اگر توانایی داستانسرایی نداشتیم، نسل بشر منقرض شده بود
منتشر شده در سایت کافه داستان / ۲۶ تیر ۱۴۰۱
مصطفی بیان
متولد ۱۵ آذر ۱۳۶۰ در تهران و فارغ التحصیل کارشناسی ارتباطات (روزنامهنگاری) و کارشناسی ارشد ایرانشناسی است. پدرش اهل نیشابور بود؛ و مادربزرگش اگرچه تازه بعد از ازدواج به نیشابور سفر کرد، اما چنان به این شهر و مردمش علاقه داشت که انگار خود، اهل نیشابور بود.
«فرناز شهیدثالث»، فعالیت مطبوعاتی را به صورت رسمی از سال ۱۳۷۸ با هفته نامه «سروش هفتگی»، روزنامه «شرق» و سایت خبری «خانه هنرمندان ایران» آغاز و از سال ۱۳۸۵ به عنوان نویسنده و سردبیر در رادیو و تلویزیون شروع به کار کرد.
او داستان نویسی را به طور مستمر و جدی با شرکت در کارگاه های داستان نویسی اساتیدی مانند محمد چرمشیر، حمید امجد، محمدحسن شهسواری، سعید عقیقی و مجید قیصری آغاز کرد.
اولین کتابش با عنوان «برای آسمان» در سال ۱۳۹۳ توسط نشر مایا منتشر شد. یکی از تک داستان های او با عنوان «من درنای سیبری را خوردهام» در مجموعه داستان گروهی با عنوان «ویلای کاکایی ها» به انتخاب محمدرضا بایرامی در سال ۱۳۹۶ توسط انتشارات شهرستان ادب به چاپ رسید.
جدیدترین رمانش با عنوان «محرمانه میلان» در زمستان ۱۳۹۹ توسط انتشارات شهرستان ادب وارد بازار کتاب شد. این رمان، روایتی جذاب از دل مهاجرت است. روایتی از مهاجرینی بیسرزمین که به هر کجا دست دراز کنند، جایی برای زندگی آنان نیست. در این رمان به مفاهیمی چون نگاه جهانِ غرب به شرق و ماهیت تروریسم پرداخته شده است.
به همت «انجمن داستان سیمرغ نیشابور»، کارگاه دو روزه با عنوان «ویرایش متن؛ ویرایش به عنوان وسیله ارتباط با مخاطب»، پنجشنبه ۲۶ و جمعه ۲۷ خرداد ماه در «خانه داستان سیمرغ» برگزار شد.
آنچه میخوانید گفتوگویی است با این نویسنده جوان و موفق کشورمان دربارۀ جهان داستانی اش.
رمان «محرمانه میلان» روایتی است جذاب از کشور ایتالیا. روایتی که ما را قدم به قدم از آرامگاه خیام نیشابور تا افغانستان و ترکیه و بعد هم ایتالیا می کشاند و خواننده طعم آوارگی و غربت را میچشد. داستان با یک انفجار تروریستی آغاز می شود و شخصیت اصلی داستان که دارای تابعیتی غیراروپایی است متهم می شود! چه چیز شما را به نوشتن داستان «محرمانه میلان» سوق داد؟ (در مورد این رمان صحبت کنید و توضیح بدهید این داستان از کجا شروع شد و چه شد به سراغ این موضوع رفتید؟)
اول اینکه امیدوارم برای مخاطب رمان، جذاب باشد.
فکر میکنم همه ما به شکلی با موضوع مهاجرت درگیر باشیم. یا خودمان مهاجرت کردهایم، یا قصد مهاجرت داریم، یا یکی از نزدیکانمان مهاجرت کرده، یا اگر تصمیم داریم مهاجرت نکنیم، دیگران برایشان سؤال است که «پس تو چرا نمیروی؟»
از طرف دیگر موقعیت جغرافیایی ما در تعیین ارتباط ما با مردم دیگر کشورها تأثیرگذار است. شاید مرزها مهمتر از انسانها شده باشند. بخشی از تنشهای فرهنگی امروز دنیا به همین مرزها و تبلیغات سیاسی برمیگردد. همه اینها در ذهنم بود و مسائل دیگری، که کمکم تبدیل شد به طرح رمان محرمانه میلان.
آیا تجربه زیستی در ایتالیا داشتید؟ زیرا خواننده به راحتی میتواند هر لحظه بودن در کشور ایتالیا، شهر میلان، خیابان ها، آدم ها را ببیند و درک کند.
مدت کوتاهی در ایتالیا درس خواندهام. رشته ارتباطات میان فرهنگی و مولتیمدیا. دانشگاه پاویا.
من به تجربه زیسته و ارتباط آن با داستاننویسی از دو وجه نگاه میکنم. یکی اینکه نویسنده هم مثل هر آدم دیگری (شاید کمی بیشتر و آگاهانهتر) تلاش میکند که زندگی را تا جایی که میتواند زندگی کند. انبانش را پر کند. اما همه داستان به تجربه زیسته برنمیگردد. همین محرمانه میلان را مثال میزنم که روایت یک بمبگذاری تروریستی است و فرار یک عکاس مُد که متهم است. من اگر بخواهم تنها به تجربه زیستهام تکیه کنم، فکر نوشتن این رمان را هم نباید بکنم. یا مثلاً هیچ داستان فانتزی یا علمی تخیلی یا بخش عمدهای از داستانهای جنایی نوشته نمیشدند. اما از طرف دیگر، فکر میکنم حتی در دورترین و غریبترین داستانها هم نویسنده – دستکم بخشی از جان نویسنده – حاضر است. وگرنه داستان به جان مخاطب نمینشیند.
به نظر شما فرم و محتوا چقدر به هم مرتبط هستند؟
خوشبختانه اندیشمندان و متخصصات هنر دربارهی این موضوع زیاد صحبت کردهاند. من طرفدار نظریهای هستم که فرم و محتوا را از هم جدا نمیداند.
وقتی شروع میکنید به نوشتن داستان یا رمان، از ایده تا در نهایت پایان، چه پروسهای را طی میکنید؟
هر رمان یا داستانی برای من یک دنیای متفاوت است. پس نمیتوانم دربارهی جزئیات حرف بزنم. اما غالباً این طوری است که یک موضوع یا مضمون یا تصویر یا جملهای مدتها در ذهنم خیس میخورد، شاید حتی سالها. و بعد طرح اولیهی داستان خودش را نشان میدهد. در مورد خودم ماجرا این است که اگر طرح یک رمان یا داستان را با جزئیات دقیق بنویسم دیگر سراغ نوشتن رمان نخواهم رفت. انگار ذهنم کار را تمامشده تلقی میکند. اما یک طرح کلی از رمان مینویسم. شروع و پایان و مسیر کلی داستان، همچنین شخصیتها. البته آمادهی تغییر و تحولات اساسی در طول دورهی نوشتن هستم. برای من ماجراجویی عنصر بسیار مهمی است، چه برای لذت بردن از خواندن و چه نوشتن. بنابراین به خودم اجازهی ماجراجویی میدهم. مثلاً در مورد محرمانهی میلان، میتوانم بگویم بیشتر از پانزده سال قبل از نوشتن، به موضوع مهاجرت فکر میکردم. البته طرح داستانی برای این موضوع نداشتم. تا بالاخره یک روز طرح اولیه خودش را نشان داد. نوشتن و بازنویسی رمان هم تقریباً یک سال و نیم طول کشید.
اگر از شما بخواهند یک تعریف کلی از داستان بدهید، چه می گویید؟
این سؤال خیلی کلی است. از زوایای مختلف میشود داستان را تعریف کرد. یکی که برای خودم جالب است، کارکرد داستان یا به مفهوم عمومیترش «قصه» در طول تاریخ است. من داستان گفتن و شنیدن را یکی از نیازهای اساسی بشر میدانم برای ادامهی حیات. شاید اگر توانایی داستانسرایی نداشتیم، نسل بشر خیلی زود منقرض شده بود.
وضعیت داستاننویسی امروز را چگونه ارزیابی میکنید؟
از اقبال خوشم بیشتر از یک سال است که برای برنامهی بوطیقای رادیو فرهنگ، هر هفته یک رمان یا مجموعه داستان فارسی میخوانم. در این مدت انواع آثار به دستم رسیده و خواندهام. کیفیت آثار متفاوت است اما تعداد آثاری که خواندنشان غافلگیرم کرده کم نبوده. اجازه بدهید بهجای ارزیابی وضعیت امروز داستاننویسی، امیدواریام را به آیندهی داستان فارسی ابراز کنم.
