا و بنده.

«پس (پدرت) در حق تو پدری نکرده. تو هم برای خودت پدر دیگری پیدا کن. همه در این مملکت پدرهای زیادی دارند. دولت پدر است. خدا پدر است. ارباب پدر است. مافیا پدر است، اینجا هیچ کس نمی تواند بی پدر زندگی کند.» (صفحه ۹۱ کتاب).

اورهان پاموک در مورد این کتاب می گوید: «تراژدی اصلی كه انسان امروزی با آن مواجه است در اين چارچوب معنا و مفهوم می ‌يابد. ما نويسندگان بايد در رمان‌ های ‌مان به اين موضوع توجه اساسی داشته باشيم. يعنی فقط به موضوع تسليم در برابر قدرت مطلق و گفتن اينكه «هيچ راه فراری وجود ندارد، خدا يا حكومت هر چه بخواهد همان خواهد شد، چاره ديگری وجود ندارد» بسنده نكنيم و به فرد احترام قايل شويم. بايد به ابعاد مختلف شخصيت قهرمان رمان، شكنندگی و تراژدی او توجه كنيم، به تقلای اوديپوس، دلتنگی سهراب برای ديدن پدر، حسرت و اندوه پدران نسبت به فرزندان و همدردی فرزندان نسبت به پدران توجه كنيم. مفهوم شكنندگی انسان‌ ها مهم‌تر از مفهوم حكومت بزرگ و قدرتمند است. من به فرد بيشتر اهميت می ‌دهم. به نظر من مقدس‌ترين چيز فرد و انسان است نه دولت يا حكومت. می ‌خواهم شكنندگی و انسانيتش را در برابر پيشگويی ‌ها و بدبختی ‌ها ببينم. ادبيات به نظر من نه دولت بلكه ديوان تمام مردمان انسان باور است.»

«شاید می خواستم میل یافتن پدری جدید را از خودم هم پنهان کنم. همان طور که رستم، سهراب را ترک کرده بود، پدرم هم من را رها کرده و رفته بود، اول به زندان، بعد هم سراغ زندگی جدیدش، و من به جای او دنبال پدرهای دیگر گشته و به نصیحت هایشان گوش داده بودم.» (از متن رمان).

«اورهان پاموک»، قصه گوی خوبی است. نثر ساده و روان، توصیف زندگی و کشش داستانی از ویژگی های خوب نویسندگی اورهان پاموک است.

اورهان پاموک ایده رمانش را از کجا می آورد؟

ایده های پاموک تخیل هایی هستند که ریشه در زندگی شخصی او دارند. پاموک می گوید: «وقتی رمان كتاب سياه را به پايان می ‌بردم يک اوستای چاه‌ كن و شاگردش در همسايگی ويلای خانوادگی ‌مان در مشغول كندن چاه بودند. اين موضوع سی سال به درازا كشيد. من هم به اوستای چاه ‌كن و پسرش و هم به رابطه پدر و فرزندی ‌شان توجه داشتم. اما صرف اين رابطه به نظر من برای نوشتن رمان كافی نبود. قصد داشتم آن را به موضوعات مهم‌تری گره بزنم. اوستای چاه‌كن يا همان پدر بی وقفه به پسرش دستور می ‌داد و امر و نهی می ‌كرد. او هم از اين دستورات اطاعت می ‌كرد. از يک طرف پدر و پسر مثل فرمانده و سرباز بودند و از طرف ديگر رابطه دوستانه ‌ای بين آنان جريان داشت. با هم غذا می ‌پختند و بی ‌سر و صدا تلويزيون تماشا می ‌كردند و من از دور رفتار آنان را زيرنظر داشتم. اين چارچوب اوليه داستان بود. اما همان طور كه گفتم، مجبور بودم آن را به يک چارچوب مفهومی گسترده ‌ای گره بزنم: خودكامگی. فرديت شخص امر و نهی ‌كننده و فرديت شخص اطاعت‌كننده. فرديت شخصی كه منتظر است به دستوراتش گوش كنند و فرديت شخصی كه قرار است پسر يا شاگرد او باشد.»

بنابراین راز ایده پردازی اورهان پاموک، «ساختن و پرداختن پیرنگی پویا، مهیج و مفهومی» است. آن طور که پاموک خلق می کند، این است که بگذارید تخیل تان درباره ی زندگی به هر جا می خواهد سرک بکشد. با این روش می توان مانند جِم، داستان مدرن بنویسیم. داستانی عاشقانه و روحی که به دنبال زندگی می دود و برای چیزی که فکر می کند نهایت خواسته اش از زندگی است.

مصطفی بیان

چاپ شده در ماهنامه ادبیات داستانی چوک / خرداد ۱۳۹۷

اسرار داستان نویسی اورهان پاموک

عنوان مقاله : اسرار داستان نویسی اورهان پاموک

«استیون کینگ»، داستان نویس امریکایی معتقد است: «خواندن و نوشتن به مدت چهار تا شش ساعت در روز. اگر چنین وقتی را پیدا نمی کنید نباید انتظار داشته باشید که نویسنده ی خوبی از کار در بیایید.»

«خواندن» و «نوشتن» تنها ابزار داستان نویسی است که نویسندگان بزرگ جهان از آن بهره بسیار برده اند. اصولا، «اورهان پاموک»، علاقه‏ اى به صرف به کارهایى غیر از نویسندگى ندارد. استثنائا دو کار متفاوت انجام داده است. نخست اینکه، براى یکى از مهم ‏ترین موسسات انتشاراتى ترکیه منحصرا ویراستارى مجموعه آثار داستایوفسکى را عهده‏ دار گردید که نشانگر اهمیتى است که وى براى داستایوفسکى قائل می باشد. در واقع پاموک، «برادران کارامازوف» را به عنوان مهمترین اثر ادبى جهان معرفى نموده است. دومین کارش، «مطالعه و نوشتن» است.

اورهان پاموک، یک نویسنده ی منظم است. او هر روز مطالعه می کند و ساعت هایی از روز را به نوشتن می پردازد. پاموک در مورد اینکه چگونه رمان می نویسد؛ پاسخ می دهد:

«من يک رمان نويس منظم هستم كه طرح كل كتاب را قبل از شروع نوشتن آن می نويسم و سپس آن را می نويسم البته امكان تصور تمام رمان قبل از نوشتن آن وجود ندارد و حافظه و تصور انسان محدوديت دارد. و مسائل زيادی در همان زمانی كه نويسنده درحال نوشتن است به ذهن من می رسد، اما من برای فصل ها هم طرح دارم. شخصيت ها هرگز از كنترل من خارج نمی شوند و من همه چيز را كنترل می كنم. من سعی می كنم كنترل شده بنويسم و از اين گونه نوشتن لذت می برم.»

این نویسنده ی ترک و برنده ی جایزه نوبل ادبیات ۲۰۰۶ معتقد است كه رمان نويس بايد منظم باشد. نویسنده کارش فقط «نوشتن» است.  زمانی كه می نويسد؛ باید نوشتن را دوست داشته باشد و از آن لذت ببرد. پاموک در کنار نوشتن، کتاب می خواند و همچین تحقیق در مورد رمان هایش انجام می دهد.

رمان «نام من سرخ» از شاهکارهای اورهان پاموک است که بخاطر این رمان جایزه نوبل ادبیات را در سال ۲۰۰۶ دریافت کرد. این کتاب را تحت تاثیر داستان «خسرو و شیرین» و رمان «زنی با موهای قرمز» را با نگاهی به داستان تراژدی «رستم و سهراب» شاهنامه فردوسی بر روی کاغذ آورده است.

باموک با اشاره به رمان «زنی با موهای قرمز» می گوید: «چه قدر احتمال دارد افسانه ‌هایی این چنینی در طول تاریخ تکرار شوند و سرنوشت مردم به تقدیری از پیش تعیین شده رقم بخورد.»

اورهان پاموک از آن دسته نویسندگانی است که به زادگاهش علاقه بسیار دارد. «استانبول»، شهر تاریخی و فرهنگی اورهان پاموک است. او در سال ۲۰۰۳ کتابی با عنوان «استانبول» منتشر کرد که در واقع اتوبیوگرافی نویسنده ‌است. بسیاری این کتاب را یکی از بهترین اتوبیوگرافی ‌های نویسندگان ادبی می ‌دانند.

