داستان کوتاه «لکه ها» از مجموعه داستانِ «طعم گس خرمالو» نوشته زویا پیرزاد است.
«لكهها» بيان روابط علی، ليلا و رویا است. نویسنده در روند ارتباط علی، ليلا و رویا، لحظههايی را بر می گزيند و با نظر گاهی عينی آنها را در كنار هم میگذارد. ليلا درگير ازدواج با علی و تشکیل زندگی است. لیلا برحسب اتفاق لكهای قهوهای روی شلوار سفيد علی را می بيند و بعد كه به تدريج به لكه توی وان، لكه قيمه روی روميزی، لكه روی پيراهن، لكه لاک و چای، لكه خون و لكه آب انار مواجه می شود.
«دستهای لیلا پرید جلو، خورد به بطری های نوشابه و سس گوجه فرنگی و دست های علی را چسبید. تكهی سوم پیتزا از دست علی افتاد روی شیشهی سس كه دمر شده بود روی نمكدان كه افتاده بود كنار بطریهای سرنگون نوشابه. نوشابه روی رومیزی پلاستیكی راه افتاد و رسید به لبهی میز. لیلا با چشمهای پراشک به علی نگاه كرد. علی سرش را زیر انداخت. روی شلوار سفید علی لكهی قهوهیی بزرگی داشت شكل میگرفت» (متن داستان).
«علی از حمام داد زد «وانش چرا این قدر كثیفه؟» لیلا و بنگاهی خم شدند نگاه كردند. بنگاهی دست كشید به جدارهی وان. «لكهی رنگه. خانمی كه قبلاً مستاجر اینجا بود نقاشی میكرد. چیزی نیس، با وایتكس پاک میشه.» لیلا رو به علی گفت «حتما پاک میشه. خودم پاكش میكنم»» (متن داستان).
لیلا، متخصص لكه گيری می شود. رویا به او پیشنهاد تشکیل کلاس آموزش «لکه گیری» می دهد.
«رویا گفت «جدی میگم، پیدا كردن شاگرد ازمن، درس دادن از تو.» لیلا گفت «حرفا میزنی. كی پول میده بیاد كلاس لكهگیری؟» رویا دست كرد از توی كیسهی پلاستیكی مشتی باقالی برداشت.«همونایی كه میرن كلاس سبزی آرایی، تزیین سفرهی عقد، چه میدونم، صد جور از این كلاسها.»» (متن داستان).
در پايان داستان، لكه بزرگ آش و گفتگو با علی هم نقطه پايانی است.
«علی صندلی را عقب زد و پا شد، كاسهی آش رشته را از روی میز ناهارخوری برداشت، چند لحظه زُل زد به لیلا. بعد كاسه را برگرداند روی رومیزی. «تكلیفت روشن شد؟ ببینم این یكی رو چه جوری پاک میكنی» (متن داستان).
در پايان داستان، در شكلی فراگير لكهها همه جا ظهور می كنند و افراد به نوعی با آنها درگير می شوند. به همين خاطر كلاسهای لکه گيری آنقدر رونق میگيرد.
«رویا دستهاش را قلاب كرده بود پشت سر و دراز كشیده بود روی تختخواب. «هشت نفر دیگه هم اسمنویسی كردم. فكر كردم توی آپارتمان جدیدت جا بیشتر داریم، میتونیم دو تا كلاس اضافه كنیم.» لیلا لباسهاش را تک تک از گنجه در میآورد، تا میكرد میگذاشت توی چمدان باز روی زمین. رویا چهار زانو نشست. «فردا باید برم تخته سیاه و صندلی بخرم.» (متن داستان).
ساختار داستانی «لكهها» غیر منسجم، پاره پاره و پراكنده از نوع داستان های کوتاه و متداول است. داستان از معرفی علی به عمه ليلا شروع می شود و بعد از پارچه فروشی به سينما و پيتزا فروشی و خانه ی ليلا و خانه ی رويا و ساندويچ فروشی پرش می كند تا می رسد به خانه نشان دادن بنگاهی. بعد هم زندگی مشترک علی و ليلا شروع می شود و شرح خيانت علی به لیلا. همه اين حوادث مجموعه صحنه های داستانی پراكنده است كه بين هر يک از آنها با طرح یک سوال برای خواننده داستان وجود دارد. برای مثال معلوم نمی شود چرا علی كه تمام اين مدت ليلا با به بازی گرفته بود، حاضر به اين وصلت میشود و بعد چرا خيانت به همسر را پيشه می كند!؟
نویسنده به طرح مسائل اجتماعی با دید انتقادی می پردازد و در عین حال تزی را مطرح می کند. داستان «لکه ها» مساله ای از مسائل اجتماعی را به نحوی به نمایش می گذارد اما نویسنده آگاهانه وابسته به ایدولوژی خاصی نیست، تباهی و ناروایی های اجتماعی را با نشان دادن «لکه ها»، می بیند و به اعتراض بر ضد آن بر می خیزد و روی کاغذ می آورد.
مصطفی بیان
در روزنامه ابتکار ، شماره ۳۱۹۷ ، ۳۱ تیر ۱۳۹۴ به چاپ رسید