بایگانی دسته بندی ها: نقدهای ادبی من
نقدی بر مجموعه داستان «گاه رویش عشقه» نوشته ی معصومه دهنوی
مجموعه داستان «گاه روی عشقه» نوشته ی م. دهنوی (معصومه دهنوی)، نخستین اثر از نویسنده ی جوان نیشابوری است، که در ابتدای تابستان ۱۴۰۰ توسط نشر صاد وارد بازار کتاب شد. این مجموعه داستان شامل هفت داستان کوتاه است که شخصیت های اصلی داستان اسم ندارند. آدم های این داستان، گاهی به دنبال همسایههای معمولی خود میگردند که ناپدید شدهاند. گاهی زنی هستند که به دنبال گمشدهای میان مجتمعهای کثیف میگردند. گاهی مانند یک پیرمرد، دنبالهی پیچک عشقه را تا کلبهی مادربزرگ میگیرند، گاهی مردی میانسال هستند که سال ها به دنبال اعضای خانواده می گردد و یا غریق نجاتی است که می خواهد سر از کار همسایه دیوار به دیوارش دربیاورد و راز ناله های شبانه اش را کشف کند. وجه مشترک هفت داستان، عَشَقه هایست که بی سر و صدا و آرام وارد داستان ها می شوند و سرک می کشند، بی آنکه آدم های داستان متوجه حضور آنها باشند. این آدم ها فقط به دنبال رازها و آدم های گمشده ی خود هستند!
نویسنده در این مجموعه سعی کرده از حواشی بپرهیزد و قصه را از زاویه دید اول شخص و یا دانای کل روایت کند. زبان و لحن نویسنده در برخی قسمت های داستان طنزآمیز و گاهی رُک و تند است. گاهی می توان قضاوت و نیز نقد اجتماعی و حتی سیاسی را در متن داستان دید.
«میری دنبال زنت؟ حتما با یه مرد دیگه روی هم ریخته. امیدوارم روی صورتش اسید نپاشی.» (صفحه ۹۵ کتاب)
آدم های داستان های معصومه ی دهنوی، انسان های تنهایی هستند که از گرمای زندگی خانوادگی و همچنین از توجه ی جامعه بهره بسیار کمی برده اند. خیلی ساده عاشق می شوند و در تنهاییهایشان ماجرایی را مییابند که مسیر زندگیشان را عوض کرده است.
بیشترین جذابیت این کتاب، مرهون بینش خاص نویسنده و خط داستانی آن است؛ اما از منظر منتقدان، ایراداتی به هر اثر هنری و ادبی وارد است. به عنوان مثال حضور گیاه «عشقه» در داستان ها بیشتر جنبه شاعرانه دارد تا تاثیر مستقیم علت و معلولی.
به عنوان مثال در داستانِ آخر، اهمیت این گیاه با این جمله ی تصویری و شاعرانه به پایان می رسد: «برگ های عَشَقه ای که از در و دیوار خانه شان خودش را بالا کشیده بود، موج می زد و می لرزید.»
و یا در داستان ششم، با اشاره به عشقه های نیمه زنده و مُرده، دلیل غیب شدنِ آدم های داستان مشخص نمی شود (درک شاعرانه).
و همچنین پرسشهای دیگری که نویسنده به آنها تا انتهای داستان پاسخی نمیدهد. خواننده را رها میکند تا خود پاسخی برای سوال هایش بیابد.
نکته ی دوم که می توان به آن اشاره داشت؛ ارتباط درونمایه داستان ها با عنوان کتاب است. سادگی، بی هدفگی، روزمرگی، بیسرانجامی و تلخکامیهایی که با تکرار روزها به روندی گس و بیمزه تبدیل شدهاند. با وجود اینکه گیاه عَشَقه در تاروپود تک تک داستان ها حضور دارد؛ اما عمدتا درون مایه ی اکثر داستان ها «عشق» نیست!
این مجموعه شامل هفت داستان است که عنوان تک تک داستان ها بین پنج تا ده کلمه در غالب یک جمله جمع شده است. مثلا: حلقه ی زحل خیلی محترم است (عنوان داستان سوم) و صبح ها کمی نور به زور، خودش را از پشت رنگ ها می کشد تو (عنوان داستان دوم).
در برخی از داستان های این مجموعه، رابطه ی علت و معلولی در داستان ها کمتر دیده می شود. به عنوان مثال، در داستان چهارم، شروع داستان از خراب شدن آسانسور حرف زده می شود اما در ادامه داستان، ارتباط این اتفاق با مسیر داستان مشخص نمی شود؛ و یا در داستان ششم، علت غیب شدن زن و بچه ی راوی توضیح داده نمی شود؛ و همچنین در داستانِ آخر، علت ماجرای ناله ها در سرِ ساعت سه و رفتارهای زنِ داستان و همچنین راز غرق شدن دخترک فقط به این جمله خلاصه می شود: «عشقه ها روی دیوارِ خانه اش به ناله ای بچسباند»!
داستانهای این مجموعه به لحاظ زمانی، گستره وسیعی را دربرمیگیرند و نیز بازگوکننده قصه ها، ساکنین سطوح طبقاتی متفاوتی از جامعه هستند. از این نظر گرچه روایتها یکدست و ناپیوسته هستند، اما میتوانند خواننده را با طیف متفاوتی از شخصیتها همراه کنند.
معصومه دهنوی، متولد دی ماه سال ۱۳۷۱ و ساکن نیشابور است. تک داستان های او در جشنواره های مختلف ادبی مانند خاتم، کبوتر حرم و بخش رمان «داستان انقلاب» رتبه های برتر را دریافت کرده است. او همچنین در اولین و سومین جایزه ادبی «داستان سیمرغ» مقام اول را از آن خود کرد.
مصطفی بیان
چاپ شده در نشریه آفتاب صبح نیشابور / شنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۰ / شماره ۸۴
دجله به حال تو گریه می کند
🔹 پیشنهاد میکنم این رمان را نخوانید! لااقل در این روزها نخوانید. گرد مرگ همه جا را فرا گرفته است. انگار اشرف مخلوقات، این انسانِ خودخواه و باختناپذیر حریف سپاه جانخواه اجنهها نشده است. دیگر فرصتی برای ناله نداریم. دیگر چوبی برای نجار باقی نمانده که تابوتی بسازد و یا توانی نمانده برای غسال که جنازهای را بشوید.
🔸 تاریخ از جنون آدمیان خبر میدهد. هزاران داستان از جنون آدمیان در کتب تاریخ نگاشته شده است که خودخواهیشان آنها را به نابودی کشانده است. سقوط دیکتاتورها و مرگ انسانها… و در نهایت همه به خاک تبدیل شدهاند.