امروز شاهدیم خوانندۀ ایرانی به دنبال رمان و داستان حرفه ای و جدی نیست. خواندنِ کتابهای زرد هر خوبی داشته باشد، نشاندهنده شکوفایی کتابهای جدی نیست؛ دانش زرد، مانع دانش ژرف در هنر، ادبیات، فلسفه، شعر و تاریخ می شود.
به نظرم نمیشود در جواب این سؤال نظر شخصی گفت. به تحقیق و پژوهش نیاز دارد. آن هم یک پژوهش بلندمدت. میدانم بسیاری از آدمهای کتابخوان در سنین نوجوانی با همین کتابهای به قول شما «زرد» به کتاب خواندن علاقهمند شدهاند. کما اینکه وقتی دربارهی آمار بالای کتاب در کشورهای دیگر صحبت میکنیم، بخش عمدهی این مطالعه شامل رمانهای عاشقانه و پلیسی میشود که بیشترشان از نظر ادبی و تکنیکی جایگاه بالایی ندارند. حالا ممکن است منظور شما از کتاب جدی، فقط حوزهی خاصی از کتابها مثلاً کتاب فلسفه باشد و به فرض رمان را جدی حساب نکنید، در حالی که من رمان خواندن را جدیترین بخش مطالعه بدانم. باید دربارهی این عبارتها و کلمهها و مفاهیم با دقت بیشتری حرف بزنیم.
به نظر شما در اين بازار سرشار از رمان و داستان، خوانندگان چطور میتوانند كتابهای دلخواهشان را پيدا كنند؟
خیلی سخت. ما در این بخش خیلی ضعیف هستیم. اگر صنعت نشر حرفهای داشته باشیم، معرفی کتابها هم حرفهایتر انجام میشود. به نظر من یکی از دلایلی که مخاطب ایرانی رمان، کمتر از آثار تألیفی استقبال میکند همین ناآشنایی با نویسندهها و آثار آنهاست. خود من به عنوان علاقهمند و مخاطب جدی رمان، گاهی اتفاقی رمان یا مجموعه داستانی میخوانم که هم از نظر کیفی سطح قابل قبولی دارد و هم به سلیقهی داستانی من نزدیک است اما سالها از انتشار آن گذشته و من هیچ اسمی از آن نشنیدهام.
نظرتان درباره جایزه ادبی چیست؟ آیا برگزاری جوایز مختلف ادبی به رشد و ارتقای ادبيات داستانی ايران و حتی شهرستان کمک می کند؟
در کشورهای مختلف نهادهایی برای ارزیابی و انتخاب آثار داستانی شکل گرفتهاند. بعضی از این جوایز چنان معتبرند که بر معرفی و فروش آثار داستانی تأثیر غیرقابل انکاری دارند. مثلاً نویسندهای که نوبل دریافت کرده باشد یا اثری که به عنوان برگزیدهی بوکر معرفی شده باشد، مخاطب جهانی پیدا میکند. هرچند هیچ کدام از این جوایز متر و معیار قطعی نیستند. مثلاً اینکه میلان کوندرا نوبل نگرفته هیچ از اعتبار او کم نمیکند. اما مثلاً بعد از اینکه اسم اولگا تورکاچوک لهستانی به عنوان برندهی جایزهی نوبل اعلام شد، آثار بیشتری از او به فارسی ترجمه شد و طرفدار پیدا کرد.
در ایران هم فکر میکنم اگر جوایز ادبی سازوکار حرفهای و درستی داشته باشند، کمکم میتوانند اعتماد مخاطب را جلب کنند و به معرفی آثار داستانی کمک کنند.
آیا تا به امروز به نیشابور سفر کرده بودید؟
بله. یک بار نوروز سال ۶۷ که تهران موشکباران بود، تعطیلات عید را با خانوادهی مادرم به نیشابور رفتیم و چند روز ماندیم. آنجا من آبلهمرغان گرفتم و تمام سفر خواب بودم. دفعهی بعد، روزی بود که پسرعموی مامان از اسارت آزاد شد و به خانه برگشت. کلاس چهارم ابتدایی بودم. یک بار هم برای عروسی یکی از اقوام مامان رفتیم. دانشجو بودم و نیشابورگردی مفصلی کردم. تا میشد خوش گذراندم.