جلسه دیدار و گفت و گو با علی اصغر سیدآبادی ، نویسنده کتاب کودک
پنجشنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۴
نیشابور / کافه کتاب فراندیشه / ساعت ۱۵ الی ۱۷
همه نوشتههای mostafa bayan
دیدار با اعضا شورای اسلامی
جلسه نمایندگان انجمن کتاب سیمرغ با اعضا شورای اسلامی شهرستان نیشابور
دوشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۴
با حضور آقای دکتر احمدآبادی و خانم ها سخاوتی ، گرایلی ، دلخوش ، قدمیاری و سلیمانی
گفت و گو با تکین حمزه لو ، داستان نویس
نویسندگی دیگر در انحصار مردان نیست
گفت و گو با تکین حمزه لو، داستان نویس و زن برتر ایرانی در سال ۲۰۰۷
خانم «تکین حمزه لو» رمان نویس شاخص کشورمان، در سال ۱۳۵۶ در خانواده ای فرهنگی و ادب دوست در تهران به دنیا آمد. مادر او شهناز مجیدی از مترجمین خوب کشور ماست. اولین رمان او به نام «افسون سبز» در سال ۱۳۸۰ منتشر شد و در کمتر از یک ماه به چاپ دوم و تا سال ۹۳ به چاپ نوزدهم رسید. او تاکنون یازده تالیف در کارنامه ی ادبی خود دارد. خانم حمزه لو در سال ۲۰۰۷ از سوی مجله ی لهستانی « Wysokie Obcasy» به عنوان زن برتر ایرانی شناخته شد. و بررسی زندگی و آثارش موضوع پایان نامه یک دانشجوی رشته ایران شناسی اهل لهستان بوده است.
شهریور ماه امسال، جدیدترین رمانش، با نام «کنج بهشت» توسط نشر «برکه خورشید» منتشر شده که با استقبال خوبی نیز روبهرو شده است. به همین بهانه گفت وگوی من با ایشان را بخوانید:
آیا بزرگ شدن در یک خانواده فرهنگی و ادب دوست برای یک نویسنده امتیاز است؟
به نظرم بله. رشد و بالیدن در میان خانواده ای علاقمند به فرهنگ مطالعه باعث می شود بستر مناسبی برای تبدیل شدن یک فرد مستعد ، به یک نویسنده فراهم شود. در خانه ما همیشه کتاب در دسترس بود و هست. پدر و مادرم هرگز برای خریدن و یا خواندن کتاب مرا سرزنش نکردند و همیشه این روند با تشویق روبرو بوده است و اصولا در نظر همه ما که در آن خانه بودیم، در روند طبیعی زندگی، همیشه خواندن و مطالعه بخش قابل ملاحظه ای داشته و دارد.
چرا داستان می نویسید؟
برای من این سوال مثل این است که کسی بپرسد چرا غذا می خوری؟ نیاز به نوشتن در من درست مثل نیاز به غذا خوردن است. با نوشتن احساس آسودگی می کنم و آن همه چیزی که ذهنم را آشفته می کند را می توانم مرتب کنم و از نزدیک بهشان نگاه کنم.
با آمدن دولت اعتدال، آیا آینده ادبیات داستانی ما و نویسندگان فعال در کشورمان روشن است؟
برای پاسخ به این سوال باید به دو وجه این سوال بپردازم. یک: آینده روشن ادبیات و نویسندگان کشور ما بخشی وابسته به قوانین است. که مسلما با روی کار آمدن دولت اعتدال و نوع نگاهشان به مسایل فرهنگی و رویکردشان به مقوله فرهنگ و سرعت عملکردشان درامر مجوز دهی و تساهل در بررسی، امید بخش تر از سابق خواهد بود.
دو: بخش دیگر این پیشرفت مرتبط به رفتار و عملکرد خود نویسندگان با هم است. اگر روزی برسد که آستانه تحمل همه ما بالاتر برود و با سعه صدر بیشتری با هم رفتار کنیم و بتوانیم وجود همه نویسندگان با سبک های مختلف را در کنار هم و در یک بازار مشترک تاب بیاوریم آن وقت است که می شود به آینده امیدوار بود.
جایگاه زنان را در ادبیات داستانی ایران، چگونه ارزیابی می کنید؟
از نظر تعداد، نویسندگان زن آمار بالاتری نسبت به مردها دارند. از نظر تعداد تالیفات هم احتمالا خانم ها از مردان نویسنده پیشی گرفته اند ولی درقسمت جوایز معمولا کتاب هایی که نویسنده مرد داشته اند موفق تر بوده اند. جایگاه زنان در ادبیات ایران امروز و روند رو به رشد تعداد نویسندگان خانم نشان می دهد زنان به یک خودباوری رسیده اند که شاید پیش از این نداشته اند. قبلا نویسندگی را بیشتر شغلی مردانه می پنداشتند ولی با موفقیت هایی که زنان نویسنده در این زمینه کسب کرده اند شاید باعث شده اند که دیگر زنان هم به این نتیجه برسند که اگر بخواهند می توانند بنویسند و این شغل دیگر در انحصار مردان نیست.
برای نوشتن، الگوی ادبی مشخصی را هم مدنظر دارید؟
من سال هاست که داستان نوشته ام و شاید اوایل کارم، وجه رمانتیک نوشته هایم مشهودتر بود اما با بالا رفتن سن و تجربه اندوزی بیشتر و بالاخص مطالعه مداوم ، وجه اجتماعی در داستان هایم بسیار پر رنگ تر از وجوه دیگر آن شده است. فضای بیشتر داستان هایم رئال است و از مشخصات ویژه اش تمرکز روی مسایل انسان مدرن و شهرنشین است و شاید بیشتر روی مسایل زنان طبقه متوسط و تحصیل کرده متمرکز باشد.
ريشه يک ايده چگونه از داستان هایت درمی آيد؟
هرنویسنده ای به مسایل و مشکلات پیرامونش توجه دارد ولی نوع نگرشش به آنها و جهان بینی خود نویسنده است که اثر را شکل می دهد و برای همین است که ممکن است در دنیا سوژه ها شبیه بهم باشند اما نوع پرداخت آنها توسط هر نویسنده آنها را اثری منحصر به فرد می کند. نگاه من هم به اطرافم بیشتر شکل اعتراضی دارد بخصوص در حوزه حقوق زن ها و همین پیرنگ اکثر داستان هایم را شکل می دهد.
چه موقع و چگونه می نويسيد؟ برای نوشتن از مداد، خودكار يا رایانه استفاده میكنيد؟ آيا پيش از شروع به نوشتن يا در هنگام كار عادت های خاصی دارید؟
برای من در موقعیتی که دارم وقت مثل طلا است. من مادر سه بچه هستم و انجام وظایف خانه و همزمان اداره کردن انتشارات (برکه خورشید) و نوشتن کمی سخت است. این است که در هر حال دفتر یادداشتم همراهم است و فیش برداری می کنم از ایده ای که در ذهن دارم. و وقتی ذهنم آماده است شروع به نوشتن می کنم که ساعت خاصی ندارد و هروقتی می تواند باشد. اوایل با خودکار و روی ورقه کلاسور می نوشتم ولی اخیرا داستان هایم را تایپ می کنم که بسیار راحت تر و بهتر است.
شاید بشود اینطور گفت که قبل از نوشتن عادات خاصی دارم. شروع هر بار نوشتن برایم بسیار سخت و مشکل است برای همین هر وقت می خواهم شروع کنم مشغول خانه تکانی عجیبی می شوم که به وسواس شبیه است آن وقت است که اهالی خانه می فهمند من باز داستانی در ذهن دارم.
به نیشابور سفر کرده اید؟
متاسفانه خیر. البته به طور گذری شهر را دیده ام اما اینکه در آن اقامت کنم خیر.
