مدیر جایزه داستان سیمرغ به آفتاب صبح نیشابور گفت: «بهار ۱۴٠۴، پرواز هفتمین جایزهی داستان سیمرغ در آسمانِ نیشابور»
فراخوان هفتمین دوسالانهی جایزهی داستان سیمرغ، همزمان با دهمین سالِ فعالیت «انجمن داستان سیمرغ نیشابور» بهار ۱۴٠۴ اعلام خواهد شد. این دوره همانند دورهی گذشته در دو بخش فراملی و منطقهای (ویژهی نویسندگانِ نیشابوری) با حضور شش داور مطرح کشوری برگزار خواهد شد.
مدیر این جایزهی ادبی توضیح داد: «همانند دورهی گذشته ما در این دوره یک برگزیدهی در بخش فراملی و یک برگزیده در بخش منطقهای خواهیم داشت و در هر بخش سه نویسندهی شایسته تقدیر معرفی خواهیم کرد. جوایز نقدی این دوره دو برابر خواهد شد. به برگزیدهی بخش ملی، تندیس سیمرغ و جایزهی نقدی ۲٠ میلیون تومانی و به برگزیدهی بخش منطقهای تندیس سیمرغ و جایزهی نقدی ۱٠ میلیون تومانی اهدا خواهد شد. به شایستگان تقدیر هر بخش نیز، لوح تقدیر و هدیه نقدی یک میلیون تومانی اختصاص دادهایم. داستانهای برگزیدهی این دوره هم مانند دورههای گذشته در مجموعهای مستقل به چاپ خواهد رسید.
جایزهی داستان سیمرغ، یک جایزهی مستقل و خصوصی است که از سال ۱۳۹۴ به همت انجمن داستان سیمرغ نیشابور و بخش خصوصی برگزار میشود.
دورهی اول: سال ۱۳۹۴ / بخش منطقهای
دورهی دوم: سال ۱۳۹۵ / بخش منطقهای
دورهی سوم: سال ۱۳۹۶ / بخش منطقهای
دورهی چهارم: سال ۱۳۹۷ / بخش استانهای شرق کشور
دورهی پنجم: سال ۱۳۹۹ / در دو بخش منطقهای و فراملی
دورهی ششم: سال ۱۴٠۱ و ۱۴٠۲ / در دو بخش منطقهای و فراملی
دورهی هفتم: سال ۱۴٠۴ / در دو بخش منطقهای و فراملی
داستان بلند «سجیر» (به زبانِ عربی فاطما) نوشتهی «رجاء عالم» به تازگی با ترجمهی علی ملایجردی روانهی بازار کتاب شده است.
فاطما، دختری نوجوان، لاغر اندام و سر تا پا ارغوانی پوش به نکاح مردی جوان و خوش تیپِ عرب به نام سجیر درآمد. سجیر کارش پرورش مار بود و فاطما را شیرفهم کرده بود که حق ندارد به اتاقِ سمت راست خانهاش قدم بگذارد. فاطما فقط میتوانست وارد مطبخ، حمام، توالت و اتاقی که شبِ اول در آن خوابیده بود، شود. البته فاطما راجع به آن اتاقِ ممنوعه زیاد کنجکاو نبود. اما چند روزی گذشت و این اتاقِ ممنوعه برای فاطما به رازی آزاردهنده تبدیل شده بود. او میخواست منشا بوی بدی که از سجیر میآمد را پیدا کند. در ششمین روز ازدواجش این کنجکاوی به یک شیطان نافرمان بدل شد و به محض این که سجیر در را باز کرد، فاطما پشت سرش وارد اتاق ممنوعه شد. فاطما مات و مبهوت ماند و به صدها ماری که جلویش بودند خیره شد. فاطما فهمید که این اتاق ممنوعه مزرعهی پرورش مار سجیر است. اتاق پُر بود از قفسهای کوچک و بزرگی که در آن مارهایی به اندازهها و رنگهای مختلفی نگهداری میشدند.
وقتی فاطما توسط یکی از مهمترین، کشندهترین و باارزشترین مارهای سجیر گزیده میشود، او از یک دختر نوجوانِ بیگناه، تنها و طرد شده به زنی با استعدادی فوقالعاده و حسی مرموز در کنترل مارهای همسرش و توانایی سفر با آنها به قلمروهایی فراتر از تجربیات عادی انسانی تبدیل میشود.
سجیر به این نتیجه میرسد که هیچ پادزهری برای زهر شاخ سیاه بزرگ وجود ندارد و فاطما حتما خواهد مُرد. به همین دلیل شبانه به منزل پدرِ فاطما میرود. فاطما بعد از این مرحله وارد مرحلهای شد که سجیر و پدر فاطما نمیتوانستند درکش کنند. فاطما به موجود عجیبالخلقه تبدیل میشود. حالا این مار ارزشمندِ سجیر در جایی از بدنِ یاقوتی درآمده عروس جا گرفته بود.
«این دختر دیگر پذیرفتنی نیست، این دیگر موجودی نیست که بشود نامش را آدم گذاشت، او شر و شیطان است، برای همیشه شر است.» (متن کتاب/ص۳۳)
صدای آه کشیدنِ فاطما از اعماقِ آفرینش میآمد. او یک دختر نبود. بلکه زنِ اغواگری سرشار از زندگی بود. عروسِ جوان به خطرناکترین نوع از مارها تبدیل شده بود، یک زن مار که سعی میکرد از چنبره خود بلند شود.
حالا این عروسِ جوانِ مار یا ملکهی مارهای سجیر، توانایی سفر به قلمروهایی فراتر از تجربیات عادی انسانی تبدیل میشود. فاطما در سفر به جهانِ مارهای سجیر، با شاهزاده تارای، یک جنگجو قهرمان مالیخولایی ملاقات میکند. او و تارای یکدیگر را جادو میکنند……
داستانِ «سجیر» داستانِ جذاب و پُرکششی است. جنبه فانتزی داستان، نقش زیادی در لذت بردنِ خواننده دارد.
«رجاء عالم» متولد سال ۱۹۷٠ رماننویس عربستانی و اهل مکه است. برخی از آثار او به زبان عربی ممنوع شده است رجا عالم گفته است: «واقعیت این است که مردم من در حال دور شدن از فرهنگ خود هستند و بسیاری از آنها دیگر سرنخی از چیزی که من در مورد آن مینویسم ندارند. بنابراین من خودم را به دنبال راههای جدیدی برای برقراری ارتباط، برای زبانهای دیگر میگردم، و انگلیسی هم همین بود. با خواندن آنها به زبانی دیگر احساس زنده بودن میکنم»
رجاء عالم در سال ۲٠٠۲ داستانِ «فاطما» (ترجمهی فارسی آن سجیر، نشر چارکوچه) را منتشر کرد. وی در سال ۲٠۱۱ برگزیدهی جایزه «من بوکر عربی» شد.
داستان در جامعهی اسرائیل و در شهر اورشلیم (بیت المقدس خودمان) اتفاق میافتد. یکلیا دختر امصیا، پادشاه اورشلیم، دل به چوپان دربار، کوشی، میدهد. پدر که تاب این هنجارشکنی و بیآبرویی را ندارد، دستور میدهد تا در برابر خیمهی اجتماع، پیراهن رنگارنگ دخترش را بدرند و زنگولهی رسوایی به پای او بربندند و عریان از شهر بیرونش کنند.
یکلیا هراسناک و تنها از آن چه بر سرش آمده در کنار رود ابانه پرسه میزند که ناگهان شیطان در لباس چوپان پیر فانوس به دست بر او ظاهر میشود: «ردای درازی بر تن داشت. ریش بلند و آویختهاش به سینه سائیده میشد…»(متن کتاب)
سپس شیطان به گفتگو با یکلیا مینشیند و از او دربارهی آن چه بر سرش آمده میپرسد.
نکته یکلیا اینجا نماد است.
شیطان یکلیا و عشقش را تحقیر میکند. تفسیر و گفتگوی شیطان، زمینه را برای روایتش از کیفیت رانده شدن خویش از درگاه الهی مهیا میسازد. او عشق را نه ودیعهای الهی بلکه رازی میداند که از جانب شیطان در وجود انسان نهاده شده است.
شیطان از کسانی یاد میکند که به این راز پی بردهاند و وجودشان مست از شادابی و شیرینی آن شده است و این مقدمهای برای شروع روایت اصلی رمان از جانب شیطان میشود؛ شیطان داستانِ اورشلیم را در زمانِ پادشاهی میکاه، نمایندهی یهوه در آن سرزمین مقدس بازمیگوید.
اوج داستان ورود زنی است به نام تامار؛ ازجنگ برای اورشلیم سوغات آورده است. تامار با فتنه و اغواگری در دلِ پادشاه و اطرافیان او نفوذ میکند. میکاه بر او دل میبندد. ناگهان قاصدی از راه میرسد و پیغام میدهد که یهوه بر یاکین نبی ظاهر شده و گفته است: «شیطان از سدوم کسی را بلند کرده و لعنت خدا با اوست. اسرائیل دروازههای شهرهای خود را میبندد و از ورود او به شهر خود جلوگیری میکند.» (متن کتاب)
میکاه با دلی شکسته به شهر باز میگردد و تامار پشت دروازههای شهر میماند. عسابا، پسر عموی پادشاه، که خود را به هوس و گناه فروخته، میکوشد تا به میکاه دلداری دهد. پادشاه برای فراز از این دو راهی و وسوسههای پسرعمویش از امنونِ عابد میخواهد تا با تعریف داستانهایی از خشم یهوه، او را از این سردرگمی و اضطراب نجات دهد.
