گفت و گو با فرشته نوبخت ، داستان نویس و منتقد ادبی

صدای زنان در ادبیات رساتر از مردان است
گفت و گو با فرشته نوبخت ، داستان نویس و منتقد ادبی

«فرشته نوبخت» از جمله داستان نویسان جوانی است که از دهه هشتاد، از طریق فضای وب به ارائه ی کارهای جدی و حرفه ای پرداخته است. درج داستان ها و نقدهای ادبی او در مطرح ترین سایت های ادبی مانند دیباچه، مرور و مارال، نشان از جوهر هنری کار او دارد.
خانم نوبخت، فارغ التحصیل رشته پرستاری از دانشگاه علوم پزشکی ایران است. شرکت در کارگاه داستان نویسی محمد بهارلو، برنده شدن در هشتمین دوره ی جایزه نقد ادبی خانه کتاب، داوری جوایز ادبی هفت اقلیم، فهرست، داستان های بومی کنام و هم کاری با مجلات ادبی گلستانه، رودکی، همشهری داستان و روزنامه آرمان امروز نیز در کارنامه ادبی نوبخت به چشم می خورد. از او تاکنون رمان و مجموعه داستان هایی چون «سیب ترش»، «از همان راهی که آمدی، برگرد»، «کلاغ» و «مرغ عشق های همسایه روبرویی» به چاپ رسیده است.
چرا داستان می نویسید؟
ممنونم از این معرفی کوتاه. شاید لازم باشد این را هم خودم اضافه کنم که در حال حاضر در حال تکمیل تحصیلاتم در رشته‌ی ادبیات نمایشی هستم. یک رمان در ارشاد دارم که منتظر مجوز است و یک رمان که مراحل آخر بازنویسی را طی می‌کند. داستان می‌نویسم چون کار دیگری بلد نیستم. نوشتن تنها کاری است که می‌تواند من را در مواجهه با جهان بیرونم قرار بدهد و اجازه بدهد همان‌طور که خودم را پیدا می‌کنم، به کشف دنیا بپردازم.
داستان کوتاه نوشتن سخت تر است یا رمان؟ تفاوت بین داستان کوتاه و بلند (رمان) رادر چه چیزی می بینید؟
هر دو قالبی برای داستان هستند و جز این ربطی به هم ندارند. مثل این است که بپرسید نوشتن غزل سخت ‌تر است یا قصیده. یا مثلا فیلم‌نامه نوشتن سخت‌تر است یا نمایش‌نامه. داستان‌ کوتاه نوشتن و رمان نوشتن دو تجربه‌ی کاملا متفاوت است. در رمان فرصت بیشتری برای ساختن دارید و مصالح و امکانات خیلی متنوع است. شیوه‌ی کار هم خیلی متفاوت است. اما در داستان‌ کوتاه کار شما ساختن یک برش یا یک مقطع است که باید در همان فرصت حرفش را بزند. اگر بخواهم نظر شخصی خودم را بگویم، نوشتن رمان لذت‌ بخش ‌تر است. همان‌ قدر که خواندنش لذتی مضاعف به من می‌دهد. اما بعضی موضوع‌ها هم است که فقط قالب داستان‌ کوتاه می‌تواند عمق آن را بیان کند.
شما نقدهای ادبی جدی و حرفه ای در مجلات ادبی منتشر کرده اید. آیا نوشتن نقد به داستان نویس کمک می کند؟
نوشتن نقد…؟ نمی‌دانم. راستش به این سوال، چند بار در گذشته پاسخ داده‌ام و اعتراف می‌کنم که هیچ‌وقت نظرِ یکسانی نداشته‌ ام. ببینید نوشتن نقد به داستان‌نویس کمک می‌کند تا بهتر داستان را بشناسد و ضرورت ‌ها و الزامات را پیدا کند. اما این حتما به این معنی نیست که هر داستان‌نویسی می‌بایست نقد بداند یا نقد بنویسد. این خیلی ربط پیدا می‌کند با روحیه‌ی نویسنده و نوع نوشتنِ او. از موضوعات و مضامینی که نویسنده‌ها می‌نویسند می‌شود این را تا حدودی فهمید. در مورد خودم، معتقدم همه‌چیز از فیلتر سیاست می‌گذرد. حالا نه به شکل و معنای عامِ آن. اما مسائل خرد و کلان اجتماعی، اقتصادی، هنری، حتی روزمرگیِ ما آدم‌ها تابعی از سیاست است و وقتی کسی این‌جوری فکر می‌کند و نگاه می‌کند نمی‌تواند جور دیگری جز با نگاهِ منتقدانه به اطرافش نگاه کند. ذهن چنین شخصی مدام در حال تحلیل و پیدا کردن ریشه‌ها و ربط و بسط هایِ وقایع است. این را هم بگویم که نقد آموختنی نیست. بلکه یک امر کاملا ذاتی است که با روحیه‌ی منتقد در ارتباط است.
هميشه درباره «گارسيا مارکز» می خواندم که با ديده ترديد به منتقدان ادبی نگاه می کرد. آيا به گفته های منتقدان علاقه مند هستید؟
خب من با جناب مارکز خیلی اختلاف نظر ندارم. اما یک نکته را هم معتقدم. این‌که منتقدها باید کار خودشان بکنند و نویسنده ‌ها هم کار خودشان را. این‌طوری خواننده ‌ها هم کار خودشان را می‌کنند قطعا. کتاب‌ها باید اول نوشته شوند و بعد خوانده شوند و در این پروسه، حضور نقد و تحلیل خیلی خیلی مهم است. مثل خون سیاهرگ و خون سرخرگ. شما می‌توانید بگویید سیاهرگ‌ها مهم نیستند چون خونشان عاری از اکسیژن است؟ این ساز و کار در نهایت به سلامت ادبیات ما کمک می‌کند. راستش من خیلی نقدهایی را که درباره‌ی داستان‌هایم نوشته می‌شوند نمی‌خوانم. چون وقتش را ندارم و ضرورتی هم ندارد واقعا. مگر نظر منتقد خاصی برایم مهم باشد. از طرفی معتقدم نقدها در اصل برای نویسنده‌ها نوشته نمی‌شوند. اتفاقا نقد برای مخاطب نوشته می‌شود که ببیند چطوری باید با متن مواجه شود. پس اگر از این زاویه نگاه کنید می‌بینید نویسنده و منتقد با هم در یک نقطه قرار می‌گیرند و دوستانِ هم هستند. من که دست منتقدهایم را به گرمی می‌فشارم.
یکسال دیگر، به اتمام نيمه اول دهه نود باقی مانده است. آیا زنان در ادبیات داستانی ایران، توانسته اند به جايگاهی شايسته دست پيدا كنند؟
با احترام باید بگویم سوال خیلی درستی نیست. چون زنان نویسنده‌ی ما خیلی قبل‌تر از این قله ‌های ادبیات داستانی را خصوصا در حوزه‌ی رمان فتح کرده‌اند و امروز دیگر چنین استنتاجی به معنای نادیده گرفتن آن‌چه تا امروز اتفاق افتاده است، نیست. درصد بالایی از تولیدات ادبی ما مربوط به زنان است. صدای زنان در ادبیات کمی رساتر از مردان به گوش می‌رسد. گو این‌که تریبون‌ها و رسانه‌ها بیشتر در اختیار مردان است.
به عنوان یک داستان نویس، مشکل کتابخوانی در جامعه ما چگونه حل می شود؟
وضعیت خیلی اسفبارتر از این است که من الان بگویم مشکل چطوری حل می‌شود. روز به روز هم دارد بدتر می‌شود متاسفانه. من این را چند جای دیگر هم گفته‌ ام. واقعیت این است کتاب‌ خواندن جزء فرهنگ ما ایرانی‌ ها نیست. شعر و نمایش و مثلا نگارگری هست. اما ادبیات، نیست. شما به تاریخ ادبیاتِ این سرزمین که نگاه کنید و بعد آن را با تاریخ ادبیات دنیا تطبیق بدهید، متوجه می‌شوید عرض بنده را که وقتی اولین آثار ادبی در ایران نوشته و منتشر شد، جهان چه مسیری را طی کرده بود. پس ما در ابتدا باید به فکر تقویت یک فرهنگِ ضعیف باشیم تا بعد ببینیم چطور می‌توانیم آن را گسترش بدهیم. متاسفانه رسانه‌های ما هم به شدت ایدئولوژیک با مسئله‌ی کتاب برخورد می‌‌کنند. با کتاب مثل یک امکان تبلیغ عقیده و تفکر برخورد می‌شود. همین است که می‌بینیم تعداد محدودی کتاب که محتوایِ مورد پسند یک جریان فکری خاص است مدام دارد تبلیغ می‌‌شود. انتظاری بیش از این نمی‌شود داشت. اگر هم بخواهیم ببینیم از کجا باید شروع کنیم، به نظرم مدرسه‌ها. از مدرسه‌ها و از کودکان می‌شود شروع کرد و بعد به انتظار نتیجه نشست. به شرطی که بتوانیم و موفق بشویم ایدئولوژیِ حاکم را که فقط یک رویه‌ی نازکِ شکننده است و دیگر هیچ چیزی جز این نیست، پس بزنیم و درست و علمی و فکر شده روی بچه‌ها کار کنیم. آن‌وقت می‌توانیم امیدوار باشیم نسلی هنردوست، کتاب‌خوان و عمیق‌تر پرورش خواهد یافت که مادران و پدرانِ نسلِ بعدی خواهند بود.
برای‌ نوشتن‌، الگوی‌ ادبی‌ مشخصی‌ را هم مدنظر دارید؟
خیر. الگو را خود ایده به من می‌دهد.
ريشه يک ايده چگونه از داستان هایت درمی ‌آيد؟
من خیلی بر اساس شخصیت می‌نویسم. یعنی شخصیت‌ها اول در ذهنم جان می‌گیرند و بعد خودشان داستان را برای من می‌گویند. من می‌نویسم‌شان و خیلی وقت‌ها بعد از یک نوشتن اولیه که می‌شود اسمش را طرح کلی هم گذاشت می‌نشینم روی جزئیات فکر می‌کنم. می‌توانم بگویم ریشه‌ی همه‌ی ایده‌های داستانی من شخصیت‌ها هستند. آن‌ها مقدم بر هر چیزی در پروسه‌ی داستان‌نویسی من هستند. هر شخصیت فکر و اندیشه و شیوه‌ی زندگی خودش را با خود به داستان من می‌آورد و مسیر را برای من روشن می‌کند.
چه موقع و چگونه می نويسيد؟ برای نوشتن از مداد، خودكار يا رایانه استفاده می‌كنيد؟ آيا پيش از شروع به نوشتن يا در هنگام كار عادت های خاصی دارید؟
پیش از شروع، یادداشت برمی‌دارم و هر چیزی به فکرم برسد را ثبت می‌کنم. فضای کلی را این‌طوری ترسیم می‌کنم. اگر لازم به تحقیق باشد قبل از این‌که نوشتن را آغاز کنم این کار را انجام می‌دهم. البته پیش آمده که ضمن نوشتن دست بکشم از کار تا در مورد موضوع بخصوصی تحقیق کنم. به عنوان مثال موقع نوشتن رمان «از همان راهی که آمدی برگرد»، ناچار شدم تحقیقی در مورد بچه‌ های پرورشگاهی بکنم. نیاز به دانستن جزئیات قانونی روال نگه‌داری این بچه‌ها داشتم. در مورد شکل نوشتن هم، تایپ می‌کنم. این‌طوری تمرکزم بالا می‌رود. معمولا صبح ‌ها می‌نویسم و باید حتما دور و برم خلوت باشد. همین دیگر.
به نیشابور سفر کرده اید؟
بله. سه‌بار. راستش نیشابور را دوست دارم. شهر آرام و دوست‌ داشتنی است. شهر فیروزه. اما من همیشه این شهر را به رنگ سبز تصور می‌کنم. نمی‌دانم چرا. مردم صبور و مهربانی دارد که گویی هنر با ذاتِ آن‌ها آمیخته است. شاید هم تاثیر خیام و کمال ‌الملک و عطار باشد. هم‌نشینی شعر و شعور. یک خاطره هم بگویم از آخرین باری به شهر شما سفر داشتم. تیر ماه سال ۹۱ بود به گمانم. باران وحشتناکی می‌بارید و ما را که در آرامگاه خیام بودیم مجبور کرد تا زیرِ آن سازه‌ی باشکوه ساعتی را پناه بگیریم. تصویری که آن روز در ذهن من ثبت شد، دلپذیر است.
توصیه تان به نویسندگان جوان نیشابور چیست؟
توصیه‌ای ندارم. اما دوست دارم کتاب‌هایم را جوانان نیشابوری بخوانند و من را در میان خودشان بپذیرند.
مصطفی بیان
در شماره ی ۹۲ (۲۸ دی ماه ۱۳۹۴) دو هفته نامه «فرّ سیمرغ» به چاپ رسیده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *