عکس آسترید لیندگرن روی اسکناسهای سوئدی است /سولماز اسعدی در گفتوگو با «کافه داستان»
مصطفی بیان
سایت کافه داستان / ۲۱ اردیبهشت, ۱۴۰۱
سولماز اسعدی، متولد ۲۹ تیر ۱۳۶۷ و دانش آموختۀ کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی و کارشناسی ارشد مدیریت حسابداری است. او از اوایل دهۀ نود نویسندگی را به طور جدی با حضور در کارگاه های داستان نویسی در تهران آغاز کرد. اولین مجموعه داستانش را با عنوان «معشوقۀ مایاکوفسکی»، اواخر سالِ گذشته، توسط انتشارات «روشنگران و مطالعات زنان» به بازار کتاب عرضه کرد و این کتاب در کمتر از دو ماه به چاپ دوم رسید. عنوان کتاب برگرفته از یکی از چهارده داستان این مجموعه است. برخی از داستان های این مجموعه برگزیدۀ جوایز ادبی جمالزاده، سیمرغ، نارنج، سقلاتون، بهاران، ارسباران و فرشته بوده است.
سولماز اسعدی در یک دهۀ گذشته نقدها و یادداشت های متعددی در نشریات مختلف منتشر کرده و برگزیدۀ جوایز مختلف ادبی بوده است.
یکی از تک داستان های او با عنوان «آچمز» در مجموعه داستان های برگزیده آکادمی گردون به همت عباس معروفی در نشر گردون آلمان، و سه داستان «کُن فیکون»، «تاج رز برای شاه بی سر» و «دیدن پسر صددرصد نامطلوب در عصر دلگیر ماه آبان» در مجموعۀ داستان های برگزیدۀ «جایزه داستان سیمرغ» در سال های ۹۷ و ۹۸ و ۱۴۰۰ به همت «انجمن داستان سیمرغ نیشابور» و توسط نشر داستان به چاپ رسیده است.
آنچه میخوانید گفتوگویی است با این نویسنده جوان و موفق کشورمان دربارۀ جهان داستانی اش.
ـ شما زادهی خراسان و بزرگ شدهی تهران هستید. آیا دلیل این نکته که داستانهایتان کمتر در فضای خراسان و نیشابور رخ میدهد این است که سالهای شكلدهنده شخصیت شما در تهران گذشته است؟
ـ من تا چهارم دبستان در نیشابور زندگی کردم. از آن پس بیش از بیست سال ساکن تهران بودم. گرچه گاهی روح یک شهر حتی با یک هفته زندگی کردن در آن، میتواند چنان در جان و روح فرد نفوذ کند که برای همیشه در موردش بنویسد ـ مانند حرفی که کامو در بیگانه میزند: «آدمی که حتی فقط یک روز زندگی کرده باشد میتواند صد سال را راحت در زندان بگذراند. آن قدر یاد و خاطره خواهد داشت که حوصله اش سر نرود.» ـ با این وجود سالها تجربهی زندگی در تهران، خاطرات تلخ و شیرین بیشتری را در این شهر برایم رقم زده و بالطبع این مساله در داستانهایم هم نمایان است.
ـ در کلاسهای داستاننویسی آموزش میدهند که از قبل هر شخصیت را با جزئیات توصیف کنید و طرح داستان را پیچ و تاب بدهید، و شما در کتاب «معشوقه ی مایاکوفسکی» ثابت کردید که این فرمول همیشه لازم نیست.
ـ به نظرم این طور نیست که در همهی کارگاههای داستاننویسی یک دستورالعمل خاص وجود داشته باشد. لااقل در کلاسهایی که من شرکت کردهام بیشتر گفته میشد چه جوری ننویسید و توصیه های کمتری راجع به این که چه جوری بنویسید وجود داشت. تازه در برخی مواقع هم میگفتند حرف هایی که میزنیم وحی منزل نیست و جای اگر و اما دارد و معمولا این طور است، اما خیلیها هم بودهاند که این قواعد را رعایت نکرده و کارشان درخشان از آب درآمده است. به نظرم دست نویسنده باید در نوشتن و انتخاب سبک و سیاقش باز باشد وگرنه همهی آثار شبیه هم خواهد شد.
ـ تا به حال شده که شخصیتهای داستانهایتان را براساس تجربیات زندگی شخصی و خودتان بنویسید؟
ـ فکر میکنم این اتفاق کم و بیش برای هر نویسندهای رخ میدهد. حالا بعضی کمتر و بعضی بیشتر. مثلا همینگوی اکثر آثارش را بر اساس اتفاقات زندگی شخصیاش نوشته است. اما مثلا همین همینگوی در وداع با اسلحه داستان عشقیاش را جوری به پایان میبرد که معشوقهاش در انتها میمیرد. اما در واقعیت آن زن پرستار همینگوی را ترک میکند تا با شخص دیگری ازدواج کند. پس در داستان خیال، هنر و تکنیکهای نویسندگی با واقعیت زندگی در هم می آمیزد و حاصل کار چیزی است که شاید دیگر ربطی به واقعیت نداشته باشد.
من هم وقتی مینویسم مدام فکر میکنم چه طور روایت کنم که جذابتر و داستانیتر باشد. به نظرم هنر نویسنده همین است. وگرنه صفحهی حوادث روزنامهها پر از اخبار واقعی است که ارزش ادبی ندارند. من هم هدفم وفاداری به قلم است و کاری به این که واقعیت چه بوده یا اصلا ممکن است چنین اتفاقی در واقعیت رخ دهد یا نه ندارم. سعی میکنم جوری بنویسم که حتی یک داستان شگفت آنقدر باورکردنی به نظر برسد که خواننده حس کند هم اکنون برای خودش در حال وقوع است. البته متاسفانه بعضی از خوانندگان به خصوص وقتی در داستان از راوی اول شخص استفاده میشود، راوی را با نویسنده اشتباه میگیرند.
ـ چند سالی ساکن سوئد هستید. آیا با انجمنهای ادبی و یا نشستهای ادبی و کتابفروشیهای آنجا ارتباط دارید. از حال و هوای نشستها و اخبار ادبی آنجا بگویید.
ـ در این چند سال بیشتر در شهر کوچکی زندگی کردم که آنجا دانشجو بودم. هنوز درسم تمام نشده بود که کرونا شروع شد. متاسفانه در این مدت چنان که باید و شاید نتوانستهام با کتابفروشیها و محافل ادبی ارتباط بگیرم. خوب مهاجرت واقعا مشکلات زیادی دارد و آسان نیست. گرچه چند باری به یک نشر و کتابفروشی ایرانی در استکهلم سر زده و با صاحبش گپ و گفتی داشتم. حتی دو دل بودم که مجموعه داستانم را در ایران چاپ کنم یا آنجا، اما در نهایت تصمیم گرفتم داخل ایران چاپش کنم.
ـ این روزها آثار بسیاری از نویسندگان خارجی در ایران ترجمه و منتشر میشوند و نسبت به آثار ایرانی تبلیغات بسیار گستردهتری دارند. آیا در سوئد شرایط نشر مانند ایران است؟
ـ شاید جالب باشد بدانید «آسترید لیندگرن» نویسندهی داستانهای «پی پی جوراب بلند»، عکسش روی اسکناس های بیست کرونی سوئدی چاپ شده است. پیش از او هم تصویر «سلما لاگروف» نویسندهی «ماجراهای شگفتانگیز نیلز» که وقتی من بچه بودم، انیمیشنش از تلویزیون خودمان پخش میشد، روی این اسکناسها چاپ شده بود. یعنی ما داریم در مورد کشوری حرف میزنیم که تا این حد به نویسندههای خودش، به خصوص در حیطهی کودک و نوجوان اهمیت میدهد و البته که در مورد حمایت از تمام محصولات و صنایع داخلی چنین است.
در مورد شرایط نشر در سوئد شاید اطلاعات من به تنهایی کافی و دقیق نباشد. دوست نداشتم پاسخ سوال شما را هم سرسری داده باشم، پس با مراجعه به وبسایت Nordstjernan ، به این نتیجه رسیدم، برخلاف سالیان گذشته، امروزه تعداد ترجمهی آثار از انگلیسی به سوئدی به طرز چشمگیری کاهش پیدا کرده است. از جمله دلایل آن هزینهی بالای ترجمه و بیصبری خوانندگان سوئدیِ اغلب مسلط به زبان انگلیسی، برای خواندن سریع آثار خارجی است. مردم سوئد بی آنکه نیازی داشته باشند منتظر ناشران داخلی خود بمانند، میتوانند کتابهای روز دنیا را به صورت آنلاین از وبسایت های بینالمللی خریداری کنند. از طرف دیگر ناشران سوئدی هم بیشتر تمرکز خود را روی عرضهی کتابهای سوئدی در بازارهای بینالمللی قرار دادهاند. مثلا یکی از مترجمان گفته است که اینروزها بیشتر وقتش را صرف ترجمهی آثار سوئدی به انگلیسی میکند و نه بالعکس.
ـ شما تجربهی حضور در کارگاههای داستاننویسی محمدرضا گودرزی، محمدجواد جزینی و حسین سناپور را در تهران و کارگاه داستاننویسی آنلاین عباس معروفی را در خارج از کشور دارید. کارگاههای داستاننویسی هر یک از این بزرگواران سبک و سوی خاص خودشان را دارند و گاهی سبک همدیگر را نقد و رد میکنند. میخواهم نظرتان را دربارهی کارگاه داستاننویسی و تجربهی حضور شما در کلاسهای اساتید مختلف بدانم.
ـ از تجربهی حضور در کارگاههای مختلف و آشنایی با سبک هر استاد راضی هستم. همهی این بزرگواران اساتید زبدهای هستند و من مدیون آموزههای ایشانم. از هریک مطالب زیادی آموختهام که گاهی اتفاقا منطبق و موافق با نظر دیگری بوده است و گاه متفاوت. به نظرم داشتن چند استاد مختلف، بیشباهت به چند صدایی در داستان نیست. هربار که کلاس تازهای که میرفتم با خود میگفتم: «عجب! پس میشود از این زاویه هم به موضوع نگاه کرد!»
به علاوه محدود نکردن خود به یک استاد، مثل این است که به جای یک کتاب سه یا چهار کتاب خوانده باشید. مثلا در کارگاهها پیش میآید که یکی از اساتید بیشتر تکیه بر نقد و تئوریهای آن میکند، دیگری به زبان داستان و معرفی سبکها اهمیت بیشتری میدهد، آن یکی به صورت تخصصی به نوشتن رمان میپردازد و دیگری به فرم و محتوا و مهم بودن دغدغههای اجتماعی اصرار میورزد. البته من کسی را که تازه میخواهد نوشتن را شروع کند به هر روز کلاس و استاد عوض کردن تشویق نمیکنم. خودم هم این کلاسها را طی ده سال رفتهام. هر بار هم به خودم فرصت میدادم تا مطالب یک استاد خوب در عمق جانم تهنشین شود.
و حالا که متاسفانه از این محافل دورم، بارها شده که مصاحبههای مختلف با نویسندگان مشهور جهانی و توصیههای آنها را به نویسندگان جوان میخواندهام که ناگهان به یک دستورالعمل و توصیهی خاص رسیده و با خود گفتهام: «چه جالب! این حرف را فلان استاد هم همیشه سر کلاس میگفتند.»
این مواقع واقعا احساس قدردانی میکنم و همیشه از همگی آنها با افتخار یاد خواهم کرد.
ـ و سخن آخر؟
ـ ضمن تشکر از مجموعهی فعال و پرتلاش انجمن داستان سیمرغ و جناب آقای مصطفی بیان دبیر انجمن، به خاطر حمایتشان از ادبیات داستانی ملی و منطقهای ایران و نویسندگان، امیدوارم ادبیات داستانی ایران در یکصدمین سالگرد تولدش، بتواند با حفظ دستآوردهای گذشتگان، با نگاه رو به جلو و پیدا کردن جایگاه اصلی و شایستهی خود طی دههی آینده، نه تنها پیوند دوبارهای با مخاطبان داخل کشور برقرار کند، بلکه بتواند در عرصههای جهانی هم حضوری پررنگ و درخشان داشته باشد.
چاپ شده در روزنامه آرمان ملی / چهارشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۱ / شماره ۱۲۷۱
نمایشگاه کتاب تهران، یک جشن بزرگ فرهنگی است. یک رویداد بزرگ که سالی یک بار همهٔ نویسندگان، مترجمان، ناشران و دستندرکاران حوزهٔ کتاب و فرهنگ و ادب را به مدت ده روز در اردیبهشت ماه گرد هم می آورد. دو سال به خاطر ویروس کرونا، نمایشگاه به صورت حضوری برگزار نشد و در این دو سال علاوه بر شیوع ویروس همهگیر کرونا، شاهد افزایش سرم سامآور قیمت کاغذ، و در نتیجه کاهش قدرت خرید مردم و کاهش شمارگان کتاب به زیر صد جلد شدیم! در کشوری با تمدن ۲۵٠٠ ساله و غنی از فرهنگ و هنر و ادب و حضور بزرگان ادبیات در تاریخ گذشته و معاصر، باعث سرشکستگی و شرمساری مدیران ارشد کشور و خانواده های ایرانی است که شمارگان کتاب هایمان به زیر صد جلد رسیده است و برای تجدید چاپ آن به چاپهای دوم، سوم و چهارم ذوق زده هم میشویم!! اما با همهٔ این مشکلات در دو سال کرونا، شاهد طرح تخفیف کتاب (طرح بهاره، تابستانه، پاییزه و زمستانه) و برگزاری نمایشگاه مجازی کتاب تهران (بهمن ۱۳۹۹) بودیم که الحق و الانصاف با استقبال خوب خوانندگان و علاقهمندان به کتاب مواجه شد و برگزاری مجازی نمایشگاه کتاب تهران یک تجربه خیلی خوب بود. امسال که بعد از دو سال شاهد برگزاری حضوری نمایشگاه کتاب تهران هستیم، در چند روز گذشته متوجه شدیم که برخی ناشران معتبر کشور به بهانهٔ حمایت از کتابفروشها از حضور در نمایشگاه کتاب تهران انصراف دادند. من به عنوان یک خوانندهٔ کتاب و نه به عنوان یک نویسنده و دبیر انجمن داستان نویسی، معتقدم که نمایشگاه کتاب یک رویداد بزرگ فرهنگی و جشن کتاب است. در شرایطی که شاهد کاهش شمارگان کتاب و عدم تمایل خانوادهها به خرید کتاب هستیم، با برگزاری این گونه جشنها و گردهماییها میتوانیم این علاقه و تمایل را در خانوادههای ایرانی و در نتیجه در کودکان، نوجوانان و جوانان ایرانی فراهم بیاوریم. نکتهٔ دوم این است که برگزاری نمایشگاه کتاب، فرصتی است برای خوانندگان و مخاطبان کتاب تا از نزدیک با نویسندگان، شاعران و مترجمان مورد علاقهشان ارتباط برقرار کنند؛ در حالی که این شرایط در کتابفروشیهای مراکز استانها و حتی در کتابفروشیهای شهرهای کوچک مهیا نیست! نکتهٔ سوم این است که نمایشگاه کتاب، فرصتی برای اهالی قلم، نوقلمان، نویسندگان، شاعران و مترجمان است تا از نزدیک با مدیران و دستندرکاران ناشران ارتباط برقرار کنند و با عقد قرار داد و یا ایجاد دورهمی در انتقال تجربیات با یکدیگر همکاری و تبادل داشته باشند. و نکته ی آخر، همانطور که برگزاری نمایشگاه کتاب تهران از اهمیت بسیار برخوردار است؛ حمایت از کتابفروشها نیز باید در اولویت مدیران، انجمن ناشران و وزیر محترم فرهنگ قرار بگیرد. به هر حال چراغ فرهنگوهنر هر شهر و روستایی، کتابفروشیهای آن منطقه است. برگزاری رویدادهای بزرگ فرهنگی در پایتخت نباید باعث خواموشی چراغ کتابفروشیهای شهرهای کوچکتر و روستاها گردد. پیشنهاد من این است که در کنار برگزاری نمایشگاههای کتاب در تهران و مراکز استانها، از طرحهای تخفیف فصلی کتاب حمایت بیشتری بشود. به عنوان مثال تخفیف سی درصدی برای کتابهای ایرانی و تخفیف بیست درصدی برای کتابهای ترجمه شده منظور شود؛ همچنین افزایش سقف بن خرید کتاب صورت بگیرد. امید است با حمایت از نمایشگاههای حضوری و مجازی کتاب در سراسر کشور و نیز طرحهای فصلی تخفیف کتاب در پایان هر فصل برای کتابفروشها، شور و نشاط در جامعه، آگاهی و در نتیجه افزایش سرانه مطالعه کتاب در کشورمان، به ارمغان بیاید.
«لیلا عباسعلی زاده» داستان نویس و همسر هادی خورشاهیان (داستان نویس و شاعر نیشابوری)، اول تیر ماه ۱۳۵۷ در نیشابور به دنیا آمد. نخستین کتابش را به نام «ساقی نامه ها» در ۲۸ سالگی منتشر کرد. مشهورترین اثر وی رمان «غزل شیرین عشق» نام دارد.
از لیلا عباسعلی زاده، پانزده عنوان کتاب در زمینه های مختلف شعر، داستان کوتاه، رمان، داستان کودک، رمان نوجوان و… به چاپ رسیده است. در کارنامۀ ادبی پُربار عباسعلی زاده جوایز معتبر ادبی مانند: نشان «لاک پشت پرنده» برای رمان نوجوان «گیرنده سوسنگرد» در سال ۱۳۹۴، برگزیده جایزه ادبی «رمان اول ماندگار»، نامزد جایزه ادبی «پروین» و یکی از شش نامزد نهایی «کتاب فصل جمهوری اسلامی ایران» برای رمان «غزل شیرین عشق» در سال ۱۳۹۱دیده می شود.
پاییز سال ۱۴۰۰ رمان جدیدی از این نویسنده با عنوان «گره باز» (رمان بزرگسال) از سوی کتابستان معرفت راهی بازار کتاب شده است. به این بهانه گفت و گویی داشتیم با این نویسندۀ همشهری دربارۀ جهانِ داستانی اش.
می دانیم نویسنده زادۀ نیشابور است و نام برخی مکان های شهر نیشابور در داستان ذکر می شود؛ ولی هویت و اقلیمی بودنِ ادبیات در این داستان برجسته نیست. بُردنِ چند مکان و نام چند غذا کارکردی در ادبیات بومی و اقلیمی ندارد؛ پس داستان «گره باز» داستان اقلیمی نیست. از طرفی، زبان داستان، تهرانی است و ما یک داستان از یک نویسندۀ نیشابوری نمی خوانیم.
بله همان طور که اشاره کردید رمان «گره باز» یک داستان اقلیمی نیست. از بدو نوشتن هم برنامه ای برای نوشتن یک اثر بومی نداشتم. بنابراین طبیعی است که مشخصات داستان اقلیمی هم در وجود رمان دیده نمی شود. از آنجا که معمولا هر داستان باید مکانی داشته باشد من نیشابور را برگزیدم که نسبت به آن حسی قوی در وجود من هست و حال و هوای شهر را می دانم که اگرچه شاید در طول رمان زیاد به توصیف آن نپرداخته ام اما باعث شده خودم را بیشتر با شخصیت هایم همراه بدانم. بنابراین اتفاق افتادن داستان در خانه ای قدیمی در نیشابور باعث نخواهد شد که داستان را در ردیف داستان های بومی و اقلیمی بگذاریم.
به نظر من «گره باز» نه تنها اقلیمی نیست، بلکه فرا اقلیمی است! از مشهد تا نیشابور از نیشابور تا آبادان، از آبادان تا تهران و از تهران تا سردشت می رود و جسم و جان شخصیت هایش را با خود می برد. البته کلیت داستان در خانه ی مامان مهری در نیشابور اتّفاق می افتد. غزال سرنوشت خانواده ی احمدیان بعد از سیر در اقلیم های گوناگون بالاخره در نیشابور آرام می گیرد، به کنجی آرام در خانه ی مامان مهری خزیده و سررشته ی سرنوشت را از همان جا به دست می گیرد.
داستان در مکان های مختلف سیر می کند. داستان از مشهد شروع میشود و به نیشابور میرسد اما همه ماجرا نیشابور جمع نمیشود به گذشته، جنگ و آبادان هم سری می زند در داستان به گُم شدنِ پدر، جنگ، ترک آبادان اشاره می شود. سال های دوری که نباید دخترها در موردش حرف بزنند و دخترها به این قانون نانوشته تن داده بودند. تصویر جنگ مانند تصویر نیشابور در داستان بسیار کم رنگ است. مخاطب فقط در این داستان نام و گزارشی از رنج و سختی جنگ می بیند ولی تصویری از آبادان و جنگ در داستان نشان داده نمی شود.
بله حق با شماست. زمان و مکان در داستان ثابت نیست. همان طور که گفتم خانواده ی احمدیان در هوای شهرهای مشهد؛ نیشابور؛ آبادان؛ تهران و حتی سردشت نفس می کشند و در پی سرنوشت خود می روند. سرنوشتی که با جنگ پیوند خورده است. جنگی که نمودی سخت و پر آب و تاب و مملو از آتش و دود ندارد اما به گفته ی شما رنج حاصل از آن در تمام داستان ساری و جاری ست. در رمان «گره باز» خبری از توپ و تانک و تفنگ نیست، خبری از عملیات و خون و شهادت نیست، بله نیست. اما جنگ در خاطره به خاطره ی شخصیت های داستان رخ می نماید. جنگ با تارو پود سرنوشت شان سرشته شده است. هنوز آتش جنگ شعله ور نشده تنها جرقه ای از آن دامن خانواده ی احمدیان را می گیراند و می سوزاند. پدر گم می شود و ماجد جان می سپارد. مادر دست بچه ها را می گیرد و از جنگ می گریزد. بی شوهر و بی ماجدش. بی آن که حتی فرصت سوگواری داشته باشد. اما جنگ آن ها را رها نمی کند. رد پایش همه جا هست. در نگاه حسرت بار رضا کاشی کار وقتی از روی ویلچر شاهد دور شدن دختر آرزوهایش است. در اندوه مارال که شوهر جوان و پسر کوچکش زیر آوار جنگ مانده اند. در داستان آتش جنگ دیده نمی شود اما حرارتش در جای جای آن سوخته به جا گذاشته است.
در این رمان، شخصیت های فرعی بسیاری داریم که نقش مهمی در پیرنگ داستان ایفا نمی کنند؛ اما می توان استدلال کرد در شکل گیری شخصیت های اصلی داستان (خواهران مهراب) کمک می کنند. چهار خواهر بعد از سال ها در خانۀ مادری جمع می شوند. مامان مهری فوت کرده و پدر چهل سال قبل در جنگ گم شده و حالا این چهار تن باید به دنبالِ داداش مهراب بگردند. گمشدن برادر، همه را جمع میکند تا در مسیر کشف راز گم شدنِ داداش مهراب، گذشتۀ خود را شخم بزنند و در واقع برای پیدا کردن خودشان به گذشته باز می گردند تا بلکه بتوانند گره ای را که در زندگی شان افتاده باز کنند.
شما در همین چند جمله جان کلام را به خوبی و سادگی گفتید. در مورد شخصیت های به گفته ی شما فرعی به زعم من همه ی آنها کارکردی در داستان دارند اما نظر شما محترم است که به عنوان یک مخاطب حرفه ای کارکرد آنها را چشمگیر ندیده اید. نمی دانم الان کدام شخصیت فرعی مد نظر شماست و کارکرد او را ضعیف می دانید که در خدمت داستان قرار نگرفته است. شاید بهتر بود هر کدام از آنها را بیشتر می کاویدم. در جان شان نفوذ می کردم و حق مطلب را در موردشان ادا می کردم. گاهی افسوس می خورم چرا بیشتر از آنها نگفتم و به خودم قول می دهم در فرصت هایی دیگر از نوشتن بروم سراغ شان و این به اجمال گذشتن را از دلشان دربیاورم.
داستان با ضربه و گره افکنی آغاز می شود اما در ادامه با آمدنِ چند تک روایت در مسیر اصلی داستان، از کشش و جذابیت داستان کاسته می شود.
نمی دانم کدام نویسنده ی مشهور گفته است: «من هنوز بهترین اثرم را ننوشته ام». مسلم است رمان از دید منتقدان و مخاطبان و خود من کاستی ها و ضعف هایی دارد. نمی دانم تا چه حد توانسته ام در کام مخاطبان لذت را بچشانم. نمی دانم آیا دست مخاطب از نیمه رها شده یا پا به پای شخصیت ها آمده و با آنها همراه و هم دل شده است.
شما می گویید چرا ۲۵۲ صفحه؟ من می گویم چرا نباید ۵۲۲ صفحه می بود؟ دلم می خواست بیشتر به دل شخصیت هایم نفوذ کنم بیشتر واکاوی کنمشان. دوست داشتم از حد آشنایی فراتر بروم با همه ی شان دوست شوم و از زیر و بم احساسات شان با خبر شوم. دلم می خواست ده ها صفحه از حال و روز احمدیان بزرگ بنویسم از آنچه بر مامان مهری گذشت. حتی رضا کاشی کار ومارال در داستان مهجور مانده اند… اما به دلایلی که مجال گفتنش نیست به همین بسنده کردم.
از سرگرمیها و دلمشغولیهای سالهای نوجوانی و جوانی بگویید.کتابخوانی را چگونه و با چه کتابهایی آغاز کردهاید؟
در سال های نوجوانی سرگرمی های زیادی داشتم. از عضویتم در تیم تنیس روی میز نیشابور تا کلاس های خبرنگاری و خبرنگار افتخاری هفته نامه ی «صبح نیشابور». از جلسات ادبی ارشاد تا مسابقات علمی و فرهنگی مدرسه. در کنار همه ی اینها کتاب، دوست همیشگی من بود و از آنجا که قانون جذب همیشه در تکاپوست ما را در مسیر رویاهامان قرار دهد دوستی پیدا کردم که گنجینه ای غنی از بهترین کتاب های آن روزگار را در خانه داشت تا بی رحمانه به آن حمله ور شوم و عاشقانه همه را بخوانم و پرده ی خیالم را رنگین تر کنم. از «امشب دختری می میرد» و «زندان زنان» تا «سووشون» و «کلیدر». همه را می خواندم و از هر کدام لذتی درخور همان اثر می یافتم.
درباره انجمن های ادبی سال های دور صحبت کنید.
در سال ۱۳۷۳ به صورت اتفاقی و به واسطه ی هادی خورشاهیان با شب های شعر ارشاد آشنا شدم. که خودش داستان شیرین و خاطره انگیزی دارد. حدود دو سال تقریبا هر هفته محفلی داشتیم که شعر می خواندیم و شعر می شنیدیم و چیزهای تازه یاد می گرفتیم.
قبول شدنم در دانشگاه و رفتنم از نیشابور مصادف شد با از هم پاشیدن نسبی جلسات انجمن و ارتباطم با انجمن و اعضایش کم رنگ شد. و عضویت در جلسات ادبی دانشگاه جایگزین شد تا لذت ادبیات در کامم تازه بماند. همان سال ها داستان هایم در هفته نامه های بومی به چاپ رسید.
تا به حال شده که شخصیتهای داستانهایتان را براساس تجربیات زندگی شخصی و خودتان بنویسید؟
شارل آگوستین سنت بور منتقد قرن ۱۹ فرانسوی شرح حال نویسنده را در نقد اثرش ابزاری مهم و کارآمد می داند. هر چند که هم وطنش رولان بارت با این نظر مخالف بود و «مرگ مولف» طرفداران زیادی به خود جذب کرد اما من معتقدم هیچ اثری جدا از زندگی و تجربیات نویسنده اش خلق نمی شود.
من هم اذعان دارم که در نوشتن داستان هایم چه در حوزه ی کودک و نوجوان چه بزرگسال در هوای کودکی هایم نفس کشیده ام ودر کوچه پس کوچه های زندگی ام قدم زده ام.
کتاب «دختری که رهایش نکردی» خاطرات کودکی و نوجوانی هایم است که با خاطرات هم نسل هایم گره خورده و کسانی که آن را می خوانند از این یادآوری خاطرات که در لفافه ی طنز هم پیچیده شده لذت می برند.
اخبار و فعالیت های ادبی نیشابور دنبال می کنید؟
تا حدودی بله دنبال می کنم. آثار هم شهری های مقیم تهران مثل جعفر توزنده جانی، مریم اسلامی و صد البته هادی خورشاهیان (اگر تقلب محسوب نشود) را به خاطر هم جواری بیشتر! اما از اخبار و جریانات نیشابور هم بی خبر نیستم.
نظرتان درباره جایزه ادبی «داستان سیمرغ نیشابور» چیست؟ آیا برگزاری جوایز مختلف ادبی (چه آثار منتشر شده و یا آثار منتشر نشده) به رشد و ارتقای ادبيات داستانی ايران و حتی شهرستان کمک می کند؟
برگزاری جشنواره ها و جایزه های ادبی به ویژه در شهرهای کوچک تر همت بالایی می طلبد اما غرورآفرین و مایه ی مباهات است و مشوق و معرف شاعران و نویسندگان با استعداد و دور از مرکز.
امیدوارم شما و بقیه ی دوستان هنرمند و هنردوستم در نیشابور هیچ گاه از تلاش تان ناامید نشوید زیرا در راهی پرسنگلاخ اما سرشار از عشق و ماندگاری قدم برمی دارید.
جان کلام را حافظ عزیز می گوید: در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم / سرزنش ها گر کند خار مغیلان غم مخور
✅ به همت «انجمن داستان سیمرغ نیشابور»؛ نشست دیدار و گفتوگو با جواد پویان شنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۴٠۱ / 🏠 خانه داستان سیمرغ
🔷 جواد پویان، متولد سال ۱۳۳۵ در نیشابور است. دو رمان «مرد ناتمام» و «فراموشی» را در سالهای ۹۴ و ۹۵ توسط انتشارات نیلوفر به چاپ رساند. رمان «فراموشی» او در سال ۹۷ برگزیده جایزه ادبی مهرگان شد. او مدرس داستاننویسی در تهران است و اکنون به عنوان «داور» در هیات داوری جایزه ادبی مهرگان حضور دارد.جواد پویان در سال ۱۳۹۹، یکی از داوران پنجمین جایزه #داستانسیمرغ بود.
✍️ از سمت راست: زهره محقق، شیوا مقانلو، سارا عیشآبادی و مصطفی بیان 📎 کتابفروشی فلسطین (نشر نیماژ) / مشهد / پنجشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۴٠۱✍️ از سمت راست: مصطفی بیان، هادی تقی زاده، زهره محقق و سارا عیش آبادی
📎 کتابفروشی فلسطین (نشر نیماژ) / مشهد / پنجشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۴٠۱ / نشست دیدار و گفت و گو با شیوا مقانلو
✅ به همت «انجمن داستان سیمرغ نیشابور»، کارگاه داستاننویسی «شیوا مقانلو» جمعه ۱۶ اردیبهشت ۱۴٠۱ (صبح و عصر) در نیشابور برگزار خواهد شد.
🔴 ظرفیت محدود
🔴 لطفا برای کسب اطلاعات بیشتر جهت شرکت در کارگاه، به ادمین کانال تلگرام و یا اینستاگرام «انجمن داستان سیمرغ نیشابور» به آدرس Simurgh_Dastan@ پیام بدهید.
🔷 شیوا مقانلو، متولد سال ۱۳۵۴، داستاننویس، مترجم و مدرس مطرح کشور است؛ و داوری چند جایزه ادبی مانند داوری «پنجمین جایزه داستان سیمرغ نیشابور» در سال ۱۳۹۹ در کارنامه خود دارد.
📰 در روزنامه سازندگی چهارشنبه ۷ اردیبهشت ۱۴٠۱ (گروه ادبیات و کتاب) میخوانید:
📘 فروغ خراشادی : داستانهایی از چهارگوشه ایران («ده داستان برای سیمرغ» داستانهای برگزیده «پنجمین جایزه داستان سیمرغ» است)
✍ «ده داستان برای سیمرغ» مجموعهای شامل داستانهای برگزیده «پنجمین جایزه داستان سیمرغ» است. اثری که به رغم نامش، با هشت داستان، و نویسنده؛ راهی بازار نشر شده و ناگفته پیداست که دو داستان این مجموعه، مجوز نگرفتند، اما نام کتاب، بر اساس ده اثرِ برگزیده این جایزه حفظ شده است. داستان های این کتاب، مانند بیشتر مجموعههای داستانی مشابه، با نویسندگان متفاوت، از تنوع موضوع، سبک و لحن برخوردار است، اما وجه مشترک بیشترشان، وجود راوی اولشخص و جانمایه محلی- بومی است… #ادامه 👇