گفت و گو با شیوا مقانلو

ادبیات معاصر ما کلید اصلی را گم کرده است

گفت و گوی من با شیوا مقانلو / روزنامه آرمان ملی / یکشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۹ / شماره ۸۴۷

شیوا مقانلو متولد سال ۱۳۵۴ ، داستان نویس، مترجم و مدرس است و داوری چند جایزه ادبی را در کارنامه دارد. سال ۱۳۹۲ برنده دیپلم افتخار جایره ادبی مهرگان برای مجموعه داستان «آن‌ها کم ازماهی ها نداشتند» شد. برخی از داستان‌های کوتاه شیوا مقانلو تاکنون به زبان‌های انگلیسی، لهستانی، ترکی استانبولی و کردی ترجمه و در مجلات چاپ شده‌اند.

تابستان امسال رمان جدید او با عنوان «اسرار عمارت تابان» به همت نشر نیماژ راهی بازار کتاب شد که در مدت زمان کوتاهی به چاپ دوم رسید. «اسرار عمارت تابان» رمانی معمایی – پلیسی – ماجراجویی است. سه شخصیت اصلی داستان عازم کاوشی محرمانه در عمارتی اربابی و رازآلود در خراسان شمالی با عنوان قلعه بلقیس می شوند.

آنچه می خوانید گفت و گو با «شیوا مقانلو» درباره ی کتاب جدیدش و جهان داستانی اوست.

پس از تجربه چند مجموعه‌داستان، «اسرار عمارت تابان» نخستين رمان شما است. چه شد که به سراغ رمان رفتيد و ايده نوشتن آن از کجا آمد؟

از تمام چيزهايي که از کودکي بهشان علاقه داشته‌ام، با آنها دمخور بوده‌ام و برايم اهميت داشته‌اند: تاريخ، باستان‌شناسي، اشياي عتيقه، فرهنگ، زادبوم؛ و همينطور هم معما و پازل و بازي‌هاي فکري؛ و بعد هم عشق و انسان. به خاطر شغل پدرم – دبير تاريخ- و علاقه مادرم به ادبيات، از کودکي با رمان و سفرنامه بزرگ شدم و شايد بيش از آدم‌ها، با کتاب‌ها دوست و مانوس بودم. از همان وقت ادبيات خارجي را زودتر از ادبيات ايراني شناختم و دوست داشتم، و ادبيات معمايي فاخر و پيچيده هم هميشه برايم محبوب بوده است. از سوي ديگر، و به‌عنوان يک زن ايراني با تمام مشکلات متصل به اين عنوان، هميشه هم از نزديک گرفتاري‌هاي جنس خودمان را لمس کرده و تلخيش را چشيده‌ام و هم شخصيت‌هاي قدرتمند زن را تحسين کرده‌ام. مسائل زنان را به شکل علمي هم دنبال کرده‌ام، پايان‌نامه‌ کارشناسي ارشدم «پست‌فمينيسم و سينما» بود؛ گرچه هرگز رويکرد راديکال نداشته و سعي کرده‌ام هر دو طرف بازي را ببينم. ضمنا، نقدهايي جدي به فضاي يکنواخت و تکراري و محنت‌زده‌ ادبيات معاصرمان دارم که به‌رغم توليد برخي آثار ارزشمند، به‌نظرم کليد اصلي رمان را که «ترکيب قصه خوب با تکنيک خوب» است، گم کرده؛ يا درگير قصه‌هاي تخت عامه‌پسند است يا درگير تکنيک‌هاي مبهم و زبان‌بازي‌هاي فرمي. من مي‌خواستم در کتابم از اينها دور باشم و راه سومي را بروم که به‌نظرم شالوده‌ رمان‌نويسي دنيا بر همان بوده و هست. بنابراين «اسرار عمارت تابان» بزنگاهي بود که تمام اين علاقه‌ها گرد هم بيايند.

شما يک فصل کامل از اين کتاب را به حادثه‌ تاريخي حمله مغول اختصاص داده‌ايد، اما در ادامه ‌رمان به جنبه‌هاي تاريخي اين حادثه کمتر پرداخته‌ايد و ژانر معمايي – پليسي پُررنگ‌تر شده است. اگر ژانر تاريخي اين داستان در کنار ژانر معمايي – پليسي‌اش پُررنگ‌‌تر مي‌بود آيا بر جذابيت رمان افزوده نمي‌شد؟

در نوشتن اين رمان ترکيب يک تکنيک دقيق و ساختار فرمي حساب‌شده با يک خط روايي روشن و زبان راحت، اهميت زيادي داشت؛ بنابراين هر قدر از تکنيکي استفاده کرده‌ام به نظرم روايت هم همانقدر مي‌طلبيده. فصل شب حمله مغول، از نظر زباني با باقي فصل‌ها متفاوت است؛ فصل پانزده هم که روايتش مربوط به حدود نيم قرن قبل مي‌شود يک فرم زباني جديد دارد: يعني سه خط روايي و زباني در يک الگوي واحد درهم تنيده شده‌اند. بين برخي دوستان نويسنده و منتقد سوء برداشتي درمورد مفهوم چندصدايي و پلي‌فوني باختيني وجود دارد که به‌نظرم از برخي کارگاه‌هاي داستان‌نويسي آمده: اينکه فکر مي‌کنند چندصدايي در رمان يعني هر فصل کتاب فقط از زبان يکي از شخصيت‌ها روايت شود و تمام! حاصلش مي‌شود رماني که فقط اسم آدم‌ها فرق دارد، اما همه يکجور حرف مي‌زنند و نهايتا زاويه‌‌ديد راوي‌ها از آشپزخانه به سالن عوض مي‌شود، که در اين صورت اگر کل کتاب را هم يک راوي تعريف کند فرق چنداني نمي‌کند. درحالي‌که شما در چندصدايي بايد کل ساختار را به بازي بکشانيد و دگرگون کنيد، توهم راست يا دروغ ايجاد کنيد، و داستان‌هاي متضاد و باورپذيري از کاراکترهاي مختلف پيش بکشيد: يعني کاري که پست‌مدرن‌ها به کرات انجام دادند. من اگر اين تکنيک را بيشتر اجرا مي‌کردم، از شيوه‌ اصلي روايتي خودم منحرف مي‌شدم، درصورتي‌که مي‌خواستم خط روايتي قصه‌محور و راحت‌خوانم را حفظ کنم. خلاصه، سعي کردم هم پلي‌فوني را نشان دهم و هم از بازي زياد پرهيز کنم.

انسان هميشه به دنبال کشف رازهاي دست‌‌نيافتني است. اين رمان برخلاف فضاي تکراري رمان‌هاي شهري و آپارتماني در يک منطقه نيمه‌کوهستاني در خراسان شمالي و در يک عمارت تاريخي و مرموز رخ مي‌دهد و فضايي جديد و رازآلودي را براي خواننده ترسيم مي‌کند. چه دليلي باعث شد به سراغ اين ژانر ادبي برويد؟

يکي از دلايل همان نقدهايي است که به ادبيات معاصرمان دارم. شخصيت‌هاي خيلي از آثار ما همان خود نويسنده هستند با مشاغلي آشنا و تکراري: نويسنده، روزنامه‌نگار، کتابفروش، گالري‌دار، کافه‌دار، و دانشجو. يعني جهان ترسيم‌شده براي کاراکترها از حد جهان زيسته‌ خود نويسنده فراتر نمي‌رود، مکان‌ها هم که به قول شما تکراري. من نبايد به کار ديگران ايراد بگيرم، بلکه اگر توانايي‌اش را دارم بايد آستين بالا بزنم و شکل مورد تاييد خودم از رمان را بنويسم. بيشتر حواسم به ايجاد سبک خودم است، تا مخالفت با سبک ديگران. طبعا شايد طرفداران آن نوع ادبيات آپارتماني روزمره هم کار من را دوست نداشته باشند يا نقدش کنند. مطمئنا هم اين کتاب و هم باقي آثارم به روي نقد بازند، چون نقد خوب مرا براي کارهاي بعدي آماده‌تر مي‌کند. در کل، به نظرم هرکس بايد به هر الگويي باور دارد، درست و کامل پياده‌اش کند. ضمنا به‌عنوان داور جشنواره‌هاي ادبي در شهرهاي مختلف، بارها داستان‌هايي در فضاهاي بومي و اقليمي ديده‌ام که گرچه اداي ديني بوده‌اند به فضاهاي خاص و مهجور ايران، اما تکنيک درستي نداشته‌اند و نتوانسته‌اند به استاندارد داستان نزديک شوند. کشور ما پر از رمزورازهاي داستاني است، هم در تاريخ و هم در جغرافيايش. شايد کم‌کاري و خستگي ماست که دنبال اينها نرفتيم و ترجيح داده‌ايم حرف‌هاي روزمره و معمول‌مان را رمان کنيم. البته نمايش صرف و ساده‌ زيست‌بوم و جغرافيا هم خسته‌کننده است و وظيفه‌ کتاب‌هاي درسي. بايد حواس مخاطب را در دل يک قصه به اينها جلب کرد.

شمــا را بيشتــر به‌عــنوان داستان‌کوتاه‌نويس مي‌شناسيم. پس از تجربه اين رمان، داستان‌کوتاه‌نوشتن سخت‌تر است يا رمان؟ تفاوت بين داستان کوتاه و بلند (رمان) را در چه چيزي مي‌بينيد؟

نوشتن يک داستان کوتاه «خوب» از هر کاري سخت‌تر است! چون بايد تمام عناصر داستان را که بين رمان و داستان کوتاه مشترک است، با کمترين فضا و کاراکتر ممکن پيش بُرد و گره درستي انداخت و ديالوگ‌هاي خوبي چيد. بخش سخت رمان، تمرکز و پيوستگي و حفط روايت اصلي در عين داشتن خرده‌روايت‌هاست، همينطور هم تحقيق و پژوهش و کار ميداني. البته شايد براي يک داستان کوتاه هم نياز به پژوهش داشته باشيد اما قطعا در حدي کمتر. اين دو از نظر اصول روايتي فرقي ندارند، فقط اينکه بايد در ريتم و چينش خاص خودشان درست رعايت شوند. در برخي رمان‌ها کاراکترها صفحات متوالي حرف مي‌زنند بي‌اينکه کنشي رخ دهد که روايت را جلو ببرد. يا برعکس، در برخي داستان‌هاي کوتاه، پاراگراف‌هاي زيادي فقط صرف توصيف صحنه و موقعيت مي‌شود و داستان تازه در انتها شکل مي‌گيرد. نويسنده، چه کوتاه‌نويس و چه بلندنويس، بايد ريتم کارش و نيز نياز قالب داستاني موردنظرش به فضاسازي و ديالوگ و شخصيت‌پردازي را بشناسد.

آيا آينده‌ ادبيات داستاني ما و نويسندگان فعال در کشورمان روشن است؟ براي ارتقا و شکوفايي ادبيات داستاني، چه عوامل و راهکارهايي به ذهن شما مي‌آيد؟

بله روشن است، به شرط و شروطي: يکي اينکه جبهه‌گيري متعصبانه عليه ادبيات خارجي نداشته باشيم. متاسفانه چندسالي است برخي دوستان نويسنده عليه آثار ترجمه جبهه مي‌گيرند و عدم استقبال از آثار داخلي را وفور آثار ترجمه مي‌دانند، درصورتي‌که اين معلول است و نه علت! شايد اگر بهتر بتوانيم وسعت ديد و تنوع داستاني و شخصيتي قصه‌هايمان را زياد کنيم، مخاطب بيشتري هم جذب کنيم. نويسنده‌هاي جوان ما که ادبيات خارجي را بيشتر مي‌خوانند و دنبال مي‌کنند، بهتر با شيوه‌هاي جديد داستان‌گويي در جهان آشنا مي‌شوند و روش‌هاي نو را مي‌آموزند. به‌هرحال دنيا عوض مي‌شود و ما هم بايد با آن هماهنگ باشيم و با داستان روز همراه شويم، در عين داشتن حواس‌جمع نسبت به فولکلور و فرهنگ قومي خودمان. البته مسائل مربوط به مميزي ارشاد هم اينجا مهم است چون به تجربه‌ همگان، حساسيت روي آثار تاليفي بيشتر از ترجمه است و قاعدتا دست نويسنده‌ها‌ در انتخاب و پرداخت موضوع بسته‌تر است. در کل، براي موفقيت در داستان‌نويسي بايد مهارتي داشته باشيم مرکب از شناخت ادبيات کلاسيک ايراني و بهره‌گيري از گنجينه لغت قوي فارسي همراه با شناخت رويکردهاي جديد داستان‌نويسي در جهان. البته تمرين مستمر و هر روز نوشتن هم که شرط اصلي است، و قبل از آن هم استعداد ذاتي.

برخي نويسندگان بزرگ مثل آليس مونرو و ري برادبري به تدريس داستان‌نويسي اعتقادي ندارند. به نظر شما مي‌توان نوشتن داستان را ياد گرفت؟ آيا هنر داستان‌نويسي اکتسابي است؟

داستان‌نويسي يک قابليت ذاتي و بالفطره است که با قرارگيري در محيط درست و مناسب، بالفعل و شکوفا مي‌شود. اين محيط مناسب، اول از همه فضاي کتابخواني‌اي است که در کودکي براي فرد ميسر مي‌شود؛ يعني اگر کسي نه استعدادش را داشته باشد و نه از کودکي در محيط باشد، در بزرگي با هيچ کلاس و کارگاهي نويسنده نخواهد شد. اما براي يک آدم مستعد و آماده، کلاس‌هاي نويسندگي – Âäåã ÇÒ äæÚ ÇÕæáí æ ÎáÇÞÇäå æ äå ˜ÇѐÇååÇí ÞÇáȝÒäí í˜ÓÇä ÈÇ ØÑ͝åÇí ʘÑÇÑí- ÍÊãÇ ˜ã˜ ã흘äÏ ÊÇ ÈÇ ÇÕæá ÍÑÝåÇí äæÔÊä ÂÔäÇ Ôæíã. ÈÏæä åãÑÇåí ÇÓÊÚÏÇÏ æ ʘäí˜ íÇ ÝÞØ ÏáäæÔÊå ˜áíÔåÇí ÏÇÑíã æ íÇ ÏÇÓÊÇä ã˜Çäí˜í Èíäã˜.