توصیه تان به نویسندگان جوان نیشابور چیست؟
توصیه که نمی شود اسمش را گذاشت اما پیشنهادم به آنها این است که یک: بخوانید بخوانید و بخوانید هر چقدر که می توانید و از انتخاب نویسندگان جدید و کتاب های مختلف نترسید. خودتان را به یک سری اسم محدود عادت ندهید و همیشه به روز باشید در خواندن. و دوم بنویسید. هرروز مطلبی را بنویسید حتی اگر یک خاطره کوچک باشد این نظم ما را عادت می دهد تا بتوانیم راحت بنویسیم و بدانیم از کجا شروع کنیم. و سوم: از کتاب های راهنما یا کارگاه های داستان نویسی کمک بگیریم تا حداقل به مبانی کار آشنا و وارد باشیم.
چاپ شده در دو هفته نامه استانی «فرّ سیمرغ» / ۲۳ آبان ۱۳۹۴ / شماره ۹۰
داستان چاپ شده ی من با عنوان «صبح روز ششم»
داستان چاپ شده ی من با عنوان «صبح روز ششم» در مجله «اطلاعات هفتگی» چهارشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۴
به آدرس سایت زیر مراجعه کنید:
نقدی بر رمان «کابوس سپید» نوشته ی «م . گیلو»
نقدی بر رمان «کابوس سپید» نوشته ی «م . گیلو»
«م.گیلو» (محمد گیلو) نویسنده ی جوان و خوشفکر نیشابوری، رمان جدیدش را با عنوان «کابوس سپید» در سال ۱۳۹۳ توسط نشر کتاب کوله پشتی روانه ی بازار کتاب کرد.
اثر شروع ساده و غیر جذابی دارد و با گذر زمان رفته رفته این انتظار به وجود می آید که داستان تلاش دارد تا بیشتر در راستای «متن» و «خط موازی» پیش برود تا خلاقیت داستان (قصه های عامیانه). خلاقیت هایی که حسرت آن تا انتهای داستان بر دل خواننده ی کنجکاو و حرفه ایی می ماند و جایش را به خلق صحنه های ساده ی داستانی و دیالوگ محور می دهد.
یکی از نکات قابل توجه رمان که در طول مسیر داستان، ذهن خواننده را به خود معطوف می کند، ذکر نام «دخترک» با دو عنوان، «نرگس» و «یاسمینا» است که شخصیت اصلی داستان را تشکیل می دهد.
داستان روایت دخترکی جوان، زیبا، با ایمان، بخشنده، زودباور و خجالتی است که باید برداشت صحیحی درباره ی ظلم، تحقیر، لطف و ترحم در جامعه ی روزگار خود داشته باشد. او اگر چه برخوردش همیشه با خنده همراه بود، اما در آن وقار و متانت موج می زد، به طوری که چهره ی مظلوم و مهربانش را همه دوست داشتند و عاشق اخلاق و خنده هایش بودند. دخترک از کودکی نزد پدر و مادر غیر واقعی اش، حسن و مریم بزرگ می شود. آنها بچه دار نمی شدند و عیب از حسن بود. می گفتند قابل درمان است، ولی هزینه اش بالا بود. حسن برای فراهم کردن پول به هر دری زد و کاری پیش نبرد؛ تا این که با یکی از دوستانش به نام سهراب، نقشه ی پلیدی کشیدند. نقشه ای که سرنوشت دخترک را تغییر داد.
مریم در روزهای آخر زندگی اش برای دخترک، قصه ی زندگی اش را می گوید: «یکی از روزهای گرم خرداد بود. حسن به همراه سهراب و زنش به خانه آمد. زن و شوهر مضطرب تو را به من سپردند و گفتند که برای شرکت در مراسم تدفین یکی از اقوام نزدیکشان رهسپار مشهد هستند و چون بچه های فامیل همگی آبله مرغان گرفته اند، ترس آن را دارند که در این مسافرت نوزاد نه ماهه شان را مریض کنند. خلاصه تو را امانت گذاشتند.» (صفحه ۶۸ کتاب)
زنی که سال ها داغ مادر شدن را به سینه داشت، آرزوی می کرد که این نوزاد خنده رو مالِ او باشد. آرزو می کرد آن زن و شوهر فراموشش کنند و دنبالش نیایند. آرزوی خودخواهانه او برآورده شد و آن زن و شوهر هرگز برنگشتند.
مریم سادات نبود اما همه او را «بی بی» صدا می زدند. پاکی، صداقت، انسان دوستی و محبتش از او شخصیتی محبوب و قابل احترام ساخته بود. شهرت و آوازه ی این زن حتی به دیگر شهرها هم رفته بود. عده ای بودند که از سبزوار، کاشمر و تربت حیدریه می آمدند و از این دکتر رایگان مدد می جستند. مریم در سال های پایان زندگی اش به بیماری صعب العلاج مبتلا شده بود و با مرگ دست و پنجه نرم می کرد. او باید تصمیم می گرفت و واقعیت را به فرزندش بازگو می کرد اما از طرفی، حسن اصرار داشت که مریم دست روی قرآن بگذارد و قسم بخورد که واقعیت را چشم بپوشاند.
مریم از بین می رود و دخترک در میان مشکلات، سختی ها و سوالات بی پاسخ تنها می ماند. او گفته ای از مریم را به خاطر می آورد: «مشکلات و سختی ها وقتی به اوج می رسند، زوالشان نزدیک است و همیشه در انتهای ناامیدی گره باز می شود.» دست های غیب، همان دستانی که مریم از آنها به عنوان نگه دارنده ی نردبان زندگی یاد می کرد و معتقد بود همان دست ها هستند که مانع از سقوط می شوند. (صفحه ۱۰۳ کتاب)
هر سخنی که از زبان مریم شنیده بود، حکم یک اندرز را داشت؛ و وقتی جریان پیوسته ی زندگی را تجربه می کرد و فراز و نشیبش را می پیمود، به واقعیتشان پی می برد.
دخترک بعد از مرگ مریم با شخصیت های مختلف جامعه زندگی می کند:
ناهید (دختری مجرد، دلسوز، مهربان، بلند پرواز و گاهی حسود که دنیایش شده بود پول و می دانست پول فقط بُعد کوچکی از زندگی را تشکیل می دهد که معمولاً در خواب و رویایش می دید)، نسرین (شیطانی فاسد و هرزه که دختران فراری را طعمه ی مردان هوسباز و ضعیف النفس می کند. کلماتی مانند انصاف، دوستی و از خودگذشتگی برای امثال او معنایی ندارد. افرادی مثل او با چوپان گریه می کنند و با گرگ دنبه می خورند)، زهره (زنی فراری از جامعه ای تنگ نظر که شوهرش ترکش کرده و هنوز اسمش از شناسنامه اش پاک نشده است. او قربانی نگاه پلید مردان است که به ناچار به لانه ی نسرین پناه می آورد. چاره ای جز اطاعت کردن از دستورات نسرین ندارد، می داند که تمامی پل های پشت سرش خراب شده و برایش راه پسی باقی نمانده است)، کوروش (مردی چهل و هفت ساله، ثروتمند، مهربان، مردم دار، بخشنده و مدیر عامل شرکت تولید کننده یخچال)، اهورا (جوانی تحصیل کرده، مغرور و متکبر و در عین حال بی آزار، با اندیشه و افکاری متفاوت و مدیر شرکت کوروش مشکات) و گنگ (مردی کر و لال که در خرابه ای زندگی می کرد و شریکی نداشت. دخترک برای او غذا می پخت و با مهربانی شب برایش می برد. او فرشته نجات،دوست، سنگ صبور و شریک غم و شادی وصف ناپذیر دخترک بود).
نویسنده از «فقر» و «جهل» صحبت می کند و از خواننده می پرسد: «چرا بعضی ها همه ی چیزهای خوب را با هم دارند و خوشبخت می شوند، بعضی ها باید در حسرت کوچک ترین آرزوهاشان بمیرند؟» سپس از زبان ناهید پاسخ می دهد: «انسان ابله سگدو می زند تا خوشبخت شود! خیلی احمق است! خوشبختی نه احساس می شود و نه وجود دارد. یک اسم بی خاصیت است، نه معنا. افسانه است!» (صفحه ۳۱ کتاب) و یا از زبان زهره می نویسد: «چرا شما بچه آوردید؟ اگر غریزه را در نظر نگیریم، لابد می خواستید زندگی تان شیرین شود! یا نه! می خواستید برای فقر و فلاکتتان شریک بیشتری پیدا کنید!» (صفحه ۴۴ کتاب) و از اندیشه ی سوال برانگیز دخترک به قدرت پول، به تعارض و تمایزی که بین انسان ها به وجود می آورد، می نویسد: «کسانی مثل نسرین برای تفریح و سرگرمی شان، چنان استخر آبی گرمی داشتند و آن مردک گنگ از شدت فقر و ناداری باید شب ها تا صبح در پیاده روهای خیابان سی متری کز می کرد و پتو پیچ به خود می لرزید.» (صفحه ۷۳ کتاب)
نویسنده از «بخشش» سخن می گوید. از ذهن درمانده ناهید در مورد بخشیدن و نبخشیدن پدر و برادرش و آیا این که باید دخترک، مریم را بعد از اعتراف زندگی گذشته اش ببخشد؟ مریمی که در تقدس و پاکی از صاحب اسمش پیشی گرفته بود، یک بچه دزد باشد!؟ چه کسی می تواند روی خوبی و بدی کار او قضاوت کند، در حالی که هرگز نمی توانسته مریم باشد؟ واقعاً خوبی و بدی چیست؟
«دنیا طویله ایست پُر از خر! من و تو او خر؛ همه ی دنیا خر! اگر کسی از روی لطف به تو گفت خر، ناراحت نباش، چون خری به خری گفته است خر!» (صفحه ۱۱۷ کتاب).
نویسنده از سرمایه واقعی شخصیت های داستانی اش می نویسد: «خانواده محدودیت نیست، سرمایه است.» حال دختری مثل زهره که نه دلخوشی دارد و نه سرمایه ای خود به خود به طرف نسرین خون آشام کشیده می شود؛ ناهید که به خاطر ظلمِ پدر و قضاوت نادرست برادرش از خانواده اش جدا می شود و نرگس که به دنبال خانواده حقیقی اش است.
نویسنده ی رمان «کابوس سپید» به عنوان یک نویسنده ی نیشابوری ادای دینی به دیار خود کرده است و نشانه هایی از نیشابور را در جای جای داستان آورده است:خیابان سی متری، خیابان دکتر شریعتی، باغ امین اسلامی، شهرک صنعتی خیام، بوژان، صومعه، خرو، جاده باغرود و بیمارستان حکیم.
داستان به صورت یکنواخت آغاز و هیچگونه اتفاقی در طول داستان رخ نمی دهد و خواننده هر لحظه به دنبال تلنگر و نقطه اوج، داستان را می خواند. تنها حادثه ی بزرگ داستان «كلیت خود داستان» محسوب می شود. كلیتی كه به بیان رابطه شخصیت های داستانی محدود می شود و اتفاقات زندگی هر یک از آنها را در یک مجموعه داستانی بیان می كند.
سوالات بی پاسخ و بیشماری تا پایان داستان و حتی بعد از آن، خواننده را همراه می کند. چرا همسر زهره رفته؟ چرا مریم نام نوزاد را نرگس انتخاب کرده؟ چرا دخترک از مریم متنفر نشد؟ چرا اهورا موضعش را همیشه زود در قبال برخورد دخترک تغییر می داد؟ چرا نویسنده در اولین برخورد کوروش و دخترک به آمیختن نگاه پدر و فرزند اشاره می کند؟ و سوال های بی پاسخ دیگر که همگی در پایان داستان به ذهن خواننده خطور می کند.
چاپ شده در هفته نامه فرّ سیمرغ / شنبه ۹ آبان ۱۳۹۴ / شماره ۸۹
گفتگو با عالیه عطایی ، داستان نویس
دنیا بدون داستان غیر قابل تحمل است
گفتگو با عالیه عطایی ، داستان نویس
«عالیه عطایی» متولد زاهدان، ساکن شاهرود و فارغ التحصیل رشته ادبیات نمایشی از دانشگاه تهران است و در زمینه نمایشنامه و فیلمنامه نویسی هم فعالیت می کند. مجموعه داستان «مگر میشود هابیل قابیل را کشته باشد؟» نخستین کتاب منتشر شده ی عطایی است که توسط نشر هیلا در سال ۹۱ منتشر شد. در کارنامه ادبی و پُر بار خانم عطایی، برنده شدن در چند جایزه مانند جایزه اول نمایشنامه نویسی استان سمنان برای نمایشنامه «کوپه»، برگزیده نمایشنامه اول «بوی عتیق» از حوزه هنری مهر، داوری جایزه هزار و یک شب بین ایران، افغانستان و تاجیکستان، داوری سوگواره تعزیه در خراسان و نمایشنامه نویسی برای رادیو «فرهنگ» و رادیو «نمایش» به چشم می خورد. به تازگی هم رمان «کافورپوش» از سوی انتشارات ققنوس منتشر کرده که با استقبال خوبی نیز روبهرو شده است. به همین بهانه گفت وگوی من با ایشان را بخوانید:
رمان «کافورپوش»، معصومیت انسان برخواسته از جوامع ساده روستایی در مقابل ژست های تصنوعی ساکنان جامعه پیچیده شهری را نشان می دهد. معصومیت در این جا، نه به عنوان یک ارزش که بلکه واقعیتی انکار ناپذیر مطرح می شود. ايده نوشتن این داستان چگونه به ذهنتان خطور كرد؟ انگيزه شما از نوشتن اين رمان چه بود؟
ایده این رمان در واقع برای من محصول فرایند مهاجرت خودم از روستا به شهرمان و بعدتر به تهران شکل گرفت. استحاله ای که شخصیت گرفتارش می شود. برخلاف نظر شما به نظر من مانی معصومیت از دست رفته ای ندارد. درگیر پیدا کردن جایگاه هاست. خواستم بگویم نه در روستا و نه در شهر خبری نیست اگر انسان هویت خود را نشناسد. روستا و شهر می توانند اصالت مارا تعیین کنند ولی هویت جای دیگری شکل می گیرد و از طرفی میل به جاوادنگی که می تواند به بن بست برسد. ایده مرکزی از یک خبر پزشکی به ذهنم رسید. چند بار پلات را نوشتم تا در نهایت با چیزی که می بینید مواجه شدم. نقص، مهم ترین فاکتور برای من بود. نقص انسان مدرن که وقتی از جایگاه خودش دور می شود، دچار سردرگمی بیشتری می شود.
تفاوت بین داستان کوتاه و رمان را در چه چیزی می بینید؟
به قول فاکنر، نوشتن داستان کوتاه به مراتب سخت تر از رمان است. نویسنده رمان زمان کافی برای بسط قصه و کشمکش دارد ولی در داستان کوتاه نهایتاً در بیست صفحه باید داستانت را تمام و کمال تعریف کنی. پس به یک برش ویژه باید متوسل شوی. شروعی تکان دهنده و بالافاصله ورود به ماجرا. یکی از مهم ترین تفاوت ها به نظر من در شروع شکل می گیرد. مثلاً من برای خودم طبقه بندی ای دارم در داستان کوتاه یک خط و در رمان یک پاراگراف وقت دارم تا خواننده را وارد اتاق در بسته ام بکنم. و از طرفی رمان، ژانر مورد علاقه من در ادبیات است. زندگی سیال و نرم. به نظر من هر قصه غالب خودش را طلب می کند در واقع رمان هرگز نمی تواند شکل بسط یافته داستان کوتاه باشد. نه! هر قصه پتانسیل هایی دارد که مشخص می کند باید در کدام غالب قرار بگیرد.
فکر نویسنده شدن نخستین بار کی به ذهن تان خطور کرد؟
نویسنده شدن برای من انتخاب نبود. نوعی اجبار در نوشتن دارم. انگار مسیری که جز آن متصور نیستم. راهی برای گفتن. برای هم درد و هم زبان داشتن. نوشتن یک شور است. شوری که نویسنده خودش هم نمی داند از کجا پیدایش می شود ولی می آید و به هم می ریزد. نوشتن برای من راه زیستن است. دنیا بدون داستان غیر قابل تحمل است.
هميشه درباره «گارسيا مارکز» می خواندم که با ديده ترديد به منتقدان ادبی نگاه می کرد. آيا به گفته های منتقدان علاقه مند هستید؟
بله. من هم مثل مابقی همکارانم به شنیده شدن و نقد منصفانه علاقمندم. اگر چیزی به این عنوان باشد. متاسفانه جلسات نقد و بررسی یا با تعارف و تکلف همراه می شود و یا هم با دسته بندی کردن های شخصی. این نقد نیست. منتقد هم لزوماً قرار نیست نویسنده باشد. باید سواد کارش را داشته باشد. ولی در حال حاضر جز چند تن که به طور مشخص کار نقد انجام می دهند مابقی خودمانیم. می نویسیم. می خوانیم. برای هم دست میزنیم و در واقع تعامل جدی نداریم.
آینده ادبیات داستانی ما و نویسندگان فعال در کشورمان روشن است؟ برای ارتقاء و شکوفایی ادبیات داستانی، چه عوامل و راهکارهایی به ذهن شما می¬آید؟
سوال شما بسیار کلی ست من در سال گذشته داستان ها و مجموعه هایی بسیار خوبی خواندم و لذت بردم. به نظرم اتفاق رو به جلوست و از نالیدن که در گذشته این بود و آن بود خوشم نمی آید. جایگاه هر اثر را مخاطب تعیین می کند. بسیار باهوش است. به نظرم همین که مخاطب را دست کم نگیریم کار بهتر می شود. داستان بی اندیشه که نویسنده از ابتدا تا انتها معلوم نیست حرف حسابش چیست، آفت است. باید جسارت صریح نوشتن را داشت. حتی اگر هم مخالفانی باشند و تاییدمان نکنند.
به نیشابور سفر کرده اید؟
بله. از نیشابور هم «سنگ فیروزه» سوغات خریدم. شما شهر زیبایی دارید و عطار…
توصیه تان به نویسندگان جوان نیشابور چیست؟
داستان ها باید از دل زیست خودمان باشد. مال هر جای دنیا باشیم. فرقی نمی کند. نیشابور، مشهد، تهران یا نیویورک. قصه هایمان را باید از زیست مان پیدا کنیم. حتی در ژانر فانتزی و بعد بسط بدهیم.
چاپ شده در هفته نامه فرسیمرغ / شماره ۸۶
گفتگو با ضحی کاظمی، داستان نویس
مردم ما هرگز کتابخوان نبودهاند
گفتگو با ضحی کاظمی، داستان نویس
«ضحی کاظمی» کارشناس ارشد زبان و ادبیات انگلیسی، نویسنده جوان و پُر کاری است که کار نویسندگی را به طور حرفه ای با انتشار رمان «آغاز فصل سرد» در نشر افراز آغاز کرد. او در ادامه مجموعه داستانکی با عنوان «سین شین» به واسطه نشر بهنگار و مجموعه داستان «کفشهاتو جفت کن» توسط انتشارات همشهری به چاپ رساند و آخرین کتاب او، رمانی بود با نام «سال درخت» که سال گذشته به همت نشر نگاه به بازار آمد که با استقبال خوبی نیز روبهرو شد. همچنین یادداشت ها و نقدهای ادبی خانم کاظمی در روزنامه های «آرمان امروز» و «فرهیختگان» منتشر می شود.
من رمان «سال درخت» شما را خوانده ام. بدون اغراق باید اعتراف کنم فوق العاده است. منتقدان و خوانندگان، استقبال خوبی از این کتاب شما كردهاند. به نظر شما چرا این رمان، به اين خوبی مورد توجه قرار گرفت؟
ممنون از لطف شما. امیدوارم اینطور که شما میفرمایید بوده باشد. البته نقدهای زیادی روی کتاب نوشته شده، نقدهایی موشکافانه و موثر. اما آمار فروش آنطور که خودم تصور میکردم بالا نبود، با اینکه از کارهای قبلی خودم و خیلی از کارهای منتشر شده در سال ۹۳ بهتر بود. این کتاب چهارمین اثر تالیفی من است. برایش زحمت زیادی کشیدم. قطعا تجربهی ضعفها و قوتهای کتابهای قبلیام تاثیرگذار بوده. برای نوشتن «سال درخت» تحقیقات زیادی انجام دادم و از آن مهمتر روی زخمی درونی دست گذاشتم و آن را نوشتم. شاید موفقیت کتاب مدیون تلاشهای من برای نوشتن این کتاب بوده باشد. خودم عمیقا با موضوع داستان درگیر شدم و برای خودم هم تجربهای بینظیر از نوع کشف و شهود بود.
لطفا بگوييد ايده نوشتن «سال درخت» چگونه به ذهنتان خطور كرد؟ انگيزه شما از نوشتن اين رمان چه بود؟
من معمولا در آن واحد روی چندین ایده کار میکنم. هر کدام زودتر به طرح تبدیل شد، رویش تمرکز میکنم. دقیقا نمیدانم ایدهی «سال درخت» از کجا شروع شد. چند خرده روایت اصلی آن مانند ماجرای ملاحسن و همینطور ماجرای پوران از ابتدا در ذهنم بود. همینطور مکان شهر شهمیرزاد که بارها به آنجا سفر کرده بودم. اما از همه مهمتر مضمونی بود که دوست داشتم بنویسم: مضمون زوال. و این خرده روایتها در کنار محورهای اصلیای که میخواستم زوال را در آنها نشان دهم یعنی محورهای مذهب، سیاست، اقتصاد و عشق، مناسب بودند. به مرور طرح اولیه شکل گرفت و کامل شد. در نهایت آن چه تبدیل شد به کتاب «سال درخت» با طرح اولیهاش تفاوت های زیادی دارد.
جایگاه زنان را در ادبیات داستانی ایران، چگونه ارزیابی می کنید؟
طبق آمار غیر رسمی که وجود دارد حدود سی درصد از نویسندگان ما زن هستند. حضور زنان در عرصههای مختلف جامعه ی ما به خصوص در ادبیات داستانی بسیار مایهی افتخار است. البته بیشتر نویسندگان زن ما زنانه مینویسند که بحث زنان نویسی و ادبیات زنانه خودش بحث مفصلی است. اما در نویسندگان ادبیات داستانی به خصوص رمان، زنان جوان ما آثار شاخص و خواندنیای تولید کرده اند و من شخصا به آیندهی ادبیات داستانی و به بخشی که به قلم این زنان واگذار شده امیدوارم. به خصوص ورود نویسندگان زن در حیطهی داستانهای ژانر مانند داستانهای جنایی، وحشت، علمیتخیلی و غیره.
به عنوان یک نویسنده، مشکل کتابخوانی در جامعه ما چگونه حل می شود؟
مشکل کتابخوانی در جامعهی ما یک مشکل حاد فرهنگی است. در اصل مردم ما هرگز کتابخوان نبودهاند و ما راه دویست سالهی غرب را که با نیاز به کتاب خواندن شروع شد، میخواهیم یک شبه طی کنیم. آن هم در عصر تکنولوژی و موبایل و اینترنت. در کشور ما داستانخوانی هرگز بخشی از زندگی مان نبوده، شاید قصه گویی شفاهی بوده، اما داستان مکتوب نه. در حالیکه مثلا در انگلستان رمان خواندن بخشی از زندگی روزمره و گذراندن اوقات فراغت به شمار میرفته. در ایران ورود رمان و داستان و بالا رفتن سطح سواد مردمی که بتوانند مخاطب کتابهای داستانی باشند تقریبا با ورود رادیو و بعد سینما همراه شد. همین همزمانی لطمهی بزرگی به بدنهی فرهنگ ما زد. مردمی که تا آن زمان فقط زحمت قصه گوش کردن را متحمل شده بودند و عادت ساعتها چشم دوختن به صفحات کتاب نداشتند، جذب رادیو، سینما و بعد تلویزیون شدند. پس میشود گفت فرهنگ ما هرگز فرهنگی کتابخوان نبوده. لااقل در سطح عموم مردم. حالا این که چطور مردم را به کتاب خواندن دعوت کنیم معضل بزرگی شده. حالا که دیگر در کنار همهی آنهایی که گفته شد، وایبر و فیس بوک و دیگر فضاهای مجازی بخش زیادی از زندگی و زمان مردم ما را پر کرده و نیازشان به تفریح، لذت و حتی تبادل اطلاعات و تجربه کردن را برآورده میکند.
