همه نوشته‌های mostafa bayan

مجموعه داستان «بُزقاب» اثر مصطفی بیان منتشر شد

 

مجموعه داستان «بزقاب» / انتشارات روزنه / چاپ 1398
مجموعه داستان «بزقاب» / انتشارات روزنه / چاپ ۱۳۹۸

مجموعه داستان «بُزقاب» اثر مصطفی بیان منتشر شد.

در پشت جلد این کتاب می خوانید:

مصطفی بیان متولد ۱۳۶۳٫

او داستان نویسی را از نوجوانی با مجله های «کیهان بچه ها»، «سروش نوجوان» و «سلام بچه ها» آغاز کرد. در سال های پس از آن نیز با نشریات مختلف مانند: سروش جوان، جوانان امروز، پسران و دختران، اطلاعات هفتگی، چلچراغ، گلستانه، چوک، آرمان امروز، روزگار، ابتکار، فرهیختگان، برگ هنر و سرمشق ارتباط داشت و چندین داستان، مقاله ادبی و نقد داستان را در این نشریات به چاپ رساند. سال ۱۳۹۴ «انجمن داستان سیمرغ نیشابور» و جایزه مستقل «داستان کوتاه سیمرغ» را پایه گذاری کرد. مجموعه داستان های منتخب سه دوره جایزه ی داستان کوتاه سیمرغ از سال ۹۴ تا ۹۶ با عنوان «در خانه ی ما کسی یانگ را دوست نداشت» گردآوری و در سال ۱۳۹۷ به همت او و توسط نشر داستان منتشر شد.

برخی از داستان های این مجموعه، برگزیده ی نهمین دوره مسابقه داستان نویسی مجله اطلاعات هفتگی، دومین جشنواره ادبی بسیج قشم، دومین جشنواره ادبی یزد است و همچنین برخی دیگر از داستان ها به مرحله نهایی ششمین جایزه ادبی لیراو ، ششمین جشنواره سراسری داستان انقلاب و یازدهمین جشنواره سراسری شعر و داستان جوان سوره راه یافته است.

مجموعه داستان «بــــزقاب» / نوشته مصطفی بـــــیــان / انتشارات روزنــــه / چاپ اول ۱۳۹۸

http://rowzanehnashr.com/

خبرگزاری ایسنا
خبرگزاری ایسنا

https://www.isna.ir/news/98011906363

خبرگزاری مهر
خبرگزاری مهر

https://www.mehrnews.com/news/4584023

کلبه کتاب کلیدر
کلبه کتاب کلیدر

http://klidar.ir/article/1688

ریزنگاری های حسی و عاطفی در داستان های علی اشرف درویشیان

ریزنگاری های حسی و عاطفی در داستان های علی اشرف درویشیان

با نگاهی به چهار داستانِ دکان بابام، قبرِ گَبری، ندارد و همراه آهنگ های بابام.

«علی اشرف درویشیان» از دهه ی پنجاه به طور جدی وارد عرصه داستان نویسی شد. نخستین کتاب او «از این ولایت» نام دارد که به سال ۱۳۵۲ چاپ شد. با انتشار این کتاب آرام آرام به عنوان نویسنده ای قابل رشد و تکوین به جامعه ی ادبی ایران معرفی شد.

داستان کوتاه «ندارد» از مجموعه داستان «از این ولایت» در سال ۱۳۳۶ به نگارش درآمد. این داستان، گزارشی است از وضع نداری و فقر دانش آموزی به نام «ندارد» است. نویسنده به خوبی و در کمال سادگی به توصیف این کودک می پردازد. یک روز در کلاس وقتی که معلم از بچه ها می خواهد هر یک خاطره ای نقل کنند. ندارد، شرح خوابِ شبِ گذشته ی خود را گزارش می دهد که چگونه خود و پدرش ملوچ (گنجشک) شده و به آسمان پرواز کرده اند. داستان با خبر مرگِ ندارد پایان می گیرد در حالی که چشمِ معلم بر صفحه ی روزنامه ای دوخته شده بود که بر پنجره چسبیده شده بود و این عبارت، «بهداشت برای همه» درشت به چشم می خورد.

داستان کوتاه «دکان بابام» از مجمعه داستان «فصل نان»، روایت جست و جوی آدم های محروم برای دست یابی به پول نقره ای ماه در قلک سیاه شب است. زندگی آدم های این داستان، انگار در شبی سیاه دارد سپری می شود. آنها در تاریکی می چرخند و تلاش می کنند و چشم به پول نقره ای ماه می دوزند که دست یافتنی نیست. از نگاه پسرک داستان (راوی) رزق آدم ها، پول نقره ای ماه است که آرام آرام از لبه کوه در قلک سیاه شب می افتد و در تاریکی گم می شود.

آغاز بندی داستان «دکان بابام» با ترسیم شب و ماه نقره ای و چند گنجشک بازیگوش روی درخت حیاط و پسرک راوی که دارد با اندوه مشق شب اش را می نویسد شروع می شود. نگاه در آغازبندی داستان می تواند در تحلیل کلی، مضمون و جان مایه روایت را به چشم خواننده کنجکاو بزند.

ریزنگاری های حسی و عاطفی بسیاری که در خلال داستان می آید از نگاه عاطفی پسرکی که در شب تاریک به دنبال پول نقره ای ماه می گردد تا نانی به چنگ آورد، معناداراست. زیرا که این پول نقره ای در قلک سیاه شب سقوط می کند و مثل شهابی در دل سیاه شب محو می شود.

درویشیان، داستان کوتاه «قبرِ گَبری» را پاییز سال ۱۳۴۸ نوشته است و در مجموعه داستان «از ولایت» منتشر کرد. این داستان هم مانند دو داستان قبلی اش، از زاویه دید دانای کلِ محدود به نظرگاه پسرکی روایت می کند که اجبارا همپای پدر شده و در آرزوی «محو تماشای پرندگان» است. بنا بر این نویسنده ناگزیر است از محدوده ی دیده ها و احساسات او فراتر نرود. پسرک دارد تجربه ی تازه ای را از سر می گذراند، از این رو توجه او به جزئیات توجیه پذیر است و می توان جزء نگاریِ گزارشیِ داستان را پذیرفت.

داستانِ «قبرِ گبری» داستانِ روستاییانی است که به جای زنده و آباد کردن زمین، به نبشِ قبر برای دستیابی به عتیقه روی آوره اند.

داستان «همراه آهنگ های بابام» از مجموعه داستانی با همین نام در سال ۱۳۵۸ منتشر شد. این داستان هم مانند سه داستان قبلی نویسنده، از پسرکی (راوی) روایت می شود. داستان با شرحی از کارگاه ریخته گری شروع می شود و نویسنده هر یک از کسانی را که در این کارگاه کار می کنند (راوی، پدر راوی، عیسی و عمو کاهی) با ذکر جزئیاتی ملموس و تصورپذیر همچون انسان هایی واقعی به خواننده معرفی می کند. نویسنده در این داستان به مضمون حل ناشدنی بودن تضاد بین داراها و نداراها، بی عدالتی و پایمال شدن حقوق ستمدیدگان اشاره می کند. نویسنده وضعیت کار و زندگیِ شخصیت ها را به دقت و با تصویرپردازیِ بسیار روشن و گیرا بیان می کند؛ مانند:

«صورتم داغ می شود. تشنه می شوم. بابا و عیسی بوته را کشان کشان می آورند و با کمک هم آهسته در قالب ها می ریزندو وقتی بوته تکان می خورد و کمی از آن روی زمین می ریزد، دود به هوا می رود. عرق از نوک دماغ بابام توی بوته و روی قالب ها می ریزد. عرق به چشم های عیسی می رود و او تند تند چشم هایش را باز و بسته می کند و به هم فشار می دهد مثل این که دوا به چشمش می ریزند. بدن شان لخت است و عرق از پشت شان توی شلوارشان سرازیر می شود.» (از داستان همراه آهنگ های بابام).

