درباره ی رمان «زمستان فصل مردن نیست» نوشته ی فرشته نوبخت

درباره ی رمان «زمستان فصل مردن نیست» نوشته ی فرشته نوبخت

رمان «زمستان فصل مردن نیست» از نوع رمان های انتقاد اجتماعی با نگاهی روان شناختی است. نویسنده در این نوع رمان به طرح مسئله اجتماعی با دید انتقادی می پردازد. او در این رمان موضوع «زنان آسیب دیده اجتماع» را به نحوی به نمایش می گذارد و آگاهانه تباهی و ناروایی های اجتماعی را می بیند و به اعتراض بر ضد آن بر می خیزد. اعتراض نویسنده به نوعی اشاره به زنانی است که در حاشیه امن و رفاه اجتماعی قرار دارند. نویسنده آگاهانه این دو طبقه جامعه را در داستانش روبروی هم قرار می دهد و واقعیت بی عدالتی جامعه امروز ما را افشا می کند.

رمان، هرگز بر اساس احساساتی گری نگارش نشده و از احساسات و هیجانات عاطفی غلو شده پیرامون حوادث اطرافش به دور است.

نویسنده بیشتر بر اوضاع زنان آسیب دیده اجتماع، آدم هایی که به وفور می توان آنها را دید؛ زنانی که معتادند و یا رانده شده از خانه هایشان و زنان فراری کارتن خواب می پردازد. داستانی که در آن توجه بسیار به ویژگی های درونی شخصیت ها دارد. نویسنده به تشریح علت و معلول اهمیت می دهد و به انگیزه ها و رفتاری که از شخصیت های داستانش سر می زند، توجه بسیار دارد.

نویسنده در قالب یک قصه شخصیت چند زن، تهمینه، ثریا، عفت، شمسی، فائزه، فریبا، مهتاب، فرناز و مادرش را ترسیم می کند و آنها را در کنار هم قرار می دهد و در نهایت نویسنده هست که به زیبایی و ماهرانه همه ی آنها را در بالکن خانه ی فریبا جمع می کند و تصویر زیبایی از آنها در کنار هم می آفریند.

نویسنده می پرسد: «من نمی دونم اصلا چطوری یه زن کارش می کشه به این جا؟»

رمان با قصه ثریا و تهمینه آغاز می شود. رویارویی دو زن در دو طبقه مختلف اجتماعی. تهمینه، ثریا را در میان سطل های زباله ی شهر می بیند. نمی داند چرا به او اعتماد می کند و از او می خواهد به خانه اش بیاید. از ثریا می خواهد زندگی اش را برایش تعریف کند و تهمینه بنویسد. زیرا تهمینه نمایشنامه نویس است و قرار است درباره ی شخصیتی مثل ثریا بنویسد. (شاید تهمینه در داستان، خودِ نویسنده ی رمان باشد)

نویسنده با نگارش این رمان می خواهد بداند چرا نمی تواند بدون قضاوتِ آدمی دیگر، خودش را در پوستین او، از نو ببیند؟ دوست دارد بفهمد اگر قصه های زنان آسیب دیده اجتماعش واقعی یا واقعیت های زندگی هستند، او کجایشان ایستاده است؟

نکته حائز اهمیت این است که نویسنده در رمانش به کتابِ «زندگی روایت است: هانا آرنت» نوشته ی ژولیا کریستوا اشاره می کند. هانا آرِنت نویسنده و فیلسوف آلمانی – یهودی تبار است. در واقع اين اثر، آرنت را به عنوان فيلسوفی می ‌شناساند كه با انگيزه‌ ی «عشق به جهان» در پی تحقق بخشيدن به روند زندگی و گريز از «عدم تعلق» است.

چرا تهمینه این کتاب را می خواند؟

شاید تهمینه می خواهد مانند هانا آرنت باشد. از آنجایی که وی یک زن است و نگاهش به حقوق زنان تا حدود زیادی نشئت می‌گیرد.

«می خواهم داستان زندگی یه زن بی خانمان رو بگم. افسانه نمی گم. می خوام واقعیت رو بنویسم. می دونم واقعیت کمکِ زیادی نمی کنه، ولی الان این تنها چیزیه که می بینم و می تونم درباره ش بنویسم.» (صفحه ۳۴ کتاب).

نویسنده، به خوبی شخصیت های داستانش را می شناسد. فهمیده است که چطور جان و روحشان را تکه و پاره می کنند. هر شب کابوس می بینند و خودشان را بر لبه ی پرتگاهی عمیق و عظیم در آستانه ی فرو افتادن و با ته مانده ی امید برای رسیدن به آن سو نجات دهنده می بینند.

نویسنده می نویسد: «بزرگترین آرزوی شخصیت های داستانم این است که سر پناهی داشته باشند. دلشان زندگی کردن می خواهد. آنها می خواهد مانند خیلی زن های جامعه، پاک باشند. با یک مرد ازدواج کنند و به سقفی که از آن خودشان باشد، پناه ببرند.» فرشته نوبخت در مورد رمانش می گوید: «این رمان سعی دارد نوعی نگاه همدلانه و زنانه را برای زندگی در شهری که عضوی از آنیم پراکنده کند.»

چیزی برای ترسیدن ندارد…«کسی نمی تواند درد را از من بدزد. هیچ کس دنبال کاغذهای سیاه شده با کلمه و فایل های انباشته از عکس و فیلم زن های بیچاره نیست» (صفحه ۴۹ کتاب).

نویسنده می گوید آدم ها در عمقِ چاله هایی که زندگی برایشان می کَنَد خودشان را پیدا می کنند. در نقطه ی صفر. جایی که پس و پیش دیگر هیچ اهمیتی ندارد، جایی که باید خود را از زمین، از تهِ چالی بکَنی و بند شوی و اوج بگیری.

«به انتهای داستان رسیده ایم. به جایی که آرزوی هر کسی بعد از زمان درد و رنج است. لحظه ای که بشود، خندید و دلهره نداشت. لحظه ای که تمام نشود یا دستکم در میان دردها و رنج ها و فقدان هایِ ما تکثیر شود. خرد شود و قطره قطره لابه لایِ اضطراب ها و تلخی ها تزریق شود. ما شبیه آدم هایی که کاشف جزیره های کوچکی بوده اند و شاهد ناپدید شدنِ یخچال های بزرگ در اعماق اقیانوس، به پدیده های زندگی نگاه می کنیم. از جستجوی مفهوم زندگی خسته شده ایم و دلمان زندگی کردن می خواهد.» (صفحه ۱۶۷ کتاب).

مصطفی بیان

چاپ شده در روزنامه ابتکار ، یکشنبه ۷ آذر ۱۳۹۵ / شماره ۳۵۸۳

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *