رباعیات خیام تکرار جهان ایرانی است
حسین آتش پرور از شکل، ساخت و سازه های داستان در ترانه های خیام میگوید:
در جهان خیامی، شعر به داستان نزدیک می شود؟!
فروغ خراشادی / هفته نامه «خیام نامه» / چهارشنبه ۴ خرداد ۱۴۰۱ / شماره ۵۱۲
حسین آتشپرور، نویسنده، منتقد و داور جایزه ادبی مهرگان است؛ وی در برنامهای فرهنگی با دعوت انجمن داستان سیمرغ، با حمایت مالی و معنوی داروخانه دکتر بیان و اعضای انجمن، به مناسبت بزرگداشت حکیم عمرخیام برای نیشابوریان در فضای مجازی و در قالب یک فیلم از پیش ضبط شده سخن گفت. آتشپرور در فرصتی که پیش رو داشت، با نظر به دو کتاب تالیفی خود، «من و کوزه» و «شکل و ساخت داستانی نسل سوم داستانهای ایران»، از خیامِ چندساحتی گفت و اینکه چطور نجوم، ریاضیات، کلام و … بر ذهنیت او در مقام شاعر تاثیر گذاشته و رباعیاتی سروده که در قلۀ شعر و داستان مینیمالیستی نشسته است؛ در ادامه متن پیاده شدۀ سخنان آتشپرور را میخوانیم:
خیامی که امروز ما میشناسیم، خیام شاعر است اما او در زندگی اش به شاعری شهرت نداشته است. نیم قرن پس از مرگ خیام، در کتاب «خیرالوصف» عمادالدین کاتب اصفهانی در سال ۵۷۲ قمری برای نخستین بار به شاعر بودن او اشاره میشود. «مرصاد العباد» از نجم الدین رازی صد سال و «مونس الاحرار» دویست و بیست سال پس از مرگ خیام به شاعری وی اشاره میکنند. پس از زمان خیام شعری در دست نیست.
به استناد کتاب «طربخانه» جلال همایی شماری از شعرهایی که به خیام نسبت میدهند، متعلق به او نیست و از شاعران دیگر است.
پس ما ناگزیریم به زمان زندگی او برویم و باز به امروز بازگردیم:
داستان، سازه های داستان و چگونگی تبدیل شعر به داستان
این رباعی مشهور را در نظر بگیریم:
در کارگه کوزهگری رفتم دوش دیدم دو هزار کوزه گویای خموش
ناگاه یکی کوزه برآورد خروش کو کوزهگر و کوزهخر و کوزهفروش؟!
وقتی در این ترانۀ بیست واژه ای هزارساله نگاه میکنیم که خود را به امروز رسانده است، به بیش از ده سازه داستانی برمیخوریم که به معیارهای داستاننویسی امروز نزدیکی دارد، شگفت زده میشویم. البته
از متن کوتاهی چون ترانه نباید انتظار داشت که دقیقا همانند یک داستان رفتار کند؛ جغرافیا سرزمین و فیزیک ترانه این اجازه را به آن نمیهد.
بررسی متن درباره یکی از کلیدیترین ترانه های خیام، داستانی که این فیلسوف و معمار ادبیات با ۲۲ واژه ساخته است تا ما را به شگفتی وا دارد:
۱)توضیح من : من اول شخص که روایت کننده این داستان است. این شخص دوش به کارگاه کوزهگری میرود و می بیند دوهزار کوزه با یکدیگر به گفتگو نشسته اند. یکی از کوزه ها ناگهان خروش بر میدارد و آن پرسش فلسفی ازلی ابدی انسان را در برابر خالق سر میدهد.
زمان: ش . مکان: کارگاه کوزه گری. شخصیت: من اول شخص و کوزه هایی که حرف می زنند، مخلوقات ذهن نویسنده
۲)ساختار کلی: باتوجه به دیدگاههای کلی ساختارشناسی داستان کوتاه در امروز، به سادگی می توانیم قسمت های مختلف داستان مورد بحث را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهیم:
از نظر شکل و ساخت این داستان دورانی است؛ به نقطه ای ختم می شود که از آن شروع شده است منتها پس از طی مسیر بحرانی و دگردیسی. هر پاره ای از آن با پاره دیگر از جهتی در تضاد و از سویی در رابطه است یعنی تعادل و ساختمان آن را تضاد و وحدت می سازد.
۳) بررسی زمان: دوش، دیشب ، شب
در کارگه کوزه گری رفتم دوش، جمله ای بس ساده است. و دوش رفتم، گذشته ساده است.
داستان نویس برای حفظ نزدیکی و تازگی زمان اتفاق داستان، دوش را انتخاب میکند.