«دندان های جلوی مادرم افتاد و بیکار شد. مادرش برای مش باقر، تاجر خشکبار ده کار می کرد. کارش خندان کردن پسته بود. پسته هایی را که دهانشان بسته بود، با دندان باز می کرده و روزی بیست و پنج ریال می گرفته. پس از سال ها کار، دندان هایش ریخته و بیکار شد.» (از داستان ندارد).

«نور هر پنجره به رنگی بود. نور پنجره عمو حسین و طوطی خانم زرد کمرنگ بود. نور اتاق عمو علی بقال سفید بود، چون چراغ زنبوری داشت. وضعشان خوب بود و همیشه بوی دل انگیز آبگوشت و لیمو عمانی از اتاقشان در حیاط پخش می شد.» (از داستان دکان بابام).

«خورشید پایین می رفت. مرد هنوز از گور خرده استخوان بیرون می آورد. پسرک خسته بود. با بی حالی خاک های دور پدرش را کنار می زد. یاد مادرش افتاده بود که با چه امیدی غروب ها کنار خانه می نشست و از دور که آنها را می دید چه دلواپس نگاه می کرد. گویی می خواست از دور بفهمد که چه پیدا کرده اند.» (از داستان قبرِ گَبری).

جان مایه اغلب داستان های علی اشرف درویشیان، بر اساس فقر مردم و زندگی فلاکت بار مردم محروم بنا شده است. درویشیان در رشته ی مشاوره و راهنماییِ تحصیلی درس خوانده و سال ها در روستاها و شهرهای غرب کشور تدریس کرده است با دشواری های زندگی مردم زمانِ خودش آشنا است به همین دلیل، آثارش را با احساسی انسانی و عدالت اجتماعی و همدردی با مردمِ محروم نوشته است.

درونمایه رئالیستیِ اکثر داستان های درویشیان به بازنمایی ظلم بسنده نمی کنند، بلکه مروجِ مبارزه برای احقاق حقوق انسانیِ زحمتکشان هستند. دعوت ضمنی برای بر هم زدنِ روابط قدرت و ایجاد مناسباتی نو بر پایه ی عدالت اجتماعی، از ویژگی های بسیری از داستان های رئالیستی علی اشرف درویشیان است.

«می نویسم که عروسکِ ما را دزدیده اند. که ننه جان من درس می خوانم و قول می دهم که خوب درس بخوانم و دانا بشوم و عروسک دزدها را سرِ جای شان بنشانم و جواب سیلی شان را بدهم و تلافی عیسی را در آورم.» (از داستان همراه آهنگ های بابام).

«بچه ها ساکت بودند. باد روزنامه ی روی پنجره ی کلاس را تکان می داد و زمزمه ای از آن به گوش می رسید. مثل این که نیاز علی از راه دور قصه می گفت یا خواب هایش را تعریف می کرد. صدایش وقتی که روزنامه را می خواند در گوشم بود. لکه ابر سیاهی روی دل آسمان نشسته بود. همه ساکت بودیم. چشمم افتاد به روزنامه ی روی پنجره. با خطِ درشت نوشته بود: بهداشت برای همه.» (از داستان ندارد).

چند نکته بری تامل بیشتر درباره ی این چهار داستان:

اول: داستان مستقیما از زبان کودک دبستانی یا نوجوان، نقل می شد. زبان کودکانه و لحن احساسی و عاطفی در نگارش داستان ها رعایت نشده است، انگار بیشتر صحنه ها از نگاه جوانی بیست ساله که خاطراتش را بازگو می کند، روایت می شود (مانند داستان دکان بابام).

دوم: اکثر داستان های علی اشرف درویشیان، با توصیف تصویر و فضا شروع می شود. مانند آغازبندی داستان «دکان بابام» با ترسیم شب و ماه نقره ای و چند گنجشک بازیگوش روی درخت حیاط و پسرک راوی که دارد با اندوه مشق شب اش را می نویسد، شروع می شود. یا در آغازبندی داستان «ندارد» به ترسیم و معرفی از وضع «ندارد» (نام دانش آموز) از زبان معلم شروع می کند. یا در داستان «قبرِ گَبری» به توصیف ظاهری پسر و زندگی او و پدر و مادر روستایی اش می پردازد. نگاه در آغازبندی داستان می تواند در تحلیل کلی، مضمون و جان مایه روایت را به چشم خواننده برساند.

سوم: فضای داستان ها، شب، سیاه و یا سرد و زمستانی است.

چهارم: علی اشرف درویشیان در سه داستانِ «دکان بابام»، «ندارد» و «قبرِ گبری» به موضوع خواب می پردازد. انگار نویسنده، قصه هایش را با خواب دیدنِ شخصیت های اصلی داستانش تعریف می کرد. مانند خواب دیدنِ پسرک (راوی) در داستان «دکان بابام»، یا تعریف کردن خوابِ شب گذشته دانش آموز در داستان «ندارد» و یا خواب دیدن پسرک و پدر در داستان «قبرِ گبری».

«مرد گفت: بگو ببینم تو تازگی ها خوابی ندیدی؟ پسرک گفت: چرا، چرا. خواب دیدم. خوب دیدم که یک تکه ابر سیاه و بزرگ افتاد روی خانه مان، خانه خراب شد و سرم شکست.» (از داستان قبرِ گَبری).

پنجم: نمونه ایی از مضامین داستان های ناتورالیستی (طبیعت گرایی) در داستان های علی اشرف درویشیان دیده می شد. مانند تداوم رنج و عذابِ مفرط جسمی. سلطه جویی و خصلت های واقعی در شخصیت های داستان.

ششم: درونمایه داستان های نویسنده، بیکاری، نداری مردان و صبوریِ زنان به تاثیر فقر و بیماری و جهل بر کودکان است. داستان های علی اشرف درویشیان، واقع گرای اجتماعی و انتقادی است و می توان به عنوان سند اجتماعی از تاریخ معاصر ایران معرفی کرد. حسن میرعابدینی در کتاب «صد سال داستان نویسی ایران» می نویسد: «ویژگی علی اشرف درویشان در نگرش انتقادی و انسان دوستانه ای است که جنبه های زیبایی شناختیِ داستان هایش را در سایه قرار می دهد.»

هفتم: نثر داستان های نویسنده، روان به شکلی صریح و گزارشی توصیف شده اند. حسن میرعابدینی در کتاب «صد سال داستان نویسی ایران» می نویسد: «علی اشرف درویشیان، داستان هایی شرحِ احوالی می نویسد و در آنها دوران کودکی سخت و دلخراشی را توصیف می کند؛ بی آن که بتواند خواننده را به پهنه های بزرگی از زندگی ببرد و با مردمان و مکان های گوناگون آشنا کند.»

مصطفی بیان / داستان نویس

منابع:

میرعابدینی.حسن.«صد سال داستان نویسی ایران/ چهار جلد». نشر چشمه.چاپ پنجم.

میرعابدینی.حسن.«هشتاد سال داستان کوتاه ایرانی/جلد اول».نشر کتاب خورشید. چاپ ششم.

