نگاهی به جهان داستانی میخائیل بولگاکوف

مقاله «نگاهی به جهان داستانی میخائیل بولگاکوف» _ روزنامه اطلاعات / صفحه وادی ادبیات (صفحه ۶) _ شماره ۲۸۱۲۱ _ پنجشنبه ۱۹ خرداد ۱۴۰۱

مصطفی بیان

میخائیل بولگاکُف (با نام کامل میخائیل آفاناسییوچ بولگاکُف) از مشهورترین و پُر خواننده ترین نویسندگانِ قرن بیستم روسیه است. آثار او نه فقط در ادبیات روسیه، بلکه در ادبیات جهان نیز جایگاه والایی دارند و به بسیاری از زبان های دنیا برگردانده شده اند؛ و پژوهشگران روس و غیر روس آنها را مورد تحلیل و بررسی قرار داده اند.

داستان ها و نمایشنامه های بولگاکف در بسیاری از کشورهای دنیا روی صحنه تئاتر رفته و یا بر پردۀ سینما به نمایش در آمده اند.

بولگاکف در طول عمر ۴۸ سال زندگی اش، ۳ رمان، ۷ داستان بلند، ۵ مجموعه داستان و بیش از ۱۰ نمایشنامه منتشر کرده است؛ که از مهمترین آنها می توان به «مرشد و مارگاریتا»، «گارد سفید» و «قلب سگی» اشاره کرد؛ هر چند اکثر آثار مهم او در زمان حیات مجوز انتشار قرار نگرفت و چند دهۀ پس از مرگش امکان انتشار یافتند.

میخائیل بولگاکف، متولد سال ۱۸۹۱، در کی‌یف (پایتخت کنونی کشور اوکراین) است. کی­یف مرکز فرهنگی، هنری، سیاسی، اقتصادی و علمی اوکراین و روسیه بوده و بزرگان و دانشمندانی زیادی در این شهر زاده شده‌اند. این شهر در کنار اهمیت سیاسی و اقتصادی جزو مراکز مذهبی اروپای شرقی و مسیحیت ارتدوکس می‌باشد و از قرون گذشته مرکز سلسله‌های پادشاه روس تبار بوده و هنوز هم به عنوان مادر شهرهای روسیه نامیده می‌شود.

میخائیل بولگاکُف مانند نویسندۀ هم وطنش آنتوان چخوف، وارد دانشگاه پزشکی و یک سال قبل از انقلاب ۱۹۱۷ روسیه فارغ التحصیل شد. او را بعد از فارغ التحصیلی در سال ۱۹۱۶ برای دورۀ کارآموزی به عنوان پزشک به روستای نیکولسکویه در ایالت اسمولنسک فرستادند؛ که خاطرات و تجربیات این دوره، بعدها دستمایه مجموعه داستانی با عنوان «یادداشت های یک پزشک جوان» شد که چندان مورد استقبال قرار نگرفت.

زمانی که میخائیل بولگاکف متولد شد؛ ناصرالدین شاه قاجار در ایران حکومت می کرد. و زمانی که از دنیا رفت، رضا پهلوی، آخرین سال سلطنتش را در ایران می گذراند؛ زیرا یک سال بعد در شهریور ۱۳۲۰ ایران مورد تهاجم همه‌ جانبهٔ ارتش سرخ شوروی از شمال و ارتش بریتانیا از جنوب قرار گرفت و در نهایت ۲۵ شهریور همان سال، محمدرضا پهلوی بر تخت سلطنت نشست.

انقلاب ۱۹۱۷ روسیه و در ادامۀ آن انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ روسیه و در نهایت شکست ارتش سفید (دولت تزار روسیه) میخائیل بولگاکف  را به فکر ترک کشور انداخت. اما بیماری سخت او در این روزها سرنوشتش را به کلی عوض کرد. بیماری، فرصتی کافی برای اندیشیدن و تصمیم‌گیری در اختیارش گذاشت. پس از بهبودی، حرفهٔ پزشکی را کنار گذاشت و به نوشتن و خبرنگاری روی آورد. بولگاکف برای حفظ امنیت خود با نام مستعار گزارش یا داستان در روزنامه ها منتشر می کرد. اولین داستان کوتاهش را در همین زمان با عنوان «دورنماهای آتی» نوشت که ۴۰ سال بعد از مرگش پیدا و منتشر شد. او در این داستان، حال و هوای آکنده از مصیبت، نابودی، ویرانگری، عقب ماندگی اجتماعی، سیاسی و اقتصادی روسیه و جنگ برادرکشی را در روزهای آغازین انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ به تصویر می کشد.

بولگاکف در همان سال های آغاز انقلاب روسیه تصمیم می گیرد به مسکو مهاجرت کند. او آغاز فعالیت‌های جدید نویسندگی اش را این گونه توصیف می‌کند:

«شبی از شب های سال ۱۹۱۹ در سکوت پاییزی، زیر نور شمع کوچک داخل یک بطری که قبلاً در آن نفت سفید ریخته بودند، اولین داستان کوتاهم را نوشتم و در شهری که قطار، مرا با خود به آنجا می‌کشاند، آن را برای چاپ به دفتر روزنامه بردم. یکسال بعد، از فعالیت‌های پزشکی دست کشیدم و به ‌طور جدی به نوشتن پرداختم.»

سال ۱۹۲۵ بخش اول رمان «گارد سفید» را در نشریه مسکو منتشر کرد. وقتی بخش دوم این رمان در نشریه منتشر شد؛ نشریه توقیف و سردبیر بازداشت شد. بولگاکف، چند ماه بعد این رمان را تبدیل به نمایشنامه کرد و روی صحنه بُرد. اجرای این نمایش در تئاتر هنری مسکو با استقبال روبرو شد. حتی استالین به دیدنِ این تئاتر رفت و برخلاف تصور از این نمایش، خوشش آمد!

بعد از اجرای این نمایش، نامِ بولگاکف سر زبان ها افتاد. شهرت برای بولگاکف در نظام سیاسی استالین بسیار خطرناک بود. با این وجود از شوق نوشتن در بولگاکف کاسته نشد. او با اشتیاق فراوان می نوشت با این وجود بسیاری از داستان ها و نمایشنامه های او اجازه اجرا و انتشار نیافت. حساسیت از سوی ماموران مخفی استالین بر روی بولگاکف بیشتر شده بود. او مثل سابق نبود. نگاه ها همه به سوی او بود. در نهایت بولگاکف تصمیم گرفت نامه ای به استالین بنویسد و از او درخواست کند تا به او اجازه دهند از شوروی خارج شود و یا اینکه اجازۀ نوشتن و کار و فعالیت در تئاتر و مطبوعات را به او بدهند. استالین اجازه خروج از شوروی کمونیستی را به او نداد و شغلی درجه دو در تئاتر هنری مسکو به او داد. او نه اجازه داشت بنویسد، کارگردانی کند، بازی کند و حتی بازیگر انتخاب کند!

سختگیری های نظام دیکتاتوری استالین، صدای بولگاکوف را خاموش نکرد بلکه او همچنان به نوشتن جسورانه و امیدوارانه ادامه داد. نویسنده ای که می دانست آثارش هیچ وقت منتشر نمی شود. او عشق به نوشتن داشت. داستان هایش را می سوزاند و یا در جایی پنهان می کرد. هیچ چیز مانع نوشتنِ بولگاکف نمی شد. این حس شجاعانه، جسورانه و امیدوارانه بولگاکف در نظام دیکتاتوری و وحشتناک استالین قابل تقدیر و ستایش است؛ زیرا نویسنده ای با نوشتنِ رمان و داستان توانسته بود ایدئولوژی زمانِ خودش و رژیم ستمگر و دیکتاتور استالین را نقد کند و دست به افشاگری بزند. شغل نویسندگی همیشه در حکومت های دیکتاتوری پُر ریسک بوده؛ به خصوص وقتی نویسنده بخواهد ماهیت ایدئولوژی و نحوۀ حکومت داری حاکمانِ زمان خود را نقد کنند. میخائیل بولگاکوف نیز یکی از نویسندگانی است که این خطر را پذیرفته بود.

