علاقه به نوشتن و کتاب خواندن را مادرم به من هدیه داد.
گفت و گو با معصومه دهنوی ، نویسنده برگزیده سومین جایزه داستان کوتاه سیمرغ
آیین اختتامیه «سومین جایزه داستان کوتاه سیمرغ» به همت انجمن داستان سیمرغ نیشابور، عصر پنجشنبه ۲۸ دی ماه با حضور مدیران، داستان نویسان، هنرمندان، داوران کشوری و علاقه مندان به داستان و داستان نویسی در پردیس سینمایی شهر فیروزه نیشابور برگزار شد و در مجموع از میان ۱۱۰ داستان رسیده از نویسندگان نیشابوری، از سراسر کشور، معصومه دهنوی با داستان «فنس پاره»، تندیس سیمرغ، دیپلم افتخار و جایزه نقدی یک میلیون و پانصد هزار تومانی را به خانه برد و رتبه ی اول را کسب کرد.
«معصومه دهنوی»، متولد دی ماه سال هفتاد و یک و ساکن نیشابور است. او در جشنواره ی های مختلف ادبی مانند کبوتر حرم (سال های ۱۳۹۵ و ۱۳۹۶) و بخش رمان «داستان انقلاب» رتبه های برتر و شایسته تقدیر را دریافت کرده است. همچنین در اولین جایزه داستان کوتاه سیمرغ برای داستان «بازی» مقام اول را از آن خود کرد.
معصومه دهنوی، نویسنده پُرکار و موفق در بین نسل جوان شهرستان نیشابور است. او مادر سه دختر است؛ اما با این وجود با اشتیاق فراوان می نویسد و کتاب های بسیاری مطالعه می کند.
از او می پرسم: «آیا برای فرزندان تان کتاب می خوانید؟»
پاسخ می دهد: «بله. کتاب می خرم و کتاب امانت می گیرم. دخترهای من پریا، محیا و یکتا هر سه کارت کتابخانه دارند و با کارت خودشان کتاب امانت می گیرند. سعی می کنم بیشتر این کتاب ها را برایشان بخوانم. از کتاب ها و قصه های صوتی برای زمان خواب استفاده می کنم. کتاب ها بیشتر سلیقه ی خودشان است (علاقه ای به تحمیل سلیقه به بچه ها ندارم) ولی سعی می کنم توجه شان را به تصویرهای زیبا و خلاقانه ی کتاب ها جلب کنم که برای تصویرسازی ذهنی و پرورش تخیل راه کار خوبی است.»
از معصومه دهنوی در مورد نقش زنان در جامعه می پرسم و او پاسخ می دهد:
«مشکل کار بعضی از خانم ها تا جایی که من دیده ام و درک کرده ام بیشتر وقت گذرانی پای سریال های کلیشه ای، درد دل های چند ساعته ی تلفنی و سر زدن به آرایشگاه های مختلف برای مطابق بودن با مد روز است، وگرنه همه استعدادهای مختلفی دارند که با وقت گذاشتن به آن ها میرسند. حالا همه زن و مرد را برابر می بینند و وقتی که فرد برای خودش ارزش قائل باشد مردم هم برای او ارزش قائل هستند.»
می پرسم: «فکر نویسنده شدن نخستین بار کی به ذهن تان خطور کرد؟»
پاسخ می دهد: «در دوران مدرسه با یک گروه با استعداد از بچه ها کتاب میخواندیم و داستان مینوشتیم. حالا که به آن روزها فکر میکنم میبینم که برای آن سال ها و آن محله ها خیلی گروه حرفه ای و فرهیخته ای داشتیم، البته بقیه ی بچه ها در پا گرفتن این گروه مشوق بودند. ما خودمان را با کتاب خفه می کردیم و دستنوشته هایمان را برای همدیگر میخواندیم.
هیچ کدام از آن جمع نوشتن را ادامه نداد در حالی که شاید استعداد بقیه در تکنیک و جمله نویسی و بقیه ی ملزومات نوشتن از من بیشتر بود، شاید نقطه ی قوت من توی آن جمع تخیل قدرتمندم بود؛ توی ذهنم چند دنیای مختلف و مجازی میساختم و هم زمان هم زندگی مجازی ذهنی داشتم هم زندگی واقعی و هنوز هم سعی میکنم به عنوان یک درونگرا با همین دنیاها تجربه کسب کنم. با همه ی این ها من خودم را نویسنده نمی دانم چون مدتها نوشتن را رها کرده بودم و حدودا دو سال است که دوباره می نویسم؛ ولی علاقه به نوشتن و کتاب خواندن را مادرم به من هدیه داد که کتابخوان قهاری بوده و هست. به شدت اعتقاد دارم که بچه ها همان چیزی میشوند که از پدرها و مادرهایشان میبینند.»
می پرسم: «به عنوان یک نویسنده، مشکل کتابخوانی در جامعه ما چگونه حل می شود؟»
پاسخ می دهد: «به نظرم اولین مشکل، در طرح این سوال است که نمی گوییم چه کتابی بخوانیم یا چه فیلمی ببینیم. مثلا وقتی که از یک نویسنده یا کارگردان میپرسیم که چرا اثر هنری شما موجی از سیاه نمایی است جواب می دهد که من بخشی از جامعه را به نمایش میگذارم؛ نظر شخصی من این است که این حرف اشتباه است یک اثر هنری یک اخلاق را میسازد هر چه بزرگتر، گسترده تر و تاثیرگذارتر. به دنبال آن مردم از هنر تقلید میکنند. انتخاب یک کتاب، یک اخلاق را در وجود انسان پرورش میدهد، یک فرد باید بداند که چه چیزی میخواند و چه چیزی از آن نصیب او میشود. بعد به دنبال گسترش کتابخوانی برود؛ و باز هم میگویم که رفتار والدین در سلایق کودکان و آیندگان موثر است.»
می پرسم: «ريشه يک ايده چگونه از داستان هایت درمی آيد؟»
پاسخ می دهد: «سعی میکنم عمیق تر نگاه کنم. قضاوت نکنم و رفتار بعضی از افراد را که از نظر مردم بی معنی و عجیب هستند پیش خودم تجزیه و تحلیل کنم. وقتی متن کوتاه طنز یا جمله ی قابل تاملی می بینم یادداشت میکنم بعد آن ها را گسترش میدهم و مثل پازل کنار همدیگر میچینم.»
می پرسم: «چه موقع و چگونه می نويسيد؟ برای نوشتن از مداد، خودكار يا رایانه استفاده میكنيد؟ آيا پيش از شروع به نوشتن يا در هنگام كار عادت های خاصی دارید؟»
پاسخ می دهد: «همهی آدم ها مشغله دارند، مشغله هایی که از علایقشان جدا هستند. سعی می کنم توی شلوغی زندگی، بعد از ساعت ده شب و تا حدود سه بامداد بنویسم. سکوت بی نظیر شب بهترین زمان نوشتن برای من است ولی ممکن است برای بقیه متفاوت باشد.
قبلا فقط تایپ میکردم اما مدتی کوتاهی است که سعی میکنم اول تصویر صحنه و توصیفات را با خودکار بنویسم و بعد آن را تایپ کنم و گسترش بدهم؛ و عادت خاصم که شاید خندهدار باشد اینکه دوست دارم برای تمرکز حواس توی گوش هایم پنبه ی مرطوب بگذارم، جلوی بیشتر صداهای مزاحم را میگیرد.»
می پرسم: «کمی هم درباره داستان «فنس پاره» حرف بزنیم. داستانی که شما را برگزیده ی سومین جایزه داستان کوتاه سیمرغ معرفی کرد.»
پاسخ می دهد: «این داستان سه هزار کلمه ای برشی چند روزه است از نگهبانی یک دانشجوی دانشکده افسری (به عنوان تنبیه) در کنار یک فنس بریده شده و محل وقوع چند قتل و در کنار یک اتوبان پر رفت و آمد. که با القای توهماتی دربارهی مقتول و زندگی گذشته اش به سمت مرگ خواهی می رود (با توجه به این اخلاق توجیه ناپذیر جامعهی ما که در برابر تقدیر تسلیم میشوند) البته داستان نقص هایی داشت ولی ایده ی داستان از نظر داوران قابل قبول بود.»
می پرسم: «درباره جایزه داستان کوتاه سیمرغ صحبت کنید. آیا این جایزه ادبی می تواند در مسیر شناخت و حمایت از نو قلمان و داستان نویسان شهرستان نیشابور حرکت کند؟»
پاسخ می دهد: «من با سایر نویسندگان نیشابوری آشنایی ندارم اما در مورد خودم با شرکت در جایزه داستان کوتاه سیمرغ احساس کردم می توانم بنویسم و نظراتم را با بقیه ی مردم به اشتراک بگذارم امیدوارم در مورد بقیه ی دوستان جوان هم همین طور باشد. ایده ی برگزاری این جایزه ادبی خصوصی از طرف آقای مصطفی بیان کار بزرگی بود که شهامت می خواست طوری که داور جایزه ادبی آقای حمید بابایی درباره ی این جایزه بگوید شما جایزه ی بزرگی را پایه گذاری کردید که حتی در شهر بزرگ مشهد هم چنین جشنواره ی با کیفیتی وجود ندارد.»
می پرسم: «درخواست یا پیشنهاد شما از رئیس اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی نیشابور؟»
پاسخ می دهد: «لطفا کتاب های کتابخانه های شهرمان را بیشتر و در بازهی زمانی کوتاه تری به روز کنند. تا علاقه مندان به کتاب و نوشتن منابع مطالعاتی بیشتری در اختیار داشته باشند تا با سبک نویسنده های کشوری بیشتر آشنا شوند.»
و حرف آخر:
«امیدوارم همه ی مردم به هدف های بزرگ زندگیشان برسند و با قدرت برای تحقق آنها تلاش کنند. بدترین درد یک جامعه نداشتن هدف و گذراندن وقت به بطالت است؛ و در انتها از همسرم هم به خاطر حمایت هایش تشکر می کنم.
مصطفی بیان / داستان نویس
چاپ شده در دو هفته نامه «خاتون شرق» / نیمه دوم بهمن ۱۳۹۶