🔹 داستان بلند «دجله به حال تو ناله کند»، داستانِ زنان مسلمانی است که چه در جنگ باشند و چه در صلح؛ گویی «در خون چشم به دنیا میگشایند، در خون زن میشوند، در خون وضع حمل میکنند و همین حالا هم خون جاری است.»
زنان خاورمیانه با زنان غرب، گویی نه از همین کرهی مشترک خاکی، بلکه از دو کهکشان مجزا هستند. زنانی که از سنین کودکی آموختهاند که باید به اصول احترام بگذارند. کدام اصول!؟ مطیع همسر بودن، یعنی زنِ شایسته بودن! این جا زنها تنهایشان را می پوشانند ولی مردانِ جوان نیمهبرهنه آبتنی میکنند و دختران جوان از گوشهی چادر سیاه، در سکوت خفته به تماشایشان میایستند.
🔸 این زنان آموختهاند. بلند نخندند، بلند حرف نزنند، پرسوجو نکنند، درستکار، پاک و معصوم باشند، روبنده داشته باشند و جلوی مردان خودشان را بپوشانند. آنها مجبورند این قوانین را بپذیرند تا آبرویشان حفظ گردد! تن و آبرویی که برای خودشان نیست، دارایی مردان است، دارایی پدران و برادران (صفحه ۷۸ کتاب)
🔹 این چادر ، زندان است (صفحه ۸۵ کتاب) اگر آبروی آنها ریخته شود، باید محو و ناپدید شوند، گویی هرگز وجود نداشتهاند؛ این قانون است! نمیتوانیم برای زنانمان احساس تاسف کنیم و یا قوانین را محکوم کنیم. دنیای ما همینطور ساخته شده است و چیزی نمیشود از آن کم کرد و نباید جلوی او قد عَلَم کرد…. زنان، اسیر اصولی هستند که قابل محکوم کردن است… اگر زنهایمان آزاد بودند، میتوانستند وجود داشته باشند. (صفحه ۷۶ کتاب)
🔸 داستان بلند «دجله به حال تو ناله کند» نوشتهی اِمیلی یِن مَلفَتو است. امیلی، الان ۳۲ سال دارد و ساکن فرانسه است. از سال ۲۰۱۵ به عنوان خبرنگار و عکاس مستقل در سراسر دنیا و به خصوص #عراق فعالیت میکند. کتاب «دجله به حال تو ناله کند» در سال ۲۰۲۱ برگزیده جایزه ادبی گنکور فرانسه شده است. این داستان، روایت جنگ، رنج هولناک و خشونت علیه دختران و زنان مسلمان است و ضعف جامعهی انسانی را به تصویر میکشد.
مصطفی بیان / شنبه ۲۳ مرداد ۱۴۰۰
منتشر شده در سایت کلبه کتاب کلیدر
🔻دجله به حال تو ناله کند، #امیلیین_ملفتو، #ابوالفضل_اللهدادی، #نشر_ثالث
نگاهی به رمان «عشق غیر منتظره» نوشته ی جودی هدلاند
جودی هدلاند[۱] نویسنده ی امریکایی است که تاکنون بیش از سی رمان پُرفروش برای بزرگسالان و نوجوانان منتشر کرده است.
رمان «عشق غیر منتظره» داستان زندگی دختری بیست و دوساله به نام اِما چمبرز است که بعد از مرگ ناگهانی پدر و مادرش، همراه با تنها برادرش، رایان، سوار بر کشتی عازم دیترویت می شوند تا در آنجا ساکن شوند؛ اما در نزدیکی جزیره پرسک، کشتی آنها مورد هجوم دزدان دریایی قرار می گیرد و غرق می شود.
اِما و برادرش توسط مردی به نام پاتریک گرتی که بعدا معلوم می شود نگهبان فانوس دریایی است از مرگ نجات پیدا می کنند. اِما مانند همه ی دختران جوان هم سن و سالش که آرزویشان داشتنِ خانه ای برای خودشان و ازدواج با مرد مورد علاقه شان است؛ پیشنهاد غیرمنتظره پدر روحانی را برای ازدواج با پاتریک می پذیرد و این چنین وارد دنیایی می شود که پیش از آن کوچک ترین تجربه ای نسبت به آن نداشته است. پاتریک که به تازگی همسرش را از دست داده و یک فرزند خردسال دارد، لحظات رازآلود و دلهره آوری را برای اِما رقم می زند که او را میان ماندن و رفتن و درستی تصمیمش درباره ازدواج با او دچار تردید می کند.
داستان با این جمله آغاز می شود: «صدای شلیک گلوله ای اِما چمبرز را از خواب بیدار کرد.» خیلی سریع و با حمله ی ناگهانی و شتابزده ی دزدان دریایی. رایان، برادر اِما از خواهرش می خواهد بی سروصدا در بشکه ای پنهان شود و به اِما می گوید: «تو تنها زنِ اینجا هستی. من نمی خوام اونا این شانس رو به دست بیارن که تو رو پیدا کنن و با تمام چیزای دیگه با خودشون ببرن.»
خواهر و برادر، بعد از غرق شدنِ کشتی توسط پاتریک گرتی نجات پیدا می کنند. داستان در فصل دوم از رازی می گوید که پاتریک تصمیم گرفته آن را به فراموشی بسپارد. اما یادآوری غارت، تخریب و خاطرات بدتر آزارش می دهد.
رایان و اِما بعد از نجات به روستای ماهیگیری آمده بودند که تنها چندین سال قبل از آمدنِ پاتریک بنا شده بود و به جز دو زن، زنِ دیگری در آن روستا زندگی نمی کرد. پاتریک به تازگی، دلیا، همسرش را از دست داده بود و ذهنِ آشفته و پریشانی داشت. او شب ها مراقب روشنایی فانوس دریایی و روزها مراقب فرزندش، جوشیا بود، و این شرایط دشوار زندگی برایش بسیار سخت کرده بود. پاتریک مجبور بود بین شغلش به عنوان نگهبان فانوس و جوشیا یکی را انتخاب کند. او برای ازدواج مجدد نیز مردد بود زیرا فکر می کرد اگر کسی حقیقت را در مورد زندگی گذشته اش بفهمد حاضر نمی شود با او زندگی کند. پاتریک مردد بود و نمی توانست تصمیم درست بگیرد.
در ادامه ی داستان، پدر روحانی، پیشنهاد ازدواج بین اِما و پاتریک را مطرح می کند. اِما از این پیشنهاد غافلگیر می شود. او به این فکر می کند اگر با پاتریک ازدواج کند مادر جدید جوشیا خواهد شد. این فکر در عین هیجان انگیز بودن، ناخوشایند نیز بود. جوشیای خردسال به مراقبت یک زن نیاز داشت؛ و اِما هیچ تجربه ای در نگهداری فرزند نداشت. اِما مانند همه ی دختران جوان تصور می کرد روزی با شخصی ازدواج می کند که او را از قبل می شناسد.
پاتریک مانند برخی مردانِ جوان، چشمانِ مهربان و جذابی نداشت. اما به قول پدر روحانی، پاتریک مرد درستکاری بود. آیا اِما، باید این پیشنهاد را قبول می کرد؟ اِما پیشنهاد غیرمنتظره پدر روحانی را برای ازدواج با پاتریک می پذیرد و این چنین وارد دنیای جدیدی می شود. ازدواج سریع و شتابزده. بدون حضور رایان. رایان هنوز اطلاع نداشت که خواهرش با پاتریک ازدواج کرده است!
«پدر روحانی به رایان گفت: مهم نیست که گذشته پاتریک چه بوده. لازم نیست نگران باشی، مرد جوان. من در طول سال هایی که در سفر بودم مردهای زیادی رو دیدم و باید بگم که آدم های زیادی مثل پاتریک اینجا وجود نداره. خواهر تو بهترین شوهری که هر زنی می تونه داشته باشه رو انتخاب کرده.
رایان پرسید: کی گفته که تو آدم شناسی؟» (متن داستان)
طرح داستان در رمان «عشق غیرمنتظره» مانند رمان های کلاسیک و عاشقانه ی قرن نوزدهم، ساده با توصیفات فراوان است. داستان خیلی شتابزده با شلیک گلوله دزدان دریایی و پیشنهاد ناگهانی ازدواج پدر روحانی آغاز می شود اما بعد از ازدواج اِما و پاتریک، از شتاب داستان کاسته می شود و با شرح زندگی منزوی و سبک خانه داری اِما و توصیفات بیش از حد نویسنده ادامه می یابد.
یکی از نکات مثبت این داستان، شخصیت اِما است. امیدهای او به زندگی و ترس هایش برای خواننده واقعی است. وقتی که اِما با پاتریک و پسر کوچکش دیدار می کند، به نظر می رسد آرزوی او برای تشکیل یک خانواده برآورده شده است و تماشای بزرگ شدنِ آنها در نقش هایشان یکی از نکات پُررنگ این داستان است.
نکته دوم این است که شخصیت رازآلود پاتریک، خواننده را مجاب می کند، داستان را ادامه بدهد. با وجود اینکه پدر روحانی تاکید بر درستکاری پاتریک دارد؛ اما او شخصیتی ناکامل و گذشته ای رازآلود دارد؛ و سعی دارد بر احساس گناه خود غلبه کند. پاتریک مردی پُرحرف و سخنور نیست، با این وجود صادقانه و متواضعانه سعی می کند آنچه درست است، انجام دهد. هرچند در گذشته ی پاتریک رمز و رازی وجود دارد، اما نویسنده، او را برای خواننده و اِما کاملا قابل اعتماد می کند.
یکی از زمینه هایی که نویسنده خیلی خوب در این داستان می پردازد؛ موضوع «عشق» است. یک اتفاق غیرمنتظره و در عین حال قدرتمند که هنگام دیدار اِما و پاتریک رخ می دهد.
نویسنده در شخصیت پردازی بسیار ممتاز و ماهر است. او می داند چگونه شخصیت ها را توسعه دهد. هرچند ممکن است خواننده ی امروز، حوصله ی رمان های قطور و پُر توصیف را نداشته باشد؛ اما باید گفت که این رمان مبتنی بر شیوه ی ازدواج ساده و راحتی بوده که در گذشته وجود داشته و شاید بتوان از خواندنِ آن لذت برد.
و کلام آخر، این رمان به جنبه های معنوی و خداگونه ی زندگی، ازدواج آسان که در گذشته وجود داشته، اشاره می کند. رمانی که در سال ۲۰۱۴ منتشر شد و در سال ۲۰۱۵ برگزیده ی جایزه بهترین اثر الهام بخش[۲] شد.
مصطفی بیان / داستان نویس
منتشر شده در سایت ادبی کافه داستان
[۱] : jody hedlunf
[۲] : Inspirational readers chorice award
یادداشتی برای مجموعه داستان «به چشم های هم خیره شده بودیم» نوشته ی احمد آرام
اولین داستانی که از احمد آرام خواندم؛ داستانِ «آن سه نفر» بود که قبل از شروع کرونا، در روزنامه ی «آرمان امروز» به چاپ رسید. این بهانه ای شد تا مجموعه داستان «به چشم های هم خیره شده بودیم» را که به تازگی توسط نشر نیماژ منتشر شده، بخوانم.
کتابِ «به چشم هم های هم خیره شده بودیم»، شامل پنج داستان است که چهار داستان آن (به جز یک داستان اول که تاریخ ندارد) در سال های ۱۳۸۶ تا ۱۳۸۹ نوشته شده است.
در پشت جلد کتاب نوشته شده: «احمد آرام نویسنده ی بوشهری است… همین بوشهر، همین دریا و همین کوچه هایش.» به همین دلیل، در داستان های این مجموعه، رنگ و بوی دریا، سفرهای دریایی، خصومت با دریا، باران، باورها، اعتقادهای بومی و آداب و رسوم مردمِ جنوب دیده می شود.
درون مایه چهار داستان اول، ترس، خرافه، سکوت، دروغ، خشم، خشونت، دگردیسی، واهمه، فشار روحی، تصورات وهم انگیز، خیانت، انتقام، خاطرات ناگوار، جنون، سلاخی و افکار ناگوار بود که همه ی این عوامل دست به دست هم داد تا فضای چهار داستانِ اول را تیره، سرد و غم انگیز نشان دهد.
یکی از نکات مثبت داستان های احمد آرام، «شروع خوب» داستان هایش است که خواننده را مُجاب می کند تا داستان را ادامه دهد. اما با این وجود، سرعت کشش و جذابیت چهار داستان اول – به جز داستانِ آخر – به مرور کاسته می شد.
نویسنده در داستانِ «شبِ به یادماندنی» به اهمیتِ «شروع داستان» اشاره می کند و می نویسد: «داستان را از جایی بهتر ادامه بدهم. فکر کنم … مناسب تر است.»
داستانِ «شبِ به یادماندنی»، دومین داستانِ این مجموعه است. داستان به سه زنِ مُطلقه اشاره می کند که شب های چهارشنبه برای هم داستان می گویند. شبی، نوبتِ یکی از آنهاست که به داستانِ گیلدا اشاره می کند؛ و یکی از جذابیت های این داستان، این است که احمد آرام در مقام معلمِ داستان، از این طریق با اشاره به عناصر داستان مانند دیالوگ و شخصیت های گم شده، به راه های هیجان انگیزتر کردنِ داستان اشاره می کند.
به اعتقاد من، داستان آخر این مجموعه، داستانِ «دره های ماه زده» _ که نسبت به چهار داستان دیگر پُر حجم تر می باشد _ از جذابیت و کشش کافی برخوردار است. داستان درباره مردی به نام سیدوست که اهالی منطقه باور داشتند او مُرده است. اما انگار او زنده شده و برگشته است. خبر بازگشت او، ترس و وحشت را برای اهالی آبادی به دنبال دارد. اهالی تصمیم می گیرند به دنبالِ سیدو بروند که در نهایت سر از دره ی ماه زده در می آورند؛ دره ای عمیق که تا آن روز کسی نتوانسته به ته آن برود. برای همین بود که آدم های ریش سفید آبادی نمی گذاشتند جوان ها به این دره نزدیک شوند؛ می گفتند سایه ی این دره ها زخم به زندگی مان می زند.
اعتقادها و باورهای مردمی را می توان در برخی از داستان احمد آرام مانند داستان «فانوس» و «دره های ماه زده» مشاهده کرد. مانند قرار دادنِ شاخ بُزِ نذری در بالای درِ حیاط منزل که این شاخ می تواند مسافرِ گمشده ی دریا را به سلامت برگرداند! و یا روشن نگاه داشتنِ فانوسِ درِ خانه شان که از این طریق پیامی برای روح مسافر غرق شده شان برساند.
حسن میرعابدینی در کتاب «صد سال داستان نویسی ایران» می نویسد: «نویسنده نسل شکسته می کوشد با افسانه های تمثیلی و اسطوره ای خوانندگان خود را تسلا دهد.» (جلد اول / صفحه ۲۲۹)
نویسنده با اشاره به خصومت تمام نشدنی مردم و دریا، چه در روزهای خوش و چه در روزهای ناخوش، به ادبیات رمانتیکِ افسانه ای، گریزی می زند. نویسنده با استفاده از دنیای رازآمیز تخیل و اسطوره به آداب و رسوم و باورهای مردمِ یک منطقه که واقعیت روزمره مردمِ آن آبادی قرار گرفته است، اشاره می کند. میرعابدینی می نویسد: «افسانه به دلیل غرابت و اغراق آمیز بودنِ آن مورد توجه نویسندگان قرار می گیرد و تمثیلی نوشتن نشانه ذهن و کمال معنوی به شمار می آید. از این رو کمتر نویسنده ای را در می یابیم که داستان تمثیلی ننوشته باشد.»
احمد آرام از نسل نویسندگانی است که می توان به جدّ ، نشانه هایی از افسانه های اجتماعی در داستان هایش مشاهده کرد. به عنوان مثال در داستانِ «فانوس»، وقتی غریبه در قایق کنار مادر نشست و مادر اشاره می کند که دیگر فانوس به دردش نمی خورد و هر دو بدون آن نور مُرده ی فانوس، روانه ی دریای تاریک می شوند ؛ و یا در داستانِ «دره های ماه زده»، ماه بیگم، هر شب، فانوسِ درِ خانه اش را روشن نگه می دارد تا از این طریق، روح شوهرش از اعماق دریا آن روشنایی را ببیند؛ از نمونه های بارز باورها و افسانه های اجتماعی ادبیات روستایی جنوب است.
به طور کل، همه ی داستان های این مجموعه را نمی توان در دسته ی داستان های ادبیات جنوب و یا ادبیات روستایی و اقلیمی جنوب قرار داد. زیرا یک سبک روایی منسجم از ادبیات جنوب که فرهنگ و طبیعت متنوع جنوب در برخی از داستان های این مجموعه به طور کامل و منسجم دیده نمی شود. مانند سه داستان: «شبِ به یادماندنی»، «خرده روایت های منطقه البروج» و «راگا» . به همین دلیل فقط می توان دو داستانِ «فانوس» و «دره های ماه زده» را در دسته ی ادبیات جنوب قرار داد.
در کل، بهترین داستان این مجموعه را داستان «دره های ماه زده» می دانم که با نثر گویا و خیال انگیز، خواننده را در فضای بدیع و هیجان انگیز قرار می دهد تا پُر حجم ترین داستانِ این مجموعه را _ یک سوم تعداد صفحه ی کتاب را شامل می شود – بخواند و لذت ببرد. مهمترین ضعفی که در داستان های اول این مجموعه دیده می شود؛ ضعف در تعلیق است. این که «چرا این گونه شد؟» به عنوان مثال حضور ناگهانی غریبه و تصمیم ناگهانی مادر در پایان داستانِ «فانوس»! داستان خیلی سریع و با توصیف تصویر رفتنِ مادر، جیغ مرغان ماهی خوار و گریه برادر کوچک به پایان می رسد:
«به رفتن شان نگاه کردیم. طولی نکشید که بعد از جیغ مرغ ماهی خوار ناپدید شدند. وقتی خرچنگ ها از قوزک پاهایمان بالا آمدند من خندیدم و برادر کوچکم گریه کرد.» (پایان داستان فانوس)
نکته ی آخر در داستانِ «فانوس» این است که دریا، شخصیت خاص خود را دارد. یعنی اینکه خشونت دریا در این داستان، عنصری تزئینی نیست و بلکه در فضاسازی و زمینه سازی داستان نقش ایفا می کند. میرعابدینی در تعریف ادبیات داستانی جنوب در بخش ادبیات روستایی و اقلیمی می نویسد: «دریا در این گونه از داستان ها، محل کشاکش انسان برای ادامه حیات است.»
«امواج دریا از چند کوچه گذشت و دیگر به جای اول خود برنگشت. همین امواج خودش را رسانده بود به درگاهی درِ ورودی خانه ی ما. ما تنها کاری که از دستمان برمی آمد این بود که با چوب بلندی جلوی هجوم خرچنگ های ریز به درون خانه را بگیریم.» (بخش از داستان فانوس)
پیشنهاد می کنم برای اطلاعات بیشتر، مقاله ی «اسطوره دریا در داستان های بوشهر» نوشته ی ثریا آقایی برزآباد و همکاران را از اینترنت دانلود و مطالعه بفرمائید.
مجموعه داستان «به چشمهای هم خيره شده بوديم»، نوشته احمد آرام، زمستان ۱۳۹۹ از سوی انتشارات نیماژ منتشر شد.
مصطفی بیان / داستان نویس
منتشر شده در سایت کافه داستان / شنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۰
درباره زن سی ساله
به اعتقاد من، بهترین پیام رمان «زن سی ساله» در صفحهی ۳۱۰ کتاب آمده؛ در جایی که اونوره بالزاک می نویسد: «داور، جز خدا کسی نیست. خداوندی که غالبا انتقامش را در کانون خانوادهها مستقر میسازد و جاودانه فرزندان را علیه مادران، پدران را علیه پسران، ملتها را علیه دولتها، دولتها را علیه ملتها، همه را علیه هم برمیانگیزد. در دنیای اخلاق، احساسات را جایگزین احساسات میکند، به همانگونه که در بهار برگهای جوان، جای برگهای مرده را میگیرند، با نظم و ترتیب تغییرناپذیری همه چیز را به حرکت وامیدارد، و تنها اوست که به هدف و مقصود این کار واقف است.»
دو هفته به خاطر کرونا تجربهی حصر خانگی را چشیدم 😊 خانهنشینی فرصتی فراهم کرد تا بتوانم رمان ۳۲۷ صفحهای «زن سی ساله» نوشتهی بالزاک را با ترجمهی محمد آریان (چاپ سال ۱۳۴۸) بخوانم .
عالیجناب بالزاک ، نویسندهی مورد علاقهی من است. بعد از دو رمان «باباگوریو» و «رازهای پرنسس دو کادینیان» ، رمان «زن سی ساله» را از او خواندم.
قبلا در مورد اونوره دو بالزاک، مفصل یادداشت نوشته ام. بالزاک نویسندهی سبک رئالیسم عاشقانه و ادبی است و به اعتقاد من در توصیف شخصیت ، ماهر و چیرهدست است. بالزاک ، ۵۱ سال بیشتر عمر نکرد ، اما رمانهای بینظیری به یادگار گذاشت.
ترجمههای زیادی از این کتاب منتشر شده است که من ترجمهی قدیمی و بدون سانسور گیرم آمد که یک نفس آن را خواندم . دکتر محمد آریان (مترجم) در مقدمهی این کتاب نوشته: «بالزاک این داستان عاشقانه را از زنی به نام هانسکا که با او رابطهی نامشروعی داشته، الهام میگیرد.»
داستان دربارهی زنی جوان، زیبا و باهوش به نام ژولی است که دلباختهی افسر جوانی به نام ویکتور اگلمون میشود. ویکتور افسر لایق گارد مخصو ناپلئون است. داستان در اوایل قرن نوزدهم، در امپراتوری ناپلئون رخ میدهد. ژولی، برای اولین بار، ویکتور را در صف رژهی افسران ناپلئون که راهی جنگ خانمانسوز هستند، میبیند.پدر #ژولی با پیوند این دو مخالف است و دخترش را منصرف میکند.
در ادامهی داستان این دو بالاخره ازدواج می کنند اما، ازدواج عاشقانه ژولی با شکست مواجه میشود. همسرش به او خیانت میکند. ژولی درگیر عشقی رازآلود و ممنوعه میشود. از این عشقِ ممنوعه، فرزندی نامشروع به دنیا میآید که در ادامه داستان، دختر ژولی از راز مادرش باخبر میشود ….
مصطفی بیان
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۰
نگاهی به رمان «بایقوش» نوشته ی علی ملایجردی
نگاهی به رمان «بایقوش» نوشته ی علی ملایجردی
نوشته ی : مصطفی بیان
چاپ شده در نشریه آفتاب صبح نیشابور / دوشنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۹ / شماره ۸۰
«بایقوش» اولین رمان علی ملایجردی است که اوایل بهمن ۱۳۹۹ در انتشارات خردگان منتشر شد. علی ملایجردی ، نویسنده و مترجم ، متولد سال ۱۳۴۶ در جوین و ساکن نیشابور است. از ایشان پیش تر ترجمه ی مجموعه ی داستان های پاکستانی با عنوان «فقط یک مشت استخوان» توسط نشر خردگان منتشر شده است.
در رمان «بایقوش» ، نویسنده به سراغ دوره ای از تاریخ ایران رفته است و داستانی را روایت کرده که در دوران آغاز حکومت فتحعلی شاه قاجار اتفاق افتاده است. داستان زمینه ای تاریخی دارد که بیشتر ماجرایش در حوالی جوین و سبزوار می گذرد. این رمان، روایت عاشقانه ی طرلان و گل محمد بیگ در نزاع خان های خراسان و حکومت مرکزی است. نویسنده ضمن روایت داستان، به اصطلاحات، افسانه ها و ترانه های بومی هم اشاره می کند.
طرلان، فرزند کوچک و ته تغاری الهیار خان، حاکم جوین، دختری زیبا، باسواد، صبور، شجاع، سوارکاری ماهر و عاشق شنیدنِ افسانه های خراسان، ترک و ترکمن است. ماه بیگم، زنی میانسال است که شوهرش در یکی از جنگ ها همراه با علی قلی خان کشته شده است. او حکم معلم و دایه را برای طرلان دارد. افسانه گوی خوبی هم است و سینه اش معدنِ افسانه ها است.
گل محمد بیگ، فرزند سالار سپاهِ الهیار خان، جوانی رشید، اسب دوانی ماهر و علاقه مند به موسیقی و ترانه های بومی است. او در کنار مادرش و خواهرش، گل افروز، مرد خانه بود. طرلان از جسارت، بی باکی و چموشی گل محمد خوشش می آمد.
آغا محمدخان قاجار قصد کشتنِ شاهرخ (نوه ی نادر شاه و نوه ی دختری شاهان صفوی) را داشت. مردان جوین، نیشابور، شمال خراسان، کاشمر و تربت به قشون قاجار پیوستند و به سوی مشهد به راه افتادند. در آن زمان، هنوز در میان عامه ی مردم علاقه ای به صفویان و افشارها بود. نقل رشادت های نادر شاه افشار و جوانمردی های او ، سینه به سینه برای مردم خراسان نقل شده بود. به همین دلیل از آغامحمدخان قاجار خواستند تا از قتل شاهرخ بگذرد. در نهایت خان شاهرخ و خانواده اش را به مازندران تبعید کردند اما خبر رسید شاهرخ در مسیر راه، از دنیا رفته است.
نادر میرزا ، فرزند شاهرخ (نوه نادر شاه افشار) که در زمان حمله آغامحمدخان قاجار از مشهد متواری شده بود، پس از قتل آغامحمدخان با یاری قبایل افغان به مشهد بازگشت و بر شهر مسلط شد. قبایل خراسان که حکومت شاهرخ شاه را از یاد نبرده بودند، با او همراه شدند. این فتحعلی شاه قاجار را مجبور ساخت راهی خراسان شود.
آغا محمدخان قاجار که فرزندی نداشت، برادرزاده اش، فتحعلی شاه را به جانشینی خود تعیین کرد. فتحعلی شاه، افرادی از خاندان قاجاریه، سران لشکر و بازماندگان زندیه و افشاریه مدعی تاج و تخت و هرکس را که احتمال می رفت با موضوع جانشینی او مخالفتی داشته باشند، از بین می برد.
فتحعلی شاه به قصد تسخیر مشهد و برچیدن حکومت نادر میرزا، فرزند شاهرخ افشار، راهی خراسان شد. فتحعلی شاه در هنگام ورود به جوین از الهیارخان خواست تا در این حمله به او بپیوندد.
در تاریخ اشاره شده است که فتحعلی شاه به شعر و ادبیات علاقه داشت و شعر می سرود و به شکلی جنون آمیز زن دوست بود. همچنین به قیافه ی ظاهری خودش خیلی اهمیت می داد و فکر می کرد اندامی بسیار موزون و زیبا دارد. به این دلیل، بخش مهمی از وقت خود را صرف رسیدگی به جمال خویش می کرد. او لباس گران قیمت تهیه می کرد و حتی در اواخر عمرش دستور داده بود کتاب هایی درباره ی خصوصیات ظاهری اش نوشته یا نقاشی شود.
«مردی با ریشی بلند، ابروانی به هم پیوسته و کمری باریکتر از معمول و تاجی بلند بر سر و لباسی پُر زرق و برق بر متکایی تکیه داده بود…. زنان حرم در اتاقی دیگر مشغول کف زدن برای رقاص کولی بودند.» (صفحه ۶۰ کتاب)
«شاه چند بیت از دیوان کنزالمصایب قمری خواند و ادامه اش را به طرلان سپرد. طرلان این ابیات را خوب از بر بود. شاه به دیده ی تحسین سر او را بوسید.» (صفحه ۶۱ کتاب)
نویسنده با نگاهی تمثیلی به «جنگ» ، سوای رشادت ها و فداکاری ها و جوانمردی ها، به چهره ی دیگر آن در این داستان اشاره دارد. «بایقوش» (جغد به تُرکی . بی قوش هم می گویند . پرنده ی بزرگ) مشهور به ویرانه نشینی ، نشان از نگاه تمثیلی و کنایه آمیز نویسنده دارد ؛ پرنده ای که بر فراز خرابه ها و ویرانی ها پرواز می کند و به خواننده داستان اشاره می کند که جنگ برای سوداگران به معنای «قدرت» و «تصرف» است ولی سرانجامی جز ویرانی برای انسان ها به بار نمی آورد.
«بایقوشِ بزرگی روی خرابه ای نشسته بود و خیره سرش را این ور آن ور تکان می داد.» (صفحه ۱۳۲ کتاب)
شاید این سوء تفاهم ایجاد شود که «بایقوش» را یک رمان تاریخی بدانیم در حالی که اینگونه نیست.
جمال میرصادقی در کتاب «راهنمای رمان نویسی» در تعریف رمان تاریخی می نویسد: «رمان تاریخی، رمانی است که در آن اشخاص برجسته و تاریخی و سلسله ی حوادث و نهضت های دوره های گذشته بازسازی شود. غالبا در رمان های تاریخی، عصر و دوره ای تصویر می شود. شخصیت یا شخصیت های تاریخی برمی خیزند و در حوادث واقعی شرکت می کنند. مثل ناپلئون در رمان «جنگ و صلح» اثر لئو تولستوی . در این رمان اگر چه تاریخ با داستان می آمیزد و اشکال متنوع و گوناگونی از این آمیزش به دست می آید، در اغلب آنها، چشم انداز اصلی واقعه ای تاریخی است که اساس رمان قرار گرفته است و پیرنگ داستان بر آن اعمال شده است.» (صفحه ۵۳۵ کتاب / انتشارات سخن / چاپ اول)
رمان تاریخی براساس قطعیت تاریخی شکل میگیرد. رمان برگرفته از تاریخ فاقد چنین قطعیتی است و در مرز تخیل و واقعیت میچرخد. اینجا روایت تاریخ ، ابزاری است که داستان را از تاریخ دور میکند. تاریخ برای این داستان عاملی است برای شکل دادن به آشنایی زدایی. این آشنایی زدایی هنر را از روزمرگی و از وجه صرفا تاریخی دور میکند. «بایقوش» درحقیقت روایت تاریخ نیست ، روایتی است بر مبنای تاریخ و مستقل از آن. شخصیت ها بر مبنای واقعیت های تاریخی از صافی های ذهن نویسنده گذشته اند و به شخصیت های تاریخی داستانی مبدل شده اند. «بایقوش» تاریخی است همراه با ذهنیت نویسنده . رمان «بایقوش» آمیزه ای است از واقعیت تاریخی به اضافه تخیل نویسنده ، همراه با عواملی دیگر که به قصه جان میدهند.
هر چند محمدعلی سپانلو در کتاب «نویسندگان پیشرو ایران» معتقد است: «رمان تاریخی فارسی تقریبا از بین رفته است. مگر آنکه به طریقی دیگر در شکل رمان تاریخی – مذهبی در شرایط اجتماعی امروز تجدید حیات کند.» (صفحه ۱۳۸ کتاب / انتشارات نگاه / چاپ هفتم)
نویسنده در روایت این رمان از اسلوب داستان گویی شرقی (خراسانی) و ظرفیت های موجود در ادبیات کلاسیک ایرانی به خوبی استفاده کرده است. زمینه های اجتماعی، فرهنگی ، اقلیمی ، آداب و رسوم ، تعامل آدم ها ، روابط مردم با قدرت های جابرانه ، هوس های سیری ناپذیری شاه قاجار ، زنان حرمسرای فتحعلی شاه و همچنین مفاهیم افسانه های شرقی و ترکی (ترکی خراسانی) و اصطلاحات عامه نقش آشکار و پُر رنگی دارد.
لحن و زبان رمان هم منسجم و خیلی خوب با شخصیت ها در تناسب است. رسیدن به این زبان، با مطالعه و نوشتن زیاد ممکن میشود؛ که نویسنده به خوبی از عهده اش بر آمده است.
رمان «بایقوش» نوشته ی علی ملایجردی، انتشارات خردگان در ۱۳۴ صفحه و به قیمت ۳۵ هزار تومان منتشر شده است.
مصطفی بیان / داستان نویس
یادداشتی بر رمان «دالِک»؛ نوشته مریم عزیزخانی
یادداشتی بر رمان «دالِک»؛ نوشته مریم عزیزخانی؛ انتشارات مایا
داستانی از تنهاییِ دختران، زنان و مادران
مصطفی بیان
منتشر شده در سایت کافه داستان
هنگام شروع رمان، این جمله را در مقدمه می بینم : «برای مادرم ؛ دالِک به زبانِ کوردی بیجاری به معنای مادر می باشد.»
برای من همیشه نام کتاب جذاب ترین و تامل برانگیزترین بخش آن بوده است. «دالِک» در اصل داستانی است درباره ی «مادر بودن» و «مادر شدن» و «آرزوی مادر بودن». داستان درباره ی سه خواهر است ، «سپیده» که آرزوی مادر شدن دارد، «عادله» که مادر دو فرزندِ ده و چهارده ساله است و «سمانه» خواهر کوچکتر از همه که فرزندی در راه دارد. این سه خواهر ، شخصیت های اصلی داستان «دالک» را تشکیل می دهند.