«استانبولِ» پاموک، یک جور دیگری است. استانبول یک جاى تاریک و تاریخى برای نویسنده ی ترک است. یک جایى که آدم بیشتر غصه مى‏خورد یا مى‏ رود تو فکر، جایى نیست که شلوغ باشد، مکانى است که آدم با خودش حرف مى ‏زند نه با دیگران. نویسنده به شهرش نگاه می اندازد. با نگاه کردن به شهرش، ساختمان ها، مردم، درخت ها، خیابان ها و آسمان غرق داستان هایش می شود. در واقع پاموک از همه ی ابزارهای شهرش الهام می گیرد.

به همین دلیل است که منتقدین ادبی «اورهان پاموک» را داستان‏ سرایى «پست مدرن» مى‏دانند. زیرا رمان ‏هایش آکنده از تصاویر، تشبیهات، استعاره ‏ها و گفتارهاى دو پهلو و پرمغزند.

آکادمی جایزه نوبل ادبیات بخاطر نگارش رمان «نام من سرخ» به پاموک جایزه نوبل می دهد و اعلام می کند: «این جایزه اهدا می شود به کسی که به جستجوی روح افسرده شهر مادری اش رفت و نمادهای جدیدی از برخورد و بافت فرهنگی کشف کرد.»

زمانی که پاموک مقیم نیویورک بود خبرنگار امریکایی از او می پرسد: شما را بیشتر به‌ عنوان نویسنده‌ ای در حال ‌و‌ هوای همیشگی زادگاه ‌تان «استانبول» می‌شناسند؛ و حالا البته در آمریکا زندگی می‌کنید. آیا اینکه مجبورید از آمریکا درباره آن سرزمین بنویسید، برای شما دشواری خاصی ایجاد نمی‌کند؟
پاموک پاسخ جالبی می دهد: «نه؛ حتی می ‌توانم بگویم بر عکس؛ این جور کار کردن يک جور خوشحالی دارد. زمانی كه آدم در مورد شهری می نويسد كه از آنجا دور است، اشتیاق وصف ‌ناپذیری که در آدم ایجاد می ‌شود هر نوع دوری را بی‌ اثر می‌کند. این اتفاق برای من در مورد کتاب استانبول افتاد. آن را زمانی نوشتم كه در نيويورک بودم، اما ذهن و رويايم در استانبول بود.»

سال ۱۳۹۲ انتشارات مروارید کتابی منتشر کرد با عنوان «رمان نویس ساده نگر و رمان نویس اندیشمند» که حاصل سلسله سخنرانی ‌های اورهان پاموک در نورتن دانشگاه هاروارد می باشد. این کتاب شامل شش سخنرانی در رابطه کسانی که «رمان می ‌نویسند» یا «می‌ خواهند رمان نویس شوند» و از همه مهمتر افرادی که رمان خوان حرفه‌ای یا تفننی (گذری) می ‌باشد.

می ‌توان این گونه گفت این کتاب درباره دستور العمل رمان خوانی است. خواندن این کتاب دید بازتری نسبت به رمان به خواننده می‌دهد. راهنمایی می‌کند در موقعی که در حال رمان خوانی هستیم، چه بکنیم و چه نکنیم. کجاها در رمان باید سریع خوانده شوند و کجاها باید دقت شود.

اورهان پاموک به غیر از رمان هایش چیزهای آموختنی دیگری برای علاقه مندان به  داستان نویسی گذاشته‎ است. برای نویسندگان جوان باید جالب باشد که بدانند با این‎ که کارهای پاموک در میلیون‎ ها نسخه به فروش می‎رسد اما او هرگز به دنبال سلیقه عمومی نبود. او فکر می‌کند هر نویسنده باید چیزی بنویسد که خواننده انتظار آن را ندارد. مسئله این نیست که نویسنده بپرسد خواننده چه چیز نیاز دارند. پاموک برای هر داستانی، خواننده مد نظرش را تولید می کند.

