همه نوشته‌های mostafa bayan

اسرار داستان نویسی اورهان پاموک

عنوان مقاله : اسرار داستان نویسی اورهان پاموک

«استیون کینگ»، داستان نویس امریکایی معتقد است: «خواندن و نوشتن به مدت چهار تا شش ساعت در روز. اگر چنین وقتی را پیدا نمی کنید نباید انتظار داشته باشید که نویسنده ی خوبی از کار در بیایید.»

«خواندن» و «نوشتن» تنها ابزار داستان نویسی است که نویسندگان بزرگ جهان از آن بهره بسیار برده اند. اصولا، «اورهان پاموک»، علاقه‏ اى به صرف به کارهایى غیر از نویسندگى ندارد. استثنائا دو کار متفاوت انجام داده است. نخست اینکه، براى یکى از مهم ‏ترین موسسات انتشاراتى ترکیه منحصرا ویراستارى مجموعه آثار داستایوفسکى را عهده‏ دار گردید که نشانگر اهمیتى است که وى براى داستایوفسکى قائل می باشد. در واقع پاموک، «برادران کارامازوف» را به عنوان مهمترین اثر ادبى جهان معرفى نموده است. دومین کارش، «مطالعه و نوشتن» است.

اورهان پاموک، یک نویسنده ی منظم است. او هر روز مطالعه می کند و ساعت هایی از روز را به نوشتن می پردازد. پاموک در مورد اینکه چگونه رمان می نویسد؛ پاسخ می دهد:

«من يک رمان نويس منظم هستم كه طرح كل كتاب را قبل از شروع نوشتن آن می نويسم و سپس آن را می نويسم البته امكان تصور تمام رمان قبل از نوشتن آن وجود ندارد و حافظه و تصور انسان محدوديت دارد. و مسائل زيادی در همان زمانی كه نويسنده درحال نوشتن است به ذهن من می رسد، اما من برای فصل ها هم طرح دارم. شخصيت ها هرگز از كنترل من خارج نمی شوند و من همه چيز را كنترل می كنم. من سعی می كنم كنترل شده بنويسم و از اين گونه نوشتن لذت می برم.»

این نویسنده ی ترک و برنده ی جایزه نوبل ادبیات ۲۰۰۶ معتقد است كه رمان نويس بايد منظم باشد. نویسنده کارش فقط «نوشتن» است.  زمانی كه می نويسد؛ باید نوشتن را دوست داشته باشد و از آن لذت ببرد. پاموک در کنار نوشتن، کتاب می خواند و همچین تحقیق در مورد رمان هایش انجام می دهد.

رمان «نام من سرخ» از شاهکارهای اورهان پاموک است که بخاطر این رمان جایزه نوبل ادبیات را در سال ۲۰۰۶ دریافت کرد. این کتاب را تحت تاثیر داستان «خسرو و شیرین» و رمان «زنی با موهای قرمز» را با نگاهی به داستان تراژدی «رستم و سهراب» شاهنامه فردوسی بر روی کاغذ آورده است.

باموک با اشاره به رمان «زنی با موهای قرمز» می گوید: «چه قدر احتمال دارد افسانه ‌هایی این چنینی در طول تاریخ تکرار شوند و سرنوشت مردم به تقدیری از پیش تعیین شده رقم بخورد.»

اورهان پاموک از آن دسته نویسندگانی است که به زادگاهش علاقه بسیار دارد. «استانبول»، شهر تاریخی و فرهنگی اورهان پاموک است. او در سال ۲۰۰۳ کتابی با عنوان «استانبول» منتشر کرد که در واقع اتوبیوگرافی نویسنده ‌است. بسیاری این کتاب را یکی از بهترین اتوبیوگرافی ‌های نویسندگان ادبی می ‌دانند.

«استانبولِ» پاموک، یک جور دیگری است. استانبول یک جاى تاریک و تاریخى برای نویسنده ی ترک است. یک جایى که آدم بیشتر غصه مى‏خورد یا مى‏ رود تو فکر، جایى نیست که شلوغ باشد، مکانى است که آدم با خودش حرف مى ‏زند نه با دیگران. نویسنده به شهرش نگاه می اندازد. با نگاه کردن به شهرش، ساختمان ها، مردم، درخت ها، خیابان ها و آسمان غرق داستان هایش می شود. در واقع پاموک از همه ی ابزارهای شهرش الهام می گیرد.

به همین دلیل است که منتقدین ادبی «اورهان پاموک» را داستان‏ سرایى «پست مدرن» مى‏دانند. زیرا رمان ‏هایش آکنده از تصاویر، تشبیهات، استعاره ‏ها و گفتارهاى دو پهلو و پرمغزند.

آکادمی جایزه نوبل ادبیات بخاطر نگارش رمان «نام من سرخ» به پاموک جایزه نوبل می دهد و اعلام می کند: «این جایزه اهدا می شود به کسی که به جستجوی روح افسرده شهر مادری اش رفت و نمادهای جدیدی از برخورد و بافت فرهنگی کشف کرد.»

زمانی که پاموک مقیم نیویورک بود خبرنگار امریکایی از او می پرسد: شما را بیشتر به‌ عنوان نویسنده‌ ای در حال ‌و‌ هوای همیشگی زادگاه ‌تان «استانبول» می‌شناسند؛ و حالا البته در آمریکا زندگی می‌کنید. آیا اینکه مجبورید از آمریکا درباره آن سرزمین بنویسید، برای شما دشواری خاصی ایجاد نمی‌کند؟
پاموک پاسخ جالبی می دهد: «نه؛ حتی می ‌توانم بگویم بر عکس؛ این جور کار کردن يک جور خوشحالی دارد. زمانی كه آدم در مورد شهری می نويسد كه از آنجا دور است، اشتیاق وصف ‌ناپذیری که در آدم ایجاد می ‌شود هر نوع دوری را بی‌ اثر می‌کند. این اتفاق برای من در مورد کتاب استانبول افتاد. آن را زمانی نوشتم كه در نيويورک بودم، اما ذهن و رويايم در استانبول بود.»

سال ۱۳۹۲ انتشارات مروارید کتابی منتشر کرد با عنوان «رمان نویس ساده نگر و رمان نویس اندیشمند» که حاصل سلسله سخنرانی ‌های اورهان پاموک در نورتن دانشگاه هاروارد می باشد. این کتاب شامل شش سخنرانی در رابطه کسانی که «رمان می ‌نویسند» یا «می‌ خواهند رمان نویس شوند» و از همه مهمتر افرادی که رمان خوان حرفه‌ای یا تفننی (گذری) می ‌باشد.

می ‌توان این گونه گفت این کتاب درباره دستور العمل رمان خوانی است. خواندن این کتاب دید بازتری نسبت به رمان به خواننده می‌دهد. راهنمایی می‌کند در موقعی که در حال رمان خوانی هستیم، چه بکنیم و چه نکنیم. کجاها در رمان باید سریع خوانده شوند و کجاها باید دقت شود.

اورهان پاموک به غیر از رمان هایش چیزهای آموختنی دیگری برای علاقه مندان به  داستان نویسی گذاشته‎ است. برای نویسندگان جوان باید جالب باشد که بدانند با این‎ که کارهای پاموک در میلیون‎ ها نسخه به فروش می‎رسد اما او هرگز به دنبال سلیقه عمومی نبود. او فکر می‌کند هر نویسنده باید چیزی بنویسد که خواننده انتظار آن را ندارد. مسئله این نیست که نویسنده بپرسد خواننده چه چیز نیاز دارند. پاموک برای هر داستانی، خواننده مد نظرش را تولید می کند.

چیزی برای اورهان پاموک مهم ‌تر و اساسی ‌تر از «قصه‌ گفتن» نیست. اینکه خواننده را متقاعد کنید داستانی را دنبال کند و ضمن خواندن آن افکار عمیق و خیالات دور دست در ذهن او بر انگیزد؛ این کار نویسنده خلاق است که در داستان های پاموک به خوبی دیده می شود.

نویسنده باید در مسیر خلق داستانش حرفی برای گفتن داشته باشد تا خواننده، خواندنِ داستان را ادامه بدهد. اورهان پاموک داستان هایش را خوب شروع می کند و خواننده را وادار می کند تا داستانش را تا نقطه پایان ادامه دهد.

پاموک از هنر نوشتن برخوردار است. او خواننده اش را می شناسد و می داند از چه نوع لذتی برخوردار است. «شروع خوب داستان» از نقاط مثبت رمان های اورهان پاموک است.

پاموک از آن دست نویسنده ها نیست که به کلاس داستان نویسی رفته باشد و زاویه های دید را یاد گرفته باشد. او یک «نویسنده» به دنیا آمده است و داستان گوی خوب و خلاقی است و با اصول داستان نویسی آشناست. اما با این وجود کلاس های داستان نویسی را رد نکرده است زیرا بعد از انتشار رمان «قلعه سفید»، تدریس ادبیات داستانی را در دانشگاه کلمبیا پذیرفت.

پاموک فقط داستانی را می‌ نویسد که از نوشتن آن لذت ببرد. فرآیند ظهور قصه از دل جزئیات و بافت‌ هایی که او شکل داده‌ است، به‌ شدت هیجانش را دو چندان می کند این هیجان را می توان در میانه رمان های اورهان پاموک دید.

پاموک برای خلق یک اثر، ماه‌ ها یادداشت بر می ‌دارد و صحنه ‌هایی را می ‌نویسد، شخصیت‌ ها کم‌ کم از دل ماجراها و از میان عدم و هیچ برجسته می ‌شوند و تشخص می‌ یابند. بعضی از آنها البته برایش جعلی هستند که باید در طول نوشتن آنها را کشف می کند. او نمی گذارد شخصیت های داستانش، فریبش دهند و یا در میان داستان هایش گم شوند.

اورهان پاموک نویسنده فرم گرا نیست. وقتی رمانی را آغاز می کند از پایان آن آگاه است. می داند چی می خواهد بنویسد. رمان‏ هایش آکنده از تصاویر، تشبیهات، استعاره ‏ها و گفتارهاى دو پهلو و پرمغزند. او به داستان هایش روح می بخشد و خواننده با خوانش داستان هایش به راحتی کتاب را رها نمی کند؛ مانند رمان های «نام من سرخ» و «زنی با موهای قرمز».

نوشتن داستان، وسیله ای برای توصیف بیان و اندیشه های اورهان پاموک است. «قلم» ابزار اورهان پاموک است. او یک نویسنده حرفه ای است و می داند که خواننده چه می خواهد و چه طور داستان را هوشمندانه شروع کند. او از شگردهای خلاقانه داستان نویسی آگاه است.

اورهان پاموک می گوید: «می ‌نويسم، چون بوی كاغذ و قلم و مركب را دوست دارم. می ‌نويسم، چون به ادبيات و هنر رمان بيش از هر چيزی اعتقاد دارم. می ‌نويسم، چون عادت كرده ‌ام. می ‌نويسم، چون از فراموش شدن می ‌ترسم.»

مصطفی بیان

چاپ شده در ماهنامه ادبیات داستانی چوک / بهمن ۱۳۹۶ / شمره ۹۰

اختتامیه سومین جایزه داستان کوتاه سیمرغ نیشابور

اختتامیه سومین جایزه داستان کوتاه سیمرغ نیشابور
پنجشنبه / ۲۸ دی ۱۳۹۶ / پردیس سینمایی شهر فیروزه


با حضور :
مهندس شیبانی / معاون استاندار و فرماندار نیشابور
دکتر گرمابی / نماینده مجلس
عباس کرخی / رییس اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی


اساتید و داستان نویسان نیشابور :
جعفر توزنده جانی
خدابخش صفادل
محمدطاها گاراژیان
حجت حسن ناظر
مجید نصرآبادی
علیرضا نیرآبادی

تقدیر از مرتضی فخری / رمان نویس نیشابوری
تقدیر از مرتضی فخری / رمان نویس نیشابوری

نکوداشت مقام ادبی استاد مرتضی فخری / رمان نویس نیشابور
داوران کشوری :
فرحناز علیزاده
بهاره ارشد ریاحی
حمید بابایی

مصطفی بیان / دبیر سومین جایزه داستان کوتاه سیمرغ
مصطفی بیان / دبیر سومین جایزه داستان کوتاه سیمرغ

دبیر جایزه : مصطفی بیان

برگزیدگان :

نفر اول : معصومه دهنوی برای داستان کوتاه فنس پاره

نفر دوم : کیان درجزی برای داستان لااُبالیِ کوچه ی لردها

نفر سوم : محمد اسعدی برای داستان حس مرگ

شایسته تقدیر :

فریده ترقی برای داستان پنج شب در اتاق کرایه ای

هستی بشروتنی برای داستان سرخ

سولماز اسعدی برای داستان کن فیکن

نجمه باغیشنی برای داستان مار / ماهی

پوریا دارابیان برای داستان فرنگیس

نشست «شبی با کازوئو ایشی گورو» برنده جایزه نوبل ادبیات ۲۰۱۷

نشست «شبی با کازوئو ایشی گورو» برنده جایزه نوبل ادبیات ۲۰۱۷ 

شنبه / یازدهم آذر ماه ۹۶
کتابخانه دکتر شریعتی / نیشابور
مصطفی بیان / بررسی رمان غول مدفون
سارا عیش آبادی / بررسی رمان هرگز رهایم مکن 
فاطمه سوقندی / بررسی رمان بازمانده روز
مرتضی قربان بیگی / بررسی اندیشه و آثار نویسنده
انجمن داستان سیمرغ نیشابور

simurgh-dastan.blogfa.com

یادداشتی درباره ی داستان کوتاه «چمدان» نوشته ی بزرگ علوی

عنوان مقاله : یادداشتی درباره ی داستان کوتاه «چمدان» نوشته ی بزرگ علوی

داستان کوتاه «چمدان» در مورد جوانی است به نام «ف» که در شهر برلین تحصیل کرده است و تلاش می کند از فضای سنتی و پدرسالارانه زندگی اش فاصله بگیرد. از طرفی پدر ثروتمندش برخلاف ظاهر آراسته، سر و صورت تراشیده و کراوتش، یادگار از دنیای گذشته است. پدرش علاقه داشت همه ساعت یازده غذا بخورند و نظم و ترتیب زندگی به هم نخورد. همه پسرها و دخترها همه دورهم جمع باشند و پدر، بزرگ خانواده، بالای اتاق بنشیند، فرمان بدهد، بیایند بروند. «پدر خدای خانه است. درست انعکاس مذهب در خانواده و یا برعکس. درست دنیای گذشته!» (از متن داستان).

ف به خانم روسی به نام «کاتوشکا» علاقه مند شده بود و تصمیم داشت با او ازدواج کند. ف از طرف فریدل، پیشخدمت نوزده ساله مهمانخانه متوجه می شود که چند وقت پیش که کاتوشکا برای کرایه کردن خانه با مادرشان آمده بود مردی به اجبار همراه آنها بوده است که انگار کاتوشکا به او علاقه ندارد و مجبور است وجود آن مرد را تحمل کند. ف متوجه می شود آن مردی که تازگی با کاتوشکا آشنای پیدا کرده است قرار است شوهر او بشود.