میرعابدینی.حسن.«تاریخ ادبیات داستانی ایران».نشر سخن.چاپ اول.

پاینده.حسین.«داستان کوتاه در ایران/داستان های رئالیستی و ناتورالیستی».نشر نیلوفر. چاپ دوم.

اصغری.حسن.«کالبد شکافی بیست داستان کوتاه فارسی». نشر ورا. چاپ اول.

ذوالفقاری.حسن.«چهل داستان کوتاه ایرانی از چهل نویسنده ی معاصر». نشر نیما. چاپ اول.

چاپ شده در ماهنامه ادبیات داستانی چوک / شماره ۱۰۴ / فروردین ۱۳۹۸

 

گفت و گو با نویسنده برگزیده چهارمین جایزه داستان کوتاه سیمرغ

آفتاب صبح نیشابور / دوشنبه 29 بهمن 97
آفتاب صبح نیشابور / دوشنبه ۲۹ بهمن ۹۷

نوشتن برای زنان جولانگاه آزادی ست

گفت و گو با نویسنده برگزیده چهارمین جایزه داستان کوتاه سیمرغ

آیین اختتامیه «چهارمین جایزه داستان کوتاه سیمرغ»، شامگاه پنج شنبه چهارم بهمن ماه ۹۷ با حضور داستان نویسان، اصحاب قلم و اندیشه، فرماندار و رئیس اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی در سالن شماره دو پردیس سینمایی شهر فیروزه برگزار شد.

«چهارمین جایزه داستان کوتاه سیمرغ» در سطح استان های شرق کشور و با مشارکت ۱۷۵ داستان نویس و داوری محمدجواد جزینی، نشاط داودی و مژگان مظفری برگزار شد. در این دوره، تندیس سیمرغ، دیپلم افتخار و جایزه نقدی دو میلیون تومانی به داستان «پری خورجنّی» اثر مونا بدیعی جوان از مشهد تعلق گرفت و رتبه اول را کسب کرد.

مونا بدیعی جوان می گوید: «متولد شبی برفی در میانه ی نخستین ماه زمستان سال ۱۳۶۰ هستم. در مشهد متولد شدم به عنوان آخرین فرزند مادری که پُر بود از شعر و قصه و مثل و متل. مادرم شهرزاد دم به دم زندگی من بود و اونقدر برام قصه گفت که بالاخره من قصه نویس شدم. عشق به داستان های خارجی منو به خوندن مترجمی زبان فرانسه کشوند و عشق به ادبیات فارسی منو بر اون داشت که دوباره برم دانشگاه و ارشد ادبیات فارسی بخونم.»

«مونا بدیعی جوان»، دو مجموعه داستان به نام های «وقتی پری ها عاشق می­شوند» و «تمام سهم من از بابا» منتشر کرده است. همچنین در دو دوره جشنواره ملی «داستان ایرانی» رتبه سوم را از آن خود کرده است. از او در مورد آینده ادبیات داستانی ایران می پرسم. پاسخ می دهد: «حتما آینده ی ادبیات ایران روشنه. ادبیات در ایران همیشه درخشان بوده و جایگاه والایی داشته. یک پدیده ی ادبی سنگین و قوی، جایگاه خودشو سرانجام پیدا کرده حتی سال ها پس از مرگ پدید آورنده اش. در فیلم دلشدگان روانشاد علی حاتمی یه دیالوگ نابی گفته می­شه با این مضمون که: جان ادبیات ما از خون همین سهراب ­ها و طاهرهاست. طاهر به معنی پاک در کنار سهراب که نماد پاکی و بی گناهی است، نهاده می­شه و یک تصویر خیلی قشنگ از ادبیات می­ده. این دیالوگ همیشه در ذهن من هست و بهش ایمان دارم. جان ادبیات ایران؛ جان پدیدآورندگان پاکی هست که بر سر خلق اثرشون، دلشون خون می­شه و روحشون عرق می ریزه و تنشون فرسوده. این گونه آثار هستند که حتی اگر در زمان زندگی خالقشون گمنام بمونن، سرانجام روزی کسی پیدا می­شه که کشفشون کنه و در جایگاهی که حقشون هست بنشوندشون. حتی شاهنامه ی فردوسی هم از این سرنوشت جدا نبوده.»

می پرسم: «ما در جامعه ای زندگی می کنیم که چاپ کردنِ کتاب سخت شده و خواننده ی کتاب هم خیلی کم داریم. اما با این وجود می نویسیم و کتاب چاپ می کنیم.»

پاسخ می دهد: «در مورد آثاری که به چاپ می­رسه و عدم اقبال مخاطب نسبت به ادبیات امروز؛ به زعم من امروزه کتاب های زیادی چاپ می­شه و فراوانی امکانات این امتیاز رو داره که همه در هر جایی می­تونن از کلاس های داستان نویسی استفاده کنن. اگر سال ها پیش غلامحسین ساعدی دور ایران راه میفتاد که یه نویسنده­ی نو ظهور و خوب رو بشناسه و بشناسونه، حالا به کمک فناوری های دنیای مجازی و جشنواره­ ها این اتفاق میفته.­ اما این همگانی و فراوانی باعث شده که خیلی نانویسنده های خود نویسنده پندار وارد دنیای ادبیات بشن و شده با پول خودشون کتاب چاپ کنن تا نامی به دست بیارن. همین نانویسنده ها و همین فراوانی کتاب های کم مایه سبب می­شه که نویسنده های خوب و آثار خوب و پر مایه، گمنام بمونن. زیادی کتاب های چاپی مخاطب رو هم دلزده می­کنه. به نظر من باید جهت ممیزی ها عوض بشه، بجای رویارویی با واژگان باید با محتوای اثر رودرو شد. این که اگر یه اثر مشکل اروتیک یا واژگانی نداشته باشه پس قابلیت چاپ و پخش داره، یه اندیشه ی کاملا اشتباه هست. کتاب یعنی پرورشگاه و جولانگاه فکر و رویا. سازمانی که وظیفه ی دادن مجوز چاپ رو بر عهده داره باید با تفکری باز و بی طرفانه در مورد محتوای کتاب ها داوری کنه، باید با انگیزه­ی بالا بردن سطح سلیقه ­ی اجتماعی، آثار رو ممیزی و انتخاب کنه. بلایی که در چند سال گذشته سر سینما اومده اکنون دارن بر سر کتاب می­آرن. اونقدر فیلم­های بی­مایه و بی­ارزش ساخته شد که مخاطب از سینما نا امید شد و پناه برد به قلیون خونه­ها. ما در دوره­ی بازگشت ادبیات هم روزگارمون به سر می­بریم یعنی از آثار ارزشمند اسلاف بزرگمون رسیدیم به آثاری بی­مایه و پرتعداد. از کارهای خوب نویسندگانی همچون هدایت و چوبک و دانشور و ساعدی و معروفی و خیلی خوب های دیگر رسیدیم به انبوهی کتاب چاپ شده که بعد از خریدن و خوندنشون، حس می­کنی که هم پولت حروم شده و هم وقتت. کارهایی که کپی­های کمرنگ و ضعیفی هستند از آثار بزرگ و ارزشمند گذشته. اما در میان این انبوه بی­ارزش، اندک کارهای با ارزشی هم به چاپ می­رسه. مثلا کارهای خانم میرقدیری که سال ها پیش خوندم رو خیلی دوست دارم، یا کارهای آقای یادعلی و جولایی رو.»

می پرسم: «جایگاه زنان را در ادبیات داستانی ایران، چگونه ارزیابی می کنید؟»

پاسخ می دهد: «زنان در ادبیات ایران جایگاه خوبی دارن تا حدی که به نظر من می­تونن یک ژانر ادبی رو پایه گذاری ­کنن. جلسات داستان نویسی با حضور زنان هست که چراغش روشن مونده و می ­مونه، نوشتن برای زنان در جامعه ­ی در حال گذار مانده­ ی ایران، جولانگاه آزادیست. البته در همه ­ی دنیا، ادبیات برای زنان مجالی برای زیستن هست، برای زیستن در موقعیت ­هایی که از اون ­ها سلب شده. البته باید ما زنانی که می­خواهیم در این حیطه کار کنیم، تلاش و کوشش بیشتر بکنیم و رنجی بزرگتر از محدوده­ی زندگیمون رو به جان بخریم و فقط برای بهبود رنج­ های درونمون یا برون ریزی احساساتمون ننویسیم و به رسالتی که به عنوان یه زن نویسنده بر عهده داریم دید واقع گرایانه­تری داشته باشیم. باید به بهبود اوضاع اجتماع، نمایش زخم­های اجتماع و حتا بالا بردن سطح سلیقه­ ی مخاطب هم بیندیشیم.»

می پرسم: «فکر نویسنده شدن نخستین بار کی به ذهن تان خطور کرد؟»

پاسخ می دهد: «از بچگیم یادمه که مامانم خیلی برام کتاب و مجله می­خریدن، کتاب و مجله جزو جدایی­ ناپذیر خریدهای مامانم بود. البته بعد از خریده شدن، اجبار من به خوندن بود. یعنی هر مجله و کتابی که برای من خریداری می­شد باید می­خوندم. خود مامانم هم دنیایی از قصه و خاطره و ضرب المثل و شعر بودن و از صبح که من چشم می­گشودم تا شب با یک مثنوی گویا روبه رو بودم. سال اول راهنمایی بودم که مامانم منو بردن به یه کتابفروشی تو خیابون جنت (اونروزها جنت کتابفروشی­ های خوبی داشت و مثل اینروزها نیمه متروکه نبود) و به کتابفروش گفتن بهترین کتابت رو بده به دخترم. کتابفروش صد سال تنهایی رو به من داد. اولین باری که خوندمش برام سخت بود و نفهمیدش برا همین به نیمه نرسیده رهاش کردم. سال ها بعد که یکبار دیگه خوندمش، عاشقش شدم، بخشی از روحم شد. یک الگو برای بیرون داد اون همه قصه و داستان و شعر و مثلی شد که روزانه از مادرم می­شنیدم. و اینگونه بود که نوشتن منو شروع کرد و من دوباره متولد شدم، اینبار از واژگان و قصه­ های مادرم. ولی نوشتن از سال­ های دانشگاهی دوران لیسانس برای من جدی شد. وقتی که می­دیدم راحت­تر از بقیه همکلاسی هام می­تونم متون و اشعار زبان فرانسه رو به فارسی برگردونم. زبان فارسی برای من زبان مادریی بود که خیلی درش شناور بودم و خیلی برام ملموس بود و به آسانی و با تناسب، واژه ها رو کنار هم می­چیدم و می­تونستم القای معنی کنم. بر این شدم که بنویسم، در همون روزها آگهی جشنواره­ای به دستم رسید که در مشهد برگزار می­شد، با همون الگوهایی که در ذهنم نقش بسته بود نوشتم و جزو برگزیدگان جشنواره شدم. مامانم منو کلاس داستان نویسی ثبت نام کرد و هر هفته بردم کلاس. یعنی مامانم دست من دانشجو رو می­گرفت و می­برد کلاس داستان؛ از من مشتاق­تر بود به نویسنده شدنم. گرچه هنوز خودمو نویسنده نمی­دونم.»

می پرسم: «ریشه یک ایده چگونه از داستان هایتان در می آید؟»

پاسخ می دهد: «داستان­ ها و ایده ها، جایی در روح من متولد می­شن که نمی­دونم کجاست. یعنی تا حالا نشده من یه چیزی رو ببینم یا یه موضوعی رو بشنوم و اراده کنم در موردش بنویسم. بلکه این شخصیت های داستان ها هستند که من رو انتخاب می­کنن و به من می­گن که ما رو بنویس. معمولا هم با نخستین جمله ی آستانه ی داستان به سراغم می­آن. یعنی داستان ها منو انتخاب می­کنن و خودشونو به روح من می­رسونن و یهو اراده می­کنن که متولد شن، اصلا هم براشون مهم نیست من کجام یا چه حالی دارم؛ اونا می­خوان بیرون بریزن و من باید در خدمتشون باشم.»

می پرسم: «کمی هم درباره داستانِ پری خورجنّی حرف بزنیم. داستانی که شما را برگزیده ی چهارمین جایزه داستان کوتاه سیمرغ نیشابور معرفی کرد.

پاسخ می دهد: «پری­ خورجنی هم خودش اومد. یه روز صبح با نام پری آدم از خواب بیدار شدم و دیدم که یه پری آبی درخشان من رو انتخاب کرده که بنویسمش. و این روزها هم امر کرده تبدیلش کنم به یه رمان. کلی شخصیت دیگه هم برداشته با خودش آورده و الان مدتیه که هر کدومشون یه گوشه اتاقم نشستن و زل زل منو تماشا می­کنن. خود پری که گلدون مرجانمو کرده به عنوان خونه­­ش و هر وقت می­رم به مرجان آب بدم می­بینم که یه تاج گل از گلای مرجان درست کرده و گذاشته رو سرش و از ترس عامو حبیب و دار و دسته­ش، لای خار و برگای مرجان پنهون شده. البته از من قول گرفته که جاشو لو ندم ولی شما که غریبه نیستین برا همین بهتون گفتم. برنامه آینده منم همینه دیگه به پری خورجنی قول دادم بنویسمش و تبدیلش کنم به رمان و در بین کارهای روزمره­م می­کوشم به قولی که بهش دادم عمل کنم و خودشو  آدمایی که از خورجنی برداشته با خودش آورده و توی اتاقم جا داده رو بنویسم.»

مصطفی بیان / داستان نویس

چاپ شده در دو هفته نامه «آفتاب صبح نیشابور» / دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۷

نگاهی به کتاب «اندیشه های نو در رمان نویسی» اثر باربارا شِوپ و مارگارت لاودِنمن

نگاهی به کتاب «اندیشه های نو در رمان نویسی» اثر باربارا شِوپ و مارگارت لاودِنمن

«رمان نویسیِ راستین، سخت ترین کار است مگر جز این هدفی نداشته باشی که در این صورت همین سخت ترین کار برایت آسان ترین می شود.» [۱]

کتابِ «اندیشه های نو در رمان نویسی» اثر باربارا شِوپ[۲] (نویسنده امریکایی) و مارگارت لاو دِنمن[۳] (نویسنده امریکایی و نامزد جایزه پن فاکنر و پن همینگوی سال ۱۹۹۱) با ترجمه شایسته پیران توسط نشر نی منتشر شده است. کتاب سه بخش اصلی دارد. در بخش نخست، دو نویسنده به شرح نکته هایی اساسی در باب رمان نویسی مانند عناصر داستان، شخصیت، جهان، زمان، ساماندهی و بازنگری می پردازند. بخش دوم، در برگیرنده ی گفت و گوهایی با بیست و سه تن از نویسندگان پُر آوازه ی امریکا مثل ریچارد فُرد، پاتریشیا هنلی، آلیس مک دِرمات و غیره درباره ی بینش و طرز کارشان در رمان نویسی است. بخش سوم، افزوده ی مولفان بر چاپ دوم کتاب (۲۰۰۹)، ویژه ی تمرین هایی در زمینه ی نویسندگی است و به درک بهتر و روشن تر نظریه های مطرح در دو بخش اول و دوم کمک می کند.

چه عاملی باعث خلق یک رمان می شود؟ شاید صحنه ی رویدادهای واقعی، مثل صحنه ی اشک ریختنِ کلفت آشپزخانه در کتاب «پرونده ی عجیب دکتر جکیل و مستر هاید»؛ مارتین می گوید: «فکر کردم: چرا گریه می کند؟ باید از چیزی خبر داشته باشد.»

رمان می تواند با رویا آغاز شود. مثل رمان «ربایش کنعان» اثر شری رینولدز که با رویا آغاز شد. رمان می تواند کاملا خودبه خود آغاز شود. نویسنده را شگفت زده کند، مانند کتاب «سوت گرگی» اثر لوئیس نُردن.

مهم نیست که انگیزه ی خلق رمان چه باشد. در واقع، رمان با ایمان به چیزی آغاز می شود. غالبا پس از چند شروع ناموفق، سرانجام، اندیشه ها و احساس ها و مشاهدات و تصاویر و خاطرات، همگی حول محوری گرد هم می آیند، گویی جذب آن می شوند، و آنچه نویسنده می خواهد موضوع رمانش باشد در ذهنش جرقه می زند.

«داستان کوتاه یک اثر، ولی رمان شیوه ی زندگی است»[۴]

«پتر اشتام» رمان ‌نویس و نویسنده ی داستان ‌های کوتاه معتقد است: «بگذارید یک مثال بزنم. ما اغلب داستان‌ های کوتاه را با موسیقی مجلسی مقایسه می‌کنیم. در حالی ‌که رمان را باید حتما با یک سمفونی فاخر مقایسه کرد. در یک داستان کوتاه شما با صداهای محدودی رو به ‌رو هستید و می ‌توانید تک‌ تک صداها را مجزا از یکدیگر بشنوید. نویسنده در داستان کوتاه این موقعیت را دارد تا تجربه‌ های زیادی را کسب کرده و دست به آزمایشاتی بزند که در رمان برایش امکان ‌پذیر نیست. خود من در واقع نوشتن داستان کوتاه را بر رمان ترجیح می‌دهم. و خب البته رمان نیز از این بابت دلپذیر است که به شما امکان می‌دهد که روی یک متن مشخص مدت زمانی طولانی متمرکز شوید.»

«آلیس مونرو» را از مستعدترین نویسندگان داستان کوتاه معاصر می نامند. او یک زمانی تلاش کرد رمان بنویسد ولی هیچ فایده ای نداشت. همیشه داستانی را که درقالب رمان می خواست روایت کند در وسط های راه به هم می ریخت و او هم به آن بی علاقه می شد و دیگر به نظرش به درد نمی خورد و پیگیرش هم نمی شد. الان هم به نظر خودش داستان هایی که می نویسد یک چیزی بین داستان کوتاه و رمان هستند که البته مردم به آنها می گویند داستان کوتاه، ولی داستان هایش به ندرت کوتاه هستند و درعین حال هم رمان نیستند. نمی داند آیا برای داستان هایی که حجم شان بین داستان کوتاه و رمان است، کلمه خاصی وجود دارد یا نه. او در مورد سوال «چه شد که داستان کوتاه نوشتید؟» پاسخ داد: «سال‌های متمادی فکر می‌کردم که داستان کوتاه نوشتن فقط نوعی تمرین نویسندگی به حساب می‌آید. آن سال‌ ها گمان می‌بردم داستان کوتاه نوشتن بسیار آسان‌ تر از رمان نوشتن است تا اینکه یک رمان نوشتم و پس از آن متوجه شدم داستان کوتاه نوشتن کاری بسیار دشوار است و من می ‌توانم از عهده هر دوی اینها برآیم. البته بستگی زیادی به موضوع ‌های انتخابی ‌ام هم دارد. به نظرم حرف ‌هایم را می‌توانم در یک داستان کوتاه هم خلاصه کنم.»

هفت توصیه «لی اسمیت» در مورد رمان نویسی :

۱ ) روزنامه ای محلی را یک هفته بخوان. خبر ماجراهایی را که جنبه ی انسانی دارند از روزنامه ببر و به هر یک همچون موضوعی برای نوشتن رمان نگاه کن.

۲ ) در سمساری ها و حراجی ها به دنبال اشیایی بگرد که ممکن است در زندگی گذشته یا حال شخصیت هایت از آنها استفاده شده باشد.

۳ ) فهرستی تهیه کن از ماجراهایی که داستان آنها را در کودکی شنیده ای. یکی از آنها را با صدای راوی آن بنویس. اگر راوی دیگری هم بوده و ماجرا را یکسره طوری دیگری نقل کرده، روایت او را هم بنویس و به امکان بروز تنش های ناشی از وجود تفاوت بین آنها توجه کن.

۴ ) فرض کن شخصیت رمانت برخی از وقایع دوران کودکی خود را فراموش کرده است. ببین که به یادآوردن یکی از آنها چطور ممکن است. داستانی را که درباره ی زندگی او نقل می کنی تحت تاثیر قرار دهد.

۵ ) صحنه ای بنویس که نشان دهد شخصیت در جهانی زندگی می کند که گویی به آن تعلق ندارد.

۶ ) کارهایی را در نظر بگیر که می دانی ممکن است شخصیت هایت در روز خاصی از زندگی خود انجام دهند. صحنه یا اولین فصل را به اتفاقی کاملا متفاوت در آن روز اختصاص بده.

۷ ) آخرین جمله های رمانت را بر کاغذی بنویس و آن را به دیوار سنجاق کن تا بدانی مقصدت کجاست. ناچار نیستی که این آخرین سطور را واقعا در پایان داستانت بیاوری.

نویسنده در این کتاب می نویسد که این کتاب راهنماست برای نوشتنِ رمانی که خیال داری بنویسی؛ اما خودآموز داستان نویسی نیست. با خواندنِ این کتاب خواهی دید که رمان نویسی هیچ دستوری ندارد. هر رمانی نیازها و محدودیت ها و امکانات خاص خود را دارد، باید با آن زندگی کرد و وقت صرفش کرد تا فهمید چگونه می تواند بر صفحه ی کاغذ جان بگیرد.

مصطفی بیان / داستان نویس

چاپ شده در ماهنامه ادبیات داستانی چوک / شماره ۱۰۳ / اسفند ۱۳۹۷

[۱] جان گاردنر

[۲] : Shoup Barbara

[۳] : Margaret Love Denman

[۴] : تونی کبد بامبارا

نشست ادبی «شبی با جومپا لاهیری»

نشست ادبی «شبی با جومپا لاهیری» به همت انجمن کتاب سیمرغ و با مشارکت انجمن داستان سیمرغ نیشابور

زهره محقق : بررسی رمان گودی

حمید یوسفی : بررسی رمان همنام

مصطفی بیان : بررسی مجموعه داستان مترجم دردها

شنبه / ۲۷ بهمن ۹۷ / ساعت ۱۶ تا ۱۸

آدرس : نیشابور ، خیابان فردوسی شمالی ، خیابان بهشت ، پژوهش سرای سینا مسیح آبادی ، طبقه دوم

ورود برای عموم علاقه مندان به ادبیات داستانی آزاد است

نشست «بزرگداشت روز جهانی داستان کوتاه» در نیشابور

نشست ادبی «بزرگداشت روز جهانی داستان کوتاه» در نیشابور

نشست ادبی «بزرگداشت روز جهانی داستان کوتاه» به همت انجمن داستان سیمرغ نیشابور ، سه شنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۷ با حضور مونا بدیعی جوان، نویسنده ی مجموعه داستان «وقتی پری ها عاشق می شوند» و برگزیده چهارمین جایزه داستان کوتاه سیمرغ در کتابکده فرّاندیشه، ساعت ۱۷:۳۰ تا ۱۹:۳۰ برگزار خواهد شد.

