هراس از مرگِ بیهوده
مصطفی بیان
در سوم آبان ۱۳۰۲ رضاخان با فرمان احمدشاه قاجار به نخستوزیری منصوب شد و شاه نیز پس از چند روز به اروپا رفت و عملا ً کشور را به رضاخان سپرد. رضاخان سردار سپه پس از احراز مقام ریاست دولت که توأم با وزارت جنگ بود، مقام «رئیسالوزرایی» را بر عهده گرفت. همزمان با سفر احمدشاه به اروپا، در کشور همسایه عثمانی، رژیم حکومتی از سلطنتی به جمهوری تبدیل و ژنرال مصطفی کمال پاشا به ریاست جمهوری انتخاب شد و این امر مهم در روحیه رضاخان تأثیر گذاشت.
مجلس پنجم روز ۲۲ بهمن ماه ۱۳۰۲ افتتاح و همین هنگام در تهران و شهرهای بزرگ ایران، نغمه «جمهوری» بلند شد و سیل طومار و تلگراف به سوی مجلس سرازیر شد که خواستار جمهوری بودند و سرانجام طرح قانونی مبنی بر تغییر رژیم مشروطه به جمهوری را تقدیم مجلس کردند. ملک الشعرای بهار و سید حسن مدرس و اقلیت مجلس در مقام رد جمهوریت برآمدند.
وقتی خبر طرح جمهوریت به گوش احمدشاه در پاریس رسید، پس از مشورت با مشاورین، سردار سپه را تلگرافی از نخستوزیری خلع نمود و به جای وی، مستوفیالممالک را پیشنهاد کرد. پس از وصول تلگراف احمدشاه، رضاخان سردار سپه از سمت نخستوزیری و وزیر جنگی استعفا داد. پس از انتشار این خبر، یکباره تمام مطبوعاتِ طرفدار رضاخان به صدا درآمدند و علیه احمدشاه و مدرس مطالبی انتشار دادند. نظامیان و فرماندهای لشکر در تهران و شهرستانها، تلگراف تندی به مجلس مخابره و تهدید کردند که اگر رضایت سردار سپه حاصل نشود به تهران حمله خواهیم کرد. ۲۱ فروردین ۱۳۰۳ جلسه فوقالعاده در مجلس تشکیل و سردار سپه مجدداً به نخستوزیری تعیین شد. موضوع به اطلاع احمدشاه رسید. احمدشاه در پاسخ به تلگراف مجلس تلگرام زیر را مخابره کرد:
«صلاحاندیشی مجلس شورای ملی را رد نکرده به ولیعهد امر شد اعلام دهد کابینه را تشکیل و معرفی نماید. شاه».
رضاخان سردار سپه مجدد به مقام نخستوزیری و وزارت جنگ تعیین شد. او در ۱۲ تیر ماه ۱۳۰۳ برای ارعاب مطبوعات و مخالفین دستور قتل میرزاده عشقی را داد. سید محمدرضا کردستانی، با تخلص میرزاده، روزنامهنگار، شاعر، نمایشنامهنویس و مدیر نشریه «قرن بیستم» بود. وی از جمله مهمترین شاعران عصر مشروطه به شمار میرود که از عناصر هویت ملی در جهت ایجاد انگیزه و آگاهی در توده مردم بهره گرفت. او را خالق اولین اپرای ایرانی میدانند. وی در جریان غائله جمهوریت که از دی ماه سال ۱۳۰۲ شروع شد، با ملکالشعرای بهار و مدرس که آنان نیز از مخالفانِ طرح جمهوریِ رضاخان بودند، دست دوستی و اتحاد داد. عشقی، زبانی آتشین و نیشدار داشت. در آغاز زمزمۀ جمهوریت، عشقی روزنامه «قرن بیستم» را منتشر کرد که یک شماره بیشتر انتشار نیافت و بر اثر مخالفت، روزنامهاش توقیف شد. در نهایت، میرزاده عشقی بامداد دوازدهم تیر ماه ۱۳۰۳ در ۳۱ سالگی، با شلیک گلوله به دست دو نفر به قتل رسید.
«فایده ی این نوشتهها چیست؟ چه کسی آنها را خواهند خواند؟ بود و نبودِ من برای چند نفر اهمیت دارد؟… با اشباح نجنگیدم؟ چرا باید باز هم بجنگم؟ به چه کسی مدیونم؟ به این ملتی که هیچگاه مرا ندیده، نمیبیند، نمیخواهد ببیند؟ اما تمام این سالها با نوشتن زنده ماندهام وگرنه تفاوتی با مُردهها نداشتم.» (صفحه ۱۳ کتاب).
میرزاده عشقی، جوان سی و یکساله در زمانی میزیست که دیکتاتور تازه به دوران رسیدهای در شرایطی که کشور دچار جنگهای داخلی و ناامنی بود، مدعی بود که منجی واقعی کشور است. محمدتقی بهار، شاعر، نویسنده، روزنامهنگار و سیاستمدار که شش سال از عشقی بزرگتر بود برخلاف وی، جوانی آرام و صبور بود و به عشقی میگفت: «ما ملت همه بیقراریم و صبر نداریم، عمارت چندهزارساله را میخواهیم یک شبه ویران کنیم و اصلاً نمیدانیم قرار است چه چیزی جای آن بسازیم.» (صفحه ۷۵ کتاب)
بهار و مدرس معتقد بودند که فاصلۀ مشروطه تا زمان خودشان را به هدر دادهاند و حالا باید تاوانش را بدهند. مشروطه فرصت پیدا نکرد ریشه بدواند. برای همین، مستبدی قدرتمند از قلدرهای قبلی مثل رضاخانِ سردار سپه از راه رسید تا به بهانۀ «جمهوریت» مجلس و اعوام را به طرف خود بکشاند و بر کُرسی قدرت بنشیند. در حالی که نظامِ نوپای «مشروطه» هنوز به پیروزی نرسیده بود و با آمدنِ سردار سپه از قلۀ اوج به سرازیری غلتید. مجلس دیگر مثل سابق قدرتمند نبود. جماعت بیاعتنا بودند: «خبازها، خراطها، بزازها، رزازها، رمالها، قوالها… همه با هم مسابقه گذاشته بودند تا به جمهوریت برسند. یک بیرق دست کسی بود و یک گله دنبال او سینه میزدند. از یک در میرفتند تو و از در دیگر میرفتند بیرون.» (صفحه ۷۵ کتاب)
همه در ظاهر خوشحال بودند. اختیارشان را از دست داده بودند. حتی نمیدانستند چه چیزی را فریاد میزنند. معنایش را نمیدانستند. مجلس و ملت با هم نبودند. عدهای هم که میدانستند، میترسیدند کلامی به زبان بیاورند. نظامِ نوپای مشروطه داشت از بین میرفت. به زودی سردار سپه قلدر، نمایندگان اکثریت مجلس را راضی کرد تا شاه ۲۸ ساله را از سلطنت عزل کند. در اصل نظامِ سلطنتِ مشروطه را از بین ببرد.
کشور هم ناآرام است. مردم خواهان ظهور مردی مقتدر هستند تا کشور را آرام کند. برای همین: «آزادی و اختیارِ خود را با اشتیاق به او میسپارند.» (صفحه ۷۶ کتاب) ملت متحد و متفقالقول، عاشق جمهوری شدهاند. جمهوریتِ سردار سپه بهانه است. آنها رئیس مقتدر میخواهند تا امنیت را برایشان بیاورد. مشروطه و عدالتخانه نمیخواهند. میرزاده عشقیِ جوان، با زبانی آتشین و نیش دار، شعری دربارۀ سردار سپه میسُراید. جمهورینامهاش کار دستش میدهد و در نهایت سردار سپه نمیخواهد عشقی زنده بماند و دستور قتلش را صادر میکند. «ماه امشب رنگ غریبی دارد؛ سرخ و کبود.» (صفحه ۱۴۹ کتاب) حادثۀ ترور شاعر جوان رُخ میدهد. خیلی زود، خیلیها ماجرا را از یاد میبرند و گروهی ماجرا برایشان کمرنگ میشود و تعداد اندکی تا مدتها با تأسف از سرنوشت شاعر یاد میکنند. عشقی میگوید: «از مُردن نمیترسم. میترسم که مُردنم بیهوده باشد.» (صفحه ۱۶۷ کتاب)
رمان به بخش حساسی از تاریخ معاصر کشورمان میپردازد. محمدعلی شاه قاجار توسط مشرطهخواهان از سلطنت خلع شده بود و فرزند دوازدهسالهاش احمدشاه را به سلطنت انتخاب نمودند و عضدالملک را تا رسیدن به سنِ بلوغ احمدشاه، به نیابت سلطنت برگزیدند.
ایران در سالهای آغازین قرن چهاردم در حالی که شاه جوان ناتوان و بیاراده بود، شاهد اوضاع نابسامان اقتصادی و نظامی و حضور بیگانگان در داخل کشور بود و قیامها و آشوبهایی در گیلان، مازندران، آذربایجان، زنجان و در گوشه و کنار کشور رخ داده بود. رضاخان به نخستوزیری رسیده بود و شاه جوان و ناتوان، در شرایط بحرانی کشور را بدون سرپرست رها میکند و زمینه را برای سلطنت سردار سپه فراهم میآورد.
رضا جولایی با نگارش رمانِ «ماه غمگین، ماه سرخ»، یک واقعۀ تاریخی را به تصویر میکشد. روایتی از پنج روز آخرِ زندگی میرزاده عشقی در تیر ماه ۱۳۰۳ . شاعر ناآرام، معترض و منتقد که ترور تراژیکش یکی از نمادهای کشتنِ ذهنهای آزادیخواه و مشروطهخواه در تاریخ معاصر است.
منتشر شده در سایت کافه داستان