در داستان‌نویسی تجربۀ زیسته بسیار مهم است.

فاطمه داغستانی، برندۀ جایزه داستان سیمرغ و جایزه داستان زنان ۱۴۰۲ دربارۀ نوشتن می­گوید:

در داستان‌نویسی تجربۀ زیسته بسیار مهم است.

مصطفی بیان / داستان­نویس

چاپ شده در نشریه آفتاب صبح نیشابور / شماره ۱۱۷

فاطمه داغستانی، متولد مهر ماهِ سالِ ۱۳۶۵ ، کارشناس­ارشد شیمی آلی از دانشگاه حکیم سبزواری و مادر سه فرزند است. سال ۱۴۰۲ را می­توانیم، سالِ موفقیت­های این بانوی جوان همشهری بمانیم؛ زیرا امسال، وی در عرصۀ داستان­نویسی بسیار پُرکار بوده است. نخستین بار، اردیبهشت ماه امسال، اولین جایزۀ داستانِ سیمرغش را برای نگارش داستانِ «شکوفه­های گیلاس» از داورانِ ششمین دورۀ جایزه داستان سیمرغ دریافت کرد و داستانش در«معمولیِ معمولی»، مجموعۀ داستان­های منتخب این دوره از جایزه داستان سیمرغ در پاییز امسال توسط نشر داستان به چاپ رسید.

اوایل زمستان امسال نیز داستان «خاکستر» وی جزو برگزیدگانِ نهایی دومین دورۀ جایزه ملی داستان زنان انتخاب شد و قرار است اوایل سال آینده، این داستان نیز در مجموعۀ داستان­های برگزیده توسط انتشارات حکمت کلمه منتشر شود.

فاطمه داغستانی، داستان­نویسی را به طور جدی با حضور در جلسات «انجمن داستان سیمرغ نیشابور» آغاز کرد. اولین داستانش در آذر ۱۳۹۹ با عنوان «به شرط شمشیر زورو» در مجلۀ داستان همشهری و دومین داستانش با عنوان «گل به خودی» در خرداد ۱۴۰۰ در همین مجله به چاپ رسید. همچنین داستانِ برگزیدۀ جایزۀ داستان سیمرغِ وی در تاریخ ۲۹ آذر ۱۴۰۲ در مجلۀ اطلاعات هفتگی به چاپ رسید. استاد علی­اصغر شیرزادی، داستان­نویس و مدرس مطرح داستان­نویسی دربارۀ داستانِ «شکوفه­های گیلاس» خانم داغستانی نوشته است: «نویسنده با بهره­گیری هنرمندانه از شگرد نمادگرایی، به گونه­ای کفایی بحران زیرپوستی و کتمان شده در توازی و تشابه انسان و گیاه را القا می­کند.»

فاطمه داغستانی، روزهای پُرکاری را پشت سر گذاشته است. همچنین در این روزها مشغول نگارش اولین کتابِ مستقل خود است؛ به همین مناسبت به گفتگو با او نشستیم و دربارۀ جهان داستانی او صحبت کردیم.

فکر نویسنده شدن نخستین ‌بار کی به ذهن­تان خطور کرد؟

قبل از آن‌که بتوانم بنویسم برای عروسکم داستان می‌گفتم. عروسکم میمونی با دست‌های دراز بود. دست‌هاش را دور کمرم گره می‌زدم و برایش قصه می‌گفتم. چیزی داشت که هنوز هم دنبالش هستم؛ موهبتی به اسم دو گوش شنوا. اما قصۀ مکتوب را از پنجم دبستان شروع کردم. یادم می‌آید هر تابستان دفتر صد برگی برمی‌داشتم. تا آخر تابستان پُرش می‌کردم. این کار تا سال‌ها ادامه داشت. کم‌کم به همه‌ی سال تسری پیدا کرد.

ريشه يک ايده چگونه از داستان­هایت درمی­‌آيد؟

حضرت مولانا می‌فرماید: «تشنگان گر آب جویند در جهان / آب جوید هم به عالم تشنگان»

اوایلی که تصمیم جدی برای نوشتن گرفتم دنبال ایده بودم. کم کم ایده‌ها خودشان سراغم می­آمدند. حتی هنگام انجام پیش‌پا افتاده‌ترین کارها، می‌بینم می‌شود ازش داستان درآورد. هنوز کودک درونم از کوچک‌ترین چیزها متعجب می‌شود. همین مکث‌ها برایم ایده است.

آیا برای نوشتن داستان صرفا حضور در کلاس‌های داستان‌نویسی کافی است؟ به نظر شما می ‌توان نوشتنِ داستان را ياد گرفت؟

حضرت سعدی موجز می‌فرمایند: «استعداد بی‌تربیت ‌دریغ است و تربیت نامستعد ضایع.»

خیلی‌ها شروع به نوشتن می‌کنند. می‌گویند استعداد دارم و نوشتن غریزی است. از قضا خوب هم می‌نویسند. اما بعد از چند داستان به اصطلاح قلم‌شان خشک می‌شود. انگار چشمۀ خروشان کلمات‌شان ته می‌کشد. ادامه‌دادن در مسیر نوشتن، اولا عشق می‌خواهد سپس مهارت. اتفاقا به نظرم کلاس‌های داستان‌نویسی باعث می‌شود خیلی‌ها نوشتن را رها کنند. چون مهندسی کردن داستان که عناصر را داشته باشد و جذاب هم باشد انرژی‌ و زمان بسیاری می‌طلبد. فقط باید سرت درد بکند برای نوشتن، که عقبگرد نکنی. گاهی نیمه‌ی شب از خواب می‌پرم. چیزی از درونم می‌جوشد. تا ننویسمش خواب را از من می‌گیرد.

به چه ژانر و کتا­ب­هایی علاقه­مند هستید؟ آخرین کتابی که خواندید؟

تقریبا هر کتابی که دستم بیاید می‌خوانم. متاسفانه یا خوشبختانه نمی‌توانم کتابی را تا نیمه خوانده رها کنم. حتی اگر به اصطلاح کتاب خوبی نباشد. انگار همه‌اش صدام می‌زند بیا و تمامم کن. من را بلاتکلیف نگذار.

آخرین کتابی که خواندم و به دوستانم پیشنهادش کردم کار عمیق بود. به تازگی رمان «جزیرۀ شاتر» نوشتۀ دنیس لیهان را خواندم. گوشت شد و به تنم چسبید. مجموعه داستان «عطر سنبل عطر کاج» از خانم فیروزه جزایری را همین چند وقت پیش خواندم. داستان‌های قابل تاملی دارد.

آیا برای فرزندان­تان کتاب می خوانید؟

وقتی سواد نداشتند بله؛ می‌خواندم. متاسفانه خیلی وقت است برای‌شان نخوانده‌ام. گه‌گداری گلستان سعدی را با دخترم می‌خوانیم. حالا بزرگ شده‌اند و تصمیم خرید کتاب با خودشان است.

به عنوان یک نویسنده، مشکل کتابخوانی در جامعه ما چگونه حل می­شود؟

شکر خدا اطراف من کتاب‌خوان زیاد است. اگر در کشور مشکل کتاب‌خوانی داشته باشیم،  فکر نمی‌کنم مشکل از سمت کتاب‌خوان‌ها باشد. نویسنده و مترجم باید متعهد باشد. لااقل من یک‌ نفر کارم را درست انجام دهم. به مخاطبم احترام بگذارم. به وقتی که صرف می‌کند. به هزینه‌ای که پرداخت می‌کند. کتاب خوب، مخاطب را جذب می‌کند.

کمی هم درباره‌ داستانِ «شکوفۀ گیلاس» حرف بزنیم. داستانی که شما را برگزیدۀ ششمین جایزه داستان کوتاه سیمرغ معرفی کرد.

از آپارتمان به منزل ویلایی اثاث‌کشی کردیم. درخت‌های گیلاسی داشت که پُر شکوفه بودند اما دریغ از حتی یک دانه گیلاس. ریشه‌هاشان موزائیک‌ها را از جا درآورده بود. همین‌ها شد ایدۀ داستانم. تخیل و عناصر داستانی را به کار بردم. رابطۀ موازی دو درخت با دخترهای خانواده را ساختم و بقیۀ ماجرا.

درباره جایزه داستان سیمرغ صحبت کنید. آیا این جایزه ادبی می­تواند در مسیر شناخت و حمایت از نوقلمان و داستان­نویسان شهرستان نیشابور حرکت کند؟

اول از همه جا دارد از آقای مصطفی بیان تشکر کنم. تا حدودی شاهد زحمات‌شان هستم. برگزاری جایزۀ مستقل جسارت و کاردانی بالایی می‌خواهد. ایشان به همراه خانم زهره محقق بزرگوار جلسات منظم هفتگی داستان‌خوانی دارند. دور هم جمع می‌شویم و داستان می‌خوانیم.

 اما از جایزه داستان سیمرغ بگویم. حتما تاثیرگذار است. شور و شوق به‌راه می‌اندازد. هر جایزه که تمام می‌شود لااقل من و دوستانِ داستان‌نویسم چشم‌به‌راه دفعۀ بعدی هستیم.

آیا اثر جدیدی هم در دست چاپ دارید؟

دچار وسواس شده‌ام. مدت‌هاست مجموعۀ داستان­کوتاه حتی رمان را آماده کرده‌ام. کنارشان گذاشته‌ام. با خودم می‌گویم هنوز برای چاپ زود است. ان‌شاءالله از پس این وسواس بربیایم.

و سخن آخر؟

در داستان‌نویسی تجربۀ زیسته بسیار مهم است. یعنی چیزی را که با گوشت و پوست و استخوان درک کرده‌ام به رشتۀ تحریر دربیاورم. مخصوصا برای من که نوقلم هستم. همیشه این توصیه را آویزۀ گوشم دارم. اما بیشتر مواقع نوشتن چیزهایی را که تجربه کرده‌ام سخت است. بیشتر دلم می‌خواهد از چیزهایی بنویسم که امکان تجربه‌اش را ندارم. چندی پیش جمله‌ای خواندم که واقعا تکانم داد: «آن‌ها که می‌توانند، عمل می‌کنند. آن‌ها که نمی‌توانند درس می‌دهند. آن‌ها که تجربه دارند زندگی کردن را یاد می‌گیرند. آن‌ها که ندارندش می‌نویسند.»

در پایان قدردان همسر و فرزندانم هستم. حتما زندگی با کسی که بسیار می‌خواند تا بنویسد صبوری می‌طلبد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *