آرزو میکنم روزی برسد که با خاطری آسوده تر بگویم نویسنده ام.
گفت و گو با نویسنده برگزیده جایزه داستان کوتاه سیمرغ
آیین اختتامیه دومین جایزه داستان کوتاه سیمرغ به همت انجمن داستان سیمرغ نیشابور، عصر پنجشنبه ۵ اسفند ماه با حضور شهردار، رئیس اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی، داوران کشوری، چهره ها و دوستداران ادبیات داستانی در فرهنگسرای وکیلی برگزار شد. و در مجموع از میان ۷۷ داستان رسیده از نویسندگان نیشابوری، از سراسر کشور، نجمه باغیشنی با داستان «در فاصله ی چند نخی که میان ماست»، تندیس سیمرغ، دیپلم افتخار و کارت هدیه ده میلیون ریالی را به خانه برد و رتبه ی اول را کسب کرد.
لطفا خودتان را معرفی کنید؟
من، نجمه باغیشنی در اردیبهشت ۱۳۶۵در روستایی واقع در بخش زبرخان نیشابور به دنیا آمدم. فامیلم داد می زند کدام روستا! سه سال بعد به نیشابور آمدیم و از سال ۱۳۷۰ تا ۱۳۹۵ فاصله ی خانه تا مهد کودک، خانه تا مدرسه، خانه تا دانشگاه و خانه تا محل کارم را با موتور پدرم، سرویس مدرسه، پای پیاده، تاکسی، اتوبوس و قطار طی کردم. دستاورد این آمد و شدها هم شد یک مدرک دیپلم ریاضی فیزیک، کارشناسی مهندسی شیمی (دانشگاه اصفهان) و کارشناسی ارشد ارتباط تصویری (دانشگاه هنر تهران) و چند سالی سابقه کار در حوزه طراحی گرافیک. ناگفته پیداست تغییر مسیرهایی داشته ام. اما پیوندهایم با ادبیات برمیگردد به قبل از دانشگاه و سال هایی که شعر میسرودم و شعر معاصر ایران را دنبال میکردم. در سال های دانشجویی در مقطع کارشناسی این پیوندها کمرنگ تر شد و محدود شد به مطالعاتی پراکنده در حوزه داستان، فعالیتهای فرهنگی، چند تجربه نه چندان موفق در داستان نویسی و مطالعات جدی تر در حوزه تاریخ هنر که این آخری مقدمه ی علاقمندی من به حوزه هنرهای تجسمی و ورودم به دانشگاه هنر شد. البته بعد از دو سال تلاش و درگیری.
چرا نویسنده شدید؟
آن تغییر رشته به نظرم بیشترین سهم را در نویسنده شدن من داشت. کیفیت دیگری به نگاه کردنم داد. نوشتن های من با یادداشت های روزانه در همان سال ها شروع شد. یادداشت هایی که کم کم رنگ و بوی روایت های داستانی به خود گرفت. اولین داستانم از دل همین یادداشت ها بیرون آمد، در اردیبهشت سالی که گذشت. تا مدتها جراتش را نداشتم بگویم داستان نوشته ام.
پروسه نوشتن تان چگونه است؟
دشوار و خوشایند، گاهی اوقات هم طاقت فرسا. پر از لحظاتی که به محدویت های ذهن و زبانم پی میبرم. ایده اولیه غالبا از دل یک اتفاق ساده در طول روز، یک گفتگو، بخشی از یک کتاب یا فیلم بیرون میآید. چیزهایی پراکنده یادداشت میکنم که گاهی تا چند ماه درست نخورده باقی می ماند و گاهی هم رها میشود. نوشتن داستان را زمانی شروع میکنم که مطمئن شوم تکه هایی از پازل کنار هم چیده شده و تکلیف شخصیت ها و وقایع تا حدودی روشن است. بگذریم از این که گاهی در طول مسیر و حتی نزدیک به پایان کار، داستان را کاملا به هم میریزم و دوباره آغاز میکنم. اگر برایش زمان پایانی در نظر نگیرم ویرایش های بیپایان دمار از روزگارم در میآورد. روزی که برای مراسم اختتامیه جایزه داستان کوتاه سیمرغ میآمدم در قطار بعد از تقریبا یک ماه و نیم، دوباره داستانم را خواندم. و ویرایش شروع شد! «چرا این جمله را این طوری ننوشتی؟ این یکی را اصلا لازم نداشتی! این دیگر چه کلمهای است؟». واقعا از دست خودم کفری بودم.
کمی هم درباره داستان «در فاصله ی چند نخی که میان ماست» حرف بزنیم. داستانی که شما را برگزیده ی دومین جایزه داستان کوتاه سیمرغ معرفی کرد.
حرف زدن درباره اش نگرانم میکند. میترسم با توضیحاتم محدودش کنم. داستان نوشته شده و الان آن طرف در دست های مخاطب است و کار خاصی از دست من بر نمیآید. وقتی موضوع داستان، پیچیدگیها و ظرافت های روابط میان آدمها باشد، به نظرم هرکدام از ما به فراخور دنیای درون، تجربیات و احساس های پنهانمان به شکلی متفاوت با آن مواجه میشویم.
درباره جایزه داستان کوتاه سیمرغ صحبت کنید. آیا این جایزه می تواند در مسیر شناخت و حمایت از نوقلمان و داستان نویسان شهرستان نیشابور حرکت کند؟
مسلما بله. در مورد من که این طور بوده است. برای اکثر نویسندگان در ابتدای راه، ترس ها و تردیدهایی وجود دارد. با توجه به اینکه سال ۹۵ شروع کار داستان نویسی من بود، جایزه داستان سیمرغ نه تنها مرا به جامعه داستان نویسان معرفی کرد بلکه مسیر را برایم روشن تر کرد. در واقع به من جرات داد تا با جدیت بیشتری به ارائه داستان هایم فکر کنم.
آیا پروژه انتشار کتابی در دست دارید؟
بله، انتشار مجموعه داستان های کوتاهم را برای شش ماهه اول سال ۱۳۹۶ در برنامه دارم.
پیشاپیش سال نو را به شما تبریک میگم. پیشنهاد نوروزی شما برای کسانی که می خواهند این بهار را با کتاب آغاز کنند، خواندن چه آثاری است؟
من هم سال نو را به شما تبریک میگویم. در سالی که گذشت بهترین داستانی که خواندم داستان نبرد رستم و اسفندیار در شاهنامهی حکیم فردوسی بود. همه عناصر این داستان تا مدتها ذهن مرا درگیر کرده بود. واقعا شاهکار است. خواندن این داستان و داستانهای دیگر شاهنامه را پیش و بیش از هر داستان دیگری پیشنهاد میکنم. آثار دیگری که تازگیها خواندهام اگر حافظهام یاری کند، آثاری از کورت ونهگات با آن طنز تلخ بینظیرش و رمانهای نویسندهی محبوبم، اورهان پاموک هستند.
و آرزوی بهاری تان؟
آرزو میکنم روزی برسد که با خاطری آسوده تر بگویم نویسنده ام. نه فقط از بابت مسائل تکنیکی و کیفی که خودم از کارم انتظار دارم، بلکه همین طور از بابت حداقل هایی که انتظار دارم نویسندگی بتواند به عنوان یک حرفه مثل هر حرفه دیگری، برایم فراهم کند، از جایگاه اجتماعی گرفته تا مسایل مالی. میدانیم که این آرزویی فقط برای من نیست. ارتباطی تنگاتنگ دارد با آمار کتابخوان های ما و مسایل مربوط به حوزه نشرمان. در سال پیش رو برای همه خواندن و نوشتن آرزو میکنم.
مصطفی بیان
چاپ شده در نشریه «آفتاب صبح نیشابور» / شماره ۲۶ / ۲۸ اسفند ۱۳۹۵