وقتی نزدیک به هزار سال پیش، میگوید «دیشب»؛ با کاربست این واژه، رویداد همراه زمان به جلو میآید… در حقیقت داستان نویس با استفاده از آن طول زمان را از بین می برد تا نزدیکی و در نتیجه تازگی رخداد داستان برای ما حفظ شود.
۴) زاویه دید: به زبان ساده جایگاه یا دریچه ای که داستان را از آن می بینیم زاویه دید است. این داستان از دیدگاه اول شخص بدون هیچ توضیح یا دخالت راوی دیده می شود. با روایتگر در شب به داخل کارگاه کوزه گری می رویم و در جمع کوزه های گویا و خموش شرکت میکنیم. منظور از دیدگاه یا زاویه دید در داستان فرم شیوه روایت است با انتخاب زاویه دید. و با آن شیوه روایت داستان شکل می گیرد.
۵) روایت: روشی که به وسیله آن داستان توسط نویسنده نقل و بیان میشود؛ از این جهت کار روایت، ایجاد ارتباط در داستان است. پی رنگ از سازه های پایه ای روایت است اما شخصیت های داستان، شخصیت های حاضر(یعنی من اول شخص و کوزه های گویا و خموش ) و شخصیت های غایب(کوزهگر، کوزهخر و کوزهفروش)؛ مکان، کارگاه کوزهگری و رخداد، دیدن دو هزار کوزه گویا و خموش، همه سازه های اصلی روایت اند.
۶) پی رنگ: نقشه هر داستان بدون ذکر جزییات و با توجه به روایت داستان مورد بحث ما که اساس آن بر ایجاز بنا شده است؛ طرح و داستان چنان نزدیک و درهم تنیده اند که تشخیص آن دو از یکدیگر دشوار است.
۷) دیدگاه های پست مدرنیستی یا بازی با متن: شخصیتهای این داستان دو دسته اند
من (اول شخص روایتگر) و کوزه هایی که مخلوقات داستان نویس هستند و با یکدیگر به گفتگو نشسته اند.
گفت و شنود کوزه ها با یکدیگر طبیعی است چرا که هم جنس و هم زبانند اما اینکه روایتگر به کارگاه کوزهگری برود و یکی از کوزه های مخلوق خودش را از جمع دیگران جدا و از او سوال کند، همینجا نقطه تلاقی دو جنس (شخصیت) متفاوت است.
۸) گفت و شنود کوزه ها با روایتگر داستان: در اینجا نویسنده به داخل داستان قدم نهاده، کوزه ها جان می گیرند و از دل داستان بیرون می آیند؛ خالق و مخلوق با هم یکی می شوند.
داستان نویس با پرهیز از به کارگیری اسم ها یا کلمه های کلی مبهم و سربسته و نشان دادن جزییات به جنبههای روایت پذیری داستان کمک میکند. روایتگر وقتی با قاطعیت می گوید دو هزار کوزه دیدم جای شک و تردیدی باقی نمیگذارد و به اصل واقعیت رفته باورپذیری آن را تضمین میکند. به شنونده این حس دست می دهد که روایتگر به کارگاه کوزهگری رفته و دقیقا کوزه ها را شمرده و به همه جای کارگاه سر کشیده است. البته در ادبیات کهن، عدد ۱۰۰۰ نشان کثرت است؛یعنی آنچه قابل شمارش نیست! و در این میان نمونه های مشابهی میتوان یافت: هزاردستان، هزارپا، و هزارافسان.
۹) تصویر:کلمه یا مجموعه کلمه هایی که تجربه های حسی را در ذهن برمیانگیزد. البته این کلمه ها بایستی بیانگر ویژگی های قابل لمس باشد یعنی کلمه هایی که ظاهری علیت یافته را توصیف می کنند. با این اوصاف، از طریق کلمه های داستان از ورای زمان به کارگاه کوزهگری می رویم و زمان (شب)، مکان و شخصیت ها، شکل میگیرند و فضا ساخته می شود. سراسر داستان برایمان قابل لمس میشود به حدی که خودمان جزوی از داستان می شویم… این امر مگر با انتخاب درست واژگان ممکن نمی شود.
۱۰) فراروی از واقعیت یا واقعیت شکنی: داستان در سه محور عمده و متفاوت آشنازدایی را در زمان، شخصیت، حرکت و پرسش دنبال میکند: اول، نویسنده در شب به کارگاه می رود(تعطیلی کارگاه و به خواب رفتن مردمان)
دوم، ساخت شخصیت هایی که تا پیش از این وجود نداشته اند و سوم، یکی از شخصیت ها تعادل قبلی داستان را به هم می زند.
۱۱) تناقض: به هر صورت و شکلی به پاره های این داستان بنگریم و آنها را با هم بسنجیم، با تناقض و تضاد رو برو می شویم. از لحاظ تعداد، جنس، موقعیت، شرایط، زمان و مکان همه با هم در تضادند.
انسان – کوزه؛ یک و دو هزار؛ جنس بدن و بدنه؛ موقعیت گویا و خموش, مخلوق و خالق، پرسشگری مخلوق از خالق، شب و روز و بیکرانگی زمان…
۱۲) ایجاز اصلی ترین ویژگی داستان مینیمالیستی است. در بحث ایجاز دو مساله وجود دارد:
اول، قیاس عام بین ترانه یا چارپاره که کل وجودش را ایجاز شکل میدهد. دیگر، داستان مینیمالیستی که ایجاز اصلی ترین ویژگی داستان های مینیمالیستی است و ترانه خیام با داستان مینیمالیستی از این وجه شباهت دارند. دیگر، شکل خاص ایجاز در داستان مورد بحث است. مینیمالیسم حاصل جامعه مدرن صنعتی که در اواخر دهه ۱۹۶۰ در نیویورک شکل گرفت، یکی از مهمترین جنبشهای هنری قرن بیستم است.
می بینیم که اگر داستان مینیمالیستی بر ایجاز تاکید دارد، ترانه اضافه بر آن، قالبی است که با منطق سروکار دارد و داستان نویس عصاره دنیای عظیم خود را بهصورت فشرده در آن میچپاند تا خلاقیت و هنرش را به نمایش بگذارد. ترانه های خیام نه تنها ویژگی های کامل یک اثر کامل مینیمالیستی را دارد، بلکه در بیان ایده های فلسفی و پرداختن به مسایل بنیادین هستی از آن بسیار جلوتر است.
موجزترین شکل کلام شاعرانه
رباعی در میان شعر، موجزترین کلام است و خیام در این قالب روح خود را نشان میدهد . ایجاز به معنای کلامی و در فرم ساختی اش در داستان مورد بحث، رباعی بالا، به اوج خود می رسد.
ایجاز کلامی از آن جهت که دوباره گویی در اعمال و حرکات به چشم نمیخورد؛ ایجاز ساختی از آن رو که به ما نمی گوید چون شب است، کوزهگر، کوزهخر و کوزهفروش به خواب رفته اند.
۱۳) تشبیه: تشابه نوعی شباهتسازی برای نشان دادن عظمت، موقعیت و شرایط اشیا، موجودات و انسان است
نوعی قیاس، معیار، سنجش و نسبت است. خیام در اکثر ترانه هایش تشابهی میان انسان و کوزه برقرار میکند
کوزه و انسان در دو مورد کلی جوهر و شکل همزاد یکدیگر می شوند و در نهایت به هم می رسند.
شباهت های انسان و کوزه
انسان و کوزه دارای دهان و دهانه هستند، واجد لب و لبهاند، گردن برای هر دو وجود دارد. دست و دسته عملکردی مشابه دارد. شکم در هر دو هست و پا و پایه نیز دیگر مورد مشابه است. در این داستان اما اصلی ترین شباهت، شباهت بین خالق و مخلوق است.
۱۴) استعاره: مهمترین استعاره این داستان جانشینی اجتماع دو هزارتایی کوزه به جای انسان است و فرافکنی نویسنده از طریق همین جانشینی صورت میگیرد. خیام به وسیله کوزه ها خودش را بیان می کند. با خودش حرف میزند و این جانشینی آنقدر ماهرانه است که مخاطب اصلا فکر نمیکند در جمع کوزه ها قرار گرفته است.
زندگی خیام؛ شخصیت ترکیبی خیام (نجوم و ریاضیات)
نظامی عروضی سمرقندی و ابوالحسن بیهقی خیام را دیده اند؛ اولی که خود را دوست خیام معرفی میکند در دو دیدار خود، یکی در شهر بلخ کوی برده فروشان، و دیگری به شهر مرو در زمستان ، از نجوم خیام حرف می زنند. بیهقی که در هشت سالگی او را دیده است، ضمن معرفی کوتاه میگوید: خیام علاوه بر ریاضیات و نجوم در طب، لغت ، فقه و تاریخ دست داشته و معروف بوده است. از جمله رویدادهای مهم زمان خیام، دعوت او برای شرکت در تهیه تقویم جلالی است که ما امروز از آن استفاده میکنیم. در زمان سلجوقیان از تقویم قمری استفاده میکردند؛ اختلاف ۱۱ روزه بین سال قمری و خورشیدی موجب ثابت ماندن سال خورشیدی در برابر سال قمری است. از این رو، ماموران حکومتی در پایان سال قمری نمی توانستند مالیات وصول کنند به دلیل چرخش سال قمری نسبت به سال خورشیدی سررسید مالیات، تغییر میکرد و ماموران خراج، معمولا هنگامی به مردم رجوع میکردند که از فصل خرمن و برداشت گذشته بود و محصولی برای خراج وجود نداشت؛ تنها هر ازگاهی و برای مدت زمانی کوتاه، هماهنگی سال قمری با موعد خرمن برقرار و مالیات وصول میشد. در سال ۴۵۳ جلال الدین ملکشاه چاره این مسأله را در تنظیم تقویم دید و به نظام الملک دستور داد تا چاره اندیشی کند.هشت تن از دانشمندان و ریاضیدانان و ستاره شناسنان به سرپرستی عمرخیام ماموریت یافتند این مهم را به انجام برسانند. پس از ۴ سال تحقیق شبانه روزی در اصفهان، مرو و نیشابور، این تیم، سال خورشیدی را محاسبه کردند. تطبیق سال خورشیدی با سال طبیعی از مهمترین ویژگی های این تقویم است و نه تنها نوروز در اول بهار قرار گرفته که سایر فصول همه در تطبیق و انطباق با طبیعت سامان یافته است.
شکل ساخت ترانه های خیام به ما می گوید ریاضیات، نجوم، لغت، طب و تاریخ بخشهای مهم شخصیت خیام هستند و همه در شعر او موثر بودهاند. ترانه های خیام عصاره خلاقیت و شخصیت ترکیبی اوست. از این دیدگاه شخصیت خیام در ترانه هایش مرکب است و جهان بینی ترکیبی شعر او، برآیند جهان اوست.
نجوم و ریاضیات در شکل و ساخت ترانه ها
در بررسی شکل و ساخت ترانه های خیام به این موارد برمیخوریم:
۱) ترانه های خیام هریک داستان کوتاه مینیمالیستی هستند. ۲)سازهای داستانی دارند. ۳)داستان های خیام ساختارمند هستند.۴)این ساخت جهان بینی کلی او را منعکس میکنند. ۵) ترانه ها در شکل متفاوت اما در ساخت، اکثرا دورانی ۳۶۰ درجه هستند. ۶) از تاثیر نجوم در شکل و ساخت آنها میتوان گفت وی ترانه هایش را پس از محاسبه تقویم جلالی سروده است
سازه های داستانی ترانه های خیام
خیام در ترانه هایش از سازه های داستانی ساده تا پیچیده استفاده میکند و از همین جهت به سمت داستان میرود: زمان، مکان، شخصیت یا قهرمان، زاویه دید، روایت، رخداد، طرح و توطئه، جزیی نگری، فضا، تصویر، ایجاز، تناقض، تشبیه، استعاره، واقعیت پذیری، آشنایی زدایی و ورود به محل در داستانهای خیام به کار رفته است. او از حرکت زمین به دور خورشید در ساخت ترانه هایش استفاده میکند. دانش ریاضیات امکان استفاده بجای کلمه ها را به او میدهد. در ۱۴۳ ترانه (منسوب) به خیام، تنها معادل ۸ برگ آچار کلمه استفاده شده است. شکل و ساخت ترانه ها، دلیل محکمی است که آنها با پشتوانه ریاضی و وجه نجومی، پس از محاسبه تقویم، سروده شده اند. بردار سینوسی متناوب ۳۶۰ درجه تکاملی از ساده به پیچیده در ترانه های خیام مطابق بردار گردش زمین به دور خورشید است. شکل ساختاری ترانه ها در کل دورانی و در اجزا تکراری، متاثر از گردش زمین به دور خورشید و خود است.. ساختار نجومی شب و روز، هفته، ماه و سال را می توان در آنها دید؛ اگر بپذیریم هر ترانه مدلی از سال خورشیدی است، متوجه می شویم هر رکن ترانه یا مصرع یک فصل سال خواهد بود. ساختار هر رکن ترانه یک مسیر تکاملی ۳۶۰ درجه حلقوی از ساده به پیچیده پارادوکسیکال است.
تناقض، بسامد و تکرار، حرکت دورانی، شبیه سازی و تقارن و حرکت متناوب سینوسی را می توان در اجزای ساختار ترانه ها، مشاهده کرد .مدل اکثر ترانه ها یک سال کشاورزی است. شب و روز، ماه و سال تکرار می شود. مثل دانه ای که می کارند، سبز می شود و چرخه تکرار میگردد یا مثال انسان مرده ای که به خاک می سپارند تا دوباره به هر شکلی از گیاه و حیوان یا انسان بازگردد؛ این چرخه تکرار در ساختار هر ایرانی وجود دارد. هزار و یک شب در تکرار خواب های شهرزاد ثبت می شود. چهل ستون و سی و سه پل در تکرار زیباست. نقش کاشی ها و تکرار گلهای قالی در هنر ماست؛ مادر و پدر در فرزندان تکرار می شوند. نیمه چپ انسان تکرار نیمه راست اوست و انسان در دیگری تکرار می شود…