نگاهی به رمان «رد خون بر پلک هایمان» نوشتۀ رها فتاحی (نشر برج / چاپ اول، سال ۱۴۰۱)
مصطفی بیان / چاپ شده در روزنامۀ آرمان ملی / چهارشنبه ۸ شهریور ۱۴۰۲ / شماره ۱۶۳۵
داستانِ بلند «رد خون بر پلک هایمان»، یک داستانِ معمایی، رازآلود، جنایی و حادثه محور است. داستان دربارۀ راز یک قتل است. انصافی، استاد دانشگاه و یک وکیل خبره، پروندۀ یک قتل را به عنوان اولین کار مستقل به یکی از شاگردانش به نام سینا می سپارد. سپردنِ همین پرونده به سینا، اولین راز داستان است. چرا انصافی این پرونده را به سینا سپرده؟! سینا هرگز فکرش را نمی کرد که در اولین پروندۀ مستقل خود، وکیل یک قاتل باشد، آن هم قاتلی که سر صحنه بازداشتش کرده اند. اما حالا انصافی این پروندۀ جنایی را زیر بغلِ سینا گذاشته؛ چرا…؟! این اولین سوالی است که به ذهنِ سینا و خوانندۀ داستان می رسد.
فردی که در صحنۀ قتل بازداشتش کرده اند، دختری جوان، زیبا، دلربا و هم سن و سالِ سینا به نامِ نگار است؛ وظیفۀ سینا چیست؟ رفع اتهام قتل عمد؟!
مقتول، دختری به نام شیرین است. شیرین، دختر وزیرِ سابق و کاندیدای اصلی ریاست جمهوری آینده. کار برای سینا خیلی سخت شده بود. این خبر قطعا به رسانه های داخل و خارجی درز می کرد و رقابت های حزبی کار را برای سینا حتی دشوارتر می کرد. یک پروندۀ جنایی و امنیتی.
«حقیقت» و «عدالت». دو واژۀ مهم در قضاوت. بیشتر مواقع، این دو واژه در مسیر از هم جدا می شوند و انسان در میانِ دو راه قرار می گیرد. کدام را باید انتخاب کرد؟ حقیقت؟ یا عدالت؟
«باید همیشه یادتون باشه که برای شما فقط و فقط یک چیز حقیقته: اون چه موکل رو نجات می ده. تمام حقیقت گاهی چنان به وضوح دست نیافتنیه که باعث می شه عدۀ زیادی به کلی از روابط انسانی ناامید بشن. شما نیاز نیست همیشه دروغ بگین، اما یادتون باشه برای احترام به حقیقت و برای حفظش، برای حفظِ اصلِ صداقت، اگه نیاز بود دروغ هم بگین.» (صفحۀ ۴۳ کتاب)
اصل عدالت چیست؟ حقیقت از موفقیتِ وکیل مهم تر است. وکیل نمی تواند به خاطر پیروزی خود در پرونده، «حقیقت» را زیر پا بگذارد. اصل «عدالت» همین است: «پیروزیی که به عدالت نزدیک ترمون نکنه، شکسته.» (متن کتاب).
سینا باید برای پی بردن به راز پروندۀ قتل، «حقیقت» را پیدا کند. سینا درگیر باند بازی های حزبی می شود. هر دو جریان سیاسی سعی می کنند تفسیری به نفع خود در رسانه ها داشته باشند.
سینا باید مثل فرشتۀ عدالت، برای رسیدن به حقیقت، چشمانش را به روی جریان های سیاسی، عشق، قدرت، ثروت و شهرت، ببندد و «عدالت» را برقرار کند. مسیر برای سینا دشوار می شود.
برای حلِ معمای قتل، نیاز است تا نگار حرف بزند؛ اما نگار سکوت کرده. او بازیگر ضعیفی است اما برای پیروزی بر آدم های قوی تر از خودش، باید قوی تر باشد. چرا نگار حرف نمی زند؟ این دومین تعلیق داستان است و خواننده را وادار می کند تا داستان را ادامه دهد.
در ادامۀ داستان، سینا وارد زندگی خصوصی و گذشتۀ نگار می شود. تک روایت هایی کوچک در مسیر داستان رخ می دهد تا خواننده را به کشفِ راز اصلی و پیدا کردنِ راهِ نجاتِ نگار می رساند.
داستان، شروع خیلی خوبی دارد. خواننده را وادار می کند داستان را تا آخر ادامه بدهد. رگه هایی از «ادبیات سیاسی» در مسیر داستان دیده می شود و نویسنده خیلی تاکید می کند که مقتول، دختر یک سیاستمدار اصلاح طلب است اما با این وجود نمی توان داستان را در ژانر داستان های سیاسی قرار داد زیرا نویسنده تنها به بیان عنوان و معرفی مقتول بسنده می کند و این نارسایی به زیبایی و جذابیت داستان لطمه می زند.
با وجود کشش و جذابیت ابتدای داستان، با پایانی کلیشه ای رو برو هستیم. در اواسط داستان رازها آشکار میشوند و این به جذابیت و کشش داستان لطمه می زند. داستان «رد خون بر پلک هایمان»، شروع خوب اما پایانی غیر جذاب دارد.
مصطفی بیان / داستان نویس