«سگ ولگرد» نام داستان کوتاهی است از مجموعه داستان کوتاه به همین نام که توسط «صادق هدایت» در سال ۱۳۲۱ در سن چهل سالگی منتشر شده است. این داستان کوتاه در سبک اگزیستانسیالیسم (فلسفه ایی که به هستی یا وجود می پردازد) داستانی نگاشته شده است.
سگ ولگرد کیست؟ آیا خودِ نویسنده است؟
سگِ ولگرد داستان زندگی شخص نویسنده است. اما چرا نویسنده برای شرح زندگینامه خود، سگی را انتخاب کرده است؟
صادق هدایت در بهترین داستان کتاب، از زاویه ی دید تازه ی یک سگ به زندگی سگیِ انسان ها می نگرد. سگ ولگرد داستان سگی به نام «پات» می باشد که در آغوش رفاه و محبت پرورش یافته است. پات طی سفر کوتاه که به خارج از شهر داشته، برای بدست آوردن عشقی صاحب خود را گم می کند و در ورامین درگیر آزار مردم آنجا می شود. «حس می کرد وارد دنیای جدیدی شده که آنجا را از خودش می دانست و نه کسی به احساسات و عوالم او پی می برد.». پس از مدتی فردی به وی محبت می کند و پات دچار یک امید واهی می شود ولی باز این امید واهی را نیز از دست می دهد و در پی بدست آوردن دوباره ی این امید واهی اینقدر می رود تا جان خود را از دست می دهد.
صادق هدایت، ابتدای داستان را با وصف مکان آغاز می کند. معرفی یک جامعه ی سنتی. جامعه ی سنتی ایران در آغاز قرن چهاردهم که برای زنده ماندن کار می کند. از کارخانه و تولید خبری نیست. از جنبش و فعالیت های مدنی خبری نیست.
«چند دکان کوچک نانوایی، قصابی، عطاری، دو قهوه خانه و یک سلمانی که همه ی آنها برای سد جوع و رفع احتیاجات خیلی ابتدائی زندگی بود تشکیل میدان ورامین را میداد.»
نویسنده می گوید: همه چیز رنگ مردگی می دهد.
«آدم ها، دکان ها، درخت ها و جانوران، از کار و جنبش افتاده بودند. هوای گرمی روی سر آنها سنگینی می کرد و گرد و غبار نرمی جلو آسمان لاجوردی موج می زد، که به واسطه ی آمد و شد اتومبیل پیوسته به غلظت آن می افزود.»
صادق هدایت در تقابل «سنت و مدرنیته» از نمادهای بسیاری استفاده می کند. «یک طرف میدان درخت چنار کهنی بود که میان تنه اش پوک و ریخته بود، ولی با سماجت هر چه تمام تر شاخه های کج و کوله ی نقرسی خود را گسترده بود و زیر سایه ی برگ های خاک آلودش یک سکوی پهن بزرگ زده بودند، که دو پسر بچه در آنجا به آواز رسا، شیر برنج و تخمه کدو می فروختند. آب گل آلود غلیظی از میان جوی جلو قهوه خانه، به زحمت خودش را می کشاند و رد می شد.»
نویسنده در این داستان از حکومت و مردم عام مرتجع می نویسد. به دوران دیکتاتوری و خفقان پهلوی اول اشاره می کند. و شخصیت اصلی داستان هدایت است که سکوت را می شکند و صدای ناله ی او حتی در خاموشی گنجشک ها هم که چرت می زنند به گوش می رسد.«گنجشک های لای درز آجرهای ریخته ی آنلانه کرده بودند، نیز از شدت گرما خاموش بودند و چرت می زدند. فقط صدای ناله ی سگی فاصله به فاصله سکوت را می شکست.»
در پایان داستان اشاره ی صادق هدایت به سه کلاغ است. یعنی سه کلاغ انتظار مرگ هدایت را می کشند و دوست دارند که او حذف شود. اول حکومت پهلوی که او را مانع تحقق اهداف خود می دانستند.دوم سرمایه دارانی به ظاهر روشنفکر که از نویسنده داستان متنفر بوده و انتظار مرگش را می کشیدند و گروه سوم مردم عامی بودند که به دلیل عدم شناخت صحیح برای مرگ او لحظه شماری می کردند و هدایت باخلق صحنه ای زیبا در پایان داستانش، پاسخی کوبنده به همگان می دهد.«نزدیک غروب سه کلاغ گرسنه بالای سر پات پرواز می کردند، چون بوی پات را از دور شنیده بودند یکی از آنها با احتیاط آمد نزدیک او نشست، بدقت نگاه کرد، همین که مطمئن شد پات هنوز کاملا نمرده است، دوباره پرید. این سه کلاغ برای در آوردن دو چشم میشی پات آمده بودند.»
«سگ ولگرد» می تواند داستان زندگی انسانی بیگانه در جامعه ای پست باشد. او یا باید اصالت و آرمان خود را حفظ کند و رنج ببرد، یا به ابتذال تن دهد و برای گرسنه نماندن دُم بجنباند و اجازه دهد هرکس قلاده ای بر گردنش زند و به نوعی آزارش دهد. اگر چنین کند، و با زندگی متداول بسازد، سر از زباله دانی ها در می آورد و پس از سگ دو زدن های بی نتیجه – مثل پات که در پی اتومبیل می دود – از پای در می آید.
روزنامه ابتکار / یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۴ / شماره ۳۱۱۷