در کارنامه‌ ادبي شما داوري چند جشنواره ملي ديده مي‌شود. آيا برگزاري جشنواره‌هاي مختلف ادبي به رشد و ارتقاي ادبيات داستاني ايران کمک مي‌کند؟

جشنواره ادبي هم مثل هر امر ديگري در دنيا، في‌نفسه خوب يا بد نيست بلکه بسته به شرايط برگزاري‌اش موفق يا ناموفق مي‌شود. اين موفقيت به چند مساله بستگي دارد: يکي استمرار و پايداري جشنواره. بسيار جايزه بوده‌اند که با هياهو ولي فقط براي يکي‌دو دوره ظهور کرده و به سرعت هم خاموش شده‌اند. طبعا بنيه‌ مالي جشنواره هم نقشي اساسي در تداومش دارد، و تضميني است براي داشتن داوران حرفه‌اي و جوايز درخور. شرط دوم همين وجود داوران مورد اطمينان و باسواد است؛ و شرط سوم حمايت آتي جشنواره از برگزيدگانش: چه چاپ واقعي مجموعه‌داستان‌هاي برگزيده و چه معرفي آنها به نشريات ادبي. يعني رسالت يک جشنواره تازه از بعد از اختتام آن شروع مي‌شود. رسالت ما هم به عنوان داور اين است که تمام آثار را با دقت و جديت بخوانيم، و فارغ از هر پيشداوري امتياز بدهيم و پاي حرفمان هم بايستيم. من معمولا استعدادهاي خوبي در شهرستان‌ها ديده‌ام که انتخاب‌شدنشان در جشنوراه برايشان قوت قلبي بوده به ادامه‌ راه؛ ولي اين تمام راه نيست. داور برمي‌گردد سر زندگي‌اش، و اين متوليان جشنواره هستند که بايد موفقيت‌ها را تداوم ببخشند.

چرا در سينماي ما و دنياي فيلمنامه‌نويسي جايزه‌اي براي اقتباس ادبي در نظر گرفته نشده است؟ آيا اثر قابل اقتباس نداريم يا مشکل از فيلم‌نامه‌نويسي است؟

مشکل هم از سمت سينماست و هم از سمت ادبيات. نقطه ضعف سينماي ايران که سال‌هاست همه مي‌دانند اما قدمي جدي براي رفعش برنمي‌دارند، فيلمنامه است. خيلي از کارگردان‌ها دوست دارند و فکر مي‌کنند مي‌توانند يک‌تنه همه کار بکند و فيلمنامه هم بنويسند؛ تهيه‌کننده هم دستمزد قابلي براي فيلمنامه درنظر نمي‌گيرد؛ يعني با اينکه اساس يک فيلم فيلمنامه است اما به عنوان بخش فرعي با آن روبه‌رو مي‌شوند که گويا از عهده‌ هر کسي برمي‌آيد. ضمنا خيلي از اسامي تعيين‌کننده و مطرح سينماي ايران در سال‌هاي اخير، آشنايي درستي با ادبيات و کتاب ندارند و جهان داستان را نمي‌شناسند که بخواهند تعاملي با اهالي ادبيات برقرار کنند. فعلا متاسفانه الگوي ساخت خيلي از سريال‌هاي شبکه‌ خانگي يا حتي فيلم‌هاي سينمايي‌مان شده فيلم و سريال‌هاي عامه‌پسند ترکي، با مخاطباني زير خط متوسط. از سوي ديگر خيلي نويسندگان ما هم با روايت سينمايي بيگانه هستند و عامدانه يا غيرعامدانه ادبياتي مي‌نويسند که قابليت تصويري ندارد و روايتش بيشتر متکي بر فرم‌هاي زباني و بازي‌هاي متني است تا مهياي اقتباس و برداشت تصويري. اين في‌نفسه بد يا خوب نيست، ولي همانطور که مي‌بينيم دردرازمدت آسيب‌زننده است. به‌شخصه، هدفم اين بوده که «اسرار عمارت تابان» را طوري بنويسم که کتابي کامل و مستقل باشد که قابليت اقتباس تصويري هم دارد. اميدوارم نظر مخاطبان هم همين باشد.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *