در مورد رمان «چراغ ها را من خاموش می کنم» نوشته ی زویا پیرزاد
غلامرضا منجزی می نویسد: «رمان برخلاف داستان كوتاه، فرمی است در هم آميخته؛ تركيبی است كه اصولاً بنا بر لحن شخصی نويسنده شكل میگيرد و قوام می يابد؛ مثلاً تركيبی از تاريخ و خاطرات يا سفرنامه. آميزشی از ديروزی نزديک و زمانی دورتر.»
حدود پانزده سال از انتشار رمان «چراغ ها را من خاموش می کنم» می گذرد. این کتاب در طول این سال ها، بیش از پنجاه بار تجدید چاپ و برگزیده ی جایزه بهترین رمان گلشیری و مهرگان ادب و کتاب سال ۸۰ و لوح تقدیر نخستین دوره ی جایزه ادبی یلدا شده است.
استقبال بالای خوانندگان و داورانِ این جوایز ادبی از رمان «چراغ ها را من خاموش می کنم» به چه علت بوده است!؟
رمان «چراغ ها را من خاموش می کنم»، روایتی صریح و زنانه از خانواده و عشق (قصه زندگی) است. بدون شک، کتاب زنانه نویس و زن محور است. زویا پیرزاد ، ژانر عشق و ناکامی قهرمانش (کلاریس آیوازیان ، شخصیت اصلی رمان) در رمانش بسیار مشهود است.
«توضیح دادم آیوازیان فامیل شوهرم ست. از آیوازیان های تبریز. مادرم اصفهان به دنیا آمده. آرشالوس وسکانیان. می شناسید؟ خواهرم پوزخندی می زد: پس مردم از کجا بفهمند کلاریس خانم شبیه بقیه زن ها نیست؟» (صفحه ۱۴ کتاب).
عشق و ویژگی های زنانه و مادرانه در این اثر در هم تنیده شده اند و البته سنت ها بسیار پُر رنگ تر در آن موج میزند.
داستان در فضای جنوب ایران (آبادان) اتفاق می افتد اما نویسنده سعی کرده فضا را منطبق با زندگی امروزی و زبان حال تطبیق بدهد و زبان نوشتاری و متن هم همان زبان متداول مردم جامعه باشد. در واقع زمانِ داستانِ زنِ قصه ی ما بسیار دور نیست، تاریخ معاصر ما که در ایران رواج دارد و شاهد آن هستیم. به روزهایی که ما شاهد مدرنیته شدن جامعه ایران بودیم و هستیم (جامعه ی سنتی و مذهبی ایران).
«خانم نوراللهی داشت می گفت: باز هم تکرار می کنم که اولین خواست و هدف بانوان ایران داشتن حق رای است» (صفحه ۷۷ کتاب).
«خانم نور اللهی می خواند: بیدار شو خواهر/ در دنیایی که جمیله ها با خون خود/ فرمان آزادی ملتی را بر صفحه ی تاریخ می نگارند/ تنها لب گلگون و چشم مخمور داشتن شرط زن بودن نیست» (صفحه ۷۸ کتاب).
داستان به تک گویی های زنی ارمنی در جامعه ی سنتی و مذهبی، در یادآوری عشقش نزدیک می شود، عشقی بدون تفاوت با عشق های زنان اطرافش. راوی داستان زنی است که خود را به محک عشق زنانه و مادرانه آزموده است. رازی که به عشقی گره میخورد و زن درگیر افکار و درونِ ذهن پُرتلاطم خود است.
«سعی کردم یادم بیایید دوران نامزدیم با آرتوش چه حسی داشتم. این تنها زمانی بود که می توانستم جزو دوران عشق عاشقی زندگیم به حساب بیاورم. چیز زیادی یادم نیامد. فاصله ی آشنایی تا نامزدی و نامزدی تا ازدواج طولانی نبود» (صفحه ۱۴۴ کتاب).
رمان روایت صریح از خانواده ایرانی مطرح میشود. هرچند که روایت صریح و در عین حال زنانه و مادرانه شاید چندان جای تعجب نداشته باشد، چرا که زن در زندگی، عشق و دوستی و محبت مترادف و هم معناست (خلاف تصور مردانِ سنت گرا).
نویسنده می نویسد: «مشکلات زن ها به همه ی زن ها مربوط می شود، مسلمان و ارمنی ندارد. زن ها باید دست به دست بدهند و مشکلاتشان را حل کنند. باید به هم یاد بدهند و باید از هم یاد بگیرند» (صفحه ۱۹۸ کتاب).
روایت داستانی بر روی یک خط مستقیم آغاز می شود و منسجم و یکنواخت، بدون هیچ کشش و بحرانِ داستانی، به نقطه ی پایانی می رسد. نویسنده سعی می کند دغدغه ی شخصیت های داستانی اش را بر روی یک مسیر مشخص به هم پیوند بزند تا نهایت پیامِ داستانی اش را به خواننده منتقل کند.
درون مایه ی این رمان، بیشتر شخصی و عینی گرا با رگه های رئالیسم انتقادی (ادبیات عامه پسند) منعکس می شود. شیوه ی داستان پردازی زویا پیرزاد، بسیار منسجم و باور پذیر است. پیرزاد تلاش می کند تلنگری بر ذهن خواننده ایجاد کند و ندای بر ذهنِ خوابیده (شاید بی تفاوت) که بر او (نویسنده) تحمیل شده، از طریق خلق یک رمان پاسخی داده باشد. پیرزاد به عنوان یک نویسنده ی زن، به ندای مادر و زنی که درون گراست و به واسطه ی سخن رفتار اطرافیانش (خانواده و دوستان) پاسخی دهد.
نویسنده در این رمان، زیاد به تصویرپردازی نپرداخته است و سعی کرده است با خلق شخصیت پردازی آدم های داستانش ، سوالاتی در ذهن خوانندگان رمانش ایجاد کند. نویسنده، ماهرانه توانسته است لایه های عمیق تر شخصیتی و دغدغه اصلی اش از نگاه شخصیت اصلی راوی مشخص کند و توانسته است یک علامت سوال بزرگ در مورد طرح داستانی اش در مسیرِ داستان طراحی کند و خواننده را وادار به خواندنِ داستان تا نقطه ی پایان کند.
خواننده، وقتی رمان را شروع می کند خیلی زود با فضای داستان اخت می شود و برای خواننده ی حرفه ای «ادبیات عامه» و «ادبیات نخبه گرا» جذاب و خواندنی و برای خواننده ی غیر حرفه ای ، سرگرم کننده است ؛ اما در مسیر داستان، رمان به شدت محافظ کارانه به مرز کسالت باری می رسد و گاهی خواننده را خسته می کند.
یکی از چند دلایل پُر فروش بودن این کتاب را می توان به «عنوان کتاب» اشاره کرد. خودِ عنوان داستان گاهی به فروش کتاب کمک می کند. انتخاب «عنوان داستانِ» جذاب و خواننده پسند ، می تواند بخشی از بار سنگین فروش کتاب را کم کند و به خواننده القا کند که کتابِ جذابی خریداری کرده است.
«روح الله مهدی پور عمرانی» در کتاب «آموزش داستان نویسی» می نویسد: «ویژگی های یک عنوان خوب را برای داستان می توان به نو و تازه گی و خوش آهنگی و خوش ترکیبی اشاره کرد. عنوان یک داستان خوب نباید فریبنده باشد و طرح داستان را لو ندهد.»
از نکات منفی داستان می توان به پرداختن زیاد به حوادث فرعی مثل ازدواج کردن آلیس، عاشق شدن آرمن و … اشاره کرد که تاثیر چندانی بر روی شکل گیری روایت داستانی ندارد و نویسنده می توانست خلاصه تر به آنها بپردازد (تا حجم کتاب کم تر می شد) و خواننده را مجبور نمی کرد که سرسری رد شود!
- توجه به زن و مادر (وظیفه و علاقه)
- عشق به همسر (آرتوش) و علاقه به امیل (مرد همسایه) .
- کلاریس عاشق کتاب و گل ، آرتوش عاشق سیاست و شطرنج و امیل عاشق کتاب و موسیقی
- نویسنده (یک زن است) تاکید به تعهدات یک زن می کند (عدم خیانت)
نویسنده ، سوالات بی پاسخ فراوانی در ذهن خواننده می پروراند. شخصیت اصلی داستان (کلاریس) به دنبال چیست و چه می خواسته بگوید؟ آیا کلاریس، چهره ی واقعی یک «زن ایرانی» است؟ تلاش های نافرجان، لبخند های کم رنگ، رنج های درونی و افکار و نوشته های کلاریس، بازگو کننده ی چه سخنی بوده است؟ چرا به امیل (مرد همسایه) علاقه مند می شود؟ فقط بخاطر علاقه امیل به کتاب و موسیقی و …
«چراغ ها را من خاموش می کنم» ، پیامی آرام بخش و روان شناسانه به خواننده است که در نهایت «مادر» (زن) در خانه (جامعه) است که بعد از اتمام یک روز پُر ماجرا ، «چراغ» (بحران های درونی و بیرونی) را خاموش می کند تا همه ی اعضای خانواده (جامعه) در آرامش بخوابند ؛ و در نهایت عشق و دوستی و محبت را بین اعضای خانواده (مردم جامعه) ، یکسان تقسیم می کند.
مصطفی بیان
چاپ شده در ماهنامه ادبیات داستانی چوک – شماره ۷۵ – آبان ۱۳۹۵