ما درگیر نامهاییم تا اثرها
گفت و گو با مرجان صادقی به بهانه ی حضور در نیشابور
بعد از بیست ماه تعطیلی نشستهای داستان به علت کرونا، در یک شبِ پاییزی به دور از هیاهوی بسیار برای هیچ و خبرهای بد؛ نشستیم، داستان خواندیم، چای و نسکافه و کیک خوردیم و از شنیدنِ داستان لذت بردیم. گفتیم که «داستان بداهه است.» یک آن میآید و در لحظه توسط نویسنده کشف میشود.
مرجان صادقی را با مجموعه داستان «هاسمیک» میشناختم. دختری مهربان و پُر انرژی که به خاطر رمان جدیدش، «بداهه در لامینور» به نیشابور سفر کرد. بانی این نشست دوستِ نویسنده ام، حسین لعلبذری است که به همراه همسر گرامیشان، در پنجشنبه مهر ماه به نیشابور آمدند و به همراه امیرحسین روحنیا (نویسنده و کارگردان تئاتر)، پنج نفری به آرامگاه عطار و خیام رفتیم. دقایقی زیر سایهی درختهای تنومند باغ خیام نشستیم، رباعیات خیام را با دکلمه ی شاملو و آواز شجریان شنیدیم و چای نباتِ زعفرانی و کمر باریک خوردیم و خندیدیم.
مرجان صادقی، متولد سال ۱۳۶۵ و ساکن تهران است. مجموعه داستان اولش با عنوان «مردن به روایت مرداد» از نشر ثالث در سال ۱۳۹۵ نامزد جایزه ادبی جلال شد. همچنین مجموعه داستان بعدی اش «هاسمیک» از نشر ثالث، نامزد جوایز ادبی مازندران و مشهد در سال ۱۳۹۹ شد. سال گذشته، رمان جدیدش را با عنوان «بداهه در لامینور» توسط نشر ثالث منتشر کرد.
آنچه میخوانید گفتوگویی است با این نویسنده جوان کشورمان درباره ی جهان داستانی اش.
پس از تجربه دو مجموعهداستان، «بداهه در لامینور» نخستين رمان شما است. چه شد که به سراغ رمان رفتيد و ايده نوشتن آن از کجا آمد؟
اساساً «چه شد» جملهی غلطیه برای شروع یک کار؛ ما مینویسیم چون جهان فکریمون طلب میکنه و در واقع چون از ما قدرتمندتره تصمیمگیرندهست: «او میکشد قلاب را»؛ یک روز که شروع به نوشتن میکنید دغدغهای که ذهنتون رو اشغال کرده وسیعتر و در حجم گستردهتری ارائه میشه. راستش خودم هم نمیدونستم قراره رمان بنویسم ولی میدونستم متفاوتتر از داستان کوتاهه، از شروع و حس خاطرجمعی که داشتم متوجه شدم بیشتر. بعد هم رفتهرفته و خیلی زود متوجه شدم قراره با شخصیتهای زیادی روبرو بشم که در ذهنم پشت سرهم سر میرسیدند.
ایدهی رمان فقط تکراری بودنِ محتوای آگهیهای فروش بود. اینکه ما چقدر از هم کپی میکنیم و آیا خلاقیت لازمهی زندگیه، جزئیات زندگی منظورمه. بنابراین شروع رمان دقیقاً یک آگهی متفاوت در پلتفرم دیوار بود.
شمــا را بيشتــر بهعــنوان داستانکوتاهنويس میشناسيم. پس از تجربه اين رمان، داستانکوتاهنوشتن سختتر است يا رمان؟ تفاوت بين داستان کوتاه و بلند (رمان) را در چه چيزی میبينيد؟
باید بپرسم (می خندد) خودم تفاوت عمده و عمیقی بین این دو نوع نوشتن نمیبینم. تفاوت بین نویسنده جدی و تفننی سوال بهتریه شاید. چون نویسنده مدام در حال خلقه حتی وقتی نمینویسه در ذهنش داره کار میکنه. (آشپزی، پیادهروی، رقص، گفتگو با دوستانش… )تمام اینها اداوات و مصالح کار نویسندهاند، برای نویسنده جدی زندگی روزمره کشف دنیای جدید داستانیشه. پس شکل ارائهی اون مهم نیست چندان؛ نوشتن کلاً سخته. اگر کسی این پروسه رو راحت طی میکنه یا دروغگو یا واقعاً استثناست. در رمان ما آدمهای منظمتری هستیم. نسخهی هر روز کار کردن نویسنده (که در داستان کوتاه این نسخه وجود خارجی نداره) کاملاً نمود خارجی داره. شما اگر شروع به نوشتن رمان کنید یعنی هر روز مثل یک کارمند باید پشت میز بنشینید و بنویسید. در داستان این الزام کمتره.
تفاوت بین داستان و رمان شکل ارائهی دغدغهی ذهنی نویسندهست و البته از نظر ساختاری تفاوتهای مشخصتری داره که قطعاً آوردنش اینجا از حوصلهی مخاطب خارجه.
فکر نویسنده شدن نخستین بار کی به ذهن تان خطور کرد؟
۱۰ سالگی. اولین داستانم هم برای همون سنه.
ريشه يک ايده چگونه از داستان هایت درمی آيد؟
داستانهای من با یک تصویر در ذهنم آغاز میشن. این تصویر به اندازهای قدرتمنده که من رو متمرکز نگه میداره. در واقع وقتی از پس به کلمه در آوردن اون تصویر بشم، کمکم داستان خودش رو بهم نشون میده.
آیا برای نوشتن داستان صرفا حضور در کلاسهای داستاننویسی کافی است؟ به نظر شما می توان نوشتن داستان را ياد گرفت؟ آيا هنر داستان نويسی اکتسابی است؟
به هیچعنوان و هرگز در هیچ بخشی از زندگیم کارگاه رو به کسی پیشنهاد نکردم و نمیکنم. داستان هنره و ذات هنر فرمولپذیر نیست. داستاننویسی یک تجربهی منحصربهفرد و کاملاً فردیه. تجربهی هر نویسنده با شخص دیگه متفاوته. هیچ معلمی نمیتونه به شاگردی یاد بده که کجا اگر فلشبک استفاده کنه بهتره، کدوم زاویه دید برای نوشتن ایدهای که داره بهتره. از من پرسیدن شاگرد چه کسی بودم، جوابم اینه: شاگرد همه و هیچکس. من تا تونستم هزینهی کارگاه رو کتاب خریدم. مرتب خوندم و آموختم. هر نویسندهای که کتابش در کتابخونهی منه معلم منه. چه کارش مورد تایید و پسند من باشه چه نه.
امّا در جمعهایی که داستانهام رو میتونستم بخونم و نظر و نقد میشنیدم حتما شرکت میکردم. رمانم رو هم در کارگاه جلو بردم، چون موظف میشدم کار ارائه بدم و هر هفته با صدای بلند بخونم. اگر کسی باتجربهتر از شما «شنوندهی» کار شماست، تعلل نکنید، شرکت کنید و بنویسید و به اون شخص ارائه بدید. در غیر اینصورت (اگر کلاس میرید که کسی به شما بگه چگونه بنویسید) مداد و کاغذتون رو زمین بگذارید و دنبال کاری برید که قریحه دارید توش و در شما میجوشه و حسش میکنید، زمان و پولتون رو جای درست خرج کنید سرمایهگذاری درست روزی شما رو به جایی که باید میرسونه.
آيا برگزاری جشنوارههای مختلف ادبی (شامل آثار منتشر شده و منتشر نشده) به رشد و ارتقای ادبيات داستانی ايران کمک میکند؟
بسیاری از دوستان نویسنده رو من در جشنوارهها شناختم. این حلقههای آشنایی راهگشاست چون معاشرت در زمینهی مورد علاقهتون شما رو ایزوله و دور افتاده نگه نمیداره. ممکنه گاهی همین جشنوارهها به شناخته شدنتون هم کمک کنه ولی در خودتون انسانی بسازید که بارها دیده نمیشه ولی باز به راهش ادامه میده. بخش قابل توجهی از داوری جشنوارهها سلیقهست. داورها طیف گسترده ندارن و ممکنه داستانی که شما مینویسید مورد سلیقه داور نباشه امّا داستان جوندار و قدرتمندی باشه. پس غارنشین نباشید امّا وابسته به جایی هم نباشید؛
رشد و ارتقای ادبیات داستانی خلاص شدن از زوائده. ما درگیر نامهاییم تا اثرها. یک روز که اثر برامون مهم باشه و نه نام، ادبیات داستانی کمی رو به بهبود خواهد رفت. یک روز جایی مقالهای خوندم که گفته بودند سینمای امروز ایران ترقی کرده، مردم دیگه فیلمها رو به نام کارگردان میشناسند نه بازیگر. ادبیات هم ترقی میکنه وقتی ما نام نویسنده رو برداریم و به کنه و وجود اثر برسیم و قضاوت کنیم که چه کاری در مسیر پیشرفت قرار داره و چه کاری نه.
وضعیت داستاننویسی امروز را چگونه ارزیابی میکنید؟
فکر میکنم منظور سوال چشمانداز داستاننویسی ایرانه. چون امروزِ داستان روشنه، امیدوار نیستم به اینکه اتفاق ویژهای در این زمینه رخ بده. مثل سایر زمینهها.
و سخن آخر:
خوب بخونیم. در ازای هر ۱۰ کتاب خوندن، ۱ داستان نوشتن یعنی بُرد.
مصطفی بیان / داستان نویس
منتشر شده در نشریه «آفتاب صبح نیشابور» / شماره ۸۷ / ۱۵ آذر ۱۴۰۰