فرض کنید برای اولین بار با نویسنده ایی روبرو می شوید و ته دلتان از او خوشتان می آید و چیزی در نگاه اول شما را تغییر می دهد و تصمیم می گیرید با چنین آدم هایی ارتباط بیشتری داشته باشید. بی آنکه خودتان در تصمیم خود دخیل باشید شما نسبت به او علاقه مند شده اید. این ارتباط و تاثیر پذیری در نگاه شما نسبت به نویسنده و کتاب هایش وجود دارد. از اطلاعاتی که درباره کتب هایش دارید تا چیزی که درباره شخصیت های داستانی اش می دانید. همه در شکل گیری ارتباط با نویسنده مورد علاقه تان نقش دارند.
«هری گلدن» در مقاله «نویسندگی مادرزادی است؟» می نویسد: «آدم ها نویسنده به دنیا نمی آیند، همان طور که مدیر اقتصادی یا قهرمان بولینگ، اگر بپذیرم که چیزی به نام نویسنده ی مادرزاد وجود دارد، آن وقت باید بپذیریم که چیزی هم به نام نویسنده بدِ مادرزاد وجود دارد. شرایط متافیزیکی حول و حوش چنین مقوله ای بیش از حد پیچیده خواهد شد و جلوِ وجود هر معیاری را برای ارزیابی و ارزش یابی خواهد گرفت.»
چه چیزی انسان را تبدیل به نویسنده می کند؟ کار. چه جور کاری؟ بیشتر از هر چیزی، خواندن آثار نویسندگان دیگر، به خصوص نویسندگان خوب؛ آنها که حرفی برای گفتن دارند.
«یاشار کمال»، نویسنده ترکیه، در مورد «رابطه ی داستان نویسی با تحصیلات» در مقدمه کتاب «اگر ما را بکشند» می نویسد: «آیا نویسنده ای را سراغ دارید که هنرش را در مدرسه یاد گرفته باشد؟» بدون شک یکی از پیش نیازهای داستان نویسی، داشتن سواد خواندن و نوشتن است ولی نیاز حتمی به تحصیلات بالا و دانشگاهی نبوده و نیست. جک لندن، ارنست همینگوی، ویلام فاکنر و ریچارد رایت نوسندگانی بودند که تحصیلات و مدارج تحصیلی چندان نداشته اند ولی از سویی نویسندگانی بوده اند که تحصیلات دانشگاهی داشته اند، اما رشته ی تحصیلی آنها با هنر نویسندگی شان ارتباط نداشت؛ مانند «داستایوفسکی» مهندس نقشه کش، «آنتوان چخوف» پزشک، «آلبرکامو» فلسفه و «غلامحسین ساعدی» روان پزشک.
هیچ نویسنده ای ذاتی وجود ندارد، فقط نویسنده هایی وجود دارند که مطالعه می کنند. برای نویسنده شدن هیچ راه دیگری جز مطالعه وجود ندارد. «ویلیام پدن» در مورد سوال «نویسنده ها، نویسنده به دنیا می آیند یا تبدیل به نویسنده می شوند؟» می نویسد: «باید بگویم که توفیق ادبی به دو عامل وابسته است: داشتن توانایی ذاتی برای شروع و احساس نیاز به گسترش این توانایی ذاتی از طریق تلاش بی وقفه در گسترده ترین ابعاد ممکن. اگر نویسنده ای برای کار کردن و سخت کار کردن مصمم نباشد، همه ی نبوغ نهفته در وجودش – حتی اگر مشابه نبوغ جان کیتس، شارلوت برونته یا توماس وولف هم باشد – نه برای خودش و نه برای جامعه اش هیچ ارزشی نخواهد داشت.»
استاد «جمال میرصادقی» سه عامل را برای نویسنده شدن ضروری می داند. علاقه، پشتکار و شناخت عناصر و ابزار کار داستان. میرصادقی در کتاب «شناخت داستان» در مورد «چگونه نویسنده شدم» می نویسد: «برای من هرگز روشن نیست که چطور و چگونه نویسنده شدم. وقتی به گذشته بر می گردم، می بینم هرگز به آن فکر نکرده بودم؛ اگرچه شاید آرزویش را داشتم، اما آن را پایگاه باشکوهی می دیدم که دست نیافتنی و رویایی می نمود و رسیدن به آن ناممکن و دور بود. نویسندگی، مثل چراغی بود که از پشت مهی انبوه، کم کم و به تدریج به من نزدیک شد و همه ی ذهن و فکر و جان مرا در خود گرفت.»
داستان نویس، حتما لازم نیست از هر دانشی اطلاعات کاملی داشته باشد. اما باید تا اندازه ای سواد داشته باشد که جهان داستانش، جهانی قابل زیست باشد. همان طور که «هری گلدن» می گوید: «همه ی چیزی که نویسنده ها به ارث می برند، سنت نویسندگی است. تنها و تنها به کمک این میراث است که نویسنده ها دنیای مطلوب شان را خلق می کنند.»
مصطفی بیان
این یادداشت در روزنامه آرمان، دوشنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۳، شماره ۲۴۶۸ به چاپ رسید