بعد از پاسخ استالین، رمانِ «قلب سگی» را به اتمام رساند. این داستانِ بلند، روزگار دیکتاتوری استالین و حکومت اتحاد جماهیر شوروی را به‌طور تمثیلی و نمادین به تصویر می‌کشد. این کتاب در سال ۱۹۲۵ تکمیل شد و  62 سال بعد یعنی بعد از درگذشت نویسنده، در سال ۱۹۸۷ در کشورش چاپ شد!

روسیه در دوران میخائیل بولگاکوف

جنبش اعتراضی ضد امپراتوری روسیه در سال ۱۹۱۷ رخ داد و به سرنگونی حکومت تزارها و برپایی اتحاد جماهیر شوروی انجامید. مبانی انقلاب ۱۹۱۷ روسیه، «صلح، نان و زمین» بود.

«نیکلای دوم»، آخرین تزار روسیه از سلطنت خلع شد و یک دولت موقت به قدرت رسید. اکثر اعضای دولت موقت، از شاخه مِنشویک حزب سوسیال دموکرات کارگری روسیه بودند.

دومین مرحله، انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ بود. انقلاب اکتبر، تحت نظارت حزب بِلشویک (شاخه ای رادیکال از حزب سوسیال دموکرات کارگری روسیه) و به رهبری لنین به پیش رفت و طی یک یورش نظامی همه‌ جانبه به کاخ زمستانی سن پترزبورگ قدرت را از دولت موقت گرفت.

لنین، نظریه‌پرداز و رهبر انقلاب ۱۹۱۷ روسیه و بنیانگذار دولت اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی بود.

  • نکته قابل تامل و تاسف این جاست که همزمان با انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ به رهبری لنین (سال ۱۲۹۶ خورشیدی)، در ایران برخی از شبه روشنفکران و مبارزان مسلح که کشور را با شرایطی آشفته و بحران زده روبرو می‌دیدند؛ بدون هیچ اطلاع و آگاهی از نظام سیاسی و اندیشه سوسیالیسی لنین، با خوشحالی از تحولات همسایه شمالی استقبال کردند. برخی از نویسندگان و شاعران در ستایش انقلاب اکتبر و رهبر آن شعر سرودند و گروهی از مبارزان مردم‌دوست در شمال، به ویژه گیلان تحت تأثیر جنبش بِلشویک‌ها، به هواداری این جنبش پرداختند و جمهوری شورایی سوسیالیستی ایران در گیلان تشکیل دادند و اعلام موجودیت کردند!

استالین، ملقب به مرد پولادین، سیاست مدار کمونیست و دومین رهبر اتحاد جماهیر شوروی بود. در بخش کوتاهی از کتاب «استالین» نوشتۀ ادوارد رادزینسکی و ترجمه آبتین گلکار آمده: «در این دوران تمام مردم شوروی یا دیوانه وار استالین را می پرستیدند یا تا حد مرگ از او متنفر بودند.»

کتاب «دست نوشته ها نمی سوزند» نوشتۀ جی. ای. ئی. کرتیس و ترجمه بیژن اشتری، شامل نامه‌ها و یادداشت‌های روزانۀ میخائیل بولگاکف است. این کتاب را می توان به نوعی زندگینامۀ خود نوشت بولگاکف دانست که ۲۰ تا ۳۰ سال زندگی خود را در قالب نامه‌ها و یادداشت‌های روزانه خودش و همسرش روایت می‌کند. نامه‌های بولگاکف و یادداشت‌های روزانه «ییلنا سیرگییونا» دربردارنده خبرهایی از دستگیری و مرگ دوستان و آشنایان این زن و شوهر طی دوره وحشت بزرگ است. این اسناد ارائه کننده تصاویر تکان‌دهنده‌ای از آن دوره است؛ دوره‌ای که استالین از طریق کمیته مرکزی حزب کمونیست، شدیدترین نظارت‌ها را بر روی هر نویسنده‌ای اعمال می‌کرد. مجموعه‌ای از جاسوس‌ها، به دستور پلیس مخفی شوروی و حزب برای سالیان طولانی در قالب دوست به بولگاکف نزدیک شده بودند.

داستان بلند قلب سگی

بولگاکف، داستان بلند «قلب سگی» را در سال ۱۹۲۵ در سنِ ۳۱ سالگی و در دورانِ استالین به پایان رساند. کتابی که ۶۲ سال بعد در کشورش چاپ شد.

این کتاب با ترجمه آبتین گلکار، مهدی غبرائی، مهدی افشار قاصدک صبا و معصومه تاجمیری منتشر شده است.  

داستان، مایه هایی از طنز سیاسی، انتقادی، ضد انقلابی (تمسخر انقلاب ۱۹۱۷ روسیه شوروی، بلشویسم، پرولتاریسم) دارد و علمی و تخیلی است.  

شوروی، در آن زمان درگیر کارهای علمی غیرضروری از جمله خلق انسان از حیوان بود تا ارتشی بر علیه نظام غرب و امریکا تولید کند!

پروفسور فیلیپ فیلیپوویچ به سگ زخمی و گرسنه ای را که نزدیک خانه اش بود پناه می دهد. نیت واقعی پروفسور زمانی معلوم می شود که غده هیپوفیز و بیضه های یک مرد که به تازگی فوت کرده را به سگ پیوند می­زند. نتیجه این آزمایش، موجودی است که روی دو پا ایستاده، روسی صحبت می کند، ناسزا می گوید، از ودکا متنفر است و حتی در مورد روسیه کمونیست نظریه سیاسی می دهد! او همچنین صاحب اسم و فامیل و حقوق و منافع انقلابی می شود (خلق یک انسان جدید).

«عقل بشر از درک اتفاقاتی که در مسکو در حال رخ دادن است، در می­ماند!» (صفحه ۱۰۴کتاب قلب سگی) بولگاکف از خواننده می پرسد: «چه چیزی یک انسان را تبدیل به طرفدار بی منطق می کند؟»

داستانِ بلند «قلب سگی» نماد و تمثیلی از مردم روسیه در زمان استالین است و نظام سوسیالیستی اتحاد جماهیر شوروی را به تصویر می کشد. سگ در داستان، مردم روسیه هستند که مغزشان را با اندیشه و تفکر پوچ و تک محور سوسیالیستی پیوند داده اند و در نهایت تبدیل به انسانی می شوند که اجازه انتخاب و اندیشیده ندارد و آنچه از او می خواهند را به زبان می آورد. مانند فحش و ناسزاهایی که مرد سگ نما نثار پروفسور و همکارانش می کرد. این ها همه تمثیلی بود از آنچه سگ در دوران گذشته از آدم های اطرافش شنیده بود و امروز این آموخته را تحویل خودشان می داد.

سوال:

  • چه پیشرفتی ارزش دارد؟
  • آیا پیشرفت های غیر ضروری برای بشریت لازم است؟
  • مرز اخلاقی و خودخواهانه گرایی حاکمان و سرمایه داران در پیشرفت علم تا کجاست و چه ارزشی دارد؟

«من اهل اندیشیدن و نظاره هستم. من دشمنِ فرضیه های بی بنیاد هستم… نتیجه می گیریم که ویرانی توی مستراح نیست، بلکه در کله هاست! (صفحه ۶۷ قلب سگی)

هر چند یک زمانی، اگر وقت آزاد داشته باشم، تحقیقاتی در مورد مغز انسان می کنم و ثابت می کنم که تمام این جار و جنجال سوسیالیستی چیزی نیست جز هذیان یک ذهن بیمار (صفحه ۶۵ قلب سگی)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *