📖 آیین رونمایی رمان «احتمام» نوشتهٔ زهرا برهانی / با حضور مجید نصرآبادی، فاطمه سوقندی و مصطفی بیان
🔷 دوشنبه ۳۱ مرداد ۱۴٠۱ / کانون مهرتابان، سالن همایش تربیت.


موسس انجمن و جایزه داستان سیمرغ نیشابور گفت: ششمین دوره جایزه داستان سیمرغ در دو بخش ملی و منطقهای، ویژه نویسندگان ساکن نیشابور و متولد نیشابور در داخل و خارج از کشور با حضور شش داور مطرح کشوری برگزار خواهد شد.
✍ معرفی و حمایت از نویسندگان جوان هدف جایزه داستان سیمرغ نیشابور است / اعلام فراخوان ششمین دوره در تیرماه.
🔷 مصطفی بیان، موسس انجمن و جایزه داستان سیمرغ نیشابور، معتقد است: «نیشابور در ادوار مختلف تاریخ، از مهمترین شهرهای علمی و فرهنگی و خاستگاه ادیبان و دانشمندان بوده و در ردیف ثروتمندترین و پُرجمعیتترین شهرهای ایران قرار داشته است. بنابراین ضرورت داشت در چنین شهری با چنین پیشینهای، انجمن ادبی تاسیس و جایزه مستقل ادبی برگزار شود.
جایزه داستان سیمرغ یک گردهمایی و رویداد مهم ادبی است که باعث میشود برای چند روز نویسندگان جوان نیشابور و منتخبان سراسر کشور در کنار داوران دور هم جمع شوند و درباره داستان صحبت کنند. بدون شک این نوع گردهماییها و دیدارها در رشد و شکوفایی ادبیات داستاننویسی ایران تاثیرگزار خواهد بود.»
🔶 وی با بیان اینکه جایزه داستان سیمرغ، یک جایزه مستقل و مردمی است، میگوید: «اکثر جوایز ادبی جهان توسط دانشگاهها، انجمنها، شرکتهای خصوصی و سازمانهای مردم نهاد برگزار میشود. دولت میتواند نقش نظارتی داشته باشد و بدون شک، برگزاری جوایز و گردهماییهای ادبی، فرهنگی و هنری توسط نهادهای مردمی و با حمایت مالی دانشگاهها و صنعت در شکوفایی فرهنگ و هنر جامعه و همچنین گسترش فرهنگ مطالعه و کتابخوانی و نیز تئاتر و صنعت سینما تاثیرگذار خواهد بود.»
🔷 فراخوان ششمین دوره جایزه داستان سیمرغ همزمان با آغاز هشتمین سال فعالیت انجمن داستان سیمرغ نیشابور، تیر ماه اعلام خواهد شد. این دوره، مانند دوره گذشته در دو بخش «ملی» و «منطقهای» (ویژه نویسندگان ساکن نیشابور و متولد نیشابور در داخل و خارج از کشور) با حضور شش داور مطرح کشوری برگزار خواهد شد.
🔶 بیان ادامه داد: «ما در این دوره یک برگزیده در بخش ملی و یک برگزیده در بخش منطقهای خواهیم داشت و در هر بخش، سه نویسنده شایسته تقدیر معرفی خواهیم کرد. به برگزیده بخش «ملی» تندیس سیمرغ و جایزه نقدی ۱٠ میلیون تومانی و به برگزیده بخش «منطقهای» تندیس سیمرغ و جایزه نقدی ۵ میلیون تومانی اهدا خواهد شد. به شایستگان تقدیر هر بخش نیز، لوح تقدیر و هدیه نقدی یک میلیون تومانی اختصاص دادهایم. داستانهای برگزیده این دوره هم مانند دوره گذشته در مجموعهای مستقل به چاپ خواهند رسید…. #ادامه 👇
– یادداشت «دو راهی احساس و وظیفه / یادداشتی بر داستان بلند کوه مرگی نوشتۀ حسین عباس زاده» _ سایت کافه داستان – ۲۲ خرداد ۱۴۰۱
مصطفی بیان
«هیچ وقت فکر نمی کردم روزی یک قاتل را عمل کنم؛ قاتلی که بهترین دوستانم را از من گرفته بود؛ قاتلی که بهترین روزهای عمرم را تباه کرده و مرا زخمی به اسارت برده بود. حالا قرار بود او زیر دست من عمل بشود.» (صفحه ۱۷۳)
با خواندنِ پنج جمله از متنِ این داستان؛ طرح داستان برای خواننده مشخص می شود. داستان دربارۀ تک تیرانداز عراقی است که در زمان جنگ تحمیلی در یکی از درگیری ها، تعداد زیادی از سربازان جوان ایرانی را به شهادت می رساند ولی بالاخره بعد از چند ساعت درگیری نفس گیر، توسط ۸ سربازِ جوان و کم تجربه به اسارت گرفته می شود. حسِ انتقام و تنفر در رگ های ۸ سرباز جوان ایرانی دمیده و آنها منتظر فرمانده نشدند. هرکس نظری دربارۀ شیوۀ کشتنِ تک تیرانداز عراقی می داد. بخاطر عدم تجربه و ناآگاهی سربازان، بالاخره تصمیم نادرست می گیرند و سرباز عراقی را با دستانِ باز از کوه پرت می کنند؛ به گمانِ آن که، تک تیرانداز عراقی در آن ارتفاع و زیر بارش سنگین برف از بین خواهد رفت و یا خوراک حیوانات خواهد شد! اما سرنوشت به گونۀ دیگری رقم می خورد. چند روز بعد، آن ۸ سرباز در یک شب سرد و یخبندانِ دی ماه، توسط چند سرباز عراقی به فرماندگی آن تک تیرانداز، غافلگیر و به اسارت گرفته می شوند.
«نباید دست هایش را باز می کردیم. نباید بهش رحم می کردیم. ترحم بر پلنگ تیزدندان/ ستمکاری بُود بر گوسفندان!» (صفحه ۴۲ کتاب)
داستانِ ۸ سرباز وظیفه که هیچ تجربه ای از جنگ و ماهیت جنگ نداشتند و از سر جبر و برای دفاع از ناموس و وطن، ترک منزل و دیار کرده بودند و در مقابل هجوم نابرابر دشمن خون خوار ایستاده بودند؛ با یک تصمیم اشتباه و عجولانه و از سر تنفر و حسِ انتقام جویی، سرنوشت خود را تغییر می دهند.(طنز تلخ داستان)
از ۸ سرباز، ۷ سرباز توسط آن تک تیرانداز عراقی از کوه پرت می شوند؛ اما سرنوشت راوی داستان مانند ۷ هم رزم دیگرش نیست؛ او از روی خوش شانسی یا شاید بتوان گفت، بدشانسی، زخمی به اسارت گرفته می شود.
حالا سال ها بعد از پایان جنگ نابرابر هشت ساله ایران و عراق، راوی داستان، پزشک شده است و مطبی در مشهد دارد. یک روز آن مرد تک تیرانداز عراقی به مطب او می آید و از او می خواهد بیماری سرطانش را درمان کند؛ بدون آنکه دکتر (شخصیت اصلی داستان) را بشناسد.
«بیمار نگاهش را دوخت به چهره ام. من هم نگاهش کردم. قلبم تندتند زد. از درون داغ شدم. با خودم گفتم خدا کند توی صورتم چیزی مشخص نباشد، ولی داشتم می لرزیدم. دستم را به لبۀ میز گرفتم و فشارش دادم. سعی کردم محکم باشم. هر دو خیره به هم نگاه کردیم. با خودم گفتم نباید کم بیاورم، نباید خودم را ببازم.» (صفحه ۱۰۵ کتاب)
تنفر و حسِ انتقام در وجود راوی شعله می کشد. نباید بگذارد این بار مانند بار قبلی، آن تک تیرانداز عراقی قسر دربرود؛ باید انتقام دوستانش را بگیرد. اما راوی بین دو راهی قرار می گیرد. حسِ انتقام و احساس وظیفه به عنوان پزشک. وظیفه پزشکی ایجاب می کند که بیمار را بدونِ توجه به ماهیت درونی، شغل و سمت سیاسی و حتی به عنوان جانی ترین آدمِ روی زمین به چشم «بنی آدم» نگاه کند و به قسمش وفادار بماند. دوراهی «احساس» و «وظیفه». بدترین دوراهی برای راوی داستان. کدام را باید انتخاب کند؟
«چه چیزی ما آدم ها را مقابل هم قرار داده است؟» (صفحه ۱۱۷ کتاب) لعنت به جنگ، لعنت به آدم های عوضی که به قدرت می رسند که انسان ها و مردمِ دو همسایه را در مقابل هم قرار می دهند. ما آدم ها تقاصِ خودخواهی، جاه طلبی، طمع قدرت طلبان و سیاستمدران را پس می دادیم. حتی بعد از سه دهه از پایان جنگ!
مردم از جنگ خسته شده بودند: «هشت ساله؛ جنگ بسه دیگه.» (صفحه ۱۱۱ کتاب). هنوز هم خستگی و زخمِ جنگ از تن شان صیقل نشده است. حتی بعد از این همه سال، مردم دیگه فیلم جنگی نگاه نمی کنند … فیلم طنز می بینند. (صفحه ۸۶ کتاب)
«کوه مرگی» داستانی ضد جنگ است. داستان از سختی های جنگ می گوید. از رشادت، شهادت، اسارت، شکنجه، از کولاک و برف و سرمای استخوان سوز اواخر دی ماه کوهستان های کردستان، نبودنِ آذوقه و ماموریت های بیست روزه تا یک ماهه بدونِ دوش و حمام داغ!
راوی داستان، سرباز وظیفه ای دیپلمه بود که آرزو داشت دورانِ خدمتِ سربازی را زود تمام کند و به خانه برگردد. برای آینده برنامه ریزی می کرد و به فکر کار و تحصیل فکر بود. در جنگی که هر ثانیه امکان داشت کشته شود و فقط باید به فکر زنده ماندن می بود، امید داشت و امید بود که باعث می شد بتواند در بدترین شرایط به آینده فکر کند.
داستان، شروعی خیلی خوب و قوی دارد. آنقدر کشش دار، که خواننده را مُجاب می کند داستان را ادامه دهد؛ اما این کششِ داستانی از نیمۀ دوم داستان کاسته می شود و آن فضای پُر التهاب به فضایی آرام و شاعرانه بدل می شود. طوری که پایان داستان، بسیار کلیشه ای و شعار گونه به نظر می رسد و در نهایت به آن مثل معروف: «کوه به کوه نمیرسد آدم به آدم میرسد» می رسیم: «کوه همیشه کوه هستند، ولی آدم ها نه. کوه ها از سنگ هستند و همیشه سنگ باقی می مانند؛ حتی زمانی که خُرد بشوند، ولی آدم ها نه. آدم ها همیشه آدم نیستند. گاهی خودخواه، مغرور، خبیث، وحشی و درنده، گاهی خمیده و افسرده و پشیمان و ناتوان اند.» (صفحه آخر کتاب)
نکتۀ دوم که می توانم به آن اشاره کنم: در داستانِ «کوه مرگی» دو تک داستان داریم؛ داستانِ سرقت کیف و لپ تاپ راوی داستان و داستان عمو عباس که هیچ ارتباطی به خط و جریانِ اصلی داستان ندارد و این عدم ارتباط باعث لطمه به طرح اصلی داستان می شود.
نکتۀ آخر: اشاره نویسنده به دو شخصیت تاریخی «نادر شاه افشار» و «کلنل پسیان» در صفحۀ ۶۱ کتاب. دو شخصیت متضاد با مضمون اصلی داستان. کلنل پسیان، در اولین روزهای قدرتگرفتن رضاخان از سازش با حکومت مرکزی خودداری کرد و بر علیه حکومت مرکزی قیام کرد و جنگید؛ و دیگری، نادرشاه، آخرین فاتحِ بزرگِ آسیای میانه، که بعد از هجوم به هند، دو الماس «کوه نور» و «دریای نور» را به عنوان غنائم جنگی از هند بیرون آورد؛ در حالی که مضمون و درون مایه اصلی داستان «کوه مرگی» ضدیت با جنگ، دفاع از میهن، مبارزه با هجوم بیگانه و پیامدهای فاجعه بار جنگ است. از این رو، انتخاب و نام بردنِ این دو شخصیت تاریخی سنخیتی با مضمون و درون مایه اصلی داستان و شخصیت اصلی داستان ندارد!
حسین عباس زاده، متولد سال ۱۳۵۸ و ساکن مشهد است. داستان بلندِ «کوه مرگی» جدیدترین کتابِ اوست که به تازگی توسط انتشارات سوره مهر منتشر شده است. داستان ۱۹۰ صفحه ای در نوزده فصل و به قیمت ۵۵ هزار تومان که بهار امسال، وارد بازار کتاب شده است.
گفت و گوی آرمان ملی با مصطفی بیان به مناسبت انتشار «ده داستان برای سیمرغ»
آرمان ملی / یکشنبه ۸ خرداد ۱۴۰۱ / شماره ۱۲۸۶
پرواز «سیمرغ» در آسمان نیشابور
مصطفي بيان، داستان نويس، منتقد ادبي و موسس انجمن و جايزه داستان سيمرغ نيشابور است؛ حرکتي که تا کنون شاهد برگزاري پنج دوره از آن بودهايم و توانسته علاقهمندان به داستاننويسي را در شهرستان نيشابور گرد هم آورد و مشارکت داستاننويسان در سطح کشور و همچنین خارج از کشور را بههمراه داشته باشد. به گفته بيان؛ «جايزه داستان سيمرغ» به صورت دوسالانه در دو بخش «ملي» و «منطقهاي» (بخش منطقهاي ويژه نويسندگان ساکن نيشابور و متولد نيشابور در داخل و خارج از کشور) برگزار ميشود.
«کتاب ده داستان براي سيمرغ» شامل داستانهاي برگزيده پنجمين جايزه داستان سيمرغ است. ابتدا کمي درباره جايزه داستان سيمرغ و اهداف برگزاري آن توضيح دهيد.
«جايزه داستان سيمرغ» همزمان با تاسيس انجمن داستان سيمرغ نيشابور از سال ۱۳۹۴ با مجوز رسمي از اداره فرهنگ و ارشاد اسلامي و دفتر گسترش شعر و ادبيات داستاني بنياد ايرانيان (خانه کتاب و ادبيات ايران) به شکل مستقل و با حمايت بخش خصوصي و با حضور داوران مطرح کشوري شروع به فعاليت کرد. هدف اصلي از برگزاري اين جايزه ادبي، کشف، معرفي و حمايت از آثار داستان نويسان جوان و همچنين ارتقاي سطح داستان نويسي شهرستان نيشابور است. سه دوره اول به صورت سالانه در سالهاي ۹۴، ۹۵ و ۹۶ ويژه داستان نويسان شهرستان و متولدين نيشابور در سراسر کشور برگزار شد که داستانهاي منتخب اين سه دوره در مجموعهاي با عنوان «در خانه ما کسي يانگ را دوست نداشت» توسط نشر داستان در سال ۱۳۹۷ منتشر شد و در سال ۱۳۹۸ به چاپ دوم رسيد.
چهارمين دوره جايزه داستان سيمرغ در سال ۱۳۹۷ در سطح استانهاي شرق کشور (خراسانهاي شمالي، رضوي، جنوبي و استان سيستان و بلوچستان) برگزار شد. داستانهاي منتخب اين دوره در مجموعهاي با عنوان «پري خورجني» توسط نشر داستان در سال ۱۳۹۸ روانهي بازار کتاب شد.
پنجمين دوره جايزه داستان سيمرغ به صورت دوسالانه و در گستره جهاني صورت گرفت. اين دوره را در شرايطي برگزار کرديم که جهان درگير ويروس کرونا بود. آيين اختتاميه اين دوره به شکل مجازي در ۱۹ دي ماه ۱۳۹۹ برگزار شد. داستانهاي منتخب، «پنجمين دوره جايزه داستان سيمرغ» در دو بخش «ملي» و «منطقهاي» (ويژهي نويسندگان ساکن نيشابور و متولد نيشابور در داخل و خارج از کشور) در مجموعهاي با عنوان «ده داستان براي سيمرغ»، اواخر سال گذشته توسط نشر داستان منتشر شد.
از تفاوتها و ويژگيهاي داستانهاي ارسالي و برگزيده اين دوره از جايزه توضيح دهيد.
در بخشي از بيانيه هيات داوران پنجيمن دوره جايزه داستان سيمرغ که متن آن در کتاب «ده داستان براي سيمرغ» منتشر شده است؛ آمده: در ابتدا بايد به اين نکته اشاره کنيم که داستانهاي راه يافته به مرحله نهايي عموما بدون ويراستاري مقدماتي و حتي در برخي از موارد بدون نمونهخواني و علامتگذاري ارسال شدند. چنانچه آثار پيش از ارسال به جشنواره، توسط افرادي آشنا با ادبيات داستاني خوانده و بازنگري ميشد، قطعا در ارتقاي کيفيِ داستانها و حتي در مواردي در نتيجه داوري نيز تاثيرگذار بود. توجه کتاباوليها و نوقلمان را به اين نکته مهم جلب مينماييم که بايد علاوه بر بازنويسيهاي متعدد توسط نويسنده، ويراستاري و نمونهخوانيِ مقدماتي نيز از اهميت زيادي برخوردار است.
استقبال از پنجمين دوره جايزه داستان سيمرغ را چگونه ارزيابي ميکنيد؟
با وجود اينکه جهان درگير بيماري ناشناخته کرونا بود؛ استقبال از پنجمين دوره از جايزه داستان سيمرغ خيلي خوب بود. در اين دوره، ۴۵۰ نويسنده از داخل و خارج از کشور در اين رويداد بزرگ ادبي شرکت کردند که بيشترين داستانها از استانهاي تهران، خراسان رضوي، مازندران، خوزستان و کرمانشاه ارسال شده است. همچنين از کشورهاي کانادا، اسکاتلند، سوئد، آلمان، ترکيه، مالزي و هند نيز آثاري به دبيرخانه اين جايزه ادبي رسيده بود.
داوران اين دوره: خانم شيوا مقانلو، آقاي منصور عليمرادي و آقاي جواد پويان (در هيات داوري) و آقاي هادي خورشاهيان، خانم ليلا صبوحي و آقاي مجيد نصرآبادي (در هيات انتخاب) بودند.
نقش جوايز ادبي در معرفي و تبليغ آثار ادبي بسيار حائز اهميت است اما بسياري از نويسندگان و منتقدان بر اين باورند که جوايز ادبي پس از پايان هر دوره بايد از برگزيدگانش با انتشار کتاب و برگزاري جلسات معرفي و نقد حمايت کند. با توجه به اينکه کتاب «ده داستان براي سيمرغ» در همين راستا منتشر شده است، کمي در اينباره توضيح دهيد؟
هدف دبيرخانه جايزه ادبي داستان سيمرغ، فقط دادنِ جايزه نقدي و برگزاري گردهمايي نيست بلکه به جرات ميتوان اعتراف کرد که امروز جايزه داستان سيمرغ به عنوان جايزهاي مستقل و خصوصي که داستانهاي چاپ نشده را داوري ميکند با کسب تجربيات ارزشمند در پنج دوره با افتخار اعلام ميدارد که به هدف خود يعني کشف، معرفي و توليد آثار خلاق و برتر داستاني رسيده است؛ و تمام داستانهاي منتخب اين پنج دوره را در سه مجموعه مستقل توسط نشر داستان منتشر و راهي بازار کتاب کرده است. مجموعه جديد «ده داستان براي سيمرغ» شامل داستانهايي با عناوين «کلينيک» نوشته راضيه مهديزاده (از تهران)، «بهرام که گور ميگرفتي همه عمر» نوشته شقايق بشيرزاده (از آلمان)، «بعد، تو» نوشته مريم عزيزخاني (از تهران)، «مادرم نخل است» نوشته شيما محمدزادهمقدم (از اسفراين)، «سينه سياه» نوشته معصومه قدردان (از اسفراين)، «عروس عاشورا» نوشته حامد اناري (از نيشابور)، «ديدن پسر صددرصد نامطلوب در عصر دلگير ماه آبان» نوشته سولماز اسعدي (از سوئد) و «روح دايناسورها» نوشته جواد دهنوخلجي (از نيشابور) است.
از دوره ششم جايزه داستان سيمرغ چه خبر؟
«جايزه داستان سيمرغ» به صورت دوسالانه در دو بخش «ملي» و «منطقهاي» (بخش منطقهاي ويژه نويسندگان ساکن نيشابور و متولد نيشابور در داخل و خارج از کشور) برگزار ميشود. از پوستر «ششمين جايزه داستان سيمرغ»، تير ماه امسال، همزمان با آغاز هشتمين سالِ فعاليت «انجمن داستان سيمرغ نيشابور» رونمايي خواهد شد. در اين دوره همه فارسي زبانان جهان و يا به بيان ديگر هرکسي که به زبانِ فارسي داستان مينويسد؛ ميتواند در اين جايزه ادبي شرکت کند.
به برگزيده بخش «ملي» علاوه بر تنديس سيمرغ، جايزه نقدي ۱۰ ميليون توماني و به برگزيدهي بخش «منطقه اي» علاوه بر تنديس سيمرغ، جايزه نقدي ۵ ميليون توماني اهدا خواهد شد. همچنين داستانهاي برگزيده در يک مجموعه منتشر ميشود.
با توجه به اينکه جايزه داستان سيمرغ در نيشابور برگزار ميشود، از تاثير آن بر مشارکت داستاننويسان و اساتيد حوزه ادبيات داستاني در اين جايزه بگوييد؟
زنده ياد نادر ابراهيمي در کتاب «صوفيانهها و عارفانهها» اشاره نموده عطار، خالق منطق الطير را يکسره شاعر ميشناسند و نه داستان سرا؛ در حالي که عطار مانند فردوسي و نظامي، داستان سرا بودند. در گذشته زبانِ داستان، شعر بوده است. هميشه نيشابور را شهرِ شاعران ميدانستند؛ به همين دليل «انجمن داستان سيمرغ نيشابور» تصميم دارد نيشابور را با زبانِ «نثر» و «ادبيات داستاني» به ايران و سراسر جهان معرفي کند. يکي از اهداف جايزه ادبي «داستان سيمرغ» اين است که با دعوت از نويسندگان مطرح کشور و جوانان علاقه مند به ادبيات داستان نويسي، باعث ارتقاي ادبيات داستان نويسي نيشابور و همچنين منطقه شود.
📰 ضمیمه فرهنگی روزنامه ایران، دوشنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۴٠۱ منتشر شد:
🔷 شگرد نو ادبی چشمهایش، اثر بزرگ علوی آن را به نقطه عطفی در ادبیات معاصر بدل کرده.
✍ نوشته: مصطفی بیان
📖 ضمیمه فرهنگی روزنامه ایران، ۴۳٠ صفحه پیشنهاد کتاب
«گویند: مگو سعدی، چندین سخن از عشق، می گویم و بعد از من گویند به دوران ها.
شهر تهران خفقان گرفته بود، هیچ کس نفسش در نمی آمد؛ همه از هم می ترسیدند، خانواده ها از کسانشان می ترسیدند، بچه ها از معلمین شان، معلمین از فراش ها، و فراش ها از سلمان ها و دلاک؛ همه از خودشان می ترسیدند، از سایه شان باک داشتند. همه جا، در خانه، در اداره، در مسجد، پشت ترازو، در مدرسه و در دانشگاه و در حمام، مامورین آگاهی را دنبال خودشان می دانستند. در سینما، موقع نواختن سرود شاهنشاهی همه به دوروبر خودشان می نگریستند، مبادا دیوانه یا از جان گذشته ای برنخیزد و موجب گرفتاری و دردسر همه را فراهم کند. سکوت مرگ آسائی در سرتاسر کشور حکمفرما بود. همه خود را راضی قلمداد می کردند. روزنامه ها جز مدح دیکتاتور چیزی نداشتند بنویسند.» (آغاز رمان چشمهایش / سال ۱۳۳۱)
بزرگ علوی می گوید: «چشمهایش را به زنی که اسمش را ترانه گذاشتم تقدیم کردم، این کتاب نتیجۀ دلدادگی من بود.» (پیشۀ دربه دری، زندگی و آثار بزرگ علوی؛ ص۵۳)
در رمانِ «چشمهایش» بیش از سیاست، قصۀ عشق را می خوانیم زیرا، به قول م.آزاد (ص ۱۴۵): «علوی باطناً مرد سودایی است و در حقیقت خط آن حرف ها (سیاست) نیست. چشمهایش، لحن و محتوای اشرافی انسان دوستانه دارد… علوی نویسنده بود و صادق، و همین صداقت بود که شور و غوغا و یاس، داستان های او را از پشتِ امیدواری {سیاسیِ مقاله هایش} نشان می داد.» پرویز ناتل خانلری او را «نویسندۀ صمیمی و احساسی» باز می شناسد. نویسنده ای تغزّلی که خودش دارد حماسه سرایی کند.
علوی می گوید: «من نویسنده هستم، به کار سیاست نمی خورم.» با این حال عمری را به وابستگیِ حزبی گذراند و از نوشتنِ آن چنان که باب طبعش بود، دور افتاد.
بزرگ علوی به همراه صادق هدایت، یکی از پایه گذاران داستان نویسی نوین ایران هستند. وی از معدود نویسندگانِ ایرانی به شمار می رود که آثارش به زبان های مهمِ غرب ترجمه شده و شهرت جهانی یافته است. او در سال های قبل از انقلاب، ممنوع القلم شد. در آن سال ها، رمانِ «چشمهایش» در چاپخانه های مخفی یا به صورت نسخه های دست نویس، تکثیر می شد و این در حالی بود که خواندن و داشتنِ آن جرمِ سیاسی محسوب می شد!
به گفتۀ برخی از کسانی که آن روزهای خفقان را گذرانده اند، علوی «در بالندگی و تحول فکریِ» نسلی از جوانان چپ گرای دهۀ چهل «نقشی بسزا» ایفا کرد. شهرنوش پارسی پور که در ده سالگی رمان را خوانده، از تاثیر در خورِ تامل آن بر خود سخن می گوید. به ویژه آنکه گفته می شد آن رمان با الهام از زندگی کمال الملک نوشته شده است.
سال های ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ پُربارترین دورۀ فعالیت ادبیِ علوی است. مهم ترین دستاورد ادبی این دوره از زندگی علوی، رمانِ «چشمهایش» است. نوآوری های او در شیوۀ روایت، تازگیِ این داستان در ساخت رازآمیز و کنشِ جست و جوگرانه و آکنده از تعلیقِ، جایگاه علوی را به عنوان نویسنده ای پیشرو در ادبیات معاصر ایران تثبیت می کند. شگرد نو ادبی و ایجاد تعلیق، رمان «چشمهایش» را به نقطۀ عطفی در ادبیات معاصر ایران بدل می کند.
در دهۀ ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۰، بخش هایی از ادبیات معاصر تحت تاثیر رئالیسم سوسیالیستیِ روسی قرار گرفت. در این دوره، علوی نویسنده ای بود که در عینِ وابستگی به حزبی چپ گرا، شخصیت های داستانی خود و به ویژه زنان را از خانواده های مرفه بر می گزید و ضمن وصف آنها، تصویرهایی گران بار از شیفتگی به خانه ها و مهمانی های اشرافی ارائه می داد؛ خانه هایی که در آنها از مسائل هنری و اجتماعی گفت و گو می شد و از پسِ پرده های کُلفتِ اتاق های نیمه تاریک شان آهنگ سمفونی به گوش می رسید. از جمله، او چهره زنِ مرفه رمانِ «چشمهایش» را خطرپذیرتر از شخصیت مرد مبارزِ رمان آفرید و از همین جهت، انتقاد منتقدان ادبی و حزبی را برانگیخت. آنان از نویسنده می خواستند واقعیت را از پسِ عینک مرامی و ایدئولوژیک ببیند و هنر را به خدمت سیاست حزبی در آورد.
می توان علوی را از نخستین داستان نویسان ایرانی شمرد که در توجه به «دیدگاه» و اینکه چه کسی از چه زاویه ای واقعیت را می بیند و ماجرا را روایت می کند، رویکردی مدرن دارد. بیهوده نیست که خانلری داستان های او را «خوش ساخت» می خواند، انتخاب دیدگاه مناسب نمودار آشناییِ او با فنون داستان نویسی است. (پیشۀ دربه دری، زندگی و آثار بزرگ علوی؛ ص۹۹)
«چشمهایش» در اردیبهشت ۱۳۳۱ منتشر شد. در سال ۱۹۵۹، با ترجمۀ هربرت مالتزیگ و به کمک علوی، به زبان آلمانی و در سال ۱۹۸۸ به قلم اُ.کِین به انگلیسی ترجمه شد؛ و جوزف بیلووسکی آن را به زبان لهستانی برگرداند. حسن میرعابدینی معتقد است که این رمان، یکی از «ده رمان بزرگ ایران» است.
این رمان، در خلال روایت، حوادث تاریخی و اجتماعی دوره سلطنت رضاشاه را به تصویر می کشاند. «استاد ماکان»، نقاش مبارز، در تبعید جان سپرده است و راوی داستان، «ناظم» مدرسۀ نقاشی، برای نوشتن شرح احوال استاد می کوشد به اسرارِ زندگیِ عاشقانه او پی برد. ناظم نخست باید راز چشم های منقوش بر آخرین پردۀ نقاشیِ استاد را کشف کند. پس جست و جویی را آغاز می کند. نویسنده پرسش هایی را پیشِ روی خواننده می گذارد و، با ایجاد شک و تردید و به تاخیر انداختنِ پاسخ، او را به خواندنِ ادامۀ داستان ترغیب می کند. قدرت نویسنده در به کارگیریِ شگرد ادبیِ «جست و جو برای کشف» و ایجاد تعلیق و کشش داستانی مناسب (مثلا: بعد چه می شود؟) باعث می شود این رمان در زمینۀ جذب مخاطب بسیار موفق عمل کند.
در فصل دوم، ناظم با فرنگیس، ملاک زادۀ زیبا و جسور که در سال مرگِ استاد به دیدنِ تابلوهای او آمده است، روبرو می شود. توصیف نقشه های ذهنیِ او برای حرف کشیدن از زن، مهارت نویسنده در بازنمایی درون چهره های داستانی را نمودار می سازد. فرنگیس برای آموختنِ نقاشی نزد استاد رفته و عاشق او شده است اما چون بی اعتناییِ عارفمنشانۀ معشوق را دیده، رهسپار پاریس شده است. اما حین شرح وقایع، دربارۀ گذشته به داوری می نشیند که سبب گسترش رئالیسم روانیِ داستان و خصوصیات روحیِ قهرمانِ داستان می شود: «آیا این چشم ها از آنِ یک زن پرهیزکارِ از دنیا گذشته بود یا زنِ کامبخش و کامجویی که دنبال طعمه می گشت.» استادیِ نویسنده در نشان دادنِ تناقض های درونی و احساسات دو گانۀ فرنگیس چشم گیر است.
فرنگیس در پاریس در مدرسۀ هنری ثبت نام می کند. فرنگیس، ناتوان از آموختن نقاشی و خسته از یکنواختی، به فکر خودکشی می افتد. اما آشنایی با «خداداد»، دانشجوی مبارز ایرانی، سبب تغییر روحیه و توجه او به مسائل اجتماعی می شود. گزارش نویسنده از زندگی دانشجویان مبارز ایرانیِ مقیم اروپا، ریشه در تجربه زندگی نویسنده دارد، که واقع گرایی داستان را تقویت می کند. خداداد، تصور فرنگیس را از استاد تغییر می دهد و از او می خواهد به ایران بازگردد و با استاد دیدار و همکاری کند. فرنگیس به ایران بر می گردد. پس از ملاقات با او، درگیر مسائل جنبش اعتراضی در مخالفت با رژیم می شود. استاد ماکان درگیر سیاست شده، فرنگیس به دلیل اینکه استاد را به عشق خود گرفتار کند، به جریان اعتراضی می پیوندد؛ در حالی که استاد ماکان به عشق او توجهی نشان نمی دهد. ولی به مرور زمان عاشق فرنگیس می شود اما عشق خود را بروز نمی دهد. استاد از عشق می گریزد تا وظیفۀ سیاسی و اجتماعی خود را انجام دهد.
رمان چشمهایش، رمانی که به قولِ م.آزاد (ماهنامه آرش،خرداد۱۳۴۲) یک نسل خوانندۀ فرویدی – نیچه ای پس انداخت که دخترهایش شلاقکِش بودند و پسرهایش به بهانۀ درگیری در مبارزۀ اجتماعی، به معشوقه بی اعتنایی و جفا می کردند. (سرگردان در میدان های پیر بوردیو و مقالات دیگر / ص۹۵)
استاد در جریان اعتراضات، دستگیر می شود. فرنگیس برای نجات او فداکاری می کند و حاضر به ازدواج با سرهنگ آرام می شود.
استاد به تبعیدگاهِ کلات می رود و فرنگیس رهسپار اروپا می شود. سال ها بعد در مجله ای که خبر مرگ استاد را چاپ کرده، با تصویر پردۀ نقاشی چشمهایش مواجه می شود.
کلود سیمون، نویسندۀ فرانسوی می گوید: «هر بار که نویسنده یا هنرمندی به شیوه ای کمی جدیدتر با جهان سخن می گوید، جهان تغییر می کند.» شخصیت فرنگیس، از معدود شخصیت های، اعترافیِ ادبیات معاصر ایران به شمار می آید. جوان نقاش روی جلد قلمدان، بیدار شده از خوابی تاریخی، این سوال را مطرح می کند: من کیام و کجای جهان ایستادهام؟ پرسشی که انسانِ ایرانی در آستانۀ روزگار نو و در ملتقای برخورد تجدد با جامعهای سنتی مطرح می کند. (سرگردان در میدان های پیر بوردیو و مقالات دیگر / ص۶۷)
انتشار این رمان واکنش های متفاوتی را برانگیخت. کسانی بر آن، از جهت زمینۀ سیاسیِ ماجراهایش، خُرده گرفتند، مثلال آل احمد (ص ۴۳۵ و ۴۳۶) صفحاتی از آن را مشابه مقالات روزنامه های حزبی بازشناخت. منتقدانی همچون بهآذین، همدلیِ نویسنده با شخصیت فرنگیس را مهم ترین مشکل رمان می دانند و علوی را نکوهش می کنند که استادِ مبارز را به قدر کافی مثبت تصویر نکرده! (پیشۀ دربه دری، زندگی و آثار بزرگ علوی؛ ص۱۰۷ و ۱۰۸)
در عرصۀ نقد ادبی ایران، علوی به عنوان مشهورترین نویسنده چپ گرای ایران، موضوع بحث و جدل بوده است؛ عده ای برایش دل سوزانده اند و عده ای بر او خُرده گرفته اند.
نکته قابل تامل و تاسف این جاست که همزمان با انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ به رهبری لنین (سال ۱۲۹۶ خورشیدی)، از شهریور ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۰بسیاری از آثار ادبی ایران و شبه روشنفکران و مبارزان مسلح که کشور را با شرایطی آشفته و بحران زده روبرو میدیدند؛ بدون هیچ اطلاع و آگاهی از نظام سیاسی و اندیشه سوسیالیسی لنین و استالین، با خوشحالی از تحولات همسایه شمالی استقبال کردند و نام و توان قلمیِ خود را در خدمت آرمان های سوسیالیستی و انقلاب روسیه شوروی می گذارند؛ نمونۀ آن شخصیت «استاد ماکان».
اگر روشنفکریِ دورۀ مشروطه خاستگاهی عمدتاً روسی داشت. روشنفکری دهۀ ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۰ بر اساس معیارهای ایدئولوژیک سوسیالیسم روسی تعریف شده است. (سرگردان در میدان های پیر بوردیو و مقالات دیگر / ص۱۱۱)
بزرگ علوی می خواست نویسنده شود اما هر بار سیاست، زندان، فعالیتِ حزبی و تبعید مانعی سدّ راهِ او برای آفرینش ادبی می شد. «وقتی می بینم که همکاران من چه آثار با ارزشی نوشته اند… دلم آکنده از غم می شود که چنتۀ من خالی است و از خود می پرسم چه شد که می خواستی نویسنده بشوی وسطِ راه ماندی.» (می خواستم نویسنده شوم / محمد بهارلو)
مصطفی بیان / داستان نویس
منابع:
چشمهایش، بزرگ علوی، انتشارت نگاه، چاپ دوازدهم، ۱۳۹۱
پیشۀ دربه دری، زندگی و آثار بزرگ علوی، حسن میرعابدینی، نشر چشمه، ۱۳۹۶
سرگردان در میدان های پیر بوردیو و مقالات دیگر، حسن میرعابدینی، نشر چشمه، ۱۳۹۹
می خواستم نویسنده شوم، گزیدۀ آثار بزرگ علوی، به کوشش محمد بهارلو، انتشارات علم، ۱۳۷۷٫
📰 در روزنامه سازندگی چهارشنبه ۷ اردیبهشت ۱۴٠۱ (گروه ادبیات و کتاب) میخوانید:
📘 فروغ خراشادی : داستانهایی از چهارگوشه ایران («ده داستان برای سیمرغ» داستانهای برگزیده «پنجمین جایزه داستان سیمرغ» است)
✍ «ده داستان برای سیمرغ» مجموعهای شامل داستانهای برگزیده «پنجمین جایزه داستان سیمرغ» است. اثری که به رغم نامش، با هشت داستان، و نویسنده؛ راهی بازار نشر شده و ناگفته پیداست که دو داستان این مجموعه، مجوز نگرفتند، اما نام کتاب، بر اساس ده اثرِ برگزیده این جایزه حفظ شده است. داستان های این کتاب، مانند بیشتر مجموعههای داستانی مشابه، با نویسندگان متفاوت، از تنوع موضوع، سبک و لحن برخوردار است، اما وجه مشترک بیشترشان، وجود راوی اولشخص و جانمایه محلی- بومی است… #ادامه 👇
https://s6.uupload.ir/files/07-02-1401-1148_sazandegi-12_l13t.jpg
✅ به همت انجمن کتاب سیمرغ، جلسه حضوری با عنوان «نشستی با میخائیل بولگاکُف؛ نویسنده مشهور روسی» برگزار میشود.
🔷 در این نشست زهرا منصورزاده، مدرس و کارشناس ارشد زبان روسی و مصطفی بیان، داستاننویس حضور دارند و سخنرانی خواهند کرد.
🔶 این نشست ادبی، دوشنبه ۱۵ فروردین ۱۴٠۱ از ساعت ۱۷ تا ۱۸:۳٠ در پژوهشسرای سینا مسیحآبادی برگزار خواهد شد./ نیشابور، خیابان فردوسیشمالی، خیابان بهشت، پژوهشسرای سینا مسیحآبادی، طبقه دوم.
🖇 حضور برای همهٔ علاقهمندان آزاد و رایگان است.
📖 معرفی نویسنده
✍ میخائیل بولگاکف داستاننویس و نمایشنامهنویس مشهور روسی در سال ۱۸۹۱ در شهر کییف کشور اوکراین به دنیا آمد. میخائیل بولگاکف در سال ۱۹۱۶ از رشتهٔ پزشکی فارغالتحصیل شد و کمی بعد به خدمت سربازی احضار شد. علاقهٔ شخصی او به ادبیات و زبانهای خارجی سبب شد مطالعات گستردهای هم در حوزهی ادبیات داشته باشد. در دوران خدمتش بولگاکف برای درمان به یکی از روستاهای شوروی فرستاده شد. بولگاکف خاطرات دوران خدمتش را در کتابی به نام «یادداشتهای یک پزشک جوان» گردآوری کرده است. یک سال بعد از اتمام دانشگاهش #نقلاب روسیه (انقلاب ۱۹۱۷ روسیه) رخ داد. اکثر آثار او در دوران دیکتاتوری استالین اجازه چاپ نگرفت.
🔶 میخائیل بولگاکف در سال ۱۹۴٠ (در ۴۸ سالگی) براثر یک بیماری کبدی جان خود را از دست داد. پیکر او در مشهورترین قبرستان مسکو دفن شده است.
✍ اگر صادقانه و از نگاه تاریخی به قضیه نگاه کنیم؛ حاکمانِ روسیه (فرقی نمیکند تزار باشد یا حاکمان کمونیست شوروی و یا پوتین) برای ما همسایه ی پربرکتی نبودند. گویا ضربالمثل معروف «همسایه نزدیک، بهتر از برادر دور» است در مورد روسها صدق نمیکند.
🔷 عقل بشر از درک اتفاقاتی که در مسکو رخ میدهد، در میماند (صفحه۱٠۴ رمان قلب سگی). استالین ملقب به مرد پولادین، دومین دیکتاتور جنایتکار اتحاد جماهیر شوروی در فکر خلق انسان بود. باورش سخت است؛ اما واقعیت دارد! استالین و همفکرانش خداناباور بودند. او و اتاق فکرش در تلاش بودند با آمیختن انسان و حیوان ارتش تولید کنند! 😂 آمیزش حماقت و تولید علمهای غیرضروری و خودخواهانه!
🔶 وقتی «قلب سگی» را خواندم؛ به این نتیجه رسیدم میخائیل بولگاکف انسانِ بزرگی است. او در دوران استالین، با نوشتن رمان و داستان، رژیم ستمگر و دیکتاتور استالین را نقد و ماهیت آن را افشا کرد. نویسندگی در حکومتهای دیکتاتوری پُر ریسک است؛ به خصوص وقتی نویسنده بخواهد ایدئولوژی و حکومتداری حاکمانِ زمان خود را نقد کنند.
🔷 وقتی اجازه انتشار قسمتِ سوم رمان «گارد سفید» را در روزنامه مسکو به میخائیل بولگاکف ندادند؛ سال بعد داستانش را روی صحنهٔ تئاتر برد. اتفاقا اجرای این نمایش با استقبال روبرو شد. حتی یک شب استالین به تئاتر هنری مسکو رفت و تئاتر «گارد سفید» را دید! همان نمایشی که یکسال قبل، مجوز انتشار نگرفته بود!
گفت و گو با علی ملایجردی، داستان نویس و مترجم
مصطفی بیان / داستان نویس
چاپ شده در دو هفته نامه «آفتاب صبح نیشابور»، شماره نود، ۲۲ اسفند ۱۴۰۰
اول آبان ۱۳۴۶ در جوین متولد شد و معلم بازنشسته نیشابور است. اولین داستان هایش در سن شانزده و هفده سالگی در کتاب های «سوره بچه های مسجد»، سال های ۱۳۶۲ و ۱۳۶۳ منتشر و در همان سال های دبیرستان، یکی از داستان هایش در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان برگزیده شد.
علی ملایجردی می گوید: «سال های بعد انقلاب در دو سه نشریه که وابسته به حزب و گروه های سیاسی بودند ویژه نامه هایی مخصوص دانش آموزان چاپ می شد و تقریبا مجانی به ۵ ریال به دست ما می رسید. من در صفحات این نشریه ها داستان و شعرهایی می خواندم و چون نسبت به سنم کتاب زیاد خوانده بودم عزمم برای نوشتن جزم شد. با آشنایی با کانون پرورشی و حوزه هنری تقریبا هر ماه، دو داستان اگرچه خام و مبتدی می فرستادم. در آن زمان، این یک نوع آموزش از راه دور برای ما به حساب می آمد.»
او علاوه بر تالیف، سه کتاب «فقط یک مشت استخوان»، برگزیده داستان های کوتاه از زبان اردو، «تعلیم نفس کشیدن» نوشتۀ آن تایلر، برگزیده جایزه ادبی پولیتزر ۱۹۸۹ و کتاب «باز که دیر به خانه آمدی دختر…!» اثر لوسی همن در سال های ۱۳۹۹ و ۱۴۰۰ ترجمه و منتشر کرده است.
اولین داستانِ بلندش با عنوان «بایقوش»، زمستان ۱۳۹۹ منتشر شد و در کمتر از یک سال به چاپ سوم رسید.
همچنین کتاب کمک درسی زبان انگلیسی برای سال اول راهنمایی، کتاب راهنمای نامه نگاری در زبان انگلیسی برای دانشگاه پیام نور و کتاب کمک درسی زبان انگلیسی برای دانشکده های فنی با همکاری تعدادی از همکاران، از جمله آثار منتشر شدۀ علی ملایجردی هستند.
ملایجردی، زندگی پر فراز و نشیبی داشته و مانند همۀ مردم ایران با انقلاب، جنگ و تحریم اقتصادی همراه بوده است؛ اما وابستگی اش به خواندن و نوشتن را هرگز از خود دور نکرده و همچنان در ۵۴ سالگی، داستانهای زیادی برای گفتن و نوشتن دارد.
از سرگرمیها و دلمشغولیهای سالهای نوجوانی و جوانی بگویید.
دوره نوجوانی ما مصادف شد با انقلاب و متعاقبا با جنگ. این دو حادثه بعضی مزایا و معایبی برای ما داشت! مزیت های آن این بود که به یکبارگی سیلی از کتاب ها و نشریه ها از هر طیفی به شهر و روستا روانه شد. البته بیشتر این کتاب ها سیاسی و برای بزرگسالان بودند اما در بین آنها کتاب هایی هم بود که ما در همان سن نوجوانی توفیق خواندن شان را پیدا کردیم. با نام بزرگانی آشنا شدیم که حالا نوجوانان به راحتی با آنها آشنا نمی شوند. نام هایی مثل صمد بهرنگی، آل احمد، ساعدی، دولت آبادی، علی اشرف درویشیان، چخوف، ماکسیم گورکی و… اما جنگ که شد و حوادث دوران جنگ که پیش آمد، در دوره ای که ما تشنه دانستن و خواندن بودیم، قحط کتاب آمد. کتابخانه ها از بعضی کتاب ها تصفیه شد و خلاء ای در عرصه کتاب برای نوجوانان ایجاد شد. ما مجبور می شدیم کتاب های بزرگسالان آن هم کتاب های سیاسی و مذهبی مثل آثار مرتضی مطهری و علی شریعتی را بخوانیم مثل اینکه سر یک مرد بزرگسال را روی شانه ها و گردن کودکی بگذارند ما ناقص الخلقه رشد کردیم! حرف های قلنبه سلمبه می زدیم که وقتش نبود. در قحطی فرهنگی فیلم خوب ندیدیم.
خراسان سرشار از داستانهای فولکلور است، که اغلب قدمتی بسیار زیاد دارند و آنگونه که رسم این داستانهاست، همواره سینهبهسینه نقل میشوند و البته مادرها و مادربزرگها بیشتر راویان آن بودند. شما هم در خانه چنین راویانی داشتید؟
بله، در غیاب تلویزیون (چون برق نداشتیم!) کودکی ما با شنیدن افسانه ها گذشت. این افسانه ها فقط برای موقع خواب نبود یا برای خواباندن ما! بلکه در هنگام کار گروهی کشاورزی، قالیبافی، پنبه چینی و … توسط راویانی حرفه ای مثل پدر، مادر و خواهرها گفته می شد و از همان زمان ذهن خلاق ما تصویر آفرینی می کرد.
کتابخوانی را چگونه و با چه کتابهایی آغاز کردهاید؟
خوشبختانه ما کتابخوانی را با کتاب های خوبی شروع کردیم. «ماهی سیاه کوچولو» صمد بهرنگی، «فصل نان» علی اشرف درویشیان، «شلوارهای وصله دار» رسول پرویزی، «پخمه» عزیز نسین و افسانه های آذربایجان از اولین های کتابخوانی جدی بود؛ البته در کتاب های درسی مان خلاصه شده داستان های «سگ ولگرد» صادق هدایت و «شاهزاده کوچولو» آنتوان دوسنت اگزوپری را نیز داشتیم.
دهههای ۴۰ و ۵۰، واقعا بینظیر بودند. در تاریخ ادبیاتمان هیچ دههای از نظر نشر کتابهای معتبر، شاهکار و خوب ایرانی به این دو دهه نمیرسد .به نظر شما دلیل این موضوع چه بود؟ چرا در این دههها آن تعداد نویسنده شاخص داشتیم؟
این دو دهه پُربار نشر ایران، حاصل حوادثی مثل کودتای ۲۸ مرداد، درگیری های سیاسی سال ۱۳۳۲، ۱۵ خرداد و خیزش جنبش های دانشجویی بود. نسلی که به دنبال دانستن بودند و مولفان عضو گروه های چپ به خصوص به نوشتن اهمیت می دادند. کسانی که معتقد به بیداری مردم از طریق قلم بودند و این را یک رسالت می دانستند. آنها که می توانستند، می نوشتند و آنهایی که اهل زبان دانی بودند، ترجمه می کردند. به زودی نام های جوانانِ جویای نام در مجلات ادبی پیدا شد؛ که حالا نویسندگان بزرگی شده اند. مردم تشنه خواندن و دانستن بودند. اکثر دانشجویان با استادانی باسوادتر، نوشتن، ترجمه کردن، بازی کردن در تئاتر و تماشای تئاتر را کلاس می دانستند.
در میان نویسندگان این دو دهه کدامشان را بیشتر دوست دارید؟ و چرا؟
انتخاب سختی است اما نام غلامحسین ساعدی و محمود دولت آبادی به خاطر تاثیرگذاری بیشتر، جایگاه ویژه ای دارند.
درباره انجمن های ادبی سال های دور صحبت کنید.
من روستایی هستم؛ این بود که در نوجوانی محروم از جلسات ادبی بودیم؛ اما با پیدا کردن آدرس حوزه هنری سازمان تبلیغات آن زمان و فرستادن کارهایم برای آنها و دیدن نام کسانی مثل فریدون عموزاده خلیلی، محسن مخملباف در پایان جواب نامه هایم خوشحال می شدم. با دیدن چاپ اولین قصه ام در یکی از این کتاب ها از شادی بال در آوردم. زمانی که برای تحصیل به دانشگاه رفتم در سال ۱۳۶۸ با فرستادن یک اثر در کلاس های قصه نویسی مرحوم سیروس طاهباز شرکت کردم و آنجا بود که با خانم منیرو روانی پور و محمود دولت آبادی که برای سخنرانی آمدند، آشنا شدم. بعدها در نیشابور در کلاس های داستان نویسی اداره ارشاد شرکت می کردم که گرداننده آن مسعود سلیمانی سپهر، حسین سبزی، مرحوم علی نجفی و مجید نصرآبادی بودند.
تا به حال شده که شخصیتهای داستانهایتان را براساس تجربیات زندگی شخصی و خودتان بنویسید؟
هر نویسنده ای در نوشتن در واقع دارد خودش را بیان می کند تجربه های زیست خود را منتقل می کند. من هم اگر خودم را نویسنده بدانم در لابلای این آثار به شکلی، هستم. در بعضی آثار مستقیم و بعضی غیر مستقیم.
درباره رمان بایقوش صحبت کنید. رمانی که مورد استقبال قرار گرفت و به چاپ سوم رسید.
داستان بلند «بایقوش» یک داستان خطی است و خواننده مدار. در این نوشته مخاطب عام مورد نظر بوده، از این رو اگر دوستان بخواهند بر اساس نویسندگی مدرن قضاوت کنند، بایقوش جایی ندارد. در مرکز جوین قلعه بزرگی از خشت و گل هست به نام «آق قلعه» با دیواری حصین در چندین هکتار با مسجدی خرابه در میان آن، در میان این قلعه بزرگ قلعه کوچکی وجود دارد به نام نارین قلعه. ما در کودکی به خاطر ویرانه بودن این مکان، موقع عبور از میان آن ترس داشتیم. گاهی که چند نفری برای بازی به وسط این خرابه ها می رفتیم. در میان این بنای سه طبقه خشت و گلی آثاری از زندگی می دیدیم. مثلا دوده ای بر دیوار، طاقچه ای، تکه سفالی، شیشه ای رنگی و … از پدر و مادرها داستان هایی راجع به این قلعه شنیده بودیم. تا این که بعدها با جستجو در میان کتاب های تاریخی و اینترنت، به تاریخ این قلعه و نام حاکمان آن پی بردم. از همان اول، خواندن ماجرای دختر الهیار خان قلیچی به نام طرلان خانم مرا تحت تاثیر قرار داد. این دختر بعد از شکست پدرش از فتحعلی شاه قاجار که در پی انقیاد خان های مستقل خراسان بود، وجه المصالحه قرار گرفت. و به عنوان چهاردهمین همسر نکاحی شاه قاجار به قصر تهران رفت. من تصمیم گرفتم هم تاریخ مبهم این قلعه را در قالب داستان بگویم و سعی کنم این داستان، داستانی خواندنی باشد تا کشش لازم را برای خواننده تازه کار داشته باشد. این بود که چند ماجرای خیالی اما نزدیک به واقع هم افزودم. این مصادف شد با شیوع ویروس کرونا و حصر خانگی خودخواسته مردم! در این دوره سه ماهه مداوم می نوشتم و تایپ می کردم. سرانجام اثر را برای ناشر فرستادم و با سرمایه خودم چاپ کردم. خوشبختانه با کمال تعجب و لطف دوستان مورد استقبال قرار گرفت. من فکر نمی کردم نیشابوری های عزیز لطفی به این داستان داشته باشند و قرار بود فقط در جوین و سبزوار پخش شود اما خوشبختانه استقبال در نیشابور و دیگر جاها خوب بود و من سپاسگزارم.
عادتهای روزانه شما چیست؟ روزها را چگونه میگذرانید؟ کمی از فعالیتها و دلمشغولیهای این روزهایتان برایمان بگویید.
بنده این روزها بازنشسته هستم و فرصتی خوب برای مطالعه، نوشتن و ترجمه دارم. با یک برنامه تقریبا منظم هر روز چند صفحه ای ترجمه می کنم. برای استراحت کتابی می خوانم: بیشتر قصه و رمان و کتاب تاریخی. برای یک دو گروه تلگرامی و رادیوی تُرک استان خراسان شمالی، افسانه و قصه به تُرکی خراسانی به صورت وویس می گذارم تا در برنامه های شان استفاده کنند. چندین جلد کتاب افسانه های قدیمی دارم که گاهی آنها را تورق می کنم. تمام کتاب شازده کوچولو را برای رادیو اترک به ترکی خراسانی ترجمه کردم و خواندم.
امروز نیشابور با برگزاری پنج دوره جایزه مستقل و خصوصی «داستان کوتاه سیمرغ» صاحب یک جایزه معتبر ادبی شده است و در جامعه ی ادبیات داستان نویسی ایران، جایگاه ویژه ای پیدا کرده است. آيا برگزاری جوایز مختلف ادبی مثل جایزه ادبی «داستان سیمرغ» به رشد و ارتقای ادبيات داستانی ايران کمک می کند؟
به تازگی کتاب «ده داستان برای سیمرغ» را که آثار برگزیدۀ پنجمین دورۀ جایزه داستان سیمرغ است، خوانده ام. تمام آثار عالی بودند و در آینده از میان این نویسندگان انشالله نام های بزرگی در تاریخ ادبیات داشته باشیم. به عنوان مثال، داستان «عروس عاشورا» نوشتۀ حامد اناری از همین مجموعه خواندم. من اگر آقای حامد اناری را شخصا از نزدیک ندیده بودم، فکر می کردم با نویسنده ای بزرگسال و با تجربه زیستی حداقل چهل سال طرفم! اما محکم بودن ساختار و شکیل بودن آن و زبان فاخر این اثر بر حیرت من افزود. مگر یک نوجوان بیست، بیست و یکسال چقدر تجربه دارد که این همه زبانش غنی داشته باشد؟ ضرب المثل و گفته های قدیمی نیشابوری ها را بلد باشد؟ ریتم در داستان را بداند؟ زبان و گفتگوی هرکس را درک کرده باشد. و این در حالی است که این آقای اناری برای اولین بار در جایزه داستان سیمرغ شرکت کرده بود و دیده شد! کشف چنین نوقلمانی حاصل پنج دوره جایزه داستان سیمرغ است. نوقلمان این مجموعه ها نسبت به نویسندگان دهه های قبلی خیلی پیشروترند و آینده روشنی دارند.
و سخن آخر:
همانطور که همه می دانند «انجمن داستان سیمرغ نیشابور»، یک انجمن غیر دولتی است. برگزاری چنین جوایز ادبی در تهران در تراز ملی و بین المللی با کلی بودجه و … همراه است اما در نیشابور به عنوان شهرستان و نه مرکز استان، بدون گرفتن ریالی بودجه از مراکز دولتی و تنها با تکیه بر کمک های مردم فرهنگ دوست نیشابور، یک شاهکار است. وقت آن رسیده که مسئولین هم به این کار بزرگ پی ببرند و قدر این انجمن را بدانند. مگر بودجه های هنگفتی برای دیده شدن نام نیشابور هر ساله به نام های مختلف همایش فلان و … برگزار نمی شود؟ حداقل پشتیبانی معنوی را دریغ نورزید. گاهی یک فرد تمام مشکلات بعضی از این انجمن ها را بدوش می کشد. اگر او هم مایوس شود و یا نتواند کار کند از این انجمن ها نشانی خواهد بود؟! پس هوای انجمن های ادبی شهرستان را داشته باشیم، اگر بخواهیم به قاف ادبیات ایران برسیم.