«رسیدند كنار ساحل. بهزاد سواری را نگه داشت، چتر را برداشت و پیاده شدند. رو به زمین ماسه یی دویدند. ریل های خط آهنی، بی مبدا و بی مقصد، بین علفها قطع میشد. قطاری اسقاط، دریچهها شكسته، در باد و باران و آفتاب رها شده بود.» (بخشی از داستان جزیره)
در داستان های غزاله علیزاده (متولد ۱۳۷۵- ۱۳۲۷) به همه چیز از ورای تخیلی مه آلود نگاه می شود. پیوندهای متعارف بین اشیا، حوادث و آدم ها از هم می پاشد تا از طریق پیوندی تازه، جهانی شگرف آفریده شود. برای آفریدن چنین جهانی، نویسنده زبانی شاعرانه و مبهم را به کار می گیرد؛ زبانی که برای نمودن درون نامتعارف قهرمان داستان، با زبان متداول متفاوت باشد. هر داستان نویس مدرنیست برخورد خاصی با زبان دارد. خصوصیت نثر علیزاده، سره گرایی اوست. او نویسنده ای وصّاف است که توالی صفت ها، قیدها و اضافه های پیاپی را با رنگی از شعر رمانتیک و لغاتی برگرفته از فارسی سره، در پی هم می آورد تا اشتیاق خود را به گذشته بنمایاند. (صد سال داستان نویسی ایران / حسن میرعابدینی)
داستان های «جزیره» و «سوچ» در مجموعه ی «چهار راه» (۱۳۷۳) منتشر شده است. زنانِ همه ی داستان ها که سفر زندگی را با رویایی آغاز کرده اند، در فکر تغییر سرنوشت خویش اند و در مواجهه با تلخیِ واقعیت در می یابند عمر خود را صرف رویایی ناتمام کرده اند.
در داستانِ «جزیره»، زنی به شناختی تازه از موقعیت خود می رسد. نسترن و بهزاد، سفری به جزیره آشوراده – «که انگار ارض موعود است» – دارند (صد سال داستان نویسی ایران، ج۲، ص۱۴۲۰). سفری که طی آن همه ی آدم های داستان هویت خود را می یابند یا می پذیرند، سفری که همه شان را تغییر می دهد، و به تعبیری جلوه ای از سفر زندگی است. زن و مرد که از دنیای یکنواخت خود گریخته اند، در انتظار امری غیر منتظره به جزیره پناه می برند.
«معلم جوان روزنامه ی مرطوب را تا زد و در جیب گذاشت، شیشه های عینک را پاک كرد، برگشت و چشم دوخت به كشتی؛ انگار جزیی از دریا بود. خطاب به نسترن گفت: «معلوم نیست از كی به گل نشسته. مردم میگویند هر شب كه دریا توفانی ست، تا صبح صدای گریه از كشتی به گوش میرسد؛ زنی سفیدپوش روی عرشه میآید و آوازی سوزناک میخواند.» چشمهای بهزاد فراخ شد: «زنی سفیدپوش!؟» معلم خندید: «من این حرف های خرافی را باور نمیكنم. از ده سال پیش در جزیره ساكنم، به گوش خودم هیچ صدایی جز جوش و خروش توفان و موجها نشنیدهام.» (بخشی از داستان جزیره)
در قایقی که آنان را به جزیره می برد با معلم جوانی آشنا می شوند که جدیتش در آرمان خواهی با طنزی بیان می شود و به مرور حالتی دُن کیشوت وار می یابد و جابه جا شعارهایی در باب «پیروزی و بهروزی خلق» می دهد. بهزاد که به خاطره ی عشقی شکست خورده می اندیشد، با رویاهای خود درگیر است؛ اما نسترن، ضمن گردش در جزیره در کنار معلم به کمال می رسد. آمدنِ نسترن، دنیای معلم را در هم می شکند. او به زمانی می اندیشد که نسترن از جزیره می رود و او «در میان خانه های ابریِ دلتنگ، تک صدای مرغان دریایی و تخته سیاه مدرسه پیر» می شود. او نیز دل به رویایی بسته است که سرانجام نمی یابد. نسترن و بهزاد می روند و توهمات معلم فرو می ریزد و رویایش کابوس می شود.
