📰 این چشم ها مال من نیست!
✍ مصطفی بیان، داستان نویس.
📰 روزنامه اطلاعات / سه شنبه ۲۲ شهریور ۱۴۰۱ / ضمیمه ادب و هنر 👇
📰 این چشم ها مال من نیست!
✍ مصطفی بیان، داستان نویس.
📰 روزنامه اطلاعات / سه شنبه ۲۲ شهریور ۱۴۰۱ / ضمیمه ادب و هنر 👇
📰 ضمیمه فرهنگی روزنامه ایران، دوشنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۴٠۱ منتشر شد:
🔷 شگرد نو ادبی چشمهایش، اثر بزرگ علوی آن را به نقطه عطفی در ادبیات معاصر بدل کرده.
✍ نوشته: مصطفی بیان
📖 ضمیمه فرهنگی روزنامه ایران، ۴۳٠ صفحه پیشنهاد کتاب
«گویند: مگو سعدی، چندین سخن از عشق، می گویم و بعد از من گویند به دوران ها.
شهر تهران خفقان گرفته بود، هیچ کس نفسش در نمی آمد؛ همه از هم می ترسیدند، خانواده ها از کسانشان می ترسیدند، بچه ها از معلمین شان، معلمین از فراش ها، و فراش ها از سلمان ها و دلاک؛ همه از خودشان می ترسیدند، از سایه شان باک داشتند. همه جا، در خانه، در اداره، در مسجد، پشت ترازو، در مدرسه و در دانشگاه و در حمام، مامورین آگاهی را دنبال خودشان می دانستند. در سینما، موقع نواختن سرود شاهنشاهی همه به دوروبر خودشان می نگریستند، مبادا دیوانه یا از جان گذشته ای برنخیزد و موجب گرفتاری و دردسر همه را فراهم کند. سکوت مرگ آسائی در سرتاسر کشور حکمفرما بود. همه خود را راضی قلمداد می کردند. روزنامه ها جز مدح دیکتاتور چیزی نداشتند بنویسند.» (آغاز رمان چشمهایش / سال ۱۳۳۱)
بزرگ علوی می گوید: «چشمهایش را به زنی که اسمش را ترانه گذاشتم تقدیم کردم، این کتاب نتیجۀ دلدادگی من بود.» (پیشۀ دربه دری، زندگی و آثار بزرگ علوی؛ ص۵۳)
در رمانِ «چشمهایش» بیش از سیاست، قصۀ عشق را می خوانیم زیرا، به قول م.آزاد (ص ۱۴۵): «علوی باطناً مرد سودایی است و در حقیقت خط آن حرف ها (سیاست) نیست. چشمهایش، لحن و محتوای اشرافی انسان دوستانه دارد… علوی نویسنده بود و صادق، و همین صداقت بود که شور و غوغا و یاس، داستان های او را از پشتِ امیدواری {سیاسیِ مقاله هایش} نشان می داد.» پرویز ناتل خانلری او را «نویسندۀ صمیمی و احساسی» باز می شناسد. نویسنده ای تغزّلی که خودش دارد حماسه سرایی کند.
علوی می گوید: «من نویسنده هستم، به کار سیاست نمی خورم.» با این حال عمری را به وابستگیِ حزبی گذراند و از نوشتنِ آن چنان که باب طبعش بود، دور افتاد.
بزرگ علوی به همراه صادق هدایت، یکی از پایه گذاران داستان نویسی نوین ایران هستند. وی از معدود نویسندگانِ ایرانی به شمار می رود که آثارش به زبان های مهمِ غرب ترجمه شده و شهرت جهانی یافته است. او در سال های قبل از انقلاب، ممنوع القلم شد. در آن سال ها، رمانِ «چشمهایش» در چاپخانه های مخفی یا به صورت نسخه های دست نویس، تکثیر می شد و این در حالی بود که خواندن و داشتنِ آن جرمِ سیاسی محسوب می شد!
به گفتۀ برخی از کسانی که آن روزهای خفقان را گذرانده اند، علوی «در بالندگی و تحول فکریِ» نسلی از جوانان چپ گرای دهۀ چهل «نقشی بسزا» ایفا کرد. شهرنوش پارسی پور که در ده سالگی رمان را خوانده، از تاثیر در خورِ تامل آن بر خود سخن می گوید. به ویژه آنکه گفته می شد آن رمان با الهام از زندگی کمال الملک نوشته شده است.
سال های ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ پُربارترین دورۀ فعالیت ادبیِ علوی است. مهم ترین دستاورد ادبی این دوره از زندگی علوی، رمانِ «چشمهایش» است. نوآوری های او در شیوۀ روایت، تازگیِ این داستان در ساخت رازآمیز و کنشِ جست و جوگرانه و آکنده از تعلیقِ، جایگاه علوی را به عنوان نویسنده ای پیشرو در ادبیات معاصر ایران تثبیت می کند. شگرد نو ادبی و ایجاد تعلیق، رمان «چشمهایش» را به نقطۀ عطفی در ادبیات معاصر ایران بدل می کند.
در دهۀ ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۰، بخش هایی از ادبیات معاصر تحت تاثیر رئالیسم سوسیالیستیِ روسی قرار گرفت. در این دوره، علوی نویسنده ای بود که در عینِ وابستگی به حزبی چپ گرا، شخصیت های داستانی خود و به ویژه زنان را از خانواده های مرفه بر می گزید و ضمن وصف آنها، تصویرهایی گران بار از شیفتگی به خانه ها و مهمانی های اشرافی ارائه می داد؛ خانه هایی که در آنها از مسائل هنری و اجتماعی گفت و گو می شد و از پسِ پرده های کُلفتِ اتاق های نیمه تاریک شان آهنگ سمفونی به گوش می رسید. از جمله، او چهره زنِ مرفه رمانِ «چشمهایش» را خطرپذیرتر از شخصیت مرد مبارزِ رمان آفرید و از همین جهت، انتقاد منتقدان ادبی و حزبی را برانگیخت. آنان از نویسنده می خواستند واقعیت را از پسِ عینک مرامی و ایدئولوژیک ببیند و هنر را به خدمت سیاست حزبی در آورد.
می توان علوی را از نخستین داستان نویسان ایرانی شمرد که در توجه به «دیدگاه» و اینکه چه کسی از چه زاویه ای واقعیت را می بیند و ماجرا را روایت می کند، رویکردی مدرن دارد. بیهوده نیست که خانلری داستان های او را «خوش ساخت» می خواند، انتخاب دیدگاه مناسب نمودار آشناییِ او با فنون داستان نویسی است. (پیشۀ دربه دری، زندگی و آثار بزرگ علوی؛ ص۹۹)
«چشمهایش» در اردیبهشت ۱۳۳۱ منتشر شد. در سال ۱۹۵۹، با ترجمۀ هربرت مالتزیگ و به کمک علوی، به زبان آلمانی و در سال ۱۹۸۸ به قلم اُ.کِین به انگلیسی ترجمه شد؛ و جوزف بیلووسکی آن را به زبان لهستانی برگرداند. حسن میرعابدینی معتقد است که این رمان، یکی از «ده رمان بزرگ ایران» است.
این رمان، در خلال روایت، حوادث تاریخی و اجتماعی دوره سلطنت رضاشاه را به تصویر می کشاند. «استاد ماکان»، نقاش مبارز، در تبعید جان سپرده است و راوی داستان، «ناظم» مدرسۀ نقاشی، برای نوشتن شرح احوال استاد می کوشد به اسرارِ زندگیِ عاشقانه او پی برد. ناظم نخست باید راز چشم های منقوش بر آخرین پردۀ نقاشیِ استاد را کشف کند. پس جست و جویی را آغاز می کند. نویسنده پرسش هایی را پیشِ روی خواننده می گذارد و، با ایجاد شک و تردید و به تاخیر انداختنِ پاسخ، او را به خواندنِ ادامۀ داستان ترغیب می کند. قدرت نویسنده در به کارگیریِ شگرد ادبیِ «جست و جو برای کشف» و ایجاد تعلیق و کشش داستانی مناسب (مثلا: بعد چه می شود؟) باعث می شود این رمان در زمینۀ جذب مخاطب بسیار موفق عمل کند.
در فصل دوم، ناظم با فرنگیس، ملاک زادۀ زیبا و جسور که در سال مرگِ استاد به دیدنِ تابلوهای او آمده است، روبرو می شود. توصیف نقشه های ذهنیِ او برای حرف کشیدن از زن، مهارت نویسنده در بازنمایی درون چهره های داستانی را نمودار می سازد. فرنگیس برای آموختنِ نقاشی نزد استاد رفته و عاشق او شده است اما چون بی اعتناییِ عارفمنشانۀ معشوق را دیده، رهسپار پاریس شده است. اما حین شرح وقایع، دربارۀ گذشته به داوری می نشیند که سبب گسترش رئالیسم روانیِ داستان و خصوصیات روحیِ قهرمانِ داستان می شود: «آیا این چشم ها از آنِ یک زن پرهیزکارِ از دنیا گذشته بود یا زنِ کامبخش و کامجویی که دنبال طعمه می گشت.» استادیِ نویسنده در نشان دادنِ تناقض های درونی و احساسات دو گانۀ فرنگیس چشم گیر است.
فرنگیس در پاریس در مدرسۀ هنری ثبت نام می کند. فرنگیس، ناتوان از آموختن نقاشی و خسته از یکنواختی، به فکر خودکشی می افتد. اما آشنایی با «خداداد»، دانشجوی مبارز ایرانی، سبب تغییر روحیه و توجه او به مسائل اجتماعی می شود. گزارش نویسنده از زندگی دانشجویان مبارز ایرانیِ مقیم اروپا، ریشه در تجربه زندگی نویسنده دارد، که واقع گرایی داستان را تقویت می کند. خداداد، تصور فرنگیس را از استاد تغییر می دهد و از او می خواهد به ایران بازگردد و با استاد دیدار و همکاری کند. فرنگیس به ایران بر می گردد. پس از ملاقات با او، درگیر مسائل جنبش اعتراضی در مخالفت با رژیم می شود. استاد ماکان درگیر سیاست شده، فرنگیس به دلیل اینکه استاد را به عشق خود گرفتار کند، به جریان اعتراضی می پیوندد؛ در حالی که استاد ماکان به عشق او توجهی نشان نمی دهد. ولی به مرور زمان عاشق فرنگیس می شود اما عشق خود را بروز نمی دهد. استاد از عشق می گریزد تا وظیفۀ سیاسی و اجتماعی خود را انجام دهد.
رمان چشمهایش، رمانی که به قولِ م.آزاد (ماهنامه آرش،خرداد۱۳۴۲) یک نسل خوانندۀ فرویدی – نیچه ای پس انداخت که دخترهایش شلاقکِش بودند و پسرهایش به بهانۀ درگیری در مبارزۀ اجتماعی، به معشوقه بی اعتنایی و جفا می کردند. (سرگردان در میدان های پیر بوردیو و مقالات دیگر / ص۹۵)
استاد در جریان اعتراضات، دستگیر می شود. فرنگیس برای نجات او فداکاری می کند و حاضر به ازدواج با سرهنگ آرام می شود.
استاد به تبعیدگاهِ کلات می رود و فرنگیس رهسپار اروپا می شود. سال ها بعد در مجله ای که خبر مرگ استاد را چاپ کرده، با تصویر پردۀ نقاشی چشمهایش مواجه می شود.
کلود سیمون، نویسندۀ فرانسوی می گوید: «هر بار که نویسنده یا هنرمندی به شیوه ای کمی جدیدتر با جهان سخن می گوید، جهان تغییر می کند.» شخصیت فرنگیس، از معدود شخصیت های، اعترافیِ ادبیات معاصر ایران به شمار می آید. جوان نقاش روی جلد قلمدان، بیدار شده از خوابی تاریخی، این سوال را مطرح می کند: من کیام و کجای جهان ایستادهام؟ پرسشی که انسانِ ایرانی در آستانۀ روزگار نو و در ملتقای برخورد تجدد با جامعهای سنتی مطرح می کند. (سرگردان در میدان های پیر بوردیو و مقالات دیگر / ص۶۷)
انتشار این رمان واکنش های متفاوتی را برانگیخت. کسانی بر آن، از جهت زمینۀ سیاسیِ ماجراهایش، خُرده گرفتند، مثلال آل احمد (ص ۴۳۵ و ۴۳۶) صفحاتی از آن را مشابه مقالات روزنامه های حزبی بازشناخت. منتقدانی همچون بهآذین، همدلیِ نویسنده با شخصیت فرنگیس را مهم ترین مشکل رمان می دانند و علوی را نکوهش می کنند که استادِ مبارز را به قدر کافی مثبت تصویر نکرده! (پیشۀ دربه دری، زندگی و آثار بزرگ علوی؛ ص۱۰۷ و ۱۰۸)
در عرصۀ نقد ادبی ایران، علوی به عنوان مشهورترین نویسنده چپ گرای ایران، موضوع بحث و جدل بوده است؛ عده ای برایش دل سوزانده اند و عده ای بر او خُرده گرفته اند.
نکته قابل تامل و تاسف این جاست که همزمان با انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ به رهبری لنین (سال ۱۲۹۶ خورشیدی)، از شهریور ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۰بسیاری از آثار ادبی ایران و شبه روشنفکران و مبارزان مسلح که کشور را با شرایطی آشفته و بحران زده روبرو میدیدند؛ بدون هیچ اطلاع و آگاهی از نظام سیاسی و اندیشه سوسیالیسی لنین و استالین، با خوشحالی از تحولات همسایه شمالی استقبال کردند و نام و توان قلمیِ خود را در خدمت آرمان های سوسیالیستی و انقلاب روسیه شوروی می گذارند؛ نمونۀ آن شخصیت «استاد ماکان».
اگر روشنفکریِ دورۀ مشروطه خاستگاهی عمدتاً روسی داشت. روشنفکری دهۀ ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۰ بر اساس معیارهای ایدئولوژیک سوسیالیسم روسی تعریف شده است. (سرگردان در میدان های پیر بوردیو و مقالات دیگر / ص۱۱۱)
بزرگ علوی می خواست نویسنده شود اما هر بار سیاست، زندان، فعالیتِ حزبی و تبعید مانعی سدّ راهِ او برای آفرینش ادبی می شد. «وقتی می بینم که همکاران من چه آثار با ارزشی نوشته اند… دلم آکنده از غم می شود که چنتۀ من خالی است و از خود می پرسم چه شد که می خواستی نویسنده بشوی وسطِ راه ماندی.» (می خواستم نویسنده شوم / محمد بهارلو)
مصطفی بیان / داستان نویس
منابع:
چشمهایش، بزرگ علوی، انتشارت نگاه، چاپ دوازدهم، ۱۳۹۱
پیشۀ دربه دری، زندگی و آثار بزرگ علوی، حسن میرعابدینی، نشر چشمه، ۱۳۹۶
سرگردان در میدان های پیر بوردیو و مقالات دیگر، حسن میرعابدینی، نشر چشمه، ۱۳۹۹
می خواستم نویسنده شوم، گزیدۀ آثار بزرگ علوی، به کوشش محمد بهارلو، انتشارات علم، ۱۳۷۷٫
گفت و گوی تعلیق دار در داستان «گیله مرد» اثر بزرگ علوی
دو مامور تفنگ به دست (محمدولی وکیل باشی و بلوچ) از میان جنگلی توفان زده و بارانی گیله مرد را برای محاکمه به شهر فومن می برند. داستان در حرکت به وقوع می پیوندد و نویسنده (بزرگ علوی) فرصت می یابد شخصیت های داستان را معرفی کند و رابطه ی پدید آمده بین آنها را شکل دهد. بزرگ علوی از طریق حرف های وکیل باشی و بازگشت های ذهنی گیله مرد به گذشته، حال و هوای اجتماعیِ یک دوره (جنبش دهقانان علیه ارباب ها) و انگیزه ی یاغی شدنِ گیله مرد را به نمایش در می آورد. به واقع، سفر عینیِ سه همراهِ ناگزیر با سفر ذهنیِ گیله مرد و مرد بلوچ کامل می شود و هویت آنها را شکل می دهد.
بزرگ علوی از آشفتگیِ طبیعت بهره می جوید تا راهی به آشوب ذهنیِ گیله مرد بگشاید. آغاز داستان با ترسیم آشفتگی طبیعت، تلاطم روحی شخصیت ها و اوضاع و احوال اجتماعی آن عصر را نشان می دهد.
«باران هنگامه کرده بود. باد چنگ می انداخت و می خواست زمین را از جا بکند. درختان کهن به جان یکدیگر افتاده بودند. از جنگل صدای شیون زنی که زجر می کشید می آمد. غرش باد آوازهای خاموشی را افسار گسیخته کرده بود. رشته های باران آسمان تیره را به زمین گل آلود می دوخت. نهرها طغیان کرده و آب از هر طرف جاری بود» (از متن داستان).
نیروی غریب این داستان را می توان در شور رمانتیکی دانست که از بهم آمیختگیِ طبیعت و وضعیت روحی آدم ها ناشی می شود. جنگل توفان زده هم مکان رویدادهاست و هم زمینه ی ذهنی کنش های گیله مرد را می سازد و مکمل شخصیت اوست (استفاده نویسنده از طبیعت برای پیشبرد مقاصد خود).
شیون زنی که از عمق جنگل به گوش می رسد، مایه ی تکرار شنونده ای است که «چون یک موسیقیِ زیرزمینی…. صحنه ها را قطع می کند یا به هم پیوند می دهد.» (محمد علی سپانلو، باز آفرینی واقعیت، نشر نگاه، صفحه ۶۰)؛ صدایی است که گیله مرد را به اقدام برای فرار و انتقام گیری بر می انگیزد.
مامور اولی، محمدولی وکیل باشی، به ظاهر شجاع اما در واقع ظالم. دیدگاه دولت درباره ی دهقانان را او بیان می کند. گیله مرد را ماجراجو، بیگانه پرست و بی دین می خواند و با حرف های نیشدار خود او را می آزارد. اما گیله مرد فقط در این فکر است که چگونه بگریزد. مامور دومی، مرد بلوچ، برخلاف مامور اولی، مزدور خان بوده و ناراضی از زندگی در شمال، می خواهد پولی به دست آورد و به بلوچستان بگریزد. داستان در حرکت به وقوع می پیوندد و در حین حرکت و صحبت ها بین شخصیت ها، داستان گسترش می یابد. داستان نه با توصیف های خسته کننده، بلکه با حرکت و گفت و گو ادامه می باید.
بزرگ علوی، با تاکید بر نوع رابطه ای که بین سه مرد پدید می آید، تعلیق مناسب داستان را پدید می آورد و مدام بر هول و ولای خواننده برای دانستن ادامه ی ماجرا می افزاید. مرد بلوچ، در غیاب وکیل باشی، با جلب اعتماد گیله مرد، آن دو را درگیر بازی پیچیده ای می کند. مرد بلوچ در فکر جمع کردن پولی است تا به بلوچستان باز گردد. ضمن جستجوی خانه ی گیله مرد هفت تیر او را می یابد. او همچنین می داند که گیله مرد پنجاه تومان پول هم همراه دارد. در قهوه خانه ی بین راه مرد بلوچ هفت تیر را به پنجاه تومان به گیله مرد می فروشد. گیله مرد با خلع سلاح محمد ولی و پوشیدن لباسش از خانه بیرون می رود و درست در زمانی که فکر می کنند به پیروزی نزدیک است با تیر مرد بلوچ از پا در می آید.
«گیله مرد تف کرد و در عرض چند دقیقه پالتو بارانی را از تن وکیل باشی کند و قطار فشنگ را از کمرش باز کرد و پتوی خود را به سر و گردن او بست، کلاه او را بر سر و بارانیش را بر تن کرد و از در اتاق بیرون آمد. در جنگل هنوز هم شیون زنی که زجرش می دادند به گوش می رسید. در همین آن صدای تیری شنیده شد و گلوله ای به بازوی راست گیله مرد اصابت کرد. هنوز برنگشته، گلوله ی دیگری به سینه ی او خورد و او را از بالای ایوان سرنگون ساخت. مامور بلوچ کار خود را کرد» (از متن داستان).
شخصیت های اصلی داستان «گیله مرد» و «مرد بلوچ»، یکی نماینده دهقانان و دیگری نماد مامور دولت است؛ اما وجه مشترک هر دو ستم دیدگی آنهاست. در خلال داستان با ستمی که بر هر یک از این چهره ها و چهره های دیگر داستان چون صغرا (همسر کشته شده گیله مرد) آشنا می شویم خصوصا با نقل گذشته ی مرد بلوچ در می یابیم که به هر یک از اقوام این کشور چه ظلم مضاعفی وارد شده است.
صغرا، نماد ظلمی است که بر زن ایرانی رفته است و گیله مرد و مرد بلوچ نماد دو تفکر «انقلاب» و «شورش» هستند.
«گویی در عمق جنگل زنی شیون می کشید، مثل این که می خواست دنیا را پُر از ناله و فغان کند» (از متن داستان).
از همان ابتدا تمامی عناصر داستان به خوبی و در کنار هم به پیشبرد جریان داستان کمک می کنند تا حادثه که در پایان داستان اتفاق می افتد کاملا طبیعی و برای خواننده قابل هضم باشد. در داستان «گیله مرد»، سه رکن اساسی داستان یعنی شرح، گسترش و نمایش به خوبی پرداخته شده است.
مهمترین ابزار داستان گیله مرد:
مهمترین نکته قوت داستان بزرگ علوی، داشتنِ تنش، تعلیق و درگیری در داستان است. این سه عنصر با هم فرق دارند، اما به خاطر ارتباط نزدیک آنها با هم می توان آنها را در یک کاسه کرد و گفت هر سه این ها داستان را پیش برده اند. علوی با استفاده از ابزار «گفت و گوی تعلیق دار»، خواننده را جذب داستانش می کند و بدین ترتیب خواننده می تواند شخصیت ها را در خلال واکنش هاشان با محرک های بیرونی بشناسد. همین واکنش هاست که مسیر زندگی و تفکر شخصیت ها را تعیین می کند. نویسنده با استفاده از کلمه که از دهان شخصیت های داستانش بیرون می آید، احساسات و تفکر و رابطه شان را با همدیگر و نقشی که در پیرنگ بر عهده دارند، نشان می دهد و تقویت می کند. به عنوان مثال، گفت و گوی محمد ولی وکیل باشی با گیله مرد در ابتدای داستان.
بزرگ علوی، داستان کوتاه «گیله مرد» را در شهریور ۱۳۲۶ در سن ۴۳ سالگی نوشت. از ویژگی های مهم داستان «گیله مرد»، ساختِ رازآمیز و کنشِ جستجوگرانه ی آنهاست. در داستان های علوی، راوی مثل کارآگاهِ داستان های پلیسی دست به کار شده تا رازِ واقعه ای را که مشمول مرور زمان شده است کشف کند. نویسنده با کنار هم نهادنِ روایت های روایتگرانی غیر موثق، به جلوه های متنوعی از واقعیت توجه می کند؛ راه ها و حدس های متفاوتی را پیش روی خواننده قرار می دهد و پایانی قطعی برای داستان در نظر نمی گیرد (اغلب این روش در داستان های جستجوگرانه ی پلیسی دیده می شود).
داستان «گیله مرد» از بهترین داستان های کوتاه معاصر ایران محسوب می شود. داستان به شیوه واقع گرایانه به جنبش دهقانان می پردازد. شخصیت های داستان بیانگر خصوصیات طبقات اجتماعی عصر نویسنده هستند. از این حیث داستان هم واقع گراست و هم نمادین. در این سال پس از شکست فرقه ی دموکرات آذربایجان، ژاندارم ها برای گرفتن بهره مالکانه به روستاها هجوم می برند. اوضاع اجتماعی سال های پس از شهریور ۱۳۲۰ امکان مطرح شدن نارضایتی های اجتماعی را فراهم می کند. برخورد تمایلات سیاسی و اجتماعی گروه های مختلف افزایش می یابد. بزرگ علوی در این داستان این برخوردها را به صورت مبارزه ی اجتماعی با شرکت فعالانه مردم بیان می کند. همچنین سرنوشت صغرا (همسر کشته شده گیله مرد) نشان دهنده ی اعتراض نویسنده به ظلم حاکم بر زمانه است.
بزرگ علوی از نویسندگانی است که واقعیت اجتماعی از تاریخ معاصر ایران را در داستان هایش قرار می دهد. «گیله مرد» از داستان هایی است که تاثیر عمیقی بر ادبیات معاصر ایران گذاشته است و از نخستین داستان های نویسندگان ایرانی است که در آن پویایی و «حرکت» به جای «توصیف» نشسته است. بنا به دیدگاه جمال میرصادقی، گیلهمرد «از موفق ترین داستان های کوتاه فارسی است، که از ویژگی های فنی و غنی نیرومندی برخوردار است؛ داستانی دو لایه، هم واقع گرا و هم نمادین. نویسنده تعهد و رسالت انسانی خود را در قبال آنها ادا کرده است. به عبارت دیگر، صرف انتخاب درون مایه یا مضمون و عصیان کردن علیه ظلم و بر بی عدالتی سر برداشتن، نمایش گر اعتراض و خشم نویسنده علیه نارواییهای اجتماعی نیز هست».
مصطفی بیان
چاپ شده در ماهنامه ادبیات داستانی چوک / فروردین ۱۳۹۷ / شماره ۹۲
منبع:
علوی، بزرگ. مجموعه داستان «گیله مرد». انتشارات نگاه. ۱۳۸۵
میرعابدینی، حسن. «هشتاد سال داستان کوتاه ایرانی/ ج اول». انتشارات کتاب خورشید. ۱۳۹۳
میرعابدینی، حسن. «صد سال داستان نویسی ایران / ج اول». انتشارات چشمه. ۱۳۸۷
علوی، بزرگ. شالچی، امیرحسین (برگردان). «تاریخ و تحول ادبیات جدید ایران». انتشارات نگاه. ۱۳۸۶
نشست ادبی «شبی با بزرگ علوی» همزمان با سالروز تولد نویسنده ، شنبه چهاردهم بهمن ۱۳۹۶ در کتابخانه دکتر علی شریعتی نیشابور برگزار شد.
در این نشست ادبی ، دکتر مهدی نوروز ، دکتر سید محمد استوار، استاد دانشجو و استاد حجت حسن ناظر حضور داشتند.
حمیدرضا صادقی، سیما رحمتی، زهره محقق و مصطفی بیان به ترتیب به معرفی و بررسی کتاب های «چمدان» ، «۵۳ نفر» ، «چشم هایش» و «گیله مرد» از این نویسنده پرداختند.
عنوان مقاله : یادداشتی درباره ی داستان کوتاه «چمدان» نوشته ی بزرگ علوی
داستان کوتاه «چمدان» در مورد جوانی است به نام «ف» که در شهر برلین تحصیل کرده است و تلاش می کند از فضای سنتی و پدرسالارانه زندگی اش فاصله بگیرد. از طرفی پدر ثروتمندش برخلاف ظاهر آراسته، سر و صورت تراشیده و کراوتش، یادگار از دنیای گذشته است. پدرش علاقه داشت همه ساعت یازده غذا بخورند و نظم و ترتیب زندگی به هم نخورد. همه پسرها و دخترها همه دورهم جمع باشند و پدر، بزرگ خانواده، بالای اتاق بنشیند، فرمان بدهد، بیایند بروند. «پدر خدای خانه است. درست انعکاس مذهب در خانواده و یا برعکس. درست دنیای گذشته!» (از متن داستان).
ف به خانم روسی به نام «کاتوشکا» علاقه مند شده بود و تصمیم داشت با او ازدواج کند. ف از طرف فریدل، پیشخدمت نوزده ساله مهمانخانه متوجه می شود که چند وقت پیش که کاتوشکا برای کرایه کردن خانه با مادرشان آمده بود مردی به اجبار همراه آنها بوده است که انگار کاتوشکا به او علاقه ندارد و مجبور است وجود آن مرد را تحمل کند. ف متوجه می شود آن مردی که تازگی با کاتوشکا آشنای پیدا کرده است قرار است شوهر او بشود.
«شاید اگر کاتوشکا خودش می توانست و عوامل دیگر او را مجبور نمی کردند، با من زندگی می کرد بدون این که زن من بشود. حالا نه پدر و نه مادر. هیچ کس او را مجبور نمی کرد اما یک دیو منحوس مندرس مهیب، پول، جامعه، محیط او را مجبور می کرد که برود خودش را بفروشد، برای یک عمر بفروشد، برای این که بتواند فقط زندگانی کند.» (متن داستان).
کاتوشکا از ف می خواهد فردا شب به مهمانخانه ی «اسب سفید» بیاید. کاتوشکا و مادرش، مهمان آن مرد هستند. کاتوشکا با این تصمیمش می خواهد ف را با آن مرد آشنا کند تا عقیده ی ف را درباره ی آن مرد بداند. ف هم قبول می کند و به کاتوشکا می گوید فردا شب به همراه پدرش به مهمانخانه ی «اسب سفید» می آیند.
فردا شب پیاده به مهمانخانه ی پدرش (اسب سفید) می رود. وقتی به اتاق پدرش می رود به او می گویند در سالن پایین مهمانخانه است. از پله ها پایین می رود و می بیند که کاتوشکا پهلوی پدرش نشسته است. پدرش صورتش را از ته تراشیده و کاتوشکا لباس آبی رنگ پوشیده است و قشنگ تر از همیشه به نظر می آید…..
«بزرگ علوی» نثری ساده و فارغ از لفاظی های زبان محاوره دارد؛ حتی در گفتگو ها نیز از شکستن نثر برای محاوره ای کردنِ آن پرهیز می کند.
علوی به زندگیِ روشنفکران و طبقه ی متوسطِ مرفه می پردازد. با وجود دغدغه های سیاسی، داستان هایش عاطفی است و در آنها زنان چهره ای فداکارتر و دوست داشتنی تر از مردان یافته اند. در داستان های علوی، زنان زبان می گشایند و امکان بازگوییِ هراس ها و آرزوهای خود را می یابند و این امر به داستان ها جاذبه ای روان شناختی می بخشد.
نویسنده در داستان «چمدان» راه ها و حدس های متفاوتی را پیش روی خواننده می گذارد و پایانی قطعی برای داستان در نظر نمی گیرد. پایان بندی های داستان کوتاه «چمدان»، «خائن» و یا رمان «چشم هایش» تلنگری سوال برانگیز به ذهن جستجوگر خواننده می زند و او را به تفکر وا می دارد.
علوی در داستان کوتاه «چمدان» کوشیده است ناهماهنگی نسل ها، سنت های کهنه، جهل و عقب ماندگی را به خواننده نشان دهد. نویسنده از دلباختگی زنان می نویسد. این زنان فقط زیبا رو نیستند، از لحاظ اخلاقی نیز پاک و فرشته هستند. علوی از احساس، فداکاری و پاکدامنی زنان می نویسد. حسن میرعابدینی در کتاب «صد سال داستان نویسی ایران» می نویسد: «زنان داستان های علوی، چون زنان داستان های تورگنیف حاضرند همه ی زندگی خود را در راه عشق فنا کنند، زیرا تنها عشق مفهوم واقعی زندگی را به آنان می چشاند. اما شرایط نامساعد اجتماعی آنها را به سوی شکست و تیره روزی می راند.»
نکته بعدی اینکه «بزرگ علوی» در داستان «چمدان» به اختلاف بین دو نسل اشاره می کند. جوان این داستان در راه ترقی و رشد با جامعه ی عقب مانده و سنت های کهنه درگیر می شود. کشمکش میان سنت های کهنه و مدرنیته در داستان کوتاه «چمدان» آشکار است. جوانِ داستانِ «چمدان» ایمان خود را به ارزش ها گذشتگان از دست داده اند و سعی بر مدرنیته کردن جامعه ی خود دارد. جامعه ی سنتی و مذهبی ایران در دوره ی پهلوی اول. این نارضایتی اجتماعی در بین روشنفکران دهه ی اول و دوم خورشیدی ایجاد شده است.
در قسمتی از داستان، ف به کاتوشکا می گوید: «تو آن قدر به پدر و مادرت عقیده داری. می دانی، من بر خلاف تو فکر می کنم. در همه چیز.»
بزرگ علوی در این داستان به پنج نکته اشاره می کند:
در پایان داستان، مرد جوان با دیدنِ پدرش در کنار معشوقه اش روی کارتی خطاب به او می نویسد: «از من خواهش کرده بودی که پدرم را به تو معرفی کنم، همان است که سر میز تو، دست چپ تو نشسته است. از من خواهش کرده بودی که عقیده ام را راجع به شوهر تازه ای که می خواهی انتخاب کنی بگویم. بسیار خوب شوهری است، تو را خوشبخت می کند.»
پایان بندی داستان «چمدان» از لحاظ روانشناسی قابل بحث است. چرا بزرگ علوی داستان را ادامه نداد!؟ چرا مرد جوان با دیدنِ پدرش کنار کشید و عقیده اش را در مورد خوشبختی در کنار زندگی با پدرش گفت!؟ بخاطر ترس از پدر یا فداکاری برای آینده دختر!؟ با وجود اینکه مرد جوان از خانواده ثروتمند بود؛ آیا نمی توانست کاتوشکا را از لحاظ مادی تامین کند!؟
در دیدار آخر بین کاتوشکا و مرد جوان، ترجیح و اختیاری از سوی کاتوشکا دیده نمی شود. تصور خواننده این هست که دختر از روی اجبار و خلاف میل باطنی اش، تصمیم به ازدواج با پیرمرد (پدر راوی داستان) گرفته است.
اولین مجموعه داستان بزرگ علوی با نام «چمدان» در سال ۱۳۱۳ منتشر شد. علوی داستان کوتاه «چمدان» را در خرداد سال ۱۳۱۱ نوشته است. سرنوشت زنان در این دوره و سنت های کهنه ی پدرسالارانه، نشان دهنده ی اعتراض نویسنده به زمانه ی خود است؛ اعتراضی که در اغلب داستان هایش می توان دید. مانند کشته شدن زن گیله مرد به تیر ژاندام ها در داستان کوتاه «گیله مرد».
داستان «چمدان» بزرگ علوی، «واقع گرای اجتماعی» همراه با لحن کنایه آمیز و انتقادی به احوال جامعه ی آن روز ایران است. بزرگ علوی در راه دستیابی به واقعیت های جامعه و بیان آنها تلاش می کند تا تلنگری به ذهن جامعه و خوانندگانِ داستانش می زند. بزرگ علوی می نویسد. شاید با نوشتنِ داستان، وجدان خفته ی جامعه ی خود را بیدار کند.
یکی از ویژگی های زندگی بزرگ علوی نزدیکی و محشور بودن او با «صادق هدایت» است که همراه با «مجتبی مینوی» و «مسعود فرزاد» گروهی به نام گروه ربعه تشکیل دادند. اعضای این گروه اغلب در قهوه خانه و رستوران دور هم جمع می شدند و در افکار و نوشته های یکدیگر بحث و انتقاد می کردند.
جمال میرصادقی در گفتگو با خبرگزاری ایبنا می گوید: «بزرگ علوی همواره روحیه ی مبارزه جویانه ی خود را در آثارش حفظ کرده و از این حیث به کلی با صادق هدایت متفاوت است. آثار هدایت رو به ناامیدی است؛ ولی علوی در داستان هایش نگاهی منفعل ندارد و آدم های داستانی اش مانند شخصیت های هدایت سرخورده نیستند.»
مصطفی بیان
چاپ شده در ماهنامه ادبیات داستانی چوک / شماره آذر ماه ۱۳۹۶
«بزرگ علوی»، مانند دیگر نویسندگان پیشرو، فعالیت ادبی خود را همزمان با کارهای مطبوعاتی و اجتماعی آغاز کرد. اوضاع اجتماعی سالهای پس از شهریور ۱۳۳۲ امکان مطرح شدن نارضایتی های اجتماعی را در داستان های علوی فراهم می کند؛ و واقعیتهای اجتماعی مرحله جدیدی از تاریخ معاصر ایران را در سوژه داستانهایش قرار می دهد. رمان «چشم هایش» به رابطه عاشقانهای می پردازد که به مرور گسترش می یابد و مسائل سیاسی دوره پهلوی را در بر میگیرد. «شهر تهران خفقان گرفته بود، هیچ کس نفسش در نمی آمد؛ همه از هم می ترسیدند، خانواده از کسشان می ترسیدند، بچهها از معلمین شان، معلمین از فراشها، و فراشها از سلمانی و دلاک؛ همه از خودشان می ترسیدند، از سایه شان باک داشتند»(صفحه ۸ کتاب).
شخصیتهای اصلی رمان، استاد ماکان (نقاش مبارز و روشنفکر تحصیلکرده اروپا) و فرنگیس (دختر مالکی بزرگ عاشق پیشه) هستند. راوی رمان، ناظم مدرسه نقاشی است که برای نوشتن شرح زندگی و مبارزات استاد ماکان، در صدد کشف رازهای زندگی او برمیآید. اما نخست باید راز چشم های آخرین تابلوی استاد، یعنی تابلوی «چشمهایش» را دریابد. «مردم از خود می پرسیدند که این چشم ها چه سری را پنهان می کنند، چه چیز را جلوه گر می سازند و هرکس هرچه فهمیده بود، میگفت. اما نظرها متفاوت بود»(صفحه ۱۰ کتاب).
راوی داستان می خواهد از طریق چشمها با روحیه فرنگیس آشنا شود و شخصیتهای رمان را به خواننده معرفی کند. فرنگیس از ماجرای آشنایی خود با استاد ماکان شروع میکند که برای آموختن نقاشی نزد او رفته اما استاد به سردی برخورد کرده و دختر جوان، متنفر از استاد، عازم اروپا شده است. در اروپا، فرنگیس با سرهنگ آرام (سرپرست دانشجویان نظامی در پاریس) آشنا می شود. در مدرسه هنری ثبت نام می کند. ناتوانی فرنگیس در آموختن نقاشی و خستگی از یکنواختگی زندگی، او را به فکر خودکشی میاندازد. اما آشنایی با خداداد (دانشجوی مبارز) باعث تغییر در شخصیت فرنگیس می شود؛ و از او می خواهد که به ایران نزد استاد ماکان بازگردد. «برو به ایران! برو پیش استاد نه با غرور و تکبر، بلکه با خضوع و از خودگذشتگی. به او بگو چهار پنج ماهی همکار من بوده ای… بگو… که…»(صفحه ۱۳۱ کتاب).
فرنگیس به ایران برمی گردد و با استاد ماکان ملاقات می کند و به نهضت مبارزات سیاسی راه می یابد. برخلاف تصور فرنگیس، استاد ماکان قلباً فرنگیس را دوست می داشت اما عشق خود را بروز نمیدهد. اما عاقبت نگاه فرنگیس او را از خود بیخود می کند. فرنگیس معتقد است استاد از همان زمان شروع به کشیدن تابلوی «چشم هایش» کرده است. در پایان رمان، استاد ماکان دستگیر می شود. فرنگیس برای نجات استاد ماکان، برخلاف خواسته اش حاضر به ازدواج با سرهنگ آرام (دشمن استاد) می شود. «من حاضرم و می توانم زن خوبی برای شما بشوم و آنطوری که شما می خواهید رفاه شما را در زندگی تامین کنم. شما باید استاد ماکان را نجات بدهید.» (صفحه ۲۲۴ کتاب).
استاد به کلات تبعید می شود و فرنگیس به اروپا میرود. «دو مامور سیاسی از پله های شهربانی پایین می رفت. پاسبان ها به او سلام می دادند و راه باز میکردند. استاد آرام سر تکان می داد. وقتی از پلهها پایین رفت، کمی مکث کرد، نگاهی به آسمان انداخت، سینه اش را فراخ کرد، گویی دارد نفس عمیقی میکشد. این آخرین باری بود که او را دیدم و همین منظره در خاطره من نقش بسته است» (صفحه ۲۵۳ کتاب).
«بزرگ علوی» متولد ۱۳ بهمن ۱۲۸۲ است. نگارش رمان «چشمهایش» را در اردیبهشت ۱۳۳۱ به پایان رساند. بزرگ علوی در یادداشت «می خواستم نویسنده شوم» مینویسد: «در سال ۱۳۳۱ «چشمهایش» را نوشتم و نزدیک بود سری توی سرها در بیاورم و خود را نویسنده بدانم که «چنان زد بر بساطش پشت پایی – که هر خاشاک او افتاد جایی». بلیه ۲۸ مرداد کمر مرا شکاند. برای چند هفته در دهه نخستین فروردین ۱۳۳۲ به اروپا رفته بودم که ورق سیاسی برگشت و ناچار در آلمان شرقی در دانشگاه برلین کاری پیدا کردم و ماندم به امید این که پس از چندی برمیگردم و به کار خود میرسم. این گریز از وطن ۲۷ سال طول کشید و من دیگر فرصت و حق نداشتم در وطنم یک سطر هم منتشر کنم» (صفحه ۲۶۸ کتاب).
چاپ دوازدهم رمان «چشمهایش» بزرگ علوی از سوی انتشارات نگاه در ۲۷۱ صفحه با قیمت ده هزار تومان منتشر شده است.
در روزنامه آرمان امروز دوشنبه ۱۳ بهمن ۹۳ به چاپ رسید