علاقه مندان به حضور در این نشست ادبی می توانند به بلوار فضل، نرسیده به خیابان خیام، جنب بستنی اسکار، طبقه دوم، کتابکده فرّاندیشه مراجعه کنند.

ورود برای عموم آزاد است.

نشست «گرامیداشت روز جهانی داستان کوتاه» در نیشابور
نشست «گرامیداشت روز جهانی داستان کوتاه» در نیشابور
نشست «گرامیداشت روز جهانی داستان کوتاه» در نیشابور
نشست «گرامیداشت روز جهانی داستان کوتاه» در نیشابور

آیین اختتامیه «چهارمین جایزه داستان کوتاه سیمرغ» برگزار شد.

آیین اختتامیه «چهارمین جایزه داستان کوتاه سیمرغ»، پنجشنبه چهارم بهمن ۱۳۹۷، در پردیس سینمایی شهر فیروزه برگزار شد.

جایزه ی ادبی «داستان کوتاه سیمرغ»، به ابتکار «انجمن داستان سیمرغ نیشابور» و امسال با حمایت «شرکت مجتمع فولاد خراسان» در سطح استان های شرق کشور، شامل: خراسان های شمالی، رضوی و جنوبی و استان سیستان و بلوچستان برگزار شد. در این دوره ۱۷۵ داستان نویس از ۲۰ شهر از استان های شرق کشور شرکت کردند که به ترتیب مشهد، نیشابور، شیروان و سبزوار بیشترین مشارکت را در این دوره داشته اند.

مصطفی بیان / مدیر جایزه داستان کوتاه سیمرغ
مصطفی بیان / مدیر جایزه داستان کوتاه سیمرغ

در ابتدای این مراسم، مصطفی بیان، مدیر جایزه داستان کوتاه سیمرغ ضمن خوشامدگویی به مهمانان مراسم گفت: «جایزه داستان کوتاه سیمرغ، یک جایزه مستقل و خصوصی است که در طول این چهار سال، توسط تعدادی از نویسندگان جوان نیشابور و با حمایت بخش خصوصی برگزار شده است. در کشور ما، چندان رسم نیست به جوایز ادبی و همچنین تشکل های مردم نهاد توجه شود. در حالی‌ که رویدادهای ادبی در سایر کشورها از حمایت وسیع برخوردارند.»

بیان ادامه داد: «به امید خدا، پنجمین جایزه داستان کوتاه سیمرغ را در سطح ملی و در دو بخش ملی و نیشابور برگزار خواهیم کرد. برای رسیدن به این هدف بزرگ، نیاز به حمایت گسترده بخش خصوصی داریم. خوشبختانه، امروز، نیشابور با داشتنِ سه شهرک صنعتی، و شرکت های بزرگ تولیدی، به عنوان یکی از شهرهای بزرگ صنعتی در شرق کشور معرفی شده است.»

در ادامه ی مراسم، غلامحسین علی پور، مدیر اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی شهرستان نیشابور با اشاره به فعالیت های چهار ساله این جایزه ادبی افزود: «این رویداد ادبی شناسنامه دار شده و در تقویم نویسندگان کشور وجود دارد؛ این جایزه ادبی می تواند از مبدا نیشابور در سطح ملی عرضه شود.»

جعفر توزنده جانی / نویسنده کودک و نوجوان
جعفر توزنده جانی / نویسنده کودک و نوجوان

در این مراسم از جعفر توزنده جانی، نویسنده کودک و نوجوان تقدیر به عمل آمد. جعفر توزنده جانی بعد از دریافت نشان طلایی سیمرغ از دست جواد محقق نیشابوری، مرتضی فخری و خدابخش صفادل، گفت: «در میان این همه مراسم مختلفی که من شرکت کردم این مراسم کاملا متفاوت است چون توسط همشهریان خودم مورد محبت و احترام قرار گرفتم.»

سپس بیانیه هیئت داوران توسط نشاط داودی قرائت شد. در این بیانیه، هیئت داوران همت بلند دست اندرکاران این دوره از جایزه ادبی داستان کوتاه سیمرغ را در جهت تلاش برای توسعه فعالیت های ادبی بومی شرق کشور را مورد ستایش قرار دادند. برگزاری چنین جایزه ادبی می تواند به کشف استعدادهای ناشناخته منجر شود. اما این هدف نهایی نیست و بخشی از این فرآیند است. محیا سازی زمینه های آموزشی و کمک به چاپ آثار، همچنان از امیدهای ماست. در این دوره از جایزه ادبی سیمرغ، توجه به داستان هایی معطوف شد که علاوه بر تکنیک های نوشتن و حفظ ساختار صحیح در داستان کوتاه، از خلاقیت نویسنده هم بهره مند بودند.

شیما محمدزاده، مونا بدیعی جوان، مصطفی توفیقی و مصطفی بیان
شیما محمدزاده، مونا بدیعی جوان، مصطفی توفیقی و مصطفی بیان

در پایان مراسم، جوایز برندگان «چهارمین جایزه داستان کوتاه سیمرغ» اهدا شد: جایزه نخست، تندیس سیمرغ، دیپلم افتخار و دو میلیون تومان جایزه نقدی برای داستان «پری خورجنّی» به مونا بدیعی جوان از مشهد تعلق گرفت. رتبه دوم، تندیس سیمرغ، دیپلم افتخار و یک میلیون و پانصد هزار تومان جایزه نقدی برای داستان «کالترا» به شیما محمدزاده از اسفراین اهدا شد. رتبه سوم، تندیس سیمرغ، دیپلم افتخار و یک میلیون تومان جایزه نقدی برای داستان «لاله عباسی» اثر مصطفی توفیقی از مشهد تعلق گرفت.

همچنین هفت داستان، «راپرت» اثر معصومه قدردان از اسفراین، «والران» اثر علی اصغر داوری از کاشمر، «آقای مرد هنوز همان جا ایستاده است» اثر سیده حدیث میرفیضی از نیشابور، «آواز شغال ها» اثر کیان درجزی از نیشابور، «تاج رز برای شاه بی سر اثر» سولماز اسعدی از نیشابور، «چای تلخ» اثر آریاناز برجی از نیشابور و «عقربه ساعت دویدنش را از سر می گیرد» اثر نگین محمدی از نیشابور شایسته تقدیر شدند و لوح تقدیر و جایزه غیر نقدی را دریافت کردند.

محمدجواد جزینی، نشاط داودی و مژگان مظفری داوری این دوره از جایزه داستان کوتاه سیمرغ را بر عهده داشتند.

نگاهی به رمان داستان خیاط اثر رزالی هُم

بازگشت برای عشق و انتقام

نگاهی به رمان «داستان خیاط» اثر رُزالی هَم

«داستان خیاط» در اوایل دهه پنجاه میلادی می‌گذرد. شخصیت اصلی داستان زنی به نام میرتل (تیلی) دانیج است. او زنی است زخم خورده و درد کشیده که از همه ی دنیا فقط یک مادر نحیف و بیمار برایش باقی مانده است. به رغم همه ی سختی هایی که از کودکی تاکنون متحمل شده، اراده ی قوی و شخصیت قابل تحسین دارد که با تکیه بر توانایی هایش، با تفکرات تبعیض گرایی و باورهای غلط جامعه رودررو شده و هنجارشکنی می کند. تیلی وقتی کودک بود پا به این شهر گذاشت و تا ۱۰ سالگی کوله‌ باری از خاطرات نفرت‌ انگیز را با خود حمل کرد. در کودکی به او تهمت قتل زده شده و به همین گناه او را از مادرش جدا کردند. حالا او به شهر بازگشته است و می‌خواهد انتقام تمام آنچه بر او رفته را به شیوه خودش باز پس بگیرد.

در جامعه ی امروزی می توان زنانی با عملکرد و شخصیت مشابه تیلی را به وفور یافت. از انسان های مثبت و مهربانی که بی قید و شرط و از صدق دل عشق می ورزند تا اشخاصی که نفرت و کینه توزی همه ی وجودشان را فرا گرفته است و دنیا را با عینک سیاه بخل و حسد می بینند. داستان مردان هوسبازی که برای خوشی های زودگذر، دست به اغفال زنان می زنند بدون این که توجهی به سرنوشت و عاقبت آن زنان داشته باشند.

تیلی، پس از گذشت سال ها، به یک خیاط و طراح لباس حرفه ای زنانه در پاریس تبدیل شده و با دوختن لباس‌ های زیبا و با شکوه برای اهالی این شهر امرار معاش می‌کند. تیلی زیبا و جوان به همراه چرخ خیاطی و لباس های شیکش به «دانگتار»، شهر کوچک زادگاهش در استرالیا باز می گردد. یک شب زمستانی است و تیلی از پنجره ی اتوبوس به دنبال خانه ی مادرش می گشت. نویسنده با نشان دادنِ «شب» و «سرما» به خواننده می گوید که بازگشت شخصیتِ رمانش، بازگشتی که در آن بوی انتقام به مشام می رسد.

«تیلی بوی کفپوشِ چوبی کتابخانه را می توانست حس کند و روی چمن، قطرات خون تازه ریخته شده را به خاطر آورد. خاطرات سال ها قبل وقتی که …. ایستگاه اتوبوس می رفت، همگی دوباره زنده شدند و زخم دلش دهان باز کرد.» (صفحه ۱۷ کتاب).

چرا تیلی برگشته است؟

وقتی تیلی درباره ی ماجرای مرگ استیوارت (پسری مدرسه ای به اسم استیوارت پتیمن، بیست سال قبل در شرایط نامعلومی می میرد. تنها شاهد مرگ او، دختر مدرسه ای به نام تیلی است) از مادرش سوال می کند او مدعی می شود که چیزی درباره ی این حادثه نمی داند. به نظر می رسد که تنها انگیزه ی تیلی برای بازگشت به زادگاهش بیماری مادرش نیست و او قصد دارد انتقام ظلمی را که سال ها پیش بر او روا داشته شده بستاند.

حالا او بعد از سال ‌ها وارد این شهر کوچک می‌شود، به دنبال مادرش می‌گردد و او را در یک خانه نیمه‌ مخروبه و پُر زباله، در شرایطی زار و نزار می‌یابد. اوضاع خانه سخت آشفته و به هم ریخته است و مالی (مادر تیلی) به خاطر بیماری روانی اش «مالی مَلَنگه» خطاب می شود. تیلی با تعجب می پرسد: «آدم های این شهر چه بلایی به سرت آوردن مامان؟»

تیلی، آستین لباسش را بالا زد. موش ها و عنکبوت هایی را که در حوله و بین روزنامه ها و دستمال ها لانه کرده بودند، بیرون ریخت. همه ی کثیفی ها و گرد و خاک ها و شاخه ها را جارو کرد. شیر آب را باز کرد و وان را شست. مادرش را به زور از تختخواب پوسیده اش پایین آورد و کشان کشان به سمت حمام برد.

«مالی یک قاشق پُر از فرنی برداشت و گفت: چرا اومدی این جا؟ تیلی گفت: دنبال آرامش هستم. مالی گفت: شتر در خواب بیند پنبه دانه!» (صفحه ۴۳ کتاب).

انگار مالی هم می دانست که بازگشت دخترش، فقط برای نجات او هم نبوده است. تیلی به مادرش می گوید که اهالی این شهر از این که تو را می کشتند، خوشحال می شدند. اما من نجاتت دادم. حالا این آدم ها دارند سعی می کنند من را بکشند.

«تیلی مادرش را کنار شومینه نشاند و خود به ایوان رفت و سیگاری روشن کرد. آن پایین در شهر، آدم ها با هم شوخی می کردند و گاهی هم به کلبه ی بالای تپه نگاهی می انداختند و سریع رویشان را بر می گرداندند.» (صفحه ۵۳ کتاب).

خانه ی تیلی و مادرش (مالی) در بالای تپه بود و تمام اهالی دانگتار، ایستگاه قطار، سیلوی گرد خاکستری ذرت، درختان بید، مدرسه، کتابخانه، پاسگاه پلیس، استانداری و زمین فوتبال قابل دیدن بود.

در میان همه این مشکلات تیلی، ناگهان عشقی متولد می‌شود، عشقی که تن رنجور و زخم‌ های عمیق قلبِ تیلی را التیام می‌بخشد تا بتواند درست ‌ترین تصمیم زندگی‌ اش را بگیرد. او عاشق «تِدی مک سواینی»، کشاورز جوان، خوش قیافه و ستاره فوتبالیست شهر می شود به غیر از تدی، سایر اهالی دانگتار به بازگشت تیلی سوء ظن دارند و او را زیر نظر داشتند، با وجودی که تیلی با تبحرش در خیاطی سعی می کند دوستی اهالی دانگتار را جلب کند.

اما چرا تیلی این شهر را ترک کرده بود؟ به تدریج در سیر داستان در می‌یابیم که علت طرد او چه بوده است.

تیلی به تدی می گوید که بعد از خروج از شهر به مدرسه ای در ملبورن رفت. سپس کاری در کارخانه ی تولیدی پوشاک مشغول شد. از او جا به لندن رفت، بعد اسپانیا و در آخر به پاریس. بعضی وقت ها، تیلی یادش می آید چه کار کرده و چه گناهی انجام داده است و شیطانی که سال ها در درونش زندگی می کند و همیشه و همه جا آن را با خودش می برد و مرگ آن پسر بچه و خیلی اتفاق های دیگر، آزارش می دهد. احساس ضعف می کند و می لرزد. تیلی باور دارد نفرین شده است. تدی آرامشش می دهد و معتقد است که هیچ کدام از کارها، تقصیر تیلی نبوده است و همه اهالی شهر در مورد تیلی اشتباه تصور می کنند.

بیست سال پیش وقتی تیلی ده سال داشت ادوارد، تیلی را دید. به او حمله کرد و تیلی را کتک می زند. همیشه پسرها به دنبال تیلی می دویدند و سر به سرش می گذاشتند و او را حرومزاده خطاب می کردند. ادوارد، تیلی را کنج دیوار کتابخانه غافلگیر می کند. در آن لحظه مثل گاو وحشی با سر به سمت تیلی می دود، تیلی جاخالی می دهد و ادوارد با سر به دیوار کتابخانه برخورد می کند و با گردنی شکسته روی زمین می افتد و از بین می رود.

گروهبان فارات همچون تدی که حرف های تیلی را باور دارد سعی می کند قدمی برای آشتی این مردم شهر با یکدیگر بردارد تا از نابودی آنه جلوگیری کند. اما تلاش هایش نتیجه نمی گیرد. تعصب، ریاکری، غرور، انتقام، تنفر، بدخلقی، نفرین و غم همه جا را احاطه کرده است. حتی مردم توانِ خواندنِ آواز و اجرای موسیقی و نمایشنامه مکبث شکسپیر را هم ندارند. این شهر به قول تیلی، نفرین شده بود؛ حتی اهالی این شهر، تیلی و تدی را از مادرشان جدا کردند.

«تیلی به جنازه ی مادرش گفت: دیگه ما نفرین شده نیستیم و درد نمی کشیم. حالا دیگه وقت انتقامه. این تنها چیزیه که داره به من انگیزه می ده… به نظر می آد وقتشه دیگه عدالت حکم فرما باشه….» (صفحه ۲۵۳ کتاب).

اینجاست که تیلی تصمیم به انتقام می گیرد!

تیلی فکر می کند تصمیم درستی گرفته است. تصمیمی که بعد از بیست سال به خانه و دانگتار برگشته است تا انتقامش را بگیرد. قهرمان داستان این بار تصمیم می‌گیرد، به جای اینکه مانند سری قبل بی سر و صدا شهر را ترک کند، شهر نفرین ‌زده‌ را لعنت بگوید. ساکنان شهری که مادرش را بی‌ آبرو و خودش را گناهکار جلوه دادند و هیچ نگرش مثبتی به تیلی که می‌خواست فرم، رنگ و در یک کلام زندگی را به طعم خشکیده ی اهالی دانگتار معرفی کند، ندارند.

«گروه به آرامی از اتوبوس پیاده شده و به آنچه پیش رویشان بود خیره شدند. همه چیز سیاه بود و از همه جا دود بلند می شد. کل شهر ویران شده بود. چند درخت در حال سوختن باقی مانده بود و البته یک تیر چراغ برق و یک آجر دودکش…. همه چیز سوخته و چیزی باقی نمانده بود.» (صفحه ۳۱۱ کتاب).

رمان «داستان خیاط» سبک انتقام نیست، قهرمانش هم صبور و شکیبا نیست و در آخر به سبک خیلی از آدم‌ های عاصی‌ که ما در پیرامون‌ مان می‌شناسیم، به جای صبر و تحمل، تصمیم می‌گیرد که شهر را به آتش بگیرد و با خونسردی بلیتی به پاریس تهیه کند!

این رمان بیشترین چگالی محتوایی را دارد. داستان، احساسات و رفتارهای انسانی را بررسی می کند و این که چگونه ریاکاری، تعصب، غرور و بدبختی، دیدگاه مردم را تغییر می دهد.

رمان «داستان خیاط» را می توان در گروه رمان های اجتماعی، روان شناختی، عاشقانه و گوتیک قرار دارد. چرا این رمان را در گروه «گوتیک» است؟ زیرا در آن رمز و معما، بی رحمی، ترس و وحشت، سنگدلی به هم آمیخته شده است. در این رمان، ما شاهد رازی هستیم. رازی که باعث شد، قهرمان داستان بعد از بیست سال به زادگاهش برگردد و تصمیم به انتقام بگیرد. نویسنده در داستانش، به تشریح علت و معلول و واکنش شخصیت های اصلی داستان می پردازد.

این کتاب، شامل سی و سه فصل و در چهار بخش تقسیم بندی شده است. در فصل های اول شاهد معرفی شخصیت های داستان هستیم. این رمان، شخصیت داستانی فراوانی دارد. آیا تمام شخصیت های این کتاب، نقشی در داستان دارند؟ هر یک از شخصیت ها به چه شیوه ای کمک می کنند تا به درونمایه داستان بسط یابند؟

برخی شخصیت های فرعی (مانند لسلی نامزد مونا، روت دیم، آقای آمانک) تاثیری چندانی در پُر رنگ کردن شخصیت اصلی داستان ندارند و به کار داستان بافت و رنگ نمی دهند و تاثیری چندانی در درونمایه داستان ندارند. اگر خواننده احساس بی توجهی نسبت به آنها داشته باشد و به حادثه هایی که شخصیت اصلی در برخورد و ارتباط با آنها به وجود می آورد، بی اعتنا بماند، چه دلیل دارد که به خواندنِ رمان ادامه بدهد. به قول «اورسن اسکات کارد» رمان نویس و منتقد امریکایی می گوید: «اگر از خواننده توقع دارید توجهش به شخصیت های داستان جلب شود و خواندنِ داستان را ادامه بدهد، شخصیت های داستان باید شخصیت های منحصر به فرد و مهم باشند.»

باید این منحصر به فردی در تک تک شخصیت های اصلی و فرعی دیده شود و حرفی برای گفتن در داستان داشته باشند و به رغم این که در ظاهر ارتباطی با هم ندارند، اما رابطه ای دقیق و نامرئی میان شان در داستان وجود داشته باشد.

داستان، خط و سری مستقیم و منظم دارد. در کنار سوژه ی اصلی داستان، خواننده شاهد اتفاق های کوچکی است که در مسیر داستان روی می دهد که در شکل گیری طرح داستان کمک می کند. رمان «داستان خیاط» را می توان یک رمان زنانه دانست زیرا اصطلاحات خیاطی و لباس دوزی در آن زیاد بکار برده شده است.

لحن داستان ساده، روان و همراه با چاشنی طنز است. دیالوگ های طنزآمیز بین شخصیت مالی و گروهبان فارت صورت می گیرد که در معرفی آنها تاثیرگذار است.

طرح کلی رمان، ساده است و می تواند در یک داستان بلند جمع شود. زیاده گویی در داستان پردازی و داشتنِ شخصیت های فراوان به متن داستان لطمه زده است که گاهی خواننده را کلافه می کند!

مصطفی بیان / داستان نویس

چاپ شده در ماهنامه ادبیات داستانی چوک – شماره ۱۰۲ – بهمن ۱۳۹۷

چاپ شده در روزنامه آرمان امروز – شماره ۳۸۰۵ – ۲ بهمن ۱۳۹۷

اختتامیه چهارمین جایزه داستان کوتاه سیمرغ

 

اختتامیه چهارمین جایزه داستان کوتاه سیمرغ

پنجشنبه / ۴ بهمن ۱۳۹۷

ساعت ۱۸ تا ۲۰

آدرس : نیشابور ، میدان حافظ ، پردیس سینمایی شهر فیروزه ، سالن شماره دو

کارگاه داستان نویسی با حضور داوران کشوری :

پنجشنبه / ۴ بهمن ۱۳۹۷

کارگاه اول : ساعت ۱۰ تا ۱۲ / پژوهش سرای سینا مسیح آبادی / خیابان فردوسی شمالی ، خیابان بهشت

کارگاه دوم : ساعت ۱۵ تا ۱۷ / سینما فیروزه نیشابور ، سالن دوم / میدان حافظ 

نشست بررسی رمان «داستان خیاط» اثر رزالی هَم

نشست بررسی رمان «داستان خیاط» اثر رزالی هَم

شنبه  ۲۴ آذر ۱۳۹۷

پژوهش سرای سینا مسیح آبادی / نیشابور

با حضور :

فروغ خراشادی / نویسنده و روزنامه نگار

مصطفی بیـــــان / داستان نویس

مصطفی بیان
مصطفی بیان