وقتی مینویسی دایرۀ گستردهتری از مخاطبین را به متن دعوت کردهای!
اوایل تابستان سال گذشته، رمان «جنون خدایان» نوشته ی امیر خداوردی توسط نشر ثالث منتشر شد.
جالب اینجاست که این رمان، به موضوعات مهم سال ۹۹ ، مانند همه گیری و شیوع ویروس ناشناخته، جنگ های دو همسایه شمال غربی کشورمان (جنگ قره باغ) و شرایط ناگوار اقتصادی که دامن مردم جهان و دولتمردان را در برگرفته است؛ پرداخته است. رمان «جنون خدایان» یک رمان متفاوت است و نمی شود آن را در یک مقاله و یا یک مصاحبه معرفی کرد. این رمان به مسائل مختلفی مانند: نقش باورهای خرافه که امروز تبدیل به اعتقاد و باورهای شبه روشنفکری شده اند ، پرداخته است.
امیر خداوردی ، نویسنده و منتقد ادبی ، متولد سال ۱۳۵۹ است. رمان «آلوت» ، دومین رمان منتشر شده ی اوست که در سال ۱۳۹۷ نامزد نهایی جایزه «جلال آل احمد» و شایسته تقدیر هیئت داوران دومین جایزه «احمد محمود» بوده است.
آنچه می خوانید گفت و گو با «امیر خداوردی» درباره ی کتاب جدیدش و جهان داستانی اوست.
رمان «جنون خدایان» در اوایل تابستان سال گذشته منتشر شد. زمانی که مردم درگیر همه گیری ویروس کرونا و و مشکلات اقتصادی بودند! جالب اینکه در این رمان نوعی نگاه پیش گویانه را (راجع به همین مسائل) شاهد هستیم.
پیشگویی شاید تعبیر دقیقی نباشد، شاید پیشبینی مناسبتر باشد، و این اصلاً چیز عجیبی نیست، مثلاً وقتی بارها بیماریها تنفسی در گوشه و کنار جهان رخ داده است، پیشبینی وقوع دوباره و گستردهی آن چیز غریبی نیست. واضح بود که بشر به زودی با بیماری های همهگیر و پاندمی روبرو خواهد شد. همینطور با توجه به اوضاع اقتصادی کشور، گران شدن اجناسی مثل مرغ قابل پیشبینی است. و به همین قیاس توسعه پیدا کردن جنبش منهم (Me too)، یا درگیری دو کشور ارمنستان و آذربایجان، یا روگردانی عمومی از پزشکی و تمایل به درمانهای سنتی و یا خرافهدرمانی. اینها چیزهایی بود که موقع نوشتن «جنون خدایان» اتفاق افتاده بود البته به این شکل که امروز با آن روبرو هستیم بروز و ظهور نداشت.
رمان به جریان های نوظهور و باورهای خرافی که بیشتر شمایل امروزی یافته و تبدیل به باورهای نو شده اند و گاهی شکل علمی به خود می گیرند، اشاره کرده است. شخصیت «خالد بیات» به نوعی به قشر و گروهی اشاره می کند که این باورها و اعتقادات نوظهور را شکل علمی داده اند. «روان پزشک ها» و «جادوگرهای دنیای مدرن»؛ که به «انسان» نگاهی ابزاری دارند در موسسه خالد بیات توسط کاربران تبلیغ شود. دکتر خالد بیات این نوع تبلیغ را موثرترین و ماندگارترین نوع تبلیغ می داند. هنگامی که کاربر الف موسسه را به کاربر ب معرفی می کند، مانند مومنی است که دیگری را به ایمان دعوت می کند.
البته سلین که اولین راوی داستان است، دکتر خالد بیات را دشمن خودش میداند. این نگاه و صدای او بر رمان غالب میشود، طوری که وقتی نوبت به خالد میرسد هر چقدر از خود دفاع میکند باز هم نمیتواند ما را قانع کند که کارهایش را توجیه کنیم. اما اگر کمی از بالاتر و با فاصله به مسائل نگاهی بیاندازیم، خواهیم دید؛ کسی مثل الچین هم به نوع دیگری به شبهعلم مبتلاست، او هم همه چیز را میخواهد در قالب عقدههای روانی خلاصه کند، هر اتفاقی را و هر آدمی را از همین دریچهی محدود قضاوت میکند. همانطور که خالد با نظریهی فئینوها چنین کاری میکرد و همه چیز را به موجودات منفی ربط میداد، و همینطور سیمور که جهان را در چند مفهوم محدود یعنی قدرت، ارده، ترس و نیرنگ، خلاصه میکند و به دنبال ابرانسان است و آن را ابتدا در آقای بو میبیند. همهی این ها از این جهت که واقعیتهای جهان را تقلیل میدهند و یک پاسخ کلی برای همهی سؤالات ارائه میدهند از رویکرد علمی فاصله گرفته و به شبه علم مبتلا میشوند.
بعد این سؤال مطرح میشود که پس علم و رویکرد علمی چیسیت؟ وقتی میگوییم این علمی است و این شبه علم است یعنی چه؟ چیزی که سلین در موردش فکر میکرد و نمیفهمید چطور میتوان به آن پاسخ داد.
با خواندنِ رمان «جنون خدایان» به این نتیجه می رسیم که از کرونا خطرناک تر ، ویروسی است که «مغز» را مورد هدف قرار می دهد .
باید در مورد عنوان «خطرناک» دقت کنیم. ما میدانیم که ویروس موسوم به کرونا به ما آسیب میرساند، اما آیا میشود به طور قطع گفت که باروها و عقاید همواره به ما آسیب میرسانند؟ اگر منظور از خطرناک بودن احتمال آسیب باشد، بله موافقم، عقاید و باورها میتوانند و ممکن است آسیبهایی به مراتب شدیدتر از کرونا به ما برسانند.
چرا آدم ها در رمان «جنون خدایان» با هم فرق دارند؟ این تفاوت به ژنتیک بر می گردد یا محیط؟ شاید واقعا موجود یا موجودات منفی وجود دارند؛ هر چند خالد بیات همیشه می گوید نمی شود گفت وجود دارند یا ندارند.
چون آدم هستند و آدمها با هم فرق دارند. یکی از درگیری های سلین همین پیدا کردن منشأ تفاوتهاست، این سؤال چیزی است که میتواند پای امور ماورایی را به زندگی و افکار ما باز کند. این است که ما را به سمت پذیرفتن ادیان، مذاهب، عقاید و باورهای مبتنی بر ماورا سوق میدهد.
در خواندن «جنون خدایان» اولین چیزی که توجه خواننده را جلب میکند تغییر در زاویه دید است که موجب نوعی سردرگمی در خواننده می شود. آیا این تغییر در راه شکل دادنِ ماهیت و درونمایه رمان بوده است؟
تغییر در زاویه دید از «آلوت» شروع شد، آنجا راویِ دانای کل گاهی اول شخص میشد و نه فقط به عنوان راوی و ناظر که به عنوان یکی از شخصیتها علاقه داشت ظهور کند و در روند داستان تاثیرگذار باشد و در انتها هم کار خود را کرد. در «جنون خدایان» این را گسترش دادم. به یک اپیدمی بدل شد که از سلین شروع میشد و به دیگران انتقال مییافت. یعنی اصل قضیه. چنانچه در آلوت هم اصل قضیه همین بود؛ تطور و ظهور امر غایب در عالم مادی.
به نظر خودم خیلی واضح بود اما چند نفر از دوستان نویسنده که کار را خواندند گفتند برای مخاطب سخت شده، این بود که یک صفحه به اول رمان و چند صفحه در خلال آن اضافه کردم و توضیح دادم که این یک بیماری است و گفتم که بیمار چه وضعی دارد. با وجود این، بله ظاهراً چون این فرم کمی جدید به نظر میرسد، و مخاطب داخلی در برابر کارهای تألیفی کمتر با تأمل و دقت کار را میخواند، کمی سخت به نظر میرسد. اما به گمانم خواننده کمی که جلوتر برود، به نقطهی مکاشفه خواهد رسید؛ جایی که همهچیز برایش واضح میشود و میتواند نه تنها از نوشته لذت ببرد، بلکه خود را در آن و در ادامهی این بیماری پیدا کند.
رمان «جنون خدایان» طيف خاصی از مخاطبان را می طلبد؛ زمان نوشتن هم به مخاطب خاصی فکر می کنيد و برای او می نويسيد يا اساسا چيزی به نام مخاطب ايدهآل را برای کتابهايتان متصور نمی شويد؟
موقع نوشتن کمترین توجه را به مخاطب دارم، بیشتر برای خودم مینویسم. موقع بازنویسیهای مکرر است که مخاطب در نظرم میآید. شاید دلیل اینکه از نوشتن اولیه بیش از بازنویسی لذت میبرم همین است. آنجا برای خودم است و اینجا برای دیگری.
مخاطبی که بتواند هر چیزی که تو موقع نوشتن در نظر داشتی با خواندن متن بدست بیاورد محال است، وجود ندارد. هر خوانندهای خودش هست و متن و دنیا و ماجرایی که ممکن است با دنیا و ماجرای تو نقاط اشتراک زیادی داشته باشد اما به هر حال مالِ تو نیست مال اوست. وقتی مینویسی برای اینکه این نقاط اشتراک بیشتر و بیشتر بشوند تلاش میکنی این طور دایرهی گستردهتری از مخاطبین را به متن دعوت کردهای. البته همیشه چیزهایی مثل تعاصر، مثل هموطن و همشری بودن هست که هم میتواند به تقویت اشتراکات کمک کند و هم میتواند مانع از آن شود که خواننده متن را جدی و دقیق بخواند. من مخاطبی را فرض میکنم که با ادبیات جهان آشناست و میخواهد بدون گارد گرفتن در برابر متن از خواندن لذت ببرد.
امروز در عصری زندگی میکنیم که از آن به عنوان «دوران پساحقیقت» یاد میشود. آيا داستان نويسی در دوران «پساحقيقی» کنونی دشوار است؟
هر چند لغتنامهی آکسفورد به این اصطلاحِ پسا حقیقت توجه نشان داده و این مسأله خصوصاً بعد از به قدرت رسیدن ترامپ در ایالات متحده شایع شده است اما به گمان من چیز جدیدی نیست. همواره تاریخ شاهد این بوده که واقعیتهای عینی (یا دستآوردهای علمی) در شکلدهی افکار عمومی کمتر از جذابیتهای هیجانی و باورهای فردی تأثیرگذارند. و خب، یکی از کارکردهای رمان به چالش کشیدن همین تمایلات گلهای و هیجانهای عمومی بوده و هست.
چه چیزی الهام بخش رمان «جنون خدایان» بود؟
چیزهای زیادی بود. یکی شخصیت آقای بو بود که از مدت ها پیش توی زندگی ما میلولید و نمیدانم از کجا آمده بود. شخصیتی بود که من و دختر کوچکم با آن بازی میکردیم. من با دستم شکلکی در میآورد و آن شکلک آقای بو نام داشت که دخترم را اذیت میکرد.
از کی به نوشتن علاقهمند شدید؟ چه کتابهایی روی شما تاثیرگذار بوده یا باعث شدهاند که بخواهید نویسنده شوید؟
اگر بخواهم تاریخی برای این موضوع در نظر بگیرم، پانزدهم تیرماه سال ۱۳۷۳ را انتخاب میکنم، یک ماه قبل از تولد پانزده سالگیام بود. به خواندن کتابهای غیر درسی علاقه داشتم، کتاب ها برای برادر بزرگم بود. تا اینکه کتابی از موریس مترلینگ خواندم. آن موقع این جور کتاب ها خیلی رواج داشت. حس میکردم خیلی از چیزهایی که میخوانم کامل نیست، خیلی چیزها نیاز به بازنگری دارد. این بود که تصمیم گرفتم بنویسم. توی یک دفتر برای خودم مینوشتم. البته داستان نبود، هر چیزی بود که به ذهنم میرسید و فکر میکردم باید یک جایی مکتوبش کنم. کمی بعد، به داستان نوشتن علاقهمند شدم که مثلاً خیالهای خامم را این طور برای خودم نگهدارم و با دیگران به اشتراک بگذارم.
برخی نويسندگان بزرگ مثل آليس مونرو و ری برادبری به تدريس داستاننويسی اعتقادی ندارند. به نظر شما می توان نوشتن داستان را ياد گرفت؟ آيا هنر داستان نويسی اکتسابی است؟
این موضوع که که منشأ هنر چیست و آیا اثر هنری ضرورتاً از طریق آموزش و اکتساب بدست میآید یا امری ماورای آموزش است و به استعداد، نبوغ، فرشتهها، خدایان یا چیزهایی از این قبیل باز میگردد، بحث چند هزار سالهای است. آن قدر در موردش حرف هست که نوبت به اظهار نظر من نمیرسد. بلکه این وسط من هم یکی از اقوالی را که وجود دارد اختیار میکنم و آن اینکه هنر، آفرینش است نه صنعتی اکتسابی. با این حال در دایرهی کارهای ارادی قرار میگیرد و از جنس وحی نیست. بنابراین به آموزش اعتقاد دارم. آموزش در کار هنری به شما یاد میدهد راهی را که دیگران پیمودهاند تکرار نکنید و راه خودتان را پیدا کنید.
مصطفی بیان / داستان نویس
منبع: سایت ادبیات داستانی کافه داستان