چیزی برای اورهان پاموک مهم ‌تر و اساسی ‌تر از «قصه‌ گفتن» نیست. اینکه خواننده را متقاعد کنید داستانی را دنبال کند و ضمن خواندن آن افکار عمیق و خیالات دور دست در ذهن او بر انگیزد؛ این کار نویسنده خلاق است که در داستان های پاموک به خوبی دیده می شود.

نویسنده باید در مسیر خلق داستانش حرفی برای گفتن داشته باشد تا خواننده، خواندنِ داستان را ادامه بدهد. اورهان پاموک داستان هایش را خوب شروع می کند و خواننده را وادار می کند تا داستانش را تا نقطه پایان ادامه دهد.

پاموک از هنر نوشتن برخوردار است. او خواننده اش را می شناسد و می داند از چه نوع لذتی برخوردار است. «شروع خوب داستان» از نقاط مثبت رمان های اورهان پاموک است.

پاموک از آن دست نویسنده ها نیست که به کلاس داستان نویسی رفته باشد و زاویه های دید را یاد گرفته باشد. او یک «نویسنده» به دنیا آمده است و داستان گوی خوب و خلاقی است و با اصول داستان نویسی آشناست. اما با این وجود کلاس های داستان نویسی را رد نکرده است زیرا بعد از انتشار رمان «قلعه سفید»، تدریس ادبیات داستانی را در دانشگاه کلمبیا پذیرفت.

پاموک فقط داستانی را می‌ نویسد که از نوشتن آن لذت ببرد. فرآیند ظهور قصه از دل جزئیات و بافت‌ هایی که او شکل داده‌ است، به‌ شدت هیجانش را دو چندان می کند این هیجان را می توان در میانه رمان های اورهان پاموک دید.

پاموک برای خلق یک اثر، ماه‌ ها یادداشت بر می ‌دارد و صحنه ‌هایی را می ‌نویسد، شخصیت‌ ها کم‌ کم از دل ماجراها و از میان عدم و هیچ برجسته می ‌شوند و تشخص می‌ یابند. بعضی از آنها البته برایش جعلی هستند که باید در طول نوشتن آنها را کشف می کند. او نمی گذارد شخصیت های داستانش، فریبش دهند و یا در میان داستان هایش گم شوند.

اورهان پاموک نویسنده فرم گرا نیست. وقتی رمانی را آغاز می کند از پایان آن آگاه است. می داند چی می خواهد بنویسد. رمان‏ هایش آکنده از تصاویر، تشبیهات، استعاره ‏ها و گفتارهاى دو پهلو و پرمغزند. او به داستان هایش روح می بخشد و خواننده با خوانش داستان هایش به راحتی کتاب را رها نمی کند؛ مانند رمان های «نام من سرخ» و «زنی با موهای قرمز».

نوشتن داستان، وسیله ای برای توصیف بیان و اندیشه های اورهان پاموک است. «قلم» ابزار اورهان پاموک است. او یک نویسنده حرفه ای است و می داند که خواننده چه می خواهد و چه طور داستان را هوشمندانه شروع کند. او از شگردهای خلاقانه داستان نویسی آگاه است.

اورهان پاموک می گوید: «می ‌نويسم، چون بوی كاغذ و قلم و مركب را دوست دارم. می ‌نويسم، چون به ادبيات و هنر رمان بيش از هر چيزی اعتقاد دارم. می ‌نويسم، چون عادت كرده ‌ام. می ‌نويسم، چون از فراموش شدن می ‌ترسم.»

مصطفی بیان

چاپ شده در ماهنامه ادبیات داستانی چوک / بهمن ۱۳۹۶ / شمره ۹۰

مروری بر ادبیات هفت همسایه ایران

باید به جرات اعتراف کنیم که خوانندگان ادبیات جهان به مراتب بیشتر از ادبیات معاصر ایران می باشند!  نیازی نیست که آماری تهیه کنیم. کافی است که شما به شمارگان و نوبت چاپ کتاب های ادبیات جهان دقت کنید و آنها را با ادبیات معاصر ایران مقایسه کنید.

اگرچه داستان‌سرایی در ادبیات فارسی ریشه کهنی دارد اما داستانی نویسی به سبک مدرن در ایران از نیمه دوم قرن نوزدهم رایج شد. نخستین رمان ایرانی «سرگشت حاجی بابای اصفهانی» است که به قلم «میرزا حبیب اصفهانی» به رشته تحریر در آمد. پس از آن نویسندگانی همچون محمد علی جمال زاده، جلال آل احمد، صادق چوبک، صادق هدایت،  بزرگ علوی و غلامحسین ساعدی از دوره مشروطه تا انقلاب اسلامی داستان نویسی نمودند. امروز نویسندگان بزرگی در کشورمان هستند که داستان کوتاه،بلند ورمان می نویسند و برخی از آثار آنها به زبان های زنده دنیا برگردانده می شود از جمله رمان «زوالِ کلنل» محمود دولت آبادی.

ایران سرزمینی کهنی است با ادبیاتی غنی؛ که مردم آن از دیرباز تا به امروز با ادبیات انسی فراوان دارند. امروز در تمام  کتاب فروشی های بزرگ و کوچک بر خلاف سایر ادبیات ملل، بیشتر ادبیات اروپا و امریکا حرفی برای گفتن دارد. دلایل آن هم متفاوت است و باید در جایی دیگر به بحث آن پرداخت. ولی حالا هدفم این است که با ادبیات هفت همسایه ایران بیشتر آشنا بشویم. ببینیم آنها چه می نویسند و چه چاپ می کنند؟ آیا ادبیات ایران بر ادبیات آنها تاثیر گذاشته است یا خیر؟ آیا کتاب های آنها به فارسی برگردانده می شود و یا خیر؟ با وجود جنگ در کشورهای همسایه کدام یک بیشترین فعالیت را در حوزه ادبیات دارند؟

ایران از شرق با پاکستان و افغانستان و از شمال با ترکمنستان، جمهوری آذربایجان و ارمنستان و از غرب با ترکیه و عراق همسایه است. به دلیل اینکه کشورمان در خاورمیانه و به خصوص در حاشیه دریای خزر و خلیج فارس قرار دارد و نسبت به سایر کشورهای منطقه جایگاه مهمی با در اختیار داشتن نفت، گاز و معادن طبیعی در منطقه دارد؛ بیشترین اهمیت و طمع را از دید دشمنان جهان برخوردار است؛ به همین دلیل در سال های گذشته مسئولین ما به جای سرمایه گذاری در ادبیات، درگیر مسائل سیاسی روز بوده اند!

پاکستان

پاکستان یا جمهوری اسلامی پاکستان  در میان کشورهای اسلامی، دومین کشور از نظر تعداد مسلمانان محسوب می شود. این کشور از  لحاظ بزرگی نیروهای مسلح در رده هفتم جهان است و تنها کشور اسلامی دارنده جنگ افزار هسته ای می باشد!

انگلیسی ها صحرای بزرگی را که در غرب هند واقع بود و به بلوچستان انگلیس ( در پاکستان امروزی ) شهرت داشت، تصرف کردند و با ایران همسایه شدند. آن ها پس از این، درصدد تعیین خطوط مرزی با ایران برآمدند و به این منظور، ده سال پس از امضای معاهده ی ننگین پاریس، ژنرال گلداسمیت را روانه ی ایران کردند.  مذاکرت در این باره چند سال طول کشید و سرانجام، مرزهای بین دو کشور از خلیج گواتر تا کوهک معین شد. سپس با موافقت ناصرالدین شاه قاجار، گلداسمیت به عنوان حاکم تعیین شد. او سیستان را به دو قسمت اصلی و خارجی تقسیم کرد؛ سیستان اصلی که در غرب رودخانه ی هیرمند قرار دارد به ایران و سیستان خارجی یعنی ناحیه ای که در شرق هیرمند واقع است به افغانستان واگذار شد. (پیمان گلداسمیت سال ۱۲۴۵ خورشیدی)

پاکستان دارای فرهنگ منحصر به فرد و غنی است که سنت‌های خود را در طول تاریخ حفظ کرده است. امروز وقتی نام پاکستان را می شنویم بعد از شنیدن تجمعات گروه های افراطی که در شهرهای مختلف برگزار می شود و انفجارهای تروریستی که منجر به کشته شدن صدها نفر در خیابان های شهر می گردد؛ کمتر از نام «محمد اقبال لاهوری» می شنویم. حتما اشعار او را در کتاب های درس فارسی به یاد دارید؟

اقبال لاهوری یا علامه لاهوری شاعر، فیلسوف، سیاست مدار و متفکر مسلمان پاکستانی است و در پاکستان به شاعر ملی شناخته شده است. اقبال یکی از نامورترین و سرشناس‌ترین شاعرپارسی‌گوی غیرایرانی در ایران است. از کل دوازده هزار بیت شعری که توسط او سروده شده است هفت هزار بیت آن فارسی است. دکتر علی شریعتی در جایی وی را ایرانی‌ترین خارجی و شیعه‌ترین سنی خطاب کرده ‌است. هرچند که اقبال بی‌گمان دلبستگی فراوانی به ایران داشته ‌است ولی هرگز به ایران سفر نکرد. بیشترین دل‌بستگی و وابستگی اقبال به شخص مولانا است. همان عشق پرسوز و گدازی  که خود مولانا به شمس تبریزی داشت.

افغانستان

افغانستان با نام رسمی «جمهوری اسلامی افغانستان» در طول تاریخ همواره بخشی از کشور ایران محسوب می‌شده و با اطمینان و جرات می توان گفت که تاریخ کامل کشور افغانستان را نمی توان از ذیل نام افغان و افغانستان دریافت؛ بلکه تاریخ باستانی و قرون میانه این مملکت را در تاریخ ایران اوستایی و شاهنامه ای و در تاریخ خراسان باید جستجو نمود و بدون تردید تاریخ ایران اوستایی و شاهنامه ای و خراسان تاریخی از سرزمین بلخ و بامیان و سیستان و نیمروز و زابل وكابل و هرات و مرو و غور و غرجستان و از کتاب اوستای زردشت و شاهنامه ها و از تاریخ پیشدادیان و کَیانیان و ادبیات دری، جدا نیست.

کشور افغانستان تا سال ۱۲۳۵ خورشیدی قسمتی از سرزمین ایران بود. ولی پس از دومین جنگ ایران با انگلیس بر سر مساله هرات، برای صلح میان دو کشور در پاریس  «عهدنامه پاریس» به امضا رسید و به موجب این عهدنامه، ایران متعهد شد هرات را تخیله کند و هیچ ادعای حاکمیت در کلیه نقاط افغانستان نداشته باشد!

بعد از تهاجم نظامی امریکا در اکتبر ۲۰۰۱ که باعث سرنگونی دولت طالبان شد شرایط اجتماعی به ویژه ادبیات آن کشور تغییر چشمگیری یافت و باعث تولد نویسندگان جوان افغانستان گردید.

«عتیق رحیمی» در ایران به عنوان نویسنده برتر غیرایرانی فارسی‌زبان شناخته شده است و کتاب های خاکستر و خاک (۱۳۸۱) و سنگ و صبور (۱۳۸۸) در ایران منتشر کرده است. جالب است که بدانید آقای رحیمی در سال ۱۳۸۲ موفق به دریافت جایزه ادبی یلدا  به عنوان نویسنده برتر غیر ایرانی فارسی زبان در تهران شناخته شد.

«حمیرا قادری» یکی دیگر از داستان نویسان معاصر افغانستان و متولد سال ۱۳۵۸ است. وی موفق به دریافت مدرک دکترای ادبیات فارسی از دانشگاه علامه طباطبایی شد. بررسی روند داستان نویسی در افغانستان (روزگار / ۱۳۸۷)، نقره، دختر دریای کابل (روزگار / ۱۳۸۷) و گوشواره انیس (روزگار / ۱۳۸۷) از آثار منتشر شده وی در ایران است. خانم قادری به خاطر داستان «باز باران اگر می‌بارید» موفق به دریافت لوح تقدیر در سومین دوره ی جایزه ادبی صادق هدایت در سال ۱۳۸۳ شد.

از چهره‌های فرهنگی مشهور افغانستانی می‌توان از مولانا جلال الدین بلخی، خواجه عبدالله انصاری، عنصری بلخی، عبدالرحمن جامی، ناصر خسرو و سنایی غزنوی نام برد. که نام و آثار همه آنها را در ایران شنیده و خوانده ایم.

ترکمنستان، جمهوری آذربایجان و ارمنستان

تاریخ کشورمان نشان می دهد که از روسیه خیر زیادی ندیده ایم. نمونه آن در زمان شاهان بزدل قاجار آشکار است. در سال ۱۲۶۰ خورشیدی (ناصرالدین شاه) حکومت تزار روسیه در طی عهدنامه آخال،  عملا کنترل منطقه ترکمنستان را بدست گرفت و به زور به امپراتوری خود ضمیمه کرد. از سوی دیگر در سال های ۱۱۹۱و ۱۲۰۶ خورشیدی در پی پیمان ننگین گلستان و ترکمانچای میان ایران و روسیه (دوره فتحعلی شاه قاجار) منطقه آذربایجان و ارمنستان از ایران جدا و به روسیه تزاری ضمیمه شد و به موجب این عهدنامه، رودخانه ارس به عنوان مرز دو کشور تعیین شد و به علاوه خواستار پنج میلیون تومان غرامت جنگی شد!

نکته جالب توجه این است که در کشور ترکمنستان  غیر از برخی هفته نامه ها که صفحه ای را به ادبیات کودک و نوجوان اختصاص می دهند، تنها یک مجله به نام گونش (به معنای تابش) در آن کشور برای این قشر از جامعه چاپ می شود. قیوم تانگری قلیوف (برنده جایزه هانس کریستین آندرسن) و قاسم نورباتف  از جمله نویسندگان و شاعران برجسته ادبیات کودک و نوجوان ترکمنستان می باشند. بیشتر نویسندگان و شاعران در ترکمنستان از طریق کتاب های ترجمه شده به زبان روسی، با ادبیات کلاسیک ایران آشنا هستند، اما هیچ گونه اطلاعی از آثار ارزشمند ادبیات معاصر ایران به خصوص ادبیات پس از انقلاب اسلامی را ندارند.

بیشتر جمعیت جمهوری آذربایجان مسلمان شیعه هستند. زبان رسمی کشور ترکی آذربایجانی می‌باشد. فرهنگ مردم جمهوری آذربایجان بنا به موقعیت جغرافیایی و میراث تاریخی متاثر از فرهنگ های مختلف منطقه قفقاز و خاورمیانه است. برگزاری جشن نوروز و موسیقی مقام  نشانه‌های نزدیکی و تاثیر ماندگار و تاریخی به فرهنگ ایرانی هستند. از لحاظ ادبیات نیز شعرایی مانند خاقانی شروانی و نظامی گنجوی از خاک جمهوری آذربایجان فعلی بر خواسته‌اند و تاثیرهای اساسی در ادبیات فارسی داشته‌اند.

ترکیه

همسایه شمال غربی کشورمان، ترکیه کشوری کوهستانی و نسبتا پرباران است. ترکیه با نام امپراتوری عثمانی در چند قرن گذشته، بخش‌های بزرگی از خاورمیانه و جنوب خاوری اروپا را در دست داشت. تا اینکه پس از جنگ جهانی اول و فروپاشی امپراتوری عثمانی، جمهوری ترکیه به رهبری «مصطفی کمال پاشا آتاترک» در سال ۱۹۲۳تاسیس شد.

زبان رسمی ترکیه، ترکی (استانبولی) است که در گذشته (امپراتوری عثمانی)  با خط عربی نوشته می‌شد و از زمان تشکیل جمهوری ترکیه توسط آتاترک با خط لاتین نوشته می‌شود.

از نویسندگان برجسته و معروف ترکیه می توان آتیلا ایلهان، خالد ضیاء، عزیز نسین، سویم بوراک، خالد ادیب آدیوار، نازان بکیر اوغلو، رشاد نوری گونتکین، اورهان پاموک، لطیفه تکین، الیف شفق و یاشار کمال را نام برد؛ که از میان آنها «اورهان پاموک» (متولد ۱۹۵۲) نخستین نویسنده ترک است که توانست جایزه نوبل ادبیات ۲۰۰۶ را دریافت کند.

پاموک علاوه در کشور خود در چندین کشور جهان نویسنده بسیار نامداری است و رمان های قله سفید، زندگی نو، نام من سرخ و چهره پنهان از وی در سال های گذشته به فارسی برگردانده شد است.

در ترکیه بر خلاف کشور ما، آثار نویسندگان به شمارگان چند صد هزار منتشر می شود؛ که از لحاظ اقتصادی نویسندگان ثروتمندی در ترکیه زندگی می کنند. طبق آخرین فهرست نویسندگان ثروتمند ترکیه، «عايشه كولين» در صدر نویسندگان ثروتمند ترکیه در سال ۲۰۱۱ قرار دارد و «اليف شفق» ديگر رمان نويس شناخته شده تركيه نيز پس از اين نويسنده قرار گرفت.

عراق

کمتر کسی است که امروز با وجود پیشرفت فن آوری در عرصه رسانه نام قصه های هزار و یک شب را نشنیده باشد. لااقل یکبار در طول زندگی اش فیلم سینمایی «علاء الدین و چراغ جادو» و یا سریال کارتونی «سندباد» را دیده است.

قصه های هزار و یک شب مجموعه‌ای از داستان های افسانه‌ای قدیمی هندی ، ایرانی و عربی است که به زبان‌های متعددی منتشر شده‌است. اکثر ماجراهای آن در بغداد و ایران می‌گذرد و داستان‌های آن را از ریشه ی ایرانی دانسته‌اند، که تحت تاثیر آثار هندی و عربی بوده‌ است. اینکه داستان‌های هزار و یک شب مشخص و روشن باشند و تعداد آن‌ها دقیقا هزار و یک باشد چندان واقعی به نظر نمی‌رسد. اما داستان‌های زیادی زیر نام هزار و یک شب نوشته شده ‌است. از شخصیت های ثابت و معروف این افسانه می توان نام «علاءالدین» و« شهرزاد قصه‌گو» را برد.

امروز بیشتر کشورهای همسایه ایران درگیر مسائل سیاسی و نظامی روز دنیا هستند. دلیل آن هم کاملا مشخص است. دولتمردان غربی به ادبیات کهن منطقه ما کاملا آشنا هستند. آن ها می دانند که ادبیات این سرزمین ها ریشه تاریخی دارند. آنها سعی دارند با درگیر کردن دولتمردان و مردمان سرزمین های این منطقه  مانع از پیشرفت و گسترش فرهنگ غنی ما به سرزمین خودشان گردند. آنها سعی دارند به جای بردن نام شاهنامه فردوسی ایران، اقبال لاهوری پاکستان، خواجه عبدالله انصاری افغانستان، قیوم تانگری قلیوف ترکمنستان، نظامی گنجوی آذربایجان، اورهان پاموک ترکیه و قصه های هزار و یک شب عراق از جنگ طلبی ما سخن بگویند؛ در حالی که ادبیات سرزمین ما سخن از صلح و دوستی به زبان می آورد.

نکته دیگر این است که باید توجه داشته باشیم که کشورهای همسایه ما سعی دارند اندیشمندان، شاعران و نویسندگان ایران نظیر مولانا جلال الدین بلخی شاعر بزرگ ایرانی (افغانستان)، محمد رودکی سمرقندی، پدر شعر فارسی (افغانستان) ، عبدالرحمن جامی شاعر، نویسنده و عارف نام آور ایرانی (افغانستان)، نظامی گنجوی شاعر و داستان پرداز پرآوازه ایرانی (جمهوری آذربایجان)، خاقانی شروانی ملقب به حسام العجم (جمهوری آذربایجان) و شخصیت  داستانی و بذله‌گو ملانصرالدین (ترکیه) را به نام گنجینه های فرهنگی ملت خود ثبت نمایند! افسوس که ما در سکوت خبری سپری می کنيم و هنوز انديشمندانی مانند مولوی، حافظ، فردوسی،  سعدی، عطار، خیام و … را در صندوقچه هايی پنهان کرده ايم و گاه گاهی به اين گنجينه ها فقط می نازيم! غافل از اين که انديشه و شخصيت تاثير گذار آن هاست که بايد در متن زندگی خاص و عام پرتو افکن شود.

مصطفی بیان

این مقاله در روزنامه آرمان شنبه ۶ اردیبهشت ۹۳ به چاپ رسید