«شاید اگر کاتوشکا خودش می توانست و عوامل دیگر او را مجبور نمی کردند، با من زندگی می کرد بدون این که زن من بشود. حالا نه پدر و نه مادر. هیچ کس او را مجبور نمی کرد اما یک دیو منحوس مندرس مهیب، پول، جامعه، محیط او را مجبور می کرد که برود خودش را بفروشد، برای یک عمر بفروشد، برای این که بتواند فقط زندگانی کند.» (متن داستان).

کاتوشکا از ف می خواهد فردا شب به مهمانخانه ی «اسب سفید» بیاید. کاتوشکا و مادرش، مهمان آن مرد هستند. کاتوشکا با این تصمیمش می خواهد ف را با آن مرد آشنا کند تا عقیده ی ف را درباره ی آن مرد بداند. ف هم قبول می کند و به کاتوشکا می گوید فردا شب به همراه پدرش به مهمانخانه ی «اسب سفید» می آیند.

فردا شب پیاده به مهمانخانه ی پدرش (اسب سفید) می رود. وقتی به اتاق پدرش می رود به او می گویند در سالن پایین مهمانخانه است. از پله ها پایین می رود و می بیند که کاتوشکا پهلوی پدرش نشسته است. پدرش صورتش را از ته تراشیده و کاتوشکا لباس آبی رنگ پوشیده است و قشنگ تر از همیشه به نظر می آید…..

«بزرگ علوی» نثری ساده و فارغ از لفاظی های زبان محاوره دارد؛ حتی در گفتگو ها نیز از شکستن نثر برای محاوره ای کردنِ آن پرهیز می کند.

علوی به زندگیِ روشنفکران و طبقه ی متوسطِ مرفه می پردازد. با وجود دغدغه های سیاسی، داستان هایش عاطفی است و در آنها زنان چهره ای فداکارتر و دوست داشتنی تر از مردان یافته اند. در داستان های علوی، زنان زبان می گشایند و امکان بازگوییِ هراس ها و آرزوهای خود را می یابند و این امر به داستان ها جاذبه ای روان شناختی می بخشد.

نویسنده در داستان «چمدان» راه ها و حدس های متفاوتی را پیش روی خواننده می گذارد و پایانی قطعی برای داستان در نظر نمی گیرد. پایان بندی های داستان کوتاه «چمدان»، «خائن» و یا رمان «چشم هایش» تلنگری سوال برانگیز به ذهن جستجوگر خواننده می زند و او را به تفکر وا می دارد.

علوی در داستان کوتاه «چمدان» کوشیده است ناهماهنگی نسل ها، سنت های کهنه، جهل و عقب ماندگی را به خواننده نشان دهد. نویسنده از دلباختگی زنان می نویسد. این زنان فقط زیبا رو نیستند، از لحاظ اخلاقی نیز پاک و فرشته هستند. علوی از احساس، فداکاری و پاکدامنی زنان می نویسد. حسن میرعابدینی در کتاب «صد سال داستان نویسی ایران» می نویسد: «زنان داستان های علوی، چون زنان داستان های تورگنیف حاضرند همه ی زندگی خود را در راه عشق فنا کنند، زیرا تنها عشق مفهوم واقعی زندگی را به آنان می چشاند. اما شرایط نامساعد اجتماعی آنها را به سوی شکست و تیره روزی می راند.»

نکته بعدی اینکه «بزرگ علوی» در داستان «چمدان» به اختلاف بین دو نسل اشاره می کند. جوان این داستان در راه ترقی و رشد با جامعه ی عقب مانده و سنت های کهنه درگیر می شود. کشمکش میان سنت های کهنه و مدرنیته در داستان کوتاه «چمدان» آشکار است. جوانِ داستانِ «چمدان» ایمان خود را به ارزش ها گذشتگان از دست داده اند و سعی بر مدرنیته کردن جامعه ی خود دارد. جامعه ی سنتی و مذهبی ایران در دوره ی پهلوی اول. این نارضایتی اجتماعی در بین روشنفکران دهه ی اول و دوم خورشیدی ایجاد شده است.

در قسمتی از داستان، ف به کاتوشکا می گوید: «تو آن قدر به پدر و مادرت عقیده داری. می دانی، من بر خلاف تو فکر می کنم. در همه چیز.»

بزرگ علوی در این داستان به پنج نکته اشاره می کند:

  • مذهب: پدر، خدای خانه است. فرمان بدهد. درست انعکاس مذهب در خانواده.
  • سنت: اعتقاد به پدرسالاری و فرمان بی چون و چرا پدر.
  • فقر و تن فروشی: زن ها همه خود را می فروشند، بعضی در مقابل یک پول جزیی برای ساعت و روز، بعضی دیگر برای یک عمر در مقابل تامین زندگی.
  • عشق: این زنان فقط زیبا رو نیستند، از لحاظ اخلاقی نیز پاک و فرشته هستند. نویسنده از احساس، فداکاری، پاکدامنی زنان می نویسد.
  • اختلاف در دو نسل: پدر (سنت) و پسر (مدرنیته / اول قرن بیستم)

در پایان داستان، مرد جوان با دیدنِ پدرش در کنار معشوقه اش روی کارتی خطاب به او می نویسد: «از من خواهش کرده بودی که پدرم را به تو معرفی کنم، همان است که سر میز تو، دست چپ تو نشسته است. از من خواهش کرده بودی که عقیده ام را راجع به شوهر تازه ای که می خواهی انتخاب کنی بگویم. بسیار خوب شوهری است، تو را خوشبخت می کند.»

پایان بندی داستان «چمدان» از لحاظ روانشناسی قابل بحث است. چرا بزرگ علوی داستان را ادامه نداد!؟ چرا مرد جوان با دیدنِ پدرش کنار کشید و عقیده اش را در مورد خوشبختی در کنار زندگی با پدرش گفت!؟ بخاطر ترس از پدر یا فداکاری برای آینده دختر!؟ با وجود اینکه مرد جوان  از خانواده ثروتمند بود؛ آیا نمی توانست کاتوشکا را از لحاظ مادی تامین کند!؟

در دیدار آخر بین کاتوشکا و مرد جوان، ترجیح و اختیاری از سوی کاتوشکا دیده نمی شود. تصور خواننده این هست که دختر از روی اجبار و خلاف میل باطنی اش، تصمیم به ازدواج با پیرمرد (پدر راوی داستان) گرفته است.

اولین مجموعه داستان بزرگ علوی با نام «چمدان» در سال ۱۳۱۳ منتشر شد. علوی داستان کوتاه «چمدان» را در خرداد سال ۱۳۱۱ نوشته است. سرنوشت زنان در این دوره و سنت های کهنه ی پدرسالارانه، نشان دهنده ی اعتراض نویسنده به زمانه ی خود است؛ اعتراضی که در اغلب داستان هایش می توان دید. مانند کشته شدن زن گیله مرد به تیر ژاندام ها در داستان کوتاه «گیله مرد».

داستان «چمدان» بزرگ علوی، «واقع گرای اجتماعی» همراه با لحن کنایه آمیز و انتقادی به احوال جامعه ی آن روز ایران است. بزرگ علوی در راه دستیابی به واقعیت های جامعه و بیان آنها تلاش می کند تا تلنگری به ذهن جامعه و خوانندگانِ داستانش می زند. بزرگ علوی می نویسد. شاید با نوشتنِ داستان، وجدان خفته ی جامعه ی خود را بیدار کند.

یکی از ویژگی های زندگی بزرگ علوی نزدیکی و محشور بودن او با «صادق هدایت» است که همراه با «مجتبی مینوی» و «مسعود فرزاد» گروهی به نام گروه ربعه تشکیل دادند. اعضای این گروه اغلب در قهوه خانه و رستوران دور هم جمع می شدند و در افکار و نوشته های یکدیگر بحث و انتقاد می کردند.

جمال میرصادقی در گفتگو با خبرگزاری ایبنا می گوید: «بزرگ علوی همواره روحیه ی مبارزه ‌جویانه ی خود را در آثارش حفظ کرده و از این حیث به کلی با صادق هدایت متفاوت است. آثار هدایت رو به ناامیدی است؛ ولی علوی در داستان ‌هایش نگاهی منفعل ندارد و آدم‌ های داستانی ‌اش مانند شخصیت‌ های هدایت سرخورده نیستند.»

مصطفی بیان

چاپ شده در ماهنامه ادبیات داستانی چوک / شماره آذر ماه ۱۳۹۶

کتاب، قهوه، سکوت و ديگر هيچ!

عنوان مقاله : کتاب، قهوه، سکوت و ديگر هيچ!

باغ بی برگی / خنده اش خونیست اشک آمیز / جاودان بر اسب یال افشان زردش میچمد در آن / پادشاه فصل ها، پاییز… (مهدی اخوان ثالث).

شب های بلند پاییز و درختان بی برگ و خیابان های نوستالژیک هفده شهریور و پانزده خرداد نیشابور، ناخودآگاه دل های عاشق را به یاد شعر مهدی اخوان ثالث می اندازد که گفت: «پادشاه فصل ها، پاییز…».

خیلی از ما در این شب های بلند پاییزی دنبال مکان دنجی هستیم که بتوانیم در آرامش و سکوت کتاب بخوانیم و یا به دنبال پاتوقی هستیم که با تعدادی از دوستان اهل مطالعه نشست های هم اندیشی درباره ی کتاب و نویسنده ی کتاب راه بیاندازیم و گپ بزنیم و دعوت کنیم که این کتاب را بخوانند و یا درباره ی مطالبی که دوست دارند سخن بگویند.

در سه چهار سال گذشته، مکان های دنجی در قسمت های مختلف شهر به صورت نوستالژیک و نوپا به راه افتادند که می توانیم لحظه های خوبی را برای خودمان و دوستانمان فراهم کنیم و همچنین هنگام مطالعه و گپ و گفتگو قهوه یا کاپوچینو و یا دمنوش میل کنیم. خلاصه در سال های گذشته کافه کتاب، کافه هنر و کافی شاپ های شیک و نوستالژیک در نیشابور شروع به کار کرده اند و این فرصتی است برای دوستداران کتاب و هنرمندان نیشابور که برای ساعاتی درباره کتاب، اندیشه ها و چیزهایی که می خوانند آزادانه گپ بزنند.

راه افتادن چنین مکان هایی یک اتفاق جدیدی است برای جامعه شهرمان! فرصتی است که بتوانیم برای لحظه ای کوتاه و به دور از دغدغه های روزمره زندگی و شهرمان در آرامش و سکوت خلوت کنیم و در کنار نوشیدن قهوه، چای و دمنوش های حاوی ترکیبات آرامش بخش، لحظه ای به «تفکر» و «اندیشیدن» اختصاص بدیم.

خیابان پانزده خرداد و خیابان فرحبخش غربی، مثل یک پدربزرگ پیر، پُر از حکایت های شیرین و تلخ دوست داشتنی و با ارزشی هستند و سال هاست شاهد رفت و آمد مردم شهر می باشند. به بهانه ای به چند کافه شاپ نوپا این دو خیابان سری زدم. نورپردازی، رنگ های دیوار، تابلوهای رنگی و جادوی خوشِ قهوه شما را روی اولین صندلی خالی می نشاند.

کافه های بلوار فضل، بلوار غزالی و انتهای خیابان پانزده خرداد پاتوق دانشجویان است. در این فصل سال، دانشجوهای زیادی را می بینم که بعد از پایان کلاس همراه دوستان شان سری به این کافه ها می زنند؛ یا به حرف های هم می خندند و یا سرشان داخل گوشی همراه شان است. صندلی خالی در این کافه ها دیده نمی‌ شود. کسی را نمی بینم که کتاب یا دفترچه یا قلمی در دست داشته باشد! تعدادی قفسه کتاب برای کمک به زیبایی فضای داخلی کافه و یا شاید به صورت نمادین در گوشه ی کافه ها می بینم. شاید گپ زدن با دوستان و گفت ‌و گو درباره مسائل روزمره، خوردن شیرینی و قهوه خوشمزه و یا اصلا تنها نشستن و تماشای مردم در حال گذر برای آنها جذابیت دارد. خوبی این مکان ها این است که آزادانه می توانیم بخندیم و کسی ما را زیر نظر ندارد!

روز بعد به همراه همسرم به کافه ی خیابان امین الاسلامی سری می زنم. فنجان قهوه، ظرف شکر و دو جلد کتاب شعر روی میز قرار دارند. فضای نسبتا آرام و دلنشینی بود. وقتی از آن کافه بیرون آمدیم عمارت امین الاسلامی و درختان تنومند و چندین ساله باغ، داغ دلمان را تازه کرد. اتاق های خاموش و پرده های کشیده عمارت و حصار های داخل باغ. سال هاست که صدای قار قار کلاغ های امین الاسلامی را نمی شنوم و خبری از دیوار های بلند و کاهگلی نیست!

در کوچه باغ های نیشابور و باغرود / پیچیده ماجرای من و ماجرای تو (محمدرضا شفیعی کدکنی).

وجود چنین عمارت هایی در کشورهای اروپایی مانند فرانسه و انگلیس فرصتی است برای بخش خصوصی که از طریق این آثار تاریخی و بناهای باقیمانده از دوران گذشته، مسافرانی از نقاط مختلف کشور و حتی جهان جذب کنند و همچنین گردهمایی و نشست های فرهنگی و هنری در سطح ملی و منطقه ای در طول سال برگزار کنند. بناهای تاریخی انگشت شماری از دوران پهلوی اول و دوم در نقاط مختلف شهرمان داریم که متاسفانه با مدیریت ضعیف و بی توجهی شورای شهر، شهرداری، اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی و میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری به طرف نابودی رها شده اند.

جالب است که بدانید؛ در جریان جنگ جهانی دوم بیشتر شهرهای آلمان با خاک یکسان شدند. بعد از جنگ، آلمانی‌ ها از آنچه سالم باقی مانده، به عنوان یادگاری‌ های قبل از جنگ، مثل جانِ شیرین محافظت می ‌کنند، حتی اگر آنچه به ‌جا مانده، چند تا سنگِ کف ‌پوش یک کافه در مونیخ باشد!

سال گذشته به بهانه کسب عنوان «پایتختی کتاب ایران» برای نیشابور و ورود کاروان نویسندگان کودک و نوجوان در تابستان همان سال، کتابخانه ی زنجیره ای شماره ۱۰ (در راستای ترویج فرهنگ کتابخوانی) در یکی از پیتزا فروشی های بلوار امیرکبیر با حضور رئیس اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی، نویسندگان و شاعران کودک و نوجوان و خبرنگاران افتتاح شد و عکس آن هفته ی بعد در یکی از نشریات به چاپ رسید. بعد از یک سال سری به آن پیتزا فروشی زدم تا از احوال آن کتابخانه زنجیره ای با خبر شوم. قفسه کتابخانه شلوغ و در هم بر هم بود. کتاب ها روی هم بدون هیچ نظم و ترتیبی تلمبار شده بود. همه سرگرم خوردن پیتزا و مرغ کنتاکی چرب و نرم بودند و پشت سر هم نوشابه های گازدار سر می کشیدند. کسی به کتاب ها توجه نداشت. کتابخانه تنها در انتها سالن رها شده بود!

و سخن آخر؛ امروز که کافه گردی به یکی از تفریحات اصلی بدل شده، خوب است کنار فنجان قهوه و یا دمنوش، چند ورق هم کتاب سفارش بدهیم. این طوری حتی اگر توان خرید کتاب را هم نداشته باشید، باز هم «دوستی با کتاب» و «اهمیت مطالعه کتاب» فراموش نمی شود و با هزینه ای کمتر به گنجینه ی دانسته هایمان اضافه می کنیم؛ به همین راحتی!

مصطفی بیان

چاپ شده در نشریه «آفتاب صبح نیشابور» / دوشنبه ۲۲ آبان ۹۶

مصطفی بیان ، نامزد بخش نوشتاری شانزدهمین دوره جشنواره کتاب و رسانه

مصطفی بیان ، نامزدهای بخش نوشتاری شانزدهمین دوره جشنواره کتاب و رسانه

شانزدهمین دوره جشنواره کتاب و رسانه در بخش ‌رسانه‌های نوشتاری (روزنامه‌ها، نشریات، خبرگزاری‌ها و سایت‌های خبری) شامل خبر، گزارش، گفت‌وگو و مقاله (یادداشت، سرمقاله، تفسیر و تحلیل و نقد) و بخش رسانه‌های دیداری و شنیداری (تلویزیون و رادیو) شامل گزارش، گفت‌وگو، برنامه‌های ترکیبی و نیز بخش عکس برگزار می‌شود.

طبق اعلام دبیرخانه جشنواره، نامزدهای بخش نوشتاری شانزدهمین دوره جشنواره کتاب و رسانه (هر یک با یک تا چند اثر راه‌یافته به مرحله‌ نهایی) آثاری از این افراد است: سجاد روشنی (جام جم)، مصطفی بیان (آفتاب صبح نیشابور)، بهنام ناصح (دنیای اقتصاد)، کمال صادقی و صادق وفایی (مهر)، یاسین نمکچیان (تجربه و دنیای اقتصاد)، ندا آل طیب، محسن آزموده و ماهرخ ابراهیم‌پور (اعتماد)، مجتبی هوشیار محبوب (الف و هنرآنلاین)، ساره گودرزی (صنعت چاپ)، علیرضا غلامی (صدا و مهرنامه)، سیدمحمد زین‌الدینی و سعید خاقانی (جهان کتاب)، حسن همایون (صدا و تجربه)، سیدمهدی موسوی‌تبار (صبح نو)، مونا برجی‌خانی و سمیرا شاهقلی (تسنیم)، سیدغیاث‌الدین ملک‌حسینی (خبر جنوب)، محمدامین شرکت ‌اول (جیم)، صدیقه رضوانی‌نیا (تابناک)، سعید منافی، علی جانعلی‌پور، اسماعیل لطفی، الهه علیزاده، معصومه کاشانی، شهریار گلوانی و ابراهیم اصلانی (ندای قلم)، آزاده غلامی و سمیه قربانی (ایکنا)، رضا نامجو، امین فرج‌پور و سارا حیدرنژاد (شهروند)، هادی حسینی‌نژاد (آنا)، زهرا شریفی و محیا معصومی (لیزنا)، ندا عابد، هوشنگ اعلم و زروان بختیاری (آزما)، فرزاد گمار (ایسنا و آزما)، عاطفه رحیمی و زهرا جعفری (فرهیختگان)، محمد کلهر، حسام آبنوس و مصطفی وثوق‌کیا (فارس)، محمد میلانی و شهاب دارابیان (ایبنا)، مریم شهبازی (ایران)، فرزانه دیانتی (حمایت)، گیسو فغفوری (شرق)، علی نامجو و کوروش شیرازیان (وقایع اتفاقیه)، مجتبی احمدی (کرمان‌شهر)، افشین داورپناه (فرارو، کرگدن و ایبنا)، فرشته نوبخت (زنان امروز)، نسیم سهیلی (خراسان)، رضا کریمی (اتفاق کرمانشاه) و سیدعلی کاشفی خوانساری (نقد کتاب کودک و نوجوان).

http://www.ibna.ir/fa/doc/naghli/254058/%D8%A8%D8%B1%DA%AF%D8%B2%DB%8C%D8%AF%DA%AF%D8%A7%D9%86-%D8%AC%D8%B4%D9%86%D9%88%D8%A7%D8%B1%D9%87-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%B1%D8%B3%D8%A7%D9%86%D9%87-%D8%AA%D8%AC%D9%84%DB%8C%D9%84-%D9%85%DB%8C-%D8%B4%D9%88%D9%86%D8%AF

 

نگاهی به داستان کوتاه «بقالی» نوشته ی برنارد مالامود

عنوان : نگاهی به داستان کوتاه «بقالی» نوشته ی برنارد مالامود

«برنارد مالامود» ، داستان نویس امریکایی، داستان کوتاه «بقالی» را در سال ۱۹۴۳ بر روی کاغذ آورد. در این تاریخ، جهان شاهد جنگ دوم جهانی بود. این جنگ علاوه‌ بر اروپا، در بخش‌ های‌ گسترده ‌ای‌ از قاره‌ آسیا و آفریقا تاثیرات‌ مخرب‌ عمده‌ ای‌ برجای‌ گذاشت. ‌این‌ جنگ‌‌ بین‌ دو بلوک‌ متحدین (آلمان ، ایتالیا و ژاپن) و متفقین (امریکا، انگلیس، فرانسه و شوروی) در گرفت.

در این شرایط نابسامانِ معیشتی و اقتصادی، برنارد مالامود توجه عمده ای به جامعه و شخصیت های اطرافش داشت و طی آن در داستانِ «بقالی» به بررسی شخصیت های داستانش می پردازد. داستان در مورد شخصیت زن و شوهری امریکایی به نام آیدا و سام است که صاحب یک بقالی ساده می باشند که فروش بقالی شان به نصف رسیده و فقط کفاف اجاره اش را می دهد. هر دو از دست یکدیگر، خودشان و کارشان حرص می خورند. سام، کارش را جدی نمی گیرد و سرخورده است. حتی شیشه ویترین بقالی اش را دستمال نمی کشد و برف های پیاده رو را برای عبور مشتریان پارو نمی کند.

در یک روز زمستانی، روزن، بازاریاب شرکت جی انداس، برای سفارش به بقالی آنها مراجعه می کند. در آن روز روزن متوجه تغییر رفتار آیدا و سام می شود. روزن خطاب به سام می گوید: «خوبی های دنیای امروز رو نه می فهمه نه قدر می دونه»

این جمله ی فیلسوفانه ی روزن باعث تشدید اختلاف بین زن و شوهر می شود. آیدا با نفرت به شوهرش نگاه می کند. انگار تک تک کلمات بازاریاب شرکت جی انداس از سمت خدا بود. سام چیزی نمی گوید. آیدا متاسف می شود و سام را سرزنش می کند.

«کی تا حالا شنیده یه بقال نه فکر بقالیش باشه نه فکر زنش؟» (متن داستان).

آیدا خود را لایق بهتر از اینها می داند و به هق هق می افتد و اشک های داغش از چشمانش سرازیر می شود.  ابتدای داستان، سام به آیدا بی محلی می کند و به حرف های همسرش توجه نمی کند. در مسیر داستان اتفاقی روی می دهد و تغییرات رفتاری در شخصیت های آیدا و سام شکل می گیرد. تردید و اضطراب در شخصیت های اصلی داستان بوجود می آید.

«دانه های برف آهسته و در سکوت، با باد پخش می شدند. به نظر می رسید دانه های برف یک لحظه در هوا می مانند، بعد باد بلند می شود و آنها را به پنجره ها می زند. شیشه ها به نرمی می لرزیدند. بعد همه چیز دوباره ساکت می شد، جز صدای تیک تیک ساعت» (متن داستان).

برنارد مالامود توجه اصلی خود را به اشخاص داستانش معطوف می کند. او اشاره می کند به وضعیت اسفبار معیشتی و اقتصادی جامعه و تغییراتی که در اشخاص داستانش در جامعه ی زمان خود رخ می دهد. مالامود نقدی بر جامعه دارد. اعتراضی که خواننده می تواند در گفتگوی سام و آیدا متوجه شود.

مالامود از زندگی و دل سردی جامعه در زمان جنگ می نویسد. بعدِ دو دهه زندگی یک زن و شوهر امریکایی، یک آپارتمان سرد و یک بقالی بی خاصیت! مالامود از این شرایط بیزار است. به ویترین های کثیف، قفسه های خالی، یخچال خالی، پیشخوان سنگی چرک، فقر و آن همه سال سختی و زحمت شخصیت های داستانش اشاره می کند. مردی که درک ندارد و قدردان نیست. از تنهایی ، توهین و قدرنشناسی می نویسد. به سردی زمستان و تصمیم به تعطیلی بقالی اشاره می کند.

نویسنده به بررسی محیط اجتماعی و حساس داستان می‌پردازد. مالامود قهرمان داستانش را تحت شرایط محیطی فلاکت بار که با محیط های غم‌ بار و با حضور اشخاص داستانش تشدید می‌کند در بوته آزمایش می‌گذارد.

خواننده با خواندنِ این داستان نسبت به امکان وقوع حوادث داستان متقاعد می شود و می خواهد بداند سام و آیدا چرا و چطور عملی را انجام می دهند. شخصیت های داستان به آرامی و هماهنگ و منسجم در مسیر داستان حرکت می کنند و اطلاعات را در اختیار خواننده قرار می دهند و برای خواننده این امکان را به وجود می آورند که به پیام و حقیقت داستان به تدریج دست پیدا کند.

از ویژگی های مثبت این داستان به باورپذیر بودنِ شخصیت ها می توان اشاره کرد. شخصیت های داستان برای خواننده قابل پذیرش است و انگیزه های آنها قابل قبول است. مالامود، ماهرانه توانسته با مقدمه چینی در پیرنگ داستان، خصوصیت های شخصیت ها، انگیزه های مورد نیاز و عناصر پیرنگی را تقویت کند.

داستان کوتاه «بقالی» نوشته ی برنارد مالامود از مجموعه داستان «کفش های خدمتکار» انتخاب شده است. کتاب «کفش‌های خدمتکار و داستان‌ هایی دیگر» تعدادی از داستان ‌های کوتاه این نویسنده را شامل می‌شود که اغلب آنها برای اولین بار است به فارسی ترجمه شده اند.

«برنارد مالامود» داستان‌ نویس آمریکایی برنده جایزه ملی کتاب آمریکا، پولیتزر و او.هنری است. او در کنار ریموند کارور، ریچارد فورد، فلیپ راث و سال بلو از نویسندگان مطرح قرن بیستم آمریکا است. پس از مرگ این نویسنده در سال ۱۹۸۶ جایزه‌ سالانه ‌ای به نام او، تشکیل شد که به بهترین نویسنده داستان‌ های کوتاه اهدا می‌ شود.

مصطفی بیان

چاپ شده در ماهنامه ادبیات داستانی چوک / آبان ۱۳۹۶

آیا نویسندگان و شاعران شهرتان را می شناسید؟

عنوان مقاله : آیا نویسندگان و شاعران شهرتان را می شناسید؟

در گفت و گو با یک نویسنده و دو مدیر کتابفروشی

جوانان متولد دهه ی شصت و ماقبل آن، حال و هوای متفاوتی با جوانان امروزی داشتند. اگر وارد اتاق شان می شدیم، حتما گوشه ای از دیوار اتاق عکسی از جلال آل احمد، احمد شاملو، علی شریعتی، فروغ فرخزاد، صادق هدایت یا سهراب سپهری دیده می شد. نویسندگان و شاعرانی که متعلق به دوران خودشان بودند. اما امروز کمتر عکس نویسنده یا شاعری را روی دیوار اتاق جوانان می بینیم. اگر هم عکسی باقی مانده باشد، همان نویسندگان یا شاعران دوره های قبل هستند. به این بهانه به جمع تعدادی از دوستداران کتاب رفتم و خودمانی بدون آنکه از نیت من با خبر باشند از آنها پرسیدم: «نویسنده یا شاعر شهرتان را می شناسید؟» یا «کتابی از آنها خوانده اید؟».

متاسفانه در کمال تعجب تعداد بسیار زیادی از دوستان علاقه مند به کتاب، با نویسندگان و شاعران شهرشان آشنا نبودند و برعکس آثار نویسندگان غیر ایرانی مثل هاروکی موراکامی (نویسنده ژاپنی)، جوجو مویز (نویسنده رمان های پس از تو و من پیش از تو)، جی کی رولینگ (نویسنده ی مجموعه رمان های هری پاتر) و غیره را به خوبی می شناختند و با حرارت از داستان هایش می گفتند!

چرا داستان ها و شعرهای شهرمان خواننده ندارد؟

با وجود شبکه های مجازی و اینترنت، متاسفانه همشهریان مان با نویسندگان و شاعران جوان و حتی پُرکارشان آشنا نیستند و از آثار جدید منتشر شده آگاهی ندارند. کتاب ها در سکوت خبری در قفسه های کتابفروشی های شهر خاک می خورند و گاهی رایگان دست به دست هدیه می شوند. آیا نقش تبلیغات و رسانه های بومی در معرفی آنها و آثارشان ضعیف کار می شود و یا شاید خود نویسندگان و شاعران هستند که دوست ندارند زیاد دیده شوند!؟

جدای از عدم آگاهی از آثار نویسندگان و شاعران همشهری معاصر، از تعدادی جوان خواستم بیتی از رباعیات خیام و یا اشعار عطار بگویند. با کمال تعجب نتواستند پاسخ آنچنان دلچسبی به من بدهند. اگر روزی مسافری و یا رسانه ی معتبری به شهرمان سفر کند و از ما بخواهد شعری از خیام و یا عطار بگوییم آیا می توانیم پاسخ مهمان مان را بدهیم!؟ چه اتفاقی در میان مردم شهرمان افتاده که به جای آگاهی و آشنایی با تفکر و آثار ادیبان شهرشان، فقط برای تفریح فرش و قابلمه به دست به حاشیه آرامگاه ادبیان می روند و ذرت فروشان بساط ذرت و ذغال داغ را پهن می کنند و یا ساربان شتر در کنار ماشین های مدل بالا ایستاده اند تا مسافری را سوار بر شتر کنند!؟ امروز آرامگاه ادبیان شهرمان تفرج گاه مردم شده اند؛ بدون اندکی آگاهی از صاحب قلم !

«مهدی زوار» از مدیران کتابفروشی نشر دانش معتقد است «محتوای تكراری» رمان های ايرانی دليل اصلی گرايش مردم به خواندنِ رمان خارجی است.  زوار می گوید: «اينكه چرا نويسندگان خود را نمی شناسیم، شايد دليل اصلی نداشتن عشق به مطالعه باشد. اگه علاقه قلبی باشد و نه صرفا جهت وقت گذراندن مطمئنا جزئيات كتاب خوانده شده و هم در ذهن خواننده ثبت خواهد شد.»

«سیما رحمتی» رمان نویس جوان نیشابوری، «تبلیغ» و «بیگانه پرستی» را دو عامل اصلی گرایش مردم به خواندنِ رمان های خارجی می داند. او می گوید: «تبلیغ خیلی نقش مهمی دارد و چون بازار نشر یک بیزینس هست برای مترجمان و ناشران کار خارجی شاید سود بیشتری دارد و باز عامل دیگری مثل بیگانه پرستی متاسفانه در ایرانیان دیده می شود که هر جنسی را خارجیش را دوست دارند و کتاب هم شاید مستثنا نباشد و البته چون مکاتب ادبی از کشورهایی چون روسیه و فرانسه …نشات گرفته شدند برخی از افراد برای یادگیری بیشتر کتاب های خارجی از نویسندگان صاحب سبک یا اثر ماندگار را مطالعه می کنند.»

علاوه بر پیشنهاد آقای زوار و خانم رحمتی، باید اعتراف کنم که در کمال تاسف در دورهمی ها و نشست های ادبی شاهد هستم که نویسنده های جوان و حتی با سابقه مان آثار یکدیگر را نخوانده اند در حالی که در دوره های گذشته نویسنده های بزرگی همچون محمود دولت آبادی، بزرگ علوی، سیمین دانشور و هوشنگ گلشیری، کارهای هم را می‌خواندند. امروزه نویسنده‌‌ ها و شاعران معاصر اصلا کتاب‌ های هم را نمی‌خوانند، حتی شاید اسم هم را هم نشنیده باشند. آنها اکثرا کارهای خارجی را می‌خوانند. کمتر نویسنده ایرانی‌ را می‌بینیم که پیگیر آثار نویسنده‌ های هموطنانش باشد. پس این معضل، دامن نویسندگان و شاعران را هم گرفته است!

از طرفی برخی دوستان معتقد هستند که دوران درخشان ادبیات داستانی محدود به دهه ی چهل و پنجاه خورشیدی است و در سه دهه ی گذشته کدام نویسنده در حد نویسنده هایی همچون محمود دولت آبادی، جلال آل احمد، سیمین دانشور، صادق هدایت، غلامحسین ساعدی و غیره بوده است؟ آیا نویسندگان امروز ما در حد و اندازه آن بزرگان هستند؟

چرا کتاب نمی خوانیم ؟

«مهدی زوار» معتقد است: كتاب نمی خوانيم چون ما مردمان خود شيفته ای هستيم، احساس نياز نمی كنيم و يقين داريم كه آگاه كل هستيم و مسئله مبهمی نيست كه از آن اطلاع نداشته باشيم، به تنبلی دچار شديم، هيچ چيزی را جدی نمی بينيم و پيمانه ی دانش ما لبريز شده است.

«مهدی کاکولی» مدیر کتابفروشی کلبه کتاب کلیدر ریشه ی اصلی کتاب نخواندن مردم ایران را اوضاع سیاسی جاری کشور می داند. کاکولی می گوید: «اوضاعی که موجب شده بسیاری از آدم های کتاب نخوان به پست ها و سمت های مهم منصوب شوند و جامعه با نگاه به این بزرگانِ خود، برای کتابخوانی بی انگیزه شود. در واقع یک چرخه باطل شکل گرفته که مدام تکرار می شود. وقتی فلان مسئول عالی رتبه، مسئول صدا و سیما، فلان وزیر، فلان استاندار، فرماندار، شهردار، رییس اداره، مدیر مدرسه و… با کتابخوانی میانه ای ندارند مسلما مردمی که تحت تاثیر آنها قرار دارند هم، انگیزه و رغبتی برای مطالعه نخواهند داشت. در این بین هرگونه طرح و برنامه ی از بالا به پایین هم که قصد کتابخوان کردن مردم را دارد شکست می خورد. مثلا امضای شهردار و مسئول فرهنگی یک شهر پای یک طرح کتابخوانی است اما خود آن مقام، در عمرش دو تا رمان درست و حسابی نخوانده است.»

و سخن آخر؛ آیا عنوان «پایتختی کتاب ایران» برای نیشابور در سال گذشته و تلاش های نهادهای دولتی مانند اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی، شهرداری، آموزش و پرورش و غیره، چند درصد در گسترش فرهنگ کتابخوانی مردم نیشابور و معرفی نویسندگان و شاعران نیشابوری موثر بوده است؟ ای کاش آمارهای دقیق و معتبری از سوی سازمان های مردم نهاد و کتابفروشی های معتبر شهر منتشر می شد تا بتوانیم با مشارکت آنها به بررسی علل مختلف و کشف دلایل بپردازیم و در آینده شاهد گسترش فرهنگ کتابخوانی مردمِ شهرمان و معرفی صاحبان اندیشه و قلم به معنی راستین آن باشیم.

مصطفی بیان  /  داستان نویس

چاپ شده در دو هفته نامه «آفتاب صبح نیشابور» / دوشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۶

نگاهی به داستان کوتاه «تعمیرکار» نوشته پرسیوال اِوِرِت

نگاهی به داستان کوتاه «تعمیرکار» نوشته پرسیوال اِوِرِت

در داستان «تعمیرکار» شاهد دو شخصیت داستانی به نام «داگلاس لانگلی» و «شرمن النی» هستیم. شبی سرد در ماه نوامبر که داگلاس برای اولین بار شرمن را دیده بود دو مرد به قصد کشت به جانش افتاده بودند. ظاهرا آنها شرمن را می شناختند و چیزی از او می خواستند. داگلاس با دیدنِ این تصویر به داخل مغازه اش می دود و هفت تیرش را بر می دارد تا بتواند شرمن را از دست آن دو نفر نجات دهد.

آن دو مرد با دیدنِ اسلحه داگلاس پا به فرار گذاشتند. داگلاس، شرمن را به مغازه ی ساندویچ فروشی اش دعوت می کند و از او می خواهد کنار یخچالش بنشیند تا برای شرمن یک ساندویچ و یک شیر داغ آماده کند.

شرمن در هنگام خوردنِ ساندویچ و شیر داغ، متوجه صدای وز وزِ بلند یخچال  و لرزش آن در زیر پایش می شود. شرمن از داگلاس می خواهد یک آدامس به او بدهد. داگلاس از ته جیبش آخرین دانه ی یک بسته آدامس میوه ای را پیدا می کند و به شرمن می دهد. شرمن کاغذ آدمس را باز می کند، آن را توی دهانش می اندازد و همان طور که می جود، روی زمین دراز می کشد. بعد آدامس را از دهانش در می آورد و زیر موتور یخچال می چسباند. وز وز یخچال قطع می شد و بی صدا شروع به کار می کند.

این عامل باعث ادامه ی دوستی داگلاس و شرمن می شود. داگلاس در این داستان با شرمن صحبت می کند و متوجه می شود که شرمن یک تعمیرکار است و می تواند خیلی از دستگاه ها را تعمیر کند. داگلاس از شرمن می خواهد که برای کار کردن در مغازه اش بماند؛ در عوض حقوق کم می تواند در طبقه ی بالای مغازه زندگی کند.

داگلاس، شرمن را نمی شناخت و هیچ چیز از او نمی دانست. اما چیزی ته دلش می گفت که شرمن آدم درستی است؛ آدم درستی که می تواند چیزهای زیادی را هم درست کند (متن داستان).

وقتی داگلاس شب به خانه اش بر می گردد داستان را برای همسرش «شیلا» تعریف می کند. شیلا وقتی متوجه می شود که شرمن توی مغازه تنهاست خشمگین می شود و به همراه داگلاس به مغازه می روند. داگلاس به همراه همسرش سوار بیوک قدیمی شان می شوند و به طرف مغازه گاز می دهند.

وقتی که به مغازه می رسند؛ داگلاس از شرمن می خواهد که به خاطر همسرش مغازه را ترک کند. همسر داگلاس متوجه می شود که ماساژورش که مدتی خراب بوده در این فاصله ی کوتاه توسط شرمن تعمیر می شود. این امر باعث می شود که شیلا موافقت کند تا شرمن در مغازه بخوابد و از فردای آن روز کارش را شروع کند.

مسیر داستان همینطور ادامه پیدا می کند و مغازه ی داگلاس بخاطر حضور شرمن شلوغ می شود؛ زیرا مردم شهر متوجه می شوند شرمن می تواند خیلی از دستگاه های برقی و اسباب بازی های بچه را تعمیر کند و همچنین گرفتاری ها و مشکلات در روابط  خانوادگی را برطرف کند!

داگلاس پرسید: «تو چطور یاد گرفتی همه چیز را درست کنی؟» شرمن پاسخ داد: «کاری ندارد. فقط باید بدانی هر چیز چطور کار می کند.» (از متن داستان).

شرمن با وجود اینکه می تواند همه چیز را تعمیر کند؛ اما انگار هیچ وقت نمی خندد. از گذشته اش چیزی نمی گوید. از مغازه داگلاس هم پا بیرون نمی گذارد.

داستان به اینجا ختم نشد. یک شب، دو پرستار مرد، جنازه ی زنی را که با ماشین تصادف کرده و در راه بیمارستان داخل آمبولانس مُرده بود، با برانکارد داخل مغازه ساندویج فروشی آوردند. آن شب، شرمن آن زن را از مرگ نجات داد.

داگلاس پرسید: «تو آدم زنده کردی…» شرمن پاسخ داد: «من بلدم چیزها را درست کنم.»

«اما آن زن چیز نبود. آدم بود.» (از متن داستان)

خبر نجات آن زن در تمام شهر منتشر شد. خبرنگاران جلوی در ساندویچ فروشی مستقر شدند. شرمن که غمگین بود؛ تصمیم می گیرد فرار کند. زیرا حالا همه می دانند او کجا هست!

شرمن غمگین بود. او می دانست بالاخره این اتفاق تلخ رخ خواهد داد. با وجود اینکه می دانست این اتفاق رخ می دهد، اما همه چیز را درست کرد. چون از او بر می آمد. چون از او می خواستند. «چون ازم بر می آمد. چون ازم می خواستند.» (از متن داستان).

شرمن گفت: «آدم باید مراقب چیزهایی که درست می کند، باشد. اگر سوپاپ یک موتور را درست کنی، اما یاتاقان بسته باشد، موتور همچنان کار می کند اما فشار بیشتر می شود.» شرمن به صورت متعجب داگلاس نگاهی انداخت. «اگر یک کویر را پُرِ آب کنی، احتمالا یک دریا را خالی کرده ای. درست کردن، کار پیچیده ای است.» (از متن داستان).

در پایان داستان شاهد هستیم که همه ی مردم شهر به دنبال شرمن می دوند؛ تا شرمن، آنها را درست کند!

امروز خوانندگان از داستان بیشتر «اطلاعات می خواهند تا «سرگرمی». گرچه عده ای هستند که هنوز هم به عنوان سرگرمی و مشغولیت به داستان روی می آورند، اما داستانی بیشتر آنها را جلب می کند که در ذهن آنها تاثیرگذار باشد و این تاثیر در ذهن آنها بماند.

داستان «تعمیرکار» از آن دسته داستان هایی است که خواننده با خوانش آن به تفکر روی می آورد. نویسنده در این داستان «اطلاعاتی» به خواننده می دهد و از او می خواهد در پایان داستان، فکر کند. به شخصیت «داگلاس» ، «شرمن» و «مردم شهر» که همه می خواهند تا شرمن درستشان کند!

«شروع» و «پایان» داستان با حادثه آغاز می شود. حادثه ای گیرا که خواننده را وادار می کند تا داستان را به اتمام برساند. پایان داستان تلویحا در شروع داستان، نهفته است. نویسنده به خوبی می داند که دقیقا داستان را از کجا شروع کند. «آغاز داستان» یکی از شگردهای داستان نویسی است که نویسنده دقیقا بداند داستان را باید از کجا شروع کند. جمال میرصادقی در کتاب «چگونه می توان داستان نویس شد؟» می نویسد: «بهترین شروع داستان، شروعی است که پیش از آن پیرنگ گسترش باید، به صحنه اجازه داده شود که وضعیت و موقعیت داستان را تشریح کند.» داستان «تعمیرکار» یکی از بهترین شروع ها را دارد. داستان در مقابل مغازه ی ساندویچ فروشی داگلاس شروع می شود، برخورد آن دور مرد ناشناس با شرمن، برخورد داگلاس با شرمن، وضعیت و موقعیت داستان را پیش از آنکه پیرنگ گسترش یابد نشان می دهد.

سوال برای خواننده ایجاد می شود:

  • آن دو مرد چه کسی بودند!؟
  • چرا شرمن را به قصد کشت می زدند؟
  • چرا داگلاس به راحتی به شرمن اطمینان کرد!؟

و سوال های بسیاری که در مسیر داستان در ذهن خواننده ایجاد می شود. این از شگردهای داستان نویسی «پرسیوال اورت» در خلق این داستان است. نویسنده به خوبی می تواند که در آغاز داستان هر چه را در ذهن خود گرد آورده است، تنظیم کند و تمام مهره های شطرنج را در صفحه ی داستانش به درستی بچیند. و وقتی تکه ای از آن را برداریم و یا چیزی به آن اضافه کنیم، یکپارچگی آن را به هم زده ایم. به همین دلیل است که «جمال میرصادقی» در کتابش می گوید: «داستان شبیه حقیقت است، نه خود حقیقت.»

«پرسیوال اورت» نویسنده ی سیاه پوست امریکایی، برنده ی جایزه ی آکادمی هنر و ادبیات امریکا، جایزه قلم اوکلند جوزفین مایلز و جایزه ی ادبیات جدید امریکاست. همچنین از داوران جایزه ی کتاب ملی سال امریکا و جایزه قلم فاکنر بوده است. داستان «تعمیرکار» به عنوان بهترین داستان کوتاه امریکایی سال ۲۰۰۰ انتخاب شده است.

مصطفی بیان

چاپ شده در ماهنامه ادبیات داستانی چوک / شماره ۸۶ / مهر ۱۳۹۶

نشست نقد و بررسی مجموعه داستان «جوالدوز شیطان» نوشته ی محمد اسعدی

نشست محمد اسعدی

نشست نقد و بررسی مجموعه داستان «جوالدوز شیطان» نوشته ی محمد اسعدی

با حضور : مرتضی قربان بیگی، حجت حسن ناظر، مصطفی بیان، هادی خورشاهیان، مجید نصرآبادی، سرور محمدی و سیما رحمتی

شنبه / ۱۸ شهریور ۹۶ / پژوهش سرای مهندس سینا مسیح آبادی

نشست محمد اسعدی