در روزنامه سازندگی (صفحه ادبیات و کتاب) چهارشنبه ۱۹ مرداد ۱۴٠۱ میخوانیم:
نگاهی به رمان سالتو نوشتۀ مهدی افروزمنش
مصطفی بیان / داستان نویس
رمان «سالتو»، رمانی مهیج و پُر داستان است. صحنه هایی ترسناک و مهیج، مردهایی با صورتِ خونی، دست های بسته به صندلی، قیافه های نزار، زالوهایی که خون آدم ها را می مکند، آدم های ترس خورده، اسلحه، قلتشن هایی با لباس های چرک گرفته و دندان های سیاه و زرد، مثل آب خوردن آدم کشتن و هر شب خوشحال بودن از روز گیر پلیس نیفتادن.
«سالتو»، داستانِ جوانی کشتی گیر و جسور به نام سیاوش است که بدونِ مربی به امید قهرمانی و پهلوانی، مسابقه می دهد؛ روزی ناگهان بخت به او رو می کند و یک مرد ثروتمند و عاشقِ کُشتی به نام نادر تصمیم می گیرد دستِ او را بگیرد و از او حمایت کند؛ و این آشنایی نقطه عطفی است که از آن به بعد فضای داستان حال و هوایی معمایی و رازآلود پیدا می کند.
سیاوش (راوی داستان)، نمایندۀ جامعۀ محروم و زیر خط فقر است که قوانین بی رحمانۀ خود را دارند. او محل زندگی خود را جزیره معرفی می کند. مکانی مستقل در دلِ کلانشهر پایتخت که به چشم دیده نمی شود اما مستقل از قوانین اجتماعی و عرف جامعه، قانون نانوشته و اربابِ خود را دارد. داوود لجن، ارباب و قانون گذار جزیره است و اهالی جزیره بی برو برگرد مجبور به رعایت و فرمانبری هستند.
نادر متعلق به جامعۀ مرفه و بی درد است که در جوانی قهرمانِ کشتی بود؛ اما انقلاب و جنگ باعث می شود که از مسابقات جهانی کشتی جا بماند و مسیر زندگی اش تغییر کند. نادر به سیاوش کفش و دوبندهی کشتی میپوشاند تا سیاوش به رویای هرگز تحقق نیافتهی نادر که قهرمانی در کشتی است جامۀ عمل بپوشاند.
سیاوش وارد زندگی نادر می شود. با همسر نادر، رویا و دوست نادر، سیامک که او را سیا صدا میزنند آشنا میشود؛ و کمکم متوجه اسراری دربارۀ زندگی آنها میشود. از طرف دیگر، سیاوش به قهرمانی کشتی نزدیک و نزدیکتر و در مسابقات جهانی حاضر میشود. به مرور با پُررنگشدن حضور سیاوش در زندگی نادر، سیاوش متوجه می شود که نادر از جنس داود لجن، قاچاقچی خرده پا است اما با ظاهر زندگی متفاوت. او متوجه می شود آشنایی با نادر، برخلاف تصورش از سرِ خیرخواهی نبوده است.
می توان گفت؛ داستانِ سالتو به سه بخش فقر و خشونت حاشیه شهر، مسابقات کشتی و ثروت، قدرت، فساد و قاچاق در بالای شهر تقسیم می شود.
خواننده در «سالتو» شاهد چند خُرده روایت است: گذشته سیاوش، مرگ مادر سیاوش، فاش شدنِ راز نادر، راز عشق قدیمی میان سیامک و رویا و در نهایت مرگ سیامک همگی به ایجاد کشش، جذابیت و تعلیق در رمان کمک می کند. «سالتو» پُر از تصویر است. تصویر هایی که به شکل گیری ساختمانِ داستان کمک می کند«ریتم تند» از دیگر مشخصههای رمانِ «سالتو» است که بر جذابیت و مهیج بودنِ فضای رازآلود و پُرتعلیق داستان کمک می کند.
رمان «سالتو» یک رمان اجتماعی و رازآلود است که به بررسی طبقات اجتماعی کلانشهری مانند تهران می پردازد. به بخشِ فراموش شدۀ حاشیه شهر که گاهی با تصمیمات مدیران شهر از تصویر شهر پاک می شوند تا به این شکل صورت مسئله را پاک می کنند.
گفت و گوی مصطفی بیان با میترا معینی به مناسبت انتشار داستان بلند «سونات لال»
روزنامه سازندگی / شنبه ۷ خرداد ۱۴۰۱ / شماره ۱۱۷۰
میترا معینی در ۱۰ اردیبهشت ۱۳۴۷ در شیراز به دنیا آمد. نخستین مجموعه داستان او به نام «معبد لاکپشت» در سال ۱۳۹۳ توسط نشر چشمه منتشر شد. کتابی که نظر منتقدان را به خود جلب کرد و نشان از حضور یک نویسنده موفق و ایدهپرداز داشت. این کتاب شامل یازده داستان كوتاه است؛ که وقایع اغلب داستانهای این مجموعه در شهرهای جنوبی رخ میدهد.
«آقای چنار با من ازدواج میکنی؟» دومین مجموعه داستان میترا معینی است که در سال ۱۳۹۷ توسط نشر نیماژ روانۀ بازار کتاب شد. این مجموعه شامل ۹ داستان کوتاه است.
«سونات لال» اولین داستانِ بلند و سومین کتاب میترا معینی است که سال گذشته توسط نشر نیماژ منتشر شد.
معینی از دردهای ناگفتۀ زنان ایران سخن می گوید. وی در توصیف دنیای ذهنی و عینی زنان، داستان نویسی موفق است. داستان های میترا معینی، رنگ ملی، سنتی و اسطوره ای دارند و اشارات سیاسی تاریخ معاصر خالی نیستند. نثر ادبی، توصیفات دقیق، پرداخت مناسب و تعلیق و کشش دار بودنِ داستان، از ویژگی های داستان های میترا معینی است.
به بهانۀ انتشار کتاب «سونات لال» گفت و گویی داشتیم با میترا معینی دربارۀ جهان داستانی اش.
شما زاده شیراز هستید و چند سال در تهران و اهواز زندگی کردید؛ ولی فضای داستان «سونات لال» ایل عشایر بختیار است. این داستان از کجا شروع شد و چه شد به سراغ این موضوع رفتید؟
سونات لال بر اساس یک روایت مستند از زمان جنگ جهانی دوم نوشته شده. البته تخیل و خرده روایت ها به تنه اصلی داستان پیوند خورده و از آن این رمان بیرون آمده است.
ردپای ادبیات اقلیمی، اسطوره و قصه های کهن در کتاب «سونات لال» به روشنی آشکار است. می خواهم از علاقۀ شما به جغرافیا، ادبیات کهن به ویژه ادبیات بومی بپرسم. پیوند این نوع ادبیات با ادبیات امروزی به چه شکل است؟ برای شما در داستان و داستاننویسی چه کارکردی دارد؟
من فکر می کنم وقتی صحبت از اقلیم و مکان یک داستان یا رمان می شود به صرف اینکه آن روایت در بوم خاصی اتفاق افتاده و روایت شده، حتی با وجود پرداختن آن به داستان ها و قصه ها و مردمی که در آن اقلیم زندگی کرده اند، نمی توان یک اثر را بومی دانست.
سونات مشخصه های یک داستان مدرن را دارد، چه به لحاظ تکنیک پازلی، چه به لحاظ نگاه ویژه به زن و روایت بخشی از تاریخ اجتماعی ایران.
همیشه برای من مکان و اقلیمی که داستان در آن اتفاق افتاده تعیین کننده ترین موضوع بوده. شخصیت ها، حوادث، حتی لحن و زبان داستان تحت تاثیر حال و هوای حاکم بر مکان داستانی است.
نویسندههایی مثل هوشنگ گلشیری، تقی مدرسی، و دیگران، از سبک کلاسیک در آثارشان بهره گرفتهاند. تجربه شخصیتان از برخورد با این آثار این نویسندهها چطور است؟
از نویسنده هایی نام بردید که هر کدام سبک و شیوه خود را دارند؛ و در میان آثار هر یک و دیگر نویسندگان نامدار میتوان به داستان هایی برخورد که مورد سلیقه من باشد. در واقع من جذب سبک یا نویسنده خاصی نشدم بلکه از بعضی آثار بزرگان لذت بردم و آموختم.
در امر نوشتن من بیشتر پیرو سعی و خطای شخصی برای رسیدن به بهترین زاویه دید، زبان، فرم و تعلیق قصه ایی هستم که در ذهن دارم. از آنجایی که هر نویسنده ایی تجربه زیسته منحصر بفرد خود را داراست و جهان داستانی از آن خود دارد، اصلا نمیتوان خود را مقید به دنباله روی کسی یا مکتبی کرد.
در آثار نویسندگان جوان و نوقلم کمتر اثری از سبک آثار کلاسیک و کهن فارسی و اسطوره ای می بینیم. چرا کارگاه های داستان نویسی ما کمتر به ادبیات کهن و اسطوره و همچنین قصه های بومی و مفهوم رمز و سمبل در داستان نویسی می پردازند و توجه شان بیشتر بر روی فرم و تکنیک و به ویژه تقلید از تکنیک های ادبیات غربی است؟
از کارگاه های داستان نویسی بی خبرم، چون نه هرگز شاگرد کارگاهی بوده ام و نه در خود توان تعلیم داستان نویسی برای دیگران دیده ام. اینکه چرا به اسطوره ها نمی پردازند و بیشتر مقلد سبک های غربی هستند را گمانم باید از خود مدرسان اینگونه کلاس ها پرسید. احتمالا استاندارد های خاص و مشخصی برای تربیت داستان نویسان وجود ندارد، مثل شاقول و ترازویی که برای نقد هم موجود نیست. این فقر فضای ادبی دنباله فقر فرهنگی و اقتصادی حاکم برجامعه است.
اولین مواجۀ مخاطب با داستان، «نام» آن است. فرأیند انتخاب عنوان که مساله ای ویژه و شاید بتوان گفت سختی هم هست برای شما چطور طی میشود؟
انتخاب نام همیشه یکی از نفس گیرترین کارها در پروسه نوشتنم بوده است. نام «سونات لال» از بین حدود صد اسم انتخاب شد و همینطور «آقای چنار» و «معبد لاکپشت». به زعم من نام یک کتاب، چه مجموعه داستان چه رمان باید بار معنایی کل کتاب را بدوش بکشد بدون اینکه اشاره مستقیمی به موضوع مورد نظر داشته باشد. فضای کلی کتاب تعیین می کند نویسنده به سمت چه نامی برود.
وضعیت داستاننویسی امروز را چگونه ارزیابی میکنید؟
وضعیت داستان نویسی امروز طبعا در اوج خود قرار ندارد. تعداد داده ها و کیفیت پایین آثار از یکسو و مجموع شرایط حاکم بر فضای ادبی و باند بازی های مختلف خواننده را از داستان فارسی ناامید کرده است.
خرید آثار ترجمه و تیراژهای خنده دار داستان های ایرانی گواه عدم استقبال خواننده از داستان است.
در دوران نويسندگي سانسور تا چه ميزان بر انتشار يا حتی نوشتن داستانهایتان تاثير گذاشته است؟
طبعا سانسور نقش بسیار مهمی ایفا می کند. از مولفه های یک رمان واقعی پرداختن به موضوعات تنانه، جهت گیری ها و روشنگری سیاسی و باز کردن معضلات اجتماعی است که هر سه ضلع از زیر تیغ سانسور زخمی و ناکارمد بیرون می آیند.
به نظر شما در اين بازار پُر تعداد رمان و داستان، خوانندگان چطور میتوانند كتابهای دلخواهشان را پيدا كنند؟
از آنجا که وضعیت آشفته اقتصادی و گسترش دامنه ناامنی مالی به صنعت نشر هم آسیب های جدی زده، انتشار و پخش صحیح و سرمایه گذاری تبلیغاتی روی این همه عنوان کتاب شاید ممکن نباشد. بنابراین من فکر می کنم راه روشنی برای نویسنده و مخاطب وجود ندارد که پل ارتباطی باشد و نویسنده بتواند مخاطب عام آثار خود را پیدا کند. تقریبا باید به حُسن اتفاق و گذشت زمان بسنده کرد.
نظرتان درباره جایزه ادبی چیست؟ آیا برگزاری جوایز مختلف ادبی به رشد و ارتقای ادبيات داستانی ايران و حتی شهرستان کمک می کند؟
بحث جوایز ادبی همیشه جنجالی و پُرحاشیه بوده است. اینکه آیا جوایز فارغ از تمام زد و بندها فقط به ادبیات می پردازند یا خیر، به کنار. اما هیچ جایزه ای نویسنده نمی سازد. گرچه همیشه آدم از بدست آوردن جایزه خوشحال می شود اما در نهایت کار محکم و استخوان دارست که جدا از نویسنده به حیات خود ادامه می دهد و نویسنده را به انتخاب مسیرش مطمعن تر می سازد.
و سخن آخر؟
سخن آخر در واقع از علاقمندی شخصی خودم به امتحان و پاکوبیدن در مسیرهای بکر ادبیات است. نوشتن نوعی خداوندگاریست و خلق یک اثر منحصر بفرد که انعکاس جهان داستانی و جهان بینی شخصی ام باشد همیشه دغدغه ام بوده است.
📰 در روزنامه سازندگی چهارشنبه ۷ اردیبهشت ۱۴٠۱ (گروه ادبیات و کتاب) میخوانید:
📘 فروغ خراشادی : داستانهایی از چهارگوشه ایران («ده داستان برای سیمرغ» داستانهای برگزیده «پنجمین جایزه داستان سیمرغ» است)
✍ «ده داستان برای سیمرغ» مجموعهای شامل داستانهای برگزیده «پنجمین جایزه داستان سیمرغ» است. اثری که به رغم نامش، با هشت داستان، و نویسنده؛ راهی بازار نشر شده و ناگفته پیداست که دو داستان این مجموعه، مجوز نگرفتند، اما نام کتاب، بر اساس ده اثرِ برگزیده این جایزه حفظ شده است. داستان های این کتاب، مانند بیشتر مجموعههای داستانی مشابه، با نویسندگان متفاوت، از تنوع موضوع، سبک و لحن برخوردار است، اما وجه مشترک بیشترشان، وجود راوی اولشخص و جانمایه محلی- بومی است… #ادامه 👇