امنون داستان قوم لوط را تعریف میکند. اما هیچ چیز نمیتواند بر قلب پادشاه تسلی باشد و از تردید او بکاهد. بالاخره با وسوسههای عسابا شبانه به دروازهی شهر میرود و تامار را با خود به قصر میآورد. تامار با دلرباییهایش پادشاه را مسخ میکند. پادشاه چنان شیفتهی حرکات تامار شده که فرصت بوسیدنِ پاهای او را در مقابل چشم پوشی از سلطنت اسرائیل برابر میداند. در مقابل او زانو میزند و به جای یهوه او را مافوق جهان میخواند
یهوه به نشانهی خشم، توفان و بیماری وبا را به سراغ اورشلیم میفرستد. زنان و مادران نگران و وحشت زده به قصر میآیند و از پادشاه میخواهند تامار را اخراج کند. پادشاه نمیتواند از آن چشم بپوشد (عشق زمینی)
مردم، شائول ماهیگیر را به نمایندگی از اورشلیم برای صحبت کردن جلو میفرستند؛ در نهایت حس وظیفهشناسی در قبال مردم او را وادار به اخراج تامار میکند، مردم، تامار را از شهر میرانند. با رانده شدنِ تامار، گویا قلب میکاه نیز از سینه خارج میشود. داستان به پایان میرسد.
در نهایت با گفتنِ نقش یهوه در آرام کردنِ قلب میکاه، روایت به پایان میرسد.
«پادشاه با دردی که آرامش نیافته بود، خود را تسلیم میکرد.» (متن کتاب)
داستانِ یکلیا وئتنهایی او روایت اسطورهای لیلیت است. باید دقت داشت این رمان سال ۱۳۳۴ یعنی دو سال بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ منتشر شده است. شرایط جامعهی ایران و سایهافکنی تاریک به سبب حضور دیگربارهی لیلیت در جامعهی ایران دههی سی تعبیر کرد.
روایت سورئال و تخیل نویسنده و پیوند آن با اسطوره غیر بومی (غیر ایرانی) با پدیدههای واقعی اجتماعی _ سیاسی بیتاثیر نبوده است.
نکته زیرساخت رمان #یکلیا_و_تنهایی_او اسطوره لیلیت است و پیوند بینامتنی بسیاری بین آن دو وجود دارد.
سوال حالا چرا لیلیت؟
پاسخ زیرا به باور او شیطان به کمک لیلیت (تامار در رمان) تلاش کرده است انتقام خویش را از حرکت ایرانیان در راندنِ اهریمن (از زمان اسطورهها تا امروز) از مرزوبوم ایرانیان بگیرد و بازگشت خویش را در سرزمین ایران با آغشتنِ گناه و تنهایی ندا دهد.
نتیجه یکلیا نماد سرزمین ایران است.
اهریمن چه کسانی هستند؟ بیگانگان و دستنشاندههای فریبکار آن در سرکوب نهضت ملی ایران؛ یک جور بازنمایی نوعی اسطوره تورانی.
نشست ادبیات و روانشناسی با تمرکز بر داستان محاکمه اثر کافکا / با حضور مصطفی بیان، داستاننویس، دبیر انجمن داستان سیمرغ نیشابور و دکتر فریبرز استیلایی، روانپزشک و متخصص اعصاب و روان.
چاپ شده در نشریه «آفتاب صبح نیشابور» / شماره ۱۲۵ / ۳۱ تیر ۱۴۰۳
سوزان ابوالهوی، نویسنده ی فلسطینیِ ساکنِ آمریکا، فعال حقوق بشر و بنیان گذار سازمان غیردولتی به نامِ «زمین بازی برای فلسطین» است. وی ۵۴ سال سن دارد و م / تولد ۳ ژوئن ۱۹۷۰ در اردن است.
اولین رمان او «صبحگاه در جنین» (با ترجمه ی فارسی با عنوانِ زخم داوود) به ۳۲ زبان ترجمه شده، بیش از یک میلیون از آن فروخته شده و همچنین مورد تحسین منتقدان قرار گرفته است.
پدر و مادر سوزان در بیت المقدس به دنیا آمده اند و از پناهندگانِ جنگ ۱۹۶۷ بودند. پدر و مادرش به اجبار به کویت نقل مکان کردند؛ سپس در ۱۹۷۰ به اردن رفتند؛ جایی که سوزان متولد شد. پدر و مادرش اندکی پس از تولد سوزان از هم جدا شدند و سوزان در دورانِ کودکی بین آمریکا، کویت، اردن و فلسطین در حرکت بود. همچنین سوزان بین ۱۰ تا ۱۳ سالگی در یتیم خانه ی اورشلیم (بیت المقدس) زندگی کرد.
سوزان در ۱۳ سالگی به نزد عمویش در امریکا برگشت. در علوم زیست شناسی تحصیل کرد و به عنوان محقق در یک شرکت داروسازی مشغول به کار شد.
سوزان ابوالهوی در کنار نوشتن به عنوان یک فلسطینی ساکن آمریکا، در یک سازمان غیردولتی فعالیت و همچنین در کمپ پناهندگان سازمان ملل در لبنان از کودکان فلسطینی حمایت می کند. او موسسه ی غیردولتی «زمین بازی برای فلسطین» را در اوایل سال ۲۰۲۰ تاسیس کرد.
سوزان ابوالهوی در سال ۲۰۲۱ جایزه ی «بهترین نویسنده ی عرب آمریکایی» را دریافت کرد. رمانِ «صبحگاه در جنین» اولین بار در سال ۲۰۱۰ منتشر شد. در سال ۱۳۹۱ نشر روزگار این رمان را با عنوانِ «صبح فلسطین» با ترجمه ی مرضیه خسروی منتشر کرد. همچنین نشر آرما در سال ۱۳۹۵ این رمان را با عنوانِ دیگری، «زخم داوود» با ترجمه ی فاطمه هاشم نژاد به چاپ رساند که امسال چاپ پنجم آن وارد بازار کتاب شده است.
این رمان در همان ابتدا مورد تحسین منتقدان و روزنامه نگاران ادبی قرار گرفت؛ مثلا رابین یاسین در ساندی تایمز نوشت: «واقعیت تاریخی و ترکیب داستانی و مستند او یکی از نقاط قوت کتاب است و بازتاب دهنده ی نثر معاصر عربی است.»
این رمان از سوی جامعه ی تندروی یهودی و مدافعان صهیونیسم ساکن آمریکا مورد اعتراض شدید قرار گرفت.
رمانِ «زخم داوود» یک رمانِ سیاسی و تاریخی است که حوادث تاریخی و سیاسی فلسطین و فلسطینان را بین سال های ۱۹۴۱ تا ۲۰۰۳ روایت می کند. زخم داوود یک داستان واقعگراست. یک اثر داستانی واقعی که چهره ی واقعی صهیونیسم را به خواننده نشان خواهد داد. موضوع و درونمایه ی داستان، اهمیت خانه، سرزمین، سنت و فرهنگ فلسطین است. شخصیت اصلی داستان، دختری جوان به نام اَمل است که دو برادرش، یوسف و داوود در جنگ ۱۹۶۷ در دو جبهه ی مخالف هم قرار می گیرند.
«زخم داوود»، داستان چهار نسل یک خانواده ی فلسطینی را روایت می کند. در سال ۱۹۴۸ بعد از تاسیس کشور اسرائیل، خانواده ی فلسطینی اَمل مانند همه ی فلسطینی ها مجبور شدند از خانه هایشان فرار کنند. در آن هرج و مرج، برادر کوچک اَمل به نام اسماعیل ناپدید می شود. اسماعیل توسط یک سرباز اسرائیلی دزدیده می شود. سرباز اسرائیلی به همراه همسرش که از هولوکاست جانِ سالم به در برده، اسماعیل را به عنوان فرزند خود می پذیرند، نام داوود را برای او برمی گزینند و اسماعیل (داوود) در یک خانواده ی یهودی بزرگ می شود. اما از سر تقدیر در جنگ سال ۱۹۶۷ داوود در جبهه ی نبرد با فلسطینان با برادر بزرگش، یوسف روبرو می شود….
داستان، بیشتر از زبانِ خواهر داوود (اسماعیل) و یوسف، اَمل روایت می شود.
بر اساس اعلام دبیرخانه نهمین دورهی جشنواره داستان خاتم ، دربخش بزرگسالان، داستان «وقت ملاقات با مسیح» نوشتهی مصطفی بیان، داستاننویس جوان نیشابوری به مرحله نهایی راه پیدا کرد.
مراسم اختتامیه این دوره جشنواره با معرفی برگزیدگان نهایی، ۱۲ تیر ماه در سالن فرهنگ کتابخانه ملی برگزار میشود.
جشنواره داستان خاتم به همت دفتر نشر فرهنگ اسلامی به موضوع شخصیت و شیوهی زندگی پیامبر اکرم (ص) میپردازد.