می خواهم روزی فیلم خودم را بسازم
گفت و گو با حامد اناری ، منتخب اول ، بخش منطقه ای ، پنجمین جایزه ملی داستان سیمرغ
چاپ شده در هفته نامه «خیام نامه» ، شماره ۴۸۲ ، دوشنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۹
«حامد اناری» متولد شهریور سال ۱۳۸۰ در نیشابور است. او کمتر از بیست سال سن دارد و با نگارش داستان «عروس عاشورا» داوران کشوری «پنجمین جایزه داستان کوتاه سیمرغ» را شگفت زده کرد. استعدادی جدید در ادبیات داستان نویسی نیشابور . با پشتکار و راهنمایی بزرگان ، در آینده ای نزدیک می توانیم شاهد ظهور نویسنده ای نو در ادبیات داستان نویسی نیشابور و ایران باشیم.
«حامد اناری» در پنجمین جایزه داستان کوتاه سیمرغ در بخش «منطقه ای» (ویژه نویسندگان ساکن نیشابور و متولدین نیشابور در داخل و خارج از کشور) به عنوان برگزیده ی اول ، تندیس سیمرغ و جایزه نقدی یک میلیون تومانی را دریافت کرد.
آنچه می خوانید گفت و گو با «حامد اناری» درباره جایزه ادبی سیمرغ و جهان داستانی اوست.
فکر نویسنده شدن نخستین بار کی به ذهن تان خطور کرد؟
«هنوز هم به طور قطع تصمیمی روی این موضوع ندارم. یعنی خودم رو محدود به یک مسیر نکردم. اما میدونم چند سال آینده رو میخوام توی این مسیر حرکت کنم. چون میتونم در کنارش زمان بیشتری برای مطالعه داشته باشم.
فکر میکنم داستان نویسی مسیر مناسبی است برای من که سن و سال زیادی ندارم و تازه کارم و نیاز به یادگیری زیادی دارم. چون اصولا نوشتن رو میشه اغلب اوقات یک تجربهی انفرادی دونست، این خلوت کمک زیادی به من میکنه. در مورد بازیگری بگم که تجربهی حضور روی صحنه رو دارم. از سال نود و دو، با گروه تئاتر سایه شروع به کار کردم. البته که تجربهای جدی برای بازیگری نبود، چون من صرفا دانش آموزی بودم که فراغتم رو با تئاتر کار کردن، حالا در هر سطحی پر میکردم. در حال حاضر الویت من بازیگر شدن نیست. مدتی هست که از این هدف فاصله گرفتم. چون قبلا دوست داشتم که در دانشگاه رشتهی بازیگری قبول بشم. اما به مرور فهمیدم که ادبیات نمایشی رشتهی مناسبتری هست برای یکی مثل من.
بنابراین اصراری برای داستاننویسی یا نمایشنامه نویسی و فیلمنامه نویسی ندارم. از همشون لذت میبرم و هرجا ضرورتی رو کشف کنم برای انجامش حرکت میکنم.
من دلم میخواد روزی فیلم بسازم. فیلم خودم رو. نمیدونم اون روز با امروز چقدر فاصله داره. بنابراین خودم رو از این قضیه دور نمیدونم.»
ريشه يک ايده چگونه از داستان هایت درمی آيد؟
«بیشتر از یک تصویر شروع میشه. تصویری که حاوی سوال باشه. مثلا تصویری که باهاش ذهن من مشغول این داستان شد، تصویری یک زن بود که چمدان به دست، بدون دو راهی رفتن و موندن ، مونده. و در انتها هم نمیره. یعنی برای خودم فرض کردم که چیزهای زیادی در زندگی اون زن هستن که دارن اذیتش میکنن ولی باز هم این زن از خونه بیرون نمیره. این روش من نیست. یعنی من هم یاد گرفتم. خب مثلا من شنیدم که آقای اصغر فرهادی ساختن دربارهی الی رو از یک تصویر شروع میکنه، که مرد میانسالی رو به دریا ایستاده و شونههاش میلرزن. ایدههای منم اغلب این شکلی گسترش پیدا میکنن. و این شکلی نیست که مثلا بشینم و مشخص کنم که خب حالا راجع به فلان معضل بنویسم. بحثی که خیلی مفصل است؛ اما باز هم خودم رو محدود به شیوهای نمیکنم. در این زمینه و خصوصا در ادبیات نمایشی، قانون و قاعدهی مستحکمی نداریم.»
درباره داستانِ «عروس عاشورا» حرف بزنید. داستانی که شما را برگزیده ی پنجمین جایزه داستان کوتاه سیمرغ نیشابور معرفی کرد. (ایده نوشتن و چرا این داستان را نوشتید)
«اسم عروس عاشورا رو با اینکه دقایق آخر انتخاب کردم، اما من واقعا دوسش دارم. و نکتهی مهمی که این داستان داره و من تا آخر عمرم فراموشش نمیکنم، تاثیری بود که مامانبزرگم روی ایدهی من داشت. متاسفانه ایشون دو روز قبل از اختتامیهی جایزه ادبی سیمرغ فوت کردند و عمرشون به دیدن این نتیجه قد نداد و خب طبیعتا این جایزه بیشتر به من مزه میداد اگر این طوری نمیشد. گذشته از این حرفها فرد دیگهای که در کنار من بود و هست، دوست و استاد خوبم، کیان درجزی عزیز . کیان درجزی معلم خوبی بود که نه تنها من داستان عروس عاشورا رو بهش مدیونم، بلکه داستاننویسی رو بهش مدیونم. همواره به من کمک کرد و فکر میکنم اینجا لحظهی مناسبیه که ازش تشکر کنم. اما خود داستان عروس عاشورا خب از ابتدا عروس عاشورا نبود. انگار یک پروسه و یک فرایندی داشت تا یکم پخته بشه. و خب توی این فرایند دچار دگرگونیهای زیادی شد و خب این مسئله هم دور از انتظار نیست. بنابراین خیلی خودم رو درگیر چگونگی خلق این اثر نمی کنم. درسته نکاتی داره این اثر در حال حاضر که من ازشون خوشم میاد. اما خب باید فاصله بگیرم و زیاد خودم رو درگیر یک سری از تعریفها و توصیفات نکنم و از فکر و خیال فاصله بگیرم.»
درباره جایزه داستان کوتاه سیمرغ صحبت کنید. آیا این جایزه خصوصی می تواند در مسیر شناخت و حمایت از داستان نویسان جوان شهرستان نیشابور حرکت کند؟
«جشنوارهها مهمتر از نتیجهشون خب انگیزهای ایجاد میکنن برای کار کردن. حس چاپ شدن اثر برای منی که این اولین داستان کوتاهم بود (فراتر از یک تمرین) واقعا جالبه. و خب این حس بخاطر افرادی که این فرصت رو به من دادن بوجود اومده. این باز شدن درها به روی یک نفر همواره میتونه هم فرصت باشه و هم تهدید. خوشبختانه من راهنماهای خوبی داشتم. و کمک گرفتن از این عزیزان. دست اندرکاران انجمن داستان سیمرغ نیشابور تلاشهای مسئولانهای در این زمینه داشتند. امیدوارم تنهی این درخت روز به روز استوارتر بشه و در باد و طوفانها خم نشه، چون نتیجهی این دلسوزیها قطعا روزی به بار خواهد نشست. عزیزانی که در جمع صمیمانهی انجمن حضور داشتند که من از هر کدومشون آموختم. آقای مصطفی بیان و دیگر همکارانشون در این رویداد، زمینهی خوبی رو برای من و امثال من فراهم کردند. استاد حجت حسن ناظر که به من لطف زیادی داشتند.
در آخر هم باید فرصتی باشه تا به دوستان دیگری اشاره بکنم که سهمی در این لحظه دارن. خوشبختانه خانوادهای داشتم که از من حمایت کردن. با اینکه این مسیر آیندهی واضحی نداشت، باز هم به تصمیم من احترام گذاشتند. من به یاد دارم که تصمیم داشتم کنکور تجربی بدم و مسیرم رو به شکل متفاوتی از امروز، دنبال کنم. استاد علی سیدانی من رو توی خیابون دیدند و با صحبتهاشون باعث شدند اون جرقهی لازم در من بوجود بیاد. حداقل چیزی که اینجا صدق میکنه این مسئلهست که در من در صورت عدم آشنایی با معلمهایی که الان دارم، شاید چندین سال دیگه به نقطه میرسیدم. یعنی طول میکشید تا خودم به این برسم که چی میخوام یا شاید اصلا نمیفهمیدم. اما خب از این نظر شانس زیادی آوردم.»
مصطفی بیان