همه نوشته‌های mostafa bayan

درباره ی رمان «دختر پرتقالی» نوشته ی یوستاین گردر

درباره ی رمان «دختر پرتقالی» نوشته ی یوستاین گردر

 

حال و هوای رمان «دختر پرتقالی» مانند رمان «مرد داستان فروش» اش است. تشکیل شده از یک داستان کلی با روایت هایی گوناگون، حول محور پرسش های فلسفی فراوان. اثری نسبتاً خوب با دیالوگ های تاثیر برانگیز. انگار خواننده تصور می کند ، رمانِ «مرد داستان فروشِ» یوستاین گردر را مجدد می خواند!

«یوستاین گردر» رمانِ «دختر پرتقالی» را دو سال بعد از نگارش رمان «مرد داستان فروش» منتشر کرد و سه سال بعد توسط «مهوش خرمی پور» به فارسی برگردانده و بیش از ده بار تجدید چاپ شد.

رمان «دختر پرتقالی» گفتگوی فلسفی و شاعرانه بین پدر و پسری است که در دو زمان مختلف زیسته‌ اند. پدر ماجرای آشنایی با دختری را به شیوه‌ ای جذاب (به طریق دست نوشته) برای پسرش بازگو می‌کند و در نهایت، پسر با خواندن یادداشت‌های پدرش، دید جدیدی نسبت به زندگی پیدا می‌کند.

«حالا قرار است هر دو با هم کتابی بنویسیم. این ها اولین سطرهای این کتابند که من به تنهایی به روی کاغذ می آورم اما به زودی پدرم نیز مرا همراهی می کند. زیرا او حرف های بیشتری برای گفتن دارد» (صفحه ۵ کتاب).

داستان توسط راوی ، پسری پانزده ساله روایت می شود. اسمش «جرج رِد» است و به همراه مادرش، یورگن (ناپدری) و میریام (خواهر کوچک و هجده ماهه) زندگی می کنند. جرج رِد به طور اتفاقی به دست‌ نوشته‌ ای از پدرش دست می‌یابد. در حالی که پدرش (پزشک هم بوده) یازده سال پیش به دلیل ابتلا به بیماری صعب‌ العلاجی از دنیا رفته بود و در آستانه ی مرگ، نامه ی دور و درازی برای پسرش از خود به جا گذاشته بود. به گفته مادرش، بیشترین غم و اندوه پدر در آستانه مرگ این بوده‌ که پیش از آن که بتواند پسرش را بشناسد، باید بمیرد.

پدر داستان دختر پرتقالی را نوشت که وقتی جرج رِد بزرگ شد آن را بخواند و بتواند آن را درک کند. «در واقع او نامه ای به آینده نوشت» (صفحه ۹ کتاب).

داستان توسط راوی طوری روایت می شود که به گونه ای خواننده احساس می کند شخصیت داستانی ، خود نیز خالق شخصیت پدرش و یا توسط نویسنده در نقشِ پدر خلق شده است. داستان بر روی یک خط صاف و مستقیم با یک حادثه (و آن کشف دست نوشته های پدر) آغاز و بدون هیچ حادثه ای کشش دار با خلق سوالات فلسفیِ درونی انسانی به پایان می رسد. در واقع خواننده از نگاه راوی به سوالات مهیج و تکان دهنده و پاسخ های درونی نویسنده که توسط راوی پرسیده و در در مسیر داستان روایت می شود به «پاسخ» (در نهایت ، پاسخی که خود نویسنده به تمام سوالات فلسفی می دهد) می رسد!

«سرگیجه گرفته بودم. این دیگر چه بود؟ نامه ای از پدرم؟ اما آیا این نامه واقعی بود؟» (صفحه ۱۱ کتاب).

لحن راوی پرسشگر است. همه ی شخصیت های داستان ، جزء پدر ، پسر و دختر پرتقالی کم رنگ است. انگار نویسنده در این کتاب سعی نداشته خواننده را درگیر شخصیت های فراوان داستانش کند.

کشمکش های درونی پدر و پسر که با روایت جزئیات تصویری و دیالوگ ها و واکنش های نسبتاً پُر اهمیت شخصیت پدر در برابر سوال های بی پاسخ درون مغزش نشان داده می شود تعلیق نسبتاً کم رنگی برای ادامه دادن داستان در ذهن خواننده ی کنجکاو ایجاد می کند و خواننده با ادامه ی داستان، لایه های پنهان شخصیت پدر را بیشتر می تواند کشف کند.

رمان، روان و ساده است و نمی توان گفت جذاب و خوشخوان است. جملات به صورت سوالی و گاهی شعاری مقابل چشمان خواننده هویدا می گردد. اما خواننده را مجبور نمی کند به یک نفس، خواندنِ داستان را به پایان برساند.

از نکات منفی داستان می توان به حوادث فرعی مثل فرصت های پیش آمده برای صحبت با دختر پرتقالی، داستان جستجوی دختر پرتقالی در گوشه کنار محله ی فروگنر، داستان بلیت بخت آزمایی و … اشاره کرد که تاثیر چندانی بر روی شکل گیری روایت داستانی ندارد و نویسنده می توانست خلاصه تر به آنها بپردازد (تا حجم کتاب کم تر می شد) و خواننده را مجبور نمی کرد که سرسری رد شود!

از دیگر نکات منفی داستان، راوی و یا بهتر بگویم نویسنده داستان ، بیشتر گزارش داستان را می دهد تا «داستان» بگوید.

دیالوگ های پُرمایه و تصویری سازی نسبتاً خوب باعث می شود به رقم ضعف سایر عناصر داستانی که در داستان وجود دارد، خواننده تا انتهای داستان با نویسنده همراه شود. نویسنده در پی آن است که دغدغه های درونی خود را به شکل روایت داستانی (زبان داستان) به خواننده منتقل کند. زبانی (زبان داستانی) که می تواند به سادگی به جامعه تزریق شود تا قابل فهم باشد.

شاید این کتاب برای خوانندگان علاقه مند به رمان، جذابیت نداشته باشد اما برخی از دیالوگ ها و تلنگرهای سوال برانگیز و رازهای درونی در ذهن نویسنده می تواند تاثیر مثبتی در نگرش خواننده داشته باشد.

یکی از دلایل پُر فروش بودن این کتاب را می توان به «عنوان کتاب» اشاره کرد. خودِ عنوان داستان گاهی به فروش کتاب کمک می کند. انتخاب «عنوان داستانِ» جذاب و خواننده پسند ، می تواند بخشی از بار سنگین فروش کتاب را کم کند و به خواننده القا کند که کتابِ جذابی خریداری کرده است.

«روح الله مهدی پور عمرانی» در کتاب «آموزش داستان نویسی» می نویسد: «ویژگی های یک عنوان خوب را برای داستان می توان به نو و تازه گی و خوش آهنگی و خوش ترکیبی اشاره کرد. عنوان یک داستان خوب نباید فریبنده باشد و طرح داستان را لو ندهد.»

«یوستاین گردر» خلاقیت زیادی در انتخاب «عنوان جذاب داستان» دارد. مانند رمان «دختر پرتقالی» ، «مرد داستان فروش» ، «قصر قورباغه ها».

«ما متعلق به این سیاره هستیم و این امر بدیهی است و بدون شک در قسمتی از طبیعت این سیاره، از میمون ها و خزندگان یاد گرفته ایم که زاد و ولد کرده، تعدادمان را افزایش بدهیم و من هیچ اعتراضی به این موضوع ندارم و نمی خواهم همه چیز را زیر سوال ببرم. منظورم فقط این است که نباید این موضوع باعث شود که نتوانیم جلوتر از دماغمان را ببینیم» (صفحه ۵۹ کتاب).

«یوستین گردر» یک معلم فلسفه است. نویسنده همانند شخصیت پدر (پزشک بوده است)، باید با سعی و کوشش، تفسیر علایم و نشانه ها را خوب بیاموزد و با حوصله ی یک کارآگاه، قادر به تشخیص بیماری های جامعه باشد و با اشتیاق بیماری های کمیاب (سوال های بی پاسخ) را ردیابی کند.

«این انسان چیست؟ ارزش هر انسان چه قدر است؟» (صفحه ۱۳۶ کتاب).

نویسنده در این رمان در مواردی بسیار از واژه ی «معما» استفاده کرده است. برای درک بهتر جهان (معمای فکری و ذهنی). نویسنده می نویسد: «شاید حل معما درون خودمان باشد. از آن جا که ما در این جا هستیم. پس ما خود جهانیم اما شاید آفرینشمان تکمیل شده باشد. بدیهی است که تکامل جسمانی انسان ها از تکامل فکری و روانی آنها پیشی گرفته است. شاید اصل و ماهیت روح و روان، یعنی عاملی لازم و ضروری برای شناخت کائنات، در این جهان وجود خارجی داشته باشد» (صفحه ۱۳۷ کتاب).

«بسیاری از انسان ها، زندگی در این افسانه ی بزرگ چنان زیباست که وقتی به روزی فکر می کنند که سرانجام این زندگی به پایان می رسد اشک در چشمشان جمع می شود. در این جا همه چیز چنان خوب است که فکر کردن به زمانی که در آن دیگر روزهای دیگری را نخواهیم دید خیلی دردناک است» (صفحه ۱۵۶ کتاب).

این رمان نفوذ بیشتری در میان خوانندگانِ کنجکاو و علاقه به فلسفه دارد بخصوص اگر از زندگی، تصویر فلسفی ترسیم کنند. تصوری که در هر جای دنیا می تواند در ذهن هر انسانی اتفاق بیفتد؛ مانند افتادن سیب بر سر نیوتن.

زندگی مملو از اتفاق های به ظاهر بی اهمیت (مانند افتادن سیب نیوتن) است اما انسان هایی هستند مانند یوستین گردر که هر زمان سیبِ نیوتن بر سرشان می افتد از آن سیب به ظاهر ساده داستانی خلق می کنند با سوال های فلسفی فراوان (انسان ساز) که می تواند تاثیری مثبت برای هر آدمی (خواننده داستان) داشته باشد.

داستان «دختر پرتقالی» را می توان این طور گفت که پرتقال های دختر (سیب نیوتن) در ذهن پدرِ فیلسوف (نیوتن یا نویسنده) تلنگری ایجاد کرد و پاسخِ سوال های فلسفی خود را از طریق دست نوشته (روایت داستانی) به پسرش (خواننده) انتقال داد. در واقع او نامه ای (به زبان داستان) به آینده نوشت.

مصطفی بیان

این مقاله در ماهنامه ادبیات داستانی چوک (شماره ۷۱) تیر ۱۳۹۵ به چاپ رسیده است.

نشست «سورئالیسم در ادبیات داستانی» در شبِ بارانی

هشتمین نشست از شب های ادبی «انجمن داستان سیمرغ» به موضوع «سورئالیسم در ادبیات داستانی» اختصاص داشت. این نشست با حضور «میثم کیهان نژاد» داستان نویس و منتقد ادبی ساکن مشهد و تعداد قابل توجهی از نویسندگان و علاقه ‌مندان به ادبيات داستانی ، بعدازظهر بارانیِ پنجشنبه ۱۳ ام خرداد ماه در کتابکده ی فرّ اندیشه برگزار شد.

کیمیا امینی ، کارشناس ارشد ادبیات فارسی در ابتدای جلسه به موضوع «مرز میان خیال و تخیل با رویکردی بر گونه های فانتزی و سوررئال» پرداخت و گفت: «قلمرو داستان های خیال و وهم وسیع است از رمان های حیرت انگیز ارباب حلقه ها اثر جی.آر.آر. تالکین گرفته تا داستان های کوتاه فانتزی و قسمتِ اساطیری قصه های شاهنامه فردوسی.»

میثم کیهان نژاد ، داستان نویس و منتقد ادبی ساکن مشهد به زیان سورئال و تفکر صادق هدایت در رمان بوف کور پرداخت و گفت: «هشتاد سال گذشت اما بوف کور فهمیده نشد، بلکه بد فهمیده شد! دغدغه های درونی و بیرونی نویسنده باعث شد تا فضای خاکستری رمانِ بوف کور کدر نشان داده شود.»

مجید نصرآبادی ، داستان نویس و مدرس داستان به سوررئالیسم و تفکر مدرن پرداخت و با اشاره به اندیشه و قلمِ صادق هدایت گفت: «صادق هدایت در هند زندگی کرد. فرقه های مختلفی را از نزدیک دید. وقتی می خواهد داستانی بنویسد همه ی عوامل تجربی و دیداری به کمکش می آیند. پس دنیای ناخودگاه صادق هدایت، سرچشمه از تجربه ها و دیده هایش است.»

پایان بخش برنامه، قرائت بخش کوتاهی از داستانِ «به تماشای شکوفه ها» اثر جمال میرصادقی بود که توسط مصطفی بیان ، داستان نویس و دبیر انجمن داستان سیمرغ خوانده شد.

 

سورئالیسم 2

درباره ی رمان «سه نفر در برف» نوشته ی اریش کستنر

عنوان مقاله: درباره ی رمان «سه نفر در برف» نوشته ی اریش کستنر

رمان «سه نفر در برف» نوشته ی اریش کستنر، لحنی طنز آمیز دارد و جذاب و خواندنی است که خواننده را با خود تا پایان داستان می کشاند. «اریش کستنر» داستان نویس، شاعر، فیلم نامه نویس و طنز پرداز مشهور آلمانی است که در سال ۱۸۹۹ در آلمان به دنیا آمد. در توضیح کتاب درباره او و رمان «سه نفر در برف» آمده: «کستنر از داستان‌نویسان برجسته آلمانی است که به ‌واسطه طنزی پُر مفهوم و قلمی نزدیک به زبان مردم، در کشور خود محبوبیتی خاص دارد. وی در مقام ادیبی اخلاق‌ گرا بیش از همه کودکان و نوجوانان را مخاطب آثار خود قرار می‌دهد. رمان دلنشین او سه نفر در برف به موضوعی می‌پردازد که در ادبیات جهان همیشه تازه است. و آن اینکه جامعه اگر آلوده رنگ و ریا باشد، آدم‌ها ارزش یکدیگر را بر اساس ظاهر می‌سنجند».

کستنر در آستانه ی سی و پنج ساگی، این رمان را در فضای آمدنِ دارودسته ی هیتلر روی کاغذ آورد. دقیقا یکسال قبل از ممنوع القلم شدن و سوزانده شدنِ نوشته هایش در تظاهرات فاشیستی . در زمانی که حوادث عجیبِ زیادی در کشورش و شاید تمام جهان در حالِ جان گرفتن بود.

کستنر می نویسد: «وقتی دو نفر یک فکر بکنند، آدم باید از خدا چیزی بخواهد!» (صفحه ۲۰ کتاب).

داستان از زمانی آغاز می شود که روزنامه ی محلی، نامِ دو برنده ی جایزه ی ادبی ای را چاپ می کند که توسط کارخانه های گردِ رختشویی «پاک و سفید» توبلر برگزار شده است. جایزه ی اول را یک دکتر جوانی به نام هاگه بورن می برد و جایزه ی دوم نصیب شخصی ثروتمند به اسم آقای شولتسه می شود. برنده های خوش شانس برای دو هفته خوشگذرانی در گراند هتل بروک بویرن با هزینه ی رفت و برگشت با قطار درجه ی دو به کوه های آلپ می روند.

توبلر، مدیر کارخانه های «پاک و سفید» این مسابقه را ترتیب داده است (نویسنده، علت برگزاری این مسابقه را در داستان توضیح نمی دهد)، و نکته ی خیلی عجیب این که خودِ آقای توبلر از روی هیجان و تفریح، با نام مستعار «شولتسه» در این مسابقه شرکت می کند و جایزه ی دوم را می برد!

آقای توبلر با وجود مخالفت دخترش «هیلده»، این بار، نه به اسم توبلر ثروتمند، بلکه در جلد یک فقیر به نام شولتسه (برای تنوع) سفر می کند. توبلر در جواب مخالفت اطرافیانش می گوید: «تقریبا فراموش کرده ام که مردم واقعا چه جورند! می خواهم این قفس بلوری را که در آن نشسته ام خرد کنم.» یوهان گفت: «ممکن است خرده شیشه ها چشم تان را مجروح کند!» (صفحه ۳۱ کتاب).

هیلده، یوهان کسلهوت (راننده ی شخصی توبلر) را همراه پدر می فرستد و از او قول می گیرد که دست کم هر دو روز یک بار گزارشی مشروح از آنچه در سفر روی داده است برای او بفرستد.

از طرف دیگر، دکتر فریتس هاگه بورن (برنده ی مقام اول مسابقه ی ادبی) علاقه ی عجیبی به تبلیغات تجارتی دارد، به همین دلیل رساله ی دکتری اش را در همین زمینه نوشته است، درباره ی «قوانین روان شناختی حاکم بر تبلیغات»! از وقتی تحصیلاتش تمام شده چند جا کار کرده، اما شرکتی که در آن کار می کرد ورشکسته شد و حالا بی کار و عصبی است. مادرش خبرِ برنده شدن در مسابقه کارخانه های گردِ رختشویی توبلر را به او می رساند. دکتر در پاسخ مادرش گفت: «ای کاش می شد تو با این بلیت مجانی یک جایی بروی! تو تمام عمرت پایت را از این شهر بیرون نگذاشته ای!» اما مادرش بدون توجه به حرف های فرزندش، به او دلگرمی می دهد که سی سال پیش، همراه با پدرت به مسافرت رفته است و از فرزندش می خواهد که همین امشب به سینما برود، زیرا فیلمی درباره ی کوه و برف نمایش می دهند.

سفر شروع می شود و آقای توبلر با نام مستعار «شولتسه»، در جلد یک فقیر کهنه پوش به همراه راننده اش یوهان که در هیات یک ثروتمند وارد گراند هتل بروک بویرن می شوند و از طرف دیگر دکتر جوان و فقیر، هاگه بورن در اثر یک سوء تفاهم به عنوان یک میلیونر شناخته می شود. حالا میلیونری که گدایش می پنداشتند، با فقیری که میلیونرش می دانستند رو در رو می شدند. ابر سیاه سوء تفاهم که آبستن توفان بود بر هتل بال می گسترد و متراکم می شود.

«هاگه بورن لبخندی زد و گفت: «اینجا هیچ چیز بعید نیست. من گمان می کنم که ما به هتل فوق العاده عجیب و مضحکی آمده ایم» (صفحه ۷۴ کتاب). «هتل» ، مفهوم واژه ی کنایه آمیزی است به دنیای امروز ما! چرا برخی از مردم در خانه های مفلوک زندگی می کنند حتی گنجه برای لباس ندارند و برخی در خانه های مجلل!؟ «جواب من به مسابقه نباید این قدرها بدتر از مال او بوده باشد» (صفحه ۸۹ کتاب).

نویسنده می نویسد: ما نمی خواهیم کسی جز اینکه هستیم باشیم. احساس خوشبختی گناه نیست! چیزی است که نصیب همه کس نمی شود! پس «مال دنیا اغلب لبخند خداست به کسانی که از جهات دیگر دست شان کوتاه مانده است!» (صفحه ۱۵۹ کتاب). اریش کستنر معتقد است: «مزایای ثروت بیش از آنکه فکر کنی محدود است!».

مدیر هتل به همراه تعدادی از مهمانان، بخاطر شهرت هتل و شکایت بعضی از آنها تصمیم می گیرند آقای شولتسه را با پول راضی کنند تا هتل را ترک کند. آقای شولتسه (توبلر) با شنیدن این پیشنهاد رنگش می پرد و با تاثر می گوید: «پس به نظر شما فقر نه فقط عیب است بلکه وصله ی ننگ است!» (صفحه ۲۱۹ کتاب).

«سه نفر در برف» که با طنز کنایه آمیزش، خنده را به لب خواننده می کشاند، ما را به سوی اندیشه و تفکر فرا می خواند. او از ما می خواهد که عجولانه و بی تدبیر نسبت به رفتارهای مختلف جامعه زود قضاوت ناصحیح نکنیم. حتی نقد کنایه آمیزش به طرف روزنامه ها کشیده می شود و در چند نقطه از داستان، روزنامه ها را به «دروغ گویی» متهم می کند (صفحه ۳۰ و ۳۰ کتاب).

سبک واقع گرایی اجتماعی و انتقادی داستان، با دقت و زیرکی نویسنده در بکارگیری نشانه ها و عنصر «گفت و گو»، کاملا برای خواننده هویداست.

نویسنده هوشمندانه در به کارگیری عنصر گفت و گو و لحن داستان در پیش بردن داستان بسیار تواناست و توانسته از این عناصر، به خوبی در نقاط مختلف استفاده کند و در نهایت موجب سادگی، روان بودن و یک دستی داستان بشود.

در مورد عنصر «شخصیت پردازی» هم تلاش زیادی صورت گرفته و شخصیت های داستان به خوبی و پخته از کار در آمده اند.

«مدیر هتل، آقای کونه … اسکی باز ماهری است. صبح، بعد از صرف صبحانه به کوه می زند و غروب بر می گردد. شب ها با بانوان مهمان که از برلین و لندن و پاریس به هتلش آمده اند می رقصد. مجرد است و مهمانان خاطرش را می خواهند و نمی توانند غیاب او را تاب آورند» (صفحه ۵۵ کتاب).

رمان «سه نفر در برف» اریش کستنر، داستانی مرتب و استخوان دار است. کستنر، تبحر خاصی در خلق تصویرسازی داستان دارد. در واقع خواندنِ داستان، شبیه دیدنِ یک فیلمِ سینمایی است.

«برف دوستان، آن بالا، از فرط خوشی، از لذت تماشای افق فراخ، با آخرین بقایای عقل خداحافظی می کنند و اسکی به پا می بندند و از روی برف یخ زده یا نرم و پنبه ای از روی تخته سنگ های یخ پوش یا نرده های مرز مزارع، که در برف باد آورده فرو رفته و ناپیدایند می جهند و با سیری شکن شکن، خمیده، یا راست، از مسیرهای هولناک نزدیک به قائم فرولغزان، همچون برق شتابان به جانب ته دره می روند» (صفحه ۵۷ کتاب).

در کنار خلاقیت نویسنده، ترجمه ی بی نظیر «سروش حبیبی» در زیبایی داستان نقش یسزایی دارد. ترجمه ی بی نظیر کتاب، حداقل برای خواننده های حرفه ای و علاقه مند به رمان های خارجی، بی نقص، روان و به اندازه ی خود داستان، شیرین و جذاب است.

و کلام آخر این که این کتاب به ما می آموزد که از قضاوت عجولانه، وعده های دروغین، پز های تو خالی و ظاهر بینی بکاهیم. رمانِ «سه نفر در برف» به موضوعی می پردازد که برای تمامِ زمان ها، همیشه تازه است. توصیه می کنم رمان را بخوانید.

مصطفی بیان

این مقاله در ماهنامه ادبیات داستانی چوک (شماره ۷۰) خرداد ۱۳۹۵ به چاپ رسیده است.

نشست انجمن کتاب سیمرغ با تیم معرفی پایتخت کتاب ایران

نشست انجمن کتاب سیمرغ با تیم معرفی پایتخت کتاب ایران

سه شنبه ۲۸ اردی بهشت ۱۳۹۵ / کتابخانه ی دکتر شریعتی نیشابور / ساعت ۱۸ الی ۲۰

 

ایستاده از سمت راست:

خانم قدمیاری ، خانم صفایی ، دکتر نوری زاده ، مصطفی بیان ، آقای سیدآبادی (داستان نویس) ، فریدون عموزاده خلیلی (داستان نویس و روزنامه نگار برجسته و رييس هيات مديره انجمن نويسندگان) ، مهندس بکائیان ، آقای تقی آبادی ، ……… ، آقای احمدآبادی

نشسته از سمت راست:

خانم صادقی ، محمود آموزگار (رییس اتحاديه ناشران و كتابفروشان تهران و مدير نشر آمه) ، ابراهيم حيدری (معاون دفتر مطالعات و برنامه ريزی فرهنگی وزارت ارشاد و دبير اجرايی انتخاب و معرفی پايتخت كتاب ايران) ، خانم دکتر پازوکی (کارشناس برجسته کتابداری) ، دكتر حاجی زين العابدينی (استاد برجسته كتابداری دانشگاه، بازرس انجمن علمی كتابداری و اطلاع رسانی ايران) ، آقای لگزیان ، آقای دکتر محمد احمدآبادی (دبیر انجمن کتاب سیمرغ)

رونمایی از چاپ دوم کتاب «غذا در قرآن» با حضور سرپرست محترم اداره ی فرهنگ و ارشاد اسلامی شهرستان نیشابور

طی مراسمی در روز پنجشنبه ۲۳ اردیبهشت ماه جاری (ساعت ۱۶) در نمایشگاه بین ‌المللی کتاب تهران ، از چاپ دوم کتاب «غذا در قرآن» با حضور آقای عباس کرخی ، سرپرست محترم اداره ی فرهنگ و ارشاد اسلامی شهرستان نیشابور و تعدادی از نیشابوری های ساکن تهران، رونمایی شد.

 

رونمایی 2

نشست «داستان خوانی داش آکُل نوشته ی صادق هدایت»

نشست «داستان خوانی داش آکُل نوشته ی صادق هدایت»

نشست داستان خوانی داش آکل 2

هفتمین نشست از شب های ادبی «انجمن داستان سیمرغ» به خوانش و نقد و بررسی داستان «داش آکُل» اثر زنده یاد «صادق هدایت» اختصاص داشت. این نشست با حضور بیش از پنجاه نفر از نویسندگان و علاقه ‌مندان به ادبيات داستانی، بعدازظهر دوشنبه ۲۰ اردیبهشت ماه در کتابکده ی فرّ اندیشه برگزار شد.

مصطفی بیان ، دبیر انجمن داستان سیمرغ در ابتدای جلسه گفت: «داستان کوتاه داش آکل از مجموعه داستان سه قطره خون اثر صادق هدایت انتخاب شده است. این داستان را انتخاب کردیم ، زیرا از میان انبوه داستان های هدایت شاید بتوان گفت هنرمندانه ترین آنهاست.»

مجید نصرآبادی ، داستان نویس و مدرس داستان به زندگینامه و اندیشه ی صادق هدایت پرداخت و گفت: «داش آکل داستان جوانمردی و غیرت است. در خلال این قصه داش آکل که از چهره های دوست داشتنی طبقات پایین جامعه است مردی جوانمرد و با غیرت است در مقابل کاکارستم چهره منفی داستان قرار می گیرد.» نصرآبادی در ادامه می گوید: «هدایت در پی تثبیت آگاهی های غیر رسمی طبقات فرو دست جامعه بوده است.»

حجت حسن ناظر ، به فیلم «داش آکل» ساخته ی مسعود کیمیایی اشاره می کند و می گوید: «مسعود کیمیایی این فیلم را در سال ۱۳۵۰ ساخت و بهروز وثوقی در آن نقش آفرینی کرده است. موسیقی بی نظیر این فیلم را اسفندیار منفرد زاده تنظیم کرده است. این فیلم در سینما و تئاتر ایران ، یک شاهکار محسوب می شود.» ناظر در ادامه توضیح می دهد: «نگاه روشنفکرانه و ادیبانه سینما در گذشته نسبت به امروز پُر رنگ تر بوده است.»

در این نشست، داستان کوتاه «داش آکُل» اثر صادق هدایت توسط خانم ها کیمیا امینی، زهره احمدیان، مهرنوش چمنی و فائزه کرامتی قرائت شد. 

آدرس وبلاگ انجمن داستان سیمرغ:

http://simurgh-dastan.blogfa.com/

نشست داستان خوانی داش آکل 3

رونمایی از چاپ دوم کتاب «غذا در قرآن»، در نمایشگاه بین المللی کتاب تهران

بالاخره  چاپ دوم کتابم (غذا در قرآن) به نمایشگاه بین المللی کتاب تهران رسید.

کتاب «غذا در قرآن» سعی می کند با استناد به قرآن کریم ، علاوه بر آشنایی با آیات قرآن در مورد تغذیه، با خواص غذایی و دارویی انواع خوراکی ها و میوه های ذکر شده در قرآن کریم مانند انار، انجیر، انگور، زیتون، آب، شیر مادر، معایب مصرف الکل، تغذیه حرام و فواید روزه داری آشنا شوند.

چاپ اول کتاب «غذا در قرآن» زمستان سال ۹۲ منتشر شد و چاپ دوم آن قرار است در نمایشگاه کتابِ امسال رونمایی شود.

چاپ دوم کتاب «غذا در قرآن» با شمارگان یکهزار نسخه و با بهای ۱۳۰ هزار ریال از سوی انتشارات آهنگ قلم در نمایشگاه کتاب عرضه می‌شود.

خوشحال می شوم شما را در نمایشگاه کتاب تهران ببینم.

۲۴ و ۲۵ اردیبهشت / غرفه انتشارات آهنگ قلم

آدرس غرفه: سالن ملل ، راهروی ۴ ، غرفه ۲۵ ، انتشارات آهنگ قلم

http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13950204000470

نگاهی به مجموعه داستان «بنی آدم» نوشته ی محمود دولت آبادی

به عقیده ی آموزگارانِ داستان نویسی : «داستان کوتاه، برشی از زندگی است». حال فارغ از این تعریف، بایستی ببینیم کتاب «بنی آدم» چقدر توانسته در اجرا موفق باشد؟

روایت «آدم ها» در دنیای امروز، روایتی فراگیر شده که می تواند دلایل بی شماری را داشته باشد. من با خواندن مجموعه داستانِ «بنی آدم»، بلافاصله به یاد مجموعه داستان «آدم ها» ی احمد غلامی انداخت. غلامی می گوید: «خیلی ‌ها از این آدم‌ واقعی ‌اند. اما داستان‌‌ شان تخیلی است. خیلی از داستان ‌ها واقعی‌ اند و آدم ‌هایشان تخیلی. بعضی هر دو؛ واقعی و تخیلی‌ اند.»

قصه ی «بنی آدم»، قصه ی سرراستی است از «آدم های» امروز ما. «آدم های قدیمیِ باقی مانده، احتمالا این طورند که نمی خواهند با تبیین دقیق عمری که گذرانده اند، نقطه ی مرگ خود را پُر رنگ تر به تصور در بیاورند» (مولی و شازده، صفحه ۷).

به نظر من، دو داستان «مولی و شازده» و «چوب خشک بلوط» از معدود داستان هایی است که با خواندنش احساس می کردم، داستانی دارد بازگو می شود و حوادث دقیق و منظم در جای خود اتفاق می افتند و گره گشایی می شوند. شخصیت پردازی داستان به همراه فضاسازی، عالی بود.

«نمی خواهم به جمعیتی بپردازم که با حضور گُله به گُله شان میدان را کچل کرده بودند. اما آن زن که پیش تر آمده بود به میدان که یک گوشه زیر تاقی کنج گرفته بود، میدان که خالی شد برخاست و آمد طرف ستون، به جای خالی مرگ نگاه کرد، برگشت و رفت طرفی تا بیرون برود. بیرون رفت در حالی که این بار تو بره اش را روی کول و گردن گرفته بود (مولی و شازده، صفحه ۱۱).

اما چهار داستان دیگر، چه می خواهد بگوید؟ اصلا قصدی برای گفتن مساله ای دارد؟ (بویژه داستان کوتاهِ یک شب دیگر). این گونه داستان نوشتن که چفت و بست ندارد را می توان همینطوری ادامه داد الی الابد و خواننده اگر حوصله اش شود که بعید می دانم دنبال این روایت مغشوش و بی سرانجام را بگیرد تا ببیند که چه می شود که البته  هیچ می شود! و بقولی ، خواننده ی علاقه مند به شخصیتِ بزرگِ «محمود دولت آبادی» (خالق رمان کلیدر)، یک داستان زیبا را در قالبی زیبا و هوشمندانه نمی بیند.

مهم ترین ویژگی های داستان های «بنی آدم»: انعکاس زندگی آدم ها ، توجه به روان شناختی شخصیت های داستان، آغاز داستان ها با یک بحران، تصویرسازی در قالب کلمات و استفاده از جلوه های طبیعت برای توصیف دنیای درونی قهرمانان است.

دو داستان «مولی و شازده» و «چوب خشک بلوط» تمام ویژگی های داستان های محمود دولت آبادی را در خود دارد. قهرمان داستان و بقیه چهره ها در قالب کلمات و توصیفات درونی و بیرونی نویسنده، کاملا معرفی می شود.

«می دیدی مرد سال خورده را، که در پرتوِ مهتاب با پاهای چوبی اش به دشواری لابه لای خرسنگ ها را گذر می کند با یک چوبدست کج که یک سر آن روی شانه ی پسرکِ خاموش قرار داد و فکری می کردی پسرک – تکه – لابد فکر می کرد تا چکاد برفو راهی نمانده است و می دانست که هیچ کس صدای فکر او را نمی شنود (چوب خشک بلوط، صفحه ۶).

این بار داستان های دولت آبادی به جای روستا در شهر اتفاق افتاده است؛ مثل داستان کوتاه «مرد» (از کتاب هجرت سلیمان). ترسیم فضای اجتماعی، سياسی، اقتصادی و … را که نویسنده در طول زندگی خود با آنها برخورد نموده از خلال داستان پیداست. به قول دکتر حسن ذوالفقاری: «هرچه روستا و طبیعت داستان های دولت آبادی زیباست، شهر و جلوه های آن زشت و کریه می نماید (چهل داستان کوتاه ایرانی/ ص ۲۶۳).

اين كه استاد محمود دولت آبادی بعد از ده سال و اندی كاری داستانی چاپ می كنند خيلی قابل تامل است. چرا نويسنده ای در قواره او كه به زعم ما بايد نوبل بگيرد ده سال و يا بيشتر داستان چاپ نمی كند يا نمی نويسد. مقايسه كنيم با موراكامی (داستان نویس ژاپنی) كه در اين ده سال چقدر كار چاپ كرده  و روزی چقدر شنا می كند تا سالم باشد و يا زنده یاد گونتر گراس (داستان نویس آلمانی) كه مُرد!

سوال اين است كه بر سر نويسنده ی ايرانی چه می آيد كه اين چنين نابود می شود و خيلی زود بازنشسته می شود. ممیزی های سلیقه ای ؟ متوهم شدن نويسنده پس ازمعروفيت؟ الكل و سیگار؟ قطع شدن ارتباطش با ادبيات معاصرش با اين ديد كه جز من همه جفنگ می نويسند؟

دلیل نابودی ، هر یکی از گزینه های مطرح شده ای که گفتم، می تواند باشد اما می خواهم یک مورد دیگر را هم به موارد ذکر شده، اضافه کنم و آن باند بازی دسته های مختلف است که متاسفانه بسیار هم زیاد است.

کتابی چندین و چند باره معرفی و نقد می شود. جلسه ی رونمایی گذاشته می شود و آن قدر در بوق و کرنا می کنند که می خواهی بخوانی تا علت این همه هیاهو را بدانی؛ و وقتی می خوانی یا به کل چیزی در حد و اندازه ی آن همه تعریف و تمجید نبوده و  یا بسیار معمولی بوده. پشت آن نویسنده ی خاص، حتما کسانی هستند. اگر نه مگر ممکن است فقط تعداد کمی از کتاب ها مطرح شوند!!؟

و سخن آخر اینکه، محمود دولت آبادی قطعا استاد است و آخرين نويسنده بزرگ ایران.

مصطفی بیان

این یادداشت در مجله ی «جوانان امروز» ، اردیبهشت ۱۳۹۵ (شماره ۲۲۳۰) به چاپ رسیده است.

درباره ی رمان «رود راوی» نوشته ی ابوتراب خسروی

درباره ی رمان «رود راوی» نوشته ی ابوتراب خسروی

مهم ترین تفاوت مشهود یک داستان نویس را با بسیاری دیگر از داستان نویسان هم عصرمان تشخیص داد، خواندن رمان «رود راوی» (بهترین رمان سال ۱۳۸۲، بنیاد هوشنگ گلشیری) است. یکی از نکاتی که «رود راوی» به من داد، لذت خواندن از یک رمان من نظیر فارسی است.

حکایت رمان، فرزند یکی از رهبران فرق مذهبی غیررسمی برای تحصیل پزشکی به شهر لاهور می رود تا بتواند در آینده به سایر اعضای فرقه خدمت برساند. اما وی (که خود راوی قصه نیز هست) به جای تحصیل به فرق مخالف فرقه خود می‌پیوندد. سپس به شهر خود رونیز برمی‌گردد و در آنجا رهبر فرقه، وی را مامور به نگارش تاریخ فرقه می‌کند.

«برایش عجیب بود که هنوز خود را یک مفتاحی مومن می دانستم. شرح دادم که مقتاحی مومنی ام که معاندان حربی دارالمفتاح را خوب می شناسد. می گفت انتظار یک مرتد را می کشیده. در ثانی اصول مفتاحیه تناقضی با حکمت متکلمان ندارد. اعتقاد داشت که این نص صریح حضرت مفتاح است با این تفضیل که کلام ماهیتی شبیه به شیپور دارد که می تواند در دست باطل قرار گیرد تا آنها آن را وارونه به کار گیرند» (صفحه ۲۵ کتاب).

«رود راوی» ابوتراب خسروی کتاب خوشخوانی است، خصوصا برای کسانی که به فضای داستان های غریب و سورئالیستی علاقه مند هستند. زیرا نویسنده، عناصری از زمان معاصر نیز ارجاع می‌دهد و گویا با این شیوه می‌خواهد نشان دهد که آن چه در این شهر می‌گذرد هنوز و در دوران ما نیز ممکن است واقعیت داشته باشد.

«ابوتراب خسروی» می گوید: «معتقدم که ما در طول تاریخ مان همیشه با سه موضوع درگیر بودیم. سه موضوعی که با هم متصل‌ اند و ارتباطی تنگاتنگ با هم دارند: قداست، فرقه گرایی و خرافه. این سه مفهوم تا همیشه، حتی قبل از اسلام نیز در تاریخ ما پُر رنگ بوده اند. ما در همه فواصل تاریخی خود اسیر فرقه‌گرایی، قداست و خرافه بوده ایم و البته این قضیه دو روی یک سکه دارد. یک روی این سکه جستجویی بوده که جامعه برای رسیدن یه شرایط یهتر همیشه داشته است و از طرف دیگر آن روی سکه، سمت و سوی این تلاش بوده که همیشه به خرافه رسیده و بازدارنده بوده است.»

نویسنده به خوبی با نشان دادن سه موضوع مهم جامعه ی گذشته و امروز ما، یادآوری می کند که این خصوصیت اخلاقی پرستش، خرافه و فرقه گرایی هستند که که تجربه ی تلخ تاریخ گذشته مان را نشان می دهد.

«همه ی این تغییرات از تاثیر هدایت مدبرانه حضرت مفتاح است. ایشان می فرمایند که با تفکرات سنتی مفتاحیه نمی توان در این زمانه پایدار بود… دیگر نباید مومنین دارالمفتاح عده ای ژنده پوش باشند که وقتی برای اجرای آداب به دارالمفتاح می آیند از غبار صورتشان شناخته نگردند بلکه مومنینی پاکیزه باشند که رایحه خوش عطرهایشان دارالمفتاح را معطر نماید» (صفحه ۲۹ کتاب).

«دارالمفتاح مالک همه ی این زمین ها است و همه ی آنها هم رعایای حضرت مفتاح» (صفحه ۳۰کتاب).

این طرح و نوشتار داستانی، نشان از توان بالای نویسنده در کشف آنِ داستانی دارد. نویسنده ترجیح می دهد که خود، راوی قصه شود. صحنه های زیبا و کوتاه را به جای توصیف های غیر عادی بر روی کاغذ بیاورد و به جای بارها طولانی نوشتن، منظم و یکدست اما تاثیرگذار برای جامعه ی امروز و یا فردای خود بنویسد.

رمان «رود راوی» را می توان نمونه ای موفق از روایت درباره ی طرح های درمانی، انتقادی و داستانی دانست که نویسنده تمایل داشته تا دوای دردِ جامعه ی خود را در قامت داستانی مفصل تر روایت کند. کلید موفقیت و بکر بودن این داستان نیز، دانش، آگاهی و قلمِ پخته ی نویسنده دانست. به عبارت دیگر گویا این داستان، نسخه ی درمان جامعه ی ماست که توسط نویسنده نوشته شده تا برای ما (خواننده)، دارویی باشد برای کشف درد بیماریِ جامعه ی ما.

«خودش هم نمی داند کی این اتفاق افتاده است. فقط یکهو به خودش آمده دیده است حامله است. و این که اول بار هم نبوده که این اتفاق افتاده. ولی هر بار به راحتی سقطش می کرده و همین حالا هم فکر می کند یک فوج بچه های سقط شده دارد. ولی این بار نمی تواند. از دستش بر نمی آید، حس می کند که این بچه زاد و رودش است» (صقحه ۱۲۷ کتاب).

به نظر من این رمان از دو دیدگاه درمانی (انتقادی) و دیگری اهمیت داستانی (قلم و خلق فضا) قابل بررسی است. هر چند در ابتدا، خواندن داستان برایم دشوار بود (بخاطر عدم آگاهی به قلم و فضای داستان های ابوتراب خسروی)، اما در پایان رمان به جرات می توانم اعتراف کنم که «رود راوی» ابوتراب خسروی جزو آثاری است که ارزش خواندن آن را دارد. برای نویسندگان جوانی مثل من و محققانی مثل دانشجویان بی طرف، کتابِ مهمی است.

از ویژگی های مثبت رمان، داستان بدون توصیفات اضافی پیش می رود. فضاهای زمانی داستان، موجب گسست فکر خواننده نمی شود. همچنین شخصیت پردازی با وجود دیالوگ های کم، نشان دهنده ی تبحر نویسنده در نگارش رمان است.

نکته ی قابل توجه برای من، راوی داستان است که برای رمان انتخاب شده. پیداست که محدودیت هایی برای بیان این داستان دارد و این محدودیت ها، تاثیری منفی در قلم و خلق داستان نداشته است. زیرا خدشه ای در فضای داستان نمی بینیم و نویسنده ماهرانه و زیرکانه،  اندیشه و تفکر انتقادی خود را با آوردن «نماد» در داستان بیان کرده است (سورئال).

از دیگر نکات ارزشمند داستان، نگاه غیر قهرمان پروری است. این که نویسنده تمام انتقاد و درد دل های خود را در اندیشه و بیان شخصیت های اصلی می گذارد و با وجود دیالوگ کم، دغدغه های ذهنی خودش را از زبان راوی منعکس می کند. در شخصیت پردازی ها، اگر به این رمان به صورت مستقل نگاه کنیم، در می یابیم که بسیاری از شخصیت ها، مبهم و غیر پخته نیستند.

رگه هایی از طنز تلخ در داستان نیز با اشاره به «دارالشفاء»، «کلمه ی وحی»، «جمعیت پنجاه هزار نفری» (فرقه های مذهبی)، «فضای خشن و استبدادی مذهبی» در رمان ابوتراب خسروی دیده می شود.

نثری که در این داستان به کار رفته، نثر کهن است. داستان، دو برش زمانی دارد، آن دو برش زمانی را هر کدام را با منطق خودش، نویسنده پیش می برد (عدم به هم ریختگی زمان). یکی برش زمان دوران رضا شاه است، یکی هم متاخرتر است.

محمد علی گودینی می نویسد: «نویسنده مذهب تشیع را به چالش کشیده است. چون بنیانگذار مذهب شیعه در ایران آل بویه بوده اند و نویسنده نیز این کد را در اثر تکرار کرده است. مانند صفحه ۸۴ کتاب نیز که فردی شمشیر به دست را نشان می دهد طعنی بر همین مطلب است که تشیع با شمشیر و قدرت تمدن ایرانی را ویران ساخته است. در صفحه ۱۹۸ به این اشاره می شود که متولیان مفاتیحه از جنس آتش هستند که این بر شیطان بودن این قشر اشاره دارد. نمونه دیگر این است که تاریخ ۱۹۲۰ که در رمان به آن اشاره شده است مقارن نهضت مشروطیت در ایران است و این خود اشاره ای به ماهیت تحولاتی دارد که از سرچشمه تشیع سیراب شده است» (ادبیات داستانی/ شماره ۸۰).

نوشتن در مورد این رمان برای من سخت و دشوار بود. قبل از نوشتن، یک ماه در مورد این کتاب می اندیشیدم! چرا نویسنده این داستان را نوشته است؟ برای چه کسانی نوشته است؟ آیا به هدف خود رسیده است و ….

به هر حال به خود جرات و جسارت دادم و درباره یکی از شاهکارهای ادبی زنده و امروز کشورم، روی کاغذ نوشتم. نوشتم تا شاید بتوانم منظورم را در مورد این کتاب بنویسم؛ هر چند دست و پا شکسته!

مصطفی بیان

این مقاله در ماهنامه ادبیات داستانی چوک (شماره ۶۹ ) اردیبهشت ۱۳۹۵ به چاپ رسیده است.

گفت و گو با نشاط داودی ، داستان نویسِ نیشابوری

مطالعه به من جسارت نوشتن داد.

گفت و گو با نشاط داودی ، داستان نویسِ نیشابوری و سفیر نیکوکاری

 

«نشاط داودی» متولد ۱۳۴۸ از نیشابور است و کارشناسی تربیت بدنی از دانشگاه تربیت معلم تهران دارد. ایشان سال هاست ساکن تهران هستند و به حرفه ی مقدس معلمی مشغول اند. وی یکی از بانوان نيكوكار موسسه خيره كهريزک است.

خانم داودی نويسندگی را با رمان «بازگشت» در سال ۸۹ شروع كرد؛ و در ادامه «بهار زرد»، «رنگ خاموشی» و «باد ما را خواهد برد» را به چاپ رساند. «باد ما را خواهد برد» را به سفارش کهریزک و به همراه دوستش خانم مژگان مظفری منتشر کرده است. در حال حاضر، مشغول نگارش یک فیلم نامه زیر نظر ابوالحسن داودی است. همچنین در کلاس های قصه نویسی برای کودکان و نوجوانان تدریس می کند.

کمی درباره پیشینه نویسندگی تان بگویید؟ چه انگیزه ای باعث شد به نوشتن رو بیاورید؟

عضو کانون پرورشی کودک و نوجوان بودم (ابتدای خیابان شریعتی). پنجشنبه ها کلاس کتاب خوانی  داشتیم. سال ۵۸ داستان کوتاهی در مورد پستچی نوشتم که رتبه اول خراسان شد و لوح تقدیر گرفتم. با شروع جنگ دیگر کلاس های ما تشکیل نشد. سایه ی منفور جنگ همه چیز را احاطه کرده بود. من فقط برای دل خودم می نوشتم. چندین دفتر از دلنوشته هایم را به عنوان یادگار نگه داشته ام.

در مورد سوال دوم تان، علاقه مند به مطالعه ی رمان های تاریخی بودم. کتاب های «الکساندر دوما» و ترجمه های جناب ذبیح الله منصوری. رمان خواندن را با کارهای خواهران برونته و دافنه دوموریه شروع کردم؛ و کلاً طرفدار رمان ایرانی نبودم (به جز کتاب های آقای محمود دولت آبادی ). تا اینکه دوست عزیزی به عنوان کادو تولد، کتاب «باغ مارشال» آقای کریم پور را به من هدیه داد. این شروع آشنایی من با قلم رمان نویسان ایرانی بود. سال ها گذشت و دیگر شمارش رمان های خوانده شده از دستم رها شد و یک روز به این  نتیجه رسیدم، که من هم می توانم بنویسم!

چگونه ایده یک داستان را به دست می‌آورید؟

داستان های من برگرفته از واقعیت های پیرامون زندگی و محیط کارم هستند و همه واقعی اند. شغل و ارتباط نزدیکم با دانش آموزان، سوژه های واقعی و ملموس در جامعه را برآیم به ارمغان می آورد.

شما برگزار کننده دوره های داستان نویسی هم هستید. آیا به تدریس داستان نویسی اعتقادی دارید؟

کلاس های داستان نویسی خصوصا برای سنین ۹ و ۱۰ و ۱۱ سال به نظرم فوق العاده عالی است. در این سن، بچه آموزش می بیند که افکار و رویاهای خود را به دست قلم بسپارد و از خلق هنر خود و خواندنش لذت ببرد. دقیقا مثل کلاس مجسمه سازی یا نقاشی.

به عنوان یک نویسنده، مشکل کتابخوانی در جامعه ما چگونه حل می شود؟

به عنوان کسی که در محیط آموزش و پرورش مشغول به کارم؛ اگر بخواهیم مشکل کتابخوانی را اصولی و ریشه ای حل کنیم باید از مدارس شروع کنیم. به عنوان تکلیف درسی در تابستان لیست کتاب به دانش آموزان بدهیم و از ایشان بخواهیم کتاب های مورد علاقه ی شان را انتخاب کنند و بعد از خواندن به عنوان تکلیف خلاصه ی داستان را برای دوستان خود تعریف کنند. البته این کار مشروط به برنامه ریزی دقیق و اختصاص ساعتی در هفته به عنوان ساعت مطالعه می باشد که در بعضی از مدارس ابتدایی یک ساعت در هفته اجرا می شود. پیشنهاد من خواندن کتاب در ایام  تعطیلات تابستانی به صورت تکلیفی مفرح است؛ و صد البته کتاب های داستان و رمان.

از فعالیت های انجمن های داستان در نیشابور با خبر هستید؟ با نویسندگان ساکن نیشابور ارتباط دارید؟

متاسفانه خیر… صد افسوس که کم سعادتم…

توصیه تان به نویسندگان جوان نیشابور چیست؟

زندگی در پایتخت کتاب کشور و حال و هوای فرهیختگی شهرمان، به اندازه ی دنیاها می ارزد و انگیزه ی لازم را به نویسندگان جوان  نیشابور می دهد. من فقط با مطالعه ی زیاد توانستم بنویسم. مطالعه به من جسارت نوشتن داد.

به عنوان کوچکترین عضو این خانواده ی بزرگ قلم پیشنهاد می کنم؛ مطالعه ی مفید روزانه را فراموش نکنند. «خواندن» کلید موفقیت است. برای دلنوشته ها ی خود ارزش قائل باشند؛ از نقد های سازنده بهره ببرند و از انتقادهای تلخ، دلسرد نشوند.

در مورد آسایشگاه خیریه کهریزک توضیح می دهید؟

آسایشگاه خیریه کهریزک حدود دهه ی ۴۰ توسط مرحوم دکتر حکیم زاده تاسیس شد. این آسایشگاه با کمک های مردمی اداره می شود؛ و حال تبدیل به موسسه ی بزرگی شده که از معلولین، سالمندان و بیماران ام اس نگهداری می کند. در کنار دکتر حکیم زاده، خانم بهادر زاده ریاست بانوان نیکوکاران را به عهده دارند. هر سال ۳ بازارچه خیریه در تهران و یک بازارچه در انگلیس و آمریکا هم برگزار می کنند. بانوان نیکوکار بدون توجه به اختلاف طبقاتی و شغل، یک دل و یکرنگ شده و در بازارچه مشغول به کار می شوند. همه خود را موظف می دانند که در طی سال برای کمک به مدد جویان به آسایشگاه بروند.
به سفارش خانم بهادر زاده برای آشنایی قشر جوان با آسایشگاه، من و خانم مژگان مظفری، کتاب «باد ما را خواهد برد» را نوشتیم؛ که در کنار کتاب های دیگرمان در بازارچه به نفع آسایشگاه توسط خودمان به فروش می رسد. از افتخارات ما حضور استاد بزرگ جناب دکتر الهی قمشه ای در جمع  بانوان نیکوکار و توجه خاص ایشان به کتاب ما هست، که دست خطی از ایشان دارم.

 

مصطفی بیان

 

این گفت و گو در شماره ی پنجم (۲۸ فروردین ۹۵) هفته نامه ی «آفتاب صبح نیشابور» به چاپ رسید.