داستان در «بیجار» رخ می دهد. نویسنده می نویسد: «بیجار، شهر شلوغی نیست.»؛ یکی از شهرهای کوچک استان کردستان و از قدیمی ترین شهرهای ایران است. قالی، قالیچه، گلیم، جاجیم و … از برجسته ترین صنایع دستی منطقه بیجار محسوب میشوند که نویسنده در این داستان به این موضوع اشاره می کند و همچنین برخی مناطق این شهر تاریخی را مانند رستوران سلوی، بستنی فروشی سنتی کلای، محله ی حلوایی در داستانش نام می برد.
«فرش بیجار را خوب می برند…. فرش بیجار را هم می شناخت، چون بارها رویش نشسته بود و تو هر خانه ای یکی ازش دیده بود.» (صفحه ۵۳ کتاب)
«دالک» برای رسیدن به هدف و پیام داستانی اش، جامعه هدف خود را از بین مردمی انتخاب کرده که نه تنها در اقلیت نیستند بلکه اکثریت مردم کشور ما را در بر می گیرند. داستان درباره زنان جامعه ماست. زنان و مادرانِ جوانی که نه زیاد فقیرند و نه زیاد پولدار. مانند همه ی پسران و دختران دهه ی شصتی این مملکت، لیسانس دانشگاهی را زیر بغل گرفته اند اما چیزی از دانش آن نمی دانند و یا در رشته ی تحصیلی خود مشغول به کار نیستند! به قول مجید (همسر عادل) می گفت: «مسخره ام می کرد. لیسانس فرش دانشگاه هنر اصفهانم را می زد توی سرم.» (صفحه ۵۲ کتاب)
قرار است نویسنده به زندگی تراژیک زنان و مادارن جوان این سرزمین بپردازد. داستان در فصل اول با احضار روح آغاز می شود. دختران تصمیم دارند روح احضار کنند. نعلبکی روی حروف حرکت می کند و نام کامل می شود: «جلیل» چشمانشان گرد می شود. از هم می پرسند که از فامیل های درگذشته ی است!؟ نعلبکی تکان می خورد. دخترها به کاغذ نگاه می کنند.
«جلیل» نامِ روحی است که توی احضار روح بچه ها ، نامش در می آید. سمانه (خواهر کوچکتر) فکر می کند اتفاقی که برای پایش افتاده کار جلیل است. اما عادله می پرسد: «ازش بپرس امشب میاد قلم پای کدام مزاحم دروغگویی رو می شکنه که دل همه خنک بشه!؟» و بعد نعلبکی تکان می خورد. نعلبکی را از روی اسم سمانه بر می دارند.
داستان در فصل های بعدی به زندگی شخصی تک تک خواهرها وارد می شود. خواهرانی که با هم فرق دارند. خواهری که بچه دار نمی شود. زیرا می داند رحم ندارد. بچه دارد اما بچه ی خودش نیست. یکدفعه در سی و چهار سالگی بی هیچ حاملگی و بی هیچ زایمانی مادر می شود. بلد نیست مادری کند. شیرخشک درست کردن بلد نیست. یا خواهری که به خاطر علاقه ی بی حد اندازه ی همسرش به پسر، ارتباطش با دختر بزرگش تیره می شود. و خواهر کوچکتر که بچه ای در راه دارد. درد های قبل از زایمان. ترس، استرس، حس های مادرانه، تهوع، ویارها و ارتباطش با شوهرش، خواهرانش و مادرش.
«دالک» داستان زنان و اندیشه مادران است. ترس، استرس، لازمه های بارداری و فرزند آوری سالم ، بالا بردن آگاهی و مهارت زنان در دوران بارداری، تصمیم گیری مناسب با اعضای خانواده و عوارض ناشی از تغییرات بدن و جنین در دوران بارداری از درونمایه های داستان است.
هیچ جامعه ای نمیتواند بدون مشارکت اجتماعی زنان و مادران در مسایل اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی به پیشرفت و ترقی دست یابد و هرگاه که زمینه حضور مادران در موقعیت های گوناگون جامعه و خانواده میسر شود، میتوان انتظارِ رشد و بازسازی ، ابتدا در خانواده و در نتیجه در جامعه را داشت.
نویسنده می نویسد: زنان را یاد داده اند که بلند حرف نزنند. بلند نخندد، بلند گریه نکنند، بلند آواز نخوانند، اصلا آواز نخواند! هر چه ساکت تر، خانم تر. هر چه سربه زیر تر، سنگین تر. و زنی که جیغ می کشد توی حصار این شهر، یعنی درد دارد. زنان تنها آدم های این سرزمین اند که درد دارند. (صفحه ۶۹ کتاب)
نقش مردان در این داستان بسیار کم رنگ تر از نقش زنان می باشد. مجتبی، مردی که همسر اولش را از دست داده و برای نگهداری کودکش مجبور به ازدواج مجدد می شود؛ نیما، پزشک جوانی که به خاطر نازایی همسرش، از زنش جدا می شود، مجید، پدری که پسرخواه است و آرش که مثل مجید فکر نمی کند. جنس فرزند برایش مهم نیست. آرش مثل نیما نامرد نیست که همسرش را ترک کند. آرش متفاوت با بقیه مردها، سمانه را دوست دارد. و در نهایت پدری که یک نسل با دامادهایش فاصله دارد. مانند هم نسل های خودش ، رادیو برون مرزی و صدای آواز خوانندگان زن و مرد آن ور آب را گوش می دهد. پدری که به صدای دخترانش گوش نمی دهد. وقت خواب و سکوت و بیداری، فقط صدای رادیو است ؛ و آخر شب با آواز خوانندگان خوابش می برد. و یا اینکه به عنوان یک «مرد» از نیما دفاع می کند؛ که او حق طلاق دارد. بخاطر اینکه دختر بزرگش بچه دار نمی شود!
زنان این داستان، زنانِ به شدت درونگرا هستند. و این درونگرایی شکلی بیمارگونه به خود گرفته است. زنان خلوت خود را به حضور در هر جمعی ترجیح می دهند. تنهایی درونی دختران، زنان و مادران ، درونمایه ای اصلی این داستان را شکل می دهد. احساس تنهایی از همان سطرهای ابتدایی رمان خودش را نشان می دهد.
«پرسید: چند سالته؟ چند وقته پریود میشی؟ گفت: پریود؟ نگفت: عادت. نمی دانستم پریود یعنی چی؟ از نگاه احمقانه ام این را فهمید. گفت: عادت. آها عادت! همانی که معلم دینی و تو می گفتید.» (صفحه ۳۰ کتاب)
رمان «دالک» رمانی روان، خوش خوان و دارای روایت خطی است. نویسنده سعی کرده خواننده به درک فلسفه ی تنهایی زنان بپردازد و به نقش آنها در جامعه ی سنتی و مردسالار کشورمان اشاره کند. به شخصیت پردازی زنان در این داستان به خوبی پرداخته شده است و به لایه های زیرین شخصیت زن ها نفوذ کرده و به قدر کافی به وجوه شخصیتی، انگیزه ها، گرفتاری ها، رفتارها و دردهای آنها می پردازد. داستان «دالک» حاصل نوع نگرش و تجربیات شخصی نویسنده از دنیای زنانه و مادرانه اش می باشد.
«ویرجینیا وولف» نویسنده مشهور انگلیسی به خوانندگان کتاب توصیه میکند: «از مطالب کتاب لذت ببرند چون به نظر من همه ی داستانها و نوشتهها در نوع خود جالب و جذاب هستند و در شرایط مختلف دارای ارزش میشوند.»
رمان «دالک»، نوشته ی مریم عزیزخانی در ۱۱۸ صفحه و به قیمت ۱۰ هزار تومان، سال ۱۳۹۸ از سوی انتشارات مایا راهی بازار کتاب شد.
مصطفی بیان / داستان نویس
http://www.cafedastan.com/1399/12/19/%d8%af%d8%a7%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%86%db%8c-%d8%a7%d8%b2-%d8%aa%d9%86%d9%87%d8%a7%db%8c%db%8c%d9%90-%d8%af%d8%ae%d8%aa%d8%b1%d8%a7%d9%86%d8%8c-%d8%b2%d9%86%d8%a7%d9%86-%d9%88-%d9%85%d8%a7%d8%af%d8%b1/
یادداشتی برای داستان بلند «عط مرگ در خیاط خانه ی مادام» نوشته ی مریم آمارلو
مریم آمارلو ، متولد سال ۱۳۵۹ در نیشابور ، یکی از نویسندگان جوان و پُرکار است. داستان بلند «عطر مرگ در خیاط خانه ی مادام» اولین کتابی ست که از مریم آمارلو می خوانم. این کتاب به تازگی توسط نشر سیب سرخ وارد بازار کتاب شده است. داستانی جذاب، کم حجم که اگر کُندخوان هم باشید، یک ساعته تمامش می کنید.
اگر به ژانر معمایی _ جنایی _ رازآلود _ وحشت علاقه مند هستید ؛ داستانی است که نمی توان آن را کنار گذاشت.
داستان شروعی طوفانی دارد : شلیک تپانچه پسر مادام به پیرمردی مو سفید . پیرمردی سفید مو که به قولِ پسر مادام ، حد خودش را نگه نمی داشت و هر طوری که دلش می خواست رفتار می کرد. و حالا نعش پیرمرد سفید مو غرق در خون است و شبح سرگردانش در اتاقک خیاط خانه ی مادام سرگردان می شود و ماجرایی بی نهایت پیچیده طرح می شود که پای آدم ها و گذشته به آن باز می شود ، و البته ی ذهن پریشان و سرگردان مادام ، داستان را جذاب تر می کند. داستانی چند سویه که یک طرفش قتل و طرف دیگرش سرنوشت عجیب آدم های آپارتمان شماره یازده و همسایه های خیاط خانه ی مادام است.
قضاوت های نادرست ، انتقام و اخلاق اجتماعی مدام در این داستان به چالش کشیده می شوند. فضای داستان تلخ است ، و به هم ریختگی و پیچیدگی زمان ، مکان و آدم های داستان (که به غیر از مادام ، نامی ندارند) بسیار منظم طرح شده است . جامعه ای که به ظاهر مدرن ست اما خشونت ، انتقام و رفتارهای غیر اخلاقی در روحش وجود دارد. سوال های فراوان در رابطه با این که چگونه آدم ها تصمیم به خشونت می گیرند ، پرسیده می شود و تا پایان داستان نمی توان به راحتی داستان را رمزگشایی کرد.
نکته ی دیگری که درباره این داستان می توانم به آن اشاره کنم، «رنگ بنفش» است. پیراهن های یکدست بنفش که مادام تا دمدمه های صبح مشغول به دوختن آنهاست ؛ و رازی که فقط مادام می داند و این پیراهن ها را به زن های همسایه می دهد. این زنان ، لباس های دکلته ی بنفشی را که مادام برای شان دوخته به تن می کنند و با تحسین به اندام های برجسته ی خود نگاه می کنند. رنگ بنفش ، علاوه بر نماد عشق ، غم و اندوه به عنوان نماد راز و رمز، سحر و جادو در نظر گرفته می شود.
با خواندنِ این کتاب ، می شود تاثیر داستان های سورئال را در قلم این نویسنده ی جوان دید. سکوت ، تنهایی ، انتقام ، کشتن برای خود ، تردید و به هم ریختگی که در روح آدم های جامعه معاصر و مدرن دیده می شود از درون مایه های این داستان است.
داستان بلند «عطر مرگ در خیاط خانه ی مادام» نوشته ی مریم آمارلو ، توسط نشر سیب سرخ در ۸۷ صفحه ، زمستان ۱۳۹۹ منتشر شده است.
مصطفی بیان / داستان نویس
یکشنبه ۳ اسفند ۱۳۹۹
یادداشتی برای رمان «کابوس های درخت پرتقال» نوشته ی مائده مرتضوی
داستان بلند «کابوس های درخت پرتقال» درباره ی دختری جوانی است که به خانه ی پدری اش آمده و در هفت شبی که آنجا اسکان دارد ، هر شب در رویا و کابوس ، آدم های مختلفی به خوابش می آیند که پس از آشنایی با هر یک از آنها ، به بدترین شکل ممکن غافلگیر می شود. آدم هایی که هنوز آن خانه ی قدیمی را ترک نکرده اند.
کابوس های پراکنده که شکل واقعیت دارد و دختر جوان را به شک می اندازد. تا آنجه که به شک می افتد که این خواب است یا سفر به گذشته!
او هیچ یکی از این آدم ها را تا قبل این که به خانه ی پدری برگردد ، نمیشناخته. فریماه ، عزیز ، همایون ، ثریا و …. همه.
در خانه ی پدری فقط یک درخت دارد. درختی که سال هاست بار نداده است. «خانه پدری» و «درخت پرتقال» می توانند به عنوان عناصری بنیادین در داستان حضور داشته باشند.
-
داستان بلند «کابوس های درخت پرتقال» پتانسیل و فرصت این را داشت که از تعلیق های پُر رنگ تری بهره ببرد.
-
تا دو سوم داستان ، ریتم آرام و داستان بدون کشش است.
-
در ادامه داستان و بعدِ حضور زن جوان در خانه ، در می یابد مردی جوان به نام افشین در همسایگی اش است که نقاشی می کند.
-
نویسنده با دادن اطلاعات قطره چکانی از افشین سعی دارد عطش خواننده را برای یافتن حقیقت تند کند. حقیقتی که متاسفانه خواننده رغبتی برای جستجوی آن نخواهد داشت.