برای نوشتن، الگوی ادبی مشخصی را هم مدنظر دارید؟
از کارنامه ی ادبی من تا به حال اینطور بر میآید که بیشتر تجربی کار میکنم. حتی کتابهای خودم در یک الگوی مشخصی نوشته نمیشوند. برای مثال مجموعه داستانک دارم و رمان. رمانها از رمانس خانوادگی هستند تا علمی تخیلی. دوست دارم ایدهها و فرمهای مختلف نوشتن را تجربه کنم. از فرد یا مکتبی خاص پیروی نمیکنم. دوست دارم ذهنم را آزاد بگذارم تا هرجا خواست سرک بکشد و ایده خلق کند. بعد روی ایده کار میکنم و سعی میکنم قالبی که بهتر برای پروراندن ایده مناسب است پیدا کنم. هر موضوعی قالب خاص خودش را برای گفته شدن نیاز دارد. کار نویسنده همین است که بتواند فرم مطلوب و ایدهال را برای بیان مضمون موردنظرش پیدا کند.
چه موقع و چگونه می نويسيد؟ برای نوشتن از مداد، خودكار يا رایانه استفاده میكنيد؟ آيا پيش از شروع به نوشتن يا در هنگام كار عادت های خاصی دارید؟
با لپتاپ کار میکنم. لپ تاپ سفیدرنگی دارم که روی کیبردش فقط انگلیسی نوشته شده. اما آنقدر تایپ کرده ام که دیگر جای تمام حروف را به فارسی بلدم. یک راست تایپ میکنم. سرعت تایپم از نوشتنم بالاتر است. رمان و داستان را معمولا شبها مینویسم، ساعت ده به بعد که اهالی خانه استراحت میکنند. صبحها تمرکزم پایینتر است و مطالعه و نقد را برای روز میگذارم. عادت خاصی ندارم غیر از اینهایی که گفتم. قطعا نوشتن تمرکز میخواهد. برای داستاننویسی به سکوت نیاز دارم و خلوت. هر وقت بین نوشتن ذهنم خسته میشود، سراغ اینترنت میروم یا موسیقی گوش میکنم و دوباره بر میگردم سر کار.
به نیشابور سفر کرده اید؟
متاسفانه خیر. اما خیلی دوست دارم زادگاه شاعر مورد علاقهام «خیام» را زیارت کنم.
توصیه تان به نویسندگان جوان نیشابور چیست؟
اول از همه زندگی کنند، تجربه کنند و بیاموزند. فیلم و سریال ببینند، تفریح کنند و زندگی را مزه کنند. دوم مطالعه! نه تنها مطالعهی داستان و رمان، بلکه مطالعات گسترده تر تاریخی، اجتماعی، روانشناسی و حتی مذهبی. نویسندهای به بزرگی امبرتو اکو کمتر وجود دارد و تسلطش بر ادیان و آیینها برایش بیش از ۳۷ دکتری افتخاری الهیات به ارمغان آورده. آن وقت متاسفانه نویسندگان جوانی را میبینیم که حتی قرآن را خوب نخواندهاند. مطالعات گسترده در همهی ابعاد برای نویسنده لازم است. همینطور سفر! سفر خوراک ایده است. من شخصا از سفر به مناطق طبیعی و باستانی لذت میبرم و انرژی فوقالعادهی چنین مکانهایی به باز شدن جریانهای ذهنم و خلاقیتم کمک میکند. سکوت درونی و آرامش بعد از سفر ذهن را برای نوشتن و ایده پردازی باز میکند. و البته دیگر نیاز به گفتن نیست که خود تجربهی سفر، ارتباط و آشنایی با مردمان مختلف، فرهنگ ها، آیینها، مکانها و قصهها تا چه حد برای نویسنده حیاتی است. در کل تجربهی زیستی مهم است. مطالعه و سفر به غنای تجربهی زیستی نویسنده کمک میکنند. در ضمن اینکه زندگی در اقلیمی خاص برای پروراندن ایده و فضاسازی و خلق قصههای آمیخته به آب و رنگ آن دیار بسیار مفید است. تجربه ی زیستی ارزشمند خود را روی کاغذ بیاورند و به آن افتخار کنند تا خوانندگی چون من هم بتوانیم با خواندن آنها لذت تجربه زیستهشان را بچشیم.
چاپ شده در هفته نامه فرسیمرغ / شماره ۸۳
گفتگو با علی الله سلیمی ، داستان نویس
نویسندگان بزرگ محصول کلاس های خلاقه نویسندگی هستند.
گفتگو با علی الله سلیمی ، داستان نویس
«علی الله سلیمی» متولد سال ۱۳۴۷ در روستای «توپ قره» از توابع شهرستان خدابنده، در استان زنجان؛ در سال های نوجوانی و جوانی برای کار در کارگاه های کوچک تولیدی به تهران آمده و از آن پس، در کنار کار، به فراگیری فنون نویسندگی در کلاس های داستان نویسی حوزه هنری هم پرداخته است. داستان های اولیه او، در نشریات ادبی آن زمان به چاپ رسیده و اولین مجموعه داستان مستقل وی با عنوان «زنی شبیه حوا» در سال ۱۳۸۴ توسط نشر قو در تهران چاپ و منتشر شده است؛ داستان کوتاه «انتری که سوگوار لوطی است» از این مجموعه، در سال ۱۳۸۵ از آثار منتخب بخش تک داستان در جشنواره ادبی مهرگان بوده است. مجموعه داستان «سفر معمولا صبح اتفاق می افتد» و داستان بلند «زمستان و چله ها» در نمایشگاه امسال کتاب تهران رونمایی می شود. او عضو انجمن قلم ایران است و اکنون در تهران به کار روزنامه نگاری مشغول می باشد.
ایده نوشتن داستان «زمستان و چله ها» از کجا آمد؟ آیا الگوی خاصی را در ذهن داشتید یا بدون توجه به الگو و نمونههای پیشین از این نوع داستان به سراغ شخصیتهای واقعی رفتید و آنها را به عنوان شخصیتهای اصلی این داستان بلند انتخاب کردید؟
داستان کتاب «زمستان و چله ها» بر اساس ایده اولیه ای نوشته شد که از قبل در دفتر ادبیات کودک و نوجوانان حوزه هنری شکل گرفته بود. مسئولان دفتر کودک و نوجوان حوزه هنری تصمیم گرفته بودند مجموعه کتاب هایی را با عنوان کلی«روزهای انقلاب» تهیه کنند که در هر یک از این کتاب ها به یکی از روزهای سرنوشت ساز انقلاب اسلامی پرداخته شود. روزهایی مانند ۱۵ خرداد و ۲۲ بهمن و سایر روزهای خاطره انگیز آن ایام که من از بین آنها روزهای ۱۷ و ۱۸ دی ماه سال ۱۳۵۶ را انتخاب کردم که به موضوع مقاله روزنامه اطلاعات و توهین به امام و عکس العمل مردم در برابر این مقاله را می پرداخت. قالب روایی در این کتاب به شکل مستند داستانی است که پیش از این هم، آثاری با شکل روایی نوشته بودم. اغلب شخصیت های این داستان برگرفته از واقعیت تاریخی هستند اما در بین آنها شخصیت های فرعی و تخیلی هم خلق شده اند که برای پیشبرد داستان و بار دراماتیکی اثر کمک می کنند. مانند راوی داستان که یک نوجوان است و در مسیر داستان با افرادی مانند معلم های خود در مدرسه مواجه می شود که آنها هم در شکل گیری داستان نقش دارند. حتی شخصیت پدربزرگ راوی هم که در این کتاب به نوعی در ماجراهای قیام مردم قم در روزهای ۱۷ و ۱۸ دی ماه سال ۱۳۵۶ دارد، تا حدودی برگرفته از فضای داستان است.
چرا داستان می نویسید؟
داستان نویسی در وهله اول از علایق شخصی می آید که طبعا من هم از این قاعده مستثنی نیستم. یادم می آید از دوره نوجوانی به هنر و ادبیات علاقه داشتم و رفته رفته این علاقه از حد معمول فراتر رفت و کم کم به این نتیجه رسیدم که در کنار مشاهده و مطالعه آثار ادبی، خودم هم دست به کار شوم. ابتدا در حوزه شعر کار می کردم اما به مرور به سمت داستان نویسی گرایش پیدا کردم. برای این که کارم جنبه حرفه ای تری به خود بگیرد، رفتم سراغ کلاس های داستان نویسی و سعی کردم کار داستان نویسی به شکل تئوریک یاد بگیرم. در ابتدا کلاس های پیک قصه نویسی خیلی کمک کرد. بعدها در هنرستان ادبیات داستانی که از مراکز زیر مجموعه حوزه هنری بود کار داستان نویسی به طور تخصصی آموزش دیدم که البته همزمان کتاب هایم به مرور منتشر شد و تا به امروز دارم در این زمینه کار می کنم.
ريشه يک ايده چگونه از داستان هایت درمی آيد؟
ایده های داستانی متعددی معمولا در ذهن جریان دارند که هر وقت شخص احساس کرد یکی از آنها به جهان داستانی مورد نظرش نزدیک تر شده است، آن را می نویسد و از ایده به داستان تبدیل می کند. به نظرم این مسئله ارتباط تناتنگی با جهان بینی یک نویسنده دارد که تشخیص دهد کدام ایده را از بین انبوه ایده های ذهنی خود برگزیند و به داستان تبدیل کند. من هم معمولا با ایده های ذهنی ام مدت ها کلنجار می روم و سرانجام یکی از آنها را انتخاب و نکته جهان داستانی مورد نظرم را می سازم.
وقت آغاز نوشتن داستان، با شخصيتپردازی يا پيرنگ شروع میكنيد يا چيزی انتزاعی تر؟
بستگی به ماهیت داستان دارد. گاهی داستان می طلبد که با یک شخصیت کار را شروع کنی و گاهی مجبور هستی از مفاهیم انتزاعی کمک بگیری تا پای شخصیت های داستانی کم کم به جهان داستان باز شود. با این حال من اغلب با شخصیت پردازی کارم را شروع می کنم، چون فکر می کنم تا زمانی که شخصیت وارد داستان نشده است، خواننده تعلق خاطری به آن داستان ندارد.
بهنظر شما میشود «نوشتن» را یاد گرفت یا اینکه فکر میکنید باید برای نوشتن استعداد خاصی داشت؟
استعداد اولیه برای شروع کار لازم است اما اگر کسی بتواند در کنار استعداد اولیه ای که دارد از ابزارهای فنی و تکنیکی که بیشتر قابل آموزش و یادگیری هستند بهره مند شود طبعا کارش با موفقیت بیشتری همراه خواهد شد. در بیشتر کشورهای پیشرفته مسئله آموزش نویسندگی به عنوان یک موضوع فراگیر در میان علاقه مندان به هنر نویسندگی پذیرفته شده و اغلب نویسندگان بزرگ محصول کلاس های خلاقه نویسندگی هستند اما در کشور ما این مسئله هنوز فراگیر نشده و تنها افرادی خاصی به این مسئله توجه جدی دارند و بقیه آن را جدی نمی گیرند.
برنامههايی مانند «جشن رونمایی کتاب» و «جشن امضای کتاب» كه معمولا در كشور ما هنوز رايج نيست، چقدر باعث ايجاد انگيزه و افزایش سطح مطالعه کتاب در خواننده ایرانی می شود؟
این مسئله در کشور ما بیشتر در میان خوانندگان حرفه ای کتاب معمول است و در بین توده های مردم هنوز مرسوم نیست. بنابراین و به نظر من تاثیر چندانی در سرنوشت کتاب ها ندارد. هر چند برنامه های مانند جشن رونمایی و امضای کتاب در بخش اطلاع رسانی می توانند به ناشرها کمک کند که محصولات آنها تا حدودی در بازار معرفی شود. اما انتظار افزایش محسوس خوانندگان کتاب در ایران از طریق روش های یادشده اغلب برآورده نمی شود. با این حال به نظرم گام هر چند کوچکی در راه توسعه فرهنگ کتابخوانی در جامعه است که باید تقویت شود.
به نیشابور سفر کرده اید؟
متاسفانه تا به امروز این فرصت برایم فراهم نشده اما با نویسندگان این شهر از راه دور آشنایی دارم و معمولا آثارشان را مطالعه می کنم و امیدوارم به زودی فرصتی فراهم شود که بتوانم به این شهر تاریخی سفر کنم و آرزویم این است که در یکی از نشست های ادبی اهالی قلم این شهر به عنوان مهمان حضور داشته باشم و از نزدیک با نویسندگان این شهر آشنا شوم.
توصیه تان به نویسندگان جوان نیشابور چیست؟
مطالعه پیوسته و مستمر آثار ادبی نویسندگان شاخص ایران و جهان را به عنوان یک اصل در دستور کار خود قرار دهند و در این میان از مطالعه تازه های ادبیات هم غافل نشوند. همچنین نوشتن مستمر را هم ادامه دهند تا مطالعه و نوشتن به یک فرهنگ و عادت آنها تبدیل شود که در آن صورت خلق آثار ادبی توسط هر یک از آنها هم دور از انتظار نیست.
چاپ شده در هفته نامه فرسیمرغ / شماره ۸۱
گفتگو با بهاره ارشد ریاحی، داستان نویس
نوشتن یک امر درونی و ذاتی است
گفتگو با بهاره ارشد ریاحی، داستان نویس
«بهاره ارشد ریاحی» فارغ التحصیل مهندسی علوم و صنایع غذایی از دانشگاه شیراز است. فعاليت ادبی خود را با هسته داستان در انجمن ادبی دانشگاه شيراز آغاز كرد و داستان های كوتاه مختلفی از او در مجله های ادبی به چاپ رسيده است. مجموعه داستان «لیتیوم کربنات» نخستین کتاب منتشر شدهی بهاره ارشد ریاحی است. برنده شدن در چند جایزه ادبی مانند جایزه ادبی صادق هدایت در سال ۱۳۹۲، داوری برخی از جوایز و برگزار کننده ی دوره های داستان نویسی نیز در کارنامه ادبی او به چشم می خورد. به همین بهانه گفت وگوی من را با ایشان بخوانید:
«ری دادگلاس بردبری» یک بار در مصاحبه ای گفته بود که هدفش از نویسندگی چیست؟ پاسخ داد: «دوست دارم که دست آخر به عنوان یک قصه گو شناخته بشوم». حالا من این سوال را از شما می پرسم: شما چرا نویسنده شدید؟
فکر میکنم نوشتن یک پروسه از بلوغ بوده برای من. شاید الان که هنوز نویسندهی باتجربهای نیستم، نمیتوانم چرایی آن را برای خودم توضیح دهم. یا شاید چون نوشتن و نویسنده بودن یک دورهی زمانی از عمر است، نمیتوان آن را هدف خود دانست یا تنها یک هدف خاص را برای تلاشهایی که برای رسیدن به آن انجام شده، در نظر گرفت. نوشتن یک امر درونی و ذاتی است و احتمالاً مانند خیلی کارهای دیگر انگیزهها و محرک های بیرونی و محیطی ندارد، ولی فکر میکنم برای من تا حد زیادی کتابخوان بودن خانوادهی مادریام و استعداد ذاتی پدرم در سرودن شعر و انتخاب و کشف کلمات موثر بوده. من نوشتن را از نثر ادبی و داستان کوتاه شروع کردم و بعد حرفهایتر و در چارچوب قوانین و مختصات عناصر داستانی ادامه دادم.
چگونه ایده یک داستان را به دست میآورید؟
بستگی دارد. برای داستان کوتاه متدهای زیادی برای شکار ایده وجود دارد که تعدادی از آنها در شیوه های نویسندگی خلاق وجود دارد. اکثر این ایده ها در زندگی روزمره و آدم ها و حوادث عادی پیرامون نویسنده به خودی خود وجود دارند. نویسنده باید در درجه ی اول بتواند این ایده ها را خوب ببیند و شکار کند و در مرحلهی بعدی خوب پرورش دهد و در قالب داستان بنویسد. خواندن کتاب های خوب، دیدن فیلم های خوب، عکس های مفهومی و طرح های انتزاعی، توجه به جزئیات محیط اطراف و سرگذشت اطرافیان می تواند منابع مناسبی برای خلق ایده باشد. داستانی که در فرم مناسب و با رعایت استانداردهای داستان نویسی روایت شده ولی ایده ی خلاقی ندارد، موفق نیست و همینطور داستانی که ایده ی نو و جذابی دارد ولی به شیوه ی نادرست و خام روایت می شود، هدر می رود و مخاطب را ناامید می کند.
در مورد رمان، ایده ی مرکزی و به قول معروف داستان دوخطی کمی پیچیده تر از داستان کوتاه است. باید علاوه بر حادثه یا شخصیت اصلی، روی فضاها و فصل بندی و نوع روایت نیز از همان ابتدای کار فکر کرد و نما و فلوچارت کلی مسیر داستان را در ذهن یا روی کاغذ داشت. چون داستان کوتاه یک برش کوتاه از زندگی است و رمان سلسله ای از روایت ها و شخصیت ها و جزئیات. پس ایده یابی و فرم دهی به آن، برای داستان کوتاه و رمان متفاوت است.
داستان امروز ایران به شدت متأثر از جریان ترجمه است و بعضی ترجمه ها بعضا از زبان دوم یا حتی سوم صورت می گیرند. شما به عنوان یک نویسنده، این روند را چگونه ارزیابی می¬کنید؟
من منکر نیاز مخاطبین حرفه ای به مطالعه ی آثار مهم و به روز ادبیات دنیا نیستم، ولی به دلیل مشکلات متعدد ترجمه و همچنین ضربه ای که خود ترجمه در بهترین حالت به ساختار و قدرت زبان می زند، آن را برای نویسندگان جوان و تازه کار مناسب نمیدانم. نویسنده ی فارسی زبان باید فارسی بخواند. ادبیات کلاسیک بخواند. اساطیر را مطالعه کند. شعر بخواند. ادبیات داستانی دهه ی چهل و پنجاه را با دقت و علاقه بخواند تا زبانش تقویت شود و با توجه به اشاره به اقلیم ها و لحن های متفاوت در این داستان ها بتواند فضاهایی را در داستان هایش خلق کند که به فضاهای ایران و سایر شهرهایش شبیه باشند. به عنوان مثال اگر نویسنده ای اهل نیشابور است از معماری و اماکن خاص و افسانه های محلی نیشابور استفاده کند. اگر قرار باشد همه ی نویسنده ها مثلا شبیه به کارور و همینگوی بنویسند روح زبان و داستان از بین خواهد رفت. کارور در فضا و دوره ی خاصی زندگی می کرده که برای نشان دادن سردی روابط مدرن در آن دوره ی زمانی و در آن طبقه ی خاص اجتماعی در امریکای شمالی مجبور بوده این زبان ساده را خلق کند. یا همینگوی چون سفرهای زیادی رفته و در جنگ های مختلفی شرکت کرده و در ابتدا خبرنگار جنگی بوده، در استفاده از زبان ژورنالیستی مهارت داشته و برای روایت داستان هایش این زبان را مناسب می دانسته. این موضوع در مورد نویسنده های دیگر هم صادق است. هرکدام در هر دوره ی زبانی و سیاسی و اجتماعی نیازها و تعهدات خاصی را برای نوع و لحن روایت داستانی خودشان انتخاب کرده اند. نویسنده ی جوان باید در نظر داشته باشد که مطالعه ی آثار نویسندگان بزرگ نباید به قصد تقلید باشد. باید بخوانند تا بتوانند راه و روش کشف لحن و زبان و فرم روایت خودشان را کشف کنند.
شما برگزار کننده دوره های داستان نویسی هم هستید. آیا به تدریس داستان نویسی اعتقادی دارید؟
صد در صد. همانطور که برای سایر هنرها تدریس قوانین و چارچوب ها الزامی است، برای نوشتن داستان به صورت حرفه ای هم باید مطالعه و آموزش حرفه ای داشت. کسی که می خواهد داستان کوتاه بنویسد باید از عناصر داستانی و شیوه ها و فرم های روایت و بحران سازی و نقطه های عطف و اوج و فرود و گره گشایی اطلاع داشته باشد. باید بتواند یک داستان را به صورت حرفه ای بخواند و در موردش بحث کند تا بتواند یک داستان خوب و حرفه ای بنویسد. البته من عناصر داستان نویسی تدریس نمی کنم. آن کار اساتید حرفه ای است. من متدهای نوشتن خلاق را تدریس می کنم.
به نیشابور سفر کرده اید؟
نه متاسفانه! ولی شهرهایی که شاعری با خاکشان یکی شده، پاگیرم می کنند؛ مثل حافظ و شیراز.
توصیه تان به نویسندگان جوان نیشابور چیست؟
نوشتن را جدی بگیرند. به نویسندگی حرفه ای نگاه کنند. اگر کارگاه ها و اساتید خوب در شهرشان هست حتما نوشتن را با یادگیری تکنیک ها و عناصر داستان شروع کنند یا کتاب های آموزش داستان نویسی را مطالعه کنند و توصیه ی نویسندگان بزرگ را در مورد شیوه های نگارش تجربه کنند. زیاد بنویسند. منتظر الهام نباشند. هر داستان و شخصیت و حادثه ای ارزش نوشته شدن را دارد. تم ها و تضادهای موجود در دنیا همه تکراری و محدودند. نویسنده باید یاد بگیرد چطور با یک نگاه جدید و خلاق به آنها شکل بدهد. مثل تم تنهایی و خیانت که به بهترین و عمیق ترین شکل در ( عقاید یک دلقک ) هاینریش بل به تصویر کشیده شده. داستان، داستان عجیبی نیست. مرد تنهایی که همسرش ترکش کرده. داستان در یک محیط بسته ( آپارتمان مرد ) و در یک زمان محدود روایت می شود. ولی جذاب است، تعلیق دارد و ماندگار شده.
پیشاپیش سال نو را به شما تبریک میگم. پیشنهاد نوروزی شما برای کسانی که می خواهند این بهار را با کتاب آغاز کنند، خواندن چه آثاری است؟
سپاسگزارم. برای شما هم همینطور. برای دوستانی که تازه می خواهند خواندن را آغاز کنند، داستان کوتاه های چخوف را پیشنهاد می کنم. صد سال تنهایی، قلعه ی حیوانات، ناتوردشت، رمان های همینگوی و مجموعه های کارور هم خوشخوان و جذاب هستند. کسانی که حوصله و وسواس بیشتری دارند، آثار رب گری یه و رمان نو نویسان فرانسوی، خشم و هیاهوی فاکنر، مرشد و مارگاریتا، میرا، محاکمه و مسخ کافکا، بیگانه ی کامو و…
از کارهای ایرانی هم توصیه ام شروع کردن از بزرگان است: صادق هدایت، هوشنگ گلشیری، غلامحسین ساعدی، احمد محمود، صادق چوبک، ابراهیم گلستان، بیژن نجدی، بهمن فرسی، هرمز شهدادی، شمیم بهار، رضا قاسمی و…
چاپ شده در هفته نامه فرسیمرغ / شماره ۷۸
گفتگو با نازنین جودت، داستان نویس
گفتگو با نازنین جودت، داستان نویس
آنچه میخوانید گفت وگویی است با نازنین جودت داستان نویس جوان و نام آشنای ساکن تهران و برگزیده جایزه ویژه برج میلاد برای داستان «پنج خرده روایت از تهران» در اولین دوره جایزه داستان تهران. از آثار گذشته خانم نازنين جودت می توان به دو مجموعه داستان «در چشم سگ» و «در بيداری كابوس می بينم» و رمان «پروانه ها در برف می رقصند» اشاره كرد.به تازگی هم رمان «شوومان» از سوی انتشارات برکه خورشید منتشر شده است.
رمان «شوومان» آبان ۹۳ با حضور جمعی از نویسندگان، منتقدان و صاحب نظران کشورمان رونمایی شد. چه چیزی باعث شد قهرمان داستان تان را در آخرین رمان شوومان انتخاب کنید؟
قبل از این که راجع به شوومان صحبت کنم، می خواستم تشکر کنم که در آغاز گفتگو از واژه جوان استفاده کردید و به من انرژی دادید ولی ۴۱ سالگی از جوانی دور است.به هر حال ممنونم.
در مورد شوومان باید بگویم که من از کودکی درگیر قصه ها و باورهایی در مورد اجنه بودم. خیلی هم از ایشان می ترسیدم. با تمان این احوال خواندن و نوشتن از آنها را دوست داشتم. فکر شوومان هم مدت ها بود که ذهنم را مشغول کرده بود. یکی دو تا داستان کوتاه هم با این موضوع نوشته بودم اما راضی ام نمی کرد تا این که نشستم به نوشتن رمان شوومان.
کمی درباره پیشینه نویسندگی تان بگویید؟ چه انگیزه ای باعث شد به نوشتن رو بیاورید؟
راستش انگیزه ای نبود. به نظرم موهبت و هدیه ای بود که از کودکی و نوجوانی احساسش می کردم. من اولین داستانم را سال ۶۴ (در سن ۱۲ سالگی) برای برنامه رادیویی«بچه های انقلاب» نوشتم و به صورت نمایش رادیویی اجرا شد و از همان موقع مصمم شدم که بنویسم و تا وارد شدن به دانشگاه این کار را ادامه دادم. اگر چه چندین سال )دوران دانشگاه و سال هایی که تدریس می کردم) نوشتن را رها کردم ولی باز یک روز حسش به زندگی ام برگشت و آن قدر عمیق و جدی بود که تا به امروز مانده و من بی وقفه نوشته ام.
شما در کارنامه ادبی تان هم تجربه انتشار مجموعه داستان و هم رمان را با هم دارید با این وجود شما تفاوت بین داستان کوتاه و بلند (رمان) رادر چه چیزی می بینید؟
اگر به لحاظ تکنیکی و ساختاری بخواهیم بررسی کنیم تفاوت های بسیاری دارند ولی اگر از نگاه کسی که در هر دو حوزه می نویسد بخواهید بدانید تفاوت شان چیست، باید بگویم نوشتن رمان کار سخت تر و طاقت فرسایی است. از لحاظ زمانی وقتی چندین برابر نوشتن داستان کوتاه باید صرف شود. شخصیت ها بیشتر هستند و پرداختن به هر کدامشان دقت و حوصله می خواهد. ماجراها و اتفاقات بیشتری را می طلبد.نگه داشتن تعلیق داستان در ۲۰۰ صفحه یا بیشتر که خواننده را با علاقه تا پایان کتاب دنبال خودش بکشد و خیلی فاکتور های دیگر. ولی نوشتنِ هر کدامشان برای من جذابیت های خودش را دارد. بعضی فکرها باید در قالب داستان کوتاه گفته شوند تا تاثیرگذار باشند، بعضی ایده ها جا دارند که صدها صفحه پرداخته شوند. به نظرم تئودورف جواب این سوال را به خوبی داده است، می گوید:«یک نفر را ببرید بالای تپه و جای مشخصی را با انگشت نشان دهید و بگویید آن جا را نگاه کن. آن چه که او در جایی که شما به آن اشاره کرده اید می بیند، می شود داستان کوتاه. حالا یک نفر را به روستایی یا شهری ببرید و بگویید چند وقتی ساکن این جا شو و زندگی کن. این می شود رمان.»
برای نوشتن، الگوی ادبی مشخصی را هم مدنظر دارید؟
خیلی نویسنده ها هستند که هم به خودشان ارادت دارم هم به قلم شان ولی این که بگویم آثار نویسنده خاصی برایم منبع الهام باشد یا پیرو سبک و سیاق نوشتنش باشم،نه. اما از خواندن کتاب های خوب همیشه حس های خوبی سراغم می آید و در پی اش ایده های خوب. یک پرانتز هم این جا باز می کنم و می گویم بر خلاف خیلی نویسنده ها عاشق خواندن داستان ها و رمان های ایرانی هستم. کتاب های خوب نویسنده های خارجی را هم می خوانم ولی به قدر خواندن یک اثر خوب ایرانی سرحالم نمی کنند.
ريشه يک ايده چگونه از داستان و رمانت درمی آيد؟
برای من الگوی مشخصی ندارد. گاهی اتفاقی باعث می شود برایش داستان بنویسم. گاهی شخصیتی در ذهنم شکل می گیرد قبل از این که ایده ای برای نوشتن داستانش داشته باشم. گاهی درگیر فضا و مکانی می شوم که یکدفعه از راه آمده و ذهنم را مشغول کرده. در همه این موارد خودم را آزاد می گذارم تا داستان کم کم در ذهنم شکل بگیرد و خط سیر رخدادها دستم بیاید. بعد شروع به نوشتن می کنم. اگر داستان کوتاه باشد، می نویسمش و می گذارمش کنار و تا چند وقت سراغش نمی روم. و بعد که دوباره می خوانمش و می نویسمش شاید خیلی تغییر کند. در مورد رمان اول باید فصل بندی کنم و تقدم تاخر رخداد ها را برای خودم مشخص کنم. روی وایت برد نقشه اش را می کشم. اسم شخصیت ها را می نویسم و این که در چه فصل هایی در رمان هستند و چه بخش هایی با حضور آن ها پیش می رود و بعد شروع به نوشتن می کنم. البته حین نوشتن اگر ایده های بهتری به ذهنم بیاید حتما جایگزین ایده های قبلی می کنم.
صبح یک نویسنده موفق مانند شما معمولا چطور آغاز می شود و عادت های نوشتاری تان چگونه است؟
این که لطف شماست که من را نویسنده موفقی می دانی. من روزم را ساعت ۶ صبح شروع می کنم. بعد از راهی کردن همسر و پسرم می نشینم به نوشتن. یکی دو ساعت در روز بیشتر نمی نویسم. ممکن است بیشتر روز را به داستان و اتفاقاتش فکر کنم اما نمی نویسمشان تا صبح روز بعد. وقتی هم که مشغول نوشتن هستم قبل از این که بخشی را که دارم می نویسم به سرانجام برسد، دست از نوشتن می کشم. همیشه ته آنچه که در ذهنم است می گذارم برای روز بعد. این طوری همیشه چیزی برای نوشتن دارم. چون از این که ساعت ها بنشینم روی صندلی و به مداد و کاغذ روبرویم نگاه کنم و چیزی برای نوشتن نداشته بشم کلافه می شوم. اضافه کنم که هنوز به روش سنتی نوشتن پایبندم. نوشتن با مداد و روی کاغذ را بسیار دوست می دارم و بعد از به سرانجام رسیدن داستان ها تایپشان می کنم.
به نیشابور سفر کرده اید؟
نه متاسفانه! هنوز فرصتش پیش نیامده ولی تعریفش را بسیار شنیده ام و به زودی به دیدنش می روم.
توصیه تان به نویسندگان جوان نیشابور چیست؟
بخوانید و بخوانید. بنویسید و بنویسید.به قول شکسپیر از هیچ، هیچ زاده می شود. بنویسید تا ایراد کارتان را بفهمید.بنویسید تا نقاط قوت داستان و نوشته تان دستتان بیاید. در محافل دوستانه برای هم داستان هایتان را بخوانید و به بهتر شدن کار هم کمک کنید.
ممنونم از فرصتی که در اختیار من قرار دادید. امیدوارم که مجالی پیش بیاید و به نیشابور بیایم و دوستان نویسنده نیشابوری را از نزدیک ببینم.
چاپ شده در هفته نامه فرسیمرغ / شماره ۷۵