بایگانی برچسب‌ها : عقاید یک دلقک

آیا «عقاید یک دلقک» شایستگی نوبل ادبیات را دارد؟

آیا «عقاید یک دلقک» شایستگی نوبل ادبیات را دارد؟

مقاله من با عنوان «آیا «عقاید یک دلقک» شایستگی نوبل ادبیات را دارد؟» در شماره ی دی ماه ۱۳۹۴ مجله ادبیات داستانی چوک  به چاپ رسیده است. خوشحال می شوم آن را بخوانید.(صفحه ۴۲ و ۴۳)

برای دانلود شماره ی جدید این ماهنامه به سایت زیر مراجعه بفرمایید:

http://chouk.ir/

عنوان مقاله: آیا «عقاید یک دلقک» شایستگی نوبل ادبیات را دارد؟
اسد الله امرايی: «نوبل به هیچ نویسنده‌‌ای اعتبار نمی‌دهد» (خبرگزاری ایبنا / ۱۷ مهر ۱۳۹۴)
«هِانریش تئودور بُل» ۶۷ سال عمر کرد. در سن ۵۵ سالگی به خاطر دو کتاب «عقاید یک دلقک» و «بیلیارد در ساعت نه و نیم»، که ترکیبی از جهان بینی گسترده ی زمانه ی خود و مهارت حساس او در کاراکترسازی و همچنین کمک به تجدید حیات ادبیات آلمان بود، برگزیده نوبل ادبیات ۱۹۷۲ شد.
«من یک دلقک هستم…»
رمان «عقاید یک دلقک» درباره ی دلقکی به نام «هانس اشنیر» است که عشقش «ماری» (ماری همسر او یک کاتولیک بوده و در جوانی با هم فرار کرده‌اند و بدون اینکه با هم ازدواج کنند با هم رابطه داشته‌اند. این امر ماری را عذاب می‌داده و بالاخره روزی از او فرار می‌کند) او را ترک کرد و به همین دلیل دچار افسردگی شد. از این رو به مشروب رو می آورد. به قول خودش «دلقکی که به میخوارگی بیفتد زودتر از یک شیروانی ساز مست سقوط می کند» (صفحه ۱۱ کتاب). فقط دو چیز این دردها را تسکین می‌دهند: «یک وسیله ی درمان موقتی وجود دارد، آن الکل است، و یک وسیله ی درمان قطعی و همیشگی می تواند وجود داشته باشد، و آن ماری است» (صفحه ۱۱ کتاب).
تا وقتی هوشیار است، ترس تا لحظه ی ورود به صحنه لحظه به لحظه بیشتر وجودش را فرا می گیرد (اغلب مجبورند او را به روی صحنه هول بدهند)، و آنچه بعضی از منتقدان «طنز آمیخته به تفکر و انتقاد» می نامیدند که «در پس آن تپش قلب را انسان می شنود»، چیزی جز سردی تردید آمیزی نبود که او را تبدیل به عروسک خیمه شب بازی می کرد.
هنگامی که برای عده ای از جوانان، چارلی چاپلین را تقلید می کرد، زمین خورد و دیگر نتوانست از جایش بلند شود، همهمه ای از همدردی در فضای سالن پیچید. لنگان لنگان از روی صحنه بیرون رفت. وسایلش را جمع کرد و بدون اینکه گریم صورتش را پاک کند با تاکسی به پانسیون رفت.
به بن محل زندگی‌اش (که کمتر از دو سه هفته در سال در آن جاست) باز می‌گردد. به این دلیل که او آدم ولخرجی است دیگر پولی هم برایش نمانده بود. به همین دلیل دفترچه تلفنش را باز می‌کند و شروع به تماس با آشنایان می‌گیرد. در این میان بارها به گذشته می‌رود و خاطراتش را می‌گوید و چند ساعت شکست ‌های زندگی عاطفی و حرفه ¬ایش را جمع¬بندی می¬کند تا بعد برود مانند گدایی بر پله¬ های ایستگاه راه¬ آهن بنشیند (یا وانمود کند) و بازگشت ماری، عشقِ محبوبش را که از دست داده‌ است را به انتظار بکشد.
«وقتی صدای گوینده را از داخل ایستگاه شنیدم برنامه ام را قطع کردم. ورود قطاری را از هامبورگ اعلام می کرد، دوباره شروع به زدن کردم. وقتی اولین سکه توی کلاهم افتاد، ترسیدم؛ یک سکه ی ده پفنیگی بود، به سیگار خورد و آن را به طرف لبه ی کلاه کشاند. آن را سر جایش گذاشتم و به خواندن ادامه دادم» (صفحه ۲۷۲ کتاب).
بُل می گوید: «من با نوشتن جهان را تغییر می‌دهم. همین که می‌نویسم، جهان تغییر می‌یابد.»
شخصیت اصلی رمان یا همان دلقک در کنار اظهار نظرهای به شدت منتقدانه و کمابیش شورشی اش (از لحاظ ایدئولوژیک البته) مردی است که تمام هم و غم اش این است که عشقش «ماری» او را ترک کرده و او به هیچ شکلی نمی تواند با این قضیه کنار بیاید او برای بهتر شدنش به الکل روی می آورد ولی هیچ چیز نمی تواند او را حتی برای لحظه ای از فکر کردن به عشقش، باز دارد.
چرا «ماری» او را ترک کرده؟
زیرا او برای بدست یافتن زندگی ای بهتر و «اخلاقی تر»، مجبور به ترک هانس شد.
این کتاب از دو دیدگاه مهم قابل بررسی است:
۱ ) اثرات روانی پس از جنگ (جنگ دوم جهان).
«کُنراد آدِناوِئر» اولین صدراعظم آلمان غربی بعد از جنگ دوم جهانی و رهبر حزب دمکرات مسیحی بود. آلمان غربی که در پی جنگ تحت اشغال نیروهای متفقین قرار داشت در دوره زمامداری او به جمهوری فدرال بدل شد و دوباره استقلال سیاسی خود را بازیافت.
او در پیشبرد سیاست‌های محافظه کارانه‌ی خود به هیچکس امان نمی ‌داد، اما هرگز از مسیر دموکراسی‌‌خواهی دور نیفتاد. او در جناح ‌بندی‌ های سیاسی، یک دست راستی بود و خود با اشاره به بازی محبوبش بوچا یا پرتاب دیسک ایتالیایی می‌گفت: «من عادت دارم با دست راست پرتاب کنم. خوب، راست و درست، ارتباط هم با هم دارند این است که فکر می‌کنم پرتاب با دست راست خیلی بهتر به نتیجه می‌رسد تا با دست چپ.»
آدناوئر همیشه اعتقاد داشت: «ما بر سر یک دو راهی هستیم. بردگی یا آزاد‌ی. ما آزادی را انتخاب می‌کنیم.»
در سیاست های خارجی موفق بود و در برخورد با مخالفان خود به ویژه سوسیال دمکرات ‌ها، حساب‌‌‌ گرانه عمل می‌کرد.
هِانریش بُل، رمانش را در دوران زمامداری آدناوئر نوشت. براساس رمان های منتشر شده اش و نگارش نامه هایی که از جنگ به همسر آینده اش (آنه ماری) و فرار از پادگان در طول جنگ، به خوبی این مدعا را می تون اثبات کرد که بُل، نویسنده ی «ضد جنگ» بود.
۲ ) اهمیت انسان و مقابله با هر چیزی که مانع انسان بودنش است.
سوال : چه چیزی مانع انسان بودن، «انسان» می شود؟ «من انسانی ساده، راستگو و شرافتمندم و باکسی رودربایستی ندارم.» (متن کتاب)
شخصیت اصلی رمان، یک انسان است؛ که با رنگ روغنی بر چهره صادقانه مقابل ریاکاری های جامعه ایستاده است. او پروتستان زاده و عاشق ماری (نام همسر نویسنده کتاب) است و به قول خودش مرض تک همسری دارد (مثل نویسنده کتاب). اما ماری که کاتولیک است بی دین بودن همسرش را نمی تواند بپذیرد، به دلیل عقاید مذهبی اش هانس را ترک می کند.
نکته قابل توجه در رمان این است که هانس در طول شش سال زندگیش با ماری به عقاید مذهبی او احترام می گذاشت حتی ماری را صبح زود برای رسیدن به مراسم مذهبیش بیدار می کرد. از طرفی هم، برادر هانس کاتولیک شده بود و با وجود علاقه ی هانس به برادرش، به خاطر عقاید مذهبی، حاضر نبود هانس را ببیند و به همین امر، هانس از دیدن برادرش محروم بود.
نویسنده سعی دارد با خلق شخصیت اصلی داستان (با نقاب دلقک) در جامعه ی روشنفکران مدرن و انسان های مذهبی، خشک و متظاهر قرن بیستم، خواننده را متوجه ی احساسات، حرف ها، دردها، رنج ها و عشق و… هانس کند؛ و جهان را مورد نقد و خطاب قرار دهد.
«عقاید یک دلقک» نمایشی است انتقادی از جامعه‌ی آلمان (آلمان غربی بعد از جنگ دوم جهانی) و بیانگر زندگی مردم آن روزگار است. «به اعتقاد من عصر ما تنها شایسته‌ی یک لقب و نام است: عصر فحشا. مردم ما به ‌تدریج خود را به فرهنگ فاحشه‌ها عادت می‌دهند» (متن کتاب).
این رمان در مخالفت با اوضاع سياسی و كليسای محافظه كار آن زمان، نظری انتقادی به كليسای كاتوليک دارد. نویسنده معتقد است كه كليسا درسده ی گذشته به مردم آلمان خيانت كرده و با سكوت خود در برابر اعمال غير انسانی هيتلر، عملاٌ از او حمايت كرده است.
استاد محمود حسینی زاده مترجم ادبیات آلمان معتقد است: «ادبیات آلمان پیچیده اما خوشخوان است» او ادامه می دهد: «ادبیات آلمان در قرن بیستم خیلی سخت‌خوان تر از ادبیات اسپانیولی زبان است. چون هم به‌خاطر زبان آلمانی که فوق‌العاده پیچیده و مشکل است و هم اینکه معروف است خیلی از نویسندگان آلمان در رمان هایشان فلسفه می‌نویسند به‌جای اینکه ادبیات بنویسند.» (روزنامه ایران / ۱۶ مهر ۱۳۹۴)
مصطفی بیان