در داستانِ «سوچ» (شهریور ۱۳۷۰)، آدم ها به دلزدگی می رسند؛ در می یابند خوشبخت نزیسته اند، هر چند شیوه ی زندگی شان دیگران را آرزو به دل کرده باشد. این داستان با دیدگاه سوم شخص دانای کل نوشته شده است. نویسنده در داستان «سوچ» با همان نگاه دانای کل، به بافت و ساختی مینیاتوری دست زده است و خواننده را وا می دارد تا خود به تصاویر داستان خیره شود و به معنای چند بعدی و گسترده آن بیندیشد. حسن اصغری در کتاب «کالبد شکافی بیست داستان کوتاه فارسی» در مورد داستان سوچ می نویسد: «داستان از لحاظ ساختار و الگو، نه به ساختمان داستان کوتاه سنتی و متعارف شباهت دارد و نه به داستان کوتاه مدرن. به همین علت الگوی داستان سوچ، نو است. رگه های این الگو را می توان در بعضی از داستان های فاکنر دید اما الگوی داستان سوچ در بافت کلی خود ابتکاری است.» خواننده در این داستان نباید دنبال گره افکنی، بحران و گره گشایی و اوج پایانی باشد. پیرنگ در داستان «سوچ» مانند داستان های سنتی وجود ندارد.
شخصیت های داستان «سوچ»، همه شان در زندگی ناکام اند. آیا درون مایه داستان، نشان دادنِ زندگی آدم های شکست خورده است؟ اما بعد پنهان درون مایه، مکاشفه در دلمردگی آدم های داستان است که شور زندگی در وجودشان مُرده است و راه به جایی هم نمی برند. زندگی روزمره شان کسالت بار است. در سراسر داستان، زندگی کسالت بار بدون عشق بر زندگی آدم های شکست خورده سایه افکنده است. همچنین مرگ و اندوه. مانند مرگ استاد دانشگاه و حمل تابوت او در شهر. آوردنِ نعش کش در میانه داستان، به گونه ای نمادین، مفهومی دو چندان به درون مایه داستان می افزاید و تاکیدی بر عنوان آن دارد که زندگی «سوچ» (هیچ) است. در پایان داستان، فریده میربلوکی با لباس عروسی در مقابل پدرش یا مرشد خود، زانو می زند و از آن عارف پیشه طلب دعا برای نجات از تنهایی می خواهد:
«پیرمرد سر را بالا گرفت، خیره شد به حباب چراغ، دست را بلند کرد و نور سفید را نشان داد، لب هایش جنبید، با صدایی لرزان گفت: سوچ!» (از متن داستان).
آیا مفهوم و معنای «سوچ» که در صحنه پایانی به گونه ای نمادین نوشته شده به معنای هیچ گرایی و بیهودگی زندگی است یا مفهومی فراتر دارد؟
حسن اصغری، نویسنده و منتقد داستان می نویسد: «به نظر من داستان سوچ مکاشفه دلمردگی است و اشاره به عشق و شوری است که در زندگی آدم های داستان وجود ندارد.»
حسن میرعابدینی در این مورد می نویسد: «سوچ دعای پدر فرتوت فریده در حق آنان است: دعایی که جز پیش آگهی دادن از پوچی زندگی آنان معنای دیگری نمی تواند داشته باشد. پوچی یی که در «کشتی عروس» (بوطیقای نو، بهار ۱۳۷۷) عینیت می باید.»
نویسنده، این بار در داستان «تالارها» (مجموعه داستانی با همین نام / بهار ۱۳۷۴)، به سراغ روشنفکرانِ جامعه می رود؛ و می نویسد زیر پای روشنفکرانِ هم خالی است! نویسنده در این داستان مانند داستان «جزیره» با نگاهی ریشخندآمیز و دُن کیشوت وارِ شخصیت پرویز و توصیف رویاها و حسرت های او، شخصیت زنده ای می سازد و آنگاه با تقابلِ روحیات پرویز – از نسلی که هدفی داشت – با پسرش – از نسلی با «نگاه خالی» _ بر تفاوت دو عصر تاکید می کند. نویسنده در این داستان زیبا دو نسل را در مقابل هم قرار می دهد. نسلی که آرمانی داشت و نسلی که آرمان باخته ی امروز بود. نویسنده برای گواهی دادن بر تلخی سرنوشت روشنفکران، جلو سفارت امریکا، پرویز را با پیرمردی موجه می کند که خاطرات خود از سال های ملی شدن صنعت نفت و زندانی شدن دکتر مصدق را می گوید. داستانِ «تالارها»، شرحی از زندگیِ پُر شر و شور پرویز اتحاد در تالارهای هنریِ دهه ی چهل و پنجاه است. انقلاب او را از اوهام خارج کرده، اما در حالت تعلیق بین ماندن و مهاجرت نگه داشته است. گویی قهرمانِ اصلی داستان، «زمان» است که پرویز – نماینده ای از بازماندگان روشنفکریِ دهه ی چهل – مرحله به مرحله از آن می گذرد.
غزاله علیزاده در گفت و گو با نشریه گردون (مهر ۱۳۷۴، ص ۳۰) ضمن مقایسه ی نسل خود با نسل امروز می گوید: «ما نسلی بودیم آرمان خواه، به رستگاری اعتقاد داشتیم، هیچ تاسفی ندارم. از نگاه خالی نوجوانان فارغ از کابوس و رویا حیرت می کنم. تا این درجه وابستگی به مادیت اگر هم نشانه ی عقل معیشت باشد، باز حاکی از زوال است. ما واژه هایی قدسی داشتیم، آزادی، وطن، عدالت، فرهنگ، زیبایی و تجلی. تکان هر برگ بر شاخه معنای نهفته ای داشت.»
با نگاهی به سه داستانِ «جزیره»، «سوچ» و «تالارها»،متوجه می شویم دقت و ظرافت در وصف (جزء نگاری)، از خصوصیات قلمِ غزاله علیزاده است. اندیشه ی داستان ای علیزاده، بُن مایه عرفانی دارد. آدم های داستانش از هر راهی که بروند و به هر طریقی که زندگی کنند به یاس و دلزدگی می رسند که تقاطع چهارراهی است که زنان و مردان داستان ها از آن عبور می کنند.
غزاله علیزاده در آثارش هم به جنبه زندگی خانوادگی و هم آنچه در اجتماع زمانش می گذشته، پرداخته و نقش زنان و مردان را در آن بیان کرده است و در غالب آثارش مسائل و مشکلات زنان را مطرح نموده و برخلاف بیشتر نویسندگان زن به دغدغه و رویاهای دختران نوجوان و تازه بالغ پرداخته است و در داستان هایی که پس از انقلاب اسلامی می نویسد رویکردی انتقادی به فضای اجتماعی دارد. موضوع اصلی در داستان های وی آن است که افراد به نوعی به دنبال نیمه گمشده و همزاد خود می گردند و آن عموما عشق است که البته برای غزاله علیزاده آرزویی دست نیافتنی بوده است.شیوه نگارش غزاله علیزاده به صورت زنانه و با جزئیات کامل و توصیف های دقیق همراه است.
از غزاله علیزاده دو مجموعه داستانِ «سفرِ ناگذشتنی» (۱۳۵۶) و «چهارراه» (۱۳۷۴) منتشر شده است. مجموعه ی کامل داستان های کوتاه و بلندش را می توان در کتاب «با غزاله تا ناکجا» (۱۳۷۸) مطالعه کرد.
چند نکته:
۱ ) حسن میرعابدینی در کتابِ «صد سال داستان نویسی ایران»، غزاله علیزاده را در دسته ی داستان نویسان «عرفان گرا» قرار داده است و از او به عنوان «نماینده احیای ادبیات عرفانی» نام برده است.
۲ ) داستان های غزاله علیزاده از احساس مذهبی و روان شناسانه مایه می گیرد.
۳ ) بیماری، رویای فرار، دلتنگی های تسکین ناپذیر و جستجویی اشراقی، درونمایه ی داستان های اولیه ی غزاله علیزاده را تشکیل می دهد. قهرمان داستان های علیزاده، در رویای گذر از دلتنگی های تسکین ناپذیر، به رویایی دل می بندند که کابوس از آب در می آید؛ چنین است که دلزده می شوند و در می یابند خوشبخت نزیسته اند.
۴ ) دقت و ظرافت در وصف (جزء نگاری)، از خصوصیات نثر غزاله علیزاده است. هر چند ریتم داستان ها کُند است.
۵ ) داستان های غزاله علیزاده مانند رمان به صورت فصل فصل نوشته شده است. داستان تالارها (یازده فصل)، سوچ (دوازده فصل) و جزیره (چهارده فصل).
مصطفی بیان / داستان نویس
چاپ شده در ماهنامه ادبیات داستانی چوک / اردیبهشت ۱۳۹۸ / شماره ۱۰۵
منبع:
میرعابدینی، حسن.«صد سال داستان نویسی ایران / چهار جلد». نشر چشمه. چاپ پنجم.
میرعابدینی، حسن.«هشتاد سال داستان کوتاه ایرانی». نشر کتاب خورشید. چاپ ششم.
اصغری، حسن.«کالبد شکافی بیست داستان کوتاه فارسی». نشر ورا. چاپ اول.
علیزاده، غزاله.«با غزاله تا ناکجا / مجموعه داستان». نشر توس. سال ۱۳۸۵
قلی زاده بالدرلو، معصومه.«نقد و تحلیل آثار داستانی غزاله علیزاده با تاکید بر داستان های خانه ی ادریسی ها، شب های تهران، دو منظره، بعد از تابستان، جزیره و سوچ / پایان نامه». دانشگاه تربیت مدرس. مرداد ۱۳۸۸