عکس آسترید لیندگرن روی اسکناسهای سوئدی است /سولماز اسعدی در گفتوگو با «کافه داستان»
مصطفی بیان
سایت کافه داستان / ۲۱ اردیبهشت, ۱۴۰۱
سولماز اسعدی، متولد ۲۹ تیر ۱۳۶۷ و دانش آموختۀ کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی و کارشناسی ارشد مدیریت حسابداری است. او از اوایل دهۀ نود نویسندگی را به طور جدی با حضور در کارگاه های داستان نویسی در تهران آغاز کرد. اولین مجموعه داستانش را با عنوان «معشوقۀ مایاکوفسکی»، اواخر سالِ گذشته، توسط انتشارات «روشنگران و مطالعات زنان» به بازار کتاب عرضه کرد و این کتاب در کمتر از دو ماه به چاپ دوم رسید. عنوان کتاب برگرفته از یکی از چهارده داستان این مجموعه است. برخی از داستان های این مجموعه برگزیدۀ جوایز ادبی جمالزاده، سیمرغ، نارنج، سقلاتون، بهاران، ارسباران و فرشته بوده است.
سولماز اسعدی در یک دهۀ گذشته نقدها و یادداشت های متعددی در نشریات مختلف منتشر کرده و برگزیدۀ جوایز مختلف ادبی بوده است.
یکی از تک داستان های او با عنوان «آچمز» در مجموعه داستان های برگزیده آکادمی گردون به همت عباس معروفی در نشر گردون آلمان، و سه داستان «کُن فیکون»، «تاج رز برای شاه بی سر» و «دیدن پسر صددرصد نامطلوب در عصر دلگیر ماه آبان» در مجموعۀ داستان های برگزیدۀ «جایزه داستان سیمرغ» در سال های ۹۷ و ۹۸ و ۱۴۰۰ به همت «انجمن داستان سیمرغ نیشابور» و توسط نشر داستان به چاپ رسیده است.
آنچه میخوانید گفتوگویی است با این نویسنده جوان و موفق کشورمان دربارۀ جهان داستانی اش.
ـ شما زادهی خراسان و بزرگ شدهی تهران هستید. آیا دلیل این نکته که داستانهایتان کمتر در فضای خراسان و نیشابور رخ میدهد این است که سالهای شكلدهنده شخصیت شما در تهران گذشته است؟
ـ من تا چهارم دبستان در نیشابور زندگی کردم. از آن پس بیش از بیست سال ساکن تهران بودم. گرچه گاهی روح یک شهر حتی با یک هفته زندگی کردن در آن، میتواند چنان در جان و روح فرد نفوذ کند که برای همیشه در موردش بنویسد ـ مانند حرفی که کامو در بیگانه میزند: «آدمی که حتی فقط یک روز زندگی کرده باشد میتواند صد سال را راحت در زندان بگذراند. آن قدر یاد و خاطره خواهد داشت که حوصله اش سر نرود.» ـ با این وجود سالها تجربهی زندگی در تهران، خاطرات تلخ و شیرین بیشتری را در این شهر برایم رقم زده و بالطبع این مساله در داستانهایم هم نمایان است.
ـ در کلاسهای داستاننویسی آموزش میدهند که از قبل هر شخصیت را با جزئیات توصیف کنید و طرح داستان را پیچ و تاب بدهید، و شما در کتاب «معشوقه ی مایاکوفسکی» ثابت کردید که این فرمول همیشه لازم نیست.
ـ به نظرم این طور نیست که در همهی کارگاههای داستاننویسی یک دستورالعمل خاص وجود داشته باشد. لااقل در کلاسهایی که من شرکت کردهام بیشتر گفته میشد چه جوری ننویسید و توصیه های کمتری راجع به این که چه جوری بنویسید وجود داشت. تازه در برخی مواقع هم میگفتند حرف هایی که میزنیم وحی منزل نیست و جای اگر و اما دارد و معمولا این طور است، اما خیلیها هم بودهاند که این قواعد را رعایت نکرده و کارشان درخشان از آب درآمده است. به نظرم دست نویسنده باید در نوشتن و انتخاب سبک و سیاقش باز باشد وگرنه همهی آثار شبیه هم خواهد شد.
ـ تا به حال شده که شخصیتهای داستانهایتان را براساس تجربیات زندگی شخصی و خودتان بنویسید؟
ـ فکر میکنم این اتفاق کم و بیش برای هر نویسندهای رخ میدهد. حالا بعضی کمتر و بعضی بیشتر. مثلا همینگوی اکثر آثارش را بر اساس اتفاقات زندگی شخصیاش نوشته است. اما مثلا همین همینگوی در وداع با اسلحه داستان عشقیاش را جوری به پایان میبرد که معشوقهاش در انتها میمیرد. اما در واقعیت آن زن پرستار همینگوی را ترک میکند تا با شخص دیگری ازدواج کند. پس در داستان خیال، هنر و تکنیکهای نویسندگی با واقعیت زندگی در هم می آمیزد و حاصل کار چیزی است که شاید دیگر ربطی به واقعیت نداشته باشد.
من هم وقتی مینویسم مدام فکر میکنم چه طور روایت کنم که جذابتر و داستانیتر باشد. به نظرم هنر نویسنده همین است. وگرنه صفحهی حوادث روزنامهها پر از اخبار واقعی است که ارزش ادبی ندارند. من هم هدفم وفاداری به قلم است و کاری به این که واقعیت چه بوده یا اصلا ممکن است چنین اتفاقی در واقعیت رخ دهد یا نه ندارم. سعی میکنم جوری بنویسم که حتی یک داستان شگفت آنقدر باورکردنی به نظر برسد که خواننده حس کند هم اکنون برای خودش در حال وقوع است. البته متاسفانه بعضی از خوانندگان به خصوص وقتی در داستان از راوی اول شخص استفاده میشود، راوی را با نویسنده اشتباه میگیرند.
ـ چند سالی ساکن سوئد هستید. آیا با انجمنهای ادبی و یا نشستهای ادبی و کتابفروشیهای آنجا ارتباط دارید. از حال و هوای نشستها و اخبار ادبی آنجا بگویید.
ـ در این چند سال بیشتر در شهر کوچکی زندگی کردم که آنجا دانشجو بودم. هنوز درسم تمام نشده بود که کرونا شروع شد. متاسفانه در این مدت چنان که باید و شاید نتوانستهام با کتابفروشیها و محافل ادبی ارتباط بگیرم. خوب مهاجرت واقعا مشکلات زیادی دارد و آسان نیست. گرچه چند باری به یک نشر و کتابفروشی ایرانی در استکهلم سر زده و با صاحبش گپ و گفتی داشتم. حتی دو دل بودم که مجموعه داستانم را در ایران چاپ کنم یا آنجا، اما در نهایت تصمیم گرفتم داخل ایران چاپش کنم.
ـ این روزها آثار بسیاری از نویسندگان خارجی در ایران ترجمه و منتشر میشوند و نسبت به آثار ایرانی تبلیغات بسیار گستردهتری دارند. آیا در سوئد شرایط نشر مانند ایران است؟
ـ شاید جالب باشد بدانید «آسترید لیندگرن» نویسندهی داستانهای «پی پی جوراب بلند»، عکسش روی اسکناس های بیست کرونی سوئدی چاپ شده است. پیش از او هم تصویر «سلما لاگروف» نویسندهی «ماجراهای شگفتانگیز نیلز» که وقتی من بچه بودم، انیمیشنش از تلویزیون خودمان پخش میشد، روی این اسکناسها چاپ شده بود. یعنی ما داریم در مورد کشوری حرف میزنیم که تا این حد به نویسندههای خودش، به خصوص در حیطهی کودک و نوجوان اهمیت میدهد و البته که در مورد حمایت از تمام محصولات و صنایع داخلی چنین است.
در مورد شرایط نشر در سوئد شاید اطلاعات من به تنهایی کافی و دقیق نباشد. دوست نداشتم پاسخ سوال شما را هم سرسری داده باشم، پس با مراجعه به وبسایت Nordstjernan ، به این نتیجه رسیدم، برخلاف سالیان گذشته، امروزه تعداد ترجمهی آثار از انگلیسی به سوئدی به طرز چشمگیری کاهش پیدا کرده است. از جمله دلایل آن هزینهی بالای ترجمه و بیصبری خوانندگان سوئدیِ اغلب مسلط به زبان انگلیسی، برای خواندن سریع آثار خارجی است. مردم سوئد بی آنکه نیازی داشته باشند منتظر ناشران داخلی خود بمانند، میتوانند کتابهای روز دنیا را به صورت آنلاین از وبسایت های بینالمللی خریداری کنند. از طرف دیگر ناشران سوئدی هم بیشتر تمرکز خود را روی عرضهی کتابهای سوئدی در بازارهای بینالمللی قرار دادهاند. مثلا یکی از مترجمان گفته است که اینروزها بیشتر وقتش را صرف ترجمهی آثار سوئدی به انگلیسی میکند و نه بالعکس.
ـ شما تجربهی حضور در کارگاههای داستاننویسی محمدرضا گودرزی، محمدجواد جزینی و حسین سناپور را در تهران و کارگاه داستاننویسی آنلاین عباس معروفی را در خارج از کشور دارید. کارگاههای داستاننویسی هر یک از این بزرگواران سبک و سوی خاص خودشان را دارند و گاهی سبک همدیگر را نقد و رد میکنند. میخواهم نظرتان را دربارهی کارگاه داستاننویسی و تجربهی حضور شما در کلاسهای اساتید مختلف بدانم.
ـ از تجربهی حضور در کارگاههای مختلف و آشنایی با سبک هر استاد راضی هستم. همهی این بزرگواران اساتید زبدهای هستند و من مدیون آموزههای ایشانم. از هریک مطالب زیادی آموختهام که گاهی اتفاقا منطبق و موافق با نظر دیگری بوده است و گاه متفاوت. به نظرم داشتن چند استاد مختلف، بیشباهت به چند صدایی در داستان نیست. هربار که کلاس تازهای که میرفتم با خود میگفتم: «عجب! پس میشود از این زاویه هم به موضوع نگاه کرد!»
به علاوه محدود نکردن خود به یک استاد، مثل این است که به جای یک کتاب سه یا چهار کتاب خوانده باشید. مثلا در کارگاهها پیش میآید که یکی از اساتید بیشتر تکیه بر نقد و تئوریهای آن میکند، دیگری به زبان داستان و معرفی سبکها اهمیت بیشتری میدهد، آن یکی به صورت تخصصی به نوشتن رمان میپردازد و دیگری به فرم و محتوا و مهم بودن دغدغههای اجتماعی اصرار میورزد. البته من کسی را که تازه میخواهد نوشتن را شروع کند به هر روز کلاس و استاد عوض کردن تشویق نمیکنم. خودم هم این کلاسها را طی ده سال رفتهام. هر بار هم به خودم فرصت میدادم تا مطالب یک استاد خوب در عمق جانم تهنشین شود.
و حالا که متاسفانه از این محافل دورم، بارها شده که مصاحبههای مختلف با نویسندگان مشهور جهانی و توصیههای آنها را به نویسندگان جوان میخواندهام که ناگهان به یک دستورالعمل و توصیهی خاص رسیده و با خود گفتهام: «چه جالب! این حرف را فلان استاد هم همیشه سر کلاس میگفتند.»
این مواقع واقعا احساس قدردانی میکنم و همیشه از همگی آنها با افتخار یاد خواهم کرد.
ـ و سخن آخر؟
ـ ضمن تشکر از مجموعهی فعال و پرتلاش انجمن داستان سیمرغ و جناب آقای مصطفی بیان دبیر انجمن، به خاطر حمایتشان از ادبیات داستانی ملی و منطقهای ایران و نویسندگان، امیدوارم ادبیات داستانی ایران در یکصدمین سالگرد تولدش، بتواند با حفظ دستآوردهای گذشتگان، با نگاه رو به جلو و پیدا کردن جایگاه اصلی و شایستهی خود طی دههی آینده، نه تنها پیوند دوبارهای با مخاطبان داخل کشور برقرار کند، بلکه بتواند در عرصههای جهانی هم حضوری پررنگ و